درس هشتصد و دوازدهم

دم حيض

مسألة 23: « إذا انقطع الدم قبل العشرة‌فإن علمت بالنقاء و عدم وجود الدم في الباطن اغتسلت و صلت و لا حاجة إلى الاستبراء و إن احتملت بقاءه في الباطن وجب عليها الاستبراء و استعلام الحال بإدخال قطنة و إخراجها بعد الصبر هنيئة فإن خرجت نقية اغتسلت و صلت و إن خرجت ملطخة و لو بصفرة صبرت حتى تنقى أو تنقضي عشرة أيام إن لم تكن ذات عادة أو كانت عادتها عشرة و إن كانت ذات عادة أقل من عشرة فكذلك مع علمها بعدم التجاوز عن العشرة و أما إذا احتملت التجاوز- فعليها الاستظهار بترك العبادة استحبابا بيوم أو يومين أو إلى العشرة‌ ‌مخيرة بينها فإن انقطع الدم على العشرة أو أقل فالمجموع حيض في الجميع و إن تجاوز فسيجي‌ء حكمه‌«.[1]

ادامه بحث در موثقه فضيل و زراره

 كلام در اين موثّقه فضيل و زراره بود، كه عرض كرديم اين موثقه دلالت مى‏كند زنى كه قبل از رسيدن ايام عادت مستحاضه بود همين كه ايام عادتش رسيد دم در ايام عادتش محكوم به حيض است، و بعد از انقضاء ايام العادة خون اگر مستمر بشود تستظهر يوماً او يومين، آنى كه مستحاضه است قبل از ايام حيض.

بررسی سند زراره

بدان جهت آن رواياتى كه وارد شده است كه زن مستحاضه بعد از انقضاء ايام عادتش غسل مى‏كند و نمازش را مى‏خواند كه از آنها تعبير مى‏شود به اخبار نافى للاستظهار، نمى‏شود آنها را حمل كرد به آن كسى كه دم ديده است بعد از ايام عادت و قبل از عادت مستحاضه بود، و رواياتى را كه مى‏گويد استظهار بكند به آن زنى كه قبل از ايام عادتش مستحاضه نبود او استظهار مى‏كند، اين را نمى‏شود، چونكه در اخبار استظهار پيدا كرديم روايتى را كه فرض شده بود بلكه سه روايت كه قبل از ايام عادت مستحاضه بود، امام فرمود بعد انقضاء ايام كه دم براى او مستمر است يكى دو روز استظهار كند، اين روايت منافى با اين جمع است.

منتهى مناقشه‏اى در سند اين روايت كرده بودند يكى اين كه سند شيخ به كتب على ابن حسن فضّال درست نيست بيان كرديم كه درست است.

 دومين مناقشه‏اى كه شده است گفته‏اند مروی عنه على ابن حسن فضال محمد ابن عبد الله ابن زراره است در اين روايت، و محمد ابن عبد الله ابن زراره توثيقى ندارد.

جواب داده‏اند بر اين معنا كه نه محمد ابن عبد الله ابن زراره موثّق است،[2] چونكه محمد ابن احمد ابن داود قمّى رضوان الله عليه كه از اجلاء بود مقدّم بر عصر مفيد بود، اين محمد ابن احمد ابن داود كه معروف به ابن داود است توثيق كرده است اين را، در كجا توثيق كرده است؟ در آن قضيه‏اى كه ديروز نقل كردم كه محمد ابن عبد الله ابن زراره در تشييع جنازه حسن ابن على ابن فضال خبر داد به على ابن ريّان و محمد ابن هيثم التمی یا تمیمی اگر نگاه كرده باشيد به آنها خبر داد كه الا ابشّركما بشارتى بدهم به شما، آنها گفتند و ما ذاك؟ چيست بشارت؟ گفت موضع احتضار كه حسن ابن على ابن فضال در آن غمرات بود من و محمد ابن حسن جهم پیشش بودیم، محمد ابن حسن بن جهم به حسن گفت تَشَهَّد آخر نفست است شهادت را بگو، حسن ابن فضّال شهادت را شروع كرد، فعدل عبد الله الى ابی الحسن عبد الله ابن جعفر را گذاشت ابا الحسن موسى ابن جعفر سلام الله عليه را ذكر كرد، معلوم مى‏شود محمد ابن حسن ابن جهم هم خودش هم از آن فطحى‏ها بود، تكرار كرد بر اين كه عبد الله را گذشتى شهادت را تكرار بكن، تكرار كرد حسن باز گذشت عبد الله ابن جعفر را، ابا الحسن موسى ابن جعفر را ذکر کرد، دفعه سوم تكرار كرد و اين را گفت كه عبد الله ابن جعفر را نمى‏گويي؟ حسن گفت بر اين كه نظرنا فى الكتب و ما رأينا لعبد الله ابن جعفر شيئاً، بدان جهت اين معنا كه حسن ابن على ابن فضّال به آن جلالتى كه گفتم از فطحى بودن عدول كرده است كشّى اين را به سند صحيح هم ذكر كرده است، اين قضيه را نجاشى قدس الله نفسه الشّريف در حسن ابن على ابن فضّال نقل كرده است ولكن به اين سند، مى‏گويد اخبرنا محمد ابن محمد بر ما خبر داد مفيد كه شيخ نجاشى است، مثل شيخ شيخ، كه مفيد شيخ هر دو تا است، اخبرنا محمد ابن محمد، محمد ابن محمد ابن نعمان مفيد است اخبرنا اين شخص عن ابی الحسن ابن‏ داود عن ابيه آن هم از پدرش روايت كرد عن محمد ابن جعفر المؤدّب اين همان محمد بن جعفر المؤدّب است كه ديروز مى‏گفتم ابن بطه است و نجاشى به دو واسطه از او نقل مى‏كند، اين محمد ابن جعفر مؤدّب هم روا عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى است صاحب كتاب نوادر الحكمة است، آن هم نقل كرده است عن على ابن ريّان، محمد ابن احمد ابن يحيى از على ابن ريّان نقل كرده است، ريّان اين قضيه را مى‏گويد كه كنت انا و محمد ابن هيثم التينى فى جنازة الحسن فالتفت الىّ و اليه محمد ابن عبد الله ابن زراره فقال الا ابشّركما، قضيه را نقل كرده است كه اينجور شد.

 بعد نجاشى مى‏گويد بر اين كه در خبر اين ابن داود كه به مفيد نقل كرده است آنجا يك دنباله‏اى دارد، آن دنباله عبارت از اين است كه، بعد على ابن اسباط آمد پيش محمد ابن حسن ابن جهم كه تلقين شهادت مى‏داد، محمد ابن حسن جهم به او گفت كه على ابن اسباط مى‏دانى چه شد؟ اينجور شد، چونكه هر دو هم اوقات تلخ بايد بشوند ديگر، او ملامت كرد گفت كه نه بابا اينجور نمى‏شود اشتباه شده است و اينها، به احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال گفت كه اين قضيه اينجور است از پدرت اينجور نقل كرده‏اند، او گفت كه نه اين قضيه را محمد ابن عبد الله ابن زراره درست كرده است، اين از جعلیات اوست اصل ندارد، در ذيل اين كه نجاشى اين را نقل مى‏كند دارد و قال آن محمد ابن عبد الله ابن زراره و الله اصدق لهجةً عندى من احمد ابن الحسن يعنى پسر حسن ابن على فضّال فانه رجلٌ فاضلٌ دیّن، گفته‏اند اين كلامى كه اصدق لهجةً قول ابن داود است كه ابن داود قمّى رضوان الله عليه اينجور توثيق كرده است محمد ابن عبد الله ابن زراره را، خوب توثيق او هم از نجاشى مقدّم است چونكه سابق بر نجاشى است.

ولكن و الظّاهر و الله العالم اين اشتباه است، اين قولى كه نجاشى نقل مى‏كند محمد ابن احمد ابن داود در دنباله خبرش اينجور گفت يعنى على ابن ريّان وقتى كه تكذيب احمد ابن حسن فضّال به او رسيد تكذيبش، گفت نه محمد ابن عبد الله ابن زراره والله اصدق لهجةً هست، اصل اين كلام مال آن كسى است كه معاشر با شخص است، آن محمد ابن عبد الله ابن زراره اصدق لهجةً عندى، اين مال كلام على ابن ريّان است كلام محمد ابن احمد ابن داود نيست، وقتى كه كلام على ابن ريّان شد اشكال پيدا مى‏كند، اشكالش اين است كه اين روايتى را كه به اين سند نجاشى نقل مى‏كند ضعف دارد سندش، على ابن ريّان جليل است ثقه است، ولكن احدّثنا محمد ابن محمد كه او هم قال حدّثنا ابا الحسن ابن داود عن ابيه عن محمد ابن جعفر مؤدّب قال عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن على ابن ريّان، در سند محمد ابن جعفر مؤدّب است كه ديروز گفتم ابن بطّه است، اين امرش مختلف است، چونكه توثيق على ابن ريّان سندش ضعف دارد بدان جهت اين توثيقى كه هست اين توثيق ثابت نمى‏شود، اگر قول محمد ابن احمد ابن داود بود كه راوى بر مفيد است او توثيق كرده باشد توثيق او بر نجاشى هم مقدّم است، ولكن اين توثيق مال على ابن ريّان است به اين سند رسيده است، و چونكه بر سند روايت ضعف است بدان جهت اين توثيق به كار نمى‏آيد.

كلامى را كه نجاشى در حسن ابن على ابن فضّال نقل مى‏كند، واضح است كه اين كلام كلام على ابن ريّان است، والله كان محمد ابن عبد الله ابن زراره عندى اصدق لهجةً من احمد ابن الحسن فانه رجلٌ فاضلٌ ديّن، اين معنايش عبارت از اين است كه آن على ابن ريّان معاصر خودش را مى‏گويد، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه مناسبت ندارد كه محمد ابن احمد ابن دوود كه روايت نقل مى‏كند اين را بگويد، اين ذیل که کلام ابن ریان است در روايت محمد ابن احمد ابن داود است، كه ديروز گفتم در كلامى كه كشّى نقل مى‏كند در سندى كه او به آن سند نقل مى‏كند از على ابن ريّان در آن سند اين ذيل نيست، و آن سند هم سند صحيحى است.

ولكن اين اشكالى ندارد، اين محمد ابن عبد الله ابن زراره روايتش معتبر است، چونكه از معاريف است كه ديروز گفتم كه قدحى درباره‏اش نرسيده است بلكه مدحى رسيده است كه الان نقل كردم.

بدان جهت در ما نحن فيه روايت من حيث السّند معتبر است، اين روايت در حقيقت من حيث السّند صحيحه است، نه موثّقه است نه معتبره، بلكه صحيحه است، چرا؟ چونكه اين روايتى كه در ما نحن فيه نقل مى‏كند سند اينجور است:

و باسناد الشّيخ عن على ابن حسن ابن فضال عن محمد ابن عبد الله ابن زراره عن محمد ابن ابى عمير عن عمر ابن اذينه عن فضيل و زراره، اين محمد ابن ابى عمير و عمر ابن اذينه و فضيل و زراره كه جلالتشان واضح است روايتشان صحيح است، شيخ در فهرستش در سند اين روايت محمد ابن ابى عمير است سند دوغلو مى‏شود، شيخ در فهرست وقتى كه به محمد ابن ابى عمير رسيده است و كتبش را ذكر كرده است، گفته است و اخبرنا بجميع كتبه و رواياته سند ذكر كرده است كه آن سند صحيح است، اين روايت از روايات محمد ابن ابى عمير است، چونكه شيخ خودش نقل كرده است، شيخ كه نقل مى‏كند از روايات محمد ابن ابى عمير است كه از على ابن فضّال نقل مى‏كند، خودش نقل كرده است، اگر مى‏دانست كه اين روايت روايت او نيست و جعلى است که نقل نمى‏كرد. اين را از روايات محمد ابن ابى عمير نقل كرده است، اينكه شيخ مى‏گويد اخبرنا بجميع رواياته نه روايات واقعيه، آن روايات واقعيه فى علم الله روايات ابن ابى عمير است او را غير از خدا كس ديگر نمى‏داند. يعنى رواياتى كه از ابن عمير به ما رسيده است كه به حسب آن رسيدن روايت ابن عمير حساب مى‏شود، به جميع كتبش و رواياتش سند صحيح ذكر كرده است، آن سند صحيح منضم مى‏شود به اين روايت، مى‏شود آن سند صحيح عن ابن ابى عمير عن عمر ابن اذينه عن فضيل و عن زراره، اين را تبديل سند مى‏گفتيم كرّات و مرّات، كه سند دوقلى مى‏شود، به واسطه آن اشخاص خاصّه‏اى كه همه مى‏دانستند يك اشخاص معدودى است كه شيخ وقتى كه در فهرست رسيده است در حق آنها گفته است كه اخبرنا بجميع كتبه و رواياته، يعنى هر چه روايت دارد به حسب روايت نقلی كه به ما رسيده است به اين سند آنها را نقل مى‏كند، چونكه سندها متعدد بود شيخ خودش تصريح كرده است، به آن سندها نقل مى‏كنند، آن سندها صحيح است به كتب و روايات ابن ابى عمير، لذا روايت من حيث السّند صحيحه مى‏شود.

مرور سه مطلب بيان شده در سند روايت

در ما نحن فيه ما سه مطلب گفتيم:

 مطلب اول تصحيح كتب على ابن حسن فضال سندش را، ولو آنجا ابن ابی عمير و امثالش در سند واقع نشوند.

 مطلب ديگر اعتبار رواتى كه آنها معاريف هستند و قدحى به آنها نرسيده است.

 و ديگرى مسأله تبديل سند امر تبديل السّند است، روايتى را كه شخص ضعيفى از ابن عمير نقل مى‏كند ولكن علم به كذب نداريم شيخ هم نقل كرد و لکن شخص ضعيف است، آن جور روايات تصحيح مى‏شود، وقتى كه بعد از ابن ابى عمير كه به طرف ما مى‏آيد ضعيف شد نه آن روايات قوى مى‏شود، به آنى كه شيخ در فهرست فرموده است اسمش را تبديل السّند مى‏گويند، عويصه رجال را اكثرش را ما به اين سه قاعده حل كرديم، سه قاعده‏اى كه خدمت شما عرض كردم اكثر عويصه حل می شود، چونكه روايات ما در ابواب متعدد است همه رواتش توثيق ندارد بدان جهت فتح بابى كه شده است و از انسداد در رجال رفع ید كرده‏ايم به واسطه اين است كه اين سه تا امر پيش ما هست، و اين سه تا امر حلّال مشكلات است، و امّا نمى‏دانم ثقات قولويه كه در كامل الزّيارة و اينها واقع است در بحث قضاء بحث كرده‏ايم كه آنها هيچ دردى را دوا نمى‏كنند و آن اصل مطلب صحيح نيست، ديگر آن كسى كه مى‏خواهد ببینید چه جور گفتيم به آنجا رجوع بكند در بحث قضاء اين را بحث كرده‏ايم، اين سه تا امر امر مهمى است كه در باب رجال ما او را اخذ مى‏كنيم.

پس روايت على ابن حسن فضال به مرتبه صحيحه بودن رسيد، علاوه بر اين كه من حيث السّند معتبر است در حقيقت صحيحه است.

و آن وقت روايت ديگرى كه در ما نحن فيه بود آن هم دلالت مى‏كرد مستحاضه بعد از ايام عادتش استظهار مى‏كند معتبره اسماعيل ابن جابر جعفى بود، كه شيخ نقل مى‏كند عن الحسين ابن سعيد عن القاسم عن ابان عن اسماعيل ابن جعفى، اين را هم اشكال كرده‏اند كه اين قاسم توثيق ندارد، چونكه قاسم دو تا است يعنى در اين قاسم كه حسين ابن سعيد از او نقل مى‏كند در اين طبقه که راوى حسين ابن سعيد است قاسم ابن عروه است و قاسم ابن محمد جوهرى، عرض مى‏كنم اين قاسم ابن محمد جوهرى است كما اين كه ديروز هم اشاره كردم، چونكه ما تمام سندهاى تهذيب را تتبّع كرديم در تهذيب پيدا نكرديم روايتى را كه حسين ابن سعيد نقل كند از قاسم ابن عروه و قاسم ابن عروه هم از ابان ابن عثمان نقل كند، حسين ابن سعيد از قاسم بن عروه روايت كرده است ولكن قاسم ابن عروه از ابان ابن عثمان روايت كند در تهذيب پيدا نكرده‏ايم، ولكن رواياتى را كه حسين ابن سعيد از قاسم ابن محمد جوهرى عن ابان ابن عثمان نقل كرده است روايات كثيره است، روى اين اساس اين قاسم قاسم محمد جوهرى است، چونكه يكجا پيدا نشده است كه قاسم ابن عروه عن ابان كه بگوييم اين هم دومى‏اش است، علاوه این مهم نيست قاسم ابن محمد جوهرى بلكه قاسم ابن عروه اينها هر دو از معاريف است ولو توثيق خاصّى ندارند، ولكن از معاريف هستند، روايت اينها هم معتبر است، بدان جهت معتبره تعبير كرديم.

ملاحظه بر جمع و حمل روايت بر مستحاضه قبل از رويت دم

بدان جهت اين جمعی كه در ما نحن فيه گفته شد مستحاضه قبل از روية ايام الدّم اين جمع به نظر قاصر ما درست نيست.

اگر جمع درستى بوده باشد آن جمعى كه سابق بر اين جمع گفتيم این عيبى ندارد، كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف رواياتى را که گفت استظهار بكند حمل كرده بود اين روايات را به آن كسى كه بعد از ايام عادتش دم مى‏بيند ولكن احتمال مى‏دهد كه منقطع بشود قبل العشرة كه دم حيض بشود و احتمال مى‏دهد كه مستمر بشود، اين يكى دو روز استظهار كند، و رواياتى را كه مى‏گويند مستحاضه به مجرّد انقضاء ايام عادت عمل مستحاضه را اتيان مى‏كند آن مال آن زنى است كه مى‏داند دمش استحاضه است، يعنى ده روز را تجاوز مى‏كند دمش، يا صفرت دارد، چونكه ربّما زن مى‏داند كه دم از ده روز مى‏گذرد.

و اشكال به فرد نادر را هم حل كرديم كه نه اگر صفرت هم باشد كه فرد نادر نيست، زن ربّما مى‏داند كه دم مستمر نمى‏شود، اگر نداند هم دم صفرت باشد مى‏داند استحاضه است ديگر.

اين حرف در ما نحن فيه عيبى ندارد، آن زنى است كه استحاضه بودنش را مى‏داند ولكن اين كسى است كه احتمال مى‏دهد حائض بوده باشد، اين جمع اگر ممكن بوده باشد و اشكال نداشته باشد بر آن جمعى كه سابقاً كرده بودند که اخبار ناحيه للاستظهار قرينه مى‏شود كه اصل استظهار را حمل به استحباب مى‏كنيم حتّى در روز اول، مى‏گوييم مى‏تواند ترك كند اعمال استحاضه اتيان بكند و مى‏تواند مخيّر است يا مستحب است كه استظهار كند، اين جمع اگر تمام شد به او نوبت نمى‏رسد، چرا؟ چونكه آن جمع جمع حكمى است، جمع حكمى آن وقتى مى‏شود كه موضوع يكى بوده باشد، مثل اين كه كسى كه فرض بفرماييد رفته است به كربلا مشرّف شده است يا به مكّه يا به مدينه يك روايت مى‏گويد نمازش را قصر بخواند يك روايتى مى‏گويد تمام بخواند، به همان شخص به همان موضوع كه مسافر است مى‏گويد تمام بخوان، جمعش اين است كه در مكّه و مدينه و در حرم سيد الشّهدا سلام الله عليه اين حكم حكم تخييرى است، چونكه موضوع يكى است در حكم جمع مى‏كنيم، آن كه می گوید قصّر ظهورش اين است كه قصر متعين است امّا صريح در اين است كه قصد مجزى است، از ظهور اين رفع ید مى‏كنيم به صراحت اين روايت كه مى‏گويد اتمم يعنى صريح است كه تمام كافى است، بدان جهت ظهور وجوب مى‏رود، به واسطه صراحت او هم از ظهور اين كه اتمم واجب است رفع ید مى‏شود، اين را مى‏گويند جمع عرفى، يعنى در دلیل بر حكم جمع مى‏شود، ولكن اين اگر جمع موضوعى داشته باشد بگويد آن كسى كه وارد شده است به مكّه قصر بخواند ديگرى بگويد آنى كه وارد شده است و قصد اقامه دارد تمام بخواند، اين ديگر در حكم جمع نمى‏شود بلکه موضوع جمع است، موضوع يكى مسافرى است كه قصد اقامه نكرده است اطلاق او تقييد مى‏خورد، موضوع اين مسافرى است كه قصد قامه كرده است، اين را مى‏گويند جمع موضوعى، فقهاء در فقه بايد رعايت كنيد با بودن جمع موضوعى ما بين خطابات نوبت به جمع حكمى نمى‏رسد، اين حرف اگر تمام بشود كه او مستحاضه‏اى است كه مى‏داند استمرار دمش را و استحاضه‏اش را، و اين مال زنى است كه نه ايام عادتش تمام شده است و امام فرموده است استظهار بكن، اين مال زنى است كه نمى‏داند، اين دو تا موضوع شد، موضوع جمع شد، آن موضوع غايت الامر مطلق بود كه هر زنى كه ايام عادت گذشت دم ديد اعمال استحاضه به جا بياورد، اطلاق داشت بداند استمرارش را يا نداند، امّا اخبار استظهار مقيّد به جهل است، اين جمع موضوعى است و با تمكّن به اين نوبت به جمع حكمى نمى‏رسد.

دو شبهه نسبت به جمع پيشين(جمع شيخ انصاری)

 ولكن اين جمع دو تا شبهه دارد، آن دو تا شبهه را اگر حل كرديم و گذشتيم اين جمع متعيّن مى‏شود:

شبهه نخست

 شبهه اول اين است كه شما مطلب را به جايى رسانديد كه اخبارى كه مى‏گويد بعد از ايام عادت اعمال استحاضه را اتيان بكند اين اخبار را الغاء كرديد و اصلا لغو كرديد، اين اخبار از قيمت افتاد، چرا؟ براى اين كه گفتيد حمل مى‏شود به آن مستحاضه‏اى كه مى‏داند استمرار دم را يا مى‏داند كه دمش استحاضه است، خوب اگر زن مى‏داند دمش استحاضه است ديگر احتياج به گفتن ندارد، بلكه به طبيعت الحال اعمال استحاضه را عمل مى‏کند، اين گفتن نمى‏خواهد، كه مثل كرامات شيخ ما كه برف را ديد گفت مى‏بارد مثل او مى‏شود، ديگر اين يك شبهه است.

پاسخ شبهه نخست

اين شبهه جواب دارد، جوابش عبارت از اين است كه اين زن مى‏داند دمش مستمر است به روز يازدهمى مى‏رسد، مى‏داند هم كه صفرت است دم حيض نيست دم حيض صفرت ندارد حمرت مى‏شود، ولكن احتمال الحاق مى‏ده،د احتمال است كه شارع الحاق كرده باشد در جايى كه زن قبلاً مستحاضه بشود بعد ايام عادتش برسد در دم بعدى بعضش را الحاق به ايام عادت كرده باشد.

 بدان جهت امام علیه السلام در آن مرسله طويله يونس كه معتبره بود فرمود اگر زن مستحاضه شد بعد از ايام عادتش صلاتش را مى‏خواند، فقط ايام عادتش را حيض قرار مى‏دهد، حتّى بعد از يك روز هم نفرمود كه تو استحاضه هستى، تمام آن ايام العادة نه كمش و نه زيادش آنها حيض هستند، احتمال اين است كه شارع الحاق كرده باشد، چونكه سابقاً گفتيم بعضى دمهايى كه يقيناً دم استحاضه انجورى نيست الحاق به استحاضه كرده است، مثل دمى كه زن حب خورد و دمش قطع شد و سه روز مستمر نشد، آن دم يقيناً استحاضه واقعيه نيست ولكن استحاضه حكميه است، حيض حكمى و استحاضه حكمى اين يك مبنايى بود در باب استحاضه كه ذكر كرديم، احتمال الحاق دارد شارع فرموده است نه، اين نسبت به بعضى از روايات نافيه.

بعضى از آن روايات اصلاً مثل آن معتبره يونس مدلولش اين است.

بعضى از آن روايات اصلاً كارى به اينها ندارد حكم مستحاضه را بيان مى‏كند، مثل صحيحه عبد الله ابن سنان در باب استحاضه باب اول[3] روايت چهارمى:

«وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ  الْمُسْتَحَاضَةُ تَغْتَسِلُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ»، آن مستحاضه‏اى كه پاك نمى‏شود او غسل مى‏كند «ثُمَّ تَغْتَسِلُ عِنْدَ الْمَغْرِبِ فَتُصَلِّي الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ- ثُمَّ تَغْتَسِلُ عِنْدَ الصُّبْحِ فَتُصَلِّي الْفَجْرَ- وَ لَا بَأْسَ بِأَنْ يَأْتِيَهَا بَعْلُهَا إِذَا  شَاءَ إِلَّا أَيَّامَ حَيْضِهَا فَيَعْتَزِلُهَا زَوْجُهَا» ، يكى از آن روايت اين است كه استظهار نگفته است، اين حكم مستحاضه را مى‏گويد، زن مستحاضه حكمش اين است قبل العادة بعد العادة مستحاضه بشود حكمش اين است، منتهى اين موضوع مستحاضه مثل ساير موضوعات است، در صورتى انسان آن احكام را عمل مى‏كند كه احراز كند موضوع را، وقتى كه احراز نكرده است موضوع را حكم مترتّب نمى‏شود، اين زن هم هر وقت احراز كرد اينجور مى‏شود، اگر احراز كرد كه اين ايام حيضش است در اين ايام ديگر نمى‏تواند شوهر با او مقاربت کند، ما بقى عيبى ندارد، بدان جهت اين شبهه را رد كرديم.

شبهه دوم

 مى‏ماند شبهه ديگر و آن شبهه ديگر این است كه اين جمعى كه ما گفتيم و يواش يواش به قبول او نزديك مى‏شويم، اين در صورتى است كه در روايات ديگر منافى اين جمع نباشد، چه جورى كه منافى آن جمع سابق گفتيم در روايت على ابن حسن فضال محمد ابن عبد الله ابن زراره هست، اين جمع هم بايد در ساير روايات منافى نداشته باشد، آيا در ساير روايات اين جمع منافى دارد يا نه؟

عرض مى‏كنيم متعرّض مى‏شويم به ساير روايات، يكى از آن روايات اصل منشأش را هم بگويم، وحید بهبهانی قدس الله سرّه و بعضى ديگر حتّى صاحب الجواهر قدس الله نفسه الشّريف ميل به اين فرموده‏اند كه در مقام جمع ما بين طايفه‏اى كه نافى استظهار است و ما بين طايفه‏اى كه آمر بالاستظهار است آن طايفه آمره بالاستظهار را به دور اول استحاضه حمل كرده‏اند، گفته‏اند زن وقتى كه قبلاً مستحاضه نبود قبل از ايام عادت، ايام عادتش خون ديد بعد از ايام عادت مستحاضه شد، ولكن چونكه مستحاضه بودنش را نمى‏داند و احتمال مى‏دهد كه خون قطع بشود اين استظهار بكند، و امّا اين زن اگر ماه دوم هم اينجور شد ايام عادتش خون ديد خون آمد باز مستمر شد به مجرّد انقضاء ايام عادت بايد اعمال استحاضه را اتيان كند، اخبار استظهار را حمل كردند به دور اول، يعنى به آن استحاضه‏اى كه بعد ايام عادت پيدا مى‏شود و زن احتمال مى‏دهد كه قطع بشود، چونكه علم ندارد، آنجا استظهار مى‏كند، و امّا در ماه‏هاى بعدى هم همين جور شد ماه دوم سوم چهارم هر چه قدر دور بعدى شد به مجرّد اين كه ايام عادتش منقضى شد شروع مى‏كند به به نماز خواندنش، استظهار بی استظهار، آنجاها صحبت استظهار نيست، اين را وحيد فرموده است و صاحب جواهر هم میل كرده است، خوب اين شاهد جمع مى‏خواهد اين را گفتند بطره ای که نمى‏شود، ايشان شاهد جمع نقل كرده است كه شاهد جمع داريم كه اگر اين شاهد جمع تمام بشود آن جمع سابقى ما كه نزديك مى‏شديم مى‏خورد به زمين ديگر، آن شاهد جمع چيست؟

موثقه اسحاق بن جرير

اين موثّقه اسحاق ابن جرير است. در باب سوم از ابواب الحيض روايت سومى[4] است:

«وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ: سَأَلَتْنِي امْرَأَةٌ مِنَّا أَنْ أُدْخِلَهَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَاسْتَأْذَنْتُ لَهَا فَأَذِنَ لَهَا- فَدَخَلَتْ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَتْ‌ ‌لَهُ مَا تَقُولُ فِي الْمَرْأَةِ- تَحِيضُ فَتَجُوزُ أَيَّامُ حَيْضِهَا- قَالَ إِنْ كَانَ أَيَّامُ حَيْضِهَا دُونَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ» ما از اهل ما زنى از من خواست كه مرا پيش امام صادق سلام الله عليه ببر مسأله دارم، سألنى امرئةٌ منّا آن ادخلها على ابى عبد الله علیه السلام فاستأذنت لها از امام صادق وقت گرفتم اذن گرفتم و طلب اجازه كردم فاذن لها، كه بيا، فدخلت تا مطلب را مى‏گويد اينجور است كه فقالت له به امام علیه السلام آن زن عرض كرد، ما تقول فى المرأة تحیض، چه مى‏فرماييد در زنى كه حائض مى‏شود فیجوز ايّام حيضها دم از ايام حيضش مى‏گذرد يعنى بعد از ايام حيض هم دم مى‏بيند، قال آن كان ايّام حيضها دون عشرة ايامٍ اگر ايام حيضش كمتر از ده روز است، استظهرت بيومٍ واحد يك روز استظهار مى‏كند يك روزش واجب است ديگر استظهار كند، ثمّ هى مستحاضةٌ اين دور اول است ديگر، زن حائض بود مستحاضه شد دم ديد بعد از ايام عادت اينجور شد، قالت ان الدّم يستمرّ بها الشّهر و الشّهرين و الثّلاثة، اين زنى كه اينجور شد بعد از اين هم دو ماه سه ماه همين جور مستمراً دم ديد، كيف تصنع بالصّلاة؟ قال تجلس ايّام حيضها امام علیه السلام فرمود ايام حيضش را مى‏نشيند ثمّ تغتسل لكلّ صلاتين، اعمال مستحاضه كثيره را اتيان مى‏كند صحبت استظهار نيست، اينجا استظهار رفت.

ديدگاه وحيد بهبهانی و ملاحظه بر آن

 وحيد بهبهانی قدس الله سرّه فرموده است كه اين موثقه شاهد است بر اين كه استظهار در دور اول است، در دور ثانى و ثالث استظهار نيست.

اين حرف درست نيست، چرا؟ چونكه اينجور معنا كردن زوركى كه نمى‏شود، اين دارد بر اين كه قالت له ما تقول فى امرئةٍ تحيض فتجوز ايام حيضها، امام فرمود آن كان ايام حيضها دون عشرة ايامٍ استظهرت بيومٍ ثمّ هى مستحاضة، قالت فان الدّم يستمرّ بها، معنايش اين نيست كه بعد از اين كه اينجور شده است ماه دوم جور ديگر شده است كه اينجور يستمرّ بها مسبوق است به آن حرف اولى و فرض اولى، اين روايت به اين دلالت ندارد، دو تا فرض مى‏كند زن را فرض كرد كه خون ديده است ايام عادتش را بعد از ايام عادت هم خون مى‏بيند قطع نشده است اين حكمش استظهار است، بعد فرض آخر مى‏كند كه زنى است كه يك ماه دو ماه سه ماه پشت سر هم خون مى‏بيند حكم اين چيست؟ امام فرمود بر اين كه حكم اين عبارت از اين است كه ايام حيضش را ترك كند و بقيه را استحاضه اتيان بكند، اين نه اين كه زن اول اينجور بود همان زن اينجور شد، اين روايت اين را دلالت ندارد، ولی به حرف ما دلالت دارد كه در  مرأه ذات العادة فرض مى‏كند دو تا فرض را ،ان زن دو تا سؤال داشت دو تا مسأله داشت، يكى اين كه زنى اينجور مى‏شود يك وقت هم زنى به خون مى‏افتد دو ماه سه ماه.

اگر كسى گفت نه اين به حرف شما هم دلالت ندارد، گفتيم عيبى ندارد اين پشت سر او شده است بالاتر از اينكه نيست، پشت سر او شده است استمرّ بها شهراً او شهرين او ثلاثة، فرض استحاضه هست این، ذيل فرض استحاضه محرزه است، در استحاضه محرزه كى ما گفتيم استظهار بكند؟ آن فرض اولى فرض غير محرز بود فقط مى‏گفت بین ايام عادتش چند روز است خون مى‏بيند، او فرض نكرده بود امام هم فرمود فلیستظهر فرض اين است كه نمى‏داند قطع مى‏شود يا نه، امّا ذيل مى‏گويد اين يك ماه دو ماه سه ماه پشت سر هم اينجور خون مى‏بيند، خوب اين مى‏شود مستحاضه، استحاضه‏اش معلوم مى‏شود محرز مى‏شود به زن خون افتاده است، خود زن‏ها هم مى‏گويند آنها كه مبتلا شده اند، سابقاً هم كه درمان و اينها از روايات معلوم مى‏شود نبود، تا خدا كى اين دم را قطع كند از زن اينجور بود، بدان جهت در روايات دارد كه عمل مستحاضه خودش قطع مى‏كند اين حالت را، خود اين دو تا غسل كردن بر هر نمازى دو نمازى يك غسل كردن سه غسل كردن و اينها قطع مى‏كند اين را، از روايات اينجور معلوم مى‏شود دوا و درمانى هم نداشت، خوب اين زن به خون افتاده است هى مى‏آيد يك ماه است كه همين جور شده است باز مى‏آيد، بدان جهت اين مستحاضه است و وظيفه‏اش اين است.

سؤال...؟ در آن ايام عادت مستحاضه است ايام عادتش را حيض قرار مى‏دهد و بقيه استحاضه است، آن فتجوز فتستظهر فرض شده است نمى‏داند قبل از ده روز قطع مى‏شود يا نه، استظهار هم اين است، اين فرض كرده است يك ماه دو ماه سه ماه مستمر است، وقتى كه اينجور مستمر شد اين مى‏شود مستحاضه، مثل آن رواياتى مى‏شود كه آن روايات حكم مستحاضه را بيان مى‏كرد، كه در اين مستحاضه چيزى بعد از گذشتن ايام عادت لاحق به ايام عادت نمى‏شود، ایام عادت همه‏اش حيض است و بقيه همه‏اش استحاضه است، اين روايت او مى‏شود.

پس اگر وجه اين جمع اين بوده باشد اين جمع درست نيست، و اين روايت به اين دور اول و دور ثانى دلالتى ندارد، اين روايت يك صدرى دارد و يك ذيلى، صدرش از اخبار استصحاب است، ذيلش هم از آن اخبارى است كه مى‏گفت مستحاضه بايد ايام حيضش را ترك كند و در بقيه صلاتش را اتيان بكند او مى‏شود، تا اينجا در اخبار منافى پيدا نكرديم با آن جمع، ببينيم آيا منافى ديگرى هست.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص329.

[2] ر. ک: زين الدين بن علی عاملی(شهيد ثانی)، رسائل شهيد ثانی، (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم‌، چ1، 1421ق)، ج2، ص930.

[3] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ  الْمُسْتَحَاضَةُ تَغْتَسِلُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ- وَ تُصَلِّي الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ- ثُمَّ تَغْتَسِلُ عِنْدَ الْمَغْرِبِ فَتُصَلِّي الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ- ثُمَّ تَغْتَسِلُ عِنْدَ الصُّبْحِ فَتُصَلِّي الْفَجْرَ- وَ لَا بَأْسَ بِأَنْ يَأْتِيَهَا بَعْلُهَا إِذَا  شَاءَ إِلَّا أَيَّامَ حَيْضِهَا فَيَعْتَزِلُهَا زَوْجُهَا قَالَ وَ قَالَ لَمْ تَفْعَلْهُ امْرَأَةٌ قَطُّ‌؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص372.

[4] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ: سَأَلَتْنِي امْرَأَةٌ مِنَّا أَنْ أُدْخِلَهَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَاسْتَأْذَنْتُ لَهَا فَأَذِنَ لَهَا- فَدَخَلَتْ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَتْ‌ ‌لَهُ مَا تَقُولُ فِي الْمَرْأَةِ- تَحِيضُ فَتَجُوزُ أَيَّامُ حَيْضِهَا- قَالَ إِنْ كَانَ أَيَّامُ حَيْضِهَا دُونَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- اسْتَظْهَرَتْ بِيَوْمٍ وَاحِدٍ ثُمَّ هِيَ مُسْتَحَاضَةٌ- قَالَتْ فَإِنَّ الدَّمَ يَسْتَمِرُّ بِهَا الشَّهْرَ- وَ الشَّهْرَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ تَجْلِسُ أَيَّامَ حَيْضِهَا ثُمَّ تَغْتَسِلُ لِكُلِّ صَلَاتَيْنِ- قَالَتْ لَهُ إِنَّ أَيَّامَ حَيْضِهَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهَا- وَ كَانَ يَتَقَدَّمُ الْحَيْضُ الْيَوْمَ وَ الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ- وَ يَتَأَخَّرُ مِثْلَ ذَلِكَ فَمَا عِلْمُهَا  بِهِ- قَالَ دَمُ الْحَيْضِ لَيْسَ بِهِ خَفَاءٌ- هُوَ دَمٌ حَارٌّ تَجِدُ لَهُ حُرْقَةً- وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ دَمٌ فَاسِدٌ بَارِدٌ- قَالَ فَالْتَفَتَتْ إِلَى مَوْلَاتِهَا- فَقَالَتْ أَ تَرَاهُ كَانَ امْرَأَةً مَرَّةً؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص275.