مسألة 23: « إذا انقطع الدم قبل العشرةفإن علمت بالنقاء و عدم وجود الدم في الباطن اغتسلت و صلت و لا حاجة إلى الاستبراء و إن احتملت بقاءه في الباطن وجب عليها الاستبراء و استعلام الحال بإدخال قطنة و إخراجها بعد الصبر هنيئة فإن خرجت نقية اغتسلت و صلت و إن خرجت ملطخة و لو بصفرة صبرت حتى تنقى أو تنقضي عشرة أيام إن لم تكن ذات عادة أو كانت عادتها عشرة و إن كانت ذات عادة أقل من عشرة فكذلك مع علمها بعدم التجاوز عن العشرة و أما إذا احتملت التجاوز- فعليها الاستظهار بترك العبادة استحبابا بيوم أو يومين أو إلى العشرة مخيرة بينها فإن انقطع الدم على العشرة أو أقل فالمجموع حيض في الجميع و إن تجاوز فسيجيء حكمه«.[1]
كلام در اين اخبارى بود كه اين اخبار تقسيم به دو طايفه شدند. طايفه اولى دلالت كردهاند وقتى كه مرأه ذات العادة ايام عادتش تمام شد و ديد خون قطع نمىشود اغتسلت و صلّت، اعمال استحاضه را به جا مىآورد، و طايفه ديگر وارد شده بود در آنها اگر ذات العادة ايامش گذشت و ديد دم مستمر است استظهرت بيومٍ او يومين او ثلاثة ايام او الى العشرة، استظهرت يعنى خودش را حائض اعتبار مىكند، كه يك روزش متعين بود مابقى تخييرى و تفویضی الى المرأة بود.
صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف فرموده بود كه در اين دو طايفه كه با هم تنافى دارند مىشود يك از دو حرف را زد:
يكى اين كه اخبار وارده در عمل به وظائف الاستحاضه آنها حمل بر تقيه بشود، و امّا بما اين كه اخبار الاستظهار معمولٌ بها عند الاصحاب است امّا وجوباً او ندباً، اخذ به آنها بشود.
تكلّمنا در اينكه اين فرمايش لا يمكن الالتزام به، اين گذشت.
كلام در امر ثانى است كه فرموده است امر دومى كه مىشود در اين اخبار ملتزم شد جمع بين الطّائفتين است.
اين را مىدانيد كه دو خبرى كه مابينشان تعارض تباينى بوده باشد و اين دو تا خبر كه متعارضين شدند اگر شاهد جمعى بوده باشد ما بينهما كه تنافى را بردارد آن شاهد الجمع تنافى را كه برداشت به همه آنها عمل مىكنيم، مثل چه؟ مثل اين كه روايتى وارد بشود الماء اذا لاقی نجساً يتنجّس، روايت ديگرى وارد بشود كه الماء طاهرٌ لا ينجّسه شئ، اينها با همديگر تنافى دارند او مىگويد الماء يتنجّس اين مىگويد الماء لا يتنجّس، ولكن اگر در بين خبرى بوده باشد كه الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شئ، قضيه شرطيه است كما اين كه همين جور هم هست، الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شیء اين تنافى برداشته مىشود، آن كه مىگفت الماء اذا لاقی نجسا يتنجّس حمل مىشود به غير الكر، چونكه مفهوم دارد كه الماء اذا لم يبلغ الكر يتنجّس، آنى كه مىگفت لا يتنجّس او هم حمل مىشود به صورتى كه آب كر باشد، الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شئ.
مىدانيد بر اين كه براى شما عرض كردهايم فقيه در فقه اگر ما بين طايفتين شاهد جمع پيدا كرد، شاهد جمع آنى است كه دو تا لسان دارد ولو يك روايت باشد مثل ما نحن فيه، دو تا زبان دارد به يك زبان آن خطاب را قيد مىزند و بيان مىكند به يك زبان ديگر آن خطاب ديگر را، الماء اذا بلغ قدر كرٍّ لا ينجّسه شىء آن روايتى كه مىگفت الماء اذا لاقی نجسا يتنجّس او را به زمين مىزند اطلاقش را، الماء مطلق بود كه الماء يتنجّس، این شاهد جمع می گوید اذا كان كرّاً لا يتنجّس آن را قيد مىزند، که الماء ينتجّس الاّ اذا كان كرّاً، قيد مىزند به او، به مفهومش هم كه اذا لم يبلغ الكر يتنجّس آن يكى را به زمين مىزند به لسان ديگرش، كه آن كه مىگفت الماء لا ينفعل مىگويد الاّ اذا لم يكن كرّاً فانه ينتجّس قليل من الكر، شاهد جمع دو تا لسان دارد ولو يك روايت بشود.
پيش صاحب الحدائق اين طايفتين متباينين هستند يك قسمش مىگويد ذات العادة بعد از انقضاء ايام عادتش تعمل بوظايف المستحاضه، يك روايت هم مىگويد كه بعد ايام عادتها تستظهر يعنى تعتبر نفسها حيضاً، متباينين است و وظيفه را متباين بيان مىكند، بدان جهت ايشان آن رواياتى را كه فرموده است مستحاضه به انقضاء ايام عادت اعمال استحاضه را به جا مىآورد آنها را حمل كرده است به آن زنى كه نسبت به طايفه ديگر از زنها كم است، براى اين كه مرأه ذات عادت عدديه و وقتيه دو قسم است: يك وقت اين است كه در بعضى از ماهها خلاف عادتش را خون مىبيند كه غالب زنهاى ذوات العادة از اين قبيل هستند، مثلاً از اول ماه تا ششم ماه عادتش است، در ماهى مىبينيد كه يك روز به اول ماه مانده خون مىبيند فرض كنيد تا پنجم، از اول ماه تا ششم عادتش بود از دوم مىبيند تا هفتم، ربّما هم زياد مىبيند از اول ماه تا شش عادتش است ولی این زن از دوم ديده است تا هشتم يك روز هم زياد ديده است، يا كم مىبيند، عادت به هم نمىخورد چونكه يك ماه اينجور شده است ماه ديگر بر طبق عادت ديده است، بعد يك ماه ديگر هم بر خلاف عادت مىبيند كه ذوالعادة بودنش به هم نمىخورد، فرموده است اگر زنى اينجور نبوده باشد بلکه يك زنى است مستقيم است حيضش اول ماه تا پنجم ماه هيچ تخلّف نمىشود، كه كم است اينجور زنها كه عددش و وقتش معيّن بوده باشد و هيچ تخلّفى از او نكند، كه از او مستقيمة الحيض تعبير مىكنند كه حيضش مستقيم است، ايشان قدس الله نفسه الشّريف فرموده است آن اخبارى كه مىگويد زن بعد از عادتش خون ببيند اعمال استحاضه به جا مىآورد تغتسل و تستظهر اين مال زنى است كه مستقيمة العادة است، آن زن استظهار ندارد، همين كه فرض بفرماييد از عادتش اتّفاقاً يك دفعه خون تجاوز كرد اين وظيفهاش این است كه اعمال استحاضه را به جا بياورد، يعنى كان استقامت حيضش اماره است بر اين كه اين دم به بعد العشره مىكشد اين دم دم استحاضه است دم حيض نيست، بدان جهت شروع مىكند به اعمال استحاضه.
و امّا اگر آن ذوات العادتى بوده باشد كه نوعاً اين تخلّف در او مىشود و او را از ذات العادة بودن هم ساقط نمىكند كما ذكرنا، اگر آن جور زنى باشد وقتى كه ايام عادتش دم ديد بعد ايام تمام شد ديد هنوز خون قطع نمىشود تستظهر بيومٍ او يومين، آن مال زنى است كه مستقيمة الحيض نباشد.
خوب مىبينيد كه در هر دو خطاب تصرّف كرد، تغتسل و تصلّى قيد زد اذا كان مستقيمةً فى عادتها، تستظهر به او هم قيد زد الاّ آن تكون مستقيمةً فى حيضها فلا تستظهر، در هر دو اين شاهد جمع مىخواهد، اينجور جمع ما بين الطّائفتين يا فقهاء آتيه كسى اگر به اين شاهد جمع پيدا نكند كه دو لسان داشته باشد، گفتهايم هم كه فرق ما بين انقلاب نسبت و شاهد جمع چيست در موارد انقلاب نسبت آنى كه تنافى را برمىدارد يك لسان دارد، با آن يك لسان تنافى را برمىدارد، آن بحث انقلاب النّسبة است که اختلافى است، و امّا شاهد الجمع اتّفاقى است ما بين فقهاء، در موارد شاهد الجمع شاهد الجمع دو تا لسان دارد به يك لسان در او تصرّف مىكند به يك لسان ديگر در آن يكى، اينها را آشتى مىدهد خودش هم وارد گود مىشود و به هر طوايف ثلاث هم به شاهد جمع هم به آنها عمل مىشود، در ما نحن فيه اينجور تنافى شاهد جمع مىخواهد، يا صاحب الحدائق اين شاهد جمع را بياور.
فرموده است شاهد جمع موجود است، آن شاهد جمع را دو تا روايت ذكر كرده است.
يكى از آن روايات كه شاهد الجمع است موثقه عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله است در باب 1 از ابواب الاستحاضه روايت 8 است:
محمد ابن الحسن كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف [2]است در تهذيب باسناده عن موسى ابن القاسم به سندش از موسى ابن قاسم، موسى ابن قاسم بجلى است، كه روايات حج را كه شيخ در جلد پنجم نقل كرده است از اين موسى ابن قاسم بجلى خيلى روايات حج را نقل كرده است كه شخصى است جليل، و سند شيخ هم به كتاب موسى ابن قاسم چونكه مىگويد هر كس را كه بدأ به اسمش مىكنند روايت را از كتاب او نقل مىكنند اين روايت از كتاب موسى ابن قاسم بجلى است و سندش به آن كتاب هم صحيح است، كما اين كه در مشيخه تهذيب و هكذا در فهرست فرموده است، موسى ابن قاسم نقل مىكند عن عباس ابن عامر، عباس ابن عامر با عباس ابن معروف هم طبقه هستند و هر دو جليل القدر هستند، موسى ابن قاسم نقل مىكند عن عباس ابن عامر، عباس ابن عامر عن ابان ابن عثمان، اينكه موثقه تعبير كرديم به واسطه اين ابان ابن عثمان است كه اكثراً اينجور گفتهاند كه اين مذهبش فاسد است ناووسى است، ولكن بعضىها منكر شدهاند بدان جهت روايت صحيحه مىشود، لعلّ بعضىها كه تعبير به صحيحه كردهاند به اعتبار اين كه قبول ندارند كه مذهب اين فاسد بوده است، ثقه است و فساد مذهبش هم ثابت نيست روى اين حساب تعبير به صحيحه مىكند، اين ابان ابن عثمان هم نقل مىكند عن عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله، عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه از اجلاء اصحاب است، مىگويد: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُسْتَحَاضَةِ- أَ يَطَؤُهَا زَوْجُهَا وَ هَلْ تَطُوفُ بِالْبَيْتِ» ؟ زنى كه مستحاضه است شوهرش مىتواند از او استفاده كند يا بايد همين جور مأيوس بماند؟ و هل تطوف بالبیت زن مستحاضه به بيت الحرام طواف مىكند يا مثل حائض است كه نمىتواند، نمىتواند داخل مسجد الحرام بشود تا طواف كند زنى كه حائض است. «قَالَ تَقْعُدُ قُرْأَهَا الَّذِي كَانَتْ تَحِيضُ فِيهِ» فيه زنى كه مستحاضه فرض شده است مىنشيند در قرئش، كدام قرء؟ الّذى كان تحيض فيه قبلاً عادتش بود در او مىنشيند، «فَإِنْ كَانَ قُرْؤُهَا مُسْتَقِيماً فَلْتَأْخُذْ بِهِ» آن قرء اگر مستقيم بوده باشد قضيه شرطيه ذات مفهوم است مثل اذا كان الماء كرّاً يادتان باشد، «وَ إِنْ كَانَ فِيهِ خِلَافٌ فَلْتَحْتَطْ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ» ، اين همان مفهوم قضيه شرطيه است و آن كان فيه خلافٌ فلتحط بيومٍ او يومين يكى دو روز استظهار مىكند، و التغستل بعد از او غسل مىكند و نماز مىخواند كه احكام استحاضه را بيان مىفرمايد، خوب اين شاهد جمع، اين يك روايت.
روايت ديگرى هم مىفرمايد هست اين روايت ديگر را تعبير به روایت كردهايم کما اینکه خود صاحب حدائق هم تعبير به روايت مىكند مىگويد روايت مالك ابن اعين، اين روايت مالك ابن اعين در ابواب المستحاضه[3] است:
محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسن على ابن حسن على ابن حسن فضّال است كه گفتيم سند صحيح است، در آن مواردى كه روايات من حيث السّند تمام است فقط شيخ از على ابن حسن فضال نقل مىكند صاحب حدائق آنها را تعبير به موثّقه مىكند، اين روايت را تعبير كرده است به روايت، محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسن عن عمرو ابن عثمان اين عمرو ابن عثمان خزّاز از اجلاء است كه على ابن حسن فضّال از او نقل مىكند، عمرو ابن عثمان هم نقل مىكند از حسن ابن محبوب كه از اجلاء است عن على ابن رئاب كه دلالتش واضح است عن مالك ابن اعين، اين مالك ابن اعين فيه كلامٌ است توثيقش ثابت نيست، اين مالك ابن اعين برادر زراره نيست اين از اولاد سنسن نيست، بلکه اين مالك ابن اعين جهنى است، مالك ابن اعين جهنى در كامل الزّياره است ولكن مجرّد كامل الزّيارة بودن روايت را معتبر نمىكند، كما ذكرنا در بحث قضاء مفصّل بحث كردهايم، خودش هم از معاريف نيست روايات قليلهاى دارد اينجور نيست كه كثير الرّواية باشد، آدم خوش عقيدهاى است شيعهاى است كه عقيدهاش خوب بوده است آن عقيدهاش را كه در روايات بيان مىكند عقيدهاش عقيده ممتازى است، رواياتى را هم كه نقل كردهاند در مدحش درست توجه كنيد اينها اساس است در باب علم رجال، رواياتى هم درباره مدحش نقل شده است روايات درباره مدح شخصى اگر تمام بشود آن روايت معتبر است، براى اين كه در سيره عقلاء شخصى بوده باشد مدحى بكنند او را كه هميشه تعریف بكنند عند سيرة العقلاء به خبر او اعتناء مىشود مادامى كه اطمينان به خلاف نيست، رواياتى در حق مالك جهنى دارد كه امام علیه السلام مدح كرده است تصديق كرده است گفته است چه خوب است اين، ولكن راوى اينها خودش است، اين نكته را متوجّه باشيد خودش است كه مىگويد امام علیه السلام به من اينجور فرمود، خوب انسان اگر مجتهد اعلم هم باشد بگويد من اعلم هستم قولش مسموع نيست، كجا مانده كه اينجور نبوده باشد، آن مجتهد با آن جلالتش بگويد من اعلم هستم ثابت نمىشود بايد به وجه معتبر ثابت بشود، فكيف به یک راوی که بگوید امام اينجور به من فرمود كه شان خودش را خودش اثبات بكند، بدان جهت اين روايت من حيث السّند تمام نيست، در او مالك ابن اعين جهنى است كه توثيقى ثابت نشده است، مدحش را خودش نقل كرده است چند روايتى است، و خودش هم از معاريف نيست، و آن توثیقش به در كامل الزّيارة بودن آن هم فايدهاى ندارد، بدان جهت اين روايت من حيث السّند اشكال دارد، ولكن براى تأييد خوب است ديگر، خود موثقّه عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله كار را تمام كرد يكسره كرد، صاحب حدائق می گوید اين هم مؤيّد، صاحب حدائق اينها را كه مىگويد روايت و روايت نه اين كه روايت در سند اشكال مىكند، اين را اثبات مىكند كه من خبير به رجال هستم ولكن اينها را قبول ندارم، آخر يك وقت خدشه مىكنند بر فقيه كه اين كه هى به روايات عمل مىكند سررشتهاى در رجال نداشته است. آن صاحب الحدائق قدس الله سرّه خيلى سندها را دقيق مىگويد كه موثّقه است صحيحه است روايت است خيلى دقيق مىگويد، اين غرضش اين است كه نه اينها ضرر مىرساند، اين روايت را معتبر مىداند مذهب اخبارى را دارد قدس الله سرّه، اخبارى بصير، ولكن مع ذلك اينها را ذكر مىكند كه جاى خدشه نماند كه خودش سررشتهاى نداشت در رجال، خودش هم در مقدمات حدائق اينها را همه را توضيح داده است.
ان روايت اينجور است كه مالك ابن اعين مىگويد سألت ابا جعفرٍ علیه السلام عن المستحاضه كيف يغشاها زوجها؟ زوجش چه كار بكند؟ قال ينظر الايام الّتى كانت تحيض فيها و حيضها مستقيماً، اين مثل آن روايت نيست كه قضيه شرطيه باشد، اين مفهوم قيد است، و حيضها مستقيماً يعنى در حالى كه حيضش مستقيم بشود، اگر مستقيم بشود فلا يقربها فى عدّة تلك الايام در آن ايام عادتش قرح پيدا نمىكند يعنى بعدش عيبى ندارد فلا يقربها فى عدّة تلك الايام من ذلك الشهر و يغشاها فى ما سوی ذلك در غير آنها كارش را مىكند، و حيضها مستقيماً يعنى اگر حيضش حيض مستقيم بود و فيها خلاف شد اين حكم آنجا نيست، آن نتيجهاش چه مىشود؟ نتيجهاش همين مىشود كه خدمت شما عرض كردم كه بايد استظهار بكند، اين فرمايشى است كه شاهد جمع آورده است.
ولكن اين فرمايش ايشان درست نيست، چرا؟ براى اين كه مستقيمة الحيض دو تا احتمال دارد ما ظهور ادّعا نمىكنيم لااقل احتمالش هست:
يك وقت اين است كه زن ذات عادت عدديه و وقتيه است كه صاحب الحدائق فرض كرد ولكن در بعضى ماهها در آن عدد و وقتش خلاف مىافتد كه اينجور تفسیر كرديم.
و يك وقت اين است كه زن ذات عادتٍ است فقط ذات عادت وقتيه است وقت حيضش معلوم است، و امّا عددش معلوم نيست نسبت به عدد ذات العادة نيست.
اگر مراد در اين روايت از مستقيمة الحيض يعنى المستقيمة فى وقتها و عددها او مراد بود حرف ايشان تمام بود، و محتمل است در اين روايت بلكه ظاهر است در اين روايت كه مراد از مستقيمه مستقيمه فى الوقت است، بحث بحث خيلى مفيدى است نه اين كه در خود باب الحيض اهم است در خود سنجيدن اخبار كه اخبار بايد به نكاتش ملتفت شد در آنها مدخليت دارد اين اختصاص به اين مسأله ندارد، اگر مراد مستقيم من حيث الوقت فقط شد او ربطى ندارد از مورد كلام خارج مىشود، اين دو تا خبر از مورد بحث ما خارج مىشود، مورد بحث ما در آن زنى است كه من حيث العدد عادت دارد چه من حيث الوقت عادت داشته باشد يا نداشته باشد، اگر من حيث الوقت عادت داشته باشد آن عدد را در آن وقت دم ديده است تجاوز كرده است و بعد هم دم مستمر شده است، استظهار كند يا عمل به وظيفه مستحاضه كند، يا اگر فقط عادت عدديه دارد وقتيه ندارد وقتش به واسطه وصف الحيض تعيين شده است، يا به واسطه آن روية اولى كه اول الدّم است چونكه به وصف الحيض است تعيين شده است عدد گذشته است باز همين جور خون مىبيند، كلام در ذات عادتى است كه عدديه باشد چه وقتيه هم باشد و چه نباشد، كلام ما آنجا است كه استظهار كند يا اينكه عمل مستحاضه را آنجام بدهد، اگر مراد از مستقيمه آن زنى شد كه عادت عدديه و وقتيه دارد و مراد از غير مستقيمه انی است كه عادت عدديه ندارد و فقط عادت وقتيه دارد تفصيل نمىشود در اخبار استظهار، چونكه اخبار استظهار در ذوالعادة عديه است بعد از گذشتن عدد بايد استظهار كند، اين خبر مىگويد اگر عادت عدديه ندارد استظهار بكند اين ربطى به ما نحن فيه ندارد، اين دو تا روايت خارج از محلّ كلام مىشود، اين دو خبر مىگوييم دعوا اين است كه فقط عادت وقتيه را ذكر كردهاند، عادت عدديه در اينها فرض نشده است، اگر كسى اين را انكار كرد اين قرينهاى را كه ذكر خواهيم كرد لا اقل محتمل است محتمل است كه مستقيمه من حيث العادت العدديه باشد، يا مستقيمه من حيث آن اختلافى كه بعضاً ذوالعادة العدديه و الوقتيه پيدا مىكند در وقت عدد مراد او بوده باشد، ببينيد دو تا روايت را يك دفعه ديگر مىخوانم:
در آن روايت اولى اينجور بود «سألت ابا عبد الله علیه السلام عن المستحاضه أ يطئها زوجها و هل تطوف بالبيت؟ قال تقعد قرئه الّذى كانت تحيض فيه»، فيه به معناى ظرفيت است، اگر مراد عدد بود زمان نبود مىفرمود كه تقعد قرئه الّذى كان تحيض به، به می فرمود، ولی فرمود «تقعد قرئها الّذى كانت تحيض فيه»، فقط وقت فرض كرده است، بعد از او فرمود كه فان كان قرئها مستقيماً در آن وقت اگر مستقيم بشود يعنى عدد داشته باشد آن وقت تأخذ به و الاّ فلا تأخذ، روايت دومى هم همين جور است در روايت دومى كه اصلش به باد فنا رفت، گفتيم اگر كسى گفت فی و باء را اينها را در آورده است خود فيه به معناى باء است، اينجا كسى اينجور شلوغ كارى كرد مىگوييم خيلى شلوغ كارى نكن عرض كرديم كه حرف شما قبول، اما احتمالش كه هست ظهور درست نمىشود در آنى كه صاحب حدائق گفته است بدان جهت شاهد جمع نمىشود، روايت دومى هم همين جور است ينظر ايّامها الّتى كانت تحيض فيها آن وقت را ملاحظه مىكند، آن وقت فلا تقربها، بدان جهت انی كه صاحب حدائق فرموده است اين درست نمىشود.
مرحوم حكيم قدس الله سره است فرموده است[4] در اين موثّقه عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله قرينه داريم بر اين كه مراد وقت تنها نيست، بلكه مراد از مستقيمه آن است كه صاحب حدائق گفته است، يعنى من حيث العدد و الوقت كه ذوالعادة است كم و زياد هم نمىشود جلو و عقب هم نمىافتد، مراد او است، چرا؟ چونكه خواهد آمد زنى كه فقط عادت وقتيه دارد عدديه ندارد اين اگر خون ديد به يك نسق همهاش به وصف حيض، و از ده روز گذشت، اين وظيفهاش چيست؟ كسى نگفته است آنجا كه استظهار بكند، بحثش خواهد آمد، خواهد آمد كه زنى كه مضطربه است چونكه عادت وقتيه نداشته باشد داخل مضطربة العدد مىشود، زنى كه مضطربة العدد است و دمش لونين نيست كه تمييز داده بشود حيضش از غير حيضش بلکه لون لون واحد بود اين عمل به روايات مىكند، يعنى در يك ماهى هفت روزش را حيض قرار مىدهد در ماه بعدى سه روز را، أو على العكس هفت روز را ثانياً قرار مىدهد و سه روز را اول، اين تخييرى است یا تعيينى است مسألهاش خواهد آمد، غرض اين است كه مضطربة زن مضطربه استظهار نمىكند به روايات عمل مىكند، هفت روزش حيض و بقيهاش استحاضه، استظهار ندارد، يا ماه دومی باشد سه روزش حيض بقيهاش استحاضه، اين كه فرموده است امام علیه السلام در اينجا اگر حيضش مستقيم نشد استظهار بكند اين قرينه اين است كه مضطربه نيست، عددش هم عادت دارد مضطربه نيست.
اين چیزی را كه ايشان قدس الله نفسه الشّريف فرمودهاند اين درست نيست اين قرينه نمىشود، چرا؟ براى اين كه ما كه گفتيم مضطربه ماه اول هفت روز ماه دوم سه روز حيض قرار مىدهد بقيه استحاضه است اين روى ادله و اخبار است، خوب اين روايت يك قسم از مضطربه را خارج كرده است آن مضطربهاى كه عادت وقتيه دارد نه اين به روايت عمل نمىكند، اين خودش را زايداً بر آن وقت الحيض دو روز يا سه روز يا يك روز خودش را هم حيض قرار مىدهد بقيه استحاضه است، اين كه مضطربه رجوع به روايات مىكند اين مدلول اخبار است، اين خبر تفصيل مىدهد مىگويد مضطربهاى كه عادت وقتيه تنها دارد اين مستثنى است، اين استظهار مىكند به روايات عمل نمىكند، بدان جهت بعضىها كه فرمودهاند و چه زیبا فرمودهاند، فرمودهاند اين روايات مفصِّل در غير مقام است، يعنى در باب مضطربه تفصيل مىدهد اين روايت عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله، در مقام كه محلّ بحث ما است نه در اينجا تفصيل نمىدهد، خوب آنجا ملتزم مىشويم اگر ديديم تنافى ندارد تمام است ملتزم به تفصيل مىشويم، كه مسألهاش انشاء الله خواهد آمد.
اين را هم من از خودم زياد مىكنم در كلام ديگران نيست و آن عبارت از اين است كه امام علیه السلام در موثّقه عبد الرّحمن نفرموده است تستظهر، فرموده است فلتحتط، این فلتحتط مثل سابق نيست چونكه آنجا فرموده بود فلتحتط ثمّ تغتسل مىگفتيم آن احتياط به معناى استظهار است، اينجا ثمّ تغتسل ندارد يا فقهاء به نكات روايت متوجه بشويد فلتحتط بيومٍ و يومين و التغتسل يعنى در همان زمان احتياط غسل بكند، محتمل است اين امر به احتياط باشد و اصلا ربط به استظهار نداشته باشد، بدان جهت اين جمعى را كه صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف در مقام فرموده است اين تمام نيست. يك كلمهاى را هم علاوه بكنم چونكه جايش رسيده است،
سؤال...؟ از اين كه در روايت قرينه ادّعا كرديم كه مىگويد فيه به معناى ظرف است اين عادت وقيته فرض كرده است، گفتيم اگر فيه گفتیم به معناى به است خوب مىشود مجمل، ايشان مرحوم حكيم ادّعا مىكرد كه امر به استظهار قرينه است كه اين مضطربة العدد نيست بلکه ذوالعادة است وقتاً و عدداً، جواب داديم كه ما علم كه نداريم به حكم واقعى ما كه گفتيم مضطربه رجوع به روايات مىكند اين روى اخبار گفتهايم اخبار هم مطلق است، آن كسى كه ذات العادة است من حيث العدد آن هم مضطربه است، خوب اين روايت اگر تمام بشود مىگوييم تفصيل دارد در مضطربه، مضطربه من حيث العدد تنها شد نه او احتياط مىكند يا استظهار مىكند}، و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص329.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُسْتَحَاضَةِ- أَ يَطَؤُهَا زَوْجُهَا وَ هَلْ تَطُوفُ بِالْبَيْتِ- قَالَ تَقْعُدُ قُرْأَهَا الَّذِي كَانَتْ تَحِيضُ فِيهِ- فَإِنْ كَانَ قُرْؤُهَا مُسْتَقِيماً فَلْتَأْخُذْ بِهِ- وَ إِنْ كَانَ فِيهِ خِلَافٌ فَلْتَحْتَطْ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ- وَ لْتَغْتَسِلْ وَ لْتَسْتَدْخِلْ كُرْسُفاً- فَإِنْ ظَهَرَ عَنِ الْكُرْسُفِ فَلْتَغْتَسِلْ- ثُمَّ تَضَعُ كُرْسُفاً آخَرَ ثُمَّ تُصَلِّي- فَإِذَا كَانَ دَماً سَائِلًا فَلْتُؤَخِّرِ الصَّلَاةَ إِلَى الصَّلَاةِ- ثُمَّ تُصَلِّي صَلَاتَيْنِ بِغُسْلٍ وَاحِدٍ- وَ كُلُّ شَيْءٍ اسْتَحَلَّتْ بِهِ الصَّلَاةَ- فَلْيَأْتِهَا زَوْجُهَا وَ لْتَطُفْ بِالْبَيْتِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 375.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْمُسْتَحَاضَةِ- كَيْفَ يَغْشَاهَا زَوْجُهَا- قَالَ يَنْظُرُ الْأَيَّامَ الَّتِي كَانَتْ تَحِيضُ فِيهَا- وَ حَيْضَتُهَا مُسْتَقِيمَةٌ- فَلَا يَقْرَبُهَا فِي عِدَّةِ تِلْكَ الْأَيَّامِ مِنْ ذَلِكَ الشَّهْرِ- وَ يَغْشَاهَا فِيمَا سِوَى ذَلِكَ الْحَدِيثَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص320
[4] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج3، ص424.