مسألة 1: « من تجاوز دمها عن العشرة سواء استمر إلى شهر أو أقل أو أزيد إما أن تكون ذات عادة أو مبتدئة أو مضطربة أو ناسية أما ذات العادة فتجعل عادتها حيضا و إن لم تكن بصفات الحيض و البقية استحاضة و إن كانت بصفاته إذا لم تكن العادة حاصلة من التمييز بأن يكون من العادة المتعارفة و إلا فلا يبعد ترجيح الصفات على العادة بجعل ما بالصفة حيضا دون ما في العادة الفاقدة و أما المبتدئة و المضطربة بمعنى من لم تستقر لها عادة فترجع إلى التمييز فتجعل ما كان بصفة الحيض حيضا و ما كان بصفة الاستحاضة استحاضة بشرط أن لا يكون أقل من ثلاثة و لا أزيد من العشرة و أن لا يعارضه دم آخر واجد للصفات كما إذا رأت خمسة أيام مثلا دما أسود و خمسة أيام أصفر ثمَّ خمسة أيام أسود و مع فقد الشرطين أو كون الدم لونا واحدا ترجع إلى أقاربها في عدد الأيام بشرط اتفاقها أو كون النادر كالمعدوم و لا يعتبر اتحاد البلد و مع عدم الأقارب أو اختلافها ترجع إلى الروايات مخيرة بين اختيار الثلاثة في كل شهر أو ستة أو سبعة و أما الناسية فترجع إلى التمييز و مع عدمه إلى الروايات و لا ترجع إلى أقاربها و الأحوط أن تختار السبع«.[1]
صاحب عروه وفاقاً للمشهور فرمود اگر زن مضطربه بشود او مبتدئه بشود و دمى را كه مىبيند متجاوز بشود عن العشرة، دمش اگر ذات الوصف بشود آنى كه به وصف الحيض است حيض قرار مىدهد آنى كه به وصف الاستحاضه است آنها را استحاضه قرار مىدهد، به شرط اين كه دم ذات الوصف به وصف الحيض اقلّ من ثلاثه و اكثر من عشرة نباشد و معارضه نكند با دم ذات وصف آخرى.
صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف فرموده است مستحاضهاى كه رجوع مىكند ذات عادت نيست مضطربه است.[2] آن مستحاضهاى كه رجوع مىكند عند تجاوز دمها عن العشرة و دمش هم على لونين هست به وصف الحيض است و به وصف غير الحيض، آن مستحاضهاى است كه مضطربه بوده باشد لم تستقرّ لها عادة، و امّا اگر زن مبتدئه مستحاضه بشود كه من اول حيضها مستحاضه شده است، و دم را هم على لونين ديده است، اين لونين در مبتدئه اعتبارى ندارد چه مبتدئه دم را يكسان ببيند يا على لونين ببيند اين رجوع به عدد خواهد كرد، على ما سيأتى كه عدد چه جور رجوع مىكند، بعد الاقارب يا اين كه نه مطلقا، اين تفصيلش خواهد آمد، چرا يا صاحب الحدائق؟ چرا مخالفت با مشهور مىكنيد؟ زبان حالش اين است كه روايات دلّتنا كه مبتدئه بايد رجوع به عدد كند، و در آن روايات تفصيلى داده نشده است ما بين اين كه مبتدئه دمش على لونٍ واحد باشد يا على لونين باشد، كدام روايت است؟
فرموده است مرسله طويله يونس، در مرسله طويله يونس كه اساس استناد در باب حيض به او است، اين مرسله طويله سه سنّت را نقل مىكند از رسول الله صلی الله علیه وآله كه درباره زن سه تا سنّت را قرار داده است، تارةً زن ذات العادة مىشود و بعد از اين كه عادت مستقرّه پيدا كرد مستحاضه مىشود و در حال استحاضه عادتش به هم نخورده است، در اين صورت او آن وقت حيضش را كه عادتش بود و عدد حيضش را كه عادتش بود آن مقدارش حيض است و ما بقى استحاضه است، ولو آن مقدار دمِ صفرت باشد، هذه السّنة الاولى.
سنّت ثانيه زنى است كه مضطربه بشود خون را مختلف ديده است به حيثی كه عادتى بر او مستقر نشده است، يك ماه اول ماه، يك ماه آخر ماه، يك ماه وسط ماه، يك ماه سه روز، يك ماه چهار روز، يك ماه پنج روز، يك ماه شش روز، عادتى من حيث العدد و هكذا من حيث الوقت بر او مستقر نشده است، اين زن را فرمود اگر اينجور زنى مستحاضه پيدا كند رجوع مىكند به اقبال الدّم و به ادبار الدّم رجوع مىكند به اوصاف الدّم، آنى كه به وصف الحيض است حيض قرار مىدهد آنى كه به وصف الاستحاضه است استحاضه قرار مىدهد، هذه السنّة الثانية.
سنّت ثالثه آنجايى است كه زن مبتدئه بشود اوّل ما تحيض است، شانش هم گرفته است اول ما تحيض دم مستمر شده است برايش، يا در خصوص ماه اول، يا در ماه دوم هم، يا در ماه سوم هم، كه از اول مستحاضه شده است مبتدئه است، اينجور زنى كه از اول مبتدئه بود و مستحاضه شده است اين زن سنّتى كه به اين قرار داده است رجوع به عدد است، بلافرقٍ بين اين كه دمش وصفى داشته باشد يا نداشته باشد، منتهى عدد است ابتداءً يا بعد فقد الاقارب اين بحثش خواهد آمد انشاء الله.
وقتى كه سه سنّت قرار داد سه قسم كرد رسول الله صلی الله علیه وآله، آن وقت ديگر ما بايد به اين روايت اخذ كنيم، چه جور سه قسم كرده است رسول الله صلی الله علیه وآله زن را؟ در سنّت ثانيه اينجور فرموده است: و امّا سنّة الّتى قد كان لها عادةٌ متقدمة ثمّ اختلط عليها من طول الدّم فزادت و نقصت حتّى اغفلت عددها و موقعها، هم وقتش از بين رفت عادت وقتيه و هم عددش از بين رفت، اين اول عادت داشت بعد اينجور شد فرق نمىكند آن كه از اول هم عادت ندارد آن هم همين جور است، حمكش يكى است بيان خواهد شد، مىفرمايد بر اين كه از اول خونها را مختلف ديده است و عادت از اول مستقر نشده است يا مستقر شده است بعد مخلوط شده است، اين زن فان سنّتها غير تلك غير آن ذات العادت است كه ايّام عادتش را حيض قرار مىدهد بقيه استحاضه است، و ذلك فان حمنة بنت جحش اتت النّبى صلی الله علیه وآله فقالت آنى استحاضه فلا اطهر، فقال النّبى صلی الله علیه وآله ليس ذلك حيضٌ انما هو عرقٌ، فاذا اقبلت الحيض تدع الصّلاة، رجوع به اوصاف است يعنى دم شديد است وقتى كه شديد شد احمر مىشود ذات الوصف مىشود، فاذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة فاذا ادبرت كه ديگر از قوّت افتاده است كه نوعاً خون زرد مىشود فتصلّى فاغسلى انت الدّم و صلّى، نمازت را بخوان، اين سه چهار ماه بلكه بيشتر سبع سنين اينجور بود حالتش كه رجوع به اوصاف بايد مىكرد، اين سنّت آن زن دومى است.
امّا سنّت ثالثه، و امّا السّنة الثّالثة ففی التی لیس بها ایام متقدمة به خلاف سنّت اولى كه ايام متقدمه داشت اين او را ندارد، و لم تَرى الدم قط قبلاً هم خون نديده است يعنى مضطربه نيست مبتدئه است، و رأت اول ما ادركت و استمرّ بها، دم به او مستمر شد كه همان مبتدئه است، فان سنّة هذه غير سنّة الاولى و الثّانية، صاحب حدائق فرموده است در اين رجوع به اوصاف نيست، و ذلك آن امرئةً يقال حمنة بنت جحش اتت رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود آنى استحضت حيضةً شديده فقال احتشى كرسفاً فقالت اشدّ من ذلك، با يك پنبه جلوى او گرفته نمىشود، آنى اثجه ثجا مىبندم، فقال تلجمی و جلويش را بگير، و تحیضی فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّه او سبعة، نفرمود كه ذات الوصف را بگير حيض و بقيه را استحاضه قرار بدهد، تحیضی فی کل شهر رجوع به عدد است كه عدد ستّه و سبعه است كما سيأتى، ايشان اينجور فرموده است.
عرض ما اين است اين روايت را اگر صدرش را نگاه بكنيم ممكن است كسى بگويد كه صدرش مبتدئه را از مضطربه جدا كرده است، ولكن يك نكتهاى در صدر است اگر او را نگاه بكنيد و بعد ذيل آنى كه در اين روايت است نگاه بكنيد انسان مىبيند اين حرفى كه صاحب حدائق فرموده است درست نيست. چرا؟ آن حرفى كه در سنّت ثانيه بايد ملاحظه بشود، فقيه بايد اين خصوصيات را ملتفت بشود، اگر اين روايت را ملاحظه بفرماييد در سنّت ثانيه كه مضطربه است فرموده است در اين صورت نگاه مىكند به اقبال الدّم و ادبار الدّم يعنى به اوصاف نگاه مىكند، امّا اگر اوصاف نشد دم على لونٍ واحد شد اقبال و ادبار نبود دم على لونٍ واحد بود اينجا چه كار بكند؟ در سنّت ثانيه چيزى ذكر نفرموده است، در سنّت ثانيه كه خواندم چيزى نفرموده است كه چه كار بكنيد، چه جورى كه در آن مضطربه دم يكسان بشود حكم او را نفرموده است، عرض خواهيم كرد در مبتدئهاى که دو جور بشود رسول الله حكم اين را نفرموده است، ولكن در ذيل روايت هست كه جميع اقسام الدّم و الحيض در مرأه از اين مرسله استفاده مىشود، اگر كسى در اين مرسله خوب دقت كند مىبيند تمام احكام ذكر شده است.
خوب اگر اينجور كه صاحب حدائق مىگويد بحث كنيم مىگوييم يا صاحب الحدائق مضطربه دمش يكسان است چه كار كند در اين روايت ذكر نشده است، فقط آنى كه دمش على لونين است اقبال و ادبار دارد ذكر شده است.
بعد از اين كه اين نكته را ملتفت شديد كه در اين روايت[3] در مضطربه آنها ذكر نشده است و در ذيلش دارد كه تمام احكام زن حائض و مستحاضه از اين استفاده مىشود بعد از اين نگاه به ذيلش بكنيد، در ذيلش كه امام علیه السلام وقتى كه اين مبتدئه و مضطربه و ذو العادة را ذکر کرده، در ذيل روايت يك خلاصهاى كرده است امام علیه السلام اين سنن ثلاث را، بعد از اين كه حكم مبتدئه را فرمود می فرمايد: « فجميع حالات المستحاضه تدور على هذه السّنن الثّلاث»، يعنى تمام مستحاضه حكمش از اين سنن ثلاث استفاده مىشود اين خود اين روايت است، بعد از آن اينجور مىفرمايد بر اين كه «لا يكاد ابداً تخلوا واحدةٌ منهنّ حالات» زن از يكى از اينها خالى نمىشود، معلوم مىشود كه تمام اقسام در اين ثلاث سنن هست، اين خلاصهاش را فرموده است در ذيلش امام علیه السلام، «و ان كانت لها ايّام المعلومه اين خلاصه سنن ثلاث است من قليلٍ او كثيرٍ فهى على ايّامها و خلقها الّتى جرت عليها ليس فيه عددٌ معلومٌ موقّت غير ايّامها»، اين زن ذوالعادة فقط ايامش عادتش است حيضش همان است و بقيه استحاضه، من قليلٍ او كثيرٍ فهى على ايّامها و خلقها الّتى جرت عليها ليس فيه عددٌ معلومٌ موقّت غير ايّامها، اين يك قسم اين خلاصه سنّت اول، «فان اختلط الايام عليها» كه اين مال مضطربه است فان اختلط ايام عليها فتقدمت و تأخّرت و تغير عليه الدم الوانا كه تمييز دارد فسنتها اقبال الدم و ادباره و تغير حالاته، سنتش اين است كه به تمييز رجوع كند، و آن لم يكن له ايّامٌ قبل ذلك و استحاضت اول ما رأت، اول ما رأت مستحاضه شد خون ديد، كه اين مضطربهاى كه لون دمش على لون واحد است او را گذشت امام علیه السلام، بعد فرمود بر اين كه اگر اينجور بوده باشد كه و آن لم يكن ايّام قبل ذلك و استحاضت اول ما رأت فوقتها سبعٌ عدد است هفت روز حائض است، و طهرها ثلاث عشرون مىماند از شهر 23 روز 23 روزش هم طهرش است، اين شخص فان استمرّ به الدّم اشهرٌ مستمر شد در اين صورت فعلت فى كلّ شهرٍ كما قال لها در هر شهرى هفت روز حيضش است و بقيهاش طهرش است، فان انقطع الدّم فى اقلّ من سبعٍ اگر مبتدئه است استحاضهاش تمام شد هفت روز خون ديد مثل زنهاى حسابى خونش قطع شد، «فان رأت الدّم اقلّ من سبعٍ او اكثر من سبعٍ فانها تغتسل من ساعة الّتى تَرى الطهر» چونكه استحاضه تمام شد خون قطع شد. «و تصلىّ، و لا تزال كذلك حتّى تنظر ما يكون فى الشّهر الثّانى» كه در شهر ثانى چه جور مىشود كه ماه ديگر چه مىشود، که مىخواهد عادت پيدا كند. «حتى تنظر ما يكون فى شهر الثّانى فان انقطع الدّم لوقته من الشّهر الاول سواء حتّى توالت عليها حيضتان او ثلاثٍ فقد علم الان»، اين زن مبتدئهاى كه قبلاً مستحاضه بود الان فهميد بر اين كه فقد علم الان بر اين كه ان ذلك قد صار لها وقتاً و خلقاً معروفاً و تعمل عليه و تدع ما سوی ذلك و تكون سنّتها فى ما يستقبل آن استحاضت فقد صارت لها سنّة عادت پيدا كرده است آخر، الى ان تجلس اقرائها، و انما جعل الوقت چرا عادت به دو حيض حاصل شد و به يك حيض حاصل نشد؟ «و انما جعل الوقت ان توالى عليها حيضتان او ثلاث لقول رسول الله صلی الله علیه وآله للّتى تعرف ايّامها دعی الصلاة ایام اقرائک، اقراء جمع قرء است بمعنی حيضها، فعلمنا انه لم يحصل» اين ايام اقراء حاصل نمىشود به قرء واحد، «فعلمنا انه لم يجعل القرء الواحد سنتاً لها فيقول لها دعی الصلاة ايام قرئك ولكن بينّ لها الاقراء، اقراء هم فادناه حيضتان فصاعدا» اقل جمع هم دو يا سه است، چونكه در لغت صيغه جمع در دو استفاده مىشود كه استعمالات قرانى هم به اين طبق است مثل و آن كان له اخوة بر اين طبق است كه دو يا بيشتر، اينها تمام شد مبتدئه را حكمش را فرمود كه عدد است، بعد هم اين مبتدئه عادت پيدا كرد ملحق به قسم اول مىشود و ذو العادة مىشود.
بعد اگر اين مبتدئه بعد از عادت پيدا كردن مضطربه شد فان اختلط عليها ايّامها اگر ايامش مختلط شد، فرأت الدم، اين ثانياً كه اينجور مىشود اين مضطربه مىشود ديگر مبتدئه نيست، فان اختلط عليها ايّامها و زادت و نقصت حتّى لا تقف على حدٍّ نه در حدى ايستاده است و لا من الدم على لونٍ دم هم الوان نيست كه در يك لونى بايستد نه تا آخر يك لون است، در لونى نايستاده است كه اكثر الحيض را كه ديروز مىگفتم، اين زن كه مضطربه است عادت پيدا نكرده است ايامش مختلف شده است چونكه عادتش به هم خورد، اينجور زن «زادت و نقصت حتّى لا تقف منها على حدٍّ و لا من الدّم على لونٍ» كه عادت تمييز پيدا نكند، عملت باقبال الدم و ادباره اين زن به تمييز رجوع مىكند چونكه عادتش به هم خورده است الان ذات تمييز است به تمييز رجوع مىكند، و ليس لها سنّةٌ غير هذا غير از رجوع به تمييز سنّت ديگر ندارد، لقول رسول الله در صورتى كه دمش تمييز دارد لقول رسول الله صلی الله علیه وآله اذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة و اذا ادبرت فاغتسلی و لقوله صلی الله علیه وآله آن دم الحيض اسودٌ يعرف كه رجوع به اوصاف است، کقول ابی علیه السلام اذا رأیت الدم البحرانى، اينجا تمام حرفهايمان براى اين ذيل بود، در اين ذيل فرموده است اگر دمش وصف نداشت كه در سابق اين ذكر نشده بود در مضطربه، اينجا در ذيل دارد كه و آن لم يكن لامر كذلك يعنى دمش الوان نشد عادت هم كه ندارد ولكنّ الدم اطبق عليها دم همين جور اطبق عليها است همين جور پشت سر هم مىآيد دم فلم تزل الاستحاضة دارّةً و كان الدم على لون واحد دمش هم على لون واحد است، اين مضطربهاى كه دمش على لون واحد است مىگويد فسنّتها السّبع رجوع به عدد بايد بكند سنّتش سبع است و ثلاث و عشرين است، يعنى ثلاث و عشرين طهرش است سبع حيضش است، لان قصتها قصّة حمنه اين زن مثل حمنه شد سنّت حمنه پيدا كرد، حمنه كدام بود در سنّت ثالثه؟ مبتدئه بود، فرمود اين سنّت ثالثه كه گفتيم اين زن الان داخل آن سنّت ثالثه شد، در سنّت ثالثه بود که «و امّا السّنة الّتى ليس لها ايّامٌ متقدمةو لم تَرى الدم» سنّت ثالثه اين بود و رأت الدم اول ما ادركت و استمرّ بها فان سنّة هذه غير سنّة الاولى و الثّانية، و ذلك آن امرئةً يقال لها حمنه كه همان حمنه است، امام علیه السلام در ذيل فرمود اين مضطربه وقتى كه دمش على لونٍ واحد شد داخل سنت ثالثه مىشود، معلوم مىشود كه سنّت ثانيه مال رجوع به اوصاف بود بدان جهت آنجا رجوع به عدد نفرمود در اصل حديث، سنّت ثالثه مال جايى بود كه اوصاف نباشد و دم على لونٍ واحد باشد اين رجوع به عدد مىشود، چونكه به رجوع عدد در مضطربه متعرض نشد، و در مبتدئه آنجايى كه دمش مختلف بشود متعرض نشد، اين ذيل قرينه جليه است كه مضطربه وقتى كه دمش على لون واحد شد اين داخل سنّت ثالثه مىشود، پس سنّت ثالثه جايى است كه وصف در دم محرز نشود، منتهى چرا آنجا مبتدئه را امام فرض كرد، چونكه اينجور مىگويم بپرسيد همين جور هم هست زن مبتدئه وقتى كه اول حيض ديد شروع كرد دم مستمر شدن بر يك لون مىآيد، چونكه قوّت دارد جمع شده است اول اين زور آزمايى است آن قوّتش را بيرون دادن است دم على دفعٍ مىشود، به قرينه اين كه جمنه خودش اينجور گفت گفت يا رسول الله! اثجه ثجا باز فايده نمىكند، اين معلوم مىشود دم زور بود على لونٍ واحد بود، سنّت ثالثه مال زنى است كه دمش على لون واحد بوده باشد، پس اگر دم على لونين بشود اين داخل سنّت ثانيه است چونكه اين معنای على لونين بودن غالباً در مضطربه مىشود و على لونٍ واحد بودن در مبتدئه مىشود سنّت ثانيه را به مضطربه مثال زد سنّت ثالثه را به مبتدئه شروع كرد.
ولكن ذيل اين مرسله طويله شاهد قوى است كه مبتدئه و مضطربه يك سنّت دارند در صورتى كه دمشان مختلف نشود، و دمشان اگر مختلف بشود داخل سنّت ثانيه هستند، چونكه امام علیه السلام فرمود كه اگر اينجور دمش على وصفين نشد و آن لم يكن امر كذلك يعنى اگر دمش دو رنگ نشد الوان نشد اقبال و ادبار نداشت ولكنّ الدّم اطبق عليها فلم تزل الاستحاضة دارّةً و كانت دم على لون واحد در تمام اين مدت و حالةٍ واحدة فسنّتها السّبع و ثلاث و عشرون، كه سنت ثالثه است، پس سنّت ثالثه مال اين است لان قصّتها قصة حمنة، اين عين حمنه است حكمش قضيهاش عين قضيه حمنه است، پس معلوم مىشود آن جناب حمنه دمش على لون واحد بود كه در آن سنّت ذكر شده بود، و اين هم كه مبتدئه را مثال زد به سنّت ثالثه چونكه غالباً در مبتدئه اينجور مىشود اتفاق مىافتد.
بدان جهت جميع حالات زن معلوم مىشود حكمش، على الوان شد عادت نداشت رجوع به اوصاف می کند چه مضطربه باشد چه مبتدئه باشد، اگر نه دم على لون واحد شد اختلافى در دم نشد سنتها السبع و الثلاث و العشرون لان قصتها قصة حمنة، ولو در اصل حکم گفته نشده بود اين كه در اصل رسول الله صلی الله علیه وآله نفرموده بود امام علیه السلام اين را در ذيل از خودش نتيجهگيرى كرد از كلام رسول الله صلی الله علیه وآله، معلوم مىشود به قرينهاى كه تدور جميع حالات مستحاضه على هذه السنن الثلاث اين معلوم مىشود كه آن مضطربهاى كه دمش على لون واحد است آن سنّت ثالثه مال او است، بدان جهت به حسب فهم فقهى در روايت هيچ اشكالى ندارد كه اين مطابق با قول مشهور است، اين معنايى كه است در اين روايت همين جور است.
از اينجا معلوم شد اگر زن ذات وقت شد، چونكه فرمود جميع حالات مستحاضه تدور على هذه السّنن، بدان جهت مستحاضه فقط عادت وقتيه را دارد، خونى كه در آن وقت ديده است ولو صفرت باشد حيض است، امّا در عددش چه جور؟ رجوع به وصف مىشود، اگر نشد وصف رجوع به عدد مىشود، چونكه آن عادت دارد من حيث الوقت، اگر من حيث العدد عادت دارد جميع حالات مستحاضه تدور على هذه السّنن، اگر من حيث العدد عادت دارد در وقت رجوع به اوصاف مىشود وقت را به وصف تعيين مىكند، مقدراش را به عادتش تعيين مىكند، هشت روز زنى كه مستحاضه است هشت روز دم موصوف ديد و بقيه را صفرت ديد عادتش هم فقط پنج روز بود ولكن عادت عدديه داشت وقتيه نداشت، از آن هشت روز پنج روزش حيض است و بقيهاش با آن صفرت همهاش استحاضه است، چونكه با وجود عادت وصف اعتبار ندارد، چونكه در عدد عادت دارد وصف در عادت ملغى است و با وصف فقط تعيين وقت حيض مىشود، وقتى كه تعيين وقت حيض شد در عددش رجوع به عادت مىكند، بدان جهت اگر وصف دمش هم یکسان بود، عادت وقتيه دارد ولكن يكسان است در عدد رجوع به عدد مىكند سنّت سبع ولكن در وقتش به عادتش رجوع مىكند، تمام حالات مستحاضه كه امام خودش فرمود روحى له الفداه تدور على هذه السنن الثلاث لا یخلو واحدة از حكمش بدان جهت هر زن مستحاضهاى حكمش معلوم مىشود، منتهى آنى كه در سنت اولى به طور تصريح گفته است عادت وقتيه و عدديه داشته باشد هر دو را فرض كرده است، در سنّت ثالثه مضطربهاى را فرض كرده است كه دمش على اوصاف است، در سنت ثالثه هم مبتدئهاى فرض كرده است كه دمش يكسان است، چونكه مبتدئه يكسان مىشود لقرينه حمنه كه ذيل حديث را گفتيم، بدان جهت اين روايت مباركه مىشود.
ولكن در بين روايات ديگرى هم هست و آن روايات ديگر هم بسا اوقات تمسک شده است، گفته شده است كه مبتدئه رجوع به اوصاف نمىكند بايد رجوع به عدد بكند، چه دمش على لونٍ واحد بوده باشد چه دمش على لونين بوده باشد هيچ فرقى نمىكند، خوب آن روايات را ببينيم آنها چه جور هستند، اين حرف كه درست نشد، يكى از آن روايات موثقّه ابن بكير است عبد الله ابن بكير در ابواب الحيض باب 8 از ابواب الحيض روايت 5[4] است:
و باسناد الشّيخ عن على ابن الحسن فضّال كه الحمد الله صاف كرديم اين اسناد را معتبر شد على ابن حسن فضال گفتيم سند شيخ معتبر است، عن محمد و احمد، محمد و احمد دو برادر على ابن حسن فضال هستند كه غالباً از پدرش كه نقل مىكند على ابن فضّال به واسطه دو برادر نقل مىكند، على ابن الحسن عن محمد و احمد ابنی حسن یعنی ابنی حسن فضّال كه برادرهاى على هستند. عن ابيهما از پدرشان نقل مىكنند، چونكه على ابن فضّال خودش به نجاشى نقل كرده است كه گفته است من از پدرم نقل نمىكنم چونكه آن وقتى كه مطابقت مىكردم كتب پدرم را درست نمىفهميدم حديث را، بدان جهت آنى كه نقل مىكنم فى ما بعد از برادرهايم نقل مىكنم، و بالاسناد عن على ابن الحسن عن محمد و احمد ابنه الحسن عن ابيهما عن عبد الله ابن بكير، حسن ابن على ابن فضّال هم از عبد الله ابن بكير نقل مىكند كه روايات كثيره دارد، «قَالَ: فِي الْجَارِيَةِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ» جاريه اول حيضش است اوّل رو سفيدىاش است. «يُدْفَعُ عَلَيْهَا الدَّمُ» دم زور مىكند بر او همين جور به قوّت خارج مىشود، «فَتَكُونُ مُسْتَحَاضَةً» ده روز اينها را مىگذرد ديگر دم به شدّت مىآيد، اينجا فرمود آنها «إِنَّهَا تَنْتَظِرُ بِالصَّلَاةِ فَلَا تُصَلِّي»، اينجور مستحاضه نماز نمىخواند منتظر مىشود «حَتَّى يَمْضِيَ أَكْثَرُ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ» شايد بعد از ده روز قطع شد، صبر می کند «فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ وَ هُوَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ- فَعَلَتْ مَا تَفْعَلُهُ الْمُسْتَحَاضَةُ» ده روز گذشت در اين صورت «ثُمَّ صَلَّتْ فَمَكَثَتْ تُصَلِّي بَقِيَّةَ شَهْرِهَا- ثُمَّ تَتْرُكُ الصَّلَاةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ» اين محلّ كلام ما نيست. ثمّ تترك الصّلاة فى المرّة الثّانية اقلّ ما تترك المرأة الصّلاة، در ماه اول ده روز بود ده روز منتظر شد در ماه دوم سه روز نماز را ترك مىكند، كه عدد يكى هم خواهد آمد كه اين است كه در ماه اول ده و در ماه دوم سه، در اين صورت «أَقَلَّ مَا تَتْرُكُ امْرَأَةٌ الصَّلَاةَ- وَ تَجْلِسُ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الطَّمْثِ- وَ هُوَ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ فَإِنْ دَامَ عَلَيْهَا الْحَيْضُ- صَلَّتْ فِي وَقْتِ الصَّلَاةِ الَّتِي صَلَّتْ- وَ جَعَلَتْ وَقْتَ طُهْرِهَا أَكْثَرَ مَا يَكُونُ مِنَ الطُّهْرِ- وَ تَرْكَهَا الصَّلَاةَ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ» در اين صورت جعلت وقتها اكثر ما يكون من الطّهر كه 27 روز طهر قرار مىدهد «وَ تَرْكَهَا الصَّلَاةَ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ»، مىبيند اين روايت ندارد كه اگر خونش گذشت از ده روز به اوصاف رجوع مىكند، صحبت وصف نيست، همين كه دمش مستحاضه شد اين مبتدئه بايد رجوع به عدد بكند، منتهى در شهر اول ده روز در شهرهاى بعدى سه روز، اين روايت دلالتش اين است.
سؤال...؟ چونكه حيض هم دارد ديگر مستحاضه است يعنى حيضش مىگذرد زايد بر ايام حيض دم مىبيند.
عرض مىكنم بر اين كه اول ما اول فقيه اينجور روايات را اعتبار نمىكند، چرا؟ چونكه روايت مضمره است و بالاسناد عن على ابن الحسن عن محمد و احمد ابنی حسن عن ابيهما عن عبد الله ابن بكير قال فى الجارية، قال كه قال؟ اين معنايش اين است كه خود عبد الله ابن بكير گفته است، اين مىشود فتواى عبد الله ابن بكير، فتواى عبد الله ابن بكير بر متا حجیتی ندارد از امام كه نقل نمىكند، نگوييد اين از امام نقل مىكند، نه عبد الله ابن بكير از آن اشخاصى است كه از خودش هم نقل مىكند بعضاً مىگويد هذا رأی رزقنی الله که خلاف روايات هم هست اين همان عبد الله ابن بكير است، بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد.
ولكن يك روايت ديگرى دارد عبد الله ابن بكير آن هم مضمونش با اين متحد است، ولكن آن مستقیم از امام است كه او روايت روايت ششم [5]است در اين باب هشتم:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» شيخ اين روايت را نقل مىكند نه از على ابن حسن فضال عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد هر كدام باشد عيبى ندارد، «عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ» معاوية ابن حكيم كه از اجلاء است معاوية ابن حكيم نوه معاوية ابن عمار است معاوية ابن حكيم ابن معاوية ابن عمار، اين معاوية ابن عمار معروف رضوان الله عليه كه روايات كثيرهاى دارد چه روايات متينى دارد ما نديديم كسى مگر اشخاص قليلهاى كه رواياتشان متين بوده باشد صاف و مسند الى الامام، اين رواياتى كه معاوية ابن عمار نقل كرده است اينجور است. خصوصاً رواياتى را كه با اين سندى كه مثلاً به سند محمد ابن ابى عمير و غير ذلك نقل مىكند به ما رسيده است تمامش منقّح است، قلّ روايتى مىشود كه در او اضطراب المتن است، اين معاوية ابن حكيم نوه او است از ثقات است، بدان جهت روايت من حيث السند درست است، «عَنْ حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ» حسن ابن على همان حسن ابن على فضال است كه از عبد الله ابن بكير نقل مىكند، روايت من حيث السند موثقه مىشود به واسطه حسن ابن على و عبد الله ابن بكير، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمَرْأَةُ إِذَا رَأَتِ الدَّمَ فِي أَوَّلِ حَيْضِهَا- فَاسْتَمَرَّ بِهَا الدَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ- تَرَكَتِ الصَّلَاةَ عَشَرَةَ أَيَّامٍ- ثُمَّ تُصَلِّي عِشْرِينَ يَوْماً- فَإِنِ اسْتَمَرَّ بِهَا الدَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ- تَرَكَتِ الصَّلَاةَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- وَ صَلَّتْ سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً»، اين روايات مىگويد كه رجوع به عدد مىشود.
خوب فرض كرديم اين روايت مطلق، روايت اولى كه من حيث السند ضعيف بود مضمره بود روايت دومى معتبر بالاتر از اين اطلاق که ديگر نگفته است، كه مع اختلاف الدّم رجوع به عدد مىكند اطلاق است مطلق گفته است كه رجوع به عدد مىكند، آنى كه در مرسله طويله گفتيم ذيلش دلالت مىكند بر تفصيل مقيد مىشود، مىگويد قصّتها قصّة حمنه اگر باشد همين جور است و اگر قصّهاش قصّه حمنه نباشد جناب سكينه باشد اينجور نيست، آن تقييد مقتضايش اينجور است.
در ما نحن فيه علاوه بر اين حرف ديگر هم داريم در ما نحن فيه يك روايت ثالثهاى است كه آن روايت ثالثه موثقه سماعه است، موثقه سماعه روايت دومى[6] است در باب هشتم:
محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد رفعه عن زرعة عن سماعة، كلينى نقل مىكند از محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد آن هم رفع كرده است به زرعه واسطه را نگفته است رفته به بالا، زرعة ابن محمد، وقتى كه سند مرفوعه شد اشكال پيدا مىكند، ولكن اين روايت را كه مرفوعه است به سند كلينى، شيخ قدس الله نفسه الشّريف هم در تهذيب نقل كرده است و هم در استبصارش نقل كرده است، در تهذيب از احمد ابن محمد رفعه عن زرعه و همين جور نقل كرده است كه آن هم مرفوعه مىشود، ولكن در زرعه گفته است كه و امّا ما عن زرعة عن سماعة، از زرعة ابن محمد نقل كرده است، و خود شيخ در تهذيب و استبصار فرموده است كه بدء سند مىكنم به اسم كسى كه روايت را از كتاب او نقل مىكنم، اين كه گفته است و امّا ما عن زرعة عن سماعة يعنى از كتاب زرعه نقل مىكنم، و شيخ به كتاب زرعه سند صحيح دارد در فهرست نقل كرده است در مشيخه هم يادم نيست، ولكن در فهرست دارد دو تا سند معتبر دارد يكىاش معتبر است عند الكل و دومى هم معتبر است عندنا، بدان جهت آن سند وقتى كه معتبر شد مىشود موثقّه ديگر به واسطه واقفى بودن زرعه و سماعه.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص331.
[2] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج3، ص325.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص281 و 289.
[4] وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ ابْنَيِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: فِي الْجَارِيَةِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ يُدْفَعُ عَلَيْهَا الدَّمُ- فَتَكُونُ مُسْتَحَاضَةً- إِنَّهَا تَنْتَظِرُ بِالصَّلَاةِ فَلَا تُصَلِّي- حَتَّى يَمْضِيَ أَكْثَرُ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ- فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ وَ هُوَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ- فَعَلَتْ مَا تَفْعَلُهُ الْمُسْتَحَاضَةُ- ثُمَّ صَلَّتْ فَمَكَثَتْ تُصَلِّي بَقِيَّةَ شَهْرِهَا- ثُمَّ تَتْرُكُ الصَّلَاةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ- أَقَلَّ مَا تَتْرُكُ امْرَأَةٌ الصَّلَاةَ- وَ تَجْلِسُ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الطَّمْثِ- وَ هُوَ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ فَإِنْ دَامَ عَلَيْهَا الْحَيْضُ- صَلَّتْ فِي وَقْتِ الصَّلَاةِ الَّتِي صَلَّتْ- وَ جَعَلَتْ وَقْتَ طُهْرِهَا أَكْثَرَ مَا يَكُونُ مِنَ الطُّهْرِ- وَ تَرْكَهَا الصَّلَاةَ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص291.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص291.
[6] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جَارِيَةٍ حَاضَتْ أَوَّلَ حَيْضِهَا- فَدَامَ دَمُهَا ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ- وَ هِيَ لَا تَعْرِفُ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا فَقَالَ أَقْرَاؤُهَا مِثْلُ أَقْرَاءِ نِسَائِهَا- فَإِنْ كَانَتْ نِسَاؤُهَا مُخْتَلِفَاتٍ- فَأَكْثَرُ جُلُوسِهَا عَشَرَةُ أَيَّامٍ وَ أَقَلُّهُ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص288.