درس هشتصد و نوزدهم

حکم تجاوز خون از ده روز

مسألة 1: « من تجاوز دمها عن العشرة سواء استمر إلى شهر أو أقل أو أزيد إما أن تكون ذات عادة أو مبتدئة أو مضطربة أو ناسية أما ذات العادة فتجعل عادتها حيضا و إن لم تكن بصفات الحيض و البقية استحاضة و إن كانت بصفاته إذا لم تكن العادة حاصلة من التمييز بأن يكون من العادة المتعارفة و إلا فلا يبعد‌ ترجيح الصفات على العادة بجعل ما بالصفة حيضا دون ما في العادة الفاقدة و أما المبتدئة و المضطربة بمعنى من لم تستقر لها عادة فترجع إلى التمييز فتجعل ما كان بصفة الحيض حيضا و ما كان بصفة الاستحاضة استحاضة بشرط أن لا يكون أقل من ثلاثة و لا أزيد من العشرة و أن لا يعارضه دم آخر واجد للصفات كما إذا رأت خمسة أيام مثلا دما أسود و خمسة أيام أصفر ثمَّ خمسة أيام أسود و مع فقد الشرطين أو كون الدم لونا واحدا ترجع إلى أقاربها في عدد الأيام بشرط اتفاقها أو كون النادر كالمعدوم و لا يعتبر اتحاد البلد و مع‌ عدم الأقارب أو اختلافها ترجع إلى الروايات مخيرة بين اختيار الثلاثة في كل شهر أو ستة أو سبعة و أما الناسية فترجع إلى التمييز و مع عدمه إلى الروايات و لا ترجع إلى أقاربها و الأحوط أن تختار السبع‌«.[1]

ادامه بحث گذشته

صاحب عروه وفاقاً للمشهور فرمود اگر زن مضطربه بشود او مبتدئه بشود و دمى را كه مى‏بيند متجاوز بشود عن العشرة، دمش اگر ذات الوصف بشود آنى كه به وصف الحيض است حيض قرار مى‏دهد آنى كه به وصف الاستحاضه است آنها را استحاضه قرار مى‏دهد، به شرط اين كه دم ذات الوصف به وصف الحيض اقلّ من ثلاثه و اكثر من عشرة نباشد و معارضه نكند با دم ذات وصف آخرى.

ديدگاه صاحب حدائق(ره)

 صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف فرموده است مستحاضه‏اى كه رجوع مى‏كند ذات عادت نيست مضطربه است.[2] آن مستحاضه‏اى كه رجوع مى‏كند عند تجاوز دمها عن العشرة و دمش هم على لونين هست به وصف الحيض است و به وصف غير الحيض، آن مستحاضه‏اى است كه مضطربه بوده باشد لم تستقرّ لها عادة، و امّا اگر زن مبتدئه مستحاضه بشود كه من اول حيضها مستحاضه شده است، و دم را هم على لونين ديده است، اين لونين در مبتدئه اعتبارى ندارد چه مبتدئه دم را يكسان ببيند يا على لونين ببيند اين رجوع به عدد خواهد كرد، على ما سيأتى كه عدد چه جور رجوع مى‏كند، بعد الاقارب يا اين كه نه مطلقا، اين تفصيلش خواهد آمد، چرا يا صاحب الحدائق؟ چرا مخالفت با مشهور مى‏كنيد؟ زبان حالش اين است كه روايات دلّتنا كه مبتدئه بايد رجوع به عدد كند، و در آن روايات تفصيلى داده نشده است ما بين اين كه مبتدئه دمش على لونٍ واحد باشد يا على لونين باشد، كدام روايت است؟

فرموده است مرسله طويله يونس، در مرسله طويله يونس كه اساس استناد در باب حيض به او است، اين مرسله طويله سه سنّت را نقل مى‏كند از رسول الله صلی الله علیه وآله كه درباره زن سه تا سنّت را قرار داده است، تارةً زن ذات العادة مى‏شود و بعد از اين كه عادت مستقرّه پيدا كرد مستحاضه مى‏شود و در حال استحاضه عادتش به هم نخورده است، در اين صورت او آن وقت حيضش را كه عادتش بود و عدد حيضش را كه عادتش بود آن مقدارش حيض است و ما بقى استحاضه است، ولو آن مقدار دمِ صفرت باشد، هذه السّنة الاولى.

 سنّت ثانيه زنى است كه مضطربه بشود خون را مختلف ديده است به حيثی كه عادتى بر او مستقر نشده است، يك ماه اول ماه، يك ماه آخر ماه، يك ماه وسط ماه، يك ماه سه روز، يك ماه چهار روز، يك ماه پنج روز، يك ماه شش روز، عادتى من حيث العدد و هكذا من حيث الوقت بر او مستقر نشده است، اين زن را فرمود اگر اينجور زنى مستحاضه پيدا كند رجوع مى‏كند به اقبال الدّم و به ادبار الدّم رجوع مى‏كند به اوصاف الدّم، آنى كه به وصف الحيض است حيض قرار مى‏دهد آنى كه به وصف الاستحاضه است استحاضه قرار مى‏دهد، هذه السنّة الثانية.

 سنّت ثالثه آنجايى است كه زن مبتدئه بشود اوّل ما تحيض است، شانش هم گرفته است اول ما تحيض دم مستمر شده است برايش، يا در خصوص ماه اول، يا در ماه دوم هم، يا در ماه سوم هم، كه از اول مستحاضه شده است مبتدئه است، اينجور زنى كه از اول مبتدئه بود و مستحاضه شده است اين زن سنّتى كه به اين قرار داده است رجوع به عدد است، بلافرقٍ بين اين كه دمش وصفى داشته باشد يا نداشته باشد، منتهى عدد است ابتداءً يا بعد فقد الاقارب اين بحثش خواهد آمد انشاء الله.

 وقتى كه سه سنّت قرار داد سه قسم كرد رسول الله صلی الله علیه وآله، آن وقت ديگر ما بايد به اين روايت اخذ كنيم، چه جور سه‏ قسم كرده است رسول الله صلی الله علیه وآله زن را؟ در سنّت ثانيه اينجور فرموده است: و امّا سنّة الّتى قد كان لها عادةٌ متقدمة ثمّ اختلط عليها من طول الدّم فزادت و نقصت حتّى اغفلت عددها و موقعها، هم وقتش از بين رفت عادت وقتيه و هم عددش از بين رفت، اين اول عادت داشت بعد اينجور شد فرق نمى‏كند آن كه از اول هم عادت ندارد آن هم همين جور است، حمكش يكى است بيان خواهد شد، مى‏فرمايد بر اين كه از اول خون‏ها را مختلف ديده است و عادت از اول مستقر نشده است يا مستقر شده است بعد مخلوط شده است، اين زن فان سنّتها غير تلك غير آن ذات العادت است كه ايّام عادتش را حيض قرار مى‏دهد بقيه استحاضه است، و ذلك فان حمنة بنت جحش اتت النّبى صلی الله علیه وآله فقالت آنى استحاضه فلا اطهر، فقال النّبى صلی الله علیه وآله ليس ذلك حيضٌ انما هو عرقٌ، فاذا اقبلت الحيض تدع الصّلاة، رجوع به اوصاف است يعنى دم شديد است وقتى كه شديد شد احمر مى‏شود ذات الوصف مى‏شود، فاذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة فاذا ادبرت كه ديگر از قوّت افتاده است كه نوعاً خون زرد مى‏شود فتصلّى فاغسلى انت الدّم و صلّى، نمازت را بخوان، اين سه چهار ماه بلكه بيشتر سبع سنين اينجور بود حالتش كه رجوع به اوصاف بايد مى‏كرد، اين سنّت آن زن دومى است.

 امّا سنّت ثالثه، و امّا السّنة الثّالثة ففی التی لیس بها ایام متقدمة به خلاف سنّت اولى كه ايام متقدمه داشت اين او را ندارد، و لم تَرى الدم قط قبلاً هم خون نديده است يعنى مضطربه نيست مبتدئه است، و رأت اول ما ادركت و استمرّ بها، دم به او مستمر شد كه همان مبتدئه است، فان سنّة هذه غير سنّة الاولى و الثّانية، صاحب حدائق فرموده است در اين رجوع به اوصاف نيست، و ذلك آن امرئةً يقال حمنة بنت جحش اتت رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود آنى استحضت حيضةً شديده فقال احتشى كرسفاً فقالت اشدّ من ذلك، با يك پنبه جلوى او گرفته نمى‏شود، آنى اثجه ثجا مى‏بندم، فقال تلجمی و جلويش را بگير، و تحیضی فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّه او سبعة، نفرمود كه ذات الوصف را بگير حيض و بقيه را استحاضه قرار بدهد، تحیضی فی کل شهر رجوع به عدد است كه عدد ستّه و سبعه است كما سيأتى، ايشان اينجور فرموده است.

ملاحظه و بررسی

عرض ما اين است اين روايت را اگر صدرش را نگاه بكنيم ممكن است كسى بگويد كه صدرش مبتدئه را از مضطربه جدا كرده است، ولكن يك نكته‏اى در صدر است اگر او را نگاه بكنيد و بعد ذيل آنى كه در اين روايت است نگاه بكنيد انسان مى‏بيند اين حرفى كه صاحب حدائق فرموده است درست نيست. چرا؟ آن حرفى كه در سنّت ثانيه بايد ملاحظه بشود، فقيه بايد اين خصوصيات را ملتفت بشود، اگر اين روايت را ملاحظه بفرماييد در سنّت ثانيه كه مضطربه است فرموده است در اين صورت نگاه مى‏كند به اقبال الدّم و ادبار الدّم يعنى به اوصاف نگاه مى‏كند، امّا اگر اوصاف نشد دم على لونٍ واحد شد اقبال و ادبار نبود دم على لونٍ واحد بود اينجا چه كار بكند؟ در سنّت ثانيه چيزى ذكر نفرموده است، در سنّت ثانيه كه خواندم چيزى نفرموده است كه چه كار بكنيد، چه جورى كه در آن مضطربه دم يكسان بشود حكم او را نفرموده است، عرض خواهيم كرد در مبتدئه‏اى که دو جور بشود رسول الله حكم اين را نفرموده است، ولكن در ذيل روايت هست كه جميع اقسام الدّم و الحيض در  مرأه از اين مرسله استفاده مى‏شود، اگر كسى در اين مرسله خوب دقت كند مى‏بيند تمام احكام ذكر شده است.

 خوب اگر اينجور كه صاحب حدائق مى‏گويد بحث كنيم مى‏گوييم يا صاحب الحدائق مضطربه دمش يكسان است چه كار كند در اين روايت ذكر نشده است، فقط آنى كه دمش على لونين است اقبال و ادبار دارد ذكر شده است.

بعد از اين كه اين نكته را ملتفت شديد كه در اين روايت[3] در مضطربه آنها ذكر نشده است و در ذيلش دارد كه تمام احكام زن حائض و مستحاضه از اين استفاده مى‏شود بعد از اين نگاه به ذيلش بكنيد، در ذيلش كه امام علیه السلام وقتى كه اين مبتدئه و مضطربه و ذو العادة را ذکر کرده، در ذيل روايت يك خلاصه‏اى كرده است امام علیه السلام اين سنن ثلاث را، بعد از اين كه حكم مبتدئه را فرمود می فرمايد: « فجميع حالات المستحاضه تدور على هذه السّنن الثّلاث»، يعنى تمام مستحاضه حكمش از اين سنن ثلاث استفاده مى‏شود اين خود اين روايت است، بعد از آن اينجور مى‏فرمايد بر اين كه «لا يكاد ابداً تخلوا واحدةٌ منهنّ حالات» زن از يكى از اينها خالى نمى‏شود، معلوم مى‏شود كه تمام اقسام در اين ثلاث سنن هست، اين خلاصه‏اش را فرموده است در ذيلش امام علیه السلام، «و ان كانت لها ايّام المعلومه اين خلاصه سنن ثلاث است من قليلٍ او كثيرٍ فهى على ايّامها و خلقها الّتى جرت عليها ليس فيه عددٌ معلومٌ موقّت غير ايّامها»، اين زن ذوالعادة فقط ايامش عادتش است حيضش همان است و بقيه استحاضه، من قليلٍ او كثيرٍ فهى على ايّامها و خلقها الّتى جرت عليها ليس فيه عددٌ معلومٌ موقّت غير ايّامها، اين يك قسم اين خلاصه سنّت اول، «فان اختلط الايام عليها» كه اين مال مضطربه است فان اختلط ايام عليها فتقدمت و تأخّرت و تغير عليه الدم الوانا كه تمييز دارد فسنتها اقبال الدم و ادباره و تغير حالاته، سنتش اين است كه به تمييز رجوع كند، و آن لم يكن له ايّامٌ قبل ذلك و استحاضت اول ما رأت، اول ما رأت مستحاضه شد خون ديد، كه اين مضطربه‏اى كه لون دمش على لون واحد است او را گذشت امام علیه السلام، بعد فرمود بر اين كه اگر اينجور بوده باشد كه و آن لم يكن ايّام قبل ذلك و استحاضت اول ما رأت فوقتها سبعٌ عدد است هفت روز حائض است، و طهرها ثلاث عشرون مى‏ماند از شهر 23 روز 23 روزش هم طهرش است، اين شخص فان استمرّ به الدّم اشهرٌ مستمر شد در اين صورت فعلت فى كلّ شهرٍ كما قال لها در هر شهرى هفت روز حيضش است و بقيه‏اش طهرش است، فان انقطع الدّم فى اقلّ من سبعٍ اگر مبتدئه است استحاضه‏اش تمام شد هفت روز خون ديد مثل زن‏هاى حسابى خونش قطع شد، «فان رأت الدّم اقلّ من سبعٍ او اكثر من سبعٍ فانها تغتسل من ساعة الّتى تَرى الطهر» چونكه استحاضه تمام شد خون قطع شد. «و تصلىّ، و لا تزال كذلك حتّى تنظر ما يكون فى الشّهر الثّانى» كه در شهر ثانى چه جور مى‏شود كه ماه ديگر چه مى‏شود، که مى‏خواهد عادت پيدا كند. «حتى تنظر ما يكون فى شهر الثّانى فان انقطع الدّم لوقته من الشّهر الاول سواء حتّى توالت عليها حيضتان او ثلاثٍ فقد علم الان»، اين زن مبتدئه‏اى كه قبلاً مستحاضه بود الان فهميد بر اين كه فقد علم الان بر اين كه ان ذلك قد صار لها وقتاً و خلقاً معروفاً و تعمل عليه و تدع ما سوی ذلك و تكون سنّتها فى ما يستقبل آن استحاضت فقد صارت لها سنّة عادت پيدا كرده است آخر، الى ان تجلس اقرائها، و انما جعل الوقت چرا عادت به دو حيض حاصل شد و به يك حيض حاصل نشد؟ «و انما جعل الوقت ان توالى عليها حيضتان او ثلاث لقول رسول الله صلی الله علیه وآله للّتى تعرف ايّامها دعی الصلاة ایام اقرائک، اقراء جمع قرء است بمعنی حيضها، فعلمنا انه لم يحصل» اين ايام اقراء حاصل نمى‏شود به قرء واحد، «فعلمنا انه لم يجعل القرء الواحد سنتاً لها فيقول لها دعی الصلاة ايام قرئك ولكن بينّ لها الاقراء، اقراء هم فادناه حيضتان فصاعدا» اقل جمع هم دو يا سه است، چونكه در لغت صيغه جمع در دو استفاده مى‏شود كه استعمالات قرانى هم به اين طبق است مثل و آن كان له اخوة بر اين طبق است كه دو يا بيشتر، اينها تمام شد مبتدئه را حكمش را فرمود كه عدد است، بعد هم اين مبتدئه عادت پيدا كرد ملحق به قسم اول مى‏شود و ذو العادة مى‏شود.

 بعد اگر اين مبتدئه بعد از عادت پيدا كردن مضطربه شد فان اختلط عليها ايّامها اگر ايامش مختلط شد، فرأت الدم، اين ثانياً كه اينجور مى‏شود اين مضطربه مى‏شود ديگر مبتدئه نيست، فان اختلط عليها ايّامها و زادت و نقصت حتّى لا تقف على حدٍّ نه در حدى ايستاده است و لا من الدم على لونٍ دم هم الوان نيست كه در يك لونى بايستد نه تا آخر يك لون است، در لونى نايستاده است كه اكثر الحيض را كه ديروز مى‏گفتم، اين زن كه مضطربه است عادت پيدا نكرده است ايامش مختلف شده است چونكه عادتش به هم خورد، اينجور زن «زادت و نقصت حتّى لا تقف منها على حدٍّ و لا من الدّم على لونٍ» كه عادت تمييز پيدا نكند، عملت باقبال الدم و ادباره اين زن به تمييز رجوع مى‏كند چونكه عادتش به هم خورده است الان ذات تمييز است به تمييز رجوع مى‏كند، و ليس لها سنّةٌ غير هذا غير از رجوع به تمييز سنّت ديگر ندارد، لقول رسول الله در صورتى كه دمش تمييز دارد لقول رسول الله صلی الله علیه وآله اذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة و اذا ادبرت فاغتسلی و لقوله صلی الله علیه وآله آن دم الحيض اسودٌ يعرف كه رجوع به اوصاف است، کقول ابی علیه السلام اذا رأیت الدم البحرانى، اينجا تمام حرفهايمان براى اين ذيل بود، در اين ذيل فرموده است اگر دمش وصف نداشت كه در سابق اين ذكر نشده بود در مضطربه، اينجا در ذيل دارد كه و آن لم يكن لامر كذلك يعنى دمش الوان نشد عادت هم كه ندارد ولكنّ الدم اطبق عليها دم همين جور اطبق عليها است همين جور پشت سر هم مى‏آيد دم فلم تزل الاستحاضة دارّةً و كان الدم على لون واحد دمش هم على لون واحد است، اين مضطربه‏اى كه دمش على لون واحد است مى‏گويد فسنّتها السّبع رجوع به عدد بايد بكند سنّتش سبع است و ثلاث و عشرين است، يعنى ثلاث و عشرين طهرش است سبع حيضش است، لان قصتها قصّة حمنه اين زن مثل حمنه شد سنّت حمنه پيدا كرد، حمنه كدام بود در سنّت ثالثه؟ مبتدئه بود، فرمود اين سنّت ثالثه كه گفتيم اين زن الان داخل آن سنّت ثالثه شد، در سنّت ثالثه بود که «و امّا السّنة الّتى ليس لها ايّامٌ متقدمةو لم تَرى الدم» سنّت ثالثه اين بود و رأت الدم اول ما ادركت و استمرّ بها فان سنّة هذه غير سنّة الاولى و الثّانية، و ذلك آن امرئةً يقال لها حمنه كه همان حمنه است، امام علیه السلام در ذيل فرمود اين مضطربه وقتى كه دمش على لونٍ واحد شد داخل سنت ثالثه مى‏شود، معلوم مى‏شود كه سنّت ثانيه مال رجوع به اوصاف بود بدان جهت آنجا رجوع به عدد نفرمود در اصل حديث، سنّت ثالثه مال جايى بود كه اوصاف نباشد و دم على لونٍ واحد باشد اين رجوع به عدد مى‏شود، چونكه به رجوع عدد در مضطربه متعرض نشد، و در مبتدئه آنجايى كه دمش مختلف بشود متعرض نشد، اين ذيل قرينه جليه است كه مضطربه وقتى كه دمش على لون واحد شد اين داخل سنّت ثالثه مى‏شود، پس سنّت ثالثه جايى است كه وصف در دم محرز نشود، منتهى چرا آنجا مبتدئه را امام فرض كرد، چونكه اينجور مى‏گويم بپرسيد همين جور هم هست زن مبتدئه وقتى كه اول حيض ديد شروع كرد دم مستمر شدن بر يك لون مى‏آيد، چونكه قوّت دارد جمع شده است اول اين زور آزمايى است آن قوّتش را بيرون دادن است دم على دفعٍ مى‏شود، به قرينه اين كه جمنه خودش اينجور گفت گفت يا رسول الله! اثجه ثجا باز فايده نمى‏كند، اين معلوم مى‏شود دم زور بود على لونٍ واحد بود، سنّت ثالثه مال زنى است كه دمش على لون واحد بوده باشد، پس اگر دم على لونين بشود اين داخل سنّت ثانيه است چونكه اين معنای على لونين بودن غالباً در مضطربه مى‏شود و على لونٍ واحد بودن در مبتدئه مى‏شود سنّت ثانيه را به مضطربه مثال زد سنّت ثالثه را به مبتدئه شروع كرد.

 ولكن ذيل اين مرسله طويله شاهد قوى است كه مبتدئه و مضطربه يك سنّت دارند در صورتى كه دمشان مختلف نشود، و دمشان اگر مختلف بشود داخل سنّت ثانيه هستند، چونكه امام علیه السلام فرمود كه اگر اينجور دمش على وصفين نشد و آن لم يكن امر كذلك يعنى اگر دمش دو رنگ نشد الوان نشد اقبال و ادبار نداشت ولكنّ الدّم اطبق عليها فلم تزل الاستحاضة دارّةً و كانت دم على لون واحد در تمام اين مدت و حالةٍ واحدة فسنّتها السّبع و ثلاث و عشرون، كه سنت ثالثه است، پس سنّت ثالثه مال اين است لان قصّتها قصة حمنة، اين عين حمنه است حكمش قضيه‏اش عين قضيه حمنه است، پس معلوم مى‏شود آن جناب حمنه دمش على لون واحد بود كه در آن سنّت ذكر شده بود، و اين هم كه مبتدئه را مثال زد به سنّت ثالثه چونكه غالباً در مبتدئه اينجور مى‏شود اتفاق مى‏افتد.

بدان جهت جميع حالات زن معلوم مى‏شود حكمش، على الوان شد عادت نداشت رجوع به اوصاف می کند چه مضطربه باشد چه مبتدئه باشد، اگر نه دم على لون واحد شد اختلافى در دم نشد سنتها السبع و الثلاث و العشرون لان قصتها قصة حمنة، ولو در اصل حکم گفته نشده بود اين كه در اصل رسول الله صلی الله علیه وآله نفرموده بود امام علیه السلام اين را در ذيل از خودش نتيجه‏گيرى كرد از كلام رسول الله صلی الله علیه وآله، معلوم مى‏شود به قرينه‏اى كه تدور جميع حالات مستحاضه على هذه السنن الثلاث اين معلوم مى‏شود كه آن مضطربه‏اى كه دمش على لون واحد است آن سنّت ثالثه مال او است، بدان جهت به حسب فهم فقهى در روايت هيچ اشكالى ندارد كه اين مطابق با قول مشهور است، اين معنايى كه است در اين روايت همين جور است.

از اينجا معلوم شد اگر زن ذات وقت شد، چونكه فرمود جميع حالات مستحاضه تدور على هذه السّنن، بدان جهت مستحاضه فقط عادت وقتيه را دارد، خونى كه در آن وقت ديده است ولو صفرت باشد حيض است، امّا در عددش چه جور؟ رجوع به وصف مى‏شود، اگر نشد وصف رجوع به عدد مى‏شود، چونكه آن عادت دارد من حيث الوقت، اگر من حيث العدد عادت دارد جميع حالات مستحاضه تدور على هذه السّنن، اگر من حيث العدد عادت دارد در وقت رجوع به اوصاف مى‏شود وقت را به وصف تعيين مى‏كند، مقدراش را به عادتش تعيين مى‏كند، هشت روز زنى كه مستحاضه است هشت روز دم موصوف ديد و بقيه را صفرت ديد عادتش هم فقط پنج روز بود ولكن عادت عدديه داشت وقتيه نداشت، از آن هشت روز پنج روزش حيض است و بقيه‏اش با آن صفرت همه‏اش استحاضه است، چونكه با وجود عادت وصف اعتبار ندارد، چونكه در عدد عادت دارد وصف در عادت ملغى است و با وصف فقط تعيين وقت حيض مى‏شود، وقتى كه تعيين وقت حيض شد در عددش رجوع به عادت مى‏كند، بدان جهت اگر وصف دمش هم یکسان بود، عادت وقتيه دارد ولكن يكسان است در عدد رجوع به عدد مى‏كند سنّت سبع  ولكن در وقتش به عادتش رجوع مى‏كند، تمام حالات مستحاضه كه امام خودش فرمود روحى له الفداه تدور على هذه السنن الثلاث لا یخلو واحدة از حكمش بدان جهت هر زن مستحاضه‏اى حكمش معلوم مى‏شود، منتهى آنى كه در سنت اولى به طور تصريح گفته است عادت وقتيه و عدديه داشته باشد هر دو را فرض كرده است، در سنّت ثالثه مضطربه‏اى را فرض كرده است كه دمش على اوصاف است، در سنت ثالثه هم مبتدئه‏اى فرض كرده است كه دمش يكسان است، چونكه مبتدئه يكسان مى‏شود لقرينه حمنه كه ذيل حديث را گفتيم، بدان جهت اين روايت مباركه مى‏شود.

ولكن در بين روايات ديگرى هم هست و آن روايات ديگر هم بسا اوقات تمسک شده است، گفته شده است كه مبتدئه رجوع به اوصاف نمى‏كند بايد رجوع به عدد بكند، چه دمش على لونٍ واحد بوده باشد چه دمش على لونين بوده باشد هيچ فرقى نمى‏كند، خوب آن روايات را ببينيم آنها چه جور هستند، اين حرف كه درست نشد، يكى از آن روايات موثقّه ابن بكير است عبد الله ابن بكير در ابواب الحيض باب 8 از ابواب الحيض روايت 5[4] است:

معتبره عبدالله بن بکير

و باسناد الشّيخ عن على ابن الحسن فضّال كه الحمد الله صاف كرديم اين اسناد را معتبر شد على ابن حسن فضال گفتيم سند شيخ معتبر است، عن محمد و احمد، محمد و احمد دو برادر على ابن حسن فضال هستند كه غالباً از پدرش كه نقل مى‏كند على ابن فضّال به واسطه دو برادر نقل مى‏كند، على ابن الحسن عن محمد و احمد ابنی حسن یعنی ابنی حسن فضّال كه برادرهاى على هستند. عن ابيهما از پدرشان نقل مى‏كنند، چونكه على ابن فضّال خودش به نجاشى نقل كرده است كه گفته است من از پدرم نقل نمى‏كنم چونكه آن وقتى كه مطابقت مى‏كردم كتب پدرم را درست نمى‏فهميدم حديث را، بدان جهت آنى كه نقل مى‏كنم فى ما بعد از برادرهايم نقل مى‏كنم، و بالاسناد عن على ابن الحسن عن محمد و احمد ابنه الحسن عن ابيهما عن عبد الله ابن بكير، حسن ابن على ابن فضّال هم از عبد الله ابن بكير نقل مى‏كند كه روايات كثيره دارد، «قَالَ: فِي الْجَارِيَةِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ» جاريه اول حيضش است اوّل رو سفيدى‏اش است. «يُدْفَعُ عَلَيْهَا الدَّمُ» دم زور مى‏كند بر او همين جور به قوّت خارج مى‏شود، «فَتَكُونُ مُسْتَحَاضَةً» ده روز اينها را مى‏گذرد ديگر دم به شدّت مى‏آيد، اينجا فرمود آنها «إِنَّهَا تَنْتَظِرُ بِالصَّلَاةِ فَلَا تُصَلِّي»، اينجور مستحاضه نماز نمى‏خواند منتظر مى‏شود «حَتَّى يَمْضِيَ أَكْثَرُ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ» شايد بعد از ده روز قطع شد، صبر می کند «فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ وَ هُوَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ- فَعَلَتْ مَا تَفْعَلُهُ الْمُسْتَحَاضَةُ» ده روز گذشت در اين صورت «ثُمَّ صَلَّتْ فَمَكَثَتْ تُصَلِّي بَقِيَّةَ شَهْرِهَا- ثُمَّ تَتْرُكُ الصَّلَاةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ» اين محلّ كلام ما نيست. ثمّ تترك الصّلاة فى المرّة الثّانية اقلّ ما تترك المرأة الصّلاة، در ماه اول ده روز بود ده روز منتظر شد در ماه دوم سه روز نماز را ترك مى‏كند، كه عدد يكى هم خواهد آمد كه اين است كه در ماه اول ده و در ماه دوم سه، در اين صورت «أَقَلَّ مَا تَتْرُكُ امْرَأَةٌ الصَّلَاةَ- وَ تَجْلِسُ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الطَّمْثِ- وَ هُوَ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ فَإِنْ دَامَ عَلَيْهَا الْحَيْضُ- صَلَّتْ فِي وَقْتِ الصَّلَاةِ الَّتِي صَلَّتْ- وَ جَعَلَتْ وَقْتَ طُهْرِهَا أَكْثَرَ مَا يَكُونُ مِنَ الطُّهْرِ- وَ تَرْكَهَا الصَّلَاةَ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ» در اين صورت جعلت وقتها اكثر ما يكون من الطّهر كه 27 روز طهر قرار مى‏دهد «وَ تَرْكَهَا الصَّلَاةَ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ»، مى‏بيند اين روايت ندارد كه اگر خونش گذشت از ده روز به اوصاف رجوع مى‏كند، صحبت وصف نيست، همين كه دمش مستحاضه شد اين مبتدئه بايد رجوع به عدد بكند، منتهى در شهر اول ده روز در شهرهاى بعدى سه روز، اين روايت دلالتش اين است.

سؤال...؟ چونكه حيض هم دارد ديگر مستحاضه است يعنى حيضش مى‏گذرد زايد بر ايام حيض دم مى‏بيند.

عرض مى‏كنم بر اين كه اول ما اول فقيه اينجور روايات را اعتبار نمى‏كند، چرا؟ چونكه روايت مضمره است و بالاسناد عن على ابن الحسن عن محمد و احمد ابنی حسن عن ابيهما عن عبد الله ابن بكير قال فى الجارية، قال كه قال؟ اين معنايش اين است كه خود عبد الله ابن بكير گفته است، اين مى‏شود فتواى عبد الله ابن بكير، فتواى عبد الله ابن بكير بر متا حجیتی ندارد از امام كه نقل نمى‏كند، نگوييد اين از امام نقل مى‏كند، نه عبد الله ابن بكير از آن اشخاصى است كه از خودش هم نقل مى‏كند بعضاً مى‏گويد هذا رأی رزقنی الله که خلاف روايات هم هست اين همان عبد الله ابن بكير است، بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد.

موثقه عبدالله بن بکير

 ولكن يك روايت ديگرى دارد عبد الله ابن بكير آن هم مضمونش با اين متحد است، ولكن آن مستقیم از امام است كه او روايت روايت ششم [5]است در اين باب هشتم:

«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» شيخ اين روايت را نقل مى‏كند نه از على ابن حسن فضال عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد هر كدام باشد عيبى ندارد، «عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ» معاوية ابن حكيم كه از اجلاء است معاوية ابن حكيم نوه معاوية ابن عمار است معاوية ابن حكيم ابن معاوية ابن عمار، اين معاوية ابن عمار معروف رضوان الله عليه كه روايات كثيره‏اى دارد چه روايات متينى دارد ما نديديم كسى مگر اشخاص قليله‏اى كه رواياتشان متين بوده باشد صاف و مسند الى الامام، اين رواياتى كه معاوية ابن عمار نقل كرده است اينجور است. خصوصاً رواياتى را كه با اين سندى كه مثلاً به سند محمد ابن ابى عمير و غير ذلك نقل مى‏كند به ما رسيده است تمامش منقّح است، قلّ روايتى مى‏شود كه در او اضطراب المتن است، اين معاوية ابن حكيم نوه او است از ثقات است، بدان جهت روايت من حيث السند درست است، «عَنْ حَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ» حسن ابن على همان حسن ابن على فضال است كه از عبد الله ابن بكير نقل مى‏كند، روايت من حيث السند موثقه مى‏شود به واسطه حسن ابن على و عبد الله ابن بكير، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمَرْأَةُ إِذَا رَأَتِ الدَّمَ فِي أَوَّلِ حَيْضِهَا- فَاسْتَمَرَّ بِهَا الدَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ- تَرَكَتِ الصَّلَاةَ عَشَرَةَ أَيَّامٍ- ثُمَّ تُصَلِّي عِشْرِينَ يَوْماً- فَإِنِ اسْتَمَرَّ بِهَا الدَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ- تَرَكَتِ الصَّلَاةَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ- وَ صَلَّتْ سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً»، اين روايات مى‏گويد كه رجوع به عدد مى‏شود.

خوب فرض كرديم اين روايت مطلق، روايت اولى كه من حيث السند ضعيف بود مضمره بود روايت دومى معتبر بالاتر از اين اطلاق که ديگر نگفته است، كه مع اختلاف الدّم رجوع به عدد مى‏كند اطلاق است مطلق گفته است كه رجوع به عدد مى‏كند، آنى كه در مرسله طويله گفتيم ذيلش دلالت مى‏كند بر تفصيل مقيد مى‏شود، مى‏گويد قصّتها قصّة حمنه اگر باشد همين جور است و اگر قصّه‏اش قصّه حمنه نباشد جناب سكينه باشد اينجور نيست، آن تقييد مقتضايش اينجور است.

در ما نحن فيه علاوه بر اين حرف ديگر هم داريم در ما نحن فيه يك روايت ثالثه‏اى است كه آن روايت ثالثه موثقه سماعه است، موثقه سماعه روايت دومى[6] است در باب هشتم:

موثقه سماعه

محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد رفعه عن زرعة عن سماعة، كلينى نقل مى‏كند از محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى يا خالد آن هم رفع كرده است به زرعه واسطه را نگفته است رفته به بالا، زرعة ابن محمد، وقتى كه سند مرفوعه شد اشكال پيدا مى‏كند، ولكن اين روايت را كه مرفوعه است به سند كلينى، شيخ قدس الله نفسه الشّريف هم در تهذيب نقل كرده است و هم در استبصارش نقل كرده است، در تهذيب از احمد ابن محمد رفعه عن زرعه و همين جور نقل كرده است كه آن هم مرفوعه مى‏شود، ولكن در زرعه گفته است كه و امّا ما عن زرعة عن سماعة، از زرعة ابن محمد نقل كرده است، و خود شيخ در تهذيب و استبصار فرموده است كه بدء سند مى‏كنم به اسم كسى كه روايت را از كتاب او نقل مى‏كنم، اين كه گفته است و امّا ما عن زرعة عن سماعة يعنى از كتاب زرعه نقل مى‏كنم، و شيخ به كتاب زرعه سند صحيح دارد در فهرست نقل كرده است در مشيخه هم يادم نيست، ولكن در فهرست دارد دو تا سند معتبر دارد يكى‏اش معتبر است عند الكل و دومى هم معتبر است عندنا، بدان جهت آن سند وقتى كه معتبر شد مى‏شود موثقّه ديگر به واسطه واقفى بودن زرعه و سماعه.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص331.

[2] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج3، ص325.

[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص281 و 289.

[4] وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدَ ابْنَيِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: فِي الْجَارِيَةِ أَوَّلَ مَا تَحِيضُ يُدْفَعُ عَلَيْهَا الدَّمُ- فَتَكُونُ مُسْتَحَاضَةً- إِنَّهَا تَنْتَظِرُ بِالصَّلَاةِ فَلَا تُصَلِّي- حَتَّى يَمْضِيَ أَكْثَرُ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ- فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ وَ هُوَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ- فَعَلَتْ مَا تَفْعَلُهُ الْمُسْتَحَاضَةُ- ثُمَّ صَلَّتْ فَمَكَثَتْ تُصَلِّي بَقِيَّةَ شَهْرِهَا- ثُمَّ تَتْرُكُ الصَّلَاةَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ- أَقَلَّ مَا تَتْرُكُ امْرَأَةٌ الصَّلَاةَ- وَ تَجْلِسُ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الطَّمْثِ- وَ هُوَ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ فَإِنْ دَامَ عَلَيْهَا الْحَيْضُ- صَلَّتْ فِي وَقْتِ الصَّلَاةِ الَّتِي صَلَّتْ- وَ جَعَلَتْ وَقْتَ طُهْرِهَا أَكْثَرَ مَا يَكُونُ مِنَ الطُّهْرِ- وَ تَرْكَهَا الصَّلَاةَ أَقَلَّ مَا يَكُونُ مِنَ الْحَيْضِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص291.

[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص291.

[6] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جَارِيَةٍ حَاضَتْ أَوَّلَ حَيْضِهَا- فَدَامَ دَمُهَا ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ- وَ هِيَ لَا تَعْرِفُ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا فَقَالَ أَقْرَاؤُهَا مِثْلُ أَقْرَاءِ نِسَائِهَا- فَإِنْ كَانَتْ نِسَاؤُهَا مُخْتَلِفَاتٍ- فَأَكْثَرُ جُلُوسِهَا عَشَرَةُ أَيَّامٍ وَ أَقَلُّهُ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص288.