درس هشتصد و بیست و دوم

 حکم تجاوز خون از ده روز

مسألة 1: « من تجاوز دمها عن العشرة سواء استمر إلى شهر أو أقل أو أزيد إما أن تكون ذات عادة أو مبتدئة أو مضطربة أو ناسية أما ذات العادة فتجعل عادتها حيضا و إن لم تكن بصفات الحيض و البقية استحاضة و إن كانت بصفاته إذا لم تكن العادة حاصلة من التمييز بأن يكون من العادة المتعارفة و إلا فلا يبعد‌ ترجيح الصفات على العادة بجعل ما بالصفة حيضا دون ما في العادة الفاقدة و أما المبتدئة و المضطربة بمعنى من لم تستقر لها عادة فترجع إلى التمييز فتجعل ما كان بصفة الحيض حيضا و ما كان بصفة الاستحاضة استحاضة بشرط أن لا يكون أقل من ثلاثة و لا أزيد من العشرة و أن لا يعارضه دم آخر واجد للصفات كما إذا رأت خمسة أيام مثلا دما أسود و خمسة أيام أصفر ثمَّ خمسة أيام أسود و مع فقد الشرطين أو كون الدم لونا واحدا ترجع إلى أقاربها في عدد الأيام بشرط اتفاقها أو كون النادر كالمعدوم و لا يعتبر اتحاد البلد و مع‌ عدم الأقارب أو اختلافها ترجع إلى الروايات مخيرة بين اختيار الثلاثة في كل شهر أو ستة أو سبعة و أما الناسية فترجع إلى التمييز و مع عدمه إلى الروايات و لا ترجع إلى أقاربها و الأحوط أن تختار السبع‌».[1]

ادامه بحث گذشته

صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف وقتى كه دم تجاوز كرد از عشرة ايام در صورتى كه زن ذات العادة نيست مضطربه است او مبتدئه است، فرمود رجوع به اوصاف مى‏كند آنى كه به وصف الحيض است حيض قرار مى‏دهد آنى كه به وصف الاستحاضه است استحاضه قرار مى‏دهد، و دو شرط ذكر فرمود:

 شرط اول اين بود آن دمى كه اوصاف حيض را داشته باشد از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد، و قد تكلّمنا بعض الكلام در اين شرط اول بعضى ديگرش باقى مانده است كما وعدنا.

بررسی شرط دوم

 شرط ثانى اين است كه آن دمى كه به اوصاف حكم مى‏شود به حيضيت او معارض نداشته باشد، يعنى اوصاف دم آخر با او معارضه نكند، مثل اين كه پنج روز مضطربه يا مبتدئه دم ديد به وصف الحيض و بعد پنج روز نقاء پيدا كرد خون نديد و بعد پنج روز ديگرى خون ديد به وصف الحيض، ايشان قدس الله نفسه الشّريف تصريح دارد در عبارت در مثل اين مثال كه دم به وصف الحيض در دم اولى با اوصاف دم در دم ثانى با همديگر معارضه مى‏كنند، چونكه نقاء پنج روز نمى‏شود بين الحيضين بايد ده روز بشود، پنج روز پاك شده است مجموع را نمى‏شود حيض واحد قرار داد چونكه از ده روز بيشتر مى‏شود پانزده روز مى‏شود، چونكه از اول ابتداء حيض اول تا آخرش بايد ده روز بشود، اينها را يك حيض قرار بدهيم نمى‏شود پانزده روز مى‏شود، دو حيض قرار بدهيم نمى‏شود چونكه نقاء بين الحيضتين اقلّش ده روز است اين پنج روز است، قهراً مى‏فرمايد در مثل اين مثال حيضيت دم اول با حيضيت دم ثانى معارضه مى‏كنند، و در ما نحن فيه نوبت به سنّت ثالثه مى‏رسد که يا بايد به اقارب رجوع كند چونكه پشت سرش دارد و الاّ يرجع الى الاقارب و مع فقدها اگر اقارب مفقود بشود یا مختلف بشوند يرجع الى العدد يعنى آن عددى كه خواهيم گفت، پس ايشان در مثل اين مثال در صورت تعارض حكم فرموده است كه رجوع به اقارب و عدد مى‏شود، اين فتواى صاحب عروه است در اين مسأله.

چرا معارضه مى‏كنند؟ مى‏فرمايند آنهايى كه فرموده‏اند اينجور مى‏فرمايند، مى‏فرمايند دم اول هم وصف الحيض است خمسه اولى، خمسه ثانيه هم به وصف الحيض است، مقتضاى اين كه اولى حيض است دومى بايد حيض نباشد، چونكه نقاء اقلّش ده روز است، دومى حيض باشد مقتضايش اين است كه اولى حيض نباشد چونكه اقلّ نقاء ده روز است، پس در ما نحن فيه اوصاف متعارضين مى‏شوند و تساقط مى‏كنند رجوع مى‏شود به سنّت ثالثه، كه هر وقت تمييز به اوصاف ممكن نشد عند عدم امكان تمييز به اوصاف زن رجوع مى‏كند يا به اقارب يا به عدد على تفصيلى كه خواهد آمد، اين حاصل فرمايش ايشان است در اين عروه، كه فرموده است.

اين تعارض مثل تعارض ديروزى كه گفته بودم يك اشكال ديگرش ماند، گفته‏اند اين تعارض مثل تعارض ديروزى است چه جورى كه زن پانزده روز دم ديده بود روز اول و دوم وصف حيض را داشت از روز سوم صفرت بود تا آخر، چه جور آنجا ديروز عرض كرديم و فرموده‏اند فقهاء اين وصف الحيض در دو روز اثبات مى‏كند كه روز سومى كه صفرت است حيض است، چونكه حيض اقلّ من ثلاثه نمى‏شود، ولكن دليل اعتبار الوصف الاستحاضه دم چونكه در يوم ثالث صفرت دارد لازمه او به انضمام قوله كه اقلّ الحيض یعنی ثلاثة ايام اين است كه نه هيچ كدام از اين دم‏ها حيض نيست، خودش روز سوم هم استحاضه است قبلش هم استحاضه است، ديروز چه جورى كه مى‏گفتيم اين معارضه هست، آن معارضه را در صورت تعارض الدّمين كه هر دو ذات الوصف هستند همان معارضه را پياده كردند مشهور يعنى مشهور بين المتأخّرين، اين را پياده كرده‏اند و گفته‏اند رجوع به سنّت ثالثه مى‏شود.

نظر برگزيده

 يك مدّعايى هست اول مدّعاي مان را عرض كنيم، ما با اين جماعت مخالف هستيم، مى‏گوييم در مسأله دو روز حمرت و يك روز صفرت همين جور است رجوع مى‏شود به روايات و اقارب على تفصيلى كه خواهد آمد، آنجا معارضه است، و امّا در مثل مسئلتنا كه گفت پنج روز دم ديده است پنج روز پاك شده است و بعد هم پنج روز دم حيض ديده است اين مسأله و نظايرش كه ذكر خواهيم كرد اينجا نه مورد تعارض نيست، بلکه دم اول محكوم به حيض است و دم ثانى محكوم به استحاضه است، اين قياس به آن تعارض نمى‏شود مدّعاى ما اين است، اين را بايد اثبات كنيم به دليلى كه آن دليل قانع کننده بوده باشد.

قبل از اين كه اين دليل را شروع كنم بيان كنم براى اين كه اصل ابّهت مطلب صاحب عروه را بشكنيم كه نه اين خلاف فتواى او نمى‏شود گفت، ايشان خودشان در مسأله تاسعه در نظير اين مسأله كه خواهيم گفت آن هم نظير اين مسأله است كه پنج روز فرض كنيد خون ديده است به وصف الحيض بعد سه روز خون ديده است به وصف الاستحاضه بعد هم پنج روز خون ديده است به وصف الحيض، كه مى‏شود سيزده روز، ديگر سيزده روز يك حيض نمى‏شود، دو تا حيض هم نمى‏شود چونكه اقلّ طهر عشرة ايام است، استحاضه طهر است و اين سه روز است، آنجا فرموده است كه الدّم الاولى حيضٌ و ما بعده استحاضه است حتّى دم ثانيه، با وجود اينكه روى مشيى كه در ما نحن فيه كرد لازمه‏اش اين است كه دم ثانيه با دم اولى اوصافش متعارضين هستند تساقط مى‏كنند بايد رجوع به سنّت ثالثه بشود، يعنى رجوع به اقارب و عدد بشود، ولكن آنجا خودش فتوا داده است، اين منافى اين حرفى است كه در اين مسأله مى‏گويد.

و كيف ما كان اينجور نيست كه اين مسأله كه مى‏گوييم اولى حيض است ما بقى استحاضه است مختص به ما باشد، اجلائى از فقهاء ملتزم شده‏اند كه در مسأله خمسة ايام دماً و خمسة ايام طهراً و خمسة ايام الثالثه الدّم بوصف الحيض خمسه اول حيض است ما بقى استحاضه هستند.

براى اين كه اين مطلب بر شما معلوم بشود، و فرق ما بين اين مسأله و مسأله دو روز به وصف حيض ديدن روز سومى به وصف الاستحاضه معلوم بشود يك مقدمه‏اى را در خارج كه تلحق بالبديهيات عرض كنم، و آن اين است كه اماريت اوصاف ممتاز نمى‏شوند از ساير الامارات، در هر اماره‏اى كه شارع او را اعتبار كند امارتاً للحكم كما فى الاخبار الثّقات او امارتاً على الموضوع مثل فرض كنيد بيّنه و ما نحن فيه اوصاف، در اين موارد كه شارع شيئى را امارتاً اعتبار مى‏كند بايد احتمال مصادف با واقع داده باشد مكلّف، احتمال مصادفت در بين بوده باشد كه اين اماره مصيب الى الواقع است، ظن نمى‏خواهيم ما اينها را منكر هستيم، احتمال مصادفت بايد داشته باشيم، در جايى كه علم وجدانى يا علم تعبّدى داشته باشيم كه اين اماره مصادف با واقع نيست دليل اعتبار اماره آنجا را نمى‏گيرد، نه تخصیصا بلکه از اصل از موضوع اعتبار اماره خارج مى‏شود، موضوع اعتبار اماره جايى است كه احتمال اصابت داده بشود، وقتى كه احتمال اصابت به واقع داده نشد در آن وقت آن اماره اماره نمى‏شود و داخل دليل اعتبار اماره نمى‏شود.

 مدّعاى ما در مقام اين است در اين مثالى كه صاحب العروة به تعارض مثال فرموده است ادلّه اعتبار اوصاف اگر دم اول را بگيرد كه خواهيم گفت که خواهد گرفت، دم دومى ولو به وصف الحيض است ولكن معلوم است كه حيض نيست علم داريم كه حيض نيست علم علم حكومتى و تعبّدى است علم تعبّدى داريم كه دومى حيض نيست، بدان جهت دليل اعتبار اماره دليل اول را مى‏گيرد و دم دوم را نمى‏تواند بگيرد، و بيان ذلك چرا دم اول را مى‏گيرد؟ ما آنى كه از ادله اعتبار اوصاف فهميده‏ايم اگر دمى بوده باشد كه آن دم من اولّه الى آخره ذات الوصف است و احتمال اين معنا هست كه اين دم ذات الوصف حيض بوده باشد در واقع، چونكه از سه روز كمتر نيست و از ده روز هم بيشتر نيست، دليلى نيست كه اين حيض نيست احتمال اين معنا كه هست كه اين حيض واقعى است و اماره مصيب الى الواقع است و واقعاً حيض است وقتى كه اينجور شد دليل اعتبار اماره او را مى‏گيرد، دم اول وقتى كه مى‏آيد پنج روز اين پنج روز اوصاف دارد از سه روز بيشتر است و از ده روز كمتر است و مابين اين دم و مابين حيض سابق هم نقاء فاصله شده است، اقلّ النقاء بلكه اكثر النقاء فاصله شده است، ماه قبل كه زن خون ديد ما بين آن حيض سابقى در شهر سابق و مابين اين دم اولى اقل طهر هم فاصله شده است، چونكه اينجور است دليل اعتبار اماره اين را مى‏گيرد كه اين حيض است وقتى كه اين را گرفت آن دليلى كه دلالت مى‏كند ما بين آنجايى كه براى زن طهر حاصل شد يعنى نقاء از دم حاصل شد و مابين دم ثانى كه حيض است بايد اقلّش ده روز بشود، روايت مدلولش اين است آن وقتى كه نقاء از دم اول حاصل شد كه آن دم اولى محكوم به حيض بود آن دم اول حيض بود ما بين انقطاع او و مابين حيض ثانى بايد ده روز فاصله بشود.

سابقاً گفتيم كه مدلول اين روايت دو چيز است، يكى اين است كه اگر آن دم ثانى حيضيتش محرز بوده باشد محرز باشدكه دم ثانى حيض است پس آن نقاء نقاء نيست، چونكه نقاء كمتر از ده روز نمى‏شود، اگر حيضيتش محرز بشود آن نقاء نقاء نيست، مثل چه؟ مثل اين كه پنج روز خون ديد دو روز پاك شد زن، دوباره سه روز خون ديد به اوصاف الحيض و در عشره هم قطع شد، ما دليل داريم كه اين سه روز اخيرى حيض است، چونكه صحيحه محمد ابن مسلم دلالت كرد اذا رأت المرأة الدّم قبل عشرة ايامٍ كه خواهيم گفت كه تمام دم قبل عشرة ايام باشد به حيثی كه بعد از عشره دم به وصف الحیض نبيند، اذا رأت الدم قبل عشرة ايامٍ فهو من الحيضة الاولى اين از حيضه اولى است، اين همين جور است ديگر قبل از اين كه عشره حيض تمام بشود سه روز دم ديد فهو من الحيضة الاولى، خود اين صحيحه مى‏گويد كه اين منه است يعنى حيضه اولى باقى است اين جزئش است، يعنى النقاء المتوسّط ليس بنقاء، بدان جهت گفتيم كه نقاء متوسّط بين الدّمين هم حيض است، زن در آن حال هم حائض بود، ولو دم ندارد ولكن حائض است، يك مدلولش اين است.

يك مدلول ديگرش اين است كه امّا اگر دم دومى حيضيتش ثابت نيست مثل اين فرض، مدلولش اين است كه آن دم ثانى ولو به وصف حيض بوده باشد نقاء است، چونكه نقاء كمتر از ده روز نمى‏شود، چونكه آن دم ثانى نمى‏تواند لاحق به حيض اول بشود نقاء هم كه كمتر از ده روز نمى‏شود آن دم ثانى نقاء است، روى اين اساس آنى كه از اين صحيحه استفاده مى‏شود او را در ما نحن فيه به اين دم‏ها منطبق مى‏كنيم، باب 11 از ابواب الحيض است باب آن اقلّ الطّهر بين الحيضتين عشرة ايّامٍ روايت اولى[2] صحيحه محمد ابن مسلم:

صحيحه محمد بن مسلم

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يَكُونُ الْقُرْءُ فِي أَقَلَّ مِنْ عَشَرَةِ أَيَّامٍ» قرء كمتر از عشرة ايام نمى‏شود عشرة «فَمَا زَادَ- أَقَلُّ مَا يَكُونُ عَشَرَةٌ- مِنْ حِينِ تَطْهُرُ إِلَى أَنْ تَرَى الدَّمَ» از آن وقتى كه زن حائض مى‏شود تا حيض دومى بايد ده روز بوده باشد، خوب اينجا مى‏گوييم كه وقتى كه ادله اوصاف دم اول را گرفت اين صحيحه مى‏گويد كه آن دم اول حيض شد وقتى كه دم اول تمام شد حين الانقطاع تا ده روز اگر خون ديد آن خون حيض نيست طهر است.الاّ اين كه خون دومى را قبل عشرة ايام من ابتداء دم حيض ببيند، كه آنجا صحيحه محمد ابن مسلم ديگر كه آنجا دارد و اذا رأت المرأة قبل عشرة ايامٍ فهو من الحيضة الاولى اگر عشرة ايام حيض تمام نشده باشد خون دمی را ببيند كه در ده روز قطع بشود تمام خون دومى در ده روز باشد فهو من الحيضة الاولى، او از حيضه اولى است، اين دو تا صحيحه كه هر دو مال محمد ابن مسلم است آن روايت اقلّ الطّهر مى‏گويد وقتى كه دم حيض منقطع شد و از حين انقطاع تا ده روز هر چه دم ببيند او حيض نيست، او اينجور مى‏گويد، صحيحه محمد ابن مسلم ديگر مى‏گويد بله اگر خون دومى را قبل تماميّت عشرة ايام من اول الحيض ببيند او به حيض اولى لاحق مى‏شود، اين مدلول اين است، وقتى كه ادلّه اعتبار امارات دم اولى را گرفت دم دومى خمسة ايام اخيره معلوم است كه حيض نيست، معلوم است حالش، چونكه حالش معلوم است اوصاف قيمتى ندارد، پس شمول ادله اعتبار امارة الاوصاف للدّم الاول محذور و معارض ندارد چونكه دم ثانى به تخصص خارج مى‏شود چونكه معلوم بالحال مى‏شود، ولكن به خلاف شمول ادله امارات بر دم ثانى، شمول ادله امارات بر دم ثانى آن وقت مى‏شود كه دم اولى را خارج كنيم، چونكه اگر خارج نكنيم دم ثانى موضوع اعتبار اماره ندارد، اگر بخواهيم ادله اعتبار اماره دم ثانى را بگيرد بايد دم اول خارج بشود، ولكن وقتى كه دليل اعتبار اماره اولى را گرفت دومى خودش موضوع ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه بگوييم دم ثانى را ادله اوصاف مى‏گيرد اين تخصيص ادله اوصاف مى‏شود من دون مخصص، چرا اولى را نگرفت؟ و امّا اگر اولى را كه اولاً موجود شده است او را بگيرد كه در آن وقت دم ثانى نبود دم دومى موضوع ندارد، بدان جهت ملتزم هستيم كه اين ادله اعتبار اوصاف دم اولى را حيض قرار مى دهد، و سابقاً هم نظيرش را گفته بوديم آنجايى كه ذات العادة دو تا دم ببيند هيچ كدام در ايام عادتش نيست هر دو ذات الوصف هستند آنجا نظيرش را گفته بوديم دم اولى محكوم به حيض است دون الثّانى.

اشکال

آن وقت اين اشكال مى‏شود كه چرا اين بيان را ديروز نگفتيد در آن دو روز و يك روزى كه به وصف حيض ديده بود و روز سومى را به وصف استحاضه ديده بود، آنجا چرا نگفتيد؟ آنجا با اينجا چه فرق دارد؟

مى‏گوييم اين مسأله تعارض با آن مسأله‏اى كه يك روز يا دو روز به وصف الحيض ديده بود فرقى دارد، به همديگر قياس نمى‏شوند، فرقش چيست؟ براى اين كه اين فرقش مثل آفتاب هم نباشد قريب به مثل آفتاب روشن بشود اينجور عرض مى‏كنم كه ادله اعتبار اوصاف دو طايفه هستند:

يك طايفه‏اى هستند كه مى‏گويند آن دمى كه ذات الوصف است آن دمى كه ذات وصف حيض را دارد كه تمام دم ذات اوصاف حيض را دارد آن تمام الدّم حيض است، يعنى آن دمى كه اوصاف حيض دارد او حيض است، و دمى كه اوصاف استحاضه را دارد استحاضه اوست، كه اين روايت به اين معنا دلالت مى‏كند اين صحيحه‏اى كه آن روز هم خواندم صحيحه معاوية ابن عمار است كه مى‏گويد آن دم الاستحاضة و الحيض ليس يخرجان من مكان واحد آن دم الاستحاضة باردٌ و آن دم الحيض حارٌّ، اين معنايش اين است كه حار حيض است و بارد استحاضه است، حرارت هم از اوصاف و از خواص است، يعنى آنى كه وصف حيض دارد او حيض است آنى كه وصف استحاضه دارد او استحاضه است، اين قسم اول از روايت است، اين ما نحن فيه را كه دو روز دم به وصف الحيض ديده است روز سومى به وصف الاستحاضه ديده است اصل اين روايت نمى‏گيرد اين مثال را چرا؟ چونكه دمى كه وصف حيض دارد دو روز است در او احتمال حيضيت نيست، اين روايت مى‏گويد آنى كه گرم است حيض است آنى كه سرد است استحاضه است، آنى كه گرم است دو روز است دو روز گرم حيض نمى‏شود بايد حيض سه روز باشد، بدان جهت اصل اين طايفه از روايت ما نحن فيه را نمى‏گيرد، چونكه مدلول اين روايت اين است كه آن دمى كه وصف حيض را دارد از اول تا آخر كه ممكن است حيض بشود آن حيض است يعنى محتمل است حيض بشود، و آن دمى كه از اول تا آخر وصف استحاضه دارد كه محتمل است استحاضه بشود استحاضه است، اينجا اینکه دو روز كه وصف حيض دارد حيض باشد و يك روز استحاضه باشد با ما بعدش اين معنا محتمل نيست، چونكه حيض كمتر از سه روز نمى‏شود، اصل اين روايت اين طايفه اولى ما نحن فيه را نمى‏گيرد، اين طايفه اولى در جايى است كه ذات الوصف را بشود حيض قرار داد، و در ما نحن فيه ذات الوصف را منضماً به غير ذات الوصف مى‏شود حيض قرار داد، اين روايت اين طايفه جايى است كه ذات الوصف را بنفسه مى‏شود حيض قرار داد و ذات وصف الاستحاضه را به نفسه مى‏شود استحاضه قرار داد، در ما نحن فيه اين سه روز را نمى‏شود دو روزش را حيض يك روزش را استحاضه قرار داد اصل اين روايت نمى‏گيرد.

 بدان جهت است آنهايى كه ما تتبّع كرديم كسى محققين به اين روايات وصف الحيض بالمعنی نوعاً تمسک نمى‏كنند.

عمده طايفه ثانيه است طايفه ثانيه كه عمده‏اش يعنى بلكه مى‏شود كلّش مرسله طويله يونس ابن عبدالرّحمن است، كه امام علیه السلام در آن صحيحه نقل مى‏فرمايد كه رسول الله به مستحاضه به زن مستحاضه فرمود اذا اقبلت الحیض فدعی الصّلاة و اذا ادبرت فتصلّى، كه اين تكّه اين مرسله طويله را صاحب وسائل در همين باب نقل كرده است، كه امام علیه السلام مى‏فرمايد قال لها رسول الله اذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة و اذا ادبرت فاغتسلی، وقتى كه دم ادبار كرد فاغتسلی و تصلّى، وقتى كه حيض ادبار كرد يعنى دم ادبار كرد وقتى كه دم ادبار كرد فاغتسلى و تصلّى، اينها گفته‏اند بر اينكه وقتى كه روز اول و دوم را ذات وصف قرار داد اين مرسله طويله مى‏گويد كه فدعی الصّلاة، چونكه اين دو تا روز نمى‏تواند حيض بشود چون اقلّ حيض سه روز است روز سوم هم لاحق مى‏شود به دلالت التزاميه، آن وقت وقتى كه به دلالت التزاميه شد اين دلالت مى‏كند سه روز حيض است، خوب آن وقت گفته مى‏شود كه بله اين معارضه دارد، چونكه مى‏گويد و اذا ادبرت فصلّى، ادبرت روز سوم است، اين معنايش اين است كه نماز بخواند، مدلول التزامى‏اش اين است كه چونكه اقلّ الحيض سه روز است يعنى قبلى‏ها هم حيض نبود، اين با همديگر معارضه مى‏كنند، معارضه در اين مرسله طويله است كه اذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة و اذا ادبرت فتصلّى.

ديدگاه مرحوم آخوند(ره)

در ما نحن فيه محقق صاحب الكفايه [3]در رساله دمائش اينجور فرموده است، فرموده است كه اينجور نيست، سه روز اولى حيض است آن روز سومى هم حيض است ملحق به حيض است بعدش استحاضه است بعد از روز سومى استحاضه است، چرا؟ فرموده است بر اين كه ليس الاقبال كالادبار، اين كه ادبار جعلت براى استحاضه، ليس الاقبال كالادبار، اقبال مثل ادبار نيست الادبار، الادبار یتبع الاقبال كه لغز گفتن است ديگر الادبار یتبع الاقبال.

اين فرمايشش ظاهراً بلكه واقعاً هم مرادش همين است كه يعنى اعتبار ادبار تبعى است، چونكه اقبال نيست بدان جهت دم حكم به استحاضه مى‏شود، و به عبارت اخرى اين تبعى است وقتى كه اقبال اماره نشد آن وقت ادبار اماره مى‏شود، طولى است، كما اين كه مرحوم حكيم همين جور فهميده است همين جور هم هست ظاهر عبارتش همين است، كه یتبع الاقبال یعنی اگر او نباشد اين سايه او است اين خودش اصالتى ندارد، اين يا معنايش عبارت از اين است كه اعتبار اوصاف در عرض اعتبار اقبال نيست، يعنى اگر اقبال باشد ادبار اعتبار ندارد، يا اين است، يا معنايش اين است كه اصلاً ادبار اعتبار ندارد، اين سايه اعتبار اقبال است، جايى كه اقبال شد ديگر ادبار آنجا موضوعيتى ندارد اقبال فقط حاكم مى‏شود، و اين احتمال دومى كه اصلاً ادبار خودش علاميتى ندارد بر استحاضه معيّنش كه عبارت از اين است كه مى‏گويد ان الادبار لا يعارض الاقبال، ادبار معارضه با اقبال نمى‏كند، اين معنايش عبارت از اين است كه يا اعتبار ندارد ادبار يا اعتبارش در صورتى است كه اقبال نباشد، اين را مرحوم آخوند فرموده است.

بررسی ديدگاه آخوند(ره)

خوب مى‏گوييم يا مرحوم آخوند عبارت را اينجور گفتن كه مطلب درست نمى‏شود، دليل شما اين صحيحه يونس طويله است كه فرمود قال لها امام علیه السلام براى آن زن اينجور فرمود، قال لها اذا اقبلة الحيض فدعی الصّلاة فاذا ادبرت فاغتسلى و صلّى، ادبرت يعنى مستحاضه است محلّ كلام، يعنى اين دم اگر اقبال كرد يعنى وصف حيض را داشت آن احكام حائض را بار كن، اذا ادبرت فتصلّى، پس اطلاق اين مى‏گويد روز سومى فتصلّى، و اطلاقش هم به آن دو روز اول مى‏گويد فلا تصلّى، و ما مى‏دانيم كه نمى‏شود اين معنا، چون اقلّ الحيض سه روز است، اقبل را مقدّم كنيم يا ادبر را مقدّم كنيم وجهى ندارد هر دو را امام علیه السلام ذكر كرده است، اين سرّ اين است كه ديروز گفتيم تعارض گفتيم، آنجا حكومتى در بين نبود، دليلش در وجه معارضه آن ادلّه اولى كه اعتبار اوصاف است اصلاً نمى‏گيرد اين ما نحن فيه را، آن در جايى است كه دمى كه حكم مى‏كنيم به حيض تمامش اوصاف حيض را داشته باشد، آن دمى كه حكم مى‏كنيم به استحاضه تمامش اوصاف استحاضه را داشته باشد، در فرض دو روز حيض دارد يك روز استحاضه اين را نمى‏گيرد اصلاً، اين ما نحن فيه را كه تمسک كرده‏اند تمسک به اين مرسله يونس كرده‏اند كه اذا اقبلت الدم فلا تصلّى و اذا ادبرت فتصلّى اين هر دو تا را مى‏گيرد و معارضه دارد، وجهى ندارد يكى را بر ديگرى مقدم بكنيم.

ديدگاه شيخ انصاری (ره)

شيخ انصارى قدس الله نفسه الشّريف [4]در طهارتش وجه ديگرى فرموده است،كه آن اقبل را بايد مقدم كرد، نه آن حرفى كه در رساله دماء ايشان است قدس الله سرّه، شيخ قدس الله نفسه الشّريف وجه ديگرى فرموده است، وجه ديگرش اين است كه اگر اذا اقبلت الحيض او را بگيريم محذورى ندارد، فقط محذورش اين است كه يك قيدى زده ایم اين به آن ادبار گفتيم الاّ در جايى كه آن ادبار شرايط حيض را درست كند، شرايط حيض اقلّش سه روز است ديگر، يك قيدى زده‏ايم كه الاّ در صورتى كه شرايط حيض را درست كند يعنى روز سومى هم حيض است، و امّا اگر استحاضه را مقدم كرديم ادبار را مقدم كرديم معنايش اين است كه اين زن از اول تا آخر حيض ندارد همه‏اش استحاضه است، چونكه دم‏هاى بعدى‏اش همه‏اش به وصف استحاضه است، دو روز به وصف حيض ديده است يا يك روز، آن را هم كه ادله ادبار از بين برد گفت كه نه آن هم استحاضه است، خوب آن وقت زن مى‏شود حيض ندارد، وقتى كه حيض ندارد اين خلاف فرض است كه اختلط حيضها باستحاضتها، اين خلاف فرض است، و لازم مى‏آيد از رجوع به تمييز طرح التّمييز، لازم مى‏آيد از رجوع به ادله تمييز الاوصاف كه اصلاً تمييز حيض از استحاضه نبوده باشد در ما نحن فيه كه كدام بعض حيض است كدام بعض استحاضه است، اين فرمايش را ايشان فرموده است.

اين هم درست نيست، خوب مى‏گوييم بر اين كه خوب در ما نحن فيه ادله تمييز نمى‏گيرد اينجا را، چونكه ادبار اقتضاء مى‏كند كه همه‏اش استحاضه بشود، اقبال هم اقتضاء مى‏كند بر اين كه روز سوم استحاضه بشود، بلكه اگر ادله اقبال را مقدم كرديم كما اين كه مرحوم آخوند مى‏گويد اقبال را مقدم كرديم كه ادبار ديگر اعتبار ندارد يا اعتبارش در طول است چرا حيض سه روز بشود براى اين زن؟ وقتى كه ادبار از علاميت افتاد اقبال حاكم شد اماره تا وقتى كه مصيب الى الواقع است معتبر است، اين حدوث اقبال اگر اماره شد بقائش لازم نيست حدوث الاقبال اماره شد ادبار از كار افتاد ديگر يعنى حدوث اقبال اماره شد، خوب ما تا ده روز احتمال مى‏دهيم كه اين حيض باشد، از اول روية الدم تا ده روز احتمال مى‏دهيم حيض باشد، به اوصاف استحاضه است بعضش يا نوعش، مثل آن اوصاف حيضى كه ذوالعادة در ايامش مى‏بيند همه‏اش را به وصف استحاضه ديد همه‏اش حيض است ديگر، چونكه عادت اماره است، اگر اين اقبال را شما مثل او اماره قرار داديد تا ده روز بايد حيض بشود، چرا سه روز اولى؟

بدان جهت در ما نحن فيه نه به آن فرمايش مرحوم شيخ مى‏توان اعتماد كرد نه به آن فرمايش مرحوم آخوند، مسأله‏اى كه سابقاً گفته بوديم آنجا تعارض است يعنى مرسله طويله يونس هر دو تا را مى‏گيرد، ادله اوصاف نمى‏گيرد، و امّا در مسأله تعارض آن ادله اعتبار اوصاف چونكه مرسله يونس نمى‏گيرد چونكه آنجا ادبار نيست پنج روز خون ديده است پنج روز پاك شده است ادبار ندارد آنجا، اين مرسله نمى‏گيرد او را، و امّا آن ادله اوصاف مى‏گيرد كه اوصاف حیض و استحاضه، آن هم گفتيم وقتى كه دم اول را گرفت دم دومى تخصصاً خارج مى‏شود چونكه احتمال حيضيت نيست، آن ادله اقل النقاء مى‏گويد احتمال حيضيت نيست، دم اولى وقتى كه حيض شد مى‏گويد انقطاع این حیض تا آن حيض ديگر بايد ده روز بشود چونكه از ده روز كمتر است آن حيض نيست، بدان جهت در ما نحن فيه مسأله صاف مى‏شود.

اگر شما گفتيد اين حرف‏ها قلب مرا خاطر جمع نكرد، گفتيد و من شنيدم ولكن قلبم يك دغدغه‏اى دارد، مى‏گوييم صحيحه صفوان دلالت مى‏كند كه دم اولى حيض است و دم دومى حيض نيست، آن صحيحه صفوان كدام است؟

صحيحه صفوان

 اين صحيحه صفوان در باب 1 از ابواب الاستحاضه دلالت مى‏كند البته به اطلاق دلالت مى‏كند روايت 3 [5]است:

«محمد ابن يعقوب و عنه يعنى عن محمد ابن اسماعيل و عنه عن الفضل عن صفوان ابن يحيى عن ابی الحسن علیه السلام قال قلت له اذا مكثت المرأة عشرة ايام»، زن وقتى كه ده روز را مكث كرد تَرى الدم يعنى نماز و اينها نخواند و احكام حيض را عمل كرد، ثمّ طهرت بعد از آن پاك شد يعنى اصلاً دم نيست. «فمكثت ثلاثة ايام طاهراً» نماز و روزه و اينها را مى‏گرفت «ثمّ رأت الدّم بعد ذلك» بعد از اين دوباره خون را ديد، «أ تمسک عن الصّلاة»؟ از صلاة امساك بكند؟ «قال لا هذه مستحاضةٌ» اين مستحاضه است، امام نفرمود كه اين دم دومى را كه ديد ذات وصف است مثل اوّلى، بلكه ظاهر روايت اين است كه مثل اولى ذات وصف است، چونكه امام در ذيل دارد كه «و تجمع بين الصّلاتين»، مثل اين كه دم دومى به اوصاف الحيض است و فشار دارد مثل اولى است مى‏گويد نه هى مستحاضةٌ، امام علیه السلام تفصيل نفرمود كه دم دومى سه روز است از سه روز كمتر نيست از ده روز هم بيشتر نيست اگر اينجور است نه احتياط بكند چونكه حيض يا اين است و يا آن اولى، كه همين جور است ديگر تعارض است، يا اين كه نه سه روز كمتر است يا از ده روز بيشتر است آن وقت مستحاضه است، امام اين تفصيل‏ها را نفرمود، مطلقا فرمود دم دومى استحاضه است، آنجايى كه دم اولى محكوم به حيضيت شد امام علیه السلام على الاطلاق بلا استفصالٍ فرمود كه دم دومى محكوم به استحاضه است حتّى اگر اوصاف را داشته باشد، بلكه ظاهر اين روايت اين است كه اوصاف را دارد، چونكه امام فرمود هذه مستحاضةٌ تغتسل و تستدخل قطنتاً بعد قطنةٍ اين معلوم مى‏شود كه دم فراوانى است، و تجمع بين صلاتين بغسلٍ، استحاضه كثيره است، و یأتیها بعلها اذا شاء، صحبت حيض نيست، و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص331.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يَكُونُ الْقُرْءُ فِي أَقَلَّ مِنْ عَشَرَةِ أَيَّامٍ فَمَا زَادَ- أَقَلُّ مَا يَكُونُ عَشَرَةٌ- مِنْ حِينِ تَطْهُرُ إِلَى أَنْ تَرَى الدَّمَ ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص298.

[3] آخوند محمد کاظم خراسانی، رسالة فی الدماء الثلاثة،( دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‌، چ1، 1413ق)، ص50.

[4] آخوند محمد کاظم خراسانی، رسالة فی الدماء الثلاثة،( دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‌، چ1، 1413ق)، ص49.

[5] وَ عَنْهُ عَنِ الْفَضْلِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِذَا مَكَثَتِ الْمَرْأَةُ عَشَرَةَ أَيَّامٍ تَرَى الدَّمَ- ثُمَّ طَهُرَتْ فَمَكَثَتْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ طَاهِراً- ثُمَّ رَأَتِ الدَّمَ بَعْدَ ذَلِكَ أَ تُمْسِكُ عَنِ الصَّلَاةِ- قَالَ لَا هَذِهِ مُسْتَحَاضَةٌ تَغْتَسِلُ- وَ تَسْتَدْخِلُ قُطْنَةً (بَعْدَ قُطْنَةٍ) وَ تَجْمَعُ بَيْنَ صَلَاتَيْنِ بِغُسْلٍ وَ يَأْتِيهَا زَوْجُهَا إِنْ أَرَاد؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص372.