درس هشتصد و بیست و سوم

 حکم تجاوز خون از ده روز

مسألة 1: « من تجاوز دمها عن العشرة سواء استمر إلى شهر أو أقل أو أزيد إما أن تكون ذات عادة أو مبتدئة أو مضطربة أو ناسية أما ذات العادة فتجعل عادتها حيضا و إن لم تكن بصفات الحيض و البقية استحاضة و إن كانت بصفاته إذا لم تكن العادة حاصلة من التمييز بأن يكون من العادة المتعارفة و إلا فلا يبعد‌ ترجيح الصفات على العادة بجعل ما بالصفة حيضا دون ما في العادة الفاقدة و أما المبتدئة و المضطربة بمعنى من لم تستقر لها عادة فترجع إلى التمييز فتجعل ما كان بصفة الحيض حيضا و ما كان بصفة الاستحاضة استحاضة بشرط أن لا يكون أقل من ثلاثة و لا أزيد من العشرة و أن لا يعارضه دم آخر واجد للصفات كما إذا رأت خمسة أيام مثلا دما أسود و خمسة أيام أصفر ثمَّ خمسة أيام أسود و مع فقد الشرطين أو كون الدم لونا واحدا ترجع إلى أقاربها في عدد الأيام بشرط اتفاقها أو كون النادر كالمعدوم و لا يعتبر اتحاد البلد و مع‌ عدم الأقارب أو اختلافها ترجع إلى الروايات مخيرة بين اختيار الثلاثة في كل شهر أو ستة أو سبعة و أما الناسية فترجع إلى التمييز و مع عدمه إلى الروايات و لا ترجع إلى أقاربها و الأحوط أن تختار السبع‌«.[1]

ادامه مباحث گذشته

 ملخّص ما ذكرنا اين شد اگر زنى خمسة ايام كه مبتدئه است او المضطربه است خمسة ايام خونى با اوصاف حيض ببيند ثمّ خمسة ايام به وصف الاستحاضه ببيند ثمّ خمسة ايام به وصف الحيض دوباره ببيند در ما نحن فيه رجوع به روايات نمى‏شود، اين زن فاقد التّمييز نيست، بلكه دم اولى محكوم است بالحيضية و آن دم ثانى كه اصفر است آن دم ثانى محكوم است به استحاضه. وقتى كه او استحاضه شد و از انقطاع دم اول تا ده روز دم را ديد ولو احمر باشد آن دم ثالث هم استحاضه مى‏شود، به آن بيانى كه گفتيم، و در اين دم ثانى ولو به وصف الحمرت است وصف اعتبارى ندارد ملحق به نقاء است، وصف در صورتى اعتبار دارد كه در ما نحن فيه علم وجدانى يا علم تعبّدى به استحاضيت نداشته باشيم، و در ما نحن فيه در دم ثانى علم به استحاضيت داريم تعبّداً، ما ذكرنا اين بود.

و عرض كرديم اين را هم از صحيحه صفوان مى‏شود استفاده كرد، در صحيحه صفوان ولو فرض شده است كه ده روز خون ديده است و بعد از ده روز ظاهر صحيحه اين است كه خونى نديده است سه روز، نه صفرةً و نه حمرةً ظاهرش اين است بعد دوباره شروع كرده است به خون ديدن، امام علیه السلام در آن صحيحه تفصيل نفرمود در جواب كه خون دومى به اوصاف الحيض است يا به اوصاف الحيض نيست، ده روز كمتر سه روز بيشتر است يا نه، على الاطلاق حكم فرمود به استحاضه، اين استحاضه‏اى كه در وسط واقع شده است پنج روز به اوصاف الحيض پنج روز به اوصاف الاستحاضه آن اوصاف اماره استحاضه هست عيبى ندارد ملتزم هستيم كه آن مستحاضه است، و وقتى كه آن دم اولى که حمرت بود قطع شد استحاضه مى‏گويد اين استحاضه است، پس حيض اولى قطع شده است چونكه امارات مى‏گفت آن اولى حيض است و تا ده روز مى‏شود مستحاضه، و در ما نحن فيه و در مورد صحيحه ولو استحاضه فرض نشده است در وسط يعنى دم اصفر ولكن ملاك حكم يكى است، تعارض ما بين حيضيت دم اخيرى با حيضيت دم اولى بود، در وسط كه پنج روز اصفر ديده بود در او تعارض نبود كه او يقيناً استحاضه است يقيناً يعنى به امارات او استحاضه است، بلكه بعضش يقيناً استحاضه است.

كلام در اين بود كه دم اولى حيض است يا دم اخيرى از صحيحه استفاده مى‏شود كه كلّما دار الامر كه دم اخيرى حيض بشود يا ثانى دم اولى محكوم به حيضيت مى‏شود.

سؤال...؟ ده روز قطع نشده است پانزده روز قطع شده است، بعد از ده روز سه روز طاهر شده است و دوباره خون ديده است، اگر خون دومى سه روز بيشتر است و اوصاف حيض را دارد چه معلوم خون اولى حيض است؟ امر داير است ما بين اين كه دم اولى حيض است يا دم ثانى، مثل ما نحن فيه مى‏شود ديگر، بين دو حيض بايد ده روز نقاء بشود، اگر دومى حيض است دم اولى حيض نبود، دومى اگر به اوصاف بشود و از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر بشود دم دومى حيض بشود اولى حيض نبود، امام علیه السلام نفرمود اين تفصيل را، بلکه على الاطلاق فرمود كه دم دومى استحاضه است، عرض مى‏كنم بر اين كه تعارض معنايش اين است كه دو تا دم باشد اوصاف حيض را داشته باشد دو تا معاً حيض‏ نمى‏شود، اينجا در مورد صحيحه صفوان دم اولى ديده است بعد از سه روز دم دومى ديده، است اگر اوصاف داشته باشد سه روز بيشتر باشد ده روز كمتر باشد اين دو تا دم نمى‏تواند حيض بشود، حيض بايد يكى بشود يا اولى يا اخيرى، كلام اين است كه صحيحه دلالت كرد اولى حيض است دومى استحاضه.

دو مطلب باقی مانده در ما نحن فيه

در ما نحن فيه دو تا مطلب مهمّى باقى مانده است:

يكى از آن مطالب اين است كه اگر فرض كرديم زن پنج روز خون را به وصف الحيض ديد، بعد سه روز به وصف الاستحاضه ديد، بعد از سه روز دوباره پنج روز به وصف الحيض ديد، كه به نحوى كه آن دم اخيرى بعضش قبل از تمام عشرة الحيض است و بعضش بعد تمام عشرة الحيض، پنج روز خون مع الاوصاف ديد سه روز استحاضه ديد بعد پنج روز دوباره خونى ديد مع الوصف، كه دو روز دم اخيرى ذات وصف است و قبل العشرة است، در ما نحن فيه آیا آن تمام ده روز را مى‏گويند حيض است چونكه دم قبل العشره است دو روز، دو روزش وقتى كه قبل العشره شد تمام عشره حيض مى‏شود، آن سه روز استحاضه هم آن هم حيض مى‏شود، ما كان قبل العشرة فهو حيضٌ، يعنى دم اولى كه محكوم به حيضيت بود دم دومى بعضش متمم آن حيض مى‏شود، كه قهراً نتيجه اين مى‏شود كه تا ده روز حيض است روز يازدهمى و دوازدهمى و سيزدهمى آن استحاضه است، آیا اينجور است؟ يا از دم دومى به دم اولى لاحق نمى‏شود، بلافرقٍ ما بين اين كه تمام دم ثانى بعد العشره واقع بشود كما فى المثال الّتى ذكر العروة، يا دم ثانى بعضش در قبل العشرة بعضش هم بعد العشرة بشود، تتمیم نمى‏شود، چونكه  مرأه در ما نحن فيه مبتدئه است مضطربه است ذوالعادة نيست كه بگوييم مقدار عادتش حيض بقيه استحاضه، عادت ندارد، در مبتدئه و مضطربه است. آيا در اين صورت دم اولى تتميم مى‏شود از دم ثانى يا تتميم نمى‏شود، يعنى به عبارةٍ اخرى آیا اين فرع مثل فرع ديگر مى‏شود كه ذكر مى‏كند. آن فرع ديگر اين است كه چهار روز خون ديد به وصف الحيض بعد سه روز خون ديد به وصف الاستحاضه بعد سه روز خون ديد به وصف الحيض و در ده روز قطع شد، ديگر بعد از ده روز چيز ديگر نيست، چه جور آنجا همه اين چهار روز و سه روز وسطى و آن دم اخيرى همه‏اش حيض است، و لازمه حيض بودن دم اخيرى اين است كه آن استحاضه وسطى هم ملحق به حيض است، در جايى هم كه دم بعضش تجاوز كند از عشره و بعضش قبل العشرة باشد آن هم مثل اين مثال دومى مى‏شود كه تا عشره حيض مى‏شود يا فرق است بين المثالين؟

مى‏گوييم نه فرق است ما بين فرض اول، در فرض اول همه دم استحاضه است دم اصفر و ما بعدش كه دم احمر را ديد ولو بعضش قبل العشرة باشد همه‏اش استحاضه است، يعنى بعد دم اول همه‏اش استحاضه است، دم اول تتمیم نمى‏شود، ولكن به خلاف مثال الثّانى، در مثال ثانى كه قبل العشرة قطع شده است همه دم حيض است، و ذلك به جهت اين كه امام علیه السلام در صحيحه محمد ابن مسلم در باب 11 از ابواب الحيض روايت سومى بود:

صحيحه محمد بن مسلم

«وَ [محمد بن يعقوب] عَنْهُ (علی بن ابراهيم) عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ قَبْلَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الْأُولَى- وَ إِنْ كَانَ بَعْدَ الْعَشَرَةِ فَهُوَ مِنَ الْحَيْضَةِ الْمُسْتَقْبِلَةِ»[2] وجه توهّم اين است كه اين صحيحه نسبت به آن بعضى كه قبل العشرة است اين صحيحه شامل او مى‏شود او را لاحق به دم اول مى‏كند ما بقى استحاضه مى‏شود، وجه توهّم اين است، ولكن اين توهّم فاسد است، چرا؟ چونكه امام علیه السلام كه مى‏فرمايد: «اذا رأت المرأة الدّم قبل عشرة ايامٍ» آن دم واحد را مى‏گويد كه آن «دم واحد قبل عشرة الايام» باشد، مى‏دانيد وقتى كه خون شروع شد مستمر بوده باشد او را دم واحد مى‏گويند، انقطاع حاصل شد دمين مى‏شود، مادامى كه انقطاع حاصل نشده است به نظر عرفى دم مستمر است آن يك دم حساب مى‏شود، امام علیه السلام كه مى‏فرمايد:«اذا رأت المرأة الدّم» يعنى آن يك دم را قبل العشره ببيند، دم اخيرى كه خمسة ايام متوالياً است آن يك دم است او بايد قبل عشرة ايام من دم الحيض باشد، و امّا اگر اينجور نشد آن دم واحد قبل العشرة نشد اين دو جور مى‏شود، يكى اين كه بعضش به بعد العشرة بيفتد، يكى اين كه تمامش به بعد العشرة بيفتد در هر دو صورت او حيض نيست ملحق به حيض نمى‏شود، اين صحيحه محمد ابن مسلم دلالت مى‏كند بر اين كه خمسة اولايى كه هست تكميل نمى‏شود به بعض ايام خمسه ثانيه، چرا؟ چونكه آن وقتى قبل العشرة ايام حيض است كه آن دم واحد قبل العشرة باشد، و دم واحد هم مى‏دانيد كه به نظر عرفى نمى‏گوييم به نظر عقلى هر چند به نظر عقلى هم همين جور است ولكن به نظر عرفى مى‏گوييم كه دم مادامى كه مستمر است دم واحد گفته مى‏شود، به او كه يك خون است كه قطع نمى‏شود شروع شده است مى‏آيد اين استمرار موجب صدق وحدت است، منتهى آن استمرار عقلى معتبر نيست، مثل ثلاثه‏اى كه در اقلّ الحيض استمرار معتبر است كه يك دم حساب بشود سه روز مستمر شد آنجا گفتيم استمرار عرفى مراد است استمرار دقّى نمى‏خواهيم، عرفاً اگر گفتيم كه يك دم است شروع شد بعد از سه روز خون زرد ديدن هنوز هم مى‏آيد ده روز گذشته است او ليس بحيضٍ او ملحق به حيض نمى‏شود، باید آن دم واحد قبل العشرة بشود، از اينجا چه معلوم مى‏شود؟ از اينجا معلوم مى‏شود حكم در مثال ثانى، مثال ثانى عبارت از اين است كه مبتدئه يا مضطربه چهار روز خون ديد به وصف الحيض سه روز خون ديد به وصف الاستحاضه بعد هم سه روز خون ديد به وصف الحيض قطع شد، اذا رأت المرأة الدّم آن دم واحد كه سه روز اخيرى است آن دم واحد كه دم واحد مستمر بود سه روز او را قبل العشرة ديده است قبل از اين كه عشره حيض تمام بشود ديده است، فهو حيضٌ او حيض است، وقتى كه او حيض شد آن دليلى كه دلالت كرده است نقاء ما بين دو دمى كه حيض است كمتر از ده روز نمى‏شود آن دليل مى‏گويد صفرت هم حيض است، اگر خود صحيحه نگويد كه كلمه من دارد ما كان قبل العشرة من الحيضة الاولى كه در حيضه اولى تا اين دم مستمر است و اين جزء او مى‏شود، اگر اينجور بگوييم كه مطلب پرواضح است كه خود صحيحه دلالت مى‏كند، و امّا اگر كسى گفت ه اين صحيحه دلالت مى‏كند دم ثانى جزء حيض است امّا وسطش كه دم اصفر است او چه جور است با او كارى ندارد، اگر كسى اين را گفت مى‏گوييم آن دليلى كه ديروز مى‏گفتيم مى‏گويد ما بين دو دمى كه هر دو حيض است نقاءش كمتر از ده روز نمى‏شود او مى‏گويد اين سه روز نقاء نيست، چونكه دو تا مقتضا داشت، يكى اين كه اگر مابين دو دمى كه ثابت است حيضيتشان نقائى بشود كمتر از ده روز او نقاء نيست، يعنى متّصل به حكم حيض را دارد، و امّا اگر دم دومى حيضيتش ثابت نشد مى‏گويد دم دومى حيض نيست، اينجا حكومت معنايش اين است كه صحيحه محمد ابن مسلم دم دومى چونكه قبل از عشرة ايام است حيضيت او را اثبات كرد، ما كان قبل العشرة فهو حيضٌ، وقتى كه حيضيت او ثابت شد ديگر در آن دم وسطى رجوع به وصف نمى‏شود كه وصف استحاضه را دارد، آن وقتى به اوصاف رجوع مى‏شود كه شكّ در حيضيت دم يا استحاضه بودن داشته باشيم، وقتى كه حيضيت دم اخيرى ثابت شد لا يكون النقاء اقلّ من عشرة ايام مى‏گويد اين هم حيض است وسطى هم حيض است، چونكه آن دم اولى كه حيض بود دم دومى را هم صحيحه محمد ابن مسلم گفت حيض است، اين دو تا دم كه حيض شدند بينهما نقاء كمتر از ده روز نمى‏شود يعنى او نقاء نيست يعنى او هم حيض است، بدان جهت است كه اگر سه چهار روز دم حيض ديد ثمّ سه روز دم اصفر ديد ثمّ سه روز ديگر دم به وصف الحيض ديد همه‏اش حيض است.

از اينجا معلوم مى‏شود حكم فرع ثالث، فرع ثالث اين است كه چهار روز خون ديد به وصف الحيض، بعد چهار روز اصلاً خون نديد اين زن، روز نهمی يا دهمى دو روز را دم ديد به وصف الحيض، همه اين ده روز حيض است، چرا؟ چونكه صحيحه محمد ابن مسلم مى‏گويد آن ده روز چونكه قبل تمام عشره واقع شده است آن دم واحد كه دو روز بود آن قبل العشرة است او حيض است، وقتى كه او حيض شد دم اولى هم كه حيض است، آن دليلى كه مى‏گويد ما بين دو دمى كه حيض است نقاء كمتر از ده روز نمى‏شود مى‏گويد اين نقاء نيست، بدان جهت ولو زن خون ندارد حكم مى‏شود حائض است.

اثبات دو قاعده در ما نحن فيه

پس در ما نحن فيه دو تا قاعده ثابت شد:

قاعده اولى اين بود در مبتدئه و مضطربه اگر دم ثانى كه به وصف الحيض است تجاوز از عشره بكند ولكن قبل العشرة شروع بشود آن بعضى هم كه قبل العشره است لا يلحق بالحيض الاول، و نتيجه عدم لحوق اين است كه دم استحاضه به وصف الاستحاضه و دم دومى كه به وصف الحيض است همه‏اش استحاضه مى‏شود، اين قاعده اول.

 و قاعده دومى اين شد اگر دم دومى كه به وصف الحيض است او قبل العشرة قطع بشود اوصاف استحاضه در دم وسطى اعتبارى ندارد، روى قاعده‏اى كه ديروز گفتيم وقتى كه دليل حيضيت دمى را گرفت كه دم ثانى را گرفت صحيحه محمد ابن مسلم چونكه قبل العشرة است و حيضيت او را اثبات كرد و حيضيت دم الاول هم ثابت شده است لا يكون النقاء اقلّ من عشرة ايامٍ مى‏گويد اين نقاء نيست حيض است ولو اوصاف استحاضه را دارد، بدان جهت اوصاف از اعتبار مى‏افتد.

اين همان حكومتى بود كه مى‏گفتيم در ما نحن فيه هست هر گاه دليل حيض يك دمى را گرفت و او را حيض كرد اگر دم دومى حيضيتش ثابت بشود آن نقاء نقاء نيست آن هم حيض است، و امّا اگر دم دومى حيضيتش ثابت نشد آن اوصاف استحاضه و اين كه نقاء كمتر از ده روز نمى‏شود نفى مى‏كنند حيضيت دم ثانى را، مى‏گويند دم ثانى حيضيت ندارد.

اين دو تا قاعده بود در ما نحن فيه استفاده شد، و از اينجا معلوم مى‏شود حكم در مسائل آتيه كه ديگر در مسائل آتيه توقّف نخواهيم كرد اساسشان را اينجا ريخته‏ايم، بدان جهت در ما ذكرنا هر چه مى‏گوييم حكم مسائل آتيه از اينها معلوم مى‏شود.

 اين موارد تعارض كه در عروه بود همه‏اش داخل شد آنها در حيضيت دم اول كه دم اول حيض شد، عدم التعارض از شرطيت افتاد.

رجوع به اقارب در تعيين عادت مضطربه و مبتدئه

بعد ايشان صاحب العروة قدس الله نفسه الشریف مى‏فرمايد كه اگر نتوانست مضطربه يا مبتدئه به تمييز حيضش را تعيين بكند رجوع مى‏كند به اقارب، يعنى به عدد عادت اقارب، از اقاربش مى‏پرسد فلان خانم شما چند روز، از آن يكى مى‏پرسد. حیض آن اقارب چه قدر است به عدد حيض آنها از دمش حیض اختيار مى‏كند، ايشان مى‏فرمايد اينجور است بدان جهت ما در ما نحن فيه برای اینكه كلام منقّح بشود مبتدئه را از مضطربه جدا مى‏كنيم، مى‏گوييم آن كسى كه دمش متجاوز از عشره است تارةً مبتدئه است كه اول ما رأت الدم است دم را ديده است يك ماه دو ماه سه ماه دم مستمر شده است در عرض سه ماه، يا ماه اول همين جور است ماه اول مستمر شد، كه در ما نحن فيه از اول اين شخص مبتدئه مستحاضه بوده است اگر اين نحو بوده باشد اين همين جور است اگر دمش اوصاف داشت گذشت كه به اوصاف تمييز داده مى‏شود، دليلش همين بود كه در مرسله طويله در ذيلش امام علیه السلام فرمود قضيه مضطربه قضيه سنّت ثالثه است كه در حقّ حمنه بود كه حمنه مبتدئه بود، از اين استفاده كرديم كه اين مضطربه داخل سنّت ثالثه است مثل حمنه پس معلوم مى‏شود سنّت ثالثه آنجايى است كه دم وصف ممیزى نداشته باشد، كه حيض را از استحاضه تمييز بدهد، و بعضى‏ها كه فرموده‏اند مبتدئه بايد اول به اوصاف رجوع كند، چونكه در موثقه سماعه داشت مبتدئه‏اى كه استمرّ بها الدّم الشّهر و الشّهرين و الثّلاث و لا تعرف ايّامها اين نيست كه عادت ندارد چونكه فرض شده است كه خودش عادت ندارد مبتدئه است، لا تعرف ايامها يعنى وصف حيض ندارد وصف مميز ندارد، اینکه به اين استدلال كرده بودند سابقاً مناقشه كرديم كه اين قيد در كلام سائل است، چونكه اين قيد در كلام سائل است غايتش اين است كه آن مبتدئه‏اى كه خونش مختلف است اين موثقه به او دلالت ندارد كه چه كند، آنى كه خونش يكى است يكرنگ است و يكنواخت به او مى‏گويد به اقارب رجوع كند، بدان جهت موثقه را يك بار ديگر هم مى‏خوانم كه متوجّه باشيد چه گفته شد، در اين موثقه سماعه اينجور است در باب 8 از ابواب الحيض روايت روايت [3]2 بود:

موثقه سماعه

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ» گفتيم اين سند مرفوعه است، ولكن رواه الشّيخ در استبصار كما ذكرنا باسناده عنه زرعة عن سماعة كه آن سند سند معتبرى است و صحيح است روايت موثقه مى‏شود، آنجا دارد كه «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جَارِيَةٍ حَاضَتْ أَوَّلَ حَيْضِهَا- فَدَامَ دَمُهَا ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ» سه ماه پشت سر هم خون ديد، «وَ هِيَ لَا تَعْرِفُ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا» اين حاضت اول حيضها، فرموده بودند كه «فَقَالَ أَقْرَاؤُهَا مِثْلُ أَقْرَاءِ نِسَائِهَا»  دو تا معنا احتمال دارد ابتدءاً يكى اين كه عادتش را نمى‏داند عادت ندارد، خوب اگر اين بوده باشد كه اين لغو مى‏شود ذكرش، چونكه عن جارية حاضت اول حيضها مفروض اين است كه عادت ندارد، اين لغو مى‏شود، دومى اين است كه ايامش را به وصف نمى‏داند، يعنى ايّامى كه فعلاً دارد نمى‏داند چونكه اگر بداند به چه مى‏داند عادت ندارد بايد به وصف بداند، يعنى وصفى نيست در دم دم يكسان است همه دم كه مستمر است، اينجور فرموده بودند، فرموده بودند پس اين لا تعرف ايامها دليل مى‏شود كه دم اگر مختلف شد رجوع به عادت اقارب نيست، گفتيم نه اين دلالت به اين معنا نمى‏كند، چونكه «لا تعرف ايام اقرائها» در كلام سائل است، اگر سائل اينجور سؤال كرده بود امام در جواب مى‏فرمود كه «اقرائها مثل اقرائها فى ما لم تعرف ايامها»، ان فى ما لم تعرف» در كلام امام قيد بود در كلام سائل نبود بله قيد در مقام تحديد مفهوم داشت كه اگر ايّامش را مى‏تواند بشناسد رجوع به اقارب نيست، ولكن اين قيد در كلام سائل است، در كلام سائل است سائل اينجور فرض كرده است كه اين سه ماه خون يكرنگ ديده است حكمش چيست؟ غايت الامر اين است كه انسان اينجور مى‏گويد كه سائل اين قيد را كه آورد توى ذهنش اين بود كه اگر خون الوان بشود به آن الوان تعيين مى‏شود حيضش، اين حرفى است كه نگفته بودم سابقاً غايت چيزى كه در ما نحن فيه مى‏شود گفت آن عبارت از اين است كه در ذهن سائل اينجور بود در ذهن سماعه اگر خون دو رنگ بود مى‏توانست حيضش را تشخيص بدهد، لا تعرف ايّامها يعنى خونش دو رنگ نيست خونش يكنواخت است يكرنگ است، غايت الامر اين را مى‏شود گفت كه در ذهن سائل اين بود، خوب در ذهن سائل بود که بود ولكن در روايات ديگر كه موثّقه ابن بكير است امام علیه السلام آنجا ردع كرده است ذهنش را، مطلقا فرمود بر اين كه مبتدئه وقتى كه خون پيدا كرد رجوع به عدد مى‏كند، يعنى اوصاف اعتبارى ندارد، بدان جهت ذكرنا عمده در اين كه اوصاف اعتبار دارد در مبتدئه هم همان ذيل مرسله طويله است. او است كه تقييد مى‏كند اطلاقات را يعنى موثّقه عبد الله ابن بكير را كه فرمود مطلقا به عدد رجوع كند، نه، رجوع به عدد بعد فقد الاقارب است، و كيفما كان مبتدئه اگر اوصاف داشته باشد به اوصافش بايد رجوع بكند و تمييز بدهد و كلام صاحب حدائق درست نيست، اين در او خدشه‏اى نيست، اين مبتدئه در عروه دارد اگر به اوصاف نتوانست تشخيص بدهد چونكه از سه روز كمتر است اوصاف حيض، يا فرض كنيد بر اين كه دم معارضه دارد على ما تقدّم، به اقارب رجوع مى‏كند مبتدئه و مضطربه.

امّا رجوع المبتدئه به اقارب دليلش همين موثقه است كه مى‏خوانيم. در اين موثقه دارد كه «سألته عن جاريةٍ حاضت اول حيضها فدامت دمها ثلاثة اشهرٍ و هى لا تعرف ايّامها، فقال اقرائها» چونكه دم را يكنواخت فرض كرد «فقال اقرائها مثل اقراء نسائها»، اقرائش يعنى عددش مثل عدد آنها است، آنها چند روز عادت مى‏بينند اين هم آن مقدار را حيض قرار مى‏دهد، اين دليل اين است، چونكه دليل در ما نحن فيه اين است مى‏دانيد كه رجوع مبتدئه به اقارب مشهور است عند فقهائنا من قديم الزّمان من زمان القدماء الى زمان المتأخّرين، بلكه مخالف معلوم نيست كه مبتدئه رجوع به اوصاف مى‏كند، منتهى مطلقا او مع فقد التّمييز صاحب حدائق در او اختلاف كرده بود كه گفته بود تمييز هم باشد رجوع به اقارب مى‏كند، رجوع به اقارب در صورتى كه دم يكنواخت بوده باشد اين مسلّم است عند كلّ اصحابنا.

 ولكن مع ذلك چونكه به ذهن مى‏خورد كه اصحاب به اين روايت اعتماد كرده‏اند حكم كرده‏اند به رجوع مبتدئه، مدرك فتواى علما معلوم است بدان جهت گفته‏اند كه اين روايت خدشه دارد در دليل بودن به اين معنا، چه خدشه‏اى دارد بسم الله بفرماييد؟

گفته‏اند اولاً سندش اشكال دارد، چرا؟ چونكه اين مضمره است سماعه مى‏گويد بر اين كه قال سألته از كه سؤال كرده‏اند؟ يادم هست شيخ الطّائفه يعنى شيخ طوسى قدس الله نفسه الشّريف در يك جايى روايت سماعه را نقل كرده است كه معارض است با روايات سابقه، از تهذيب نقل مى‏كنم جايش را نمى‏دانم آنجا بعد از اين كه اين روايت را نقل كرده است گفته است و اوّل ما فيه آنها مضمرةٌ لعلّ السّماعه يروى عن غير الامام قول غير امام را نقل مى‏كند يعنى از غير امام سؤال كرده است، اين منشأ شده است كه اين را بعضى‏ها همه جا گفته‏اند گفته‏اند خوب اين هم سألته عن جاريةٍ حاضت اين از كه سؤال كرده است سماعه؟ و اگر يادتان بوده باشد ما سابقاً مفصّلاً در اين بحث كرديم كه اين كلامى كه شيخ در تهذيب گفته است اعتبارى به او نيست، چونكه مى‏خواهد تخلّص پيدا كند از تعارض روايات، وقتى كه شيخ در تهذيب در اول تهذيب هم گفته است همّش اين است که جمع كند ما بين روايات كه به نحوى كه توى ذهن نيايد كه اين روايات چرا اينجور اختلاف دارند به قدر امكان، جمع مى‏كند ما بين روايات كه براى بعضى‏ها اختلاف روايات موجب سوء تفاهم نشود كه ائمه ما چرا اينجور مختلف گفته‏اند در يك مسأله، بدان جهت هر چه ممكن است مى‏گويد آنجا هر چيزى كه ولو خودش قائل نيست مى‏گويد، از آن حرفهايى كه گفته است يكى هم همین حرف درباره سماعه است، خود شيخ بعد از چند صفحه‏اى به روايت سماعه تمسک مى‏كند كه همان مرسله است در همان تهذيب، بدان جهت اين گفته هايش اعتبارى ندارد مضمرات سماعه گفتيم كثير است، سابقاً گفتيم بحث مستقل كرديم، اين مضمرات كثيره محتمل بوده باشد كه از غير الامام همه اينها را نقل مى‏کند اين احتمال نيست، بلكه يا از امام صادق علیه السلام نقل مى‏كند يا از امام موسى ابن جعفر ابی الحسن علیه السلام.

و الشّاهد على ذلك كه اينجور است این روايات مضمره خيلى است براى سماعه، بعضى كه فى نفسه هم متعدد و كثير است بعضى از اين مضمرات كه كلينى و هكذا شيخ مضمراً نقل كرده است صدوق اينها را مسنداً نقل كرده است الى الامام علیه السلام، پس معلوم مى‏شود كه اينها اين مضمره بودن طارى است بر اين روايات، مسئول امام علیه السلام است.

شاهد ديگر اين است كه يك موردى سماعه با اين روايات كثيره‏اى كه دارد مرسلةً و غير مرسله در يك جا ثابت نشده است كه از غير الامام يك كلمه‏اى را نقل كند سؤال كند از غير الامام، تا بگوييم كه اين مضمرات هم شايد از آنها است، يك مورد ثابت نشده است، بدان جهت گفتيم بر اين كه اين مضمراتى كه هست لعلّ و الله العالم بعيد هم نيست از اين كه كتابى كه سماعه داشت و در آن كتاب از اول صفحه يا اول باب مى‏گفت مثلاً روايتى را از ابی الحسن علیه السلام نقل مى‏كرد در دومی و سومی تا آخر آن باب مى‏گفت و سألته و سألته، بعد اين روايات را كه تفريق كرده‏اند راوى‏هاى از او خواسته‏اند تصرّف نكنند در روايت و امانت را حفظ كنند همان جور كه آنجا بود به همان نحو در كتابشان نقل داده‏اند، مثل وسائل که تبویب کرده روايات را تهذيب را، تهذيب يك دسته از روايات را كه احكام مختلفه دارد ولكن همه‏اش راجع به حيض است همه را يك جا نقل كرده است صاحب وسائل اين را تبویب كرده است، بدان جهت اينجور تفريقى كه شده است در كتاب سماعه اين از او ناشى شده است، اين را شاهد آورديم، اين من لا يحضر الفقيه فعلاً در يد ما است شما نگاه بكنيد صدوق عليه الرّحمه مى‏گويد بر اين كه روی ابو بصیر عن ابى عبد الله علیه السلام، ذيلش مى‏گويد كه و روى الحلبى عنه علیه السلام عنه يعنى ابى عبد الله علیه السلام اين را ضمير مى‏آورد، اين را بعد كه تبویب كرده‏اند اين روايت حلبى را يك باب برده‏اند و روايت آن ابى بصير را باب ديگر برده‏اند اين مضمره در آمده و آن مسنده در آمده است، سابقاً گفتيم كه بالعيان در روايات فقيه هم اينجور است كه در فقيه اينجور است، مرسله نيستيم به ابى عبد الله برمى‏گردد ضمير، ولكن بعد كه تفريق به كتب كرده‏اند روايت حلبى را يك جا نقل كرده است در يك كتابى آن روايت ابى بصير را يك جا اين شده است مرسله، سماعه صاحب كتاب بود، رواياتى را كه از كتاب او نقل كرده‏اند الظّاهر و الله العالم اين وجه اين كه مرسله در آمده است اين است، و الاّ محتمل نيست اين روايات مضمره على كثرتها اينها را از غير امام سؤال كرده باشد ولو بعضش را، يك مورد پيدا نشده است كه سماعه نقل كند از غیر امام يك مورد هم پيدا نشده است، و جايش هم نيست محتمل نيست كه سماعه از غیر امام نقل بكند، سماعه واقفى است در امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه وقف كرده است يا از امام صادق است يا از امام موسى ابن جعفر سلام الله عليه، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه اين سند از اين جهت اشكال ندارد.

سؤال...؟ مثال گفتم در آن بابى كه در كتاب سماعه بود اين روايت با باب ديگرى كه بعد باب‏ها را كوچك كرده‏اند تكثير كرده‏اند مناسب است برده‏اند به باب ديگرى، آن يك روايت اولى را به باب ديگرى شده است مضمره شده است.

بدان جهت در ما نحن فيه من حيث السّند اشكالى ندارد، مى‏ماند اشكال اين كه گفته‏اند اين معارضه دارد اين موثقه سماعه با آن مرسله طويله، تا ببينيم كجا مى‏رسد انشاء الله.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص331.

[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص298.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جَارِيَةٍ حَاضَتْ أَوَّلَ حَيْضِهَا- فَدَامَ دَمُهَا ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ- وَ هِيَ لَا تَعْرِفُ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا فَقَالَ أَقْرَاؤُهَا مِثْلُ أَقْرَاءِ نِسَائِهَا- فَإِنْ كَانَتْ نِسَاؤُهَا مُخْتَلِفَاتٍ- فَأَكْثَرُ جُلُوسِهَا عَشَرَةُ أَيَّامٍ وَ أَقَلُّهُ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص288.