مسألة 1: « من تجاوز دمها عن العشرة سواء استمر إلى شهر أو أقل أو أزيد إما أن تكون ذات عادة أو مبتدئة أو مضطربة أو ناسية أما ذات العادة فتجعل عادتها حيضا و إن لم تكن بصفات الحيض و البقية استحاضة و إن كانت بصفاته إذا لم تكن العادة حاصلة من التمييز بأن يكون من العادة المتعارفة و إلا فلا يبعد ترجيح الصفات على العادة بجعل ما بالصفة حيضا دون ما في العادة الفاقدة و أما المبتدئة و المضطربة بمعنى من لم تستقر لها عادة فترجع إلى التمييز فتجعل ما كان بصفة الحيض حيضا و ما كان بصفة الاستحاضة استحاضة بشرط أن لا يكون أقل من ثلاثة و لا أزيد من العشرة و أن لا يعارضه دم آخر واجد للصفات كما إذا رأت خمسة أيام مثلا دما أسود و خمسة أيام أصفر ثمَّ خمسة أيام أسود و مع فقد الشرطين أو كون الدم لونا واحدا ترجع إلى أقاربها في عدد الأيام بشرط اتفاقها أو كون النادر كالمعدوم و لا يعتبر اتحاد البلد و مع عدم الأقارب أو اختلافها ترجع إلى الروايات مخيرة بين اختيار الثلاثة في كل شهر أو ستة أو سبعة و أما الناسية فترجع إلى التمييز و مع عدمه إلى الروايات و لا ترجع إلى أقاربها و الأحوط أن تختار السبع».[1]
كلام در مرأه ناسيه بود، كه عرض كرديم مرأه ناسيه غير از مضطربه است، مضطربهاى كه لم تستقر لها عادةٌ او زالت بعد استقرارها، اين دو قسم را داخل مضطربه كرديم، ولكن آن زنى كه عادتش يادش رفته است من غير زوالٍ ناسيه را مختص به اين زن كرديم، و عرض كرديم اين زن تارةً ناسية العدد مىشود فقد تقدم الكلام فيه، و اخرى ناسية الوقت مىشود، در ما نحن فيه عددش را مىداند كه عادتش پنج روز است ولكن كدام پنج روز او را نمىداند، عرض كرديم اين دو صورت دارد:
الصّورة الاولى اين است اين زن ناسيه كه فعلاً مستحاضه است بيست روز خون ديده است مىداند كه بعضى از اين پنج روزها كه چهار تا پنج روز است بعضى از اين پنج روزها ايام عادتش است، علم اجمالى دارد كه عادتش پنج روز است و يكى از آن پنج روزها است، از اول ماه تا بيست و يكم ماه خون ديده است، نمىداند آن پنج روز اولى عادتش بود، پنج روز دومى است پنج روز سومى است پنج روز چهارمى است، نمىداند اين را يادش نمانده است، عرض كرديم در اين صورت دو فرض مىشود:
فرض اول اين است كه خون همه يكسان است همهاش در بيست روز حمرت است يا فرض كنيد اسود است به صفات الحيض است، در اين صورت بايد در تمام خون احتياط كند همه بيست روز را بايد احتياط كند، چونكه علم اجمالى دارد يكى از اينها حيض و بقيه استحاضه است، چونكه نمىداند جمع مىكند ما بين تروك الحائض و اعمال المستحاضه.
فرض دومىاش اين است كه نه يكى از خونها صفرت است، كه اينجا مانده بوديم، از اول ماه تا پانزدهم ماه كه تمام بشود خون حمرت ديد پنج روز بعدى را صفرت ديد، عرض كرديم فرقى نمىكند همه خون كه ده روز را تجاوز كرده است يكسان بشود همهاش حمرت بشود به صفات الحيض يا بعضش به اوصاف حيض بشود بعضش به اوصاف استحاضه بشود، ناسية الوقت است همهاش را بايد احتياط كند، چرا؟ براى اين كه ناسية الوقت ذوالعادة است ذات العادت است و ذات العادة اگر دم را در ايام عادتش صفرت ببيند حيض است، على هذا الاساس اين زن احتمال مىدهد آن پنج روزى را كه صفرت ديده است او ايام حيضش بشود، بدان جهت بايد در او هم احتياط كند.
اينجا رسيديم به سر يك اشكالى كه كسى بگويد امام علیه السلام در آن موثقه و صحيحه فرمود اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها فليس بحيضٍ، به زن ذات العادة فرمود اگر صفرت را در غير ايام عادتش ببيند اين ليس بحيضٍ، ممكن است كسى ادعا كند وقتى كه زن ناسیة الوقت بعض خونش به وصف الحيض شد و بعض خونش به وصف الاستحاضه شد صفرت شد اوصاف حجّيتى ندارد، چونكه ذات العادة اوصاف در حقّش ساقط است وقتى كه خون را در ايام عادت مىبيند، صفرت باشد یا حمرت حيض است، به سياه و سفيدى نگاه نمىشود، اوصاف ساقط است از اماريت چون ذات العادة است اين زن، ذات العادة وقتيه است و عدديه يا مثلاً وقتيه تنها فرقى نمىكند، روى اين حسابى كه هست در روايت دارد كه اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها صفرت را در غير ايّامش ديد، اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها، اين علم اجمالى كسى ادعا بكند كه منحل است، چرا؟ چونكه امارات از اعتبار افتاده است امّا استصحاب زنده است، استصحاب مىگويد زمانى كه اين زن صفرت ديده است يك زمانى اين ايّام ايام عادتش نبود، چونكه ايام عادت بعد پيدا مىشود ديگر، زن كه از اول ايام عادت ندارد حادث است، اين پنج روزى كه صفرت ديده است اين ايام عادتش نبود، و اين صفرت آن وقتى كه نيامده بود صفرت در ايام عادت نبود، الان هم احتمال مىدهد اين صفرت در ايام عادت نباشد، چونكه اينها ايام عادت نيستند، استصحاب مىكند عدم كون هذه الصّفرة ايام حيضها، اين در ايام حيضش نيست، در صحيحه فرمود كه اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها فليس بحيضٍ، آن صفرت حيض نيست.
اينجور دعواى انحلال كند در علم اجمالى، كه اين استصحاب در ناحيه پنج تا دمى كه حمرت دارد در آنها جارى نيست، چرا؟ چونكه ما دليلى نداريم كه حمرت در غير ايّام حيض حيض نيست، حمرت در غير ايام حيض هم حيض مىشود، آن فقط در صفرت است، كسى اگر اين را مناقشه بكند مناقشه ولو فرض بفرماييد ضعيف است ولكن جوابش دقّت دارد كما ذكرنا، و آن اين است كه در ما نحن فيه اين زن كه ناسية الوقت است يك تكليفى دارد، و آن اين است كه در ايام عادتش آن ايام عادت را حيض قرار بدهد و بقيه استحاضه است، آن ايام عادت كه داشت و يادش رفته است تكليف دارد بر اين كه آن ايام عادت را حيض قرار بدهد، چونكه اجمالاً مىداند اين دم در ايام عادت است، استصحاب عدم روية الصفرة فى ايامها و عدم كون تلك الايام ايامها معارض است به استصحابى كه پنج روز اول ايام عادتش نيست پنج روز دوم ايام عادتش نيست پنج روز سوم ایام عادتش نیست، يعنى مكلّف نيست حيضش را در اين قرار بدهد پنج روز اولى، نه اين كه اين استصحاب اين است كه يعنى آن حيض نيست، نه مكلّف نيست اين زن حيضش را در او قرار بدهد، چونكه زن اذا استحاضت ذات عادت وقتيه بوده باشد مكلّف است همان عادت وقتيهاش را حيض قرار بدهد، استصحاب مىگويد بر اين كه آن پنج روز اولى پنج روز دومى و پنج روز سومى ايام عادت نيستند، اين معارض است با آن استصحاب، آن استصحابى كه ايام صفرت عادت نيست يا صفرتش در اين ايام حيض نيست اين معارض است با استصحابى كه آن سه تا پنج تاى اولى اولى فرض كرديم اخيرى هم باشد همين جور است آنها ايام عادتش نيستند يعنى حيضش متعين در آنها نيست، بدان جهت چونكه در ما نحن فيه اين استصحابها معارضه دارند ولو استصحاب عدم كون الصفرة ايام الحيض يك استصحاب است، درست توجه کنید دقتش اینجاست، استصحاب عدم كون تلك الايام يعنى ايام صفرت ايام حيض استصحاب دومى است، يك استصحاب با آنها مىجنگد، يك استصحاب كه اين ايام خمسه اولى ايام عادتش نيست با هر دو تا مىجنگد، استصحاب اين كه خمسه دومى ايام عادتش نيست يك استصحاب است، اين يك استصحاب با آن دو تا استصحاب معارضه مىكنند، فرقى نمىكند در اطراف علم اجمالى در يك طرف يك استصحاب باشد در ديگرى دو استصحاب، يا اين كه فرض كنيد هر دو يك استصحاب يك اصل داشته باشند، تعارض مىكنند تساقط مىكنند.
بدان جهت آن كسى كه ناسيه است آن زن به رنگ خونش نگاه نمىشود حمرت باشد يا صفرت بوده باشد، حتّى اگر فرض بكنيد شخص ناسیة الوقت ذات العادة نه روز خون با وصف ديد فرض بفرماييد يازده روز يا نه روز هم خون بدون وصف صفرت ديد اين نمىتواند به اوصاف رجوع كند، چونكه ذات عادت وقتيه است اوصاف در حقّ اين اعتبار ندارد، و مىداند كه اين خون كه ديده است در ايام عادتش واقع شده است يكى، جاى رجوع به تمييز نيست در ذات عادت وقتيه، ولو خون ببيند نه روزش به وصف الحيض ده روزش يا نه روزش به وصف استحاضه مىداند كه از اين صفرت و حمرت بعضش در ايام حيضش است، اين را كه مىداند اين اوصاف از اعتبار مىافتند، ذات العادة وصف دربارهاش اعتبارى ندارد، چونكه ان السّنه در ذات عادت اين است كه ان الكدرة و غير الکدرة فی ايام الحيض حيضٌ نگاه به اوصاف نمىشود، بدان جهت ذات العادة اگر بوده باشد ذات عادت وقتيه كه نسيت وقتها لازمهاش اين است كه احتياط بكند، اين يك صورت، صورت اولى اين بود كه ناسية الوقت مىدانست اين بعض دمى كه ديده است در ايام عادتش است.
و امّا صورت ثانيه اين است كه نمىداند، احتمال مىدهد که آن ايام عادتش اصلاً خون نديده است، ايام عادتش خون نديده است اين خونى را كه بيست روز ديده است همهاش در غير ايام عادت بشود، اينجا مىدانيد كه حكم عوض مىشود، اگر خونش تفاوت دارد نه روز خون حمرت است نه روز خون صفرت، آنى كه حمرت است حيض است و آنى كه صفرت است استحاضه است، چرا؟ چونكه ذات العادة خونى كه در وقتش ببيند صفات معتبر نيست، و امّا اگر در غير عادتش ببيند صفرتش حيض نيست، و حمرتش هم شرايط حيض را دارد، چونكه اقلّ طهر فاصله شده است قبلاً خون نديده است كه، سه روز هم بيشتر است از ده روز هم كمتر است اين مىشود حيض، و امّا اگر دم را يكسان ديد هجده روز خون ديد همهاش به اوصاف الحيض، اين عمل مىكند عمل چه چيز را؟ عمل مضطربهاى كه ملحق به مبتدئه شد، چه چيز است؟ عمل به روايات مىكند، در صورتى كه عادت عدديه نداشته باشد فقط عادت وقتيه داشته باشد که كلام ما او است، چرا؟ چونكه آنى كه وقت حيضش است در او نمىداند دم ديده است يا نه، اصل اين است كه در ايام عادت حيض نديده است، هيچ كدام از اين بيست روز در ايام عادتش نيست، اصل جارى است بلامعارضٍ، چونكه نمىداند علم اجمالى ندارد احتمال مىدهد استصحاب مىگويد هيچ كدام از اينها در ايام عادت نيست، ذات العادة در غير ايام عادتش خونى ببيند اصفر حيض نيست، امّا اگر خونى ببيند كه اوصاف حيض دارد از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر است حيض است، اگر اينجور نيست و خون همهاش يكسان است اين ذات العادتى است در غير ايام عادتش خون ديده است و مستحاضه شده است و عادت عدديه ندارد اوصاف هم كه ندارد رجوع به اوصاف بكند خون همهاش يكسان است همهاش به وصف الحيض است، رجوع به عدد مىكند و حكم مبتدئه را دارد.
اگر يادتان بوده باشد گفتيم مضطربه كه من حيث الوقت و العدد مضطربه بود، زنى اگر مضطربه من حيث الوقت بشود آن حكم را دارد كه به اوصاف دم وقت حيضش را تعيين مىكند، و امّا اگر من حيث العدد مضطربه بوده باشد عددش را به اوصاف تعيين مىكند، وقتى كه عدد را هم به اوصاف نتوانست تعيين بكند وظيفهاش ستّه و سبعه مىشود، بدان جهت خونى كه به وصف الحيض است شش روز يا هفت روز از او حيض است بقيهاش استحاضه است.
و مما ذكرنا عُلِم كه اگر زن ناسية الوقت و العدد بوده باشد حكمش معلوم شد، اگر خون را ببيند كه زايد بر عشره است ناسية الوقت و العدد است علم اجمالى داشته باشد كه بعضى از اين خون در ايام عادتش است بايد احتياط بكند در تمام آنها، همان حرف علم اجمالى كه گفتيم، چونكه ذات عادت وقتيه و عدديه است و هر دو را يادش برده است بايد در تمام دم احتياط بكند، وقتى كه در تمام دم احتياط كرد ولو بعضش اصفر يا بعضش احمر بشود فرقى نمىكند در همهاش بايد احتياط كند، وقتى كه احتياط كرد ديگر عدد خصوصيتى ندارد، همه عاداتش را تكاليف حائض را مراعات كرده است مراعات حائض را و مراعات زن مستحاضه را هم كه مراعات كرده است عدد ديگر معنا پيدا نمىكند، و امّا زنى است كه نه ذات عادت وقتيه و عدديه است هر دو را يادش برده است ولكن اجمالاً نمىداند اين خونى كه ديده است در ايام عادت است، اين را نمىداند، وقتى كه اين نشد آن وقت اين را نمىداند اصل اين است اين خون را در عادت نديده است، جارى مىشود بلامعارضٍ، مىشود خونى كه در عادت نديده است تمييز دارد از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر است آن خون احمر همهاش حيض است، آن ما بقى كه صفرت است استحاضه است، اگر همهاش يكسان است وظيفهاش وظيفه مبتدئه است يعنى مضطربهاى كه لاحق به مبتدئه كرديم، وظيفهاش اين است كه در تعيين عدد حيضش كه يادش رفته است به استصحاب عدد را تعيين مىكند، كه من چهار روز يقيناً حيض بودم نمىدانم پنج روز هم بودم يا نبودم استصحاب مىكند، عادت در پنج روز به استصحاب محرز مىشود، از خونى كه يكسان است پنج روز را حيض قرار مىدهد، ولكن بما اين كه مشهور فقهاء مىگويند ناسيه هم به عدد مضطربه بايد رجوع كند احتياطاً به فتواى آنها كه با آنها خيلى مخالفت نكنيم در آن دو روز بعدى تا پنج روز از اول دمش مثلاً حيض قرار داد آن دو روز بعدى يا يك روز بعدى كه شش مىشود جمع كند ما بين اعمال مستحاضه و حائض، بقيه استحاضه است، اين هذا كلّه حکمی است که در اقسام بود.
لمّ این مطالب اگر دستان آمده باشد معلوم مىشود كه جواب اين شبههاى كه كرده اند گفتهاند خوب شما گفتيد كه ناسيه احتياط بكند همه را جمع كند ما بين اعمال مستحاضه و تروك حائض، اين كه در مرسله ذكر نشده بود، اينجور چيزى امام علیه السلام در مرسله فرمود جميع حالات المستحاضه تدور على هذه السّنن، اين احتياط كجا آن سنن است؟ خوب جواب مىگوييم اين با مرسله منافات ندارد، اين احتياط كه مىگوييم حكم ظاهرى است این مقتضاى علم اجمالى است، مرسله حكم واقعى مستحاضه را بيان مىكند و اين هم زن ناسيه داخل ذات العادت است كه در سنّت اولى است داخل او است، منتهى اگر بخواهد به سنّت اولى عمل بكند كه تكليف واقعىاش است چونكه يادش رفته است بايد در تمام ايام دم جمع كند ما بين الاستحاضة و تروك الحائض، اين منافات با مرسله ندارد، اگر يادتان باشد ما هم اقسام زن را چهار قسم كرديم، ذات العادة بعد مبتدئه بعد مضطربه بعد ناسيه، مشهور هم كه و منهم صاحب عروه است اقسام زن را ذات عاده مبتدئه مضطربه ناسيه گرفت، ولكن فرقش اين است كه ما ناسيه را ضيّق كرديم فقط گفتيم شامل مىشود به آن زنى كه عادت داشته باشد به عادتش زايل نشود ولكن نسية عادتها، ولكن آن زنى كه عادت داشته است و زالت آن را داخل مضطربه كرديم، مشهور و صاحب عروه آن مضطربه را كوچك گرفتهاند، مضطربه من لم تسقرّ لها عادةٌ اصلاً، بعد اين مضطربه دومى را كه زالت عادتها داخل ناسيه گرفتهاند، و بدان جهت گفتهاند ناسيه هم حكم همان مضطربه را دارد، و ما گفتيم كه نه اين ناسيه كه ما مىگوييم ملحق به آن مضطربه نمىشود ملحق به آن سنّت اولى مىشود، و چونكه سنّت اولى حكم واقعى است و اين بايد به وظيفه واقعى عمل كند لازمهاش احتياط است كما ذكرنا، هذا كلّ الكلام در مسأله اولى.
يك چيزى هم بگويم ولو مىخواستم بگذرم ولكن بگويم:
در ناسيه دومى صورت دومى كه اصلاً نمىداند در عادتش خون ديده است احتمال مىدهد كه همه اينها در غير ايام عادتش باشد، ولكن خون همهاش زرد است، در اين صورت استصحاب مىگويد كه اين خون در ايام عادتش نيست صفرت در غير ايام عادتش است و همهاش استحاضه است حيض ندارد، ولكن ما مىگوييم چونكه صدق مىكند اگر در ايام عادت است بعضى صفرت كه ايام عادتش است، اگر در ايام عادتش نيست تقدّمت و تأخّرت صدق مىكند به اولّ الدّم، چونكه به اول الدم ولو صفرت است چونكه ذوالعادة گفتيم عادتش مقدم شد يا مؤخّر شد قد يتقدم و يتأخّر صفرت باشد حكم به حيض مىشود، بما انه در ما نحن فيه چونكه استصحاب اين كه اين دم در ايام عادتش نيست اثبات نمىكند كه تقدمت او تأخّرت نيست چون مثبت است نسبت به اين، استصحاب مىگويد در ايام عادت نيست ولكن تقدّمت او تأخّرت اين را نفى نمىكند، چونكه نفى اين را نمىكند و احتمال تقدمت و تأخّرت هست بدان جهت اگر ناسيه همه را صفرت ببيند ما ملتزم نيستيم كه همه استحاضه است، كما التزم به بعضٌ رضوان الله عليه كه قيد كرده است كه دم به وصف الحيض بشود، نه اگر صفرت هم بوده باشد باز همان مقدار را كه مقدار عادتش است اگر عادتش را مىداند و به استصحاب احراز كرده است همان مقدار را حيض قرار مىدهد، و اگر عادتى نداشته باشد ستّه و سبعه را از اين صفرت حيض قرار مىدهد و ما بقى استحاضه است.
لعلّ والله العالم و هو العالم كه چيزى در مسأله اولى از آن تفريعاتى كه مترتّب مىشود باقى نماند الاّ اين كه حكمش را بيان كرديم.
مسألة 2: « المراد من الشهر ابتداء رؤية الدم إلى ثلاثين يوماو إن كان في أواسط الشهر الهلالي أو أواخره«.[2]
بعد ايشان مىرسد به مسأله دومى، اين مسائلى كه مىفرمايد اين مسائل ولو اساسش حل شده است ولكن بايد تذكّر داده بشود، مىفرمايد اين مستحاضه كه گفتيم در ماه اول شش روز و هفت روز، يا سه روز ايشان فرمود، در ماه دوم هم همين جور سه روز شش روز هفت روز، يا كسى جور ديگر گفت گفت ماه اول ده روز ماه بعدى سه روز، و در مبتدئه سه روز و ده روز ولكن در ماه دومى سه روز و شش روز و هفت روز، هر كس هر چه گفت مراد از ماه چيست هر ماه؟ مىفرمايد و خوب مىفرمايد و اصحابنا همه فرمودهاند و صحيح هم فرمودهاند مراد از شهر سى روز است از اول آن زمانى كه خون ديده است، از آن زمانى كه شروع شد اين خون استحاضه را ببيند خون حيضى كه در او استحاضه است از آن آنى كه اين خون را ديد از آن روز، وقتى كه اينجور خون را شروع كرد تا سى روز يك ماه حساب مىشود، بدان جهت اگر آن سى روز اول تمام شد سى روز بعدى اگر مستحاضه هست ماه دومش است، مراد از شهر ثلاثون يوماً است من ابتداء روية دمها ولو كان فى اثناء الشّهر الهلالى او فى اواخره او فى اوايله، فرقى نمىكند، ملاك شهر اين است، اين كه رسول الله صلی الله علیه وآله به حمنه فرمود تحيّضى فى علم الله فى كلّ شهرٍ ستّاً و سبعاً مراد از آن شهر سى روز است، كه از دم سى روز بگذرد آن يك شهر مىشود، سى روز دومى كه شروع مىشود آن شهر ثانى است، چرا؟ چرا اينجور شد حساب دم؟ براى اين كه روايات اينجور تعيين كردهاند بر ما، در آن روايت مرسله اينجور بود مرسله طويله، كه گفتيم و مىبينيد اكثر احكام الحيض از اين مرسله استفاده مىشود، آنجا فرمود بر اين كه و امّا السّنة الثّالثه ففى الّتى ليست ايام متقدمه كه قضيه حمنه بود آنجا رسول الله فرمود بر او تلجمی و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً و صومى ثلاثا و عشرين او اربعا و عشرين يوماً، بيست و چهار روز يا بيست و سه روز اعمال مستحاضه را به جا مىآورى، يك دفعه ديگر مىخوانم ببینید که سى روز مىشود، فرمود بر اين كه ثم تلجمی و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً و صومى ثلاثا و عشرين او اربعا و عشرين يوماً، سبعه باشد ثلاث عشرين ستّه باشد اربع عشرين، چونكه دم مستمر است، و اغتسلى للفجر غسلا و للظهر و العصر غسلا و للمغرب و العشاء غسلاً اين وظيفه شما است، مىبينيد كه اين سى روز را يك ماه قرار داده است، بدان جهت در ما نحن فيه اگر شهر هلالى بود از حين روية بيست و نه روز گذشته بود شهر تمام شد، بعد كه در شهر ثانى خون مىبيند هنوز شهرش تمام نشده است شهر ثلاثين يوماً است در اين، اخذاً بظاهر المرسله.
و هكذا در آن موثقه عبد الله ابن بكير هم شهر را همين جور بيان فرموده است امام علیه السلام، در آن موثقه عبد الله ابن بكير كه دليل در مبتدئه بود آنجا همين جور دارد، كه در باب هشتم روايت ششمى بود سند را نمىخوانم چونكه قبلاً خوانديم موثّقه است، المرأة اذا رأت الدم فى اول حيضها فاستمرّ بها الدّم تركت الصّلاة عشرة ايام ثمّ تصلّى عشرين يوماً فان استمرّ بها الدّم بعد ذلك ولو مستمر در ده ماه بشود تركت الصّلاة ثلاثة ايام و صلّت سبع وعشرين يوماً، ماه كم بشود يا زياد بشود، مراد از شهر اين است، و ما هم مكلّف هستيم به اخذ به ظواهر و اصحاب هم فتوا دادهاند و ظاهر اصحاب هم همين است و ما هم ملتزم به او مىشويمريال اين مسأله اولى.
مسألة 3: « الأحوط أن تختار العدد في أول رؤية الدمإلا إذا كان مرجح لغير الأول».[3]
امّا المسألة الثّانيه، ايشان در مسأله ثانيه مىفرمايد بر اين كه احوط اين است، كه احوط احوط وجوبى است چونكه مسبوق به فتوا نيست، احوط اين است كه اين حيضش را در اول ثلاثين قرار مىدهد، بعد از اين كه ماهش سى روز شد اولش حيضش است، حيضش را در اول قرار مىدهد بعد هم در آخر مىگويد الاّ اذا كان للثّانى ترجيحٌ، مگر اين كه براى ثانى يك ترجيحى بوده باشد يعنى آن وقت حيضش را اخير قرار مىدهد.
عرض مىكنم و امّا جمله اولى كه حيضش را اول قرار مىدهد اين بعيد است، ولو جماعتى از اصحاب تصريح هم كردهاند كه اين زن مخيّر است آن ستّه و سبعه را در اول دم قرار بدهد در وسط قرار بدهد در آخر قرار بدهد، حتّى يادم است كه منسوب الى المشهور است، مشهور هم اينجور است كه مخيّر است اول قرار بدهد آخر قرار بدهد يا وسط قرار بدهد، يادم هست كه در شرح لمعه هم همين جور است همين مطلب چونكه در شرح لمعه فتاواى مشهور را مىگويد، آنجا هم همين جور است، تصريح كردهاند بعضىها مثل علاّمه و صاحب الحدائق که مخيّر است، ولكن ايشان اين جرأت را ندارد كه بگويد مىتواند، احتياط مىكند كه در اول قرار بدهد به احتياط وجوبى.
شايد ايشان كه تعبير به احتياط كردهاند رعايةً لفتوى المشهور است، و الاّ به مقتضاى ادلّه حيض را بايد در اول قرار بدهد، و فتوا داده بشود كه حيض بايد در اول قرار داده بشود، چرا؟ چونكه الان برايتان خواندم، در اين مرسله طويله امام علیه السلام به آن حمنه اينجور فرمود تلجمی و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً غسل بكن، فصومى ثلاثا و عشرين بعد از او اين روزه را بگير او اربعا و عشرين، و اغتسل الفرج اعمال مستحاضه كه اغسال مستحاضه را اتيان بكن، رسول الله صلی الله علیه وآله كه مشرّع سنّت است اينجور فرموده است كه اول حيضت است از ابتداى دمت، ثمّ اين روزهاى بعدى استحاضه است، ما چه جور رفع ید بكنيم؟ اين فى كلّ شهرٍ است، فتحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلی، ثمّ فرموده است، ثمّ معنايش ترتيب است ظاهرش اين است كه تأخير است ترتيب مع التّأخير، بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا در موثّقه عبد الله ابن بكير هم نظیر اين است، منتهى موثقّه عبد الله ابن بكير آنى كه مضمره نيست ماههاى دومى يا سومى را آنها را هم مىگيرد فرض كرده است كما ذكرنا، قال المرأة اذا رأت الدم فی اول حیضها فاستمرّ بها الدّم تركت الصّلاة عشرة ايام ثمّ تصّلى، اين تأخير كه اول حيض ثمّ استحاضه، فان استمرّ بها الدّم بعد ذلك يك ماه دو ماه سه ماه تركت الصّلاة ثلاثة ايام و صلت سبعة عشرين يوماً.
مىشود كسى بگويد كه نه اين ثلاثة ايام عشرين يوماً این مطلق است سه روز را حيض قرار بدهد و سبع و عشرين يوماً را استحاضه قرار بدهد، ولكن وقتى كه مرسله تقييد كرد كه ثمّ یعنی بعد بكند اين را ديگر اين اطلاق به درد نمىخورد، ولو اين موثّقه نسبت به ماه دوم و ماههاى بعدى اطلاق دارد كه از اول دم سه روز يا از آخر دم سه روز باید تحيض بكنى و بقيه را وظايف طاهر را اتيان بكنى مستحاضه را، ولو در ما نحن فيه تعيين نكرده است اين موثقه به ثمّ و اينها، ولكن چونكه گفتيم جمع كرديم با آن و گفتيم اين همان وظيفه مبتدئه و مضطربه است، منتهى آن مضطربه اين سه تا را ندارد ولكن بقيهاش آن شش و هفت تا را كه مال مبتدئه است دارد، در آن مبتدئه رسول الله فرمود به آن مبتدئه فرمود اول او و بعد استحاضه، در آخر مرسله هم امام فرمود مضطربه حكمش حكم این حمنهاى است كه اينجا ذكر شده است، كه گفتيم قدر متيقّن اين حكمى است كه در اينجا وارد شده است، مىشود اول حيض ثمّ استحاضه.
بدان جهت در ما نحن فيه اين جاى كلام و خدشه نيست ولو مخالفت با مشهور مىشود، لعلّ مشهور هم نباشد جماعت معتدٌّ بهى باشند مشهور هم محرز نيست اينجور باشد.
بعد آن وقت مىماند اين تقیيدى كه در عبارت عروه دارد الاّ اذا كان للثّانى ترجيحٌ، مگر اين كه بر ثانى ترجيح بوده باشد.
نظر قاصر ما اين است كه صاحب عروه نظرش به آن مضطربهاى است كه اول خون زرد ديده است و بعد خون به اوصاف ديده است، مثلاً فرض كنيد شش روز هفت روز خون زرد ديد بعد شروع كرد اين مضطربه بيست روز خون مع الاوصاف ديد، يا دوازده روز مع الاوصاف ديد، يا يازده روز مع الاوصاف ديد، كه نمىشود اوصاف دار را حيض قرار داد زايد بر عشره است، نظرش اين است كه خون اول اگر زرد بوده باشد از آن خون اسود قرار بدهد، آن وقت كلام واقع مىشود بر اين كه اين وصف اماره استحاضه است در اول چونكه ذو العادة كه نيست مضطربه است مبتدئه است، آن صفرت در اولى اماره استحاضه است، اينجا در ما نحن فيه در حقيقت از ابتداء دم قرار داده است، چونكه دم دومى در او حيض است او مخلوط به استحاضه است، ولكن صفرت مخلوط به استحاضه نيست.
و من هنا ذكرنا فى التّعبير بالتّرجيح تسامحٌ، اين ترجيح نيست در حقيقت تعيين است، چونكه اوصاف تعيين مىكند كه آن صفرت حيض نيست مىماند ما بقى مخلوط به استحاضه چونكه بيشتر از ده روز است خونِ مع الوصف، اين را هم از اول قرار مىدهد ديگر.
بله شما نفرماييد كه اينها ديگر در اين مرسله اينجور چيز اولى را، مىگوييم نه مرسله نسبت به استحاضه اماره دارد، در سنّت ثانيه در استحاضه اماره فرمود، اين در سنّت ثانثه اماره استحاضه را دارد، چونكه به مناسبت حكم و موضوع در آن جهتى كه اماره دارد داخل سنّت ثانيه است، و در آن قسمتى كه حيضش مخلوط به استحاضه است در اين حيض مخلوط به مبتدئه است و مضطربه است كما اين كه تفصيلش را عرض خواهيم كرد. و الحمد الله ربّ العالمين.