درس هشتصد و بیست و نهم

 حکم تجاوز خون از ده روز

مسألة 1: « من تجاوز دمها عن العشرة سواء استمر إلى شهر أو أقل أو أزيد إما أن تكون ذات عادة أو مبتدئة أو مضطربة أو ناسية أما ذات العادة فتجعل عادتها حيضا و إن لم تكن بصفات الحيض و البقية استحاضة و إن كانت بصفاته إذا لم تكن العادة حاصلة من التمييز بأن يكون من العادة المتعارفة و إلا فلا يبعد‌ ترجيح الصفات على العادة بجعل ما بالصفة حيضا دون ما في العادة الفاقدة و أما المبتدئة و المضطربة بمعنى من لم تستقر لها عادة فترجع إلى التمييز فتجعل ما كان بصفة الحيض حيضا و ما كان بصفة الاستحاضة استحاضة بشرط أن لا يكون أقل من ثلاثة و لا أزيد من العشرة و أن لا يعارضه دم آخر واجد للصفات كما إذا رأت خمسة أيام مثلا دما أسود و خمسة أيام أصفر ثمَّ خمسة أيام أسود و مع فقد الشرطين أو كون الدم لونا واحدا ترجع إلى أقاربها في عدد الأيام بشرط اتفاقها أو كون النادر كالمعدوم و لا يعتبر اتحاد البلد و مع‌ عدم الأقارب أو اختلافها ترجع إلى الروايات مخيرة بين اختيار الثلاثة في كل شهر أو ستة أو سبعة و أما الناسية فترجع إلى التمييز و مع عدمه إلى الروايات و لا ترجع إلى أقاربها و الأحوط أن تختار السبع‌».[1]

ادامه بحث در ناسية الوقت

كلام در  مرأه ناسيه بود، كه عرض كرديم  مرأه ناسيه غير از مضطربه است، مضطربه‏اى كه لم تستقر لها عادةٌ او زالت بعد استقرارها، اين دو قسم را داخل مضطربه كرديم، ولكن آن زنى كه عادتش يادش رفته است من غير زوالٍ ناسيه را مختص به اين زن كرديم، و عرض كرديم اين زن تارةً ناسية العدد مى‏شود فقد تقدم الكلام فيه، و اخرى ناسية الوقت مى‏شود، در ما نحن فيه عددش را مى‏داند كه عادتش پنج روز است ولكن كدام پنج روز او را نمى‏داند، عرض كرديم اين دو صورت دارد:

مرور صور ناسية الوقت

الصّورة الاولى اين است اين زن ناسيه كه فعلاً مستحاضه است بيست روز خون ديده است مى‏داند كه بعضى از اين پنج روزها كه چهار تا پنج روز است بعضى از اين پنج روزها ايام عادتش است، علم اجمالى دارد كه عادتش پنج روز است و يكى از آن پنج روزها است، از اول ماه تا بيست و يكم ماه خون ديده است، نمى‏داند آن پنج روز اولى عادتش بود، پنج روز دومى است پنج روز سومى است پنج روز چهارمى است، نمى‏داند اين را يادش نمانده است، عرض كرديم در اين صورت دو فرض مى‏شود:

 فرض اول اين است كه خون همه يكسان است همه‏اش در بيست روز حمرت است يا فرض كنيد اسود است به صفات الحيض است، در اين صورت بايد در تمام خون احتياط كند همه بيست روز را بايد احتياط كند، چونكه علم اجمالى دارد يكى از اينها حيض و بقيه استحاضه است، چونكه نمى‏داند جمع مى‏كند ما بين تروك الحائض و اعمال المستحاضه.

 فرض دومى‏اش اين است كه نه يكى از خون‏ها صفرت است، كه اينجا مانده بوديم، از اول ماه تا پانزدهم ماه كه تمام بشود خون حمرت ديد پنج روز بعدى را صفرت ديد، عرض كرديم فرقى نمى‏كند همه خون كه ده روز را تجاوز كرده است يكسان بشود همه‏اش حمرت بشود به صفات الحيض يا بعضش به اوصاف حيض بشود بعضش به اوصاف استحاضه بشود، ناسية الوقت است همه‏اش را بايد احتياط كند، چرا؟ براى اين كه ناسية الوقت ذوالعادة است ذات العادت است و ذات العادة اگر دم را در ايام عادتش صفرت ببيند حيض است، على هذا الاساس اين زن احتمال مى‏دهد آن پنج روزى را كه صفرت ديده است او ايام حيضش بشود، بدان جهت بايد در او هم احتياط كند.

ياد آوری طرح يک اشکال

اينجا رسيديم به سر يك اشكالى كه كسى بگويد امام علیه السلام در آن موثقه و صحيحه فرمود اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها فليس بحيضٍ، به زن ذات العادة فرمود اگر صفرت را در غير ايام عادتش ببيند اين ليس بحيضٍ، ممكن است كسى ادعا كند وقتى كه زن ناسیة الوقت بعض خونش به وصف الحيض شد و بعض خونش به وصف الاستحاضه شد صفرت شد اوصاف حجّيتى ندارد، چونكه ذات العادة اوصاف در حقّش ساقط است وقتى كه خون را در ايام عادت مى‏بيند، صفرت باشد یا حمرت حيض است، به سياه و سفيدى نگاه نمى‏شود، اوصاف ساقط است از اماريت چون ذات العادة است اين زن، ذات العادة وقتيه است و عدديه يا مثلاً وقتيه تنها فرقى نمى‏كند، روى اين حسابى كه هست در روايت دارد كه اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها صفرت را در غير ايّامش ديد، اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها، اين علم اجمالى كسى ادعا بكند كه منحل است، چرا؟ چونكه امارات از اعتبار افتاده است امّا استصحاب زنده است، استصحاب مى‏گويد زمانى كه اين زن صفرت ديده است يك زمانى اين ايّام ايام عادتش نبود، چونكه ايام عادت بعد پيدا مى‏شود ديگر، زن كه از اول ايام عادت ندارد حادث است، اين پنج روزى كه صفرت ديده است اين ايام عادتش نبود، و اين صفرت آن وقتى كه نيامده بود صفرت در ايام عادت نبود، الان هم احتمال مى‏دهد اين صفرت در ايام عادت نباشد، چونكه اينها ايام عادت نيستند، استصحاب مى‏كند عدم كون هذه الصّفرة ايام حيضها، اين در ايام حيضش نيست، در صحيحه فرمود كه اذا رأت الصّفرة فى غير ايامها فليس بحيضٍ، آن صفرت حيض نيست.

 اينجور دعواى انحلال كند در علم اجمالى، كه اين استصحاب در ناحيه پنج تا دمى كه حمرت دارد در آنها جارى نيست، چرا؟ چونكه ما دليلى نداريم كه حمرت در غير ايّام حيض حيض نيست، حمرت در غير ايام حيض هم حيض مى‏شود، آن فقط در صفرت است، كسى اگر اين را مناقشه بكند مناقشه ولو فرض بفرماييد ضعيف است ولكن جوابش دقّت دارد كما ذكرنا، و آن اين است كه در ما نحن فيه اين زن كه ناسية الوقت است يك تكليفى دارد، و آن اين است كه در ايام عادتش آن ايام عادت را حيض قرار بدهد و بقيه استحاضه است، آن ايام عادت كه داشت و يادش رفته است تكليف دارد بر اين كه آن ايام عادت را حيض قرار بدهد، چونكه اجمالاً مى‏داند اين دم در ايام عادت است، استصحاب عدم روية الصفرة فى ايامها و عدم كون تلك الايام ايامها معارض است به استصحابى كه پنج روز اول ايام عادتش نيست پنج روز دوم ايام عادتش نيست پنج روز سوم ایام عادتش نیست، يعنى مكلّف نيست حيضش را در اين قرار بدهد پنج روز اولى، نه اين كه اين استصحاب اين است كه يعنى آن حيض نيست، نه مكلّف نيست اين زن حيضش را در او قرار بدهد، چونكه زن اذا استحاضت ذات عادت وقتيه بوده باشد مكلّف است همان عادت وقتيه‏اش را حيض قرار بدهد، استصحاب مى‏گويد بر اين كه آن پنج روز اولى پنج روز دومى و پنج روز سومى ايام عادت نيستند، اين معارض است با آن استصحاب، آن استصحابى كه ايام صفرت عادت نيست يا صفرتش در اين ايام حيض نيست اين معارض است با استصحابى كه آن سه تا پنج تاى اولى اولى فرض كرديم اخيرى هم باشد همين جور است آنها ايام عادتش نيستند يعنى حيضش متعين در آنها نيست، بدان جهت چونكه در ما نحن فيه اين استصحاب‏ها معارضه دارند ولو استصحاب عدم كون الصفرة ايام الحيض يك استصحاب است، درست توجه کنید دقتش اینجاست، استصحاب عدم كون تلك الايام يعنى ايام صفرت ايام حيض استصحاب دومى است، يك استصحاب با آنها مى‏جنگد، يك استصحاب كه اين ايام خمسه اولى ايام عادتش نيست با هر دو تا مى‏جنگد، استصحاب اين كه خمسه دومى ايام عادتش نيست يك استصحاب است، اين يك استصحاب با آن دو تا استصحاب معارضه مى‏كنند، فرقى نمى‏كند در اطراف علم اجمالى در يك طرف يك استصحاب باشد در ديگرى دو استصحاب، يا اين كه فرض كنيد هر دو يك استصحاب يك اصل داشته باشند، تعارض مى‏كنند تساقط مى‏كنند.

 بدان جهت آن كسى كه ناسيه است آن زن به رنگ خونش نگاه نمى‏شود حمرت باشد يا صفرت بوده باشد، حتّى اگر فرض بكنيد شخص ناسیة الوقت ذات العادة نه روز خون با وصف ديد فرض بفرماييد يازده روز يا نه روز هم خون بدون وصف صفرت ديد اين نمى‏تواند به اوصاف رجوع كند، چونكه ذات عادت وقتيه است اوصاف در حقّ اين اعتبار ندارد، و مى‏داند كه اين خون كه ديده است در ايام عادتش واقع شده است يكى، جاى رجوع به تمييز نيست در ذات عادت وقتيه، ولو خون ببيند نه روزش به وصف الحيض ده روزش يا نه روزش به وصف استحاضه مى‏داند كه از اين صفرت و حمرت بعضش در ايام حيضش است، اين را كه مى‏داند اين اوصاف از اعتبار مى‏افتند، ذات العادة وصف درباره‏اش اعتبارى ندارد، چونكه ان السّنه در ذات عادت اين است كه ان الكدرة و غير الکدرة فی ايام الحيض حيضٌ نگاه به اوصاف نمى‏شود، بدان جهت ذات العادة اگر بوده باشد ذات عادت وقتيه كه نسيت وقتها لازمه‏اش اين است كه احتياط بكند، اين يك صورت، صورت اولى اين بود كه ناسية الوقت مى‏دانست اين بعض دمى كه ديده است در ايام عادتش است.

و امّا صورت ثانيه اين است كه نمى‏داند، احتمال مى‏دهد که آن ايام عادتش اصلاً خون نديده است، ايام عادتش خون نديده است اين خونى را كه بيست روز ديده است همه‏اش در غير ايام عادت بشود، اينجا مى‏دانيد كه حكم عوض مى‏شود، اگر خونش تفاوت دارد نه روز خون حمرت است نه روز خون صفرت، آنى كه حمرت است حيض است و آنى كه صفرت است استحاضه است، چرا؟ چونكه ذات العادة خونى كه در وقتش ببيند صفات معتبر نيست، و امّا اگر در غير عادتش ببيند صفرتش حيض نيست، و حمرتش هم شرايط حيض را دارد، چونكه اقلّ طهر فاصله شده است قبلاً خون نديده است كه، سه روز هم بيشتر است از ده روز هم كمتر است اين مى‏شود حيض، و امّا اگر دم را يكسان ديد هجده روز خون ديد همه‏اش به اوصاف الحيض، اين عمل مى‏كند عمل چه چيز را؟ عمل مضطربه‏اى كه ملحق به مبتدئه شد، چه چيز است؟ عمل به روايات مى‏كند، در صورتى كه عادت عدديه نداشته باشد فقط عادت وقتيه داشته باشد که كلام ما او است، چرا؟ چونكه آنى كه وقت حيضش است در او نمى‏داند دم ديده است يا نه، اصل اين است كه در ايام عادت حيض نديده است، هيچ كدام از اين بيست روز در ايام عادتش نيست، اصل جارى است بلامعارضٍ، چونكه نمى‏داند علم اجمالى ندارد احتمال مى‏دهد استصحاب مى‏گويد هيچ كدام از اينها در ايام عادت نيست، ذات العادة در غير ايام عادتش خونى ببيند اصفر حيض نيست، امّا اگر خونى ببيند كه اوصاف حيض دارد از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر است حيض است، اگر اينجور نيست و خون همه‏اش يكسان است اين ذات العادتى است در غير ايام عادتش خون ديده است و مستحاضه شده است و عادت عدديه ندارد اوصاف هم كه ندارد رجوع به اوصاف بكند خون همه‏اش يكسان است همه‏اش به وصف الحيض است، رجوع به عدد مى‏كند و حكم مبتدئه را دارد.

 اگر يادتان بوده باشد گفتيم مضطربه كه من حيث الوقت و العدد مضطربه بود، زنى اگر مضطربه من حيث الوقت بشود آن حكم را دارد كه به اوصاف دم وقت حيضش را تعيين مى‏كند، و امّا اگر من حيث العدد مضطربه بوده باشد عددش را به اوصاف تعيين مى‏كند، وقتى كه عدد را هم به اوصاف نتوانست تعيين بكند وظيفه‏اش ستّه و سبعه مى‏شود، بدان جهت خونى كه به وصف الحيض است شش روز يا هفت روز از او حيض است بقيه‏اش استحاضه است.

و مما ذكرنا عُلِم كه اگر زن ناسية الوقت و العدد بوده باشد حكمش معلوم شد، اگر خون را ببيند كه زايد بر عشره است ناسية الوقت و العدد است علم اجمالى داشته باشد كه بعضى از اين خون در ايام عادتش است بايد احتياط بكند در تمام آنها، همان حرف علم اجمالى كه گفتيم، چونكه ذات عادت وقتيه و عدديه است و هر دو را يادش برده است بايد در تمام دم احتياط بكند، وقتى كه در تمام دم احتياط كرد ولو بعضش اصفر يا بعضش احمر بشود فرقى نمى‏كند در همه‏اش بايد احتياط كند، وقتى كه احتياط كرد ديگر عدد خصوصيتى ندارد، همه عاداتش را تكاليف حائض را مراعات كرده است مراعات حائض را و مراعات زن مستحاضه را هم كه مراعات كرده است عدد ديگر معنا پيدا نمى‏كند، و امّا زنى است كه نه ذات عادت وقتيه و عدديه است هر دو را يادش برده است ولكن اجمالاً نمى‏داند اين خونى كه ديده است در ايام عادت است، اين را نمى‏داند، وقتى كه اين نشد آن وقت اين را نمى‏داند اصل اين است اين خون را در عادت نديده است، جارى مى‏شود بلامعارضٍ، مى‏شود خونى كه در عادت نديده است تمييز دارد از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر است آن خون احمر همه‏اش حيض است، آن ما بقى كه صفرت است استحاضه است، اگر همه‏اش يكسان است وظيفه‏اش وظيفه مبتدئه است يعنى مضطربه‏اى كه لاحق به مبتدئه كرديم، وظيفه‏اش اين است كه در تعيين عدد حيضش كه يادش رفته است به استصحاب عدد را تعيين مى‏كند، كه من چهار روز يقيناً حيض بودم نمى‏دانم پنج روز هم بودم يا نبودم استصحاب مى‏كند، عادت در پنج روز به‏ استصحاب محرز مى‏شود، از خونى كه يكسان است پنج روز را حيض قرار مى‏دهد، ولكن بما اين كه مشهور فقهاء مى‏گويند ناسيه هم به عدد مضطربه بايد رجوع كند احتياطاً به فتواى آنها كه با آنها خيلى مخالفت نكنيم در آن دو روز بعدى تا پنج روز از اول دمش مثلاً حيض قرار داد آن دو روز بعدى يا يك روز بعدى كه شش مى‏شود جمع كند ما بين اعمال مستحاضه و حائض، بقيه استحاضه است، اين هذا كلّه حکمی است که در اقسام بود.

لمّ این مطالب اگر دستان آمده باشد معلوم مى‏شود كه جواب اين شبهه‏اى كه كرده اند گفته‏اند خوب شما گفتيد كه ناسيه احتياط بكند همه را جمع كند ما بين اعمال مستحاضه و تروك حائض، اين كه در مرسله ذكر نشده بود، اينجور چيزى امام علیه السلام در مرسله فرمود جميع حالات المستحاضه تدور على هذه السّنن، اين احتياط كجا آن سنن است؟ خوب جواب مى‏گوييم اين با مرسله منافات ندارد، اين احتياط كه مى‏گوييم حكم ظاهرى است این مقتضاى علم اجمالى است، مرسله حكم واقعى مستحاضه را بيان مى‏كند و اين هم زن ناسيه داخل ذات العادت است كه در سنّت اولى است داخل او است، منتهى اگر بخواهد به سنّت اولى عمل بكند كه تكليف واقعى‏اش است چونكه يادش رفته است بايد در تمام ايام دم جمع كند ما بين الاستحاضة و تروك الحائض، اين منافات با مرسله ندارد، اگر يادتان باشد ما هم اقسام زن را چهار قسم كرديم، ذات العادة بعد مبتدئه بعد مضطربه بعد ناسيه، مشهور هم كه و منهم صاحب عروه است اقسام زن را ذات عاده مبتدئه مضطربه ناسيه گرفت، ولكن فرقش اين است كه ما ناسيه را ضيّق كرديم فقط گفتيم شامل مى‏شود به آن زنى كه عادت داشته باشد به عادتش زايل نشود ولكن نسية عادتها، ولكن آن زنى كه عادت داشته است و زالت آن را داخل مضطربه كرديم، مشهور و صاحب عروه آن مضطربه را كوچك گرفته‏اند، مضطربه من لم تسقرّ لها عادةٌ اصلاً، بعد اين مضطربه دومى را كه زالت عادتها داخل ناسيه گرفته‏اند، و بدان جهت گفته‏اند ناسيه هم حكم همان مضطربه را دارد، و ما گفتيم كه نه اين ناسيه كه ما مى‏گوييم ملحق به آن مضطربه نمى‏شود ملحق به آن سنّت اولى مى‏شود، و چونكه سنّت اولى حكم واقعى است و اين بايد به وظيفه واقعى عمل كند لازمه‏اش احتياط است كما ذكرنا، هذا كلّ الكلام در مسأله اولى.

يك چيزى هم بگويم ولو مى‏خواستم بگذرم ولكن بگويم:

 در ناسيه دومى صورت دومى كه اصلاً نمى‏داند در عادتش خون ديده است احتمال مى‏دهد كه همه اينها در غير ايام عادتش باشد، ولكن خون همه‏اش زرد است، در اين صورت استصحاب مى‏گويد كه اين خون در ايام عادتش نيست صفرت در غير ايام عادتش است و همه‏اش استحاضه است حيض ندارد، ولكن ما مى‏گوييم چونكه صدق مى‏كند اگر در ايام عادت است بعضى صفرت كه ايام عادتش است، اگر در ايام عادتش نيست تقدّمت و تأخّرت صدق مى‏كند به اولّ الدّم، چونكه به اول الدم ولو صفرت است چونكه ذوالعادة گفتيم عادتش مقدم شد يا مؤخّر شد قد يتقدم و يتأخّر صفرت باشد حكم به حيض مى‏شود، بما انه در ما نحن فيه چونكه استصحاب اين كه اين دم در ايام عادتش نيست اثبات نمى‏كند كه تقدمت او تأخّرت نيست چون مثبت است نسبت به اين، استصحاب مى‏گويد در ايام عادت نيست ولكن تقدّمت او تأخّرت اين را نفى نمى‏كند، چونكه نفى اين را نمى‏كند و احتمال تقدمت و تأخّرت هست بدان جهت اگر ناسيه همه را صفرت ببيند ما ملتزم نيستيم كه همه استحاضه است، كما التزم به بعضٌ رضوان الله عليه كه قيد كرده است كه دم به وصف الحيض بشود، نه اگر صفرت هم بوده باشد باز همان مقدار را كه مقدار عادتش است اگر عادتش را مى‏داند و به استصحاب احراز كرده است همان مقدار را حيض قرار مى‏دهد، و اگر عادتى نداشته باشد ستّه و سبعه را از اين صفرت حيض قرار مى‏دهد و ما بقى استحاضه است.

لعلّ والله العالم و هو العالم كه چيزى در مسأله اولى از آن تفريعاتى كه مترتّب مى‏شود باقى نماند الاّ اين كه حكمش را بيان كرديم.

منظور از شهر (ماه) در ما نحن فيه

مسألة 2: « المراد من الشهر ابتداء رؤية الدم إلى ثلاثين يوما‌و إن كان في أواسط الشهر الهلالي أو أواخره‌«.[2]

 بعد ايشان مى‏رسد به مسأله دومى، اين مسائلى كه مى‏فرمايد اين مسائل ولو اساسش حل شده است ولكن بايد تذكّر داده بشود، مى‏فرمايد اين مستحاضه كه گفتيم در ماه اول شش روز و هفت روز، يا سه روز ايشان فرمود، در ماه دوم هم همين جور سه روز شش روز هفت روز، يا كسى جور ديگر گفت گفت ماه اول ده روز ماه بعدى سه روز، و در مبتدئه سه روز و ده روز ولكن در ماه دومى سه روز و شش روز و هفت روز، هر كس هر چه گفت مراد از ماه چيست هر ماه؟ مى‏فرمايد و خوب مى‏فرمايد و اصحابنا همه فرموده‏اند و صحيح هم فرموده‏اند مراد از شهر سى روز است از اول آن زمانى كه خون ديده است، از آن زمانى كه شروع شد اين خون استحاضه را ببيند خون حيضى كه در او استحاضه است از آن آنى كه اين خون را ديد از آن روز، وقتى كه اينجور خون را شروع كرد تا سى روز يك ماه حساب مى‏شود، بدان جهت اگر آن سى روز اول تمام شد سى روز بعدى اگر مستحاضه هست ماه دومش است، مراد از شهر ثلاثون يوماً است من ابتداء روية دمها ولو كان فى اثناء الشّهر الهلالى او فى اواخره او فى اوايله، فرقى نمى‏كند، ملاك شهر اين است، اين كه رسول الله صلی الله علیه وآله به حمنه فرمود تحيّضى فى علم الله فى كلّ شهرٍ ستّاً و سبعاً مراد از آن شهر سى روز است، كه از دم سى روز بگذرد آن يك شهر مى‏شود، سى روز دومى كه شروع مى‏شود آن شهر ثانى است، چرا؟ چرا اينجور شد حساب دم؟ براى اين كه روايات اينجور تعيين كرده‏اند بر ما، در آن روايت مرسله اينجور بود مرسله طويله، كه گفتيم و مى‏بينيد اكثر احكام الحيض از اين مرسله استفاده مى‏شود، آنجا فرمود بر اين كه و امّا السّنة الثّالثه ففى الّتى ليست ايام متقدمه كه قضيه حمنه بود آنجا رسول الله فرمود بر او تلجمی و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً و صومى ثلاثا و عشرين او اربعا و عشرين يوماً، بيست و چهار روز يا بيست و سه روز اعمال مستحاضه را به جا مى‏آورى، يك دفعه ديگر مى‏خوانم ببینید که سى روز مى‏شود، فرمود بر اين كه ثم تلجمی و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً و صومى ثلاثا و عشرين او اربعا و عشرين يوماً، سبعه باشد ثلاث عشرين ستّه باشد اربع عشرين، چونكه دم مستمر است، و اغتسلى للفجر غسلا و للظهر و العصر غسلا و للمغرب و العشاء غسلاً اين وظيفه شما است، مى‏بينيد كه اين سى روز را يك ماه قرار داده است، بدان جهت در ما نحن فيه اگر شهر هلالى بود از حين روية بيست و نه روز گذشته بود شهر تمام شد، بعد كه در شهر ثانى خون مى‏بيند هنوز شهرش تمام نشده است شهر ثلاثين يوماً است در اين، اخذاً بظاهر المرسله.

و هكذا در آن موثقه عبد الله ابن بكير هم شهر را همين جور بيان فرموده است امام علیه السلام، در آن موثقه عبد الله ابن بكير كه دليل در مبتدئه بود آنجا همين جور دارد، كه در باب هشتم روايت ششمى بود سند را نمى‏خوانم چونكه قبلاً خوانديم موثّقه است، المرأة اذا رأت الدم فى اول حيضها فاستمرّ بها الدّم تركت الصّلاة عشرة ايام ثمّ تصلّى عشرين يوماً فان استمرّ بها الدّم بعد ذلك ولو مستمر در ده ماه بشود تركت الصّلاة ثلاثة ايام و صلّت سبع وعشرين يوماً، ماه كم بشود يا زياد بشود، مراد از شهر اين است، و ما هم مكلّف هستيم به اخذ به ظواهر و اصحاب هم فتوا داده‏اند و ظاهر اصحاب هم همين است و ما هم ملتزم به او مى‏شويمريال اين مسأله اولى.

احتياط بودن اختيار عدد از اول رويت دم مگر در فرض مرجح داشتن غيرش

مسألة 3: « الأحوط أن تختار العدد في أول رؤية الدم‌إلا إذا كان مرجح لغير الأول».[3]

 امّا المسألة الثّانيه، ايشان در مسأله ثانيه مى‏فرمايد بر اين كه احوط اين است، كه احوط احوط وجوبى است چونكه مسبوق به فتوا نيست، احوط اين است كه اين حيضش را در اول ثلاثين قرار مى‏دهد، بعد از اين كه ماهش سى روز شد اولش حيضش است، حيضش را در اول قرار مى‏دهد بعد هم در آخر مى‏گويد الاّ اذا كان للثّانى ترجيحٌ، مگر اين كه براى ثانى يك ترجيحى بوده باشد يعنى آن وقت حيضش را اخير قرار مى‏دهد.

عرض مى‏كنم و امّا جمله اولى كه حيضش را اول قرار مى‏دهد اين بعيد است، ولو جماعتى از اصحاب تصريح هم كرده‏اند كه اين زن مخيّر است آن ستّه و سبعه را در اول دم قرار بدهد در وسط قرار بدهد در آخر قرار بدهد، حتّى يادم است كه منسوب الى المشهور است، مشهور هم اينجور است كه مخيّر است اول قرار بدهد آخر قرار بدهد يا وسط قرار بدهد، يادم هست كه در شرح لمعه هم همين جور است همين مطلب چونكه در شرح لمعه فتاواى مشهور را مى‏گويد، آنجا هم همين جور است، تصريح كرده‏اند بعضى‏ها مثل علاّمه و صاحب الحدائق که مخيّر است، ولكن ايشان اين جرأت را ندارد كه بگويد مى‏تواند، احتياط مى‏كند كه در اول قرار بدهد به احتياط وجوبى.

شايد ايشان كه تعبير به احتياط كرده‏اند رعايةً لفتوى المشهور است، و الاّ به مقتضاى ادلّه حيض را بايد در اول قرار بدهد، و فتوا داده بشود كه حيض بايد در اول قرار داده بشود، چرا؟ چونكه الان برايتان خواندم، در اين مرسله طويله امام علیه السلام به آن حمنه اينجور فرمود تلجمی و تحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلى غسلاً غسل بكن، فصومى ثلاثا و عشرين بعد از او اين روزه را بگير او اربعا و عشرين، و اغتسل الفرج اعمال مستحاضه كه اغسال مستحاضه را اتيان بكن، رسول الله صلی الله علیه وآله كه مشرّع سنّت است اينجور فرموده است كه اول حيضت است از ابتداى دمت، ثمّ اين روزهاى بعدى استحاضه است، ما چه جور رفع ید بكنيم؟ اين فى كلّ شهرٍ است، فتحيّضى فى كلّ شهرٍ فى علم الله ستّة ايام او سبعة ايام ثمّ اغتسلی، ثمّ فرموده است، ثمّ معنايش ترتيب است ظاهرش اين است كه تأخير است ترتيب مع التّأخير، بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا در موثّقه عبد الله ابن بكير هم نظیر اين است، منتهى موثقّه عبد الله ابن بكير آنى كه مضمره نيست ماه‏هاى دومى يا سومى را آنها را هم مى‏گيرد فرض كرده است كما ذكرنا، قال المرأة اذا رأت الدم فی اول حیضها فاستمرّ بها الدّم تركت الصّلاة عشرة ايام ثمّ تصّلى، اين تأخير كه اول حيض ثمّ استحاضه، فان استمرّ بها الدّم بعد ذلك يك ماه دو ماه سه ماه تركت الصّلاة ثلاثة ايام و صلت سبعة عشرين يوماً.

مى‏شود كسى بگويد كه نه اين ثلاثة ايام عشرين يوماً این مطلق است سه روز را حيض قرار بدهد و سبع و عشرين يوماً را استحاضه قرار بدهد، ولكن وقتى كه مرسله تقييد كرد كه ثمّ یعنی بعد بكند اين را ديگر اين اطلاق به درد نمى‏خورد، ولو اين موثّقه نسبت به ماه دوم و ماه‏هاى بعدى اطلاق دارد كه از اول دم سه روز يا از آخر دم سه روز باید تحيض بكنى و بقيه را وظايف طاهر را اتيان بكنى مستحاضه را، ولو در ما نحن فيه تعيين نكرده است اين موثقه به ثمّ و اينها، ولكن چونكه گفتيم جمع كرديم با آن و گفتيم اين همان وظيفه مبتدئه و مضطربه است، منتهى آن مضطربه اين سه تا را ندارد ولكن بقيه‏اش آن شش و هفت تا را كه مال مبتدئه است دارد، در آن مبتدئه رسول الله فرمود به آن مبتدئه فرمود اول او و بعد استحاضه، در آخر مرسله هم امام فرمود مضطربه حكمش حكم این حمنه‏اى است كه اينجا ذكر شده است، كه گفتيم قدر متيقّن اين حكمى است كه در اينجا وارد شده است، مى‏شود اول حيض ثمّ استحاضه.

 بدان جهت در ما نحن فيه اين جاى كلام و خدشه نيست ولو مخالفت با مشهور مى‏شود، لعلّ مشهور هم نباشد جماعت معتدٌّ بهى باشند مشهور هم محرز نيست اينجور باشد.

بعد آن وقت مى‏ماند اين تقیيدى كه در عبارت عروه دارد الاّ اذا كان للثّانى ترجيحٌ، مگر اين كه بر ثانى ترجيح بوده باشد.

ملاحظه بر کلام صاحب عروه(قدس)

نظر قاصر ما اين است كه صاحب عروه نظرش به آن مضطربه‏اى است كه اول خون زرد ديده است و بعد خون به اوصاف ديده است، مثلاً فرض كنيد شش روز هفت روز خون زرد ديد بعد شروع كرد اين مضطربه بيست روز خون مع الاوصاف ديد، يا دوازده روز مع الاوصاف ديد، يا يازده روز مع الاوصاف ديد، كه نمى‏شود اوصاف دار را حيض قرار داد زايد بر عشره است، نظرش اين است كه خون اول اگر زرد بوده باشد از آن خون اسود قرار بدهد، آن وقت كلام واقع مى‏شود بر اين كه اين وصف اماره استحاضه است در اول چونكه ذو العادة كه نيست مضطربه است مبتدئه است، آن صفرت در اولى اماره استحاضه است، اينجا در ما نحن فيه در حقيقت از ابتداء دم قرار داده است، چونكه دم دومى در او حيض است او مخلوط به استحاضه است، ولكن صفرت مخلوط به استحاضه نيست.

و من هنا ذكرنا فى التّعبير بالتّرجيح تسامحٌ، اين ترجيح نيست در حقيقت تعيين است، چونكه اوصاف تعيين مى‏كند كه آن صفرت حيض نيست مى‏ماند ما بقى مخلوط به استحاضه چونكه بيشتر از ده روز است خونِ مع الوصف، اين را هم از اول قرار مى‏دهد ديگر.

بله شما نفرماييد كه اينها ديگر در اين مرسله اينجور چيز اولى را، مى‏گوييم نه مرسله نسبت به استحاضه اماره دارد، در سنّت ثانيه در استحاضه اماره فرمود، اين در سنّت ثانثه اماره استحاضه را دارد، چونكه به مناسبت حكم و موضوع در آن جهتى كه اماره دارد داخل سنّت ثانيه است، و در آن قسمتى كه حيضش مخلوط به استحاضه است در اين حيض مخلوط به مبتدئه است و مضطربه است كما اين كه تفصيلش را عرض خواهيم كرد. و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص331.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص333.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص334.