مسألة 7: « صاحبه العادة العددية ترجع في العدد إلى عادتها و أما في الزمان فتأخذ بما فيه الصفة و مع فقد التمييز تجعل العدد في الأول على الأحوط و إن كان الأقوى التخيير و إن كان هناك تمييز لكن لم يكن موافقا للعدد فتأخذه و تزيد مع النقصان و تنقص مع الزيادة«.[1]
عرض كرديم در مستحاضهاى كه ذات العادت است عدداً و مضطربه است من حيث الوقت، وقت حيضش را به وصف تعيين مىكند و عدد حيضش را هم به عادت تعيين مىكند على ما تقدم.
و امّا اگر نتوانست با وصف الحيض حيضش را تعيين كند چونكه فاقد التّمييز است، صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود اين مخيّر است عددش را در اول دمش قرار بدهد يا در وسط يا در آخر دم، ولكن احتياط مستحبى اين است كه دم را در اول قرار بدهد.
عرض كرديم بر اين كه اين فرمايش ايشان با آن حرفى كه در مضطربه فرمود منافات دارد، آن زنى كه مضطربة الوقت و العدد بود آنجا احتياط وجوبى فرمود كه حيضش را در ابتدا دم قرار مىدهد، مضطربه من حيث الوقت و العدد وقتش را در ابتدا قرار مىدهد و در عددش رجوع به روايات مىكند ثلاثه او ستّه او سبعه، بما اين كه اين زن ذات العادة العدديه من حيث الوقت مضطربه است روى همان مسلك كه مضطربه در اول بايد قرار بدهد وقت حيضش را، اين هم بايد در اول قرار بدهد، منتهى آن مضطربه من حيث العدد به عدد روايات رجوع مىكرد، چونكه اماره بر مقدار حيضش نبود و تمييز هم نداشت و عادت نداشت، ولكن بما اين كه در ما نحن فيه اين زن اماره دارد بر عدد حيضش آن مقدار را بايد از اول حيض قرار بدهد.
عرض كرديم گفته شده است كه نظر ايشان تمسک به بعض اطلاقات تخيير است، كه مستحاضه رجوع مىكند به عادتش او را حيض قرار مىدهد، عادتش شش روز است من حيث العدد او را حيض قرار مىدهد از ابتداى حيض تا آخر يا وسط.
اينجور مطلقاتى را ما پيدا نكرديم اگر كسى سراغ دارد به ما هم بگويد، مقتضاى روايات اين است كه مستحاضه هم همين جور است، آن مستحاضهاى كه ولو من حيث العدد عادت دارد از حين روية عددش را حيض قرار مىدهد مابقى استحاضه است، اين هم زنى است مستحاضه از حين روية دمش را (در فاقد التّمييز است كلام ما مستحاضهاى كه فاقد التّمييز است) از حين روية حيض قرار مىدهد و مابقى را استحاضه قرار مىدهد، يكى از آن روايات موثّقه فضيل و زراره عن احدهما علیه السلام است، كه در باب 1 از ابواب الاستحاضه ذكر شده است روايت 12 است در آن باب، كه سابقاً هم گفته بوديم:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلٍ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الْمُسْتَحَاضَةُ تَكُفُّ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَ أَقْرَائِهَا» وَ تَحْتَاطُ بِيَوْمٍ أَوِ اثْنَيْنِ- ثُمَّ تَغْتَسِلُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- وَ تَحْتَشِي لِصَلَاةِ الْغَدَاةِ- وَ تَغْتَسِلُ وَ تَجْمَعُ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ بِغُسْلٍ- وَ تَجْمَعُ بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ بِغُسْلٍ- فَإِذَا حَلَّتْ لَهَا الصَّلَاةُ حَلَّ لِزَوْجِهَا أَنْ يَغْشَاهَا».[2] فقط اين نيست كه عادت وقتيه نداشته باشد، نه اين نيست الان ذكر مىكنم كه ايام يعنى عدد الايام را هم مىگيرد، الان بيان مىكنم شاهدش را، المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايّام اقرائها و تحتاط بيومٍ او يومين كه مستحاضه است، ثمّ تغستل كلّ يوم و ليلة ثلاث مرّات، ثمّ اين استحاضه فى ما بعد است، نگوييد اين ايام عادت وقتيه دارد، اينجور نيست، براى اين كه درست توجه كنيد بخوانم براى شما، در ابواب النّفاس است باب دوم است روايت اولى:
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: النُّفَسَاءُ تَكُفُّ عَنِ الصَّلَاةِ أَيَّامَهَا الَّتِي كَانَتْ تَمْكُثُ فِيهَا ثُمَّ تَغْتَسِلُ- وَ تَعْمَلُ كَمَا تَعْمَلُ الْمُسْتَحَاضَةُ»[3].
خوب مىدانيد كه زنى كه نفاس دارد به قدر ايّام كف مىكند چونكه نفاسش در ايام حيضش كه نمىشود، ولد را در ايام حيض كه نمىزايد ممكن است امر اتفاقى باشد در ايام عادتش ولدش را زاييده باشد، ولكن زاييدن ولد تابع ايام حيض نيست، ايام حيض اينجور نيست كه ذو العادة در ايام حيضش بزايد، اين كه مىگويند النّفساء تكفّ عن الصّلاة ايامها التی كانت تمکث فيها يعنى قدر ايامها التی تمکث فيها، عددش مراد است، بالاتفاق هم همين جور است كه نفساء اگر دم نفاسش مستمر شد به عدد حيضش نفاس است بقيه استحاضه است، كه مسألهاش انشاء الله خواهد آمد، اين ايام غرض اين است كه در ذات عادت عدديه و در موارد ارادة العدد استعمال شده است، اين هم همين جور است، اين كه مىفرمايد المستحاضه تكفّ عن الصّلاة ايام اقرائها يعنى آن عددى كه حيض مىشد آن عدد را كف مىكند، ولو در صورتى كه عادت وقتيه ندارد فقط عادت عدديه دارد آن ايامش را كف مىكند، ثمّ بعد الاستظهار بيومٍ او يومين مستحاضه است، اعمال استحاضه در شبانه روز سه غسل مىكند.
و هكذا باز همين جور است دلالت مىكند كه حيض بايد اول بشود اين صحيحه زراره كه در باب 1 از ابواب الاستحاضه است، روايت پنج[4] است.
«عن عدّة من اصحابنا عن احمد ابن محمد» اين يك سند. «عن على ابن ابراهيم عن ابيه» اين دو سند، «و عن محمد ابن اسماعيل عن الفضل بن شاذان» سه سند، كلينى قدس الله نفسه الشّريف به سه سند نقل مىكند «جميعاً عن حماد ابن عيسى عن حریز عن زرارة» كه روايت صحيحه زراره ناميده مىشود، آنجا دارد كه «قال قلت له النّفساء متى تصلّى»، زنى كه مىزايد كى نماز بايد بخواند؟ «قال تقعد بقدر حيضها» به مقدار عدد حيضش مىنشيند ترك صلاة مىكند. «تقعد بقدر حيضها و تستظهر بيومين فان انقطع الدّمـ» كه الحمدالله كه مطلب تمام مىشود، «و الاّ اغتسلت و احتشت و استثفرت و صلّت فاذا جاز الدّم الکرسف تعصبت و اغتسلت» كه مستحاضه كثيره باشد غسل مىكند اين استحاضه به قدر حيضها، ثمّ صلّت، اينها را كه فرمود «قلت و الحائض قال مثل ذلك سواء»، حائض هم مثل اين است، وقتى كه دم ديد به اوصاف الحيض، كه خواهيم گفت حكم به حيض مىشود به اوصاف الحيض كه سه روز مستمر است، اين حائض هم قدر عادتها مىنشيند ثمّ هى مستحاضةٌ، مقتضاى تسويه اين است، مقتضاى روايات اين است كه كسى ذات العادة بشود من حيث العدد مضطربه بشود من حيث الوقت آن وقتى كه فرض كنيد دم ديد كه به وصف الحيض است محكوم مىشود به حيض، وقتى كه عددش تمام شد مستحاضه است، اين مقتضاى روايات است.
بدان جهت اين كه صاحب عروه در مقام فرموده است لا يمكننا المساعدة عليه بوجهٍ، اینکه فرمود الاقوی التخییر وجه قوّت بر ما معلوم نشده است بلكه خلافش معلوم شده است كما ذكرنا.
مسألة 8: « لا فرق في الوصف بين الأسود و الأحمرفلو رأت ثلاثة أيام أسود و ثلاثة أحمر ثمَّ بصفة الاستحاضة تتحيض بستة«.[5]
بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف در عروه يك مسأله ديگرى را بيان مىفرمايند، و آن مسأله ديگر عبارت از اين است كه به صورت مسأله قاعده كلّيه است، زنى مستحاضه شده است ولكن اول سه روز خون سياه ديد بعد سه روز خون احمر ديد بعد، از اين كه اين شش روز خون را اينجور ديد شروع كرد به دم اصفر ديدن تا تجاوز العشرة ده روز را گذشت مجموع دم، خوب اين زن بلااشكالٍ مستحاضه است، و اين مستحاضه ذات العادت الوقته و عدديه او ذات العادت العدديه هيچ كدام از اينها نيست، بلکه مضطربه است این زن مستحاضه، اين وظيفهاش رجوع به تمييز است كه دمش تمييز دارد ديگر، رجوع به عدد نيست تمييز دارد به دمش، كلام اين است كه اين به كدام تمييز رجوع مىكند، سه روز خون سياه ديده است سه روز خون احمر ديده است بقيه را به وصف استحاضه ديده است تا ده روز را گذشته است، آيا اين حيضش را فقط آن سه روزى كه سياه است قرار مىدهد، يا هم آن سياه و هم آن احمر فى ما بعد كه هست اين دو تا مجموعش حيض هستند شش روز، وقتى كه شش روز شد بقيه استحاضه مىشود، تمييزش به شش روز است، مىدانيد اين مسأله به كجا برمىگردد؟ آن اين است كه آيا حمرت كه وصف است و سواد كه وصف حيض است اين حمرت داخل سواد است، يعنى در ما نحن فيه حمرت سواد كه گفته مىشود دم الحيض اسودٌ يعنى دم الحيض اصفر نيست، اصفر نيست كه احمر هم داخل آن سواد است، آیا اسود به معناى اين است كه اصفر نيست، آيا اين اينجور است؟ اگر اينجور بوده باشد شش روزش حيض است ديگر، چونكه شش روز را اسود ديده است احمر داخل اسود است، يا اين كه نه السواد يك اماره است حمرت اماره ديگر است، وقتى كه اماره ديگر شد در طول سواد است، آن وقتى كه دم سواد دارد حمرت اعتبارى ندارد احمر داخل استحاضه مىشود، احمر بيچاره پا در هوا است، قبلش اسود شد داخل استحاضه بعدى مىشود، چونكه زن تجاوز كرده است، و اگر قبلش سواد نشد علامت حيض مىشود، آیا اينجور است؟
ايشان كه فتوا مىدهد «اذا رأت اسود ثلاثة ايام ثمّ ثلاثة احمر ثمّ رأت الصّفرة و تجاوز العشره جعلت حيضها الستّة» كه هم اسود و هم احمر حيضش مىشود اين معنايش عبارت از اين است كه حمرت داخل سواد است، و اينها يك وصف هستند يك تمييز حساب مىشوند بدان جهت همه آنها حيض مىشوند، چرا اين حمرت داخل سواد است؟ براى اين كه در ما نحن فيه رواياتى كه در آن روايات حمرت ذكر شده قلیل است، فقط يك دو روايتى توى ذهن من است كه حمرت ذكر شده است.
يكى در مرسله ابن ابى عمير[6] است در اين كه زن تا كى حيض مىشود آنجا دارد كه «إِذَا بَلَغَتِ الْمَرْأَةُ خَمْسِينَ سَنَةً لَمْ تَرَ حُمْرَةً» يعنى تا پنجاه سالگى حائض مىشود، يكى هم در مرسله يونس ابن عبد الرّحمن است كه اگر حمرت بوده باشد دم حيض است، در اين دو تا ذكر شده است، در اكثر روايات سواد ذكر شده است، وصف مميز الحيض عنوان سواد ذكر شده است.
در مرسله طويله يونس ابن عبد الرّحمن[7] و در صحيحه حفص ابن بخترى [8]در باب 3 از ابواب الحيض: «دَخَلَتْ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع امْرَأَةٌ فَسَأَلَتْهُ عَنِ الْمَرْأَةِ- يَسْتَمِرُّ بِهَا الدَّمُ فَلَا تَدْرِي حَيْضٌ هُوَ أَوْ غَيْرُهُ- قَالَ فَقَالَ لَهَا إِنَّ دَمَ الْحَيْضِ حَارٌّ عَبِيطٌ أَسْوَدُ- لَهُ دَفْعٌ وَ حَرَارَةٌ- وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ أَصْفَرُ بَارِدٌ»
اينجا يك كلامى اول اينجا ختم كنم كه ديگر بعد از اين به دردتان خواهد خورد و آنجا مطلب تمام بشود، اينهايى كه مىفرمايد دم الاستحاضه اصفرٌ بارد اين بارد لازمه اصفر است، وقتى كه دم دم استحاضه شد لازمه غالبىاش صفرت و بارد بودن است، يا دم اصفرٌ فاسد وقتى كه اصفر شد دم فاسد مىشود ديگر، كان خونابه است، خون خالص نيست يعنى دم محض نيست دم فاسد است، نه اين كه امام علیه السلام آن اصفر را تقسيم به دو قسم مىكند يك اصفر بارد است آن استحاضه است يك اصفر غير بارد است آن حيض است، اينجور نيست، اين وصف وصف ملازم است، و در حيض هم كه مىفرمايد عبیطٌ اسود اين عبیط تازه بودن آن لازمه اسود است، عبیط بودن و له دفعٌ و حراره اينها لازمه آن حيض است، وقتى كه سواد داشت حمرت داشت آن وقت اينجور مىشود، نه اين كه سواد را تقسيم مىكند يك سوادى هست كه عبیط است يعنى تازه است او حيض است، يك سوادى است كه عبیط نيست آن حيض نيست، اينجور نيست، اين سواد لازمه گرفته است عبیط بودن را، لازم گرفته است فرض كنيد حرارت را، بدان جهت در رجوع به تمييز به تمام اجتماع اين اوصاف اعتبار نمىدهیم، بلکه يك وصفى در دم بوده باشد وصف ظاهرى كه آن عبارت از همان حمرت، سواد يا صفرت بوده باشد مىگوييم اين حيض است آن استحاضه، اين به اوصاف، اوصافى است كه همين جور است.
مىبينيد در اين روايت امام علیه السلام سواد فرمود حمرت ذكرش نبود، در مقابل فرمود كه دم الاستحاضهاى كه است آن دم الاستحاضه اصفر بارد مىشود، دم مستحاضه اصفرٌ بارد دم الحيض حارٌّ عبیط اسود.
و هكذا در روايات ديگر حتّى در مرسله طويله الان خواهيم گفت كه مرسلهاى كه معتمد ما بود در اين مدت در احكام مستحاضه آنجا هم دارد لقول رسول الله صلی الله علیه وآله دم الحيض اسودٌ يعرف، وقتى كه اينجور شد گفتيم اينها صفات اگر يادتان بوده باشد گفتيم صفات الدّائمى حيض نيست، که يعنى شارع هر دمى را حكم به حيض بكند بايد اينجور بوده باشد هر دمى را حكم به استحاضه بكند بايد همين جور باشد، گفتيم اينها اوصاف تكوينى دم الحيض است اوصاف تكوينى دم الاستحاضه است، ولكن شارع لاحق كرده است بعض دم اسود را استحاضه و بعض اصفر را به حيض، اينها اوصاف غالبى است، ولكن به اينها شارع اعتبار داده است آن وقتى كه دم تجاوز كند عن العشرة يعنى مشتبه بشود دم بين اینکه استحاضه است يا حيض است، اين اوصاف آن وقت معتبر مىشود.
روى على هذا الاساس اينها اوصاف غالبى دم حيض است، كه شما از زنها بپرسيد دم حيض سياهى ندارد غالباً سياه نمىشود اصلاً نادراً شايد يك زنى پيدا بشود كه خونش سياه بشود، خون حيض حمرت مىشود، اين قرينه و شاهد قطعى است چونكه امام در بيان صفات تكوينى دم حيض يا صفات غالبىاش فرمود، يكى از دو مقام است ديگر، يا فقط صفات تكوينى را مىفرمايد يا صفات غالبى را مىفرمايد كه غالباً اينجور است، كه ما گفتيم خوب غالباً دم حيض سواد پيدا نمىكند، اصلاً دم حيض سياه بشود مثل يك چيز سياهى اينجور نمىشود، اين سواد در مقابل صفرت است، كما اين كه گفتهاند در لغت عرب هم استعمال مىشود اين در مقابل صفرت است يعنى صفرت ندارد، اين معنايش اين است، اگر كسى خيلى اصرار بكند كه سواد معناى سياهى است مىگوييم اينجا كه قطعاً سياهى مراد نيست بلکه در حمرت ولو مجازاً استعمال شده است در يك معنايى استعمال شده است كه حمرت را هم مىگيرد ولو مجازاً، چرا به اين سواد گفتهاند؟ به دو اعتبار، يا به جهت اين كه غالباً خيلى تند مىشود حمرتش خيلى شديد مىشود به سياهى مىزند يا اينجور است، يا اين دم بماند در خارج سياه مىشود اين همين جور است دم در خارج بماند سياه مىشود، دم استحاضه اينجور نيست او سياه نمىشود بلکه به عنوان همان لكّه مىماند، ولكن اين سياه مىشود دم حمرت بماند در خارج سياه مىشود، و شايد زن هم كه هميشه آمدن دم را كه نمىبيند آن پارچهاى را كه با خودش دارد آن را مىبيند كه سياه است، اين به اين اعتبار اطلاق شده است، پس بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اين حمرت داخل اسود است، يا فقط حمرت مراد است از اسود يا معناى عامى مراد است كه هم فرض نادر را مىگيرد كه مثل زغال سياه مىشود كه ندارد اينجور كه اگر بشود در خارج فرض كرد، هم غير را مىگيرد، بدان جهت در ما نحن فيه در مسئلتنا حيضش شش روز مىشود.
بعضىها مناقشه كردند بر اين كه نه آن سه روز اول حيض است، آن حمرت بعدى حيض نيست، چرا؟
براى اين كه دم مرسله طويله وارد است كه اذا اقبلت الدّم فاترك الصّلاة فاذا ادبرت تصلّى، گفتهاند وقتى كه اول سياه شد ولو قرمزىاش خيلى تند است به آن جهت سياه گفته مىشود وقتى كه آن تندى رفت و كمرنگ شد حمرت دارد ولكن مثل سابق نيست ادبرت صدق مىكند، اذا اقبلت الدّم فاترك الصّلاة و اذا ادبرت تصلّى، بدان جهت اين جماعت تعدّى كردهاند گفتهاند اگر اول حمرت بود اصلاً اسود نبود حمرت بود، بعد اين حمرت يك خورده رنگ باخت كه از او تعبير به اشقر مىكند صفرت نشده است اشقر شده است، گفته اند حيضش هم تمام شد، همين كه حمرت رنگ باخت حيض هم از بين رفت ادبر صدق مىكند، كما اين كه اول حمرت بود بعد صفرت بود به او ادبرت صدق مىكند در جاهايى كه از مرتبهاى به مرتبه ديگر تنزّل كند هم ادبرت صدق مىكند، اينجور گفتهاند و گفتهاند خيلى خوب حمرت داخل سواد است، هر وقت كه دم احمر شد بعد صفرت آمد مىگوييم احمرش حيض است، ولكن قبلاً اگر سواد بود بعد حمرت آمد نه مىگوييم ادبرت صدق مىكند، و آنى كه حيض است فقط سه روز اولى است.
اين هم لا يمكن المساعد على ذلك، اين حرف حرف درستى نيست چرا؟ براى اينكه در مرسله طويله كه اذا اقبلت واترك الصّلاة واذا ادبرت ادبرت يعنى صفرت بشود، ادبار و اقبال به اعتبار همان وصف است وقتى كه وصف باخت آن وصفى را كه داشت در آن مرسله امام علیه السلام كه فرموده است ادبرت مراد همان است كه وصف حيض كه در دم هست او از بين برود، وقتى كه رفت مراد او مىشود، چرا مىگوييم این است؟ اين با وجود اين كه قرينه خارجيه گفتيم كه دم الحيض علامتش و وصفش حمرت است و آن سواد مراد نيست، كه مراد از اقبلت و ادبرت اين است كه لون حيض برود و لون مستحاضه بيايد، در آخر مرسله طويله از تهذيب نقل مىكنم در آخر مرسله طويله امام علیه السلام به آن كسى كه ذو العادة شده بود مبتدئه بعد فان اختلطت عليها ايامها و نقصت حتّى لا تقف منها الى حدٍّ عادتش زايل بشود، و لا من الدّم على لونٍ عادت بالوصف هم پيدا نكند، عملت باقبال الدّم و ادباره، اين همان كلام است كه به اقبال دم و ادبار دم عمل مىكند وقتى كه مستحاضه شد، يعنى رجوع به تمييز مىكند، و ليس لها سنّةٌ غير هذا، چرا؟ لقول رسول الله صلی الله علیه وآله اذا اقبلت الحيض فدعی الصّلاة فاذا ادبرت فاغسلى، و لقوله آن دم الحيض اسود، اين تعليل مىكند اقبال را به اين كه رسول الله فرموده است دم الحيض اسود، تعليل مىكند، اين نكات را متوجه بشويد، امام علیه السلام تعليل مىكند كه چرا به اقبال و ادبار رجوع بكند؟ چونكه رسول الله فرموده است آن دم الحيض اسود اين هم معلوم مىشود كه مراد از اين اسود حمرت است او ما یعم الحمرة، و هم معلوم مىشود مراد از اقبلت و ادبرت تغيّر وصف الحيض و وصف الاستحاضه است، وقتى كه اين معنا شد بدان جهت فى مسئلتنا هذه كه سه روز اسود ديده بود يعنى اشدّ حمرةً ديده بود بعد سه روز حمرت خالصه ديد بعد به وصف استحاضه ديد آن ايام حيضش كه عبارت از اقبلت است يعنى لان دم الحيض اسود يعرف يعنى علامت حيض داشته باشد آن حيض مىشود، اين هم راجع به اين مسألهاى كه ذكر كرديم.
مسألة 10: « إذا تخلل بين المتصفين بصفة الحيض عشرة أيام بصفة الاستحاضة جعلتهما حيضتين إذا لم يكن كل واحد منهما أقل من ثلاثة«.
بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را در ما نحن فيه عنوان مىكند، و آن مسأله ديگر اين است كه زنى فرض بفرماييد سه روز یا بیشتر خون ديد مع الوصف بعد ده روز على نحو الصّفرة ديد، بعد از ده روز از صفرت دوباره خون ديد على وصف الحيض، على وصف الحيض خون ديد و قطع شد، مثلاً سه روز چهار روز خون ديد على وصف الحیض، آن حيض شد، خوب ايشان مىفرمايد طرفين حيض است، چونكه دم اول اوصاف دارد حيض است دم دوم هم ما بين دم اول و دم ثانى عشرة ايام به وصف استحاضه ديده است، استحاضه كما ذكرنا لاحق به نقاء است اقلّ طهر فاصله شده است، دم دومى را هم كه به وصف الحيض ديده است، منتهى قيد مىكند كه دم دومى و دم اولى شرايط حيض را دارد از سه روز كمتر نيستند از ده روز بيشتر نيستند، وقتى كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر شدند هر دو تا حيض مىشود، اين هم اشكالى ندارد مسأله جاى گفتگو نيست.
مسألة 9: « لو رأت بصفة الحيض ثلاثة أيام ثمَّ ثلاثة أيام بصفة الاستحاضةثمَّ بصفة الحيض خمسة أيام أو أزيد تجعل الحيض الثلاثة الأولى و أما لو رأت بعد الستة الأولى ثلاثة أيام أو أربعة بصفة الحيض تجعل الحيض الدمين الأول و الأخير و تحتاط في البين مما هو بصفة الاستحاضة لأنه كالنقاء المتخلل بين الدمين«.[9]
مىرسيم به آن مسأله مهمه، آن مسأله مهمه عبارت از اين است كه درست توجه فرماييد ايشان چه مىفرمايد، مىفرمايد اگر زنى فرض بفرماييد خون به وصف الحيض ديد ثلاثة ايام ثمّ اين زن خون ديد به وصف الاستحاضه سه روز ديگر و شد شش روز، بعد از اين شش روز پنج روز يا بيشتر خون ديد به وصف الحيض كه اقلّ طهر فاصله نشده است، ايشان مىفرمايد جعلت الثّلاثه حيضاً آن سه روز اولش حيض است، و الباقى استحاضةٌ ما بقى استحاضه است، ظاهر كلام ايشان اين است در مقام که آن سه روز اول حيض است و مابقى استحاضه است، چرا؟ چونكه آن شش روز كه سه روزش وصف حيض داشت سه روزش استحاضه بود با پنج روز بعدى مىشود يازده روز، يازده روز كه نمىتواند حيض قرار بدهد، اكثر الحيض عشرة ايام است، وقتى كه عشرة ايام بيشتر شد نمىتواند در ما نحن فيه همه خون حيض بشود، وقتى كه نتوانست تمام خون خون حيض بشود از خون دومی هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود، از خون دومى يعنى وصف حيض را دارد كه پنج روز بيشتر ديده است، از او هم هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود، لما ذكرنا آن وقتى كه منبر در آن طرف بود اينی كه در صحيحه محمد ابن مسلم دارد الدّم قبل العشرة من الحيض گفتيم آن دم واحد بايد آن دم واحد قبل العشره باشد، اين پنج روز چونكه خون مستمر ديده است به وصف الحيض يك دم حساب مىشود، اين قبل العشره نيست، بدان جهت اين لاحق به عشره نمىشود، وقتى كه لاحق به عشره نشد مىماند شش روز كه سه روزش به وصف الحيض است سه روزش به وصف الاستحاضه است، آن سه روز تمييز دارد حيض مىشود، سه روز بعدى و فی ما بعد مىشود استحاضه، اين كلام ايشان است.
درست توجه کنید، جوهره مطلب يك چيز ديگرى هم بود كه او را هم بايد ملتفت بشويم از خون دومى كه پنج روز است هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود، چونكه اگر لاحق به حيض بود آن استحاضه هم حيض مىشد، چونكه استحاضهاى كه اقلّ طهر نيست او لاحق به حيض است، خون هم اگر نبود لاحق به حيض بود آن سه روز، فكيف اين كه خون هم هست، از دم دومى هيچ چيز لاحق به حيض نمىشود، چونكه دم دومى دم واحد است و صحيحه محمد ابن مسلم فرمود كه الدّم قبل العشرة يعنى دم واحد بايد قبل العشرة باشد، چونكه دم واحد قبل عشرة الحيض نيست او لاحق به حيض نمىشود آن وقت سه روز وسطى هم كه وصف استحاضه دارد قهراً سه روز اول سه روز حيض مىشود.
امّا ببيند پشت سرش چه مىگويد، اگر سه روز حيض ديد به وصف الحيض سه روز به وصف الاستحاضه ديد سه روز ديگر به وصف الحيض ديد يا چهار روز به وصف حيض ديد، بعد شروع كرد به خون اصفر آمدن، نه اين كه خون قطع شد خون همين جور آمد اصفراً مىآيد، سه روز به وصف الحيض بود سه روز به وصف الاستحاضه بعد سه روز هم به وصف الحيض يا چهار روز به وصف الحيض بعدش به وصف الاستحاضه، اين كه در عبارت دارد كه دم دومى سه روز يا چهار روز بشود نه اين كه بعد از او قطع بشود، قطع فرض نيست كلام ما در مسائلى است كه تجاوز الدم عن العشرة، كلام ما در آن مسائل است، بعد از آن سه روز و چهار روز ببينيد چه جور معنا مىكنم سه روز يا چهار روز خون مع الوصف ديد و بعد دم اصفر آمده است، آن موصوف تمام شد بعد از او به اصفر آمده است، اينجا مىگويد تمامى دمين موصوفين كه يكى اول بود يكى اخير كه سه روز يا چهار روز بود آن دمين آن دو تا هر دو حيض هستند، و در آن اصفر وسط آنجا احتياط بكند، اين همان مسلكى است كه سابقاً ايشان فرمود كه ما بين يك حيض نقاء اقل از عشره مىشود، بدان جهت سابقاً آنجا گفت كه احتياط بكند، اينجا همان حرف را مىگويد مىگويد اين دو تا حيض است معلوم شد كه چرا دو تا حيض است، اولى كه وصف حيض را دارد اخيرى هم كه قبل العشرة است، همه دم موصوف قبل العشرة است، دم بعدى به وصف حيض نيست، دمى كه موصوف است قبل العشرة است آنها حيض است، نقاء متخلل هم بنا بر مذهب ما ذكرنا حيض مىشود مىشود نه روز يا ده روز و همهاش حيض مىشود، بنا بر مسلك صاحب عروه كه نقاء متخلل بين يك حيض مىشود كمتر از ده روز بشود در آن سه روز اصفرى بايد احتياط بكند زن، جمع كند ما بين اعمال المستحاضه و تروك الحائض، كه سابقاً گفتيم درست نيست، بدان جهت اينجا هم لابد مىبيند كه همين جور كسانى كه متعرض شدهاند عمدهشان گفتهاند كه ملحق به حيض است احتياط لازم نيست، ملحق به حيض است نقاء متخلل، اين ظاهر كلام مراد صاحب عروه است كه گفتيم، و آنى كه در اينجا فرموده است بنا بر مسلكنا درست است، مسلك ما چه بود؟ مسلك ما اين بود كه اگر زن دو تا خون ببيند به وصف الحيض و در وسط خون به وصف الحيض نبوده باشد، مثل اين كه پنج روز خون ديده است به وصف الحيض پنج روز خون ديده است به وصف الاستحاضه دوباره پنج روز خون ديده است به وصف الحيض، آنجا ما عرض كرديم كه دليل اعتبارِ اوصاف دم اول را مىگيرد، وقتى كه دم اول را گرفت ديگر در دم دومى كه اوصاف دارد آن اوصاف فايدهاى ندارد، چرا؟ چونكه گفتيم اوصاف اماريت دارد براى حيض در دمى كه احتمال حيضيت در او هست، وقتى كه دليل اعتبار اوصاف دم اول را گرفت كه محذور ندارد موقعى كه آن دم موجود مىشد دليل اعتبار الاوصاف شاملش شد، وقتى كه شاملش شد ديگر آن دم اول كه پنج روز است و اوصاف دارد گفت حيض است، وقتى كه اين را گفت آن دليلى كه مىگويد ما بين اين دم الحيض و ما بين دم حيض ثانى بايد عشرة ايام فاصله بشود گفتيم آن معنايش اين است كه دمى كه قبل عشرة الايام هست حيض نيست، اينجور گفتيم، معنايش اين است كه دم موصوف قبل عشرة ايام باشد حيض نيست، نفى مىكند شمول ادله اعتبار الاوصاف به دم اولى احتمال حيضيت را از دم دومى، از دومی كه ذات وصف است نفى مىكند، وقتى كه نشد ونفى كرد نتيجه اينجور مىشود كه اولى حيض و بقيه استحاضه است.
سؤال...؟ ذات الوقت نيستند، كلام ما در مضطربه است كه ذات العادة العدديه و الوقتيه نيست بلکه مضطربه است، مضطربه دو تا دم ديده است اولی به وصف الحيض اذا رأت خمسة ايام كه به وصف الحيض ثمّ بوصف الاستحاضه خمسة ايام ثمّ دوباره خمسة ايام، اين بنا بر ما ذكرنا كه ادله اوصاف دم دومى را بخواهد بگيرد بايد به دم اولى شامل نشود، چونکه اگر به دم اولى شامل بشود به اماريت اوصاف نوبت نمىرسد، چونكه معلوم مىشد كه دم دومى حيض نيست، اگر ادله اوصاف دم اولى را گرفت دومى تخصصاً خارج مىشود از ادله اعتبار اوصاف، به خلاف اين كه اگر بخواهيم بگوييم دومى را شامل مىشود بايد دم اولى را تخصيص بزنيم كه به او شامل نشود، و مخصص ندارد، بدان جهت هر وقت امر داير بشود ما بين التّخصيص و ما بين التّخصص گفتيم تخصص مقدم است، آن دم اولى حيض مىشود و آن دم دومى موضوع ندارد ديگر، اماريت معنا ندارد، اين بنا بر ما ذكرنا بود، اين حرف درست است.
ولكن صاحب عروه چه گفت در آن مسأله سابقاً، كه مىگفت مضطربهاى كه تمييز دارد رجوع به تمييز مىكند به دو شرط، يك شرطش عبارت از اين است كه آن دم كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، يكى اين شرط را كرد در مسأله اولى، و شرط دوم اين است كه اين دم موصوف معارض با دم موصوف ديگر نباشد، مثال زد خودش که اذا رأت خمسة ايام احمراً و خمسة ايام اصفراً ثمّ خمسة ايام احمراً فرمود اين رجوع به وصف نمىكند، بلكه اين رجوع مىكند به عدد، فاقدة التمييز است اين، تصريح نكرد كه رجوع به عدد مىكند، ولكن فرمود اين تمييز ندارد، چونكه رجوع به تمييز به دو شرط مىشود اين دو شرط نشد تمييز نيست، يكى اين است كه اقلّ از ثلاثه و اكثر از عشره نباشد، و دومى هم اين است كه معارض با دم ديگرى نبوده باشد، والاّ رجوع به وصف نمىشود، اينجا رجوع به وصف كرد.
روى اين اساس به صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اشكال شده است كه اينی كه در اين مسأله فرموديد، مرحوم حكيم دارد اين اشكال را قدس الله سره، اينی كه در اين مسأله فرمودىد که ثلاثه اولى حيض مىشود وقتى كه سه روز به وصف حيض ديد سه روز به وصف استحاضه بعد پنج روز به وصف حيض ديد كه مجموعش زايد است از عشره فرمود اولى حيض است بقيه استحاضه است، اين منافات دارد با آن حرفى كه سابقاً در مسأله اولى در مضطربه گفتيد كه رجوع به تمييز در صورتى مىشود كه معارض نداشته باشد، اينجا معارض است اين اشكال را به صاحب عروه كردهاند، و بعضىها فرمودهاند اين منافات ندارد، اين حرف ديگرى است آن حرف ديگر، تا ببينيم قضاوت به كجا مىكشد انشاء الله.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص335.
[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص376.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص382.
[4] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لَهُ النُّفَسَاءُ مَتَى تُصَلِّي فَقَالَ تَقْعُدُ بِقَدْرِ حَيْضِهَا وَ تَسْتَظْهِرُ بِيَوْمَيْنِ فَإِنِ انْقَطَعَ الدَّمُ وَ إِلَّا اغْتَسَلَتْ وَ احْتَشَتْ وَ اسْتَثْفَرَتْ وَ صَلَّتْ فَإِنْ جَازَ الدَّمُ الْكُرْسُفَ تَعَصَّبَتْ وَ اغْتَسَلَتْ ثُمَّ صَلَّتِ الْغَدَاةَ بِغُسْلٍ وَ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ بِغُسْلٍ وَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ بِغُسْلٍ وَ إِنْ لَمْ يَجُزِ الدَّمُ الْكُرْسُفَ صَلَّتْ بِغُسْلٍ وَاحِدٍ قُلْتُ وَ الْحَائِضُ قَالَ مِثْلُ ذَلِكَ سَوَاءً فَإِنِ انْقَطَعَ عَنْهَا الدَّمُ وَ إِلَّا فَهِيَ مُسْتَحَاضَةٌ تَصْنَعُ مِثْلَ النُّفَسَاءِ سَوَاءً ثُمَّ تُصَلِّي وَ لَا تَدَعُ الصَّلَاةَ عَلَى حَالٍ فَإِنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ الصَّلَاةُ عِمَادُ دِينِكُمْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص372.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص334.
[6] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا بَلَغَتِ الْمَرْأَةُ خَمْسِينَ سَنَةً لَمْ تَرَ حُمْرَةً- إِلَّا أَنْ تَكُونَ امْرَأَةً مِنْ قُرَيْشٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص335.
[7] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص282.
[8] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ قَالَ: دَخَلَتْ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع امْرَأَةٌ فَسَأَلَتْهُ عَنِ الْمَرْأَةِ- يَسْتَمِرُّ بِهَا الدَّمُ فَلَا تَدْرِي حَيْضٌ هُوَ أَوْ غَيْرُهُ- قَالَ فَقَالَ لَهَا إِنَّ دَمَ الْحَيْضِ حَارٌّ عَبِيطٌ أَسْوَدُ- لَهُ دَفْعٌ وَ حَرَارَةٌ- وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ أَصْفَرُ بَارِدٌ- فَإِذَا كَانَ لِلدَّمِ حَرَارَةٌ وَ دَفْعٌ وَ سَوَادٌ- فَلْتَدَعِ الصَّلَاةَ قَالَ فَخَرَجَتْ- وَ هِيَ تَقُولُ وَ اللَّهِ أَنْ لَوْ كَانَ امْرَأَةً مَا زَادَ عَلَى هَذَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص275.
[9] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص335.