درس هشتصد و سی و چهارم

حکم تجاوز خون از ده روز

مسألة 12: « لا بد في التمييز أن يكون بعضها بصفة الاستحاضة و بعضها بصفة الحيض‌فإذا كانت مختلفة في صفات الحيض فلا تمييز بالشدة و الضعف أو غيرهما كما إذا كان في أحدهما وصفان و في الآخر وصف واحد بل مثل هذا فاقد التمييز و لا يعتبر اجتماع صفات الحيض بل يكفي واحدة منها‌«.[1]

مطالب سه گانه مسأله مورد بحث

اين مسأله‏اى كه شروع مى‏كنيم و صاحب عروه او را عنوان كرده است از مسائل مهمه در باب الحيض است، فیما تجاوز الدم عن عشرة، حائضى كه مستحاضه شده است از مسائل مهمه‏اش همين مسأله‏اى است كه وارد بحث مى‏شويم انشاء الله.

 صاحب عروه در اين مسأله سه مطلب را می فرماید:

 مطلب اول اين است كه مبتدئه و مضطربه وقتى كه دمش تجاوز عشره را كرد اينها مكلّف بودند كه رجوع به تمييز كنند و دمى را كه مميز حيض دارد حيض قرار بدهند و ما بقى را استحاضه قرار بدهند، مطلب اولى كه صاحب عروه مى‏فرمايد اين است كه شدّت در اوصاف و ضعف در اوصاف حيض تمييز نمى‏آورد، مثلاً زن فرض كنيد دوازده روز خون ديده است شش روز اول حمرتش شدید است يشبه السواد فى شدت الحمرة، ولكن به ستة الاخيره حرمت ضعيف است، در اين صورت اين زن ذات التمييز نيست لان شدّة الوصف و ضعف الوصف لا يكون تمييزاً، يا فرض بفرماييد از اوصاف حيض يكى اين است كه دفع داشته باشد و حار بوده باشد در شش روز اول اين خونى كه يكسان است و يكرنگ است در آن شش روز اول دفع در او شديد است و حرارت در او شديد است، ولكن در آن شش روز بعدى آن جور شدّتى ندارد اين مميز نمى‏شود، شدّت در اوصاف الحيض و ضعف فيها لا يكون تمييزاً، اين مطلب اول.

 مطلب دومى كه ما دومى به اعتبار اين كه ترتيباً بحث خواهيم كرد ذكر مى‏كنم والاّ اين مطلب سومى است در عبارت عروه، آن مطلب دومى كه در مقام گفته مى‏شود و در عبارت عروه هست اين است كه اين اوصافى كه آنها مميز حيض هستند كه به آنها تمييز داده مى‏شود حيضِ زن عن استحاضه‏اش در مضطربه و مبتدئه ای كه تجاوز دمهما العشرة، اين اوصاف حيض ولو متعدد است ولو يكى از این اوصاف موجود شد او اماره بر حيضيت است مميز مى‏آورد، لازم نيست در دم تمام اوصاف الحيض جمع بشود تا تمييز حاصل بشود آن حيض از استحاضه، ولو يك وصفى از اوصاف الحيض در دم پيدا بشود او كافى است و آن تمييز مى‏آورد حيض را از استحاضه جدا مى‏كند، اين هم مطلب دوم.

مطلب سوم اين است كه اگر دمى كه متجاوز از عشره هست تبعض پيدا كرد اين دم، در بعضش دو وصف حيض است و در بعض آخر وصف واحد حيض است، درست توجه کنید اين خيلى مهم است اين جهت ثالثه‏اى كه عنوان مى‏كنم و در عبارت عروه جهت ثانيه است اين خيلى جهت مهمّه اى است كه نظرم در اين جهت بود، ايشان مى‏فرمايد اگر در بعض دم كه متجاوز عن العشرة هست بعض الدّم فرض بفرماييد دو تا وصف حيض را دارد ولكن بعض آخر يك وصف را دارد فلا تمييز، اين ذات تمييز نيست، اين زن اين زن بايد رجوع كند به عدد وظيفه‏اش رجوع به عدد است، يعنى تعدد الاوصاف كشدة الوصف موجب تمييز نمى‏شود، در صورتى كه در بعض دمى ديگر هم كه مجموعش متجاوز عن العشرة هست در بعضى ديگر هم ولو يك وصف حيض بوده باشد.

مطلب نخست: تمييز نبودن شدت و ضعف اوصاف

 امّا الكلام فى الجهت الاولى؛ قبل از اين كه اين جهت اولى را بحث كنم و جهت ثانيه و ثالثه را يك مطلبى را كه بايد در مقام گفته بشود عرض مى‏كنم، آن مطلب اين است كه در روايات ما آن رواياتى كه البتّه معتبر هستند من حيث السّند و به آنها ما استدلال و تمسک مى‏كنيم اوصافى كه در آن روايات براى حيض ذكر شده است لون آن است سوادش كه تعبير به سواد مى‏شد، يكى هم حرارت است كه دم الحيض حار مى‏شود، ديگرى عبیط بودنش است يعنى طراوت خون تازه است خون حيض خون تازه مى‏شود، و وصف ديگرى هم كه براى او ذكر شده است يخرج بدفعٍ بدفعٍ خارج مى‏شود به قوةٍ، وصف ديگرى كه براى او ذكر شده است له حرقةٌ موقع خروج مى‏سوزاند اين حرقت دارد، وصف ششمى هم كه در روايات ذكر شده است كه آن وصف ششمى كثرت است که كثير مى‏شود، عرض مى‏كنم اينها اوصافى است كه بر حيض ذكر شده است، و امّا مى‏دانيد وقتى كه اينها اوصاف حيض شدند یکون دم الاستحاضه بخلاف ذلك، در دم استحاضه اين اوصافى كه بر حيض گفتيم می شود، ولكن مع ذلك كه دم الاستحاضه اين اوصاف را پيدا نمى‏كند در روايات ما براى استحاضه چهار صفت ذكر شده است:

 يكى اين است كه دم الاستحاضه اصفرٌ، ديگرى اين است كه باردٌ مثل آن دم الحيض حار نيست، وصف سومى كه ذكر شده است فاسدٌ دم فاسد است، لعلّ والله العالم مراد از اين فساد الدّم در دم الاستحاضه صفرتش هست چيز ديگرى نيست، چرا؟ چونكه اين دم استحاضه شبيه به خونابه است كه دم فاسد مى‏شود، وقتى كه از زخمى خونابه خارج مى‏شود كه اول بريده شده است شسته است خونابه خارج مى‏شود اين دم دم فاسد است، دم استحاضه دم فاسد است يعنى صفرت است شبيه خونابه است، لعلّ والله العالم مراد اين بوده باشد كه توى ذهن مى‏آيد، وصف اولى صفرت بود وصف دومى فساد بود وصف سومى برودت بود، وصف چهارمى كه گفته شده است قلّت است، دم استحاضه قليل مى‏شود، مثل آن دم حيض كثرت ندارد.

اينكه قلّت در استحاضه از اوصاف استحاضه باشد و كثرت در حيض از اوصاف حيض باشد لنا كلامٌ فيه، اگر يادتان بوده باشد اين كثرت وارد شده است در دم الحيض در دو تا روايت بلكه سه تا روايت، مراد از اين كثرت معلوم نيست كه دمى كه خارج مى‏شود عند الخروج كثير است، اين معنايش معلوم نيست اين بوده باشد، يكى از آن رواياتى كه استدلال شده است كثرت از اوصاف دم الحيض است صحيحه ابی المغراء است در باب 30 از ابواب الحيض روايت پنج [2]است:

صحيحه ابی المغراء

محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين ابن سعيد، عنه يعنى محمد ابن الحسن باسناده از كتاب حسين ابن سعيد اهوازى عن فضاله، فضالة ابن ايوب است، عن ابی المغراء، كه جليلٌ عن جليل است، روايت من حيث السّند صحيحه است، «قال سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحُبْلَى قَدِ اسْتَبَانَ ذَلِكَ مِنْهَا» قَالَ تِلْكَ الْهِرَاقَةُ إِنْ كَانَ دَماً كَثِيراً فَلَا تُصَلِّينَ- وَ إِنْ كَانَ قَلِيلًا فَلْتَغْتَسِلْ عِنْدَ كُلِّ صَلَاتَيْنِ، زن حامله حملش مستبان شده است. «تَرَى كَمَا تَرَى الْحَائِضُ مِنَ الدَّمِ» مثل حائض خون مى‏بيند، فرمود: «قَالَ تِلْكَ الْهِرَاقَةُ إِنْ كَانَ دَماً كَثِيراً فَلَا تُصَلِّينَ» اگر دم زياد باشد نماز نمى‏خواند، وَ إِنْ كَانَ قَلِيلًا فَلْتَغْتَسِلْ عِنْدَ كُلِّ صَلَاتَيْنِ» و در هر دو نماز يك غسل مى‏كند، يعنى استحاضه است، سابقاً اگر يادتان بوده باشد در بحث اين كه حامل حائض مى‏شود عرض كرديم كه آن کان دماً كثيراً احتمال دارد قوياً يعنى من حيث أمد كثير باشد، يعنى شرايط حيض تمام است سه روز مستمر است و سه روز خون می آید، مراد اين است از دم كثير، و آن كان قليلاً فلتغتسل عند كلّ صلاتين وقتى كه دو تا نماز مى‏خواند غسل بكند آن قليل در آنجا يعنى آن جور مستمر نيست، مراد اين است، نه كثرت عند الخروج است، و الاّ اينكه در ذيل مى‏گويد براى هر دو نماز يك غسل كند معلوم مى‏شود مستحاضه كثيره است، خون كثيراً خارج مى‏شود، مراد از اين قلّت و كثرت ذكرنا كه ممكن است نمى‏گوييم ظهور ولكن ظهور در خلاف ندارد و محتمل است مراد از اين كثرت استمرار الدّم و كثرت أمدش بوده باشد، كه اگر كثير بوده باشد قطع نمى‏شود تا سه روز مستمر مى‏شود فلا تصلّى، اگر نه يكى دو روز است و قطع مى‏شود قليل است يا يك روز است اعمال استحاضه را به جا مى‏آورد ولو استحاضه كثيره را، يكى اين روايت بود.

مرسله يونس

 يكى از آن رواياتى كه قلّت در آنجا ذكر فرموده است بر اين كه دم قليل بشود استحاضه است كثير بشود حيض است. يكى از اينها مرسله طويله يونس ابن عبد الرّحمن[3] است كه معتمد ما بود در اين اكثر مسائل، كه در آن سنّت ثانيه كه زن زن مضطربه است اين رجوع به اوصاف مى‏كند، آنجا دارد بر اينكه اگر رجوع به اوصاف كرد و فهميد حيضش را كه رسول الله به او فرموده است كه رجوع بكن به دمت تمييز بده حيضت را، آنجا دارد فهذا يبيّن ان قليل الدّم و كثيره فى ايام الحيض حيضٌ كلّه اذا كان الايام معلومة، رسول الله كه به مضطربه فرمود بر اين كه تو رجوع بكن به اقبال الدم و ادبار الدم اين معلوم مى‏شود كه ايامِ عادت ندارد، چونكه اگر ايام عادت داشته باشد دم كثير و دم قليل در او حيض مى‏شود، اينجور گفتيم ديگر، دم كثير و دم قليل آنجا حيض مى‏شود، خوب پس معلوم مى‏شود كه صفت اعتبار ندارد که كثرت صفت حيض است قلّت صفت استحاضه است، و آنجا هم ديگر نمى‏شود حمل كرد به قلّت و كثرت من حيث الأمد، خيلى نمى‏شود اين را حمل كرد، چرا؟ چونكه دم اصفر هم دم قليل هم در ايام عادت كم بشود دو روز بشود حيض نيست آن وقتى دم قليل حيض مى‏شود كه سه روز استمرار داشته بشد ولو در ايام عادت ديده است، اين به ذهن مى‏زند كه قلّت و كثرت من حيث مقدار دم عند خروجه است كه دم حيض كثيراً خارج مى‏شود و دم استحاضه قليلاً خارج مى‏شود، و محتمل است اين هم مثل آن روايت سابقه باشد يعنى در ايام الحيض انسان خونى را زياد ببيند تمام ايام عادت را ببيند همه‏اش حيض است، بعضش را ببيند بعضش حيض مى‏شود ولو آن بعض بايد از سه روز كمتر نباشد چونكه شرط حيض است، اين هم محتمل است آن معنا را، غرض در عدّ الكثرة و القلّة از اوصاف الحيض و الاستحاضه اين تأمّل هست.

روى اين اساس آنى كه در روايات ما مسلّم هست كه ديگر جاى كلام نيست آن عبارت از همان سواد لون الدّم است و حرارت الدم است و هكذا له دفعٌ هست، شايد دفعٌ هم كنايه از همان كثرت باشد چونكه خون كثير بشود دِفع مى‏كند با فشار خارج مى‏شود، و هكذا هرقت است و ديگرى هم عبیط بودن است اينها مسلّم است، كثرت هم اگر بشود شش تا مى‏شود، ولكن در استحاضه عرض كردم كه اصفرٌ باردٌ فاسدٌ و قليلٌ اينهاست.

ولكن در كلمات اصحاب وصف ديگرى را هم براى حيض ذكر كرده‏اند كه يكى از آن اوصاف كراهت رايحه است كه مى‏گويند وصف الحيض كراهة الرّايحه است خون كريه الرّايحه مى‏شود، كان اين كراهت الرّايحه در دم استحاضه نيست، و ديگرى هم سخونت دم است غليظ مى‏شود دم حيض، ولكن در دم الاستحاضه رقيق مى‏شود، اينها به حسب الرّوايات وارد نشده است، اينها در كلمات اصحاب است و در كلمات اصحاب ذكر شده است اينها در روايات معتبره وارد نشده است، بدان جهت اين اوصاف اعتبارى ندارند چونكه ذكر نشده است در روايات، بقيه ذكر شده است، و عمده اينها هم در سه تا صحيحه ذكر شده است كه آن سه تا صحيحه را در اين جهاتى كه بحث خواهيم كرد ذکر خواهم كرد.

از اينجا معلوم شد شدّة الوصف و ضعف الوصف مميز نمى‏شود، حكم در مقام اول معلوم شد كه زن خونى ديده است دوازده روز در شش روزش حمرت خون شديد است در شش روز ديگر حمرتش ضعيف است اين فرقى نمى‏كند، چونكه آنى كه اين ادلّه مى‏فرمود مى‏فرمود به اين اوصاف تمييز حاصل مى‏شود كه در بعضى دم از اين اوصاف باشد و در بعض آخر هيچ يك از اينها نباشد، مفروض اين است كه در موارد شدّت و ضعف اين اوصاف در تمام دم هست منتهى در يكى شديد است و در ديگرى ضعيف، آن كسى كه به اين شدت و ضعف ترجيح داده است و تمييز داده است حيض را از غير الحيض او يك عبارتى در مرسله طويله است كه به آن عبارت تمسک كرده است، و فرموده است مقتضاى اين عبارت اين است كه در اين صورت تمييز داده بشود، آن عبارت چيست؟ آن عبارت در آخر است كه فان اختلط الايام عليها زنى كه ذو العادة شده بود بعد از ذو العادة شدن ايامش مختلط شد، و تقدمت و تأخرت عادت زايل شد، و تغيّر علیه الدم الواناً به الوانى دم را مى‏بيند، فسنتّها اقبال الدم و ادباره و تغير حالاته، اين سنّتش و وظيفه‏اش اين است كه به حالات دم تمييز بدهد حيضش را از استحاضه، يعنى وقتى كه دم دو حالت پيدا كرد آن حالتى كه هست آن حالتش يكى حيض است و ديگرى استحاضه، خوب وقتى كه دم حمرت دارد و حمرت خيلى شديد است بعد حمرتش ضعيف شد تغير حال صدق مى‏كند، كما اين كه اول خيلى حار بود، بعد دمى كه خارج مى‏شود آن جور ديگر گرما احساس نمى‏كند حرارتى عند الخروج احساس نمى‏كند زن تغير حالات شد، تنها كسى كه مى‏تواند از اين روايات به اين مستمسک درست كند و بگويد من اين ترجیح بالاشدية را از روى روايات مى‏گويم نه از آن وجه استحسانی كه گفته‏اند بر اين كه امر داير است آن حيض بشود يا آن شديد حيض بشود، چونكه هر دو تا كه نمى‏تواند حيض بشود، چونكه اين مرجّح دارد اين حيض بشود، اين وجه پيش ما درست نيست نه اين مرجّح نمى‏شود بلکه رجوع به روايات مى‏شود، چونكه اين شخص فاقد تمييز است، اگر بخواهد به روايت تمسک كند فقط اين فقره‏اى كه در اين عبارت تغير حالات الدم است، اين هم پيش ما درست نيست، چرا؟ چونكه بيان خواهيم كرد مراد از تغير حالات الدم آن حالاتى كه امام علیه السلام براى حيض فرموده است، براى حيض فرموده است كه اسودٌ يعرف و يكى هم كثرت است، بنا بر اين كه آن كثرت هم بوده باشد در اين مرسله دو تا حالت ذكر شده است براى دم حيض، يكى كثرتش است كه آن على كلامٍ، ديگرى هم لونش است، اين كه مى‏گويد بر اين كه تغير حالاته عطف تفسیر از اقبال و ادبار است، و خواهيم گفت بر اين كه آن تغير هم كه در اين وصفين است در وصف لون و هكذا در آن كثرت و قلت اين دو تا را بيشتر نمى‏گيرد، والاّ فرض بفرماييد كه دم حالات ديگرى داشته باشد مثل سخونت و امثال ذلك و مثل رقّت آنها داخل اين مرسله نيستند، چرا نيستند؟ نپرسيديد چرا نيستند، چرا نيستند به جهت اين است كه الان مى‏گويم كه اين تنها مستمسک ما است، براى اينكه در آن ذيل سنّت ثانيه دارد مى‏فرمايد بر اين كه زنى كه عادتش از بين رفته بود مستحاضه شده بود رسول الله به او فرمود بر اين كه رجوع بكن به تمييز، عادت هم كه نداشت چونكه ذو العادة نبود فرمود بر اينكه رجوع به تمييز كن، چونكه ذو العادة نبود فلهذا احتاجت الى آن تعرف اقبال الدم من ادباره و تغير لونه كه تغير لونش را نگاه كند من السواد الى غيره، سواد هم كه گفتيم حمرت است مراد يا حمرت را هم شامل مى‏شود، و ذلك، چرا به اين اقبال و ادبار و تغيرحالات هم كه بود نگاه كند، و ذلك چرا نگاه كند؟ لان دم الحيض اسودٌ يعرف تعليلش اين است، علتش اين است كه دم الحيض به لونش معلوم مى‏شود، اين پس معلوم مى‏شود بر اين كه تغير حالات يعنى تغير لون، لونش تغيير پيدا بكند، روى اين اساس است، یعنی از حمرت که لون حيض گفته شد به غير او بشود، امّا خيلى حار بود همان حرارتش يك خورده كم شده است هرقتش خيلى زياد بود يك خورده كم شده است اينها را دليل نمى‏شود، غايت الامر چونكه در روايات ديگر گفته شده است انه حارٌّ در آنجايى كه حرارت بود در يكى از دمين و در ديگرى نبود مى‏گويىم لان دم الحيض حارٌّ يعرف، كه اين تعليل چه جورى كه به لون فهميده مى‏شود به حرارت هم فهميده مى‏شود، غايت دليل عبارت از اين مى‏شود اين صفاتى كه ذكر شده بود چونكه چه جور به لون فهميده مى‏شود به صفات ديگر هم فهميده مى‏شود حكم مى‏شود كه ساير صفات هم مميز هستند، و امّا اين كه شدّت اينها و ضعف اينها مميز بشود اين از اين مرسله طويله كه مستمسک ما بود در اين مسائل نوعاً استفاده نمى‏شود.

 بدان جهت اين جهت اولى كه شدّت و ضعف مميز نمى‏آورد در اوصاف الحيض اين را فارغ شديم.

مطلب دوم: اماره نبودن اجتماع اوصاف برای حيض بودن

 و امّا الكلام فى الجهة الثّانية، و آن جهت ثانيه اين است كه اين اوصافى كه پنج تا يا شش تا بر وصف الحيض ذكر شده بود اينها اجتماعشان اماره حيضيت نيست، که آن وقتى تمييز مى‏آورد كه اين پنج تا جمع بشود و وقتى كه مجتمع شدند اجتماعشان اماره بر حيضيت مى‏شود، فرمود اين معتبر نيست، بلکه يكى هم موجود بشود حكم به حيضيت مى‏شود، مى‏دانيد معناى اين عبارت چيست؟ معناى اين عبارت اين است كه دوازده روز كه خون ديده است دوازده روز خون در تمام اوصاف استحاضه يكسان هستند، همه‏شان سرد هستند همه‏شان عند الخروج ضعيف هستند همه‏شان فرض بفرماييد همين جور ديگر مشترك هستند در اوصاف استحاضه، ولكن يكى از اين دوازده روز بعضش كه شش روز اول است لون حيض را دارد ولكن آن دومى لون حيض را هم ندارد، يعنى يكى فاقد يك وصف الحيض است و آن ديگرى هيچ وصف حيض را ندارد، و آن به اين مى‏شود كه دم در آن چيزهايى كه خاصيت استحاضه است يكسان است در آنها، فقط بعض الدّم يك وصف حيض را دارد آن مى‏شود حيض و تمييز حاصل مى‏شود، اجتماع معتبر نيست چرا؟ سرش اين است كه همين مرسله يونس كه الان گفتم اين اقوی دليل ما است، الان اين مرسله يونس را عرض كردم اين دليل است كه به يك وصف ترجيح داد، فرمود بر اين كه نگاه مى‏كند به اقبال الدم و به ادبار الدم آنجا هم فرموده بود به حالاتش، مى‏فرمايد و لذا احتاجت الى آن تعرف اقبال الدم من ادباره و تغير لونه من السواد الى غيره، و ذلك چرا بايد به اين احتياج پيدا كند و به اين نگاه كند لان دم الحيض اسودٌ يعرف، به اسود معلوم مى‏شود به يك وصف فرمود، ديگر ظاهر اين عبارت عبارت از اين است كه به مجرد اين كه در بعض دم سواد است لون حمرت است حكم مى‏شود كه آن بعض حيض است، كالصّريح است اين مرسله كه اجتماع صفات لازم نيست در تمييزى كه معتبر است در رجوع به مضطربه و مبتدئه به آن تمييز، اجتماع اوصاف معتبر نيست.

يك چيزى هم كه اينها را علاوه مى‏كند، كسى بگويد بر اين كه اجتماع معتبر است اين بايد اين كار را بكند چونکه كه تمامى اين اوصاف در روايت واحده وارد نشده است، يك روايت واحده‏اى داشته باشيم كه تمام اوصاف ستّه را ذكر كند اينجور نيست، سه تا روايت عمده است كه الان عرض كردم سه تا روايت است.

 روايت در باب 3 از ابواب الحيض ما يعرف به دم الحيض عن دم الاستحاضه روايت اولى صحيحه معاوية ابن عمّار[4] است.

 سابقاً سندش را خوانده‏ايم صحيحه است، آنجا دارد آن دم الاستحاضة باردٌ و آن دم الحيض حارٌّ ،فقط يك صفت بيان فرموده است براى استحاضه و يك صفت هم براى حيض فرموده است، بعد در موثقه اسحاق بن جریر[5]  كه روايت سومى است كه آن زن آمد پيش امام صادق علیه السلام از امام صادق علیه السلام مسائلى پرسيد، يكى از مسائل اين بود كه فان الدّم يستمر بها الشّهر و شهرين و ثلاثة كيف تصنع بالصّلاة، قال تجلس ايام حيضها ايام عادتش را اخذ مى‏كند، ثمّ تغتسل لكّل صلاتين قالت آن ايام حيضها تختلف عليها يعنى به هم خورده است، و كان يتقدم الحيض اليوم و اليومين و ثلاثه و يتأخّر مثل ذلك فما علمها به، حيضش را از كجا بفهمد؟ فقال آن دم الحيض ليس به خفاء هو دمٌ حار تجد له هرقة، اين دو وصف، و دم الاستحاضة دمٌ فاسدٌ باردٌ دم فاسد بارد است، اين هم بعض اوصاف.

در روايت سومى كه صحيحه حفص بن البخترى است[6]  كه آن روز هم كرّات خوانديم اين را روايت دومى است آنجا دارد كه آن دم الحيض حارٌ عبیطٌ اسود كه اكثر اوصاف ذكر شده است، آن دم الحيض حارٌ عبیطٌ اسود له دفعٌ و حرارة پنج وصف ذكر كرده است، كثرت را ندارد، و دم الاستحاضة اصفرٌ بارد، فاسد را ندارد، اين هم لعلّ قرينه است كه كثرت از اوصاف نيست و فاسد بودن هم مراد همان صفرت است كه مثل خونابه مى‏شود.

كسى ادّعا بكند كه روايات بعيدى را كه عبیط تازه مانده است كه وصف ديگرى است معتبر در حيض، آن هم ذكر شده است در رواياتى كه وارد است در حيض حامل حامل دم مى‏بيند امام علیه السلام فرمود آن كان دماً عبیطاً فلا تصلّى دم تازه است، اگر غير دم عبیط بشود استحاضه است.

خود اين روايات را كسى بگويد من بعضى را حمل مى‏كنم به بعض ديگر كه نتيجه‏اش اين است كه تمام اوصاف ستّه مجموعشان اماره بشود بر حيض.

اگر كسى اين را بگويد اين لا يمكن لها المساعدة عليه، چونكه لعلّ با صراحت مرسله يونس طويله اين منافات دارد، فرمود لان دم الحيض اسودٌ يعرف اين معنايش اين است كه اين به تنهايى كافى است، اين به تنهايى كافى است به سواد معلوم مى‏شود، دليل مى‏شود آن روايات ديگر كه حرارت هم يعرف به، آن هم جاى لون را مى‏گيرد كار وصف را مى‏كند، امّا اجتماعشان بايد معتبر بشود او را نفى مى‏كند، خصوصاً بر اين كه اجتماع اين اوصاف در مستحاضه چيزى نيست كه امر متعارف بوده باشد، حتّى در حائض اجتماع اين اوصاف امر عادى باشد نیست، يادتان نيست در روايات استبراء خوانديم امام علیه السلام فرمود درباره زنى كه احتمال مى‏دهد حيضش قطع بشود فرمود قطنه‏اى را داخل مى‏كند اگر سر قطنه مختصرى و نقطه‏اى از دم عبیط بود حائض است، آن مختصر كه حائض است آن حرقت دارد؟ دِفع دارد او؟ كثرت دارد او؟ هيچ كدام را ندارد، اين معلوم است كه فقط لون را دارد عبیط است طراوت را دارد، عبیط هم در آن روايت نبود فقط دم بود كه ظاهرش همان دم مع اللّون است در مقابل صفرت است، كه اگر اينجور بود كما ذكرنا كه استظهار دم يعنى مقابل صفرت، اين معلوم مى‏شود كه اجتماع اوصاف طريقيت ندارند، بلکه يكى از اينها اگر موجود بوده باشد حكم مى‏شود به حيضيت و اجتماع هم معتبر نيست، عمده عمده اين مرسله طويله است و ذلك لان دم الحيض اسودٌ يعرف.

مطلب سوم: تمييز نبودن اوصاف در صورت تغيير در آن با تخلل و تجاوز از ده روز

 روى اين اساس جهت ثانيه وقتى كه درست شد جهت ثالثه درست مى‏شود حكم در جهت ثالثه واضح مى‏شود، چرا؟ براى اين كه اگر فرض كرديم دوازده روز خون ديده است در آن شش روز اول خون هم لون دارد و هم حرارت در شش روز بعدى فقط لون دارد فقط احمر است، اين فاقد التمييز است، چرا؟چونكه آن دم ثانى هم حرارت دارد كه يعرف به الحيض، چونكه حرارت هم يعرف به الحيض، همان تعليل می آید، يعنى به عبارت اخرى آن وقتى دم اول حيض مى‏شود كه در دم ثانى هيچ يكى از اوصاف حيض نبوده باشد، و الاّ در دم اول دو تا شد در دم دوم يكى شد معارضه مى‏كنند هر دو وصف را دارند، چونكه وصف اجتماعش كه معتبر نيست، خود پيدا شدن يك وصفى در دمى و در دم آخر هم يك وصفى موجود بشود موجب مى‏شود كه اين فاقد التمييز بوده باشد، ولو يكى دو تا است يكى يك بوده باشد، و در استحاضه بودن دم ثانى و در حصول تمييز بايد دم ثانى هيچ يكى از اوصاف حيض را نداشته باشد، و امّا دم اول اين يك وصف حيض داشته باشد يا همه‏اش را داشته باشد فرق نمى‏كند.

آن وقت تا اينجا ما با علماء آمديم با آنها همراه هستيم، ولكن لنا كلامٌ فى المقام، خيلى هم نمى‏خواستم اين را بگويم، ما حرفمان اين است كه اين حرفها همه‏اش درست، ولكن مسأله لون مستثنى است، اگر در دمى لون حيض بوده باشد در ما نحن فيه هم حرارت دارد و هم لون، و امّا دم ديگر حرارت دارد لون را ندارد، خوب يك وصف حيض در دم دومى است دو وصف حيض هم در دم اولى است، ولكن آن دو وصف يكى لون است، در اين صورت ما ملتزم هستيم كه دم اولى حيض است، چرا؟ لظهور قوله سلام الله عليه لان دم الحيض اسودٌ يعرف، چونكه در اينجا امام علیه السلام فرض نكرده است كه آن دم بعدى فاقد اوصاف حيض است، نه شايد همين اثجه ثجا است دم دم استحاضه است زياد است، هر دو زیاد هستند می آیند، سه سال هفت سال طول كشيد اين دم آمدن، همين جور مى‏آيد كثيراً هم مى‏آيد، خوب هر دو فرض كنيد حرارت دارند آن يكى هم زياد است و حرارت دارد خون وقتى كه زياد شد حرارت پيدا مى‏كند، مع ذلك امام علیه السلام فرمود آن دم الحيض اسودٌ يعرف، حمل اين كلام امام را به آنجايى كه در آن دم ديگر هيچ وصفى از اوصاف حيض نباشد اين حمل ممكن نيست، اين قرينه مى‏خواهد، به عبارةٍ اخرى ما لون را استثناء كرديم، همراه ندارم من در اين حرف پيدا نكرده‏ام، همراه اگر داشتم خيلى دلم قوى مى‏شد، وصف لون را استثناء كرديم وصف اينجور نيست، وصف اللون اگر در بعض الدم باشد و در بعض ديگر نباشد ذات اللون حيض است، ولو آن بعض ديگر هم وصف ديگرى دم حيض را داشته باشد، حتّى ولو يكى لون دارد آن ديگرى حرارت دارد وصف ديگر دارد هر دو يك وصف دارند لون اگر با آنها معارضه كرد لون مقدم مى‏شود، لقوله علیه السلام آن دم الحيض اسود يعرف، يعنى با سواد و لون به چيز ديگر نگاه نمى‏شود، هذا ما خطر ببالنا القاصر است، و لله الحمد و عليكم التأمّل.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص336.

[2] وَ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحُبْلَى قَدِ اسْتَبَانَ ذَلِكَ مِنْهَا- تَرَى كَمَا تَرَى الْحَائِضُ مِنَ الدَّمِ- قَالَ تِلْكَ الْهِرَاقَةُ إِنْ كَانَ دَماً كَثِيراً فَلَا تُصَلِّينَ- وَ إِنْ كَانَ قَلِيلًا فَلْتَغْتَسِلْ عِنْدَ كُلِّ صَلَاتَيْنِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص331.

[3] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص290 و 282.

[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ دَمَ الِاسْتِحَاضَةِ وَ الْحَيْضِ لَيْسَ يَخْرُجَانِ مِنْ مَكَانٍ وَاحِدٍ- إِنَّ دَمَ الِاسْتِحَاضَةِ  بَارِدٌ وَ إِنَّ دَمَ الْحَيْضِ حَارٌّ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص275.

[5] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ: سَأَلَتْنِي امْرَأَةٌ مِنَّا أَنْ أُدْخِلَهَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَاسْتَأْذَنْتُ لَهَا فَأَذِنَ لَهَا- فَدَخَلَتْ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَتْ لَهُ مَا تَقُولُ فِي الْمَرْأَةِ- تَحِيضُ فَتَجُوزُ أَيَّامُ حَيْضِهَا- قَالَ إِنْ كَانَ أَيَّامُ حَيْضِهَا دُونَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- اسْتَظْهَرَتْ بِيَوْمٍ وَاحِدٍ ثُمَّ هِيَ مُسْتَحَاضَةٌ- قَالَتْ فَإِنَّ الدَّمَ يَسْتَمِرُّ بِهَا الشَّهْرَ- وَ الشَّهْرَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ تَجْلِسُ أَيَّامَ حَيْضِهَا ثُمَّ تَغْتَسِلُ لِكُلِّ صَلَاتَيْنِ- قَالَتْ لَهُ إِنَّ أَيَّامَ حَيْضِهَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهَا- وَ كَانَ يَتَقَدَّمُ الْحَيْضُ الْيَوْمَ وَ الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ- وَ يَتَأَخَّرُ مِثْلَ ذَلِكَ فَمَا عِلْمُهَا بِهِ- قَالَ دَمُ الْحَيْضِ لَيْسَ بِهِ خَفَاءٌ- هُوَ دَمٌ حَارٌّ تَجِدُ لَهُ حُرْقَةً- وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ دَمٌ فَاسِدٌ بَارِدٌ- قَالَ فَالْتَفَتَتْ إِلَى مَوْلَاتِهَا- فَقَالَتْ أَ تَرَاهُ كَانَ امْرَأَةً مَرَّةً؛شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص276.

 

[6] وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ قَالَ: دَخَلَتْ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع امْرَأَةٌ فَسَأَلَتْهُ عَنِ الْمَرْأَةِ- يَسْتَمِرُّ بِهَا الدَّمُ فَلَا تَدْرِي حَيْضٌ هُوَ أَوْ غَيْرُهُ- قَالَ فَقَالَ لَهَا إِنَّ دَمَ الْحَيْضِ حَارٌّ عَبِيطٌ أَسْوَدُ- لَهُ دَفْعٌ وَ حَرَارَةٌ- وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ أَصْفَرُ بَارِدٌ- فَإِذَا كَانَ لِلدَّمِ حَرَارَةٌ وَ دَفْعٌ وَ سَوَادٌ- فَلْتَدَعِ الصَّلَاةَ قَالَ فَخَرَجَتْ- وَ هِيَ تَقُولُ وَ اللَّهِ أَنْ لَوْ كَانَ امْرَأَةً مَا زَادَ عَلَى هَذَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص275.