درس هشتصد و چهل و دوم

احکام حائض

مسألة 2:« يجوز للحائض سجدة الشكر‌و يجب عليها سجدة التلاوة إذا استمعت بل أو سمعت آيتها و يجوز لها اجتياز غير المسجدين لكن يكره و كذا يجوز لها اجتياز المشاهد المشرفة‌».[1]

ادامه بحث در سجده تلاوت

کلام در این مسأله بود که صاحب العروة قدس الله سره فرموده سجده تلاوت بما اینکه مشروط به طهارت نیست بر حائض واجب می شود اذا استمعت الی قرائتها، فرموده بلکه و مع سماعها، یعنی ولو گوش ندهد آیه سجده را بشنود باید سجده تلاوت کند.

عرض كرديم در ما نحن فيه كلام در دو جهت واقع مى‏شود:

 جهت اولى اين است كه آيا در سماع آيه سجده از هر شخصى ولو مرد بوده باشد زن در حال طهرش بشنود، به مجرّد سماع الآيه بر سامع سجده تلاوت واجب مى‏شود يا مشروط به استماع است كه گوش بدهد، که در صورت استماع واجب است.

 و در جهت ثانيه بحث مى‏شود در جهت اولى هر چه گفتيم در حقّ حائض هم ثابت است يا حائض با غير حائض فرقى دارد، كلام در اين دو جهت است.

امّا الجهة الاولى، فقد ذكرنا رواياتى كه در امر به سجود تلاوت وارد شده است عناوين در آنها اذا قرأ آن آيه را او سمع فليسجد سجده را بايد اتيان بكند، در آن روايات عنوان استماع اخذ نشده است، بلكه مطلق السّماع است، ولكن از اين مطلقات بايد رفع ید بشود، اگر امر اين صحيحه تمام بشود، بايد از تمامى اطلاقات رفع ید كرد، آن اطلاقات در آن صحيحه‏اى كه ما صحيحه تعبير مى‏كنيم صحيحه عبد الله ابن سنان، در صحيحه عبد الله ابن سنان اينجور است، در باب 43 از ابواب قرائة القرآن وسائل، روايت اولى [2]است:

صحيحه عبدالله بن سنان

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ سَمِعَ السَّجْدَةَ تُقْرَأُ- قَالَ لَا يَسْجُدُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُنْصِتاً لِقِرَاءَتِهِ» سجده نكند، سجده نكند يعنى وجوبى ندارد نه اين كه حرام است، سجده نكند الاّ ان يكون منصتا، انصات گوش بدهد به قرائت آن شخص، «مُسْتَمِعاً لَهَا» مستمع آيه سجده باشد، مى‏فرمايد بر اين كه «أَوْ يُصَلِّيَ بِصَلَاتِهِ» يا ماموم بشود كه امام سوره عظيمه را مى‏خواند، اين هم گوش مى‏دهد كه عيب ندارد، در موارد تقيه اقتداء به آن امامى كه مى‏خواند تقيةً عيبى ندارد. آن جا هم سجده كند، سجده او هم ايماء است، در روايات ديگر ذكر شده است كه آن‏ها اگر سجده نكردند تو ايماء بكن، فأمّا ان يكون يصلّى فى ناحيةٍ، آنى كه قرائت سوره عظائم را مى‏خواند او در يك ناحيه‏اى است و انت تصلّى فى ناحية الاخرى كه گوش نمى‏دهى فلا تسجد لما سمعت، آنى كه شنيدى، شنيدن وجوب سجده‏ ندارد، استماع معتبر است.

بررسی سند صحيحه عبدالله بن سنان

عرض كرديم در اين روايت خدشه من حيث الدّلالة مجالى ندارد، چون كه این که فرض كرده است كه نماز مى‏خواند و در نماز شنيده است اين را در ذيل فرض كرد، در اول مطلق بود، در مطلق بود كه اگر آيه‏اى را شنيدى سجده نكن مگر اين كه سامع باشى در حال صلاة او غير صلاة، منتهى در حال صلاة اگر اقتداء كرده باشى استماع است سجده كن و اگر تو در جاى ديگرى نماز مى‏خوانى شنيدى نه سجده لازم نيست، اين كبراى كلّى را طبیق كرده است در اين ذيل، خدشه در دلالت اين روايت مجالى ندارد، بدان جهت حاكم است اين روايت به تمام رواياتى كه عند السّماع امر به سجده مى‏كرد، چون كه سماع مطلق است، گوش بدهى يا ندهى، اين همه آنها را تقييد مى‏كند، هر كس باشد بشنود آيه را اگر منصت نبوده باشد و مستمع نباشد لا تجب السّجدة، سجده برايش واجب نيست، تمام مطلقات را تقييد مى‏كند، و مى‏فرمايد اين امر به سجده عند السّماع مع الاستماع است. مجرّد سماعى كه بدون استماع باشد سجده ندارد.

بررسی وثاقت محمد بن عيسی

انّما الكلام كلّ الكلام در سندى اين روايت است، كه بعضى‏ها مناقشه كرده‏اند اين محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمن نقل مى‏كند اين روايت را، و به اين روايت نمى‏شود اعتماد كرد، چرا؟

 به جهت اين كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است[3] از شيخش محمد ابن حسن ابن وليد كه شيخ ما در رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس و روايات يونس دارد اگر متفرد بر نقلش بشود و آن روايت را كسى ديگر غير از محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل نكند، اين محمد ابن عيسى ابن عبيد متفرّد بر نقلش باشد لا يعتمد عليه و لا نفتى به، نه به آن روايت اعتماد مى‏كنيم و نه فتوا مى‏دهيم، روى اين اساس اين روايت هم از محمد ابن عيسى ابن عبيد است و محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس ابن عبد الرّحمن نقل مى‏كند، محمد ابن حسن ابن وليد كما اينكه صدوق قدس الله نفسه الشّريف از او نقل كرده است و ديگران هم نقل كرده‏اند که اكثر رجاليين نقل كرده‏اند محمد ابن حسن ابن وليد اين را در آن روايات نوادر الحكمة هم گفته است، آن نوادر الحكمة كه مال محمد ابن احمد ابن يحيى العطّار است، وقتى كه متعرّض به او شده است، به كتاب نوادر الحكمتش كه كتاب معروفش او است، كه قمّيين او را لقب مى‏دادند نوادر الحكمة را تعبير مى‏كردند بر اين كه يك وقتى انسان يك كيسه‏اى را حمل مى‏كند كه تويش همه چيز است، به اين دبّه مى‏گويند، اين را دبّه تعبير مى‏كردند كتاب نوادر الحكمة را، كه مى‏گفتند هر چيزى تويش است، بدان جهت در اين نوادر الحكمة محمد ابن احمد ابن يحيى رواياتى كه دارد، محمد ابن حسن ابن وليد كه قمّيين تبعيت كردند مثل صدوق و تلاميذش‏ ديگر، آنها گفته‏اند آنى كه محمد ابن احمد ابن يحيى العطّار در كتابی النّوادر الحكمة از اين جماعت نقل كرده است آنها اعتبارى ندارد، كه اينها را مى‏گويند مستثنيات من رجال نوادر الحكمة، يعنى اين اشخاص روايتشان اعتبارى ندارد، آنها را ذكر كرده‏اند كه قريب 13 نفر هستند تقريباً، يكى از آنها محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را محمد ابن حسن وليد گفته است آنى را كه نقل مى‏كند محمد ابن احمد ابن يحيى العطّار از محمد ابن عيسى ابن عبيد کانّ به او عمل نمى‏شود، الان که كانّ گفتم حكمت دارد، كانّ به او عمل نمى‏شود.

 روى اين اساس شيخ قدس الله نفسه الشّريف روی كلام قمّيين كه صدوق نقل كرده است از محمد ابن حسن ابن وليد شيخ الطّائفه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد را هم در فهرستش[4] و هم در رجالش[5] تضعيف كرده است، در رجال شيخ شيخ اين را هم از اصحاب امام رضا سلام الله عليه هم از اصحاب امام هادى سلام الله عليه هم از اصحاب ابى محمد العسکرى شمرده است و هم از كسانى شمرده است كه از امام روايتى ندارند، و ما بين اصحاب بودن و روايت نداشتن منافاتى نيست، بحثش را يك وقتى مى‏كنيم، فعلاً بحثش خيلى است، و هم نقل كرده است در آن مواردى كه از امام علیه السلام آن كسانى كه از امام علیه السلام روايتى ندارند همان جا نقل كرده است، در رجال در دو موردش كه در رجالش توى ذهنم هست تضعيف كرده است، تعبيرش هم مختلف است محمد ابن عيسى ابن يونسى يقطينى، ابن يقطين تعبیر كرده است، ظاهر كلامش اين است كه اين تضعيف دارد نمى‏شود، و هكذا در فهرستش تضعيف كرده است اين شخص را.

اين تضعيف شيخ دليلش همان كلامى است كه محمد ابن حسن ابن و ليد و اتباعش و من بعده ملتزم شده‏اند كه در دو مورد بود يكى در روايات يونس و كتب يونس ديگرى درباره نوادر الحكمة، از اين دو كلام استفاده كرده است شيخ قدس الله نفسه الشّريف كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است، و وجه اين كه شيخ مى‏گوييم استفاده كرده است وزر را به گردن مى‏گيريم كه شيخ تضعيفش مستند به اين دو تا است دليلش اين است شيخ قدس الله نفسه الشّريف در جلد ثالث استبصار بابى را عنوان كرده است، آن باب اين است كه كسى كه بر امرئه‏اى عقد كرد مجرّد عقد كردن بر امرئه اين باعث مى‏شود كه آن امرئه بر پسرش حرام باشد، اگر پسر عقد كند مجرّد امرئه‏اى را، آن امرئه بر پدر آن پسر حرام مى‏شود، به مجرّد العقد، لا تنكحوا ما نكح آبائكم...و حلائل ابنائكم هر دو تا را فرموده است به حسب قرآن حرام است، به مجرّد عقد كردن حرمت ابدى پيدا مى‏كند معقوده پسر بر پدر و معقوده پدر بر پسر، رواياتى را هم در اين باب نقل كرده است، على‏ ما ببالی روايت 4[6] است:

 از صفار عن محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس عن بعض رجاله عن ابى عبد الله علیه السلام، روايتى را نقل كرده است كه اين حدّ حرمت ابدى مس است، مجرّد اين كه پسر با مرئه‏اى عقد كرد اگر مس كند با او بر پدرش حرام ابدى مى‏شود، پدر هم اگر زنى گرفت مس با او كرد بر پسرش حرام مى‏شود، بدون مس يا مس باطنى تصحيح دارد در روايت، يا مس ظاهرى كه آن جاها دست بزند و اينها، و همين جور مس ظاهرى كرده باشد اقلاً، در اين صورت حرام مى‏شود، شيخ وقتى كه اين روايت را متعرّض مى‏شود در اين استبصار اين جور مى‏فرمايد، مى‏گويد بر اينكه اين روايت علاوه بر اينكه مخالف با كتاب مجيد است، خوب اگر تمام مى‏شد قيد مى‏زد كتاب مجيد را، مخالفتش مخالفت مطلق و مقيد است، فرموده است علاوه بر اين كه مخالف با كتاب است، اين منقطع و مرسل است، [7]چون كه يونس نقل مى‏كند عن بعض رجاله، آن بعض رجال را نمى‏شناسيم، فرموده است علاوه بر اينها در طريقش محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه از يونس نقل مى‏كند، و محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است به رواياتش اعتماد نمى‏شود، اين جا استشهاد مى‏آورد، چون كه قال ابو جعفر، ابو جعفر يعنى صدوق قدس الله نفسه الشّريف، قال ابو جعفر محمد ابن على ابن الحسين رواياتى را كه از كتب يونس محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است و ديگران نقل كرده است لا يعتمد عليه و من كان حاله هذا فى الضّعف كسى كه اين جور حالش ضعيف بوده باشد، لا يعترض بها، با روايات ديگر كه روايات صحيحه است دلالت مى‏كند بر اين كه به مجرّد العقد معقود بر آن ديگرى حرام معبد مى‏شود، اين با آنها معارضه نمى‏كند، نمى‏شود گفت آنها معارض دارند، كلامش اين است بعد از اين كه كلام صدوق را نقل كرده است، گفته است در ذيلش و من كان هذا كه صدوق نقل مى‏كند در حالش من الضّعف لا يعتمد بروايته.

و هکذا درست توجّه كنيد، فهرست وار مى‏گويم، چون كه اين بحث محمد ابن عيسى ابن عبيد خيلى مهم است، روايات متعدده‏اى دارد و اين هم بحثش اقلاً مفصّل بشود دو روز طول مى‏كشد، ولكن من آن نكاتى را مى‏گويم كه بقيه را خودتان مراجعه كنيد حل مى‏كنيد.

 باز شيخ قدس الله نفسه الشّريف در آن وقتى كه در فهرست به يونس ابن عبد الرّحمن متعرّض مى‏شود [8]كه مى‏گويد اين مثلش مثل حسين ابن سعيد است من حيث كثرة الكتب بعد كه طرقش را به آن كتب يونس ابن عبد الرّحمن نقل مى‏كند كه ظاهراً سه طريق است، بعد از اين كه طريق‏ اخيرى را نقل مى‏كند، اين طريق اخيرى محمد ابن عيسى ابن عبيد است، كه مى‏گويد طريق آخر محمد ابن عيسى ابن عبيد است عن يونس ابن عبد الرّحمن پشت سرش باز مى‏گويد و قال ابو جعفر محمد ابن على ابن حسين يعنى صدوق قدس الله نفسه الشّريف آنهايى كه عيسى ابن عبيد از كتب يونس و رواياتش نقل مى‏كند به آنها اعتماد نمى‏شود، يعنى اين طريق اخير طريق ضعيفى هست، كانّ صريح كلام شيخ در استبصار و ظاهر كلامش در ذيل طرقى كه در يونس ابن عبد الرّحمن فرموده اسا اين است كه اعتماد كرده است در تضعيف و تضعيف فهميده است از كلامی كه صدوق او را نقل مى‏كند، بدان جهت تضعيف كرده است.

بدان جهت در ما نحن فيه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد از اجلاّء است، كشّى قدس الله نفسه الشّريف در جايى كه متعرّض مى‏شود به ترجمه محمد ابن سنان آن محمد ابن سنانى كه يك بلايى سرش هست، در ذيل ترجمه او مى‏گويد كه روی عنه الفضل و ابوه روايت كرده است از محمد ابن سنان فضل ابن شاذان و پدرش شاذان، و هكذا نقل كرده است از او الحسن و الحسين ابنا سعيد الاهوازيان كه حسين ابن سعيد اهوازى برادرش حسن ابن سعيد، ابنا دندان، باز مى‏گويد نقل كرده است از او محمد ابن عيسى ابن عبيد و يونس ابن عبد الرّحمن يعنى نقل كرده‏اند از محمد ابن سنان، و غيرهم من الثّقات و العدول، كشّى قدس الله نفسه الشّريف اينهايى را كه عدّ كرده است فضل ابن شاذان پدرش، ابنا دندان كه حسين ابن سعيد و حسن ابن سعيد است و يونس ابن عبد الرّحمن و محمد ابن عيسى ابن عبيد را ثقات و عدول شمرده است، باز خود اين كشّى قدس الله نفسه الشّريف در وقتى كه متعرّض شده است در ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد، آن جا نقل كرده است كلامى را از قتیبی يعنى على ابن محمد ابن قتيبه كه شيخ كشّى[9] است كه اعتمادش در كشّى بر او است، گفته است بر اين كه على ابن محمد ابن قتيبه كه غالباً از فضل ابن شاذان نقل مى‏كند او نقل كرده است از فضل ابن شاذان که كيست كسى كه مثل محمد ابن عيسى ابن عبيد باشد در فضل و جلالت و ديانت، ليس فى اقرانه مثله، در آن هم سن هاى محمد ابن عيسى ابن عبيد مثلش نيست، و كذا نجاشى[10] قدس الله نفسه الشّريف وقتى كه متعرض شده است به ترجمه محمد ابن عيسى ابن عبيد، آنجا فرموده است كه ثقةٌ عينٌ له كتبٌ، بعد از اينكه اينها را فرموده است كلام صدوق را نقل كرده است از محمد ابن حسن ابن و اليد، اين كلام را نقل كرده است و گفته است كه و رأيت اصحابنا لا يقبلون ذلك، اين تعريضى كه صدوق از محمد ابن حسن ابن وليد نقل كرده است اين را قبول نمى‏كردند مى‏گفتند اين درست نيست.

بدان جهت در ما نحن فيه سند تضعيف اين شخص مى‏ماند به دو تا امر:

 يكى اين كه سابقاً بحث كرديم، رواياتى در ذم زراره وارد شده است كه آن روايات در زراره قدح دارد كه زراره كانّ آدم نادرستى است و آدم كذا و كذا است، رواياتى هست و در آن روايات شهيد ثانى قدس الله نفسه الشّريف وقتى كه آن روايات قدح زراره را نقل كرده است گفته است مى‏بينيد اين روايات همه‏اش به سند محمد ابن عيسى ابن عبيد است، و اين محمد ابن عيسى ابن عبيدی كه هست خودش فيهما فيه است، بعد نقل كرده است شهيد ثانى قدس الله نفسه الشّريف نقل كرده است از ابن طاوس رضوان الله علیه كه ابن طاوس گفته است كه اگر محمد ابن عيسى ابن عبيد در عدالت مقامى داشت مثل زراره به واسطه نقل اين روايات در حقّ زراره مورد تهمت واقع مى‏شد، كه اين محمد ابن عيسى ابن عبيد آدم درستى نيست، فكيف بر اين كه خودش متهم است مظنون است فى نفسه، اين كلام اين است.

اين را سابقاً متعرض شديم، گفتيم اين درست نيست ولو شهيد ثانى فرموده است، اولاً بعضى از آن روايات ذم در طريقش محمد ابن عيسى ابن عبيد نيست.

 و ثانياً اين محمد ابن عيسى ابن عبيدى كه شما مى‏گوييد با زراره يك عنادى داشت و اين روايات را نقل كرده است، اين محمد ابن عيسى ابن عبيد همان رواياتى كه معصوم علیه السلام فرموده است ما اين قدح را كرديم تا كيد اعلی را از زراره برداريم و چون كه اگر نمى‏كرديم زراره سلامتش در خطر بود، همين روايات بعضش را محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است، بدان جهت سابقاً گفتيم اين چيزى نمى‏شود كه شهيد ثانى و هكذا ابن طاوس فرمودند، (ابن طاوس يا قطب الدّين، يكى از اينها است).

 عمده امر ثانى است كه گفته‏اند اين محمد ابن حسن ابن وليد كه نقّاد الرّجال است اين تضعيف كرده است در دو مورد، هم در مورد روايات نوادر الحكمة، هم در آن موردى كه كتب يونس را متعرّض شد كه راوى‏اش اين باشد.

سابقاً اين را يادم هست متعرّض شده‏ايم، اين تكرار است، گفتيم اين كلامى كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف از شيخش نقل كرده است، شيخ صدوق ادری بود به آنى كه محمد ابن حسن ابن وليد بود، اعتماد كامل داشت يقين داشت ايمان داشت به استادش، بدان جهت صدوق در يك روايتى كه وارد شده است در من لا يحضر الفقيه در جلد دوم در باب صوم تطوّع، آنجا روايتى را نقل مى‏كند از مفضّل ابن صالح در ثواب صوم يوم الغدير، بعد در ذيلش مى‏گويد و امّا آنى كه وارد شده است در ثواب صلاة فى يوم الغدير، يك صلاة هم دارد يوم الغدير كه درباره او ثواب وارد شده است، امّا آن ما ورد فى ثوابی الصّلاة فى يوم الغدير و لمن صامه فيه در يوم الغدير، در طريق او شيخ ما مى‏گفت محمد ابن حسن ابن وليد اينها اساسى ندارد، در طريق اينها محمد ابن موسى الهمدانى است، و بدان جهت اينها درست نيستند، در ذيل اين كلام گفته است صدوق آنى كه شيخ ما مى‏گفت او مصدَّق است پيش ما و ما او را تصديق مى‏كنيم، {اين يك نكته‏اى هم هست بگويم، آنجا دارد بر اين كه صدوق قدس الله نفسه الشّريف اين كه مى‏گويند صدوق به سند ملاحظه نمى‏كند پيش اينها سند مهم نبود و هر روايتى معتبر بود، آنجا دارد كه استاد ما محمد ابن حسن ابن وليد كه شيخنا و معتمدنا مى‏گفت اين محمد ابن موسى ابن همدانى مى‏گفت در سندش هست و هو غير ثقةٍ، ثقه نيست، نمى‏شود اعتماد كرد، بدان جهت ملاحظه سند در آنها هم بود، اين را مى‏گفتند يك نكته‏اى باشد پيشتان،} بدان جهت در ما نحن فيه صدوق اعتمادش به شيخش بود و در اين دو مورد تبعيّت از شيخش كرده است، آن وقت كلام ما اين است كه صدوقى كه حاقّ مطالب محمد ابن حسن ابن وليد را مى‏دانست، صدوق از كلام محمد ابن حسن ابن وليد تضعيف محمد ابن عيسى ابن عبيد را نفهميده بود كه محمد ابن عيسى ابن عبيد خودش ضعيف است، اين را نفهميده بود، نه محمد ابن عيسى ابن عبيد خودش درست است، چون كه محمد ابن حسن ابن وليد در رجال نوادر الحكمة (قطع نوار)

سؤال...؟ من مى‏گويم به اسناد منقطع يعنى محمد ابن عيسى ابن عبيد بعدش مقطوع نقل مى‏كند، اين اصطلاح اينها است، اگر تتّبع بكنيد مى‏بينيد، اين را شيخ داشت که اينجا محمد ابن عيسى ابن عبيد از يونس منقطعاً نقل مى‏كند، يعنى يونس انقطاع كرده است، همان روايتى را كه نقل مى‏كردند اين در ما نحن فيه چون كه همين جور است، بدان جهت به او اعتنا نمى‏شود، اینهم این.

و امّا كلامى كه گفته است از كتب يونس نقل كند منفرد باشد شاهد بر اين كه محمد ابن عيسى ابن عبيد را صدوق نفهميده است تضعيف است، در من لا يحضر الفقيه رواياتى دارد از محمد ابن عيسى ابن عبيد، تصريح هم دارد در اكثر آنها به محمد ابن عيسى ابن عبيد، در من لا يحضر الفقيه سندش را هم به روايات محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل كرده است، سند معتبرى است، دو سند هم هست، هر دو صحيح است، و هيچ يكى از آن روايات كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از آنها نقل كرده است از يونس نيست، همه‏اش از غير يونس است، بدان جهت اگر من لا يحضر الفقيهى كه ملتزم شده است در او رواياتى را نقل مى‏كند كه اعتماد مى‏كند حجّت است اگر تضعيف در خود محمد ابن عيسى ابن عبيد بود پانزده تا روايت نقل نمى‏كرد، آن على ما ببالنا كه شمرده‏ايم قريب پانزده است، صدوق در فقيه از كسى پانزده روايت نقل كند اين خيلى است، چون كه من لا يحضر الفقيه مختصر است، مرسلاتش خيلى است، از شخصى نقل كند پانزده روايت خيلى است، ولكن هيچ كدام را از يونس ابن عبد الرّحمن نقل نكرده است، يعنى محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمن، اينها را ندارد، محمد ابن عيسى ابن عبيد از على ابن اسباط و دیگران اينها را نقل كرده است، مطلبی را هم بگویم، صدوق هم در من لا يحضر الفقيه قريب 25 روايت هم از يونس ابت عبد الرّحمن نقل كرده است، يعنى بدء كرده است روايت را به يونس ابن عبد الرّحمن، و سندى به روايات يونس ابن عبد الرّحمن ذكر نكرده است، و ما يك زمانى توى ذهنمان اين بود كه كانّ اين طريق را نقل نكرده است چون كه در طريقش محمد ابن عيسى ابن عبيد است، اگر طريق بگويد لو مى‏رود حرفشان يعنى تمام نمى‏شود، ولكن اين وهم از ما بود، اين جور نيست، طريق را كه نقل نكرده است طريقى دارد صدوق به روايات يونس ابن عبد الرّحمن از غير ناحيه محمد ابن عيسى ابن عبيد، اين طريق را شيخ در فهرست رواياتى كه به كتب يونس ابن عبد الرّحمن دارد اين طريق صدوق را آنجا نقل كرده است كه و روی كتب يونس ابن عبد الرّحمن را ابو جعفر محمد ابن على ابن حسين، سندش را نقل مى‏كند، كه سندش همان سند على ابن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرّار و صالح السّندی عن يونس ابن عبد الرّحمن، سند اين است كه سند شيخ قدس الله نفسه الشّريف هم يكى مال صدوق است و يكى هم خودش دارد، يكى هم مال محمد ابن عيسى ابن عبيد است كه سومى است نقل مى‏كند، صدوق به روايات يونس ابن عبد الرّحمن هم سند دارد، روى اين اصل رواياتى كه در من لا يحضر الفقيه فرموده است و يونس ابن عبد الرّحمن طريقش را نقل نكرده است آن روايت معتبر است، چون كه طريق صدوق به آن کتب را شيخ بيان فرموده است.

غرض اين است كه اين صدوق قدس الله نفسه الشّريف نفهميده است از كلام ابن وليد كه محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است، فقط رواياتى كه محمد ابن عيسى ابن عبيد از كتب يونس نقل مى‏كند اين روايات را خدشه مى‏كند كه اين روايات اعتبارى ندارد، چرا اعتبار ندارد؟ وجهش را نگفته‏اند، تخمين هر كس مى‏زند آن تخمين عبارت از اين است، بدان جهت شيخ قدس الله نفسه الشّريف تخمين تضعيف زده است كه پس محمد ابن عيسى ابن عبيد ضعيف است كه استشهاد كرده است، ولكن تخمين ديگرى است كه در تحمّل محمد بن عیسی بن عبید اشكال كرده است، محمد ابن حسن ابن وليد در تحمّل اين كتب يونس كه محمد ابن عيسى ابن عبيد اينها را تحمّل كرده است در تحمّلش اشكال كرده است، ولكن بر اينكه اين كيفيت تحمّل را كه اشكال كرده وجهش را كه نگفته است چرا اشكال كرديم، احتمال مى‏دهيم اجتهاد است، نظريه خودش است كه ديگران تصديق نكرده‏اند، نجاشى فرمود بر اين كه اصحاب را ديدم انكار مى‏كردند اين حرف را بر صدوق و استادش، خود محمد ابن عيسى ابن عبيد بعد از اين كه عدلش ثابت شد ثقه بودنش ثابت شد و معارضى ندارد مى‏گويد حدّثنا، نجاشى را نگاه كنيد سندش را كه به كتب يونس ابن عبد الرّحمن مى‏گويد، مى‏گويد محمد ابن عيسى ابن عبيد سند اين است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد مى‏گويد حدّثنا يونس ابن عبد الرّحمن، حدّثنا يعنى شنيديم، اين تحمّلش بالسماع است، عادل است جليل القدر است، ليس فى اقرانه مثله است که فضل ابن شاذان فرمود، اين مى‏گويد حدّثنا يونس ابن عبد الرّحمن ظاهر كلامش بر ما حجّت است، اگر در واقع هم بينه و بين ربّه حدّثنا مراد چيزى ديگر بود، حدّثنا يعنى على ما رأينا فى كتابه و لم اسمع منه، اگر اين حرف‏ها بود، آن هم نسخه بود كه آن زمان نسخه بود، نسخه بايد سند داشته باشد به سماع، اگر مراد آن‏ها بود كه بر ما كه نگفته است لذا ظواهر بر ما حجّت است، ظواهر كلام حجّت است بر ما، چه جور ظواهر كلام امام علیه السلام حجّت است ظواهر كلام سايرين هم حجّت است، ظاهر کلام راوين هم حجّت است، ظاهر كلامش اين است كه حدّثنا یعنی ما شنيديم، ما از اين ظهور چه جور رفع ید كنيم؟ بدان جهت در ما نحن فيه روايات محمد ابن عيسى ابن عبيد عن يونس ابن عبد الرّحمن عندنا صحيح است و اشكالى در آنها نيست.

امّا يك مطلب ديگر و آن مطلب ديگر عبارت از اين است كه اگر كسى هم در آن روايات بنا گذاشت كه نه محمد ابن حسن وليد ادرى بود به حال محمد ابن عيسى ابن عبيد و كيفيت نقلش، او كه اشكال كرده است ما نمى‏توانيم عمل كنيم، كما اين كه بعضى‏ها به اين ملتزم شده‏اند، ما عرض كرديم كه نمى‏شود از ظهورات رفع ید كرد بعد از ثبوت عدل الشّخص و ثقته، مى‏گوييم كه اين موجب نمى‏شود كه هر روايتى را كه از محمد ابن عيسى ابن عبيد نقل شد از يونس ابن عبد الرّحمن او را دور انداخت، اين شيخ سه تا طريق ذكر كرده است بر كتب يونس ابن عبد الرّحمن، اين روايتى كه خواندم محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم عن محمد عن يونس، دارد كه رواه محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن ابراهيم مثله شيخ هم نقل كرده است، و شيخ در فهرست تصريح كرده است ( تبديل السّند است)، شيخ در فهرست تصريح كرده است كه به تمام كتب يونس ابن عبد الرّحمن و رواياتش سه سند دارد، يك سندش كه سند اخيرى است كه محمد ابن عيسى ابن عبيد است اين از كار افتاد، آن دو سند ديگرش كه سند معتبر هستند، چون كه در سند فقط اسماعيل ابن مرار است كه على ابن ابراهيم عن ابيه عن اسماعيل ابن مرار و صالح السّندى، صالح السّندى توثيق ندارد، عن اسماعيل ابن مرار و صالح السّندى عن يونس ابن عبدالرّحمن، اين صالح ابن سندى توثيقى ندارد ولكن اسماعيل ابن مرار از معاريف است كما ذكرنا، بدان جهت سند معتبر است.

و من هنا در جهت اولى ملتزم مى‏شويم بر اين كه در سماع قرائت سوره عظيمه كه بدون استماع باشد سجده تلاوت وجوبى ندارد، هر كسى بوده باشد مرد باشد زن باشد، زن طاهر باشد حائض بوده باشد وجوبى ندارد، ولكن احتياط عيبى ندارد، فقيه لازم نيست فتوا بدهد، احتياط بكند كه احتياط اگر شنيد سجده كند احتياط منافاتى ندارد، امّا الفتوا نمى‏شود.

مى‏ماند كلام در جهت ثانيه، آيا حائض با غير حائض فرقى دارد در سجود تلاوت ام لا انشاء الله بعد.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص338.

[2]  شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج6، ص242.

[3] و ذكر أبو جعفر بن بابويه، عن ابن الوليد أنه قال: ما تفرد به محمد بن عيسى من كتب يونس و حديثه لا يعتمد عليه؛ »؛ احمد بن علی نجاشی، رجال نجاشی، ( دفتر انتشارات اسلامی، چ...، ت1407ق)، ص333، ش896.

[4] محمد بن عيسى بن عبيد‌اليقطيني ضعيف استثناه أبو جعفر‌الفهرست ‌محمد بن علي بن بابويه عن رجال نوادر الحكمة و قال لا أروي ما يختص برواياته [بروايته، و قيل إنه كان يذهب مذهب الغلاة، له كتاب الوصايا، و له كتاب تفسير القرآن، و له كتاب التجمل و المروة، و كتاب الأمل و الرجاء، أخبرنا بكتبه و رواياته جماعة عن التلعكبري عن ابن همام عنه؛ محمد بن الحسن طوسی، الفهرست، (نجف اشرف، مکتبة الرضوية، چ1، ت......)ص141، ش601.

[5] محمد بن عيسى بن عبيد‌اليقطيني، يونسي، ضعيف [على قول القميين]؛ محمد بن الحسن طوسی، رجال شيخ طوسی، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ3، ت 1427ق)، ص391.

[6] فَأَمَّا مَا رَوَاهُ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى مَا إِذَا فَعَلَهُ الرَّجُلُ بِالْمَرْأَةِ لَمْ تَحِلَّ لِابْنِهِ وَ ‌لِأَبِيهِ قَالَ الْحَدُّ فِي ذَلِكَ الْمُبَاشَرَةُ ظَاهِرَةً أَوْ بَاطِنَةً مِمَّا يُشْبِهُ مَسَّ الْفَرْجَيْنِ؛ محمد بن الحسن طوسی، الاستبصار، ( تهران، دار الکتب الاسلامیة، چ1، 1390ق)ج3، ص155

[7] وَ طَرِيقُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ وَ هُوَ ضَعِيفٌ وَ قَدِ اسْتَثْنَاهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَابَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ مِنْ جُمْلَةِ الرِّجَالِ الَّذِينَ رَوَى عَنْهُمْ صَاحِبُ نَوَادِرِ الْحِكْمَةِ وَ قَالَ مَا يَخْتَصُّ بِرِوَايَتِهِ لَا أَرْوِيهِ وَ مَنْ هَذِهِ صُورَتُهُ فِي الضَّعْفِ لَا يُعْتَرَضُ بِحَدِيثِهِ؛ محمد بن الحسن طوسی، الاستبصار، ( تهران، دار الکتب الاسلامیة، چ1، 1390ق)ج3، ص156

[8] يونس بن عبد الرحمن‌مولى آل يقطين له كتب كثيرة أكثر من ثلاثين كتابا، و قيل إنها مثل كتب الحسين بن سعيد و زيادة، و له كتاب جامع الآثار، و كتاب الشرائع، و كتاب العلل، و كتاب اختلاف الحديث و مسائله عن أبي الحسن موسى بن جعفر عليه السلام، أخبرنا بجميع كتبه و رواياته جماعة عن أبي جعفر بن بابويه عن محمد بن الحسن، و عن أحمد بن محمد بن الحسن عن أبيه عنه، و أخبرنا بذلك ابن أبي جيد عن محمد بن الحسن عن سعد، و الحميري، و علي بن إبراهيم، و محمد بن الحسن الصفار، كلهم عن إبراهيم بن هاشم عن إسماعيل بن مرار و صالح بن السندي عنه، و رواها أبو جعفر بن بابويه عن حمزة بن محمد العلوي، و محمد بن علي ماجيلويه عن علي بن إبراهيم عن أبيه عن إسماعيل، و صالح عنه، و أخبرنا بذلك‌‌ابن أبي جيد عن ابن الوليد عن الصفار عن محمد بن عيسى بن عبيد عنه، و قال أبو جعفر بن بابويه سمعت ابن الوليد رحمه الله يقول كتب يونس بن عبد الرحمن التي هي بالروايات كلها صحيحة يعتمد عليها إلا ما ينفرد به محمد بن عيسى بن عبيد عن يونس و لم يروه غيره فإنه لا يتعمد عليه و لا يفتي به؛ محمد بن الحسن طوسی، الفهرست، (نجف اشرف، مکتبة الرضوية، چ1، ت......)ص181، ش769.

[9] يُحِبُّ الْعُبَيْدِيَّ وَ يُثْنِي عَلَيْهِ وَ يَمْدَحُهُ وَ يَمِيلُ إِلَيْهِ، وَ يَقُولُ لَيْسَ فِي أَقْرَانِهِ مِثْلُهُ؛ محمد بن عمر بن عبد العزيز کشی، اختيار معرفة الرجال، ( مشهدف مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چ1، ت1490ق)، ص537.

[10] احمد بن علی نجاشی، رجال نجاشی، ( دفتر انتشارات اسلامی، چ...، ت1407ق)، ص333، ش896.