درس هشتصد و چهل و نهم

احکام حائض

« الثامن : وجوب الكفارة بوطئها ، وهي دينار في أول الحيض ونصفه في وسطه وربعه في آخره إذا كانت زوجة من غير فرق بين الحرة والأمة والدائمة والمنقطعة ، وإذا كانت مملوكة للواطئ فكفارته ثلاثة أمداد من الطعام يتصدق بها على ثلاثة مساكين لكل مسكين مدٌّ من غير فرق بين كونها قنة أو مدبرة أو مكاتبة أو اُم ولد . نعم ، في المبعضة والمشتركة والمزوجة والمحللة إذا وطئها مالكها إشكال ولا يبعد إلحاقها بالزوجة في لزوم الدينار أو نصفه أو ربعه والأحوط الجمع بين الدينار والأمداد ولا كفارة على المرأة وإن كانت مطاوعة ويشترط في وجوبها العلم والعمد والبلوغ والعقل فلا كفارة على الصبي ولا المجنون ولا الناسي ولا الجاهل بكونها في الحيض ، بل إذا كان جاهلاً بالحكم أيضاً وهو الحرمة وإن كان أحوط . نعم ، مع الجهل بوجوب الكفارة بعد العلم بالحرمة لا إشكال في الثبوت».[1]

عدم وجوب کفاره بر واطی جاهل حائض

صاحب عروه قدس الله سرّه فتوا داد در عروه اگر زنى را كه حائض است شوهرش او را وطى كند و نداند كه در حال حيض وطيش حرام است او هم كفّاره‏اى ندارد، و اطلاق عبارتش اقتضاء مى‏كند فرقى ما بين جاهل قاصر و ما بين جاهل مقصّر نيست، يك وقت اين است كه شخص جاهل قاصر است، تقليد كرده است از مجتهدى كه آن مجتهد فتوا مى‏داد زن اگر خون صفرت ببيند قبل از ايام العادة او حيض نيست، استحاضه است و مى‏تواند شوهرش او را وطى كند، بعد از مرحوم شدن آن مجتهد تقليد كرد از مجتهدى كه او ملتزم است صفرت قبل ايام الحيض بيومٍ او يومين حيض است و وطيى كه در آن ايام واقع بشود وطى حرام است وطى حائض است، آن شخص بيچاره‏اى كه چند سال اين كار را مى‏كرد او كفّاره ندارد، چون كه تقليدش عذر بود، كما اين كه نسبت به خود مجتهد هم اگر اين قضيه واقع شده بود كه مجتهدى كه فتوا مى‏داد حيض نيست او هم همين جور است كفّاره‏اى ندارد، جهلش جهل قصورى حساب مى‏شود، و امّا اگر جهلش، جهل تقصيرى است، زن حائض است عند الكل مع ذلك اين شخص وطى كرده است، چون كه مسأله بلد نبود مسأله‏اش را ياد نگرفته است نه خودش و نه زنش كه زن را در حال حيض وطى كردن حرام است، ايشان مى‏فرمايد اين هم كفّاره ندارد، مقتضاى اطلاق عبارت اين است.

 اگر ما بوديم و ادلّه‏اى كه در مقام دلالت مى‏كند كسى كه وطى كرد حائض را فى قبلها او فى فرجها كه بايد كفّاره بدهد، اگر ما بوديم و اين روايات ملتزم مى‏شديم بر اين كه جاهل مقصّر بر او كفّاره واجب است، مثل عاصى و طاغى چه جورى كه عمداً و متعمداً وطى كند زن را در حال الحيض او كفّاره دارد، كسى كه جاهل مقصّر بوده باشد آن هم كفّاره دارد، چون كه در روايات كفّاره مترتّب شده بود بر وطيى كه عصياناً واقع شده است در حال الحيض، و مفروض اين است فرقى ما بين جاهل مقصّر و ما بين عاصى نيست، جاهل مقصّر در عصيان لاحق به عامد است، در تمام مقامات جاهل مقصّر ملحق به عامد است الاّ دو باب مسأله جهر و اخفات و مسأله التّمام فى موضع القصر، در غير اينها جاهل مقصّر لاحق است به عامد در ترتّب العصيان، در اين دو مورد كلامى هست، در ما نحن فيه ما بوديم و ادله وجوب كفّاره مى‏گفتيم كفّاره مترتّب به عصيان است در مقام، و در عصيان فرقى نيست ما بين عامد متعمد عاصى و ما بين جاهل مقصّر، ولكن در ما نحن فيه يك قاعده‏اى در كفّارات داريم كه آن قاعده مقتضى اين معنا است كه جاهل مقصّر ولو مستحق عقوبت بر فعلش است محرّم را مرتكب شده است ولكن كفّاره‏اى در حق او نيست، اين قاعده ثانويه است، مرحوم سيد قدس الله نفسه الشّريف در باب الصّوم هم به همين قاعده فتوا داده است، فرض كنيد بر اينكه كسى در ماه مبارك روزه‏اش را افطار كرد به واسطه وطى زنش، نمى‏دانست كه اصلاً وطى زن در ماه رمضان حرام است مفطر صوم است، نمى‏دانست اين را، اين شخص فَعل حراما مستحق عقوبت است قضايش را بايد بگيرد، امّا كفّاره واجب نيست، ولو جاهل مقصّر است كفّاره واجب نيست، آنجا هم ملتزم شده است و احتياط استحبابى كرده است كه كفّاره بدهد، كسى كه جاهل مقصّر بوده باشد كفّاره برايش نيست، اين قاعده ثانويه از كجا استفاده شده است؟

 اين قاعده ثانويه يك صحيحه‏اى هست در باب حج وارد است كه از آن صحيحه اين قاعده كلّى استفاده شده است، و آن صحيحه معروف است به صحيحه عبد الصّمد ابن بشير، اين صحيحه عبد الصّمد ابن بشير در ابواب تروك الاحرام آنجا نقل كرده است صاحب وسائل، اصل صحيحه را مى‏خوانم، چون كه مسأله مسأله مهمّه است كه ببينيد كبراى كلّى چه جور استفاده مى‏شود، اين را مى‏دانيد كه كسى كه محرم مى‏شود، بايد لباس احرام بپوشد، باید بدانید كه لباس احرام را پوشيدن به مقتضاى ادلّه شرط احرام نيست، احرام خود تلبيه است، احرام به يكى از سه چيز واقع مى‏شود، تلبيه است و سوق الهدى است و اشعار و تقليد، خود اينها حقيقتشان احرام هستند، اذا لبّی فقد احرم و اذا ساق الهدى او اشعر او لبّی فقد احرم، مقتضايش اين است كه احرام حقيقت اينها است، آن وقت ثوبی الاحرام از واجبات است كه واجب است يعنى در حال احرام بايد اين دو ثوب را بپوشد كه يكى عبارت از ازار است و ديگرى هم آن است كه مى‏اندازد به آن منكبينش و از او تعبير به ثوب ثانى مى‏شود، و اينها را در حال احرام بايد بپوشد، امّا اينها لازم است دو ثوب تا آخر كه محرم است تا از احرام خارج بشود باقى بماند يا نه، اين مسأله محل اشكال است، به نظر ما اين است كه وجوبى ندارد، يعنى آن يكى كه ازار است آن كه ساتر عورت است، اما آن يكى اگر يك وقتى گرم شد هوا خواست بيندازد بعد از احرام بستن مانعى ندارد به نظر ما، آن مربوط به بحث الحج است، على كلّ تقديرٍ واجب است عند الاحرام اين دو ثوبين را بپوشد، ولكن نپوشيد احرامش باطل نمى‏شود، اگر فرض كنيد پيراهن خودش را پوشيد مرد در او احرام بست احرامش صحيح است، منتهى فعل حرام كرده است و كفّاره به او متعلّق مى‏شود، اين معنا را داشته باشيد تا اين روايت را بخوانم برايتان.

صحيحه عبد الصمد بن بشير

 در باب چهل و پنج از ابواب تروك الاحرام است از وسائل، دارد[2] بر اين كه:

«محمد ابن الحسن باسناده عن موسى ابن القاسم، عن موسى ابن القاسم» يعنى محمد ابن الحسن باسناده عن موسى ابن القاسم، بجلى رضوان الله عليه است، كه هم سند شيخ به كتابش صحيح است و هم خودش هم از اجلاّء است، روايات كثيره‏اى را شيخ الطّائفه در تهذيب در باب الحج نقل کرده، روايات اين شخص در غير باب الحج قليل است، اين موسى ابن قاسم بجلى در رواياتش در باب الحج كثير است، بدان جهت شيخ هم در تهذيب از او نقل مى‏كند در باب الحج روايات كثيره‏اى را، يكى هم اين است، عن موسى ابن القاسم عن عبد الصّمد ابن بشير، كه عبد الصّمد ابن بشير هم از اجلاّء است، عن ابى عبد الله علیه السلام، درست توجّه كنيد خصوصيات حديث را، در « فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَجُلًا أَعْجَمِيّاً دَخَلَ الْمَسْجِدَ يُلَبِّي‌ ‌وَ عَلَيْهِ قَمِيصُهُ» ، احرام بسته بود، احرام، احرام عمره بود، احرام عمره بسته بود كه بيايد عمره انجام بدهد و بعد انشاء الله به حج احرام ببندد تلبيه كنان داخل مسجد شد، در اين صورت و عليه قميصه خودش هم پيراهن داشت، مردم هو كرده بودند اين را و گفته بودند حجّت باطل است، پيراهن را بايد از طرف پا در بياورى، كسى كه در حال احرام قميص بپوشد بعد از احرام بپوشد بايد از طرف پا در بياورد او را، گفته بودند بايد از طرف پا اين را در بياورى، يك شتر هم كفّاره‏اش است بايد قربانى بكنى حجّت هم فاسد شده است، اين بيچاره را اين جور گفتند به او، اين بيچاره شد و آمد پيش امام صادق علیه السلام، كانّ ايشان هم در حج بود، «فَقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي كُنْتُ رَجُلًا أَعْمَلُ بِيَدِي» كارگر بودم، خيلى دستگاهى نداشتم، كارگر بودم، «وَ اجْتَمَعَتْ لِي نَفَقَةٌ» نفقه حج پيشم جمع شد يعنى پول جمع كردم تدريجاً نفقه حج، «فَجِئْتُ أَحُجُّ- لَمْ أَسْأَلْ أَحَداً عَنْ شَيْ‌ءٍ» وقتى كه خواستم حج بكنم يعنى احرام ببندم از كسى هم مسأله را نپرسيدم كه چه جور بايد بكند انسان، یعنی ياد بگيرد تعلّم احكام حج را كيفيت احرام را واجبات احرام را، جاهل، جاهل مقصّر است، مى‏گويد نپرسيدم ظاهرش فعل اختيارى است كه نپرسيدم من، مى‏گويد آمدم اين جا با پيراهن ديدن تلبيه مى‏كنم، تلبيه يعنى محرم هستم ديگر با ثوب، هجوم كردند به من «وَ أَفْتَوْنِي هَؤُلَاءِ أَنْ أَشُقَّ قَمِيصِي- وَ أَنْزِعَهُ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيَّ» به من گفتند پيراهنت را پاره كن و از پاهايت در بياور مرتيكه. «وَ أَنَّ حَجِّي فَاسِدٌ» گفتند كه حجّت هم فاسد است. «وَ أَنَّ عَلَيَّ بَدَنَةً» گفتند بر گردن من هم يك شتر كفّاره است، چون كه اين كار را كرده‏ام. «فَقَالَ لَهُ مَتَى لَبِسْتَ قَمِيصَكَ» اين در صورتى است از پا در آوردن كه بعد از احرام بپوشد، و امّا اگر قبل الاحرام پوشيده است او را همين جور از سرش در مى‏آورد، اين صحيحه هم يكى از رواياتى است كه شاهد است بر اين كه احرام خود تلبيه است، امام علیه السلام مى‏فرمايد اين را «أَ بَعْدَ مَا لَبَّيْتَ أَمْ قَبْلَ قَالَ قَبْلَ أَنْ أُلَبِّيَ» ، قبل از اين كه من تلبيه بگويم هم پيراهن را پوشيده بودم. «قَالَ فَأَخْرِجْهُ مِنْ رَأْسِكَ» همان پيراهن را از سرت در بياور، «فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بَدَنَةٌ» بدنه هم بر تو نيست كفّاره بر تو واجب نيست، گفته بودند بايد حجّت را اعاده كنى آخر اين را تمام بكنى كفّاره‏اش اين است كه يك حج را دوباره اتيان بكنى. «وَ لَيْسَ عَلَيْكَ الْحَجُّ مِنْ قَابِلٍ- أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ» هر كسى كه شيئى را به جهالت مرتكب بشود، فلا شى‏ء عليه، احكام وزرى‏اش که كفّاره است فلا شى‏ء عليه، بر او نيست، چه اعاده حج بوده باشد كه آن اعاده حج مثل تكرار حج است در وقت، كه كفّاره است خودش، حجّ اصلى اول است اين را حجّ عقوبتى مى‏گويند، اىّ رجل ارتكب امراً بجهالةٍ فلا شى‏ء عليه، آن تكاليف عقوبتى از او برداشته مى‏شود، خوب مورد اين روايت جاهل مقصّر است ديگر، خودش گفت نپرسيدم از كسى، این كبرى است.

آنى كه در ما نحن فيه توهّم شده است يا كسى توى ذهنش بيايد كه شايد در مجلس ما هم، گفته‏اند اين مربوط به باب الحج است، در باب الحج اينجور است، و امّا در غير باب الحج اينجور نمى‏شود، كبراى كلّيه است قيدى ندارد باب الحج را، يك دفعه ديگر مى‏خوانم، اىّ رجلٍ ركب امراً يعنى مرتكب امرى بشود بجهالةٍ فلا شى‏ء عليه، شيئى بر او متعلّق نمى‏شود، آن ركوب الشّى‏ء را جهالةٍ مرتكب بشود چه در ما نحن فيه چه در غير ما نحن فيه، كبرى كلّى است، اين تروك حج مورد سؤال است و الا كبرايى كه امام علیه السلام فرموده است اين كبرى تام است، اين احتياط مستحبى هم كه صاحب عروه كرده است در باب الصّوم از همين قبيل است كه احتياط مستحبى عيبى ندارد، ولكن كبرى تمام است.

 ولكن يك نكته‏اى را متوجّه باشيد، بحث، بحث مفيدى است، ولو در ما نحن فيه اثر ندارد، چون كه كفّاره را در ما نحن فيه ما گفتيم واجب نيست، ولكن بحث، بحث مفيدى است، در ساير موارد به دردتان مى‏خورد:

وجوب کفاره به صرف علم واطی به حرمت وطی حائض

 صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏فرمايد اين در صورتى است كه شخص حرمت وطى را در حال الحيض نداند، و امّا اگر حرمت الوطى را مى‏داند ولكن نمى‏داند كه كفّاره است يا نه، كفّاره برداشته نمى‏شود، مى‏داند كه وطى زن در حال الحيض حرام است، ولكن نمى‏داند كه كفّاره واجب است يا نه، اين كفّاره برداشته نمى‏شود، چرا؟ حكومت اين صحيحه عبد الصّمد ابن بشير در جايى است كه ارتكاب امر به جهالت باشد، جهل در ارتكاب بوده باشد، درست توجّه كنيد نكات روايات را ملتفت بشويد، ظاهر اين روايت اين است كه ارتكاب امر به جهالت بوده باشد، يعنى خود آن امر را جاهل باشد كه ممنوع است، كه وصف به حال متعلّق نباشد، جهل به حال خود آن شى‏ء بشود كه حرمت آن شى را نداند، اىّ رجلٍ ارتكب امراً بجهالةٍ يعنى منعى كه در آن شى‏ء است آن منع را نداند، و ندانستنش موجب بشود ارتكابش را مثل طهر فلا شى‏ء عليه ولو جهلش جهل تقصيرى باشد، كسى كه مى‏داند وطى زن حرام است در حال حيض كفاره را نمى‏داند اين روايت آنجا را نمى‏گيرد، مضافاً بر اين كه علم به حكم در موضوع خود آن حكم اخذ نمى‏شود، اين ديگر بحث را طولانى نمى‏كنيم، اشاره مى‏كنم، ظاهر اين روايت اين است.

و من هنا صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف در باب صوم هم تقييد كرده است، آن كسى كه مفطريّت شى‏ء را نمى‏داند ولو به جهل تقصيرى ياد نگرفته است كه وطى زن در نهار شهر رمضان مفطر صوم است صوم هر دو تا به باد فنا مى‏رود حرام است، اين را ياد نگرفته است ولو تقصيراً، اين كار را كرد. صومشان باطل مى‏شود، قضاء بايد بكنند، قضاء موضوعش فوت است جزاء نيست، عنوان جزاء ندارد، بايد آن صوم را قضاء بكند ولكن كفّاره ندارد، آن جا هم احتياط استحبابى كرده است، يك صورت را استثناء كرده است فرموده است الاّ در جايى كه در ماه رمضان كه صائم است با كذب على الله و رسوله صومش را مفطر كند. افطار كند كه نمى‏دانست كه دروغ گفتن بر خدا و پيغمر دروغ بستن صوم را باطل مى‏كند، مفطر است صوم را باطل مى‏كند كساير المفطرات، اين را نمى‏دانست، مع ذلك مرتكب شد، اگر مى‏دانست هم مفطر مى‏شود مرتكب نمى‏شد، چون كه نمى‏دانست مبطل صوم است مرتكب شد، فرموده است كفّاره واجب است، اين كذب على الله را استثناء كرده است. مى‏دانيد چرا استثناء كرده است؟ لما ذكرنا چون كه كذب على الله و رسوله فى نفسه حرام است، كذب فى نفسه حرام است كجا مانده كذب على الله و رسوله، در ماه رمضان اين كذبى كه حرام است به عنوان مفطريّت هم حرام مى‏شود، دو تا حرمت پيدا مى‏كند يعنى حرمت مشدّده پيدا مى‏كند چون كه مفطريّت دارد، چون كه اين شخص مى‏دانست كه اين حرام است ارتكابش ولو مفطريتش را نمى‏دانست اين ارتكب امراً بجهالةٍ نيست، آنى كه منعش را نداند، نداند كه اين ارتكاب ممنوع است، اما اين شخص مى‏دانست كه اين ارتكابش ممنوع است، كذب افتراء على الله حرام است، بدان جهت آنجا اين را استثناء كرده است و خوب هم استثناء كرده است بايد فقیه استثناء كند، چون كه صحيحه عبد الصّمد ابن بشير او را نمى‏گيرد، و يك نكته‏اى هم بگويم، اين كذب على الله و على رسوله و على الائمه و افتراء بر آنها حرام است، اين اشدّ است حرمتش و حرمت اين اشدّ است، در او كلامى نيست، یا به قول ايشان اگر با طعام غصبى كه غصبيتش را مى‏داند يا با خمر افطار بكند، آنها هم همين جور است كفّاره دارد، چون كه آنها محظوريت فعل را مى‏دانند، در آن مواردى كه ارتكاب، ارتكاب عن جهالٍة نيست و محظوريت و ممنوعيت ارتكاب معلوم است ولو مفطريّتش را نداند بايد كفّاره بدهد، آن هم مثل اينها است، غرض هم اين يك نكته است، يك وقت اين است كه انسان كذب على الله مى‏گويد، خدا اينجور كرده است نبى اينجور كرده است، اين حرام است، يك وقت انسان براى خدا دروغ مى‏گويد، خبر دروغ را مي گويد، مثل اين كسى كه انسان نماز ميّت مى‏خواند، مى‏گويد اللهم انا لا نعلم منه الاّ خيرا مى‏داند چه كاره بود اين چه فسادها كرده است، اين دروغ مى‏گويد به خداوند، اين كذب على الله نيست، كذب عند الله است، پيش خداوند دروغ مى‏گويد، اين دليلى بر حرمتش نيست كه انسان پيش خداوند بگويد كه خداوندا من اينجور هستم اينجور هستم از همه محقّر هستم از همه ذليل‏تر هستم از همه احقرتر هستم، اينها را بگويد بر اين كه مثل من عاصى پيدا نمى‏شود، اينها دو صورت دارد:

 يك صورتش اين است كه اينها را تذلّلاً و تعبّداً لله سبحانه مى‏گويد ارباب فهم، در باب الكذب غرض مدخليت دارد، اگر بگويد زيدٌ كثير الرّماد خاكسترش بيشتر است و حال آن كه يك مثقال خاكستر هم در خانه زيد نيست همه‏اش با گاز پخت و پز مى‏كند، اين دورغ نگفته است، چون كه غرضش ابراز سخاوتش است، اينی كه شخص مى‏گويد در مقام خضوع و دعا الهى من اينجور هستم، الهى اينجور هستم اينها غرضش تخضع و كوچك كردن خودش است، غرضش ابلاغ عبديتش است، غرضش احتياج به رحمت او است، اين عبادت است، آنى را كه من مى‏گويم كه در دعاها هم مى‏بينيد نفس دعاها را، آنها از اين قبيل است.

و امّا آن جايى كه نه حقيقتاً خبر مى‏دهد الّلهمّ انا لا نعلم منه الاّ خيرا كه غرضش همان اخبار است، اين را مى‏گويند دليل بر حرمت پيدا نكردیم که اين حرام بوده باشد، و الا اينجور گفتن او مثل كنايه مى‏ماند، غرض چيز ديگرى است، او يك مقامى است كه لا يناله الا الاوحدیین كه انسان اينجور بوده باشد، گذشتيم اين را.

 مرا و منظور از ثلث حيض

مسأله 6:  «المراد بأول الحيض ثلثه الأول‌و بوسطه ثلثه الثاني و بآخره الثلث الأخير فإن كان أيام حيضها ستة فكل ثلث يومان و إذا كانت سبعة فكل ثلث يومان و ثلث يوم و هكذا‌».[3]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مطلب ديگرى را مى‏فرمايد و آن مطلب ديگر اين است كه در ثلث اول حيض يك دينار شد كفّاره در دوم نصف دينار شد، در سوم ربع دينار شد، ايشان مى‏فرمايد بر اين كه مراد از اول ثلث اول است، و مراد از ثانى ثلث ثانى است و مراد هم از اخير ثلث الاخير است، اين جور مى‏شود ديگر، اگر شش روز حيض مى‏بيند، دو روزش ثلث اول است، دو روز بعدى وسط، دو روز اخيرى ثلث اخير، اگر هفت روز ديده است دو روز و يك ثلث اول است، دو روز و يك ثلث ديگر وسط است، ي دو روز و يك ثلث ديگر وسط است، آن دو روز و يك ثلث ديگر هم اخير است، اينجور مى‏شود، اين اشكالى ندارد كه اگر معتمد ما استناد ما به روايت داود ابن فرقد شد كه الوطى فى اول الحيض كفّاره‏اش دينار است در دومى نصف دينار در اخيرى ربع دينار اينجور است.

 ولكن انّما الكلام اين است بعضى‏ها گفته‏اند مراد از اول الحيض آن حيضى است كه شارع تحديد به عشرة ايام كرده است، يعنى در اول آن ده روز يعنى ثلث اول ده روز، ثلث اول ده روز يك دينار است، ثلث وسطش نصف دينار است، ثلث اخيرى‏اش هم فرض كنيد ربع دينار است، بنابراين اگر زنى است كه سه روز فقط حيض مى‏بيند، ديگر بيشتر نمى‏بيند اين همه‏اش ثلث اول است، اين حيضش همه‏اش ثلث اول است، چون كه اول الحيض يعنى اولِ آن حيضى كه تشريع شده است که اكثرش عشرة ايام است، اين فقط اول است، نه وسط دارد و نه اخير، كما اين كه اگر فرض كنيد زنى است كه شش روز حيض مى‏بيند، اين اول و وسط دارد ولكن آخر ندارد، جماعتى اين جور گفته‏اند.

جماعتى هم گفته‏اند كه نه وسط الحيض از روز پنجمى تا هفتمى حساب مى‏شود، دو تا قول ديگر شد.

اين دو تا مطلب هر دو ضعيف است، امّا اين كه ثلث بالنسبة ده روز حساب نمى‏شود، چون كه ظاهر روايت اول حيض فعلى است، امام علیه السلام در آن روايت كه فرمود بر اين كه وطى در اول الحيض يعنى آن حيض فعلى زن، او همين جور است فى كفّارة الطّمث انّه يصدّق ان كان فى اوّله، اول الحيض يعنى اول حيض فعلى، آن زنى كه او را وطى كرده است اول حيض او بوده باشد، اين ظاهرش اين است، حمل به عشره درست نيست، كما اين كه وسط از پنج روز شروع مى‏شود تا هفت روز تمام مى‏شود، يعنى زنى كه اصلاً هفت روز خون ديده است او اخير ندارد همه‏اش اول و وسط است، اين را ما مدركش را، وجهش را نفهميديم، كه اين قائل كه اين حرف را گفته است به چه اساسى اعتماد كرده است، آن كه ثلث اول را ده روز حساب مى‏كنند او وجهش معلوم است ولی عرض كرديم درست نيست، امّا اين حرف دومى اصلاً وجهش معلوم نيست، بدان جهت در ما نحن فيهی كه هست اين مطلب تمام مى‏شود.

احتياط بودن کفاره بر واطی در دبر حائض

مسأله7: «وجوب الكفارة في الوطي في دبر الحائض غير معلوم‌ ‌لكنه أحوط‌».[4]

بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف مسأله ديگرى را متذكّر مى‏شود، آن مسأله ديگر را درست توجّه كنيد، سابقاً گذشت كه وطى حائض فى دبرها حرام است در حال الحيض يا حرام نيست، ايشان احتياط وجوبى كرده‏اند در حرمتش، روى آن اساس هم مى‏گويد كه اگر وطى كند زن را در حال الحيض فى دبرها در وجوب كفاره اشكال است و لكنّه احوط، ولكن احتياط دارد، احتياطش احتياط وجوبى مى‏شود، ديگر فتوا نداد.

در كلمات حضرات اينجور فرموده‏اند كه اين مسأله مبتنى است بر اين كه وطى زن فى دبرها حرام است يا حرام نيست، اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است كفّاره واجب مى‏شود، و اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرمتى ندارد و مانعى ندارد نه كفاره واجب نمى‏شود.

ديدگاه مختار در مسأله

به نظر قاصر ما اين است كه نه در ما نحن فيه كفاره وجوبى ندارد، كفاره وجوبى ندارد حتّى اگر گفتيم كه وطى زن فى دبرها حرام است، اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است باز كفاره واجب نيست، آنى كه ما در روايات داشتيم كه شارع نهى كرده بود وطى زن فى قبلها بود و وطى زن فى فرجها بود، اينها نهى شده بود، وطى زن فى قبلها و وطى زن فى فرجها كه ما دون الفرج و ما دون القبل، فرج هم همان قبل است، اين حرام بود، اگر مى‏گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است او ربطى به حال حيض ندارد، در حال طهر هم حرام مى‏شود، كما اين كه سابقاً هم اشاره كرديم و گفتيم يكى از اين روايات هم و لا يوقب ممكن است از اين روايات باشد جماعتى ملتزم شده‏اند كه وطى زن فى دبرها حرام است مطلقا او بلا رضاى زن، همين جور تفصيل داده‏اند، مفصِّل هم است، جماعتى گفته‏اند مطلقا جايز است، آن مسأله جايش باب نكاح است، مقدمات نكاح آنجا بحث مى‏شود، اگر رواياتى كه وارد شده است در تحريم آن روايات را اخذ كرديم وطى زن فى دبرها در حال الحيض حرام است، چون كه فرقى نمى‏كند در حال طهر هم حرام بود، ولكن كفّاره مترتّب نمى‏شود، كفّاره در روايات مترتب شده است بر آن وطيى كه حرمتش للحيض است، او وطى فى قبلها است در روايات يا وطى فى فرجها است، به مجرّد اين كه در دبر وطى كردن حرام شد وطى فى قبلها و فرجها نمى‏شود كه، اين وطى موجب كفاره است، بله اگر كسى ادّعا كرد كه نه فرج دبر را هم مى‏گيرد، این نیست ها، فرج معنايش اين نيست، فرج معنايش قبل است، عورت است دبر ولكن فرج اطلاق نمى‏شود، فرج همان معنايش قبل است، اگر كسى گفت كه نه من قبول ندارم، فرج همان سوراخ عقبى را هم مى‏گيرد، اگر اينجور گفت او مى‏تواند بگويد، ولكن آنهايى كه مى‏گويند حرام است وطى زن در دبرش در حال الحيض عمده آنها حرمتش را به جهت حرمت خود اين وطى مى‏دانند فى نفسه كه چون كه خود وطى حرام است فى نفسه يا جاى احتياط وجوبى است کما ذکرنا یعنی كما ذكرنا نقلش را، نه اين كه ما خودمان اختيار كرديم، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست اگر گفتيم وطى زن فى دبرها حرام است بايد منشأ حرمت را ديد، اگر منشأ حرمت، حرمت وطى زن فى الدّبر بشود كفاره ندارد، و اگر منشأ اين بود كه كسى ادّعا كند كه فرج دبر را هم مى‏گيرد، كه اين به دو عنوان حرام است يكى اين كه وطى زن فى دبرها حرام است يكى هم بر اين كه در حال حيض وطى فى دبرها باز حرام است به عنوان ديگر، كسى اگر اين را بگويد بله آن وقت مى‏شود گفت بر اين كه كفّاره واجب مى‏شود، ولكن كيف اين را مى‏شود ملتزم شد؟

کفاره دادن در صورت زنا با زن حائض و يا وطی به شبهه وی

مسأله 8: «إذا زنى بحائض أو وطئها شبهه فالأحوط التكفير‌بل لا يخلو عن قوة‌».[5]

بعد ايشان متعرّض مى‏شوند به مسأله ديگر، آن مسأله ديگر اين است كه اگر زنى را در حال حيض زنا كند با زنی، يا شبهةً وطى كند ولكن مى‏داند در حال الحيض است، آيا اين كفاره دارد يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد بله احوط كفّاره است، بلكه ظاهر اين است كه كفاره واجب است، فرقى نمى‏كند.

سؤال...؟ نه، اگر گفتيم وطى در دبر حرمتى ندارد كفّاره ندارد كه، فرج بايد گفته بشود، قبل بايد گفته بشود، هر وقت قبل گفته شد آن وقت كفّاره مى‏آيد، بدان جهت گذشت اين معنا.

سؤال...؟ عرض مى‏كنم كسى اگر حرام را مرتكب شد، فرض كنيد حرام است زن اجنبيه را تقبيل كردن نظر كردن، كفّاره كه نمى‏آيد، كفّاره مال حرام خاص است، آن حرامى است كه او وطى فى القبل و وطى فى فرجها بوده باشد در حال حيض، اين حرام كفّاره دارد كه، وطى فى الدبر اين وطى نيست، بدان جهت اين كفاره‏اى ندارد.

 بعد ايشان مى‏رسد به مسأله زنا، كه شخصى با زنى زنا كرد يا وطى به شبهه كرد در حال الحيض، ايشان مى‏فرمايد بر اين كه اين هم بعيد نيست همين جور كفاره داشته باشد.

جماعتى هم گفته‏اند كه اشكال دارد اين كفاره داشته باشد، چون كه روايات ما اين بود كه كسى زنش را در حال حيض وطى كرده باشد.

سابقاً گذشت در وقتى كه روايات را بررسى مى‏كرديم، خدمت شما عرض شد كه متفاهم عرفى از اين روايات اين است كه وطى زن فى قبلها حال الحيض يكى از مبغوضات الهى است، آن متفاهم عرفى اين است كه زن انسان خصوصيتى ندارد، فاعتزلوا النساء فى المحيض ولو خطاب به ازواج است الاّ انّه متفاهم عرفى اين است كه اين عمل فى نفسه مبغوض الهى است، بدان جهت فرق نمى‏كند كسى اگر با زنى زنا مى‏كند آن وطى فى القبل خودش حرام است، منافات ندارد كه به عنوان ديگر هم حرام بشود، به دو عنوان حرام است، مثل افطار صوم به كذب على الله و رسوله كه گفتيم هم به عنوان كذب حرام است هم به عنوان مفطريّت حرام است، اينجا هم اين هم به عنوان زنا حرام است هم به عنوان وطى فى المحيض فى قبلها حرام است، و در روايات هم گفت كه من أتی حائضاً فعليه دينارٌ يا نصف دينار، كسى كه حائض را وطى بكند، حائض را وطى كرده است ولو وطى محرّم، اين قياس به مسأله وطى فى الدّبر نمى‏شود، زنا به وطى فى القبل شده است كه موضوع است. حرمت او بما انّه فى حال المحيض حرام است، منافات هم ندارد كه به عنوان اولى هم حرام بشود، دو تايش جمع بشود، و كفّاره هم واجب بشود، و الحمد الله رب العالمين.



[1]    سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص339-340.

[2] وَ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّ رَجُلًا أَعْجَمِيّاً دَخَلَ الْمَسْجِدَ يُلَبِّي‌ ‌وَ عَلَيْهِ قَمِيصُهُ- فَقَالَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي كُنْتُ رَجُلًا أَعْمَلُ بِيَدِي- وَ اجْتَمَعَتْ لِي نَفَقَةٌ فَجِئْتُ أَحُجُّ- لَمْ أَسْأَلْ أَحَداً عَنْ شَيْ‌ءٍ- وَ أَفْتَوْنِي هَؤُلَاءِ أَنْ أَشُقَّ قَمِيصِي- وَ أَنْزِعَهُ مِنْ قِبَلِ رِجْلَيَّ وَ أَنَّ حَجِّي فَاسِدٌ- وَ أَنَّ عَلَيَّ بَدَنَةً فَقَالَ لَهُ مَتَى لَبِسْتَ قَمِيصَكَ- أَ بَعْدَ مَا لَبَّيْتَ أَمْ قَبْلَ قَالَ قَبْلَ أَنْ أُلَبِّيَ- قَالَ فَأَخْرِجْهُ مِنْ رَأْسِكَ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْكَ بَدَنَةٌ- وَ لَيْسَ عَلَيْكَ الْحَجُّ مِنْ قَابِلٍ- أَيُّ رَجُلٍ رَكِبَ أَمْراً بِجَهَالَةٍ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ- طُفْ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ع- وَ اسْعَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ- وَ قَصِّرْ مِنْ شَعْرِكَ- فَإِذَا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ فَاغْتَسِلْ وَ أَهِلَّ بِالْحَجِّ- وَ اصْنَعْ كَمَا يَصْنَعُ النَّاسُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج12، ص 489.

[3]     سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص340.

[4]     سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص340.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341.