درس هشتصد و پنجاهم

احکام حائض

مسأله 9: «إذا خرج حيضها من غير الفرج‌فوطئها في الفرج الخالي من الدم فالظاهر وجوب الكفارة بخلاف وطئها في محل الخروج».[1]

وجوب کفاره بر واطی بر فرج در فرض خروج دم حيض جاي ديگر

سابقاً عرض كرديم اگر زن دم حيضش از غير قبلش خارج بشود لعلّةٍ، وطى اين زن فى قبلها حرام است ولو قبل خالى از دم است، چونكه رواياتى كه نهى مى‏كرد از وطى زن در حالى حيضش فى قبلها و فى فرجها آن روايات مقتضايش اين است اين زن مفروض اين است که حائض است، وطيش فى قبلها و فرجها حرام است، بدان جهت اگر شوهرش وطى كند اين زن را فى قبلها تعلّقت الكفّاره، چونكه ارتكاب معصيت و ارتكاب وطى محرّم موجب كفّاره است على ما استفدنا من الرّوايات، و امّا اگر وطى كند در آن موضعى كه آن موضع قبلها نيست و فرجها نيست و دبرها هم نيست، آن دبر را چون كه بحث كرديم سابقاً، موضع آخر باشد، ثقبه‏اى قرار داده‏اند به عمليه جراحيه، در آن ثقبه كه دم خارج مى‏شود وطى بكند لا بأس به آن وطى، و بدان جهت چون كه معصيت نيست كفّاره هم بر او متعلّق نمى‏شود، و اين معنا كه آن وطی موضع الدّم فرج نباشد قبل نباشد وطيش مانعى ندارد چون اين را سابقاً گفتيم كه موضوع حرمت وطى فى قبلها و فرجها است، موضع دم در روايات نيست الاّ در يك روايتى كه هم من حيث السّند مناقشه داشت و هم گفتيم موضع الدّم عنوان مشير است، چونكه دم از قبل و فرج خارج مى‏شود عادتاً اين ما اتقی موضع الدّم يعنى ما اتقی فرجها و قبلها كما ذكرنا.

عدم تفاوت در وجوب کفاره ميان وطی حائض مرده و زنده

مسأله‌10: «لا فرق في وجوب الكفارة بين كون المرأة حية أو ميتة‌«.[2]

 بعد از آن مى‏رسيم به اين مسأله‏اى كه اين مسأله به نظر قاصر ما خيلى مهم است، نه در ما نحن فيه، چون كه در ما نحن فيه ما قائل به وجوب كفّاره نشديم، ولكن در اين مسأله خدمت شما دو تا قاعده گفته مى‏شود كه اين دو تا قاعده براى شما در موارد كثيره‏اى لازم است رعايت كنيد.

اصل مسأله اين است، صاحب عروه فتوا مى‏دهد فرقى نيست در تعلّق كفاره ما بين اين كه زنش را در حال حياتش كه حيض دارد وطى كند، يا زن بيچاره خيلى علاقه داشت شوهر به او حال حيضش هم بود در اثناء حيضش مرحوم شد، قضاء خداوندى اينجور بود، از بس كه علاقه داشت دلش را نمى‏خواست بكَند از اين زن، گفت اقلّاً آخر امرى يك وطيى بكنيم، حسرتى نماند، مى‏فرمايد لا فرق در اين كه اين كفّاره متعلّق مى‏شود آن زن حىّ بوده باشد يا ميّته بوده باشد، تعلّق پيدا مى‏كند به او كفّاره.

 اين را دو نحو توجيه كرده‏اند، بعضى‏ها فرموده‏اند كه نوعاً متأخّرين در كلامشان هست كه كفّاره تابع حرمت الوطى است، وقتى كه وطى وطى حرام و معصيتى شد كفّاره به او متعلّق مى‏شود، ولو رواياتى كه وارد شده است در وطى مرأته فى حيضها منصرف است آن روايات به آن جايى كه مرأة زنده بوده باشد، ولكن وقتى كه اين زن مرد احتمال مى‏دهيم حرمت وطيش باقى بماند براى شوهر، احتمال مى‏دهيم بعد از موت آن حرمت حد چون كه در اثناء حيض فوت كرده است، آن حرمت وطيى كه در حال الحيض بود، آن حرمة الوطى باقى بماند، استصحاب مى‏كنيم آن حرمت را و مى‏گوييم آن حرمت باقى است، وقتى كه حرمت باقى شد تتبعها وجوب التّكليف، وجوب التّكليف و وجوب كفاره تابع حرمة الوطى است.

آنهايى كه استدلال كرده‏اند به اين مطلب، مناقشه‏اى خودشان فرموده‏اند كه مرحوم هم دارد اين مناقشه را، و مناقشه صحيح است و آن اين است كه مطلق حرمة الوطى كفّاره ندارد، كفّاره مترتّب است بر وطى زن فى محيضها كه حىّ بوده باشد، منصرف روايات آن است، كفّاره مترتّب است بر آن حرمت وطيى كه لمحيضها و فى‏ محيضها زن باشد، آن حرمت وطى را دارد، تابع او است، استصحاب اثبات مى‏كند مجرّد حرمت را كه حرمت در بعد از موت هم باقى است، بعد الموت هم باقى است امّا ديگر اين هم به او كفّاره مى‏چسبد اين را ما دليل نداريم، دليل دلالت كرده است كفّاره مترتّب است بر آن حرمت وطيى كه منصرف ادلّه فى حيات المرأة است، و امّا بعد از موت حرمتى كه به استصحاب اثبات مى‏شود، اين هم كفّاره تابعش است، اين را ما دليل نداريم.

 و من هنا در وجه ثانى گفته‏اند آن وجه ثانى استصحاب تعليقى است، گفته‏اند اين شوهر مهربان قبل از اين كه جان اين زن در برود وطى مى‏كرد چون كه محيض بود حال الحيض بود كفّاره به او متعلّق مى‏شد، استصحاب تعليقى می گوید اگر اين وطيى كه الان واقع شده است در حال حياتش اين وطى واقع مى‏شد قبل از موت تعلّق به الكفّاره و الآن كما كان، الان هم همين جور است كه اگر تعلّق به الوطى كه تعلّق پيدا كرده است ديگر، آن معلّقٌ عليه موجود شده است يجب فيه الكفّارة.

و مى‏دانيد اين را هم كه اشكال كرده‏اند استصحاب تعليقى حجّيتى ندارد، استصحاب تعليقى حجّيتش را منكر شده‏اند، گفته‏اند بايد حكمِ منجّز حالت سابقه بشود و حكم تعليقى نمى‏شود، ادلّه استصحاب نمى‏گيرد حكم تعليقى را، منتهى چرا نمى‏گيرد بحثش اينجا نيست اين در اصول است.

آن دو تا قاعده‏اى كه مى‏گويم، ما در اين كه فرض مى‏كنيم استصحاب در شبهات حكميه حجّت است كه ما نحن فيه شبهه حكمى است ديگر، نمى‏دانيم شارع كفّاره واجب كرده است به وطى زن ميّته كه در حال حيض مرده است يا نه، شبهه، شبهه حكمى است، در حکم شارع شك داريم، على هذا الاساس بنا مى‏گذاريم كه استصحاب در شبهات حكميه حجّت است و بنا مى‏گذاريم استصحاب تعليقى حجّت است، چون كه اينها حجّت نباشند بحثش اصولى است و فعلاً ما آن بحث را دنبال نمى‏كنيم، عرض مى‏كنم اگر استصحاب در شبهات حكميه حجّت بشود و استصحاب تعليقى حجّت بشود اين مسأله جاى استصحاب حكم منجّزاً كان او استصحاب حكم تعليقى اين مسأله جايش نيست، اينی كه ملاك را مى‏گويم چرا جايش نيست اين ملاك قاعده كلّيه است، چون كه دو تا حكم است، شبهه حكميه اگر استصحاب داشته باشد در مثل اين موارد جارى نيست، استصحاب تعليقى اگر حجّت بوده باشد در مثل اين موارد جارى نيست.

 عرض مى‏كنم در ما نحن فيه كما استفدنا من الادلّه و صاحب عروه هم فى ما بعد تصريح خواهد كرد حرمت وطى زن فى محيضش حكم انحلالى است، اينجور نيست كه صرف وجود وطى مبغوض بشود در حال الحيض، يك دفعه كه وطى كرديم ديگر بعدها عيب ندارد، وطى بكنى يا نكنى فرقى ندارد، مثل آن كسى كه مثلاً قضاى روزه ماه مبارك را مى‏گرفت بعد از ظهر صرف وجود اكل مبغوض است، چون كه يك دفعه خورد صومش را باطل كرد بعد دیگر بخورد، در قضاى شهر رمضان اينجور است، اما در خود رمضان اين جور نيست در رمضان اگر خورد باز بايد امساك كند، ولكن در قضايش اين جور است، بعد از ظهر اگر افطار كرد حرام كرده است، امّا بعد بخورد، يك گاو هم بخورد عيبى ندارد مانعى ندارد، مبغوض افطار بود و اين افطار به وجود اول بود آن موجود شد و مطلب تمام شد، در ما نحن فيه حرمت وطى حائض فى حيضها از قبيل حرمت وطى صرف الوجود نيست كه صرف وجود وطى مبغوض بشود، هر وجودى از وطى مبغوض است، بدان جهت در ثلث اول، ثلث ثانى، ثلث اخير وطى كند سه تا حرام موجود كرده است، در ثلث اول پنج دفعه وطى كرد پنج حرام موجود شده است، خواهد آمد، حكم انحلالى است، وقتى كه حكم انحلالى شد حالت سابقه ديگر پيدا نمى‏كند استصحاب، چرا؟ چون كه آن وطيهايى كه محرّم بود قبل از مردنش در حال حياتش، حرمت كلّ وطيى كه فرض بشود اگر تحقق پيدا مى‏كرد هر كدام حرمت مستقله داشت، بعد الموت كه وطى بكند اين فرد آخر است، اگر حرام بشود فرد آخرى است كه حرمت مستقله دارد، حرمت اين مثل حرمت آن افراد متقدمه است، آن افرادى كه در حال طهر فرض مى‏شد، اما حرمت اين عین آنها نيست، چون كه هر وجود يك حرمت مستقله دارد، بعد از اين كه اينجور فرض كرديم، آنهايى كه حرمت مستقله دارند قد انقضت أمدها، آن افراد تمام شده است و حكم آنها ساقط شده است امّا بالموافقة او بالمخالفة، يا وطى كرده است يا نكرده است، يا به امتثال ساقط شده است يا به مخالفت، اين وطى بعد الموت فرد آخرى است، اگر حرمت داشته باشد حرمت مستقله دارد، جعل حرمت به اين وطى از اول مشكوك است، از اول نمى‏دانيم كه شارع حرمت جعل كرده است به اين فرد ديگر هم يا جعل نكرده است، استصحاب مى‏گويد جعل نكرده است، اينجا جاى استصحاب بقاء الحكم نيست، حرمت وطى سابقى را استصحاب مى‏كنيم كدام حرمت را؟ آن حرمت‏ها انحلالى بود، هر حرمتى متعلّق به يك وجود بود، به يك ايجاب، آن افراد منقضى شدند امّا بالامتثال او بالمخالفة، و اين فرد آخرى كه الان شك مى‏كنيم اين از اول هم مشكوك است كه حرمت به اين جعل شده است يا جعل نشده است، اين حرمت اين حالت سابقه ندارد، حالت سابقه عدم جعل دارد، سابقاً آن وقتى كه اين حكم در شريعت جعل نشده بود فاعتزلوا النساء فی المحيض اين حكم جعل نشده بود اين فرد هم نداشت آن افراد هم نداشتند، بعد از آمدن و جعل اين حكم آنها داشتند، نمى‏دانيم اين هم جعل شد يا نشد استصحاب مى‏گويد عدم جعل، اصل در ما نحن فيه موردى بر استصحاب مجعول نمى‏ماند، چونكه آن مجعولهايى كه متيقّن است قد انقضت أمدها امّا بالامتثال او بالمخالفة، و اين فردى كه هست اين فرد، فرد آخرى است كه از اول شك داريم در اين كه آيا به اين حرمت جعل شده است يا نه.

 سؤال...؟ انحلالى است، صرف الوجود نيست، استصحاب در شبهات حكميه كه در بقاء حكم تكليفى جارى مى‏شود چه حرمت باشد چه وجوب، آنجايى است كه متعلّق به صرف الوجود بشود، مثل اين كه صرف وجود صلاة الظهر و العصر بر من واجب بود، نخواندم شمس قرصش غروب كرد امّا حمره مشرقيه نرفته است، نمى‏دانم آن وجوبى كه قبلاً بود باقى است يا نه، چون كه صرف الوجود است، اگر اين مغرب به واسطه ذهاب عمره مشرقیه بشود همان وجوب باقى است همان فرد از وجوب باقى است، چون كه يك وجود بيشتر نيست متعلّق به صرف الوجود، اين حالت سابقه دارد استصحاب مى‏كند، بدان جهت در آن موردى كه فرض كنيد شك كنم بر اينكه غروب شد يا نشد، قضاء رمضان را گرفته‏ام غروب شده است مى‏توانم افطار بكنم نشده نمى‏توانم، استصحاب مى‏گويد آن حرمت الافطار باقى است، چون كه صرف الوجود اکل مبغوض بود در قضاء، همان صرف الوجود اكل كه افطار بود مبغوض بود مى‏گويد همان صرف الوجود حرمت هست، استصحاب حكم تكليفى که مصب استصحاب خود حكم بشود نه موضوع كه موضوع حكم استصحاب بشود، كه بقاء نهار است يا مثلاً بقاء المرأة حائضاً است، اينجا اينها نيست مرأه نيست ديگر بلکه اين جسد است، استصحاب موضوعى ندارد، استصحاب، استصحاب حكمى است، حكم را استصحاب مى‏كنند، وقتى كه استصحاب نوبتش به حكم رسيد و ما هم قبول كرديم در شبهات حكميه كه استصحاب در ناحيه موضوع جارى نشود، چون كه موضوع يا شكّ در بقائش داريم يا موضوع اجمال مفهومى دارد استصحاب جارى نيست در ناحيه موضوع استصحاب را بخواهيم در حكم جارى كنيم حكم بايد انحلالى نباشد، و اگر انحلالى باشد اركان استصحاب تمام نمى‏شود، اركان استصحاب علم به شى‏ء و شكّ در بقاء همان وجود، كه همان وجودى كه سابقاً بود منجّزاً نمى‏دانم آن وجود باقى است يا باقى نيست.

از اينجا معلوم شد قاعده ثانويه، و آن قاعده ثانويه انشاء الله خواهد آمد، چه جورى كه حرمت الوطى فى حال الحيض انحلالى است وجوب التکفیر هم انحلالى است، بدان جهت انسان يك دفعه وطى كرد، يك كفّاره مى‏دهد، دو دفعه دو تا كفّاره، سه تا سه كفّاره، اين مسأله‏اش خواهد آمد در ضمن مسائل، مثل آيه سجده مى‏ماند كه يك دفعه شنيديد سجده واجب است، باز شنيديد دوباره سجده واجب است، سه‏باره شنيديد باز سجده واجب است، اين وجوب التّكفیر متعدد مى‏شود به واسطه چه چيز؟ به واسطه تكرّر الوطى، وقتى كه اينجور شد استصحاب تعليقى ولو گفتيم حجّت است اينجا جايش نيست، چرا؟ استصحاب تعليقى در جايى جارى مى‏شود كه آن صرف وجود معلّقٌ عليه موضوع حكم بشود، العنب اذا غلى يحرم، يعنى صرف الوجود الغليان موجب حرمت مى‏شود، بدان جهت اگر جوشيد، دو دفعه بجوشد، سه دفعه بجوشد، ده دفعه بجوشد، پنج ساعت بجوشد اثرى ندارد، يك دفعه كه جوشيد حكم مال او است، مال صرف الوجود است، آنجا است كه مى‏گوييم اين صرف الوجود در وقتى كه عنب بود و هنوز كشمش نشده بود اين صرف الوجود غلیان در حال عنبيّت موجب حرمتش مى‏شد، الان نمى‏دانم باز همان صرف الوجود غليان كه موجب حرمت مى‏شد الان هم در آن حال زبیبى باز موجب حرمت است يا نه، استصحاب مى‏گويد بله هست که بنا گذاشتيم استصحاب تعليقى حجّت بشود، و امّا در ما نحن فيه معلّقٌ عليه وطى است، وطى صرف الوجودش موضوع حكمى نيست، هر وجودش موضوع حكم است، بدان جهت آن وطى‏هايى كه در حال حيات با او بود آنها هر كدام يك وجوب تكفير داشتند، آنها منتهى يا واجب نشده‏اند به جهت اين كه مرتكب نشده است، يا اين كه واجب شده است چون كه مرتكب شده است، فرق نمى‏كند، شك در اين وطى بعد الموت است، شك در اين فرد آخر است كه آيا اين فرد آخر هم اين وطى هم كار آنها را مى‏كند يا كار آنها را نمى‏كند و بعد الموت اثرى ندارد، اين جا جاى استصحاب نيست، اين حالت سابقه متيقّنه ندارد، در آن عنب مى‏گفتيم طبيعى الغليان، حكم مال طبيعى الغليان و صرف الوجودش بود، مى‏گفتيم آن صرف وجود غليان اگر عنب بود حرامش مى‏كرد، نمى‏دانم آن صرف وجود غليان بعد از زبيبى هم آن هنر را دارد باز موضوع است، استصحاب مى‏گويد بله همان صرف وجود غليان موضوع است، ولكن در ما نحن فيه حكم انحلالى است، وقتى كه انحلالى شد آن معلّقٌ عليه وطى است، وطى به انحلاله موضوع حكم است، بدان جهت ده وطى واقع بشود ده تا كفّاره مى‏شود، آن ده تا وطيى كه موجب كفّاره مى‏شود قطع دارم كه آنها منتفى است، چون كه موجود شده‏اند يا موجود نشده‏اند، شك در اين وطى بعد الموت است كه اين هم آيا اگر موجود بشود مثل آنها كار مى‏كند يا اين نه اثرى ندارد، اينجا جاى استصحابی تعليقى نيست.

اينكه نوشته‏اند اگر استصحاب تعليقى است و استصحاب تعليقى جارى نيست حجّيتى ندارد، اين فرمايش والله العالم اشتباه است، اگر استصحاب تعليقى هم حجّت بشود در ما نحن فيه جاى استصحاب تعليقى نيست، استصحاب تعليقى يك جا دارد، و آن جايى است كه معلّقٌ عليه صرف وجودش موضوع حكم بشود، نه وجودات انحلاليه‏اش، در عنب عرض كردم در وجودات انحلاليه در يك عنب، در يك عنب وجودات انحلاليه موضوع حكم نباشد، كما اين كه در غليان همين جور است كه يك ساعت بجوشد يا يك ثانيه جوشيد فرقى نمى‏كند، اين حرمت مى‏آيد تا مادامى كه ذهاب ثلثين نشده است، و امّا در جاهايى كه وجود انحلالى معلّقٌ عليه بوده باشد، آنهايى كه در حال حيات زن بود آنها موجود شدند كفّاره دارد، اگر موجود نشدند كفاره ندارد، شكّ در اين است كه اين هم مثل آنها موجب است وطى البعد الموت يا نيست، اصل اين است كه نيست، شارع اين را موضوع حكم و معلّقٌ عليه قرار نداده است، موضوع حكم قرار نداده است، بدان جهت در ما نحن فيه نتيجه اين مى‏شود كه اگر زن را بخواهد بعد الموتش وطى بكند كفّاره‏اى ندارد.

ديدگاه سيد حکيم (قدس)

امّا يك كلمه‏اى مى‏خواهم بگويم اينجا، در عبارت مرحوم حكيم[3] هست اين استصحاب حرمت جاری مى‏شود للتسامح فى الموضوع، چون كه عرفاً مى‏گويند،بگويند اين كيست اين حركت نمى‏كند، سرش مى‏زند و مى‏گويد اين زنم است از دستم رفت، مى‏گويد زنم است، و حال اينكه اين در حقيقت زن نيست، به مجرّد اين كه نفس زن رفت زوجيّت هم رفت، اين جسد است، همين جور است كه وقتى كه نفس رفت زوجيّت هم مى‏رود، بدان جهت وقتى كه انسان زنش مرحوم شد نفسش تمام شد ديگر چشمها افتاد مى‏تواند خواهرش را تجويز كند، جمع بين الاختين جايز نيست، مى‏تواند همان حال خواهرش را تجويز كند، چون كه اخت از زوجيّت خارج شد به مجرّد موت، عرض مى‏كنم بر اين كه به مجرّد موت زوجيّت تمام مى‏شود، بدان جهت مى‏تواند زن پنجمى را بگيرد، چون كه اين چهارمى مرد ديگر پنجمى را مى‏تواند بگيرد، مى‏تواند همان مجلس تعزيه خواهرش را عقد كند كه آمده گريه كند خواهرش او را راضى كند عقد كند مانعى ندارد، بدان جهت معلوم مى‏شود كه وطيش حرام است، حيض هم نبود طاهر هم بود وطيش حرام است، چرا وطيش حرام است؟ به جهت اينكه اگر اين وطى نه به عنوان اين كه اين زن حائض است و زن حائض را نمى‏شود وطى كرد، نه به جهات ديگر، بلکه چون كه از زوجيّت خارج شده است، زوجه اش نيست، چون كه زوجه اش نيست نمى‏تواند، اين كه در روايات دارد بر اين كه او را غسل بدهد از آنها فهميده شده است مثل نگاه كردن و مثل تقبيل و لمس كردن و امثال اينها حلال است عيبى ندارد، چون كه غسل دادن اين مى‏شود كه اين ور و آن ور كند و حتّى به فلان جايش هم نظر كبند بشوید، بدان جهت اين از ادلّه‏اى كه در تغسيل وارد شده است استفاده شده است كه نظر عيبى ندارد تقبيل عيبى ندارد، امّا وطى جايز نيست، بدان جهت زنى كه مرد چه آن زنش در حال حيض بميرد چه در حال طهر بميرد وطيش جايز نيست.

اشکال بر ديدگاه سيد حکيم(ره)

اشكال بر مرحوم حكيم اين است كه يا حكيم اگر شما تسامح مى‏كنيد عرفاً مى‏گويند اين همان زنم است و وطيش حرام بود و الآن هم حرام است، پس بايد ملتزم بشويد كه زن را اگر در حال طهر بميرد مى‏شود وطى كرد، چرا؟ چون كه استصحاب حلّيت وطى مى‏كنيم، اگر در این مسأله استصحاب حرمة الوطى باقى است، در آن جايى كه زن طاهر بود لا سمح الله گلوله‏اى خورد يك چيزى شد از جايى افتاد نفسش را تمام كرد و راحت شد از دار دنيا، آن جا بايد بگوييم وطيش عيبى ندارد، تا مادامى كه دفن نكرده‏اند مى‏توانى وطى بكنى، نمى‏شود، او را كه فقيه نمى‏تواند ملتزم بشود، پس در ما نحن فيه علاوه بر اين كه وطى خودش اهانت است هتك حرمت است بعد از موت و زوجيّت منتفى است بدان جهت نمى‏تواند وطى بكند، و امّا نظر و لمس و امثال اينها عيبى ندارد كما ذكرنا.

عمده آنى كه در مقام گفتم اين دو تا قاعده است كه استصحاب تعليقى اگر حجّت بشود، كجا حجّت مى‏شود و استصحاب در شبهات حكميه تنجيزى اگر حجّت بشود كجا حجّت مى‏شود، اين دو تا است.

احتياط بودن کفاره بر واطی حائض به صرف ادخال بعض حشفه

مسأله11:« إدخال بعض الحشفة كاف في ثبوت الكفارة‌على الأحوط‌«.[4]

بعد سيد قدس الله نفسه الشّريف در مقام مسأله ديگرى را عنوان مى‏كند، و آن مسأله ديگر اين است كه مى‏فرمايد اگر بعضى حشفه را ادخال فى قبل المرأه كرد، ايشان مى‏فرمايد بر اينكه احوط وجوب الكفّاره است، آن كافى است در وجوب الكفّاره كما اين كه سابقاً احتياط فرمود ديگر، فرمود بر اينكه ادخال بعضى حشفه هم جايز نيست، و وجهش را هم سابقاً فرمود، روى او وقتى كه ادخال بعض حشفه حرام شد كفّاره هم به او متعلّق مى‏شود، اينجور مى‏شود كه ادخل فى قبلها او فى فرجها، وطأها فى فرجها و قبلها صادق است.

ولكن سابقاً گفتيم ادلّه آن وطى منصرف به آن وطى معهود است و وطى معهود را شارع تحديد كرده است و كفّاره هم مترتّب بر عصيان او است كه آن حرام را مرتكب بشود، بدان جهت به نظر ما اين كفّاره مبنى بر احتياط استحبابى است.

مقدار کفاره زوجه حائضش به خيال امه حائض خويش

مسأله 12: «إذا وطئها بتخيل أنها أمته فبانت زوجته‌عليه كفارة دينار و بالعكس كفارة الأمداد كما أنه إذا اعتقد كونها في أول الحيض فبان الوسط أو الآخر أو العكس فالمناط الواقع».[5]

 بعد ايشان مى‏فرمايد كسى را خيال كرد بر اين كه أمه‏اش است، مى‏داند در حال حيض است، خيال كرد كه اين كه در حال حيض است أمه‏اش است، نگاه نكرده به اين ور و آن ورش وطيش كرد، بعد از آن كه فارغ شد و آن حالت شهوت تمام شد نگاه كرد و ديد كه زنش بود اين أمه‏اش نيست، حائض، حائض است، فرقى نمى‏كند، خيال مى‏كرد كه اين حائض أمه‏اش است گفت وطى كنيم تمام بشود، بعد ديد كه حائض است، ولكن بعد معلوم شد كه زنش بود كه حائض بود، ايشان مى‏فرمايد در اين صورت دينار واجب مى‏شود اگر ثلث اول باشد، نصف دينار و ربع دينار.

اين اساسش را ديروز چيديم، در ما نحن فيه اين وطى، وطى عصيانى است، چون كه مى‏داند موطوء حائض است، زن است و حائض او را وطى مى‏كند، اين حرمتش را مى‏داند چون كه حرمتش را مى‏داند فعلش فعل عصيان است و كفّاره دينار را بايد بدهد، وطى كرده است زنى را كه زوجه‏اش است در اول حيضش دينار بايد بدهد، و آن صحيحه عبد الصّمد ابن بشير اينجا حكومتى ندارد، چرا؟ چون كه من ركب امراً بجهالة نيست، مى‏دانست كه این ارتكاب حرام است لذا حكومتى ندارد، و در روايات گفته بود زن حائضش را وطى بكند در ثلث اول بايد يك دينار بدهد، خوب باید یک دینار بدهد ديگر، عنوان وارد در صحيحه عبد الصّمد ابن بشير عنوان جهالت بود، من ركب امراً بجهالٍ، اين جا جهالت نيست، چرا؟ چون كه مى‏داند كه اين ارتكابش حرام است، اگر در خطاب موضوع حكم اين بود كه من ركب امراً خطئاً اينجور بود كما فى القتل در باب القصاص كه قصاص اين است كه آن شخص مقتول را بالعمد بكشى، يعنى قصد قتل داشته باشى به آن شخص، يا قصد داشته باشى به او وارد كنى فعلى را كه فعل قاتل است، بدان جهت ملتزم شديم آنجا أمه‏اش را مى‏خواست بكشد چون كه شب دير آمده بود خانه ظنين شد به او، رفت فرض كنيد سلاحش را بردارد و او را بكشد، آن أمه هم خيلى زيرك بود از آن اتاق كه بود در رفت، زن اين شخص بيچاره ساده بود وارد آن اتاق شد، به مجرّد اين كه اين مرد عصبانى بود سلاح را كه برداشت از صندوق برگشت به مجرّد فتح در باب كوبيد به سر آن زن، زن افتاد، بعد ديد كه بابا اين زن خودش است آن أمه نيست كه دير آمده بود براى او عصبانى شده بود، قصاص نيست اينجا، گفتيم ديه است، چرا؟ چون كه موضوع قصاص عمد به آن شخص است، قصد آن شخص است، و اين زن را قصد نكرده بود، ولو أمه را هم مى‏كشت معصيت بود، چون كه أمه را به مجرّد دير آمدن كه جايز نيست كشتنش، ولكن موضوع حكم آنجا اين است كه عمد داشته باشد به آن شخص، و اين عمد در مقام موضوع حكم نيست، در مقام موضوع حكم وطى زن است در حال حيض و جهل نداشته باشد، و جهل هم نداشت كه اين در حال الحيض است، موضوع تمام مى‏شود و بدان جهت حكم ثابت مى‏شود.

مسأله 13: «إذا وطئها بتخيل أنها في الحيض‌فبان الخلاف لا شي‌ء عليه».‌[6]

عدم سقوط کفاره واطی حائض به عجز از پرداخت آن

 مسأله 14: «لا تسقط الكفارة بالعجز عنها‌فمتى تيسرت وجبت و الأحوط الاستغفار مع العجز بدلا عنها ما دام العجز».[7]

يك مسأله مختصر دیگرى را هم بگوييم كه يك خورده جبران مافات بشود، ايشان مى‏فرمايد بر اين كه وقتى كه اين وطى را كرد بايد يك دينار بدهد، خودش هم مفلس است از كجا مى‏تواند يك دينار بدهد، حتّى يك فقير را هم نمى‏تواند صدقه بدهد، بعد الوطى عاجز بود از کفاره، آيا وظيفه‏اش چيست؟ ايشان مى‏فرمايد در عروه به عجز ساقط نمى‏شود، چرا؟ چون كه وظيفه‏اش اين است كه يك دينار تصدّق بدهد، الان كه واجب نيست هر وقت متمكّن شد، وجوب متعلّق شده است به صرف وجود تصدّق به دينار، هر وقت متمكّن شد او را بايد بدهد، ولكن تا مادامى كه عاجز است تصدّق به فقير مى‏كند اگر او را هم نمى‏تواند استغفار مى‏كند، بعد از اين كه متمكّن شد دوباره كفّاره را بايد بدهد.

بما اين كه اين مطلب مسأله مهم است، منحصر به اين باب كفّاره نيست، در باب خلف النّذر، خلف اليمين، خلف العهد و غير ذلك من الافطار شهر رمضان، افطار صوم قضاى شهر رمضان آنجاها هم مى‏آيد، درست مطالعه كنيد انشاء الله اطراف را، ما هم انشاء الله بحث مى‏كنيم، و الحمد الله ربّ العالمين.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341.

[2]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341.

[3] سيد محسن حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ( قم دار التفسير، چ1، ت1416ق)، ج3، ص330.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341.

[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341

[7] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص341