درس هشتصد و پنجاه و دوم

احکام حائض

مسألة 17: «يجوز إعطاء قيمة الدينار والمناط قيمة وقت الأداء».[1]

ادامه بحث گذشته

صاحب عروه قدس الله نفسه فرمود در كفاره وطى كه دينار واجب است لازم نيست كه شخص دينار بدهد، بلكه قيمت مجزى است.

عرض مى‏كنم اين مسئله كما ذكرنا ولو در مقام مهم نيست، چونكه ما ملتزم شده‏ايم كفاره وجوبى ندارد، ولكن بما اينكه اين مسئله قيمت دادن محل ابتلاء است در هر زمانى حتى فى زماننا هذا در باب الديات و غير الديات او را متعرض مى‏شويم تا ضابطه‏اى معلوم بشود، و به آن ضابطه حكم در موارد تشخيص داده بشود.

 عرض مى‏كنم آن عنوانى كه بر انسان واجب است بدهد، آن عنوان بر دو تا مال در دو تا شى‏ء يكسان منطبق است، به نظر العرف و العقلاء آن عنوانى كه به آن مالى كه بايد به ديگرى بدهد او را او به دو تا شى‏ء على حد سواء صدق مى‏كند، مثل اينكه شخصى از شخص ديگرى صد هزار تومان قرض كرد و آن شخص صد تا هزار تومانى داد، از آن سبزها، آن هم گذاشت جيبش، بعد از يك سال صد هزار تومان آورد، همه‏اش پنجاه تومانى است كه اين قرضمان را بدهيم، او حق اباء از اخذ ندارد، و الوجه فى ذلك اينكه: صد هزار تومان شخصى را به او داد مدیون كلى‏اش را ضامن شد به آن كسى كه مال را به او قرض داد و عند العقلاء صد هزار تومان صدق مى‏كند، چه يك بسته هزار تومانى بدهد یا بيست بسته پنجاه هزار تومانى بدهد، یک بسته يا بيست بسته فرقى نمى‏كند، اين عنوان صادق بر هر دو تا است، وجهش اين است كه در مثل اوراق نقديه كه فى زماننا هذا هست خود ماده قيمتى ندارد، يا اصلا قيمتى ندارد يا منظور نظر نيست، آن اعتبارى كه با آن چاپ، آن چاپى كه دارد آن ورق، آن چاپى كه دارد ماليت مال او است، هزار تومان نوشته است، به هزار تومان مى‏گويد، صد ریال نوشته باشد ده تومان می شود، ولو فرض كنيد كاغذشان يكى باشد يك اندازه هم باشد فرقى نمى‏كند، چونكه آن عنوانى كه شخص مكلف است به ديگرى بدهد آن عنوان به آن يكى که به او مى‏دهد صادق است، اينجا جاى هيچ كلامى نيست، بدان جهت در مثل زماننا هذا كه زمان اوراق نقديه است، پولها، پولهاى كاغذى است درهم و دينار طلا و نقره جمع شده است در ما نحن فيه فرض بفرماييد كسى مديون شد يا مطاعى را خريد به يك مبلغى، آن عنوانى كه به او خريده است به آن عنوان به هر چيزى به هر اوراق نقديه را كه به او بدهد كه اين عنوان صدق مى‏كند.

و اما اگر عنوان صدق نكرد ولكن معادل شد، درست توجه كنيد اينها مسائلى است كه بايد ملتفت باشيد، مثل اينكه فرض كنيد شخصى خانه‏اى را خريده است به ده ميليون تومان، بايع گفت اين را فروختم به تو، او هم خريد، اين ده ميليون ندارد ولكن صد هزار دلار دارد كه ده ميليون مى‏شود مثلا، بر د آن دلارها را که بگیر، اين ملزم نمى‏تواند بكند كه بگير، چرا؟ براى اينكه عنوان صدق نمى‏كند، ولو آن دلار هم پول است مثل همان ده ملیونی كه ريال ايرانى است، ولكن عنوان صدق نمى‏كند، دلار را قيمت به ريال مى‏كند، ريال را قيمت به دلار مى‏كنند، كه معادل با چقدر است، اينجا موقوف به تراضى است، اگر راضى شد كه عيبى ندارد، دلار آوردى خدا پدرت را بيامرزد اين خيلى محكم است اين پول، ولی اگر گفت نه من حزب الله هستم از دلار بدم مى‏آيد، من همان ميليونم را مى‏خواهم كه پول خودمان است خدا بركت بدهد، بله مى‏تواند الزام بكند.

بدان جهت در ما نحن فيه فرق اينكه آنجا تراضى معتبر است و اينجا مى‏تواند اجبار بكند، سرّش اين است كه عنوان صادق است.

و اما در جايى كه براى‏ انسان اعطاء متاع واجب است، مثل در باب زكات كه گندم به حدّ نصاب رسيده است زكات را بايد از گندم اخراج كند، يا فطره واجب است يک صاع بايد طعام بدهد، در اين موارد اگر خواستيم بگوييم قيمت كافى است احتياج به دليل خاص دارد، چرا؟ چونكه عنوان گندم صدق نمى‏كند به پول، پول قيمت گندم است، بر ما صاع طعام واجب است، بدان جهت در زكات الفطره در زكات الاموال دليل داريم اعطاء قيمت عيبى ندارد، و ظاهرش هم اعطاء قيمت است به آن چيزى كه قيمت اشياء به او سنجديه مى‏شود، مثل دراهم و دنانير در آن زمان، و مثل اوراق نقديه فى زماننا هذا، اين دليل داريم كه قيمت كافى است، بدان جهت در هر جا كه دليل نداريم ملتزم نيستيم، در فدیه ‏اى كه واجب است بر شخص مريض كه روزه‏اش را خورده است دليل نداريم كه قيمت دادن طعام مجزى است، بدان جهت مى‏گوييم مجزى نيست، به فقير عوض هفت صد و پنجاه گرم گندم يا نان پولش را بدهم مكفى نيست، چرا؟ چونكه دليل ندارد، عنوان صدق نمى‏كند، چونكه شارع بايد ترخيص بدهد، چونکه اين واجب شرعى است شارع ترخيص بدهد در اعطاء قیمت، بدان جهت مى‏گوييم اگر پول را بدهد به يك فقيرى كه اطمينان دارد او را وكيل بكند به اين پول مى‏خرد براى اين شخص كه پول داده است، بعد نان را از ناحيه اين تملك مى‏كند آن عيبى ندارد، آن باز نان دادن و طعام دادن است، و اما فقير است، مى‏گويد من پول مى‏خواهم گندم مى‏خواهم چه كار كنم، فلان چيز می خواهم بخرم، پول بدهم عوض فدیه نمى‏شود، چرا؟ چونكه شارع واجب كرده است تصدق به مدّ من طعام را و اينكه قيمت مجزى بوده باشد دليل مى‏خواهد، دليل نداريم.

وقتي كه اين دو تا قاعده معلوم شد بر شما، در زمان ائمه عليهم السلام كه روايات وارد است که حائض را وطى كرد يك دينار بدهد، دينار و درهم مثل اوراق نقديه نبود كه اينكه كسى كه مثلا به كسى هزار دينار مقروض است صد هزار درهم بدهد، او را مى‏توانست مجبور بكند، چونكه درهم و دينار هر دو ماليت اشياء به آنها سنجيده مى‏شد، ولكن يكى دون ديگرى بود، بدان جهت يكى را به ديگرى مى‏شود فروخت كه معامله صرافى است، زياده‏اش عيبى ندارد يكى بر ديگرى، اما دينار به دينار، درهم را به درهم به زيادى نمى‏شود فروخت، در اين درهم و دينار در زمان ائمه عليهم السلام اينها به همديگر صدق نمى‏كردند، نسبتشان مثل اسكناس هزار تومانى به اسكانس صد تومانى نبود، سرّش هم اين است كه ماده اينها ماليت داشت، معظم المالية مال ماده بود، ماده كه طلا است آن هم نقره است، طلا كه نقره نمى‏شود، نقره هم طلا نمى‏شود، بدان جهت يكى به ديگری صدق نمى‏كرد، بدان جهت در ما نحن ما بگوييم كه كسى زن حائضش را وطى كرده است اين عوض يك دينار ده درهم بدهد كافى است اين احتياج به دليل دارد، چونكه درهم دينار نمى‏شود، كما اينكه دينار درهم نمى‏شود.

بدان جهت در ما نحن فيه بعضى‏ها ادعا فرموده‏اند در آن جاهايى كه شارع امر كند به اعطاء مالى، امر كند اين مال را اعطاء بكن، اعطاء مال ظاهرش دفع قيمت است ظاهرش اين است كه ماليتش را بده، منتهى ماليتش را بده يا در ضمن خود اين شى‏ء يا در ضمن چيزى كه ماليت اشياء به آن سنجيده مى‏شود، وقتى كه شارع امر كرد به اخراج و به اعطاء شيئى متفاهم عرفى اين است که اين را يا آنى را كه ماليتش مثل اين است بده، مثل اينكه كسى را امر كرده است كه يك دينار بده دینار اوراقی كه در بلاد خليج هست در عراق است كه كاغذ است، فرق نمى‏كند كسى يك دينار بدهد يا چهار تا ربع دينار بدهد، ربع دينار هم كاغذ است، اسمش ربع دينار است، دينار زمان ائمه نيست یک دینار بدهد يا چهار تا ربع دينار بدهد، از ما ذكرنا معلوم شد كه اين فرمايش درست نيست، چرا؟

اينى كه شما گفتيد اين مثل آن ريال است، هزار تومانى، صد تومانى، آنجا گفتيم كه اين عنوان صدق مى‏كند، چه جورى كه دينار صدق مى‏كند به آن دينار سبزى كه بركت داشت كذلك صدق مى‏كند به آن چهار تا ربع دينارى كه آن هم كاغذ بود، يك دينار به من قرض بده، چهار تا ربع دينارى مى‏داد، مثل اينكه شما به كسى بگوييد كه يك پنجاه تومان به من قرض بده، فرقى نمى‏كرد يك پنجاه تومانى بدهد يا پنج تا ده تومانى بدهد، چونكه عنوان صدق مى‏كند، به آن پنج تا ده تومانى پنجاه تومان صدق مى‏كند.

 اينی كه شما مى‏فرماييد اين در جايى است كه به آن عنوانى كه هست به آن معطی هم صدق مى‏كند، كلام ما در درهم و دينار فى ذلک الزمان است كه يكى بر ديگرى صدق نمى‏كرد، آنجا كلام اين است كه مكلف هستيم به اعطاء آن دينار، يعنى كسى كه وطى مى‏كند زنش را مكلف است آن دينار را بدهد، كلام اين است كه این را سيد مى‏فرمايد كه قيمتش را بدهد، كلام در دليل اين است، اين وجه دليل نمى‏شود كه اين در اين موارد فرق نمى‏كند ما بين يك دينار و ما بين چهار تا ربع دينار، آنها كاغذ هستند و آنها معادل هستند، عنوان صدق مى‏كند بر آن معادل، انما الكلام در جايى است كه به معادل عنوان صدق نكند.

وجه اين را گفته‏اند عبارت از اين است كه امام عليه السلام پشت سر اين دارد كه اگر در آن وسط الحيض او را وطى كند نصف دينار بدهد، در ثلث اخير آنجا ربع دينار بدهد، خوب آن زمان كه ربع دينار نبود، بلکه درهم بود، دينار را قيمت مى‏كردند اگر كسى ربع دينار مى‏خواست يعنى دراهم مى‏دادند بدل مى‏دادند، عرض مى‏كنم اينكه امام عليه السلام مى‏فرمايد نصفش و در آخر ربعش اين معلوم است كه قيمتش مراد است، چونكه دينار آن وقت نصف دينارى نداشت، اين قرينه مى‏شود بر اينكه چه جورى كه در باب زكات گفته‏ايم بر اينكه هر كس پنج شتر دارد يك گوسفند بايد بعد الحول بدهد اين دليل بر اين است كه زكات مال ماليت است، چونكه شتر كه گوسفند نمى‏شود، پس يعنى ماليتش ماليت گوسفند بشود، زكات ماليت گوسفند است، چه جور آنجا گفتند كه در پنج شتر يك گوسفند بده اينجا هم كه مى‏گويد بر اينكه نصف دينار بده ربع دينار بده كما اينكه نقل كرده‏اند در آن زمان منحصر بود پولها به دينار و دراهم و يكى هم فلوس سوداء كه همان فلوس سياه مي گفتند، منحصر به اين بود، اگر این بود این دليل مى‏شود كه قيمت دادن مجزى است، اما قيمت دادن از درهم، آن مقدارش مجزی است، چه جورى كه در باب زكات هم انسان مى‏تواند قيمت بدهد از چيزهايى كه ممحض در قيمت هستند، درهم ممحض در قيمت بود آن زمان، می شود درهم داد، بدان جهت اين جهتش اشكالى ندارد، اینکه بگوئیم نصف دينار بده يعنى يك دينار به فقير بده بگو فقير اين يك دينار من در وسط اين كار را كرده بودم نصف دينار مال تو، نصفش مال من، مشترك بشويم، اين امر به دفع تصف دینار كه نصف دينار بدهد اين متبادر نيست، نصف دينار بده نه معنايش اين است كه يك دينار بده بگو مشترك هستيم، اين هم مى‏شود، نمى‏گوييم اين نمى‏شود ولكن حمل روايات كه با فقير شريك بشود اين معنا محتمل نيست، چونكه محتمل نيست دفع القيمة كافى مى‏شود.

یک کلمه ای هم بگویم، اينى كه در باب ديات تحديد شده است جنايت به دينار، ظاهر دينار همان طلاى مسكوك است كه ماده‏اش همان هيجده نخود بود و خودش هم سكه بود، الان فى زماننا او ممكن نيست، در آنجاهايى كه تحديد ديه فقط به دينار شده است آنجا علم خارجى داريم كه الآن كه دينار نيست ممكن نيست اينجور دينار تحصيل كردن ديه لازم نيست، پايش كه شكسته است، خوب شكسته باشد عيبى ندارد ديه هم ندارد، اين معنا محتمل نيست، بدان جهت مى‏دانيم كه ديه ساقط نيست، بايد قيمت را بدهد، آن وقت كلام واقع مى‏شود كه قيمت را بدهد يعنى طلاى غير مسكوك را بدهد؟ يا نه آن طلاى مسكوك را حدسا قيمت كنند او را بدهد، اجمالش مى‏گوييم كه قيمت طلا كافى است، قيمت طلا به اعطاء طلا كافى است، چرا؟ چونكه اجمالش عبارت از اين است كه بعد از اينكه علم داريم ديه ساقط نمى‏شود، خود آن دينار آن زمان به همان وفورى كه به همان زمان با همان نحو الى يومنا هذا باقى مانده بود با اين اوراق نقديه قيمت طلا را داشت، با وفورش، نه اينكه پيدا نشود عتيق بشود او را نمى‏گويم، چه جورى كه آن زمان دراهم و دنانير متعارف بود به آن نحو به آن فراوانى باقى بماند با اين اوراق نقديه كه چاپ مى‏شود به اينها معامله مى‏شود، ديگر در معاملات اصلا اين اوراق نقديه را مى‏خواهند از بين ببرند چك تضمينى كنند كه سنگين نباشد حملش، كسى آنها را حمل نمى‏كرد، دو شتر بیاورد که هم حمل بكن آن را خانه خريده‏ايم بدهيم، اگر آنها مى‏ماند با اين اوراق نقديه چونكه سكه‏اشان از اعتبار مى‏افتاد فرقى ما بين آنها و ما بين طلاى خالص نبود، بدان جهت در ما نحن فيه مكلف است كه همان ماده را بدهد، چونكه هيأت اگر مى‏ماند هم قيمت داشتنش معلوم نبود، بدان جهت در ما نحن فيه مى‏گوييم كه منتقل مى‏شود ديه به او، منتهى پول طلا را بگيرد عيبى ندارد، اين حرفى بود كه در ما نحن فيه زديم، اجمالش بود، كلام تفصیل دارد در باب ديات بايد بيشتر توضيح بدهيم، انشاء الله اگر زنده مانديم و خدا موفق كرد.

احتياط بودن اعطای کفاره مدها به سه مسکين

‌مسأله 18 :« الأحوط إعطاء كفارة الأمداد لثلاثة مساكين‌و أما كفارة الدينار فيجوز إعطاؤها لمسكين واحد و الأحوط صرفها على ستة أو سبعة مساكين‌».[2]

 عرض مى‏كنم بر اينكه بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد كسى كه أمه را وطى بكند گفته شد بر اينكه سه مدّ طعام بدهد، ايشان مى‏فرمايد احوط اين است كه آن سه مدّ طعام را به سه تا فقير بدهد به هر كدام يك مد، و گفته شد كه اگر زن را وطى كرد كه حره بوده باشد او در اول حيض يك دينار بدهد، ايشان مى‏فرمايد يك دينار را به يك فقير بدهد كه يا فقير بگير اين يك دينار را كافى است، ولكن احوط اين است كه آن يك دينار را بر شش فقير يا هفت فقير صرف كند، خرد كند دينار را به شش فقير يا به هفت فقير بدهد.

اما اينكه آن سه مد را به سه مسكين بدهد سابقا بحثش گذشت كه اين سه مد دادن هم در روايتى كه اسمش را فقه الرضوى مى‏گويند آنجا وارد است اگر روايت بشود، و هم در رساله صدوق از پدرش آنجا وارد است، و در روايات اينكه سه مد بدهد به سه مسكين بدهد، اين سه مد وارد است اما سه مسكين وارد نيست، نه در فقه رضوى سه مسكين وارد است نه هم در آن كلام پدر صدوق، آنها فقط سه مد را دارند على مسكين، اما سه مسكين اين منشأش چيست، از كجاست؟ اين در كلمات بعضى اصحاب هست كه به سه مسكين بدهند، شايد به واسطه اين كلام اصحاب ايشان فرموده است احتياطش اين است، چونكه شايد فتواى اصحاب مدركى داشت و آن مدرك مصادف با واقع بود احتياط احتياط وجوبى است در كلام ايشان، اين احتياط وجوبى منشأش چيست؟ اين را ما نمى‏دانيم كه منشأ وجوبى داشته باشد، چونكه در روايات كه نيست، فقه رضوى بود كلام پدر صدوق بود، آنها سه تا مسكين را ندارد.

و اما اينكه دينار را به شش تا و به هفت تا صرف كند، شش تا كه وجهش معلوم نيست، شش تا كه ما نداريم به شش تا صرف بكند، فقط دو تا روايت داريم، آن دو روايت يكى معتبره عبد الكريم ابن عمرو بود، در باب بيست و هشتم روايت دومى بود[3]، متنش را مى‏خوانم سابقا سند را خوانديم. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَتَى جَارِيَتَهُ وَ هِيَ طَامِثٌ- قَالَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبَّهُ- قَالَ عَبْدُ الْمَلِكِ فَإِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ- عَلَيْهِ نِصْفُ دِينَارٍ أَوْ دِينَارٌ- فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَلْيَتَصَدَّقْ عَلَى عَشَرَةِ مَسَاكِينَ». ايشان حمل به اين معنا كرده است كه فليتصدق على عشرة مساكين يعنى دينار را به ده مسكين صرف كند، ايشان كانّ اينجور گفته‏اند كه عروه اصلش عشرة مساكين او سبعه بود، سته اشتباه است اشتباه نسخه است، اين عشره هم دليلش اين است، اين روايت است فليتصدق على عشرة مساكين.

اين را مى‏دانيد كه اين ربطى به دينار ندارد، آنها مى‏گفتند كه يك دينار بدهد، امام عليه السلام فرمود كه دينار ندهد فليتصدق على عشرة مساكين، كه مخالفت با عامه نشود نفى كفاره هم نشود، سابقا هم گفتيم، اين نه اين است كه دينار را صرف كند به عشره.

سؤال...؟ سته در دينار است، معنايش اين است كه به كمتر از سه نفر بدهد مجزى نيست، گفتيم دليل نداريم اين سه نفر، اين سته هم دليل ندارد، گفته‏اند عبارت عروه عشره بوده است، سته را اشتباه نسخ اينجور كرده است.

مى‏گويم بر اينكه سبعه هم در اين روايت وارد است، جلد پانزده باب كفارات باب سى و دو از ابواب الكفارات روايت دومى[4] است:

صحيحه حلبی

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ» ، صحيحه حلبى است. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ » ، صحيحه است. «قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ وَاقَعَ امْرَأَتَهُ وَ هِيَ حَائِضٌ- قَالَ إِنْ كَانَ وَاقَعَهَا فِي اسْتِقْبَالِ الدَّمِ فَلْيَسْتَغْفِرِ اللَّهَ» اگر در آن اول حيض باشد كه خيلى زحمت نبود صبر كردن چونكه تازه حائض شده است، اگر اينجا بوده باشد به خداوند استغفار كند «وَ لْيَتَصَدَّقْ عَلَى سَبْعَةِ نَفَرٍ» در آن روايت فليتصدق به دينار داشت آخر، آن دينار را حمل كرده‏اند كه تصدق به سبعة نفر مى‏كند.

يكى ده نفر، يكى سبع نفر، گفتيم آن سته كه وجهى ندارد، آن عشره هم كه دلالتى ندارد كه دينار را صرف بكن، اين سبعه هم ربطى به دينار ندارد، چونكه پشت سرش دارد كه اذا كان فى استقبال الدم فليستغفر الله وليتصدق على سبعة نفر من المومنين يَقُوت كل رجل منهم ليومه، براى هر مردى يك قوت يوم مى‏دهد، و ان كان واقعها فى ادبار الدم فى آخر ايامها فلا شى‏ء عليه، اصل اين روايت معمول بها نيست، كه در آخر اگر وطى كند كفاره ندارد، اين روايت مأمور بها نيست به اين مضمون و خودش هم گفتيم كه ندارد دينار را كفاره بدهد، بدان جهت اگر بنا بشود كفاره واجب بوده باشد بنا بگذاريم به او احتياط مستحبى اين است كه در آن أمه به سه نفر بدهد، چونكه احتياط مستحبى احتمال مى‏دهيم كه وجهى داشته باشد، و احتياط مستحبى است بر اينكه دينار را به هفت نفر يا به ده نفر صرف بكند، اين ديگر احتياط وجوبى نمى‏شود، ايشان هم احتياط استحبابى مى‏كند در دينار، آن احتياط وجوبى صاحب عروه در ثلاثة مساكين است در وطى أمه است، احتياط مستحبى عيبى ندارد بین السبعة و العشرة، اين را گذشتيم.

کفاره کسی که در ثلث اول و دوم و سوم حائض را وطی کند

مسأله: 19«إذا وطئها في الثلث الأول و الثاني و الثالث‌فعليه الدينار و نصفه و ربعه و إذا كرر الوطي في كل ثلاث فإن كان بعد التكفير وجب التكرار و إلا فكذلك أيضا على الأحوط‌«.[5]

بعد ايشان مى‏فرمايد مردى خودش را نتوانسته است حفظ بكند، هم در اول حيض زن وطى كرده است او را، هم در وسطش كه ثلث وسطى است هم در ثلث اخيرى، ايشان مى‏فرمايد بلا اشكال هر سه كفاره واجب است، چونكه در موضوع داخل است، ان كان الوطأ فى الاول فعليه دينار و ان كان فی الوسط فعليه نصف دينار و ان كان فى الاخير فعليه ربع الدينار، اين موضوع موجود است بايد عمل بكند به وظيفه‏اش.

اما اگر آمديم بر اينكه در ثلث اول چهار دفعه مثلا وطى كرده است، يك دينار بدهد كافى است يا بايد چهار دينار بدهد که هر وطيى يك دينار است؟

 ايشان در عبارت اينجور تفصیل مى‏دهد، سيد يزدى است اختيار عروه با ايشان بوده است، مى‏فرمايد بر اينكه اگر وطى اولى را كرد قبل از اينكه به آن وطى كفاره بدهد وطى دومى را كرد يا سومى و چهارمى اينها را كرد، احتياط مى‏كند مى‏گويد در اينكه يكى مثلا فرض كنيد كافى باشد اشكال دارد، يعنى احتياطش اين است كه چهار تا بدهد، احتياط وجوبى هم مى‏كند، و اما اگر كفاره داده بود اين كار را كرد، وطى اولى كرد كفاره‏اش را داد دوباره آمد، آن بلا اشكال متعدد مى‏شود، اگر بعد التكفير تكرار كند دوباره بايد كفاره بدهد، اگر قبل التكفير بوده باشد احتیاط واجب است تعدد.

اين همان بحثى است كه آن روز مى‏گفتم حكم مال صرف الوجود است يا مال وجوب انحلالى كه از خطاب استکشاف مى‏شود، من أتی حائضا فليتصدق بدينار ظاهر این خطاب اين است كه اين اتيان حائض اين معنا موضوع است براى وجوب التكفير، ظاهرش عبارت از اين است، چه جور من استمع الى غاية السجدة فليسجد، معنايش اين است كه آيه سجده را شنيد دوباره شنيد دو تا سجده بايد بكند، چونكه ظاهر عبارت انحلال است، وقتى كه اين عمل موجود شد وطى كرد من أتی حائضا فليتصدق بدينار به اولى أتی حائضا صدق مى‏كند، دومى كه وطى كرده است أتی حائضا صدق مى‏كند، به سومى أتی حائضا صدق مى‏كند فی الثلث الاول، صدق مى‏كند همه اينها.

در علم الاصول بحثی هست و آن بحث اين است كه اذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء، وقتى كه شرط متعدد شد يعنى ظهور در انحلال پيدا كرد ولكن جزاء يكى شد یعنی يك طبيعت متعلق حكم شد، آنجا اينجور مى‏گويند كه تعدد شرط قرينه است كه حكم در جزاء هم انحلالى است، يعنى اذا أتی حائضا به يك دفعه صدق مى‏كند، او موجب مى‏شود كه يك دفعه كفاره واجب بشود، دومى هم اذا أتی حائضا است يك كفاره ديگر واجب مى‏شود، ولو جزاء صورةً يك چيز است و شرط هم صورةً يك چيز است من أتی حائضا، ولكن وقتى كه شرط ظهور در انحلال پيدا كرد جزاء را هم انحلالى مى‏كند، جزاء هم انحلالى مى‏شود بدان جهت من قرء آية السجدة فليسجد دو دفعه آيه را خواند دو تا سجده باید بکند، چونكه ظاهر اين است كه هر كدام تمام موضوع هستند، هر كدام از اين وطيها تمام موضوع تكفير به دينار است، حمل كردن بر اينكه من أتی حائضا معنايش صرف الوجود است يعنى حائض بايد در آن ثلث اول شوهرش وطى او را ترك كند، اگر اين صرف وجود موجود شد بايد دينار بدهد، و صرف الوجود هم فرق نمى‏كند لا يتكرر صرف الوجود، صرف الوجود كه تكرر پيدا نمى‏كند، بدان جهت يك دفعه وطى كند در ثلث اول يا سى دفعه وطى كند فرقى نمى‏كند يك كفاره واجب است، صرف الوجود مكرر نمى‏شود، اينكه من أتی حائضا فى الثلث الاول حمل بر صرف الوجود بشود اين درست نيست، چونكه ظاهر قضيه شرطيه انحلال است.

اگر صرف الوجود بود ديگر مثل صاحب العروة نمى‏شود تفصیل دارد به قبل التكفير و بعد التكفير، فرقى نمى‏كرد، چونكه صرف الوجود مكرر نمى‏شود، يك كفاره هم واجب است مال صرف الوجود است، كفاره را داده است دوباره وطى كرده است، يا اول وطى كرده است دوباره کفاره داده است، چه جورى كه ارتكازا مرحوم سيد صاحب عروه مى‏گويد كه شرط مكرر شد كفاره مکرر می شود اين به جهت اين است كه انحلال فهميده است از خطاب، ظهور خطاب در انحلال است، وقتى كه انحلال شد فرقى نمى‏كند، و من هنا كتبنا در آن احوط ايشان که بل الاظهر تعدد كفاره است، بلا فرق ما بين اينكه قبل التكفير مكرر بشود يا بعد التكفير مكرر بشود، فرقى نيست، چونكه ملاك حكم انحلال است و انحلال كه آمد فرقى نمى‏كند.

سؤال؟ آن وقت اگر شك كرديم اكتفا به قدر متيقن مى‏شود، قدر متيقن‏ يك دفعه دادن است، وقتى كه اجمال شد مى‏شود اقل و اكثر استقلالى ديگر، اقل واجب است اكثر مشكوك مى‏شود بدان جهت رجوع به برائت مى‏شود، و فرقى هم بين بعد التكفير و قبل التكفير ندارد.

عرض مى‏كنم وقتى كه اينجور شد، اينكه ما گفتيم قيمت دادن كافى است بايد موقع دادن صدق كند ربع دينار، نصف دينار، موقع دادن بايد به قیمت صدق كند، چونكه قيمت را قيمت به آن مدفوع است، آن واجب است، بدان جهت قيمت قيمت يوم الدفع حساب مى‏شود، يك كلمه، نه اينكه مثل واجب تخييرى است كه از اول مخير است، دينار واجب است دفعش بقيمته است، بدان جهت حين الدفع بايد همان قيمت را داشته باشد.

الحاق و عدم الحاق نفساء به حائض از جهت وجوب کفاره

مسأله 20:« ألحق بعضهم النفساء بالحائض في وجوب الكفارة‌ ‌و لا دليل عليه نعم لا إشكال في حرمة وطئها‌».[6]

 بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف در مقام مسئله ديگرى را مى‏گويد كه آن مسئله ديگر را عنوان مى‏كنم، ايشان مى‏فرمايد كه حكم نفساء حكم حائض است، زن نفاس دار كه تازه خلاص شده است، شوهر هم زور كرد در حال نفاس به او و مطلب را تمام كرد، اين هم بايد كفاره بدهد يا نه؟ صاحب عروه مى‏گويد كه الحق بعضهم النفساء بالحائض و لكنه لا دليل عليه، اين الحاق دليلى ندارد، روايات كفاره را كه خوانديم من أتی حائضا بود، انشاء الله تفصیلش فردا.



[1]      سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص342.

[2]      سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص342.

[3]  وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَتَى جَارِيَتَهُ وَ هِيَ طَامِثٌ- قَالَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبَّهُ- قَالَ عَبْدُ الْمَلِكِ فَإِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ- عَلَيْهِ نِصْفُ دِينَارٍ أَوْ دِينَارٌ- فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَلْيَتَصَدَّقْ عَلَى عَشَرَةِ مَسَاكِينَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص 327.

[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ وَاقَعَ امْرَأَتَهُ وَ هِيَ حَائِضٌ- قَالَ إِنْ كَانَ وَاقَعَهَا فِي اسْتِقْبَالِ الدَّمِ فَلْيَسْتَغْفِرِ اللَّهَ- وَ لْيَتَصَدَّقْ عَلَى سَبْعَةِ نَفَرٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ- (يَقُوتُ) كُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ لِيَوْمِهِ وَ لَا يَعُدْ- وَ إِنْ كَانَ وَاقَعَهَا فِي إِدْبَارِ الدَّمِ- فِي آخِرِ أَيَّامِهَا قَبْلَ الْغُسْلِ فَلَا شَيْ‌ءَ عَلَيْهِ ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص 391.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص342.

[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص342.