درس هشتصد و پنجاه و چهارم

احکام حائض

«التاسع بطلان طلاقها و ظهارها‌إذا كانت مدخولة و لو دبرا و كان زوجها حاضرا أو في حكم الحاضر و لم تكن حاملا فلو لم تكن مدخولا بها أو كان زوجها غائبا أو في حكم الغائب بأن لم يكن متمكنا من استعلام حالها و إن كانت حاملا يصح طلاقها و المراد بكونه في حكم الحاضر أن يكون مع غيبته متمكنا من استعلام حالها‌«.[1]

ادامه بحث گذشته

عرض كرديم شرط است در صحت طلاق زن که بايد در حال طهرى بوده باشد كه لم يواقع زوجش در آن طهر آن زن را، و اين معنا كما اينكه در طلاق معتبر است در ظهار هم معتبر است، ظهار كه احكام خاصه‏اى دارد طلاق باطل است ولكن بايد كفاره بدهد تا وطى زنش حلال بوده باشد در آن ظهار هم معتبر است شرايط الطلاق، اگر بگويد ظهرك کظهر امى در حالى كه حائض است اين ظهار لغو است و اثرى ندارد، و بعد از انقضاء الحيض وطيش جايز مى‏شود، يا در طهرى كه مواقعه كرده است با زن در آن طهر بگويد به او ظهرك کظهر امی اثرى ندارد، و اگر در جايى كه زن طاهر است و طهرش طهرى است كه لم يواقع آن زن را در آن طهر، ولكن در خانه پيش عدلين نگويد، بلکه به او بگويد ظهرك ظهر من اين ظهار لغو است و اثرى ندارد، بايد در طهرى بوده باشد غير مواقع مع حضور العدلين عند الظهار، مثل الطلاق.

صحيحه ابی ولاد

 در كتاب الظهار باب دوم از ابواب الظهار[2] است روايت اولى:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ فِي حَدِيثٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَا يَكُونُ ظِهَارٌ فِي يَمِينٍ وَ لَا فِي إِضْرَارٍ وَ لَا فِي غَضَبٍ» ، در حال غضب كه فاقد قصد است باطل است، اين ظهار را به قصد اضرار مى‏گويد به زن، باطل است، قسم خورد به ظهار اگر فلان كار را بكنى، قسم بخورى باطل است، مثل يمين بالطلاق، كلام در اينها نيست. «وَ لَا يَكُونُ ظِهَارٌ إِلَّا فِي طُهْرٍ مِنْ غَيْرِ جِمَاعٍ- بِشَهَادَةِ شَاهِدَيْنِ مُسْلِمَيْنِ» كه شاهدين عدلين بايد بوده باشد، شرايط الطلاق در ظهار هم معتبر است.

منتهى استثناء شده است از اين اشتراط طهر در جايى كه زن حامله بوده باشد على ما تقدم، و در جايى كه زنى كه هست شوهرش غائب بوده باشد، در جايى كه زن حامله است يا شوهرش غائب است يا غير مدخول بها است هنوز دخول نكرده است شوهرش، در اين صورت مى‏شود زن را در حال حيضش طلاق گفت و طهر شرط نيست، چرا؟ به جهت اينكه امام عليه السلام در اين صحيحه‏اى كه صحيحه اسماعيل ابن جابر جعفى است در باب بیست و پنج از ابواب مقدمات الطلاق[3] آنجا اينجور دارد:

صحيحه اسماعيل بن جابر جعفی

محمد ابن على ابن حسين كه صدوق رضوان الله عليه است در فقيه نقل كرده است، باسناده عن جميل ابن دراج عن اسماعيل ابن جابر الجعفى، سند صدوق به جميل ابن دراج سند صحيحى هست روايت من حيث السند صحيحه است، آنجا اسماعيل ابن جابر جعفى رضوان الله عليه نقل مى‏كند «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: خَمْسٌ يُطَلَّقْنَ عَلَى كُلِّ حَالٍ» پنج طايفه از زنها در هر حالى طلاق گفته مى‏شوند. «الْحَامِلُ الْمُتَبَيِّنُ حَمْلُهَا» حامله بوده باشد زن، المتبین حملها يعنى حملش محقق بشود. «وَ الَّتِي لَمْ يَدْخُلْ بِهَا زَوْجُهَا» يكى هم آن زنى است كه شوهرش دخول نكرده است. «وَ الْغَائِبُ عَنْهَا زَوْجُهَا- وَ الَّتِي لَمْ تَحِضْ وَ الَّتِي قَدْ جَلَسَتْ عَنِ الْمَحِيضِ» يكى هم آن زنى است كه صغيره بوده باشد كه گفتيم اينها محل كلام ما نيست، حائض نشده است، و التى قد جلست من المحيض، و الغائب عنها زوجها يكى هم آنى است كه غائب بشود از او زوجش، يعنى زوجش در سفر بوده باشد.

 شوهر وقتى كه غائب شد از زن بتواند و بخواهد او را طلاق بدهد ولو طلاقش مصادف با حيضش بشود اين عيبى ندارد، طهر معتبر نيست. باب بيست و ششم از ابواب مقدمات الطلاق روايت[4] اولى:

صحيحه محمد بن مسلم

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ» جليل عن جليل، «عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام» يكى از امام باقر يا صادق عليه السلام «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُطَلِّقُ امْرَأَتَهُ وَ هُوَ غَائِبٌ »، شوهر غائب است. «قَالَ يَجُوزُ طَلَاقُهُ عَلَى كُلِّ حَالٍ- وَ تَعْتَدُّ امْرَأَتُهُ مِنْ يَوْمَ طَلَّقَهَا» طلاقش نافذ است. يعنى حال طهرش بشود يا حيضش بشود فرقى نمى‏كند، و تعتد امرئته من يوم طلقها، عده طلاق از وقت بلوغ الخبر نيست بلکه از حين حصول الطلاق است. وقتى كه طلاق حاصل شد بعد از سه ماه اين عده تمام مى‏شود، و هكذا روايات ديگر.

ولكن در غائب صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف قيدى ذكر مى‏كند وفاقا للمشهور، و آن اين است كه غائب كه غيبتش طورى بوده باشد كه نتواند و ميسور نبوده باشد اطلاع از حال زن من حيث الطهر و الحيض، مثل زماننا هذا شوهر به هر سفرى برود الحمد الله وسايل ارتباطى مهيّا است، تلفن مى‏كند، مى‏پرسد كه چه جور هستى، اين نمى‏شود، آن شوهرى كه نمى‏تواند و ميسور نيست اطلاع از حال زنش آن شوهر است که طلاق بگويد در هر حالى داشته باشد زن طلاقش صحيح است، بعد آمد گفت فلان وقت طلاق دادم به تو، ديگر تو ربطى به من ندارى، كى طلاق دادى؟ شوهر گفت فلان روز، زن گفت من حائض بودم، عيبى ندارد، طلاقش صحيح است، اين قيد را زده است.

و اين را بدانيد يك قيد مسلم است، بايد شوهر آن قدرى صبر كند آن حالتى كه عند المفارقه با زنش داشت آن حالت منقضى شده باشد كه طهر است در حال طهر اگر وطى كرده است خدا حافظى كرده است بايد صبر كند كه از آن طهر منتقل بشود، او در روايات در صورتى كه نداند حالش را كه منتقل شده است يا نه، به يك ماه تهديد شده است، که يك ماه بعد از مفارقتش بوده باشد، دليل او هم در ما نحن فيه روايت است، در آن باب بيست و ششم همين جور است روايت[5] سومى:

موثقه اسحاق بن عمار

عن على ابن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير، عن محمد بن ابى حمزه و حسين ابن عثمان كه دو تا هستند، هر دو هم معتبر هستند، عن اسحاق ابن عمار، موثقه اسحاق ابن عمار است. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْغَائِبُ إِذَا أَرَادَ أَنْ يُطَلِّقَهَا تَرَكَهَا شَهْرا»، يك ماه مهلت مى‏گيرد بعد از يك ماه طلاق مى‏دهد، اين به جهت اين است آن حالى كه منتقل شده بود آن طهر مواقعه، احراز كند كه از او منتقل شده است.

 بدان جهت اين قید ثابت است به حسب روايات، انما الكلام در آن قيد دومى است كه آن قيد دومى مشهور است كه بايد اين شخص زوج نتواند مطلع از حال زن بشود، بعضى‏ها اشكال فرموده‏اند فرموده‏اند كه نه اين شرط نيست، ولو تلفن هم جلوئش گذاشته است مى‏تواند بپرسد كه فلان خانم چه جورى حالت چه جور است، با وجود اينكه تلفن جلوش است لازم نيست، چونكه در سفر است مى‏تواند طلاق بدهد، چرا؟ چونكه در اينجا داشت بر اينكه عن الرجل يطلق امرئته و هو غائب قال يجوز طلاقه على كل حال، اطلاقش اين را اقتضاء مى‏كند، خمس يطلَّقن على كل حال اطلاقش اقتضاء مى‏كند كه شرطى ندارد، حال طهر باشد نباشد، تمكن داشته باشد از استعلام يا نداشته باشد، كل حال عموم همه اينها را مى‏گيرد، فقط آن مقدارى كه قيد خورده است از آن حالى كه عند المفارقه داشت بداند كه از آن منتقل شده است كه يك ماه صبر مى‏كند، اينجور اشكال كرده‏اند.

بعد يك كلمه‏اى بگويم تا معلوم بشود، صاحب عروه و ديگران لاحق كرده‏اند به آن غائب آن حاضرى را كه نه شوهر هم در بلد است زن هم در بلد است، با هم قهر كرده‏اند يا رفته است در خانه‏اى، جايى رفته است زنش كه اين نمى‏تواند از حالش مطلق بشود ولو در همان در بلد است، جهاتى كه خواهيم گفت، آنجا گفته‏اند كه شوهر اگرغائب بوده باشد و كالغائب بشود، مشهور گفته‏اند كه نتواند از حال زنش مطلع بشود مى‏تواند طلاق بگوید، در صورتى كه حال مفارقت معلوم بشود منقضى شده است ولو حائض باشد مى‏تواند طلاق بدهد، حاضرى كه نمى‏تواند متمكن نيست از استعلام حال زنش يلحق بالغائب، و آن غائبى كه متمكن است از حال زنش استعلام كند يلحق بالحاضر، مشهور اينجور گفته‏اند.

وجوه استعلام از حائض نبودن زن در صورت تمکن در طلاق غائب

آنى كه در ما نحن فيه مى‏شود گفت بر اينكه غايت امر اگر متمكن باشد از استعلام حال زوجه‏اش بايد استعلام بكند و احراز بكند كه در طهر غير مواقعه است، به دو وجه مى‏شود استدلال كرد:

وجه نخست: مناسبت حکم و موضوع

وجه اول مناسبت و حكم موضوع است، اينكه مى‏گويد خمس يطلَّقن على كل حال الغائب عنها زوجها يا الغائب يطلق زوجته على كل حال، مناسبت حكم و موضوع ولو به ملاحظه زمان صدور روايات که كسى كه غائب شد عادتا يعنى نوعا مطلع از حالش زنش نمى‏شود، مناسبت حكم و موضوع اقتضاء مى‏كند چونكه غائب از زوجه‏اش، يعنى از اهلش است نمى‏داند او چه وضعى را دارد، هر وضعى داشته باشد طلاقش صحيح است، مناسبت حكم و موضوع است.

ملاحظه بر وجه نخست

اين وجه به تنهايى نمى‏تواند دليل بشود، چرا؟ چونكه مى‏گوييم غائب نوعا همين جور است ولو به ملاحظه ذلك الزمان، نمى‏تواند مطلع از حال زنش بشود، الاّ انّه اين عدم الاطلاع لعل ظاهرش اين است كه حكمت است، شارع طلاق غائب را مطلقا تجويز كرده است ولو حكمتش اين است كه غالبا نمى‏تواند مطلع بشود، اما عدم امکان الاطلاع علت جواز طلاق بشود كه عند المشهور اين است اين را ما دليل نداريم، بدان جهت به اين مناسبت حكم و موضوع فقط مى‏گوييم كه حكمتش اين است كه شارع كه اين را تجويز كرده است غائب خصوصيتى ندارد مگر اينكه مطلع از حال زنش نمى‏شود، اين حكمت است، اما علت بوده باشد اين را نمى‏شود استفاده كرد.

وجه دوم: صحيحه عبدالرحمن بن حجاج

 عمده مشهور كه اين شرط را كرده‏اند اين صحيحه‏اى كه در طلاق حاضرى كه مطلع از حال زنش نمى‏شود اين صحيحه در او اينجور وارد شده است، باب بيست و هشتم از ابواب مقدمات الطلاق، بابش همين است كه الحاضر اذا لم يقدر على معرفتها للزوجة فى الحيض و الطهر فحكمه حكم الغائب يجوز له المطلقها بعد مضى شهر، اين در ما نحن فيه روايت اولى[6] است، اينجور است:

«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ» اين يك سند، سند دومى كلينى «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ» روايت من حيث السند صحيحه است، اينجا دارد كه «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع» عبد الرحمن ابن حجاج هم از امام صادق سلام الله عليه روايت دارد هم از موسى ابن جعفر سلام الله عليه كه ابی الحسن است. «عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً- سِرّاً مِنْ أَهْلِهَا وَ هِيَ فِي مَنْزِلِ أَهْلِهَا - وَ قَدْ أَرَادَ أَنْ يُطَلِّقَهَا» يك زنى را تزويج كرده است منتهى مخفيانه كانّ اهل بيت این زن نفهمند، اين را تزويج كرده است. و قد اراد ان يطلقها، محذور دارد رفته‏ام گير آورده‏ام اين زن را بر ما محذور دارد می خواهد طلاقش بدهد، «وَ لَيْسَ يَصِلُ إِلَيْهَا- فَيَعْلَمَ طَمْثَهَا إِذَا طَمِثَتْ وَ لَا يَعْلَمُ بِطُهْرِهَا إِذَا طَهُرَتْ» هميشه نمى‏تواند به زن برسد تا ببيند كه پاك است يا حيض دارد، «قَالَ فَقَالَ» همه اجتهادها در اين يك كلمه است. « هَذَا مِثْلُ الْغَائِبِ عَنْ أَهْلِهِ» اين شخص حاضر مثل مسافر از اهلش است، مثل او است، آن وقت چكار بكند؟ «يُطَلِّقُ بِالْأَهِلَّةِ وَ الشُّهُورِ» طلاقش به اهله و شهور مى‏شود، يعنى يك ماه صبر مى‏كند طلاق مى‏گوید، سه ماه صبر مى‏كند اگر زوجه چهارمى بوده است، سه ماه صبر مى‏كند بعد از سه ماه زوجه ديگر مى‏گيرد، چونكه جمع ما بين ازيد از اربعه جايز نيست، طلاق كه گفت، طلاق رجعى مى‏شود و طلاق رجعى زوجيت است، آنى كه نمى‏رسد سه ماه بايد صبر كند بعد از طلاق، آن وقتى كه نمى‏داند بر اينكه سه طهرش تمام شده است يا نه، عده‏اش تمام شده است يا نه.

معنای مشهور از روايت ياد شده

 مشهور اين روايت اينجور معنا كرده‏اند، گفته‏اند اين حاضر مثل الغائب است، وجه المماثله چيست؟ يعنى اينكه نمى‏تواند مطلع بشود اين مثل غائب مى‏شود، يعنى غائبى كه مطلع نمى‏شود، كلام در وجه المماثلة است، فرمود بر اينكه هذا مثل الغائب عن اهله، اين مثل آن شخصى است كه مسافر است، غائب از اهلش است، كلام در وجه المماثلة است مشهور فهميده‏اند كه وجه المماثله عدم الاطلاع است، بعد كه امام عليه السلام كه مى‏گويد اين مثل الغائب اهلى هست يطلق بالاهلة و الشهور اين تفريع بر مماثلت است، چونكه مثل الغائب است حكم غائب اينجا مى‏آيد و آن اين است بر اينكه بالاهلة و الشهور طلاق مى‏گويد، اين يطلق بالاهلة و الشهور تفريع بر وجه المماثلة است چونكه مثل الغائب است بايد اين كار را بكند، خوب در اين فرض شد كه مطلع نمى‏شود حاضر است، اين مثل الغائب است پس معلوم مى‏شود در غائب هم فرض شده است كه مطلع نمى‏شود، چونكه همين جور است يطلق بالاهلة و الشهور.

معنای برخی از فقها از روايت ياد شده

ولكن بعضى‏ها فرموده‏اند وجه المماثله خود حكم است نه اینکه وجه المماثله عدم الاطلاع باشد، اين وجه المماثله خود اين حكم است ببينيد، دقت كردن در روايات چه جور فرق پيدا مى‏كند، هذا مثل الاهله يطلق بالاهلة و الشهور، يعنى هذا مثل الغائب عن اهله فى الطلاق اهلة و الشهور، يعنى حكمى كه بر غائب گفته‏ايم بر اين هم مى‏آيد، خوب غائب مطلقا حكمش آن است، اين شخصى كه حاضر است ولكن مطلع نمى‏شود حكم آن غائب را دارد، اينجور گفته‏اند، گفته‏اند خوب فتواى مشهور دليلى ندارد.

ديدگاه مختار در معنای روايت ياد شده

 به نظر قاصر و فاتر ما اين است كه آنى كه مشهور گفته‏اند او صحيح است، چونكه اگر بنا بود اين مماثلت خود آن حكم بود ذكر مثل الغائب گفتن لازم نبود كه، هذا يطلق بالاهلة و الشهور، اينجور مي گفت تمام مى‏شد ديگر، مثل الغائب نمى‏خواست، اين هذا مثل الغائب يعنى اين وارد همان ملاك غائب مى‏شود، ملاكى كه غائب به آن ملاك مى‏تواند طلاق بگويد آن ملاك عدم الاطلاع است چونكه فرض كرد اين هم مطلع نمى‏شود، و بدان جهت ذكرنا بر اينكه اين كلمه مثل را گفتن ظاهرش عبارت از اين است كه امام عليه السلام در مقام بيان مماثلت با غائب است در آن وجهى كه مجوز طلاق فى الاهلة و الشهور است، يعنى آن وجهى كه در غائب مجوز طلاق است بالاهلة و الشهور آن وجه هم در اينجا جارى مى‏شود، به نظر قاصر و فاتر ما نمى‏گويم تحميل نيست، به نظر اين است اين كلمه كه اينجا زياد شده است مقتضى زيادت اين كلمه همين است، و الا لم يكن حاجة به اینكه اين را مثل الغائب بگويد، بلکه مى‏گويد هذا يطلق بالاهلة و الشهور، خيلى زنها را مى‏شود بالاهلة و الشهور طلاق داد، زنى هست ولكن فى سن من تحيض است مدخول بها هم هست ولكن لا تحيض، این يطلق بالاهلة و الشهور، اينكه در ما نحن فيه، چونكه حكم يطلق بالاهلة و الشهور مختص به غائب نيست، زنى هست كه فى سن من تحيض است شوهرش مى‏خواهد طلاق بدهد دخول هم كرده است، يطلق بالاهلة و الشهور، چه جورى كه او همين جور است، اين هم مى‏گويد كه اين حاضر هم يطلق بالاهلة و الشهور، اين كه هذا مثل الغائب اين مثل الغائب است معنايش عبارت از اين است كه ملاك در حكم غائب چه بود اينجا موجود است، يطلق بالاهلة و الشهور، حكمش اين است كه به شهور طلاق مى‏گويد كما ذكرنا، اين معنا را در ذهنمان بود كه عرض كرديم.

عدم جواز طلاق در حال حيض برای وکيل حاضر به وکالت از غائب

مسأله 21: «إذا كان الزوج غائبا‌ ووكل حاضرا متمكنا من استعلام حالها لا يجوز له طلاقها في حال الحيض‌».[7]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد، مى‏گويد اگر آمديم بر اينكه زوج غائب است در سفر است ولكن كسى را وكيل كرده است، مثلا برادر زوجه را شخص امينى و مؤمنى است برادر زنش است، او را وكيل كرده است كه تو را به خدا من از دست اين خواهرت به تنگ آمده‏ام من مى‏روم به سفر وكيل هستى طلاق اين را بگو من راحت بشوم، او هم گفت عيبى ندارد من وكيل شدم قبول كردم، مى‏فرمايد اگر زوج در سفر باشد كه نمى‏تواند مطلع بشود از حال زنش ولكن وكيلش مى‏تواند مطلق بشود در حضر است، مى‏فرمايد در اين صورت وكيل طلاق نمى‏تواند بگويد مگر اينكه احراز كند در طهر غير مواقعه است، حيض داشته باشد طلاقش باطل است.

 آن وقت كلام در اين واقع مى‏شود كه شما مى‏دانيد فعل وكيل نسبت به موكل داده مى‏شود، اگر من كسى را وكيل كنم كه خانه‏ام را بفروش و وكيل خانه را بفروشد مى‏گويند فلانٌ باعَ داره، فعل وكيل را نسبت مى‏دهند در معاملات به موكل معاملاتى كه امور اعتباريه است، عقود و ايقاعات، خوب وقتى كه زنش را طلاق گفت مى‏گويند فلان كه سفر رفته است زنش را طلاق گفته است، اين صدق مى‏كند، الغائب يطلق على كل حال يعنى غائبى كه متمكن از اطلاع نيست يطلق على كل حال، ديگر در اينجا طهر غير مواقعه شرط نيست.

ایشان مى‏گويد نه اينجور نمى‏شود، در اين طلاقش بايد طهر احراز بشود، چرا؟ براى اينكه ظاهر روايات اين است كه مكان طلاق سفر و غيبت بشود، ظاهر الغائب یطلق نه اینکه بالمباشره طلاق بدهد، بلکه ولو كسى را وكيل كرده است كه طلاق را در سفر جارى كند، ظاهر روايات اين است كه طلاق در سفر جارى بشود، طلاقى كه در غيبت واقع مى‏شود در آن صورت آن طلاق غائب شرطى ندارد، حيض بشود حال طهر بشود صحيح مى‏شود.

مى‏دانيد چه گفته‏ام؟ دو تا مطلب است، بعضا در ذهن مى‏آيد كسى كه وكيلش در حضر است او متمكن است از استعلام حال زنش، بما اينكه متمكن است از استعلام حال زنش طلاق او صحيح نمى‏شود، بايد احراز كند، ولو وكيلش بايد احراز بكند، ما از اين جهت نمى‏گوييم، چونكه اين يك لازمه‏اى دارد، ذا اينجور تمکن را قبول نداريم، براى اينكه اين لازمه‏اش اين است كه كسى در سفر مى‏خواهد زنش را طلاق بدهد، منتهى يك كسى را دارد در حضر كه او را وكيل بكند او مطلع مى‏شود، به او توكيل واجب نيست، مى‏تواند در سفر طلاق جارى كند طلاقش هم صحيح است توكيل واجب نيست، نمى‏گوييم كسى كه وكيلش متمكن است به او متمكن از استعلام مى‏گويند، اين نيست وجهش.

 وجهش اين است كه ظاهر روايات اين است كه طلاق در غيبت جارى بشود، ظرف طلاق يعنى مكان طلاق غيبت شوهر بوده باشد كه غائب بوده باشد چه بالمباشرة چه بالتسبیب، اما جايى كه ظرف طلاق حضر است و وكيل در حضر جارى مى‏كند طلاق را اين از روايات استفاده نمى‏شود.

موضوعيت داشتن علم به حيض و طهر در صحت و بطلان طلاق

مسأله 22: «لو طلقها باعتقاد أنها طاهرة‌فبانت حائضا بطل و بالعكس صح‌».[8]

بعد سيد قدس الله نفسه الشريف مسئله‏اى را مى‏گويد و آن اين است كه كسى اعتقاد دارد بر اينكه زنش طاهر است در طهر غير مواقعه، يقين دارد، طلاق گفت و بعد از طلاق معلوم شد كه هنوز طهر غير مواقعه نيامده است در حال حيض است، تمام شرايطى هم موجود بود اعتقاد داشت بر اينكه طاهر بود، بعد معلوم مى‏شود بر اينكه حائض بود طلاق باطل مى‏شود، چرا؟ چونكه بالروايات گفتيم كه طلاق السنة يعنى طلاقى كه شارع او را امضاء كرده است آن طلاقى است كه در طهر واقع بشود، طهر يعنى طهر واقعى، و در او جماعى نشده باشد، حضور عدلين بشود، بدان جهت بعد که كشف شد كه طهر نبود اعتقاد اثرى ندارد، در خطابات اعتقاد مأخوذ نيست، مأخوذ هم مى‏شد ظاهرش طريقيت بود، بدان جهت در ما نحن فيه معلوم مى‏شود طلاق باطل است.

عكسش هم همين جور است. كسى مى‏داند كه زنش يقينا حائض است مع ذلك طلاق مى‏گويد، بعد معلوم شد بر اينكه نه اعتقادش اشتباه بود و زن طاهر بود، طلاق صحيح است، چونكه طهر واقعى داشت و ظهور عدلين هم بود، طلاق گفته است در طهر غير مواقعه، لذا فرموده و بالعكس صحّ.

بعضى از محشين عروه اينجا در این بالعکس يك حاشيه‏اى زده‏اند، گفته‏اند بر اينكه اذا نشأ منه قصد الطلاق، گفته اند اين در صورتى طلاق صحيح مى‏شود كه قصد طلاق ناشى بشود، خوب وقتی مى‏داند كه زن حائض است و طلاق حائض شرعا صحيح نيست بگويد در حضور عدلين فلانة زوجتى هی طالق اثرى ندارد اين، چونكه قصد انشاء متمكن نمى‏شود.

اين الظاهر و الله العالم اين قبیل حاشيه‏ها اشتباه است، چرا؟ لما ذكرنا در بحث غير فضولى علم به فساد معامله شرعا مانع از قصد نمى‏شود، در بيع غاصب گفته ايم غاصب مالى را كه مى‏فروشد تمليكش و انشاء بيعش حقيقى است، با وجود اينكه مى‏داند غاصب است و بيع غاصب باطل است، چرا؟ به جهت اينكه غاصب خودش اعتبار مى‏كند، ملكيت این متاع به نظر خودش را به مشترى مي دهد، در مقابل ثمنى كه از او تملك مى‏كند، اين امضاء شرعى حكم اين بيع است، شارع اين بيع غاصب را امضاء نكرده است، بدان جهت شخصى بداند كه امضاء نكرده است، اين ربا خورها مى‏دانند كه ربا را شارع امضاء نكرده است با وجود اين معامله ربوى مى‏كنند، چونكه اينكه اين معامله مدلولش به نظر عاقد است، مى‏گويد من با شارع كار ندارم خدا مى‏بخشد روز قيامت، من مى‏فروشم همين جور اين بيع ربوى را موجود مى‏كنم، اينجا هم اينجور است، اين مى‏گويد من زنم را طلاق مى‏دهم فرقت را اعتبار كرده‏ام، هى طالق يعنى از من رها است، در حضور عدلين هم مثلا گفته است، منتهى شارع امضاء كرده است يا نكرده است من این را كرده‏ام، خدا هم مى‏بخشد ان شاء الله، انشاء معامله علم با به فساد منافاتى ندارد، و من هنا گفته‏ايم وقتى كه غاصب متاعى را به شخصى فروخت ثمن را گرفت مشترى هم مى‏داند اين غاصب است مال دزدى است مى‏فروشد، گفت خريديم ديگر، پول را داد در اين صورت گفتيم كه بعضى‏ها كه بر اين جور در ذهنشان آمده است كه غاصب مى‏تواند در اين ثمن تصرف كند، چونكه مشترى مالش را به او مجانا مسلط كرده است با علم به فساد، قبل از ماها آن فحول از فقهاء فرموده‏اند كه اين توهم فاسد است، براى اين كه آن شخص به عنوان ثمن مى‏دهد در بناء خودش عوض مبيع است به عنوان عوض مبيع داده است، وقتى كه بيع شرعا امضاء نشد تصرفش در او حرام مى‏شود، چونكه شارع امضاء نكرده است، بدان جهت در ما نحن فيه اگر معتقدا انّه حائض گفت خدا هر جور اعتبار كرده است به من چه، من اينجور طلاق مى‏گويم عدلين هم هست انشاء طلاق كرد، با وجود اينكه مى‏داند حائض است زنش بعد انكشف كه طاهر بود، طلاق، طلاق صحيح مى‏شود، شارع هم امضاء كرده است، موضوع تمام شده است انشاء طلاق كه كرده است و شارع هم امضاء كرده است.

سؤال...؟ عاقد بايد فعل خودش را قصد كند، حكم شرعى داخل قصد اين شخص نمى‏شود، اين قصد مى‏كند كه من ملكيت را به او مى‏دهم، ملكيت در نظر خودم، اين معتبر به نظر المتعاقدين است، اين معتبر را يك دفعه عقلاء و شرع امضاء مى‏كنند، يك دفعه عقلاء امضاء مى‏كنند مثل بيع الخمر، شارع امضا نمى‏كند، يك وقت شارع هم امضاء مى‏كند.

سؤال...؟ اين اگر مى‏شود، اينجا طلاق است، در طلاق زنش است، مى‏گويد اين زن را از خودم جدا كردم هى طالق مسئله تمام شد، منتهى شارع اين را امضاء نكرده است چكار كنم امضاء نكند، بعد معلوم شد كه نه طاهر بود زن، امضاء هم كرده است تمام شده است، اينجا جاى حاشيه نيست.

 عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيه مسئله ديگرى كه مسئله مهمه است ذيلش نه صدرش، و آن اين است كه تارة حيض زن وجدانى مى‏شود، مثل اينكه زن سالها است از اول ماه حائض مى‏شود تا پنجم ماه، اين ماه هم از اول حائض است تا پنجم، وجدانى است، يك وقتى بالتمييز مى‏شود يعنى به اوصاف مى‏شود، زنى است مستحاضه است خون مى‏بيند، بعضى دمش كمتر از ده روز و بيشتر از سه روز است اوصاف دارد او را حيض قرار مى‏دهد حيض است، اوصاف اماره شرعى است به اينكه دم، دم حيض است و زن حائض است، طلاق بگويد طلاقش باطل مى‏شود.

انما الكلام در آنجاهايى است كه حائض بودن نه وجدانا معلوم است نه به اوصاف معلوم است، بلكه حائض بودنش به اختيار خود زن داده شده است، مثل در مواردى كه مستحاضه باشد كه فاقد تمييز است عادتى هم ندارد، گذشت که گفتيم در هر ماه يا سه روز يا شش روز يا هفت روز خودش را مى‏تواند حيض قرار بدهد، اين وقتي كه زن خودش را شش روز حيض قرار داد در اين شش روز طلاق بگويد اين طلاقش فاسد است، طلاق در حيض است.

 ايشان مى‏فرمايد بر اينكه هنوز زن چيزى اختيار نكرده است شوهر طلاقش را گفت، مستحاضه بود هنوز اختيار نكرده بود، بعد از اينكه طلاقش را گفت اختيار كرد، اختيار كرد كه نه امروز هم روز هفتم است، حيض هستم نمازش را نخواند كه حائض هستم، ديگر بعد از اينكه اختيار كرد طلاق باطل مى‏شود، چونكه اختيار زن تحيض مى‏آورد، تحيض واقعى كما ذكرنا، چونكه تحيض واقعى حيض واقعى است و شارع اختيارش را به او داده است همان طلاق در حيض مى‏شود كه طلاق بايد در طهر بشود، اين زن شش روز خودش را حائض قرار داده بود مى‏گفت روز هفتم حائض مى‏شوم يا نه، ببينم چه جور مى‏شود، اين وقتى كه روز هفتم شد هنوز چيزى نشده است شب است، هنوز وقت نماز نشده است كه اختيار كند كه حائض هستم كه نماز را ترك كند يا نيستم كه نماز بخواند، شوهر طلاق اين زن را گفت قبل از طلوع فجر، و آن وقت قبل از اينكه زن اختيار كند مرحوم شد، همين كه شنيد طلاق گفته شده است دار فانى را وداع كرد يا نه اتفاقا دار فانى را وداع كرد چیری سرش افتاد از بین رفت مرد، اين زن زنى كه هست اين زن ارث مى‏برد مطلقه نيست، ولو طلاقش هم طلاق باين بود که ارث نمى‏برد، نه اين طلاق اصلا صحيح نيست زوجه است، چرا؟ به جهت اينكه طلاق شرطش اين است كه در طهر واقع بشود، و اين در زمانى طلاق گفته است كه طهر محرز نبود، طلاق را گفته است در روز هفتمى كه طهر زن معين نبود، بلکه مردد بود آن روز ما بين اينكه طهرش بشود يا اينكه حيضش بشود، منتهى اختيار نكرد معين نشد طلاق هم مى‏شود باطل، حيض مانع نيست، طهر شرط است، که بگوييد حيض درست نشد، بلکه طهر شرط است، و بما اينكه طهر تمام نشده است طلاق حكم مى‏شود به بطلانش، و الحمد الله رب العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص343

[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص307.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: خَمْسٌ يُطَلَّقْنَ عَلَى كُلِّ حَالٍ الْحَامِلُ الْمُتَبَيِّنُ حَمْلُهَا- وَ الَّتِي لَمْ يَدْخُلْ بِهَا زَوْجُهَا وَ الْغَائِبُ عَنْهَا زَوْجُهَا- وَ الَّتِي لَمْ تَحِضْ وَ الَّتِي قَدْ جَلَسَتْ عَنِ الْمَحِيضِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص54.

[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُطَلِّقُ امْرَأَتَهُ وَ هُوَ غَائِبٌ- قَالَ يَجُوزُ طَلَاقُهُ عَلَى كُلِّ حَالٍ- وَ تَعْتَدُّ امْرَأَتُهُ مِنْ يَوْمَ طَلَّقَهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص56.

[5] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ وَ حُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْغَائِبُ إِذَا أَرَادَ أَنْ يُطَلِّقَهَا تَرَكَهَا شَهْراً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص 56.

[6] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً- سِرّاً مِنْ أَهْلِهَا وَ هِيَ فِي مَنْزِلِ أَهْلِهَا - وَ قَدْ أَرَادَ أَنْ يُطَلِّقَهَا وَ لَيْسَ يَصِلُ إِلَيْهَا- فَيَعْلَمَ طَمْثَهَا إِذَا طَمِثَتْ وَ لَا يَعْلَمُ بِطُهْرِهَا إِذَا طَهُرَتْ- قَالَ فَقَالَ هَذَا مِثْلُ الْغَائِبِ عَنْ أَهْلِهِ- يُطَلِّقُ بِالْأَهِلَّةِ وَ الشُّهُورِ- قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ يَصِلُ إِلَيْهَا الْأَحْيَانَ- وَ الْأَحْيَانَ لَا يَصِلُ إِلَيْهَا فَيَعْلَمَ حَالَهَا كَيْفَ يُطَلِّقُهَا- قَالَ إِذَا مَضَى لَهُ شَهْرٌ لَا يَصِلُ إِلَيْهَا فِيهِ- يُطَلِّقُهَا إِذَا نَظَرَ إِلَى غُرَّةِ الشَّهْرِ الْآخَرِ بِشُهُودٍ وَ يَكْتُبُ الشَّهْرَ الَّذِي يُطَلِّقُهَا فِيهِ وَ يُشْهِدُ عَلَى طَلَاقِهَا رَجُلَيْنِ فَإِذَا مَضَى ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ فَقَدْ بَانَتْ مِنْهُ- وَ هُوَ خَاطِبٌ مِنَ الْخُطَّابِ- وَ عَلَيْهِ نَفَقَتُهَا فِي تِلْكَ الثَّلَاثَةِ الْأَشْهُرِ الَّتِي تَعْتَدُّ فِيهَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص 60.

[7] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص343

[8] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص343