مسأله35: «إذا شكت في سعة الوقت و عدمهاوجبت المبادرة».[1]
كلام در اين مسئله بود كه زن قبل خروج الوقت طهر و نقاء من الحيض برايش حاصل شده است، ولكن احتمال مىدهد اگر بخواهد طهارت تحصيل كند و صلاة را اتيان بكند يك ركعت را در وقت نمىتواند درك كند، نتيجةً اين است كه احتمال مىدهد مكلف به صلاة نبوده باشد، صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف فتوا داد كه وجبت المبادرة وظيفه اين زن اين است كه طهارت بگيرد و مشغول به صلاة بشود، عرض كرديم اين دو صورت دارد، در صورت اولى دو فرض است، صورت اولى اين بود كه نقاء از حيض حاصل شده است و وقت هنوز خارج نشده است، فرض اول اين است كه شك دارد از آن وقت چقدر مىماند، آیا يك ربع ساعت مىماند به غروب الشمس كه مىتواند غسل كند و صلاة ظهر و عصرش را در وقت اتيان كند، يا اقلا يك ركعت را درك كند در وقت، يا اينكه چهار دقيقه به غروب الشمس باقى مانده كه اگر طهارت بگيرد و مشغول به صلاة بشود نمىتواند يك ركعت هم در وقت درك بكند، شك در تكليف صلاتى است، در اين صورت گفتيم فرمودهاند و صحيح هم هست، مبادرت واجب است. چرا؟ چونكه اين زن استصحاب مىكند بقاء الوقت را، شروع صلاتش در حال طهر در وقت واقع مىشود، احتمال مىدهد در اين شروع صلاة كه وقت موجود است تا آخر صلاة هم اين وقت باقى بماند، استصحاب مىكند بقاء الوقت را، مىگويد چهار ركعت خواندهام بالوجدان و استصحاب هم مىگويد اين چهار ركعت در وقت بوده است، چونكه به استصحاب امتثال محرز مىشود و اتيان به طبيعى الصلاة فى آخر الوقت محرز مىشود بدان جهت زن بايد اين صلاة را بخواند، اين يك فرض.
اما در فرض آخر ديگر اشكال فرمودهاند، فرض آخر اين است كه مىداند پنج دقيقه به غروب الشمس باقى مانده است مقدارش را مىداند، ولكن نمىداند تا برود طهارت تحصيل كند شروع به صلاة كند، وقت تمام مىشود يا اينكه نه در این پنج دقيقه زود مىتواند يك ركعت را در وقت صلاة اتيان بكند.
در اين صورت اشكال فرمودهاند، چرا؟ چونكه استصحاب در وقت جارى نيست، در وقت شكى ندارد بلکه یقین دارد كه قبل از پنج دقيقه غروب نشده است و بعد از پنج دقيقه قطعا وقت تمام شد، در بقاء الوقت شكى ندارد، شك در اين است كه نمازش چقدر طول مىكشد، كلام اين بود كه اينجا كه استصحاب در وقت جارى نشد وجبت المبادرة به چه دليل؟ به استصحاب الوقت که محرز نشد كه صلاة را در وقت اتيان مىكند ولو يك ركعتش را با طهارت چونكه جارى نيست.
كلام در وجه اين بود كه عرض كردم بعضىها فرمودهاند اينجا تمسك مىكنيم به اين دليلى كه مىگويد براى هر مكلفى بعد زوال الشمس از دائره نصف النهار واجب است صلاة الظهر و صلاة العصر، يك قيد عقلى خورده است كه آن كسى كه نمىتواند تكليف ندارد، و شك در ما نحن فيه در مصداق مخصص عقلى است و در اين مورد جماعتى مثل صاحب الكفاية گفتهاند تمسك به عام مىشود، يك وجه اين است.
اين وجه را گفتيم وجه تمامى نيست، چرا؟ چونكه در ما نحن فيه طهر شرط الوجوب است نه شرط واجب تنها، خلو از حيض مثل حدث اصغر نيست، مثل حدث اكبر يعنى جنابت نيست، خلو از جنابت يعنى طهر از جنابت و طهر از حدث اصغر آنها شرط صلاة هستند فقط، كه از آنها تعبير به شرايط وجوديه مىشود، شرط وجود واجب است كه واجب بدون آنها موجود نمىشود، در آنها كه انسان شك دارد كه مىتواند وضوء بگيرد مىتواند غسل كند آن شك در قدرت عقليه مىشود كه قدرت دارد تكليف را امتثال كند يا نه، تمسك به عموم عام مىشود، ولكن طهر از حيض شرط تكليف است، شارع گفته دعی الصلاة ايام اقرائك آن زن را در حال الحيض مكلف به صلاة نكرده است، تكليف صلاتى تخصيص دارد، و زن در ما نحن فيه احتمال مىدهد داخل ايام صلاة اقرائك باشد، چونكه پنج دقيقه بيشتر نمانده است اين اگر مكلف بشود به صلاة بايد صلاتش را در حال حيض شروع بكند، چونكه وقت كه پنج دقيقه است اگر صلاتش ده دقيقه طول مىكشد اين صلاة را بايد در حال حيض شروع بكند اين اگر مكلف به صلاة باشد، بدان جهت در ما نحن فيه شك در اين است اين داخل عنوان دعی الصلاة ايام اقرائك است يا باقى است تحت آن عام؟ گفتيم اينجا ادعاى تمسك به عموم نيست در شبهه مصداقیه، این شبهه مصداقى است.
فرمايش ديگرى فرمودهاند بر اينكه بر اين زن مبادرت واجب است، و آن عبارت از اين است ولو شبهه مصداقيه گفتيم تمسك نمىشود مخصص عقلى هم باشد تمسك نمىشود، كما هو الصحيح، اما اين بايد مبادرت كند، چرا؟ چونكه مورد ولو مورد شك در تكليف است ولكن در موارد شك در تكليف مطلقا رجوع به برائت نمىشود، آنجاهايى كه تكليف تكليفى باشد كه اگر بوده باشد در واقع تكليف اهمى است و شارع راضى به مخالفت آن تكليف نيست در اين موارد رجوع به برائت نمىشود، مثل اينكه انسان شبهى را از دور ببيند كه راه مىرود، نمىداند مسلمان محقون الدم است يا كلب هراش است در شب، مىخواهد او را بكشد در شب، نمىتواند، ولو شك در تكليف دارد كه قتل اين حرام است يا نه، چونكه كلب هراش باشد امر به قتل دارد منتهى امرش وجوبى نيست، بله، على عليه السلام امر بقتل كلاب الهراش، وجوب نيست ولكن جايز است، ترخيص داده شده بلكه ترغيب شده است، خوب اينجا كسى بگويد كه اصل اين است كه اينی كه راه مىرود يك وقتى كه مسلمان نبود ولو آن وقتى كه نبود، بعد نمىدانم مسلمان شده است، مسلمان هست يا نيست! استصحاب عدم اسلام، يا كل شىء لك حلال حتى تعرف تير را بياندازد جنازهاش را زمين بگذارد اين جايز نيست، چونكه مىدانيم حرمت قتل النفس المحترمه حرمت اکیده ای است كه خداوند متعال راضى به وقوع نمىشود، بدان جهت بايد احتياط كرد، آنجا علم به ملاك نداريم محتمل است كلب هراش بوده باشد، اما تكليف محتمل تكليفى است كه مىدانيم على تقدير بودش شارع راضى به مخالفت نيست، اين غير از مسئله علم به ملاك است، مىدانيم تكليف محتمل تكليفى است على تقدير بودش اهم است و شارع راضى بر مخالفت او نيست، بدان جهت در ما نحن فيه بايد تكليف محتمل را رعايت كرد، فرمودهاند صلاة هم از همين قبيل است، چونكه صلاة عماد الدين است، اول ما يحاسب به العبد است يوم القيامة صلاة يوميه، اهميتش محرز است، به واسطه اين كه شارع اهميت دارد در صلاة مما بنی علیه الاسلام است اول ما يحاسب به العبد است يوم القيامه اين احتمال مىدهد كه صلاة يوميه را الآن نخواند تكليف را مخالفت كرده است، مثل آن مسئله قتل آن شبح كه مردد است ما بين المسلم و كلب الهراش در ما نحن فيه بايد احتياط كرد، اينجور فرمودهاند.
درست توجه کنید، عرض مىكنم احتمال اهميت در تكليف كه احتمال داده مىشود تكليف ولو معلوم نيست ولكن احتمال اهميت داده مىشود، اين دو فرض دارد:
يك فرضش همان فرضى است كه مىدانيم شارع راضى نيست به مخالفت اين تكليفى كه محتمل است به هيچ وجه، نتيجه اين علم وجوب الاحتياط مىشود در آن مورد كه بايد احتياط كرد، مثل آن قتل آن شبح، اين يك قسم از موارد است، و من هنا در جايى كه انسان احتمال بدهد ما يريد قتله محقون الدم و مسلمان است لحقن الدم نمىتواند او را بكشد، ولو استصحاب عدم الاسلام بگويد اين مسلم نيست، علم داريم به اهميت تكليف واقعى محتمل.
يك قسم از تكاليف محتمله اين است كه ما علم داريم كه شارع راضى نيست رجوع به اصول نافيه در او قبل الفحص، چونكه تكليف تكليف اهم است و مشكوك هم هست و مقتضى القاعده رفع عن امتی ما لا يعلمون است و شبهه شبهه موضوعى است فحص لازم نيست در شبهات موضوعيه، ولكن مىدانيم لاهمية اين تكليف محتمل شارع راضى نيست به رجوع به اصول عمليه قبل الفحص، مثل اينكه انسان نمىداند آيا به زيد مديون است يا مديون نيست، ولكن مىداند بر اينكه اگر رجوع به دفترش بكند، فحص بكند مىفهمد كه مديون است يا نه، اينجا بايد فحص كند، و اما اگر فحص كرد چيزى به دستش نيامد مىتواند رجوع به اصول عمليه بكند، آن مقدار از اهميت كه معلوم است اين است كه ابتدائا ولو شبهه شبهه موضوعى است نمىتواند رجوع به اصول عمليه بكند، مثل شخصى كه تجارت دارد یا کسب ديگرى دارد احتمال مىدهد مالى را كه جمع كرده است به قدر استطاعت حج باشد، يا مالى را كه به دست آورده است به مقدار نصاب باشد كه زكات يا خمس واجب بشود، در اين صورت بگويد انشاء الله نرسيده است، مالم خيلى نيست واسع به ما يحج به نيست، شبهه مصداقيه است، يا به مقدار نصاب نيست، اينها جارى نيستند قبل الفحص، چونكه اين تكاليف، تكاليفى هستند مثل وجوب الحج مما بنى عليه السلام است و اگر رجوع به اصول عمليه بشود غالبا اين تكاليف مخالفت مىشود زكات اهم است، چنان اهميتى كه شارع تارك او را مشرك قرار داده است، تارك حج را در عداد كفر قرار داده است و من كفَرَ، ولو كفر كفر عملى است، ولكن تعبير به كفر اهميتش است، در اين موارد بايد فحص كند، اما فحص كرد علم پيدا نكرد شك كرد تكليف دارد يا نه؟ رجوع به اصل مىشود، در مواردى كه فحص ممكن باشد كما هو الفرض.
آنى که در باب صلاة معلوم است آن اين است كه اهميت صلاة از قسم ثانى است نه از قسم اول، چونكه شارع در ترك الصلاة در مواردى كه محتمل است تكليف به صلاة ترخيص داده است، در ايام استظهار زن گذشت ديگر که ايام عادتش گذشته است ولكن خون مىآيد احتمال مىدهد كه قبل از ده روز قطع بشود و احتمال مىدهد بر اينكه ده روز را تجاوز كند، اگر تجاوز كند مكلف به صلاة است زن، چونكه تجاوز كند بعد از ايام عادت استحاضه است مكلف به صلاة است، مع ذلك شارع ترخيص داد، گفت مىتوانيد تا ده روز با وجود اينكه احتمال تکلیف به صلاة مىدهى صلاة را ترك كنى به شرط اينكه محرمات حائض را هم ملتزم بشوى كه همان حرمت وطى و اينها بود كه سابقا گذشت، اينجور نيست كه مثل قتل نفس محترمه بغیر حق باشد كه در مورد شك يكجا ترخيص داده باشد، اينجا شارع ترخيص داده است و من هنا گفتيم زنى كه حائض بود وقتى كه احتمال بدهد كه دمش تمام شده است و طهر برايش حاصل شده است احتمال بدهد فحص لازم است، بايد خود را فحص كند، گذشت سابقا مسأله اش، ولكن شبهه شبهه موضوعى بود، احتمال مىدهد حيض باقى باشد باز مكلف به صلاة نيست ولكن احتمال مىدهد حيض قطع شده باشد ولكن فحص لازم است، قطنه وارد كند بردارد با خودش ببيند دمى هست در فضاء فرج يا نيست، اگر نيست صلاة را بخواند، اينها همهاش مبتنى بر اين بود كه صلاة اينجور اهميتش بر ما واضح است، و اما مثل آن قتل نفس به آن معنا هیچ بر ما خلافش معلوم است، مثل ادله استظهار كه مىگويد ترك كند بعد از ايام عادتش، بدان جهت در ما نحن فيه مفروض اين است كه فحص ممکن نيست، چونكه مىداند پنج دقيقه به غروب شمس مىماند و نمىداند صلاة مىتواند بخواند يا نه؟ بدان جهت در ما نحن فيه فحص ممكن نيست، شك در تكليف است، مىشود مجراى برائت، چونكه تمسك به عام جايز نيست.
ولكن مع ذلك نلتزم بوجوب المباردة، اين ردّ اين فرمايشات بود ولكن عندنا يجب المبادرة و تفصیلش هم جايش اينجا نيست، عرض مىكنم چه جور در صورت اولى در جايى كه من شكم در مقدار زمان است، كه آيا از وقت يك ربع ساعت مىماند كه متمكن بشوم صلاة را در وقت اتيان بكنم يا از وقت پنج دقيقه مىماند كه نتوانم، اينجا گفتيم وقتى كه صلاة را شروع مىكنيم صلاة شروعش عند الوقت مىشود و استصحاب مىكنيم كه اين وقت باقى مىماند الى تمام الصلاة و استصحاب جارى است صلاة فى الوقت محرز مىشود، چهار ركعت را بالوجدان خواندهام استصحاب هم مىگفت كه وقت باقى بود، چه جورى كه آنجا استصحاب در وقت جارى است، در صورتى كه بداند مقدار وقت پنج دقيقه است، ولكن نداند كه صلاة من ولو ادراكش ركعة پنج دقيقه طول مىكشد يا ده دقيقه طول مىكشد؟ فرض ثانى اين است، اينجا هم استصحاب بقاء الوقت در صلاة جارى است، مىگويم وقتى كه صلاة را شروع مىكنم آن پنج دقيقه كه وقت است آن پنج دقيقه عند الشروع كه يقينا باقى بود نمىدانم تا آخر اين صلاة كه شروع كردهام پنج دقيقه باقى است يا آن پنج دقيقه كه قبل الغروب است باقى نيست؟ استصحاب مىگويد باقى است، درست توجه كنيد در مجهولی التاريخ در شك در متقدم و متأخر آنجا اينجور عرض كرديم، تفصیلش در اصول است، در جايى كه احد الطرفين معلوم التاريخ شد، مثل وقت در ما نحن فيه كه پنج دقيقه بيشتر باقى نمانده است، اين در معلوم التاريخ نسبت به بقاء خودش شك نيست، پنج دقيقه يقينا وقت است بعد از پنج دقيقه هم وقت منتفى است، اما نسبت به حادث آخر، حادث آخر كه صلاة است در ما نحن فيه، نسبت به او شك در بقاء دارد، چونكه احتمال مىدهم آن صلاتى كه مىخوانم پنج دقيقه تا آخر آن صلاة يا تا آخر ركعت اولش باقى بماند، اين را كه من علم ندارم باقى نمىماند، چونكه نمىدانم باقى مىماند يا نمىماند استصحاب مىگويد باقى مىماند، صلاة را كه شروع مىكنم صلاة شروعش در آن پنج دقيقه است، احتمال مىدهم آن پنج دقيقه تا آخر صلاة باقى بماند چونكه زود زود كه صلاة مىخوانم تا پنج دقيقه تمام بشود، در اينكه در معلوم التاريخ گفته شده است استصحاب جارى نمىشود على ما هو المشهور عندهم نسبت به خودش زمان شك ندارد، معلوم التاريخ نسبت به خودش زمان شك ندارد، و اما نسبت به حادث آخر زمان شك دارد و چونكه زمان شك دارد بدان جهت عرض كرديم در آنجا فرقى نمىكند ما بين معلوم التاريخ و مجهول التاريخ، استصحاب در هر دو جارى است، و در ما نحن فيه وقتى كه استصحاب در بقاء پنج دقيقه تا آخر صلاتى كه شروع كردهاند، شروعش يقينا در آن پنج دقيقه است احتمال مىدهم بر اينكه تا آخرش آن پنج دقيقه باقى بماند استصحاب مىكنم بقائش را، خوب امتثال محرز مىشود، محرز مىشود كه اين صلاة فى الوقت است، وقتى كه محرز شد بايد اتيان بكند، وقتى كه محرز شد كه اين فرد فرد صلاة فى الوقت است بايد اتيان بكند كه تكليف دارد دیگر، بدان جهت بناء على مسلكنا وجبت المباردة، فرقى نمىكند بر اينكه منشأ شك در مقدار زمان باشد يا منشأ شك در مقدار صلاة باشد كه صلاة چقدر طول مىكشد، در هر دو صورت وجبت المبادرة، اين راجع به صورت اولى.
سؤال...؟ فرض ما اين است كه نه شروعش محرز است، سؤال؟ صلواتى كه صلاة ظهرى كه انسان مىتواند اتيان كند يك فرد را اتيان كند كافى است در امتثال طبیعت، چونكه صرف الوجود را مىخواهد، آن افرادى كه در قبل از اين وقت بود اين متمكن از آن افراد نبود چونكه حائض بود در زمان آنها، اين كه در ما نحن فيه هست محتمل است به اين فرد اخيرى متمكن بشود، فرد اخيرى كه در آخر وقت است، آن افراد كه زمان حيضش بود، چونكه احتمال مىدهد بر اينكه متمكن بوده باشد از فرد اخيرى، فرد اخيرى را اگر احراز كرد تكليف به صرف الوجود محرز مىشود. سؤال؟ فرض ما اين است كه موقعى كه شروع مىكند پنج دقيقه هست و باقى است، كلام عبارت از اين كه اين صلاة را كه شروع كرد اولش در وقت است، احتمال مىدهد اين صلاتى كه اولش در وقت است يقينا كه زود زود مىخواند آن پنج دقيقه باقى بماند، ساعت هم كه ندارد، احتمال مىدهد كه پنج دقيقه باقى بماند، استصحاب مىكند بقاء پنج دقيقه را به اينكه چهار ركعت را خوانده است و اين چهار ركعت تا آخر در وقت بوده است در پنج دقيقه بوده است، يا يك ركعتش را خوانده است يقينا و آن يك ركعت در وقت بوده است، وقتى كه اين احراز شد به استصحاب، يك جزئش بالوجدان كه يك ركعت را خوانده است، جزء ديگرش آن پنج دقيقه هم تا آخر آن ركعت باقى بود، احراز مىشود، فرد طبيعى الصلاة ظهر يا طبيعى صلاة العصر صرف الوجودش احراز مىشود و بدان جهت بايد او را تمام بكند، وجبت المبادرة.
بدان جهت بناء على نظر قاصرنا كه تأملش با شما است فرقى نمىكند بين الفرضين كه منشأ شك مقدار الزمان بشود يا مقدار الفعل بشود، در هر دو صورت مبادرت واجب است و احتياجى به مسئله اهمية الصلاة آن اهميتى كه در صلاة محرز است كه عرض كردم اينجا مصداقى ندارد آن کبری، هذا كله فى الصورة الاولى.
كلام در صورت ثانيه هم واضح شد، صورت ثانيه اين است كه زن مىداند بر اينكه وقتى كه صلاة را شروع مىكند صلاة در حال طهرش است، ولكن احتمال مىدهد طهرش تا آخر صلاة نماند، مثل اينكه زن وقتى كه ظهر شد مىداند كه حالش تغيير پيدا كرد، این حيض آمدنى است مىآيد حرکت کرده است، ولكن يا دارد حركت مىكند مقدماتش، ربما زن ادراك مىكند اين را، ولكن احتمال مىدهد تا اين خون خارج نشود محكوم به حيض نيست، چونكه گفتيم در بقاء حيض بودن خون در فضا كافى است و اما در حدوث الحيض بايد خون خارج از فرج بيايد، آن روايت هم داشت كه دستش را ببرد مسّ كند موضع را ببيند خون آمده صلاتش را قطع كند، بدان جهت در ما نحن فيه اين زن اول وقت طهر دارد، وضوء و اينها هم دارد، احتمال مىدهد نماز را الآن شروع بكند تا آخر صلاة ظهر را تمام مىكند، و اين خون بيرون نمىآيد تا تمام بكند صلاة را، اينجا جاى يك ركعت نيست، اگر صلاة را شروع كرد الآن تا آن آخرى كه آخر صلاة است طهرش باقى مىماند، و احتمال مىدهد بر اينكه نه، هنوز که صلاة را تمام نكرده است اين مىآيد بيرون حيضش، اینجا وجبت المباردة، چرا؟ لاستصحاب بقاء الطهر، آن حرفى كه در آن وقت گفتيم استصحاب بقاء الوقت، استصحاب الطهر جارى مىشود، استصحاب طهر مىگويد كه اين نماز كه شروعش در طهر است اين نماز را كه مىخوانم استصحاب مىگويد طهر باقى است باقى است تا آخرش، يعنى اين فرد طبيعى است، وقتى كه فرد طبيعى شد مكلف مىشود به آن طبيعى به واسطه امتثالش هم احراز مىشود، يعنى به ضم الوجدان الى الاستصحاب كما ذكرنا، گذشتيم اين مسئله را.
مسأله 36: «إذا علمت أول الوقت بمفاجأة الحيض وجبت المبادرةبل و إن شكت على الأحوط و إن لم تبادر وجب عليها القضاء إلا إذا تبين عدم السعة«.[2]
انما الكلام در مسئله ديگرى است، آن مسئله ديگر اين است كه زن حين دخول الوقت طاهر است، ولكن مىداند كه حيضش در وقت صلاة خواهد آمد، يعنى مىداند كه الآن كه نماز بخواند همهاش در حال طهر است، ولكن مىداند كه حيضش خواهد آمد قبل خروج الوقت، احتمال مىدهد اگر الآن كه صلاتش را اول وقت شروع نكند و تمام نكند بلکه در ثانى وقت شروع كند يا در ثالث وقت شروع كند احتمال مىدهد بر اينكه در اثناء صلاة حيضش بيايد و متمكن نشود، يا در قبل از اينكه در آن دوم صلاة را شروع بكند حيضش بيايد و نتواند ديگر صلاة را بخواند، يعنى به عبارت اخرى زن احتمال مىدهد اگر اول وقت صلاتش را نخواند و تمام نكند احتمال مىدهد فرد ديگر از صلاة را نتواند در حال طهر اتيان بكند، اين يك صورتش است كه مىداند كه قبل خروج الوقت حيضش خواهد آمد، ولكن احتمال مىدهد كه اگر در اول وقت صلاة را نخواند قبل از شروع به فرد ديگرى حيضش خواهد آمد، يا نه، مىداند كه مكلف به صلاة است ولكن اينكه حيضش قبل خروج الوقت خواهد آمد اين را نمىداند، احتمال مىدهد كمرش درد مىكند احتمال مىدهد قبل خروج الوقت حيضش بيايد، به نحوى كه اگر الآن نخواند صلاة را احتمال مىدهد كه حيضش بيايد و نتواند صلاة را اتيان كند.
در این صورت دو فرض شد، هر دو فرض در يك چيز شريك هستند، و آن اين است كه اين زن در اول وقت وقتى كه ظهر شد علم دارد وجدانا و قسم مىخورد كه من مكلف هستم به صلاة هذا اليوم، به صلاة ظهر و العصر مكلف هستم، اين را مىداند، ولكن شكش در ناحيه امتثال است، نمی داند اگر الآن شروع بكند در اول وقت به صلاة مبادرت كند يقينا تكليف را امتثال مىكند و اگر به تأخير بياندازد احتمال مىدهد كه متمكن از امتثال نباشد، اين تكليف را مخالفت كرده است دیگر، حيضش وقتى كه آمد تكليفى كه آمده بود او را مخالفت كرد مىتوانست امتثال بكند نكرد، الآن ديگر صلاة از او قضاء مىشود وقتى كه حيضش آمد.
صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف در متن عروه اينجور مىفرمايد، مىفرمايد در اول وقت زن وقتى كه علم پيدا كرد قبل خروج الوقت حيضش مفاجعه پيدا خواهد كرد وجبت المبادرة، مبادرت واجب است، بل تجب المبادره عند احتمالها علی الاحوط، يعنى عند احتمال المفاجعة، خوب شما مىدانيد بر اينكه مطلب به حسب الظاهر روشن است، چونكه در هر دو فرض يقين دارد زن مكلف است به صلاة ظهر و العصر، و مكلف است چونكه متمكن از امتثالش است، الآن شروع بكند هر دو را امتثال مىكند تكليف را، وقتى كه مىگويند تكليف معلوم شد به حكم العقل اشتغال يقينى به تكليف اقتضاء مىكند فراغ يقينى را كه همان قاعده اشتغال است، بدان جهت به مقتضاى قاعده اشتغال كه تكليف به صلاة يقينی است لازمهاش اين است كه يقين به امتثال داشته باشد مقتضاى قاعده فراغ مبادرت است.
خوب آن وقتى كه حكم مىكنيم بر اين زن مبادرت واجب است، كسى يك چيز ديگرى بگويد، بگويد بر اينكه نه مبادرت واجب نيست، چرا؟ چون استصحاب بقاء طهرش را مىكنم، استصحاب مىكند كه الان كه پاك هستم اول وقت، اصل اين است كه در آن فرض اول اصل اين است كه مىداند در اول وقت خواهد آمد، ولكن احتمال مىدهد كه يك ساعت دو ساعت طول مىكشد تا بيايد، استصحاب مىگويد كه تا دو ساعت حيضت نخواهد آمد، تا دو ساعت طهر دارى، خوب تا دو ساعت هم كه من صلاة را مىخوانم، اول وقت لازم نيست كه، استصحاب هم مىگويد طهرت باقى است، يا آنجايى كه احتمال مىدهد در وقت بيايد احتمال مىدهد اصلا در وقت نيايد، آنجا هم استصحاب طهر مىگويد تا آخر وقت طهرت باقى است، لعل نظر صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف که تعبير به احتياط كرده است لعل نظرش اين بود كه اين استصحاب است در ما نحن فيه اقتضاء مىكند توسعه را، ولكن اگر اين نظر مباركش باشد فرق ما بين علم به مفاجعه و ما بين احتمال مفاجعه ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه تفصیل بين الشقين احتياط در يك شقش فتوا در يك شقش اين وجهى ندارد، هر دو تا به عنوان احتياط گفته مىشود.
خوب كسى بگويد اين به عنوان استصحاب، مىگوييم اين استصحاب فايده ندارد، اين استصحاب فايده ندارد، چرا؟ چونكه در ما نحن فيه امتثال عبارت از اين است كه انسان فردى را از طبيعت كه صرف الوجود مطلوب است فردى را اتيان كند كه احراز كند كه مأتى به فرد طبيعت است، در جايى كه استصحاب مىكند طهرم باقى است اين استصحاب بقاء طهر اثبات نمىكند كه تو فردى را كه فرد متأخر از امتثال است او را مىآورى، اين را اثبات نمىكند، من بايد بدانم كه فرد از اين طبيعت را اتيان مىكنم، امتثال به آن فرد اخيرى موجود مىشود، و اين استصحاب اثبات نمىكند بر اينكه فرد اخيرى را من اتيان مىكنم، استصحاب اينكه الآن متمكن هستم بر صلاة این تمكنم مىماند، استصحاب در حال طهر زن بگويد الان متمكن هستم اين تمكنم مىماند يا طهرم مىماند هيچ كدام از اينها فايدهاى ندارد، احراز نمىشود كه اين فرد اخير را اتيان مىكند.
همين نكتهاى كه ما بين فرق در اين مسئله و ما بين مسئله اخيرى كه اين را اگر جدا كرديد فهميدهايد، والاّ در اصل باقى ماندهايد، انشاء الله فردا.