درس هشتصد و شصت و هفتم

احکام حائض

مسأله 36: «إذا علمت أول الوقت بمفاجأة الحيض وجبت المبادرة‌بل و إن شكت على الأحوط و إن لم تبادر وجب عليها القضاء إلا إذا تبين عدم السعة‌».[1]

ادامه بحث وجوب مبادرت به نماز در فرض علم يا شک به مفاجاة حيض

عرض كرديم صاحب عروه فرموده است زن وقتى كه وقت صلاة داخل مى‏شود متطهر است و طهر از حيض دارد ولكن مى‏داند اگر صلاة را در اول وقت اتيان نكند در ثانى الوقت نمى‏تواند اتيان بكند لمفاجعة الحيض، اگر بخواهد صلاة را اتيان كند بايد به فرد اول صلاة كه در اول وقت است به او امتثال كند تكليف را، در اين صورت بلا كلام كه اگر فرد اول زمانى كه در اول وقت سعه دارد او بگذرد مى‏داند حائض خواهد شد و متمكن از فرد ثانى نخواهد شد در اين صورت بلا اشكال بايد مبادرت كند، و اينجا هم جاى احتياط نيست، لعل مراد صاحب عروه اين صورت است كه مى‏داند فرد ثانى را شروع هم بكند در اثناء حيض خواهد شد، اگر بخواهد صلاة را اتيان كند باید به آن فرد در اول وقت امتثال كند، اين يك صورت.

 صورت دومى اين است كه اگر صلاة را در فرد اول وقت امتثال كند يقينا تكليف را امتثال كرده است، و اما اگر به تأخير بياندازد احتمال مى‏دهد مفاجعة الحيض را، بلا فرق ما بين اينكه مى‏داند قبل خروج الوقت حائض خواهد شد يا اصلا احتمال مى‏دهد قبل خروج الوقت حائض نشود، ولكن احتمال را مى‏دهد، اين احتمال را مى‏دهد بعد از انقضاء اول وقت ديگر متمكن نخواهد شد بر صلاة حيضش خواهد آمد، در اين صورت وجبت المبادرة على الاحوط که فرمود بل و ان شك على الاحوط.

ادله و مستندات

كلام در دليل اين مطلب بود، عرض مى‏كن اين بحثى كه در ما نحن فيه داريم از آن بحث‏هاى اساسى است، اختصاب به ما نحن فيه ندارد، در هر جايى كه واجب موسع بشود و مكلف احتمال بدهد در آخر وقت نتواند تكليف را امتثال كند اگر اين قاعده‏اى كه اينجا مى‏گوييم و منقّح مى‏كنيم انشاء الله تمام بشود مقتضى القاعده اين است كه در تمام اين موارد وجبت المباردة، مبادره واجب مى‏شود، اين مسئلتنا هم يكی از صغريات اين قاعده است، چونكه صلاة الظهر و العصر واجب موسع است، و زن هم وقتى كه وقت صلاتين داخل شد پاك است و مى‏داند كه مى‏تواند اين را امتثال كند و صرف الوجود صلاتين را امتثال كند بالصلاة فى اول الوقت، احتمال مى‏دهد كه اگر تأخير بياندازد نتواند اتيان بكند چونكه حيضش مى‏آيد، در اين صورت صاحب عروه فرمود وجبت المبادرة على الاحوط، عرض مى‏كنم بر اينكه در ما نحن فيه اين مقتضاى قاعده اشتغال است، چونكه تكليف به صلاتين معلوم است در حق اين زن، و اشتغال يقينى به تكليفين اقتضاء مى‏كند انسان احراز كند كه اين تكليف را امتثال كرد، و اين احراز به اين مى‏شود كه مبادرت بكند، اين اصل مطلب بود که تا ديروز گفتيم.

خوب اينجا كسى بگويد نه، در ما نحن فيه استصحاب طهر زن جارى مى‏شود، چونكه الآن كه طاهر است زن، استصحاب طهر اين زن جارى مى‏شود الى آخر الوقت، و فعلا كه متمكن است در اول وقت صلاة الظهرين را اتيان كند و استصحابِ تمكن به اتيان الصلاتين جارى مى‏شود الى آخر الوقت، مقتضاى استصحاب الطهر الى آخر الوقت و استصحاب بقاء تمكن فعلى الى آخر الوقت مقتضايش اين است كه مى‏تواند تأخير بياندازد، چونكه اگر مى‏دانست وجدانا كه متمكن خواهد شد در آخر وقت يا وجدانا مى‏دانست كه طهر دارد در آخر وقت تأخير جايز بود، الآن هم استصحاب جاى همان علم را مى‏نشيند، استصحاب مى‏گويد نترس طهرت مى‏ماند تمكن بر اتيان صلاتين مى‏ماند، خوب تأخير جايز بشود، قاعده اشتغال رفت، چرا؟ چون شارع خودش ترخيص در تأخير داد.

توهم و دفع آن

 غايت توهمى كه در ما نحن فيه مى‏شود در اين موارد مى‏بينيد اين استصحابها در جايگاههاى ديگر هم هست، در سایر واجبات موسعه هم تمكن بر اتيان بر طبیعت تا آخر وقت مى‏ماند يا آن شرطى كه صحت عمل است تا آخر وقت مى‏ماند، كسى بگويد اين استصحاب‏ها وقتى كه جارى شد مى‏دانيد وقتى كه شارع ترخيص در تأخير داد عقل دستگاهش را مى‏بندد و مى‏رود، مى‏گويد من مى‏گفتم به جهت احتمال ضرر مى‏گفتم كه بايد مبادرت كنى، قاعده اشتغال مدركش احتمال ضرر است، خود صاحب مسئله گفت تأخير بيانداز، عرض مى‏كنم در ما نحن فيه اين استصحاب تمكن و استصحابی الطهر فايده‏اى ندارد، چرا؟ در اين واجباتى كه اين واجبات از قبيل واجبات موسعه است و مطلوب صرف الوجود طبيعت است، از اول وقت تا آخر وقت افرادى بر اين طبيعت متصور مى‏شود، همين جور است، انسان از اول وقت تا آخر وقت هر وقت صلاة بياورد فرد است لطبيعى الصلاة، اينها را افراد طوليه مى‏گويند، وقتى كه افراد طوليه مى‏گويند در اين واجبات موسعه آن وقتى عقل و شرع تجويز مى‏كند تأخير در اتيان را كه آن فرد آخرى كه به او طبيعت امتثال مى‏شود آن فرد اخيرى را مكلف بتواند اتيان كند كه امتثال به آن فرد مى‏شود، احراز بكند این را، در واجبات موسعه عقل و هكذا شرع آن وقتى ترخيص در تأخير مى‏دهد كه انسان تمكن داشته باشد فرد اخيرى را اتيان بكند و به آن عنوان فرد اخيرى امتثال بكند امر به طبيعت را، و استصحاب بقاء الطهر يا استصحاب بقاء التمکن علی الطبيعى الى آخر الوقت اثبات نمى‏كند كه فرد اخيرى را تو متمكن هستى، چونكه اگر من وجدانا بدانم كه تمكن مى‏ماند تا آخر وقت يا وجدانا زن بداند كه طهرش تا آخر وقت مى‏ماند بله لازمه عقلى‏اش اين است كه مى‏داند تمكن دارد امتثال طبيعت را به فرد اخيرى، وقتي كه طهر واقعى وجدانا در آخر وقت بوده باشد آن طهر آخرى لازمه عقلى‏اش اين است كه امتثال آن طبيعت به آن فرد اخيرى می شود.

اگر تمكن بر طبيعت در آخر وقت بوده باشد وجدانا، لازمه‏اش اين است كه فرد اخيرى را مى‏تواند اتيان كند، و اين استصحاب طهر، طهر واقعى درست نمى‏كند و استصحاب تمكن بر طبيعى تمكن بر فرد درست نمى‏كند كه متمكن از فرد اخيرى هستى، چونكه زن الآن بپرسى از او تو متمكن هستى فعلا که فرد اخير طبيعت را اتيان بكنى؟ مى‏گويد نه نمى‏دانم شايد حيضم آمد، تمكن بر آن فرد حالت سابقه ندارد، آنى كه حالت سابقه دارد تمكن بر طبيعى است كه طبيعى را مى‏تواند موجود كند الآن، و اين استصحاب تمكن بر طبيعى و اين استصحاب بقاء طهر فعلى اينها اثبات نمى‏كنند كه تو متمكن هستى بر آن فرد اخيرى كه طبيعت را به او امتثال بكنى، اين را اثبات نمى‏كنند، و قد ذكرنا در واجبات موسعه جواز تأخير شرعا موقوف بر اين است كه تمكن بر امتثال طبيعىِ به فرد اخير باشد، و در حكم العقل هم جواز التأخير معلق است بر احراز امتثال طبيعى به فرد اخير، و بما اينكه در ما نحن فيه طبيعى امتثالش به افراد مى‏شود و چونكه صرف الوجود طبيعى مطلوب است به كل من الافراد الطوليه امتثال مى‏شود، بدان جهت من آنى كه فعلا تمكن دارم بر طبيعى به امتثال به افراد فعلى است، زن هم كه فعلا متمكن است بر امتثال طبيعى متمكن است بر امتثال به فرد اول وقت، ما مى‏خواهيم بگوييم به استصحاب اين تمكن بر طبيعى تا آخر وقت مى‏ماند، طهر زن تا آخر وقت مى‏ماند، اگر تا آخر وقت طهر وجدانى بماند بله متمكن است به فرد اخيرى امتثال كند، تمكن بر طبيعى وجدانا بماند تا آخر وقت لازمه عقلى‏اش اين است كه اين مى‏تواند به فرد او را امتثال بكند، و اما استصحاب تمكن تعبدى درست مى‏كند طهر تعبدى درست مى‏كند، كه اين طهر تعبدى تعبد می کند که آنوقت طهرت می ماند، قهرا آثار شرعيه تعبد به طهر بار مى‏شود، ولكن با طهر فرد اخيرى را مى‏تواند اتيان بكند ترتب اين بر طهر ترتب عقلى است، و كذا ترتب اينكه مى‏تواند به فرد اخيرى امتثال بكند طبيعى را ترتبش بر تمكن بر طبيعى در آخر وقت ترتب عقلى است، و استصحاب لوازم عقليه را اثبات نمى‏كند، چونكه استصحاب تعبد است، و تعبد لازمه تكوين را ندارد، مى‏دانيد چه مى‏گويم؟ قاعده این است که آن مواردى كه مى‏خواهيد امتثال را به تعبد درست كنيد يعنى مى‏خواهيد بگوييد من طبيعى مصداقش را اتيان مى‏كنم اين مصداق طبيعى است، آنجاها بايد استصحاب در خود فرد جارى بشود، مثل چه؟ مثل اينكه فرض كنيد كه من نماز مى‏خوانم، صبح وضوء داشتم موقع نماز خواندن نمى‏دانم وضوئم باقى است يا نه؟ اينجا مصداق صلاة مع الوضوء به استصحاب احراز مى‏شود، چرا؟ چونكه اينكه مى‏خوانم اربع ركعات به عنوان صلاة، صلاة اربع ركعات است مع الوضوء، اربع ركعاتش بالوجدان فعلا موجود است، استصحاب هم مى‏گويد وضوء هم باقى است، اين مى‏شود واو الجمع، يعنى اينى كه اتيان مى‏كنيد مصداق صلاة مع الوضوء است، اين محرز مى‏شود، چونكه تعبد در خود فرد است، و در ما نحن فيه تعبد در فرد نيست، چونكه هنوز نماز نمى‏خواند زن، اول وقت است مى‏خواهد تأخير بياندازد، تعبد در فرد نيست، تعبد به اين است كه تمكن بر طبيعى موجود است يا طهر باقى مى‏ماند، اينها اگر در واقع باشند لازمه عقلى اش اين است كه به فردش متمكن است، ولكن چونكه لازمه عقلى است استصحاب تعبد به طهر و تعبد به بقاء تمكن اين امتثال را احراز نمى‏كند، اينى كه فرموده‏اند استصحاب طهر اثبات نمى‏كند امتثال را و نه تمكن از امتثال را اين معناى كلام شريفش اين است، كلام متين و منقحى است، استصحاب بقاء الطهر و استصحاب بقاء تمكن اين اثبات نمى‏كند كه فرد اخيرى را اين شخص متمكن است به او فرد طبيعى را امتثال كند، و فرد اخيرى موجود مى‏شود، چونكه زن احتمال مى‏دهد الان وجدانا قبل از اينكه آخر وقت برسد قبل از اينكه در آخر وقت صلاة شروع بكند حائض بشود، اين را وجدانا احتمال مى‏دهد، كلام اين است كه يحتمل المفاجعه، بدان جهت در ما نحن فيه زن اينكه فرد اخيرى واقع مى‏شود اين را علم وجدانى ندارد، اين را بايد به تعبد احراز كند، و مفروض اين است كه استصحاب بقاء الطهر و استصحاب بقاء تمكن بر طبيعى وقوع اين فرد را اثبات نمى‏كند، چونكه لازمه عقلى است.

از اينجا معلوم شد فرق دارد داستان اين مسئله با مسئله سابقه، در مسئله سابقه كه آن وقتى كه پاك شده است نمى‏داند بر اينكه آيا يك ربع از وقت مى‏ماند تا صلاتش را بخواند يا پنج دقيقه مى‏ماند كه متمكن نيست صلاتين را اتيان كند، چهار دقيقه مى‏ماند به غروب نمى‏تواند، آنجا وقتى كه در آن وقت مشغول صلاة مى‏شود اين مصداق است، چونكه صلاة واجب موسع است، این فردى است از طبيعى، اين فرد در حال حدوثش مقارن با وقت است یقینا استصحاب مى‏گويد همين كه هر قدر مى‏خواند استصحاب مى‏گويد وقت باقى است، اين تعبد به مصداق است در مسئله سابقه، دقت كنيد اينها دقايق است كه تعبد به مصداق است يا تعبد به حصول طبيعى؟ تعبد به مصداق مفاد كان ناقصه است، هذه صلاة مع الطهاره، اين تعبد به حمل شايع است كه هذا المأتى به صلاة مع الطهاره، اين تعبد به مصداق است، در مسئله سابقه تعبد به مصداق بود كه اين كه تو در اول وقت مى‏آورى كه شروع كرده‏اى، چونكه حين الشروع استصحاب دارد، حين الشروع در وقت است و استصحاب مى‏گويد كه اين اربع ركعات وقت هم باقى است، اين اربع ركعات طهر هم باقى است، استصحاب طهر بكنى طهر هم باقى است اين وضوء هم باقى است، ولكن در آن آخر وقت كه زن در اول وقت شك مى‏كند صلاة مصداق موجود نمى‏شود، بدان جهت اين مصداقى كه موجود بكند الان يقين مى‏داند اين صلاة مع الطهارة است، شك در آن مصداق اخيرى است كه هنوز موجود نشده است وقتش مى‏آيد، استصحاب در آن مصداق جارى نمى‏شود، چونكه مصداق موجود نشده است احتمال هم مى‏دهد كه نتواند موجود بكند، چونكه قبل از اينكه در آخر وقت صلاة شروع بكند حيضش بيايد، وقوعش را هم نمى‏داند كه فرد اخيرى واقع مى‏شود، احتمال مى‏دهد قبل از اينكه صلاة را شروع كند حيضش بيايد، بدان جهت امتثال احرازش به استصحاب استصحاب حال العمل مى‏خواهد كه آن وقتى كه انسان عمل مى‏كند آن وقت استصحاب بگويد كه شرطش هست، يا اگر از عمل فارغ شد استصحاب بگويد آن وقتى كه امتثال مى‏كرد و مصداق موجود بود شرطش هم موجود بود، بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست بما اينكه در مسئله اولى استصحاب در مصداق بود مصداق را كه احراز كرديم تمكن بر مصداق، اين مصداق صلاة فى الوقت است، زن اينجور احراز مى‏كرد كه اين مصداق صلاة فى الوقت است، تمكن بر طبيعى الصلاة فى الوقت عين تمكن بر اين فرد است، چونكه تمكن به فرد عين تمكن بر طبيعى است، بدان جهت ثابت هم مى‏شد كه مكلف به صلاة است، چونكه متمكن بر طبيعى است، ولكن در ما نحن فيه تكليف خودش محرز است استصحاب طهر را بكنى كه تكليفش تا آخر وقت مى‏ماند اين عيبى ندارد يا تمكن الى الطبيعى را تا آخر وقت مى‏ماند تكليف تا آخر وقت مى‏ماند آن عيبى ندارد، ولكن فايده‏اى ندارد اين جواز تأخير را اثبات نمى‏كند، چونكه جواز تأخير مترتب است ترتبا شرعيا، چونكه معناى موسع اين است، آنجايى كه انسان به فرد اخير بتواند امتثال بكند، و استصحاب طهر اثبات نمى‏كند كه به فرد اخير مى‏توانى امتثال بكنى، ترتبش عقلى است، و جواز التأخير در حكم العقل اين است كه بتوانى احراز بكنى بر اينكه مى‏توانى او را اتيان بكنى به فرد اخيرى امتثال بكنى، بدان جهت در ما نحن فيه اين استصحاب‏ها فايده‏اى ندارد وجبت المبادرة.

 كسى اگر گفت كه اين خيلى شما رفتيد، اينها ما نمى‏فهميم اينها را، يك دليل ساده‏اى بگويم، آن دليل ساده اين است كه تأخير جايز نيست، چرا؟ چونكه در صحيحه زراره[2] كه در متيمم وارد است المسافر يطلب الماء مادام فى الوقت و اذا خاف الفوت یتيمم و يصلى، از آن صحيحه استفاده مى‏شود آن وقتى كه شخصى كه مكلف به صلاة است تكليف به صلاةف در اين دو فرض زن مكلف به صلاة است يقينا، چونكه اول وقت مى‏تواند اتيان بكند صلاة ظهرين را، چه بداند كه در ثانى وقت حيض مى‏آيد چه احتمال بدهد كه شايد بيايد حيض، در هر دو فرض در اين مسئله مى‏داند كه مكلف به طبيعى است، و احتمال مى‏دهد بر اينكه به تأخير فوت بشود اين واجب که حيضش بيايد و نتواند اتيان بكند، اين تكليفى كه يقينا آمده بود اين تكليف فوت بشود و صلاة فوت بشود، مقتضاى آن تعبير كه كالتعليل است در صحيحه زراره اين است كه در واجبات موسعه، در صلاة كه يقينى است موردش است، در صلاة كه واجب موسع است انسان اگر خوف داشته باشد كه به تأخير فوت مى‏شود نمى‏تواند تأخير بياندازد، يعنى شارع در اين صورت خوف را اعتبار داده است و طريق است بر اينكه اين عذرى ندارد اگر تأخير بياندازد، بايد صلاة را اتيان بكند قبل خوف الفوت و اين زن هم در ما نحن فيه خوف الفوت دارد، اينى كه مرحوم حكيم قدس الله نفسه الشريف تعليل فرموده‏اند عدم جواز التأخير را به اين، که خوف صدق مى‏كند ظاهرا در اين موارد احتمال، اين درست است اين تعليل، ولكن تعليلى است كه اگر كسى قانع به اولى نشد عدم قناعت هم به عدم هضم مى‏شود والاّ آن مطلبى كه گفتيم كسى هضم بكند مى‏بيند كه اين مطلب صحيح است، مختص به باب الصلاة نيست در هر واجب موسعى كه افراد طوليه دارد انسان احتمال بدهد به جهت تأخير نتواند او را امتثال كند به فرد الاخير، چونكه تمكن به فرد الاخير حالت سابقه ندارد كه به استصحاب احراز بشود، به استصحاب بقاء الشرط به استصحاب بقاء التكليف به استصحاب بقاء التمكن على الطبيعى احراز نمى‏شود كه تمكن از آن فرد اخير دارد كه با او طبيعى امتثال مى‏شود، اين نسبت به اين مسئله.

 حکم زنی که طاهر شود و به اندازه چهار یا پنج رکعت زمان داشته باشد

مسأله 37: «إذا طهرت و لها وقت لإحدى الصلاتين صلت الثانية‌ و إذا كان بقدر خمس ركعات صلتهما‌».[3]

بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف اينجور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد اگر زن كه حائض بود طاهر شد، ولكن از وقت به مقدار هشت ركعت مى‏ماند، طرف عصر خودش هم ساعت دقيقى دارد يا قرص شمس جاى بلندى است قرص شمس را مى‏بيند، مى‏داند كه مثلا به اندازه هشت ركعت وقت دارد، اين صلّت الظهر و العصر ظهر و عصر هر دو را مى‏خواند، چونكه در ما نحن فيه متمكن است طبيعى صلاة الظهر و العصر صرف الوجودش را فى وقتهما موجود بكند، و كذلك اگر به اندازه پنج ركعت مانده باشد، در ما نحن فيه بايد ظهر را بخواند، ظهر را كه خواند بعد از او عصر را مى‏خواند، از عصر يك ركعت در وقت واقع مى‏شود، عيب ندارد، اينی كه گفته‏ايم آن چهار ركعت مختص به صلاة العصر است اين نسبت به آن كسى كه مكلف به ظهر نبوده باشد، اینجا چونكه يك ركعت از صلاة الظهر را اين زن مى‏تواند در وقتش درك كند و من ادرك الركعة كمن ادرك الصلاة ظهر را بايد اتيان كند، چونكه وقت صلاة ظهر را درك كرده است، آن وقت از عصر هم يك ركعت را درك مى‏كند.

شما نفرماييد كه شما گفتيد تأخير صلاة از وقت اختيارى الى وقت الاضطرارى جايز نيست، اگر ظهر را بخواند عصر را از وقت اختيارى به وقت اضطرارى انداخته است، چونكه از عصر يك ركعت را درك مى‏كند اگر ظهر را بخواند، مى‏گوييم ما گفته‏ايم درست هم گفتيم، ولكن آن در مواردى است كه تأخير لامتثال تکلیف به صلاة ديگر نباشد، و اما تأخير لامتثال تكليف صلاة ديگر باشد من ادرك من الصلاة ركعة هر دو تا را مى‏گيرد، و آنجا عيب ندارد چونكه هر دو تا را مكلف است و به امتثال تكليف تأخير مى‏اندازد، آن وجهى ندارد.

 اين مى‏دانيد كه در روايات هم هست، يك روايت هم بخوانم معلوم بشود، يك روايت از رواياتها كه خودش هم معتبر است موثقه ابی الصباح كنانى است كه سابقا خوانديم در باب چهل و نه روايت هفتمى[4] است:

موثقه ابی صباح کنانی

روايت «محمد ابن الحسن عن على ابن حسن فضال عن محمد ابن عبد الله بن زرارةكه قضيه‏اش را گفتيم، «عن محمد ابن الفضيل، يعنى قاسم ابن الفضيل عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا طَهُرَتِ الْمَرْأَةُ قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ صَلَّتِ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ- وَ إِنْ طَهُرَتْ قَبْلَ أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ صَلَّتِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ»، ظهر و عصر هر دو تا را مى‏خواند، اين در صورت امكانش است، امكانش اين است كه هشت ركعت باشد يا پنج ركعت، هشت ركعت داشته باشد كه وجدانا متمكن است، اگر پنج ركعت داشته باشد به ضميمه من ادرك ركعة الوقت فقد اركها متمكن مى‏شود.

در مغرب و عشاء هم همين جور است، در مغرب و عشا هم اگر به اندازه پنج ركعت باقى ماند به طلوع الفجر يا نصف اليلى كه مغرب و عشاء وقت اختيارى‏ اش نصف الليل است، به نصف الليل اگر پنج ركعت باقى مانده است مغرب را مى‏خواند ثم عشاء را مى‏خواند، بدان جهت در ما نحن فيه من ادرك من الصلاة.

 سؤال...؟ در ما نحن فيه اگر پنج ركعت باشد همين جور است، چهار ركعت باشد مختص به عشاء است، وقت مختص عشاء است وقت مغرب تمام شده است هم اختيارى هم اضطرارى، وقت مختص عشاء است بايد عشاء را بخواند، عرض مى‏كنم وقت اختيارى مى‏شود، وقت اختيارى عشاء مى‏شود، لازمه‏اش اين است كه مغرب تمام شده است وقتش، بدان جهت اگر مثل آن پنج ركعت باقى ماند آنجا هم اينجور است كه بايد مغرب را بخواند چونكه وقتش باقى مانده است، من ادرك من الوقت ركعة از وقت مغرب يك ركعت درك كرده است، آن وقت وقتى كه اينجور شد مغرب را مى‏خواند ثم عشاء را مى‏خواند.

 سؤال...؟ عرض كردم اگر در طلوع فجر هم شد آن همين جور است، وقت اضطرارى است، وقت اضطرارى‏اش هم كه منصوص است گفتيم.

 انما الكلام مى‏ماند در اين فتواى صاحب عروه، فتواى معركة الآراء، و آن اين است كه صاحب عروه مى‏فرمايد اگر شخص حاضر شد اين هشت ركعت بايد وقت داشته باشد و اما اگر مسافر شد چهار ركعت به غروب شمس مانده است هم وقت ظهر را دارد هم عصر را، همين جور است ديگر، مسافر همين جور است، بدان جهت هم ظهر را مى‏خواند هم عصررا مى‏خواند، بدان جهت اگر فرض بفرماييد به اندازه چهار ركعت مانده است به نصف شب مسافر است، هم مغرب را مى‏خواند هم عشاء را مى‏خواند، چونكه عشاء وقتش دو ركعت است قصر است، دو ركعت را درك مى‏كند در وقتش مغرب را هم كه در وقتش است درك مى‏كند.

حکم زنی که  در عشائين طاهر شود و به اندازه چهار رکعت زمان داشته باشد

مسأله 38: «في العشائين إذا أدركت أربع ركعات صلت العشاء فقط‌إلا إذا كانت مسافرة و لو في مواطن التخيير فليس لها أن تختار التمام و تترك المغرب‌«.[5]

بعد ايشان يك فتوايى مى‏دهد، اين فتوا را معظم الفقهاء داده‏اند و آن فتوا اين است، مى‏گويد مسافرى كه در آخر وقت ظهر و عصرش را نخوانده است در آخر وقت به اندازه چهار ركعت مانده است، اين مسافر بايد ظهر و عصرش را بخواند، مى‏فرمايد بر اين اتمام جايز نيست، اتمام معنايش اين است كه قصد اقامه كند، بگويد كه من قصد اقامه كرده‏ام، فكرش را عوض كند، چهار ركعت به غروب شمس مانده است مى‏گويد بابا قصد اقامه کنم جاى خوشى است ماندنى است ديدنى است قصد اقامه بكنم، اين قصد اقامه جايز نيست، اگر به اندازه چهار ركعت ماند نمى‏تواند، بعد ايشان يك تعمیمى مى‏دهد مى‏گويد ولو فى مواضع التخیير نمى‏تواند اتمام بكند مسافر، مى‏دانيد كه مسافر در اماكن اربعه كه مدينه و مكه است و هكذا مسجد الكوفه و حرم الحسين علی مشرفه آلاف التحیة و الثناء الهم ارزقنا زيارته انشاء الله تعالى، عرض مى‏كنم حتى مسافر در آن امكنه بوده باشد كه چهار ركعت مانده است به غروب شمس فرض كنيد كه در مسجد كوفه است يا در حرم حسين سلام الله عليه است ظهر و عصرش را نخوانده است، نمى‏تواند صلاة ظهرش را تمام بخواند، نمى‏تواند صلاة ظهر را رها كند عصرش را تمام بخواند، بايد ظهر را هم قصر بخواند عصر را هم بخواند.

بدان جهت در ما نحن فيه كلام واقع مى‏شود در دو جهت، يكى اينكه چرا نمى‏تواند اين مسافر بيچاره قصد اقامه كند صلاة را تمام بخواند در فرض اول، در اين اماكن اربعه چرا نمى‏تواند صلاة را تمام بخواند، دومى اين است كه اگر آن مسافر قصد اقامه كرد، گفت بابا هر چه بادا باد، جايز يا غير جايز هر چه گفتند من قصد اقامه كرده‏ام، بعد از قصد اقامه بايد صلاة را تمام بخواند، آن صلاة تمام صحيح است يا فاسد، يا اين مسافرى كه در اماكن اربعه است صلاة را اتيان مى‏كنند صلاتشان صحيح است يا باطل است، انشاء الله كلام در اينها واقع مى‏شود.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص347.

[2] ؟؟؟

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص347.

[4]  وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا طَهُرَتِ الْمَرْأَةُ قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ صَلَّتِ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ- وَ إِنْ طَهُرَتْ قَبْلَ أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ صَلَّتِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص363.

[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص347.