«(فصل) في الاستحاضه: دم الاستحاضة من الأحداث الموجبة للوضوء و الغسل إذا خرج إلى خارج الفرج و لو بمقدار رأس إبرة و يستمر حدثها ما دام في الباطن باقيا بل الأحوط إجراء أحكامها إن خرج من العرق المسمى بالعاذل إلى فضاء الفرج و إن لم يخرج إلى خارجه و هو في الأغلب أصفر بارد رقيق يخرج بغير قوة و لذع و حرقة بعكس الحيض و قد يكون بصفة الحيض و ليس لقليله و لا لكثيره حد و كل دم ليس من القرح أو الجرح و لم يحكم بحيضيته فهو محكوم بالاستحاضة بل لو شك فيه و لم يعلم بالأمارات كونه من غيرها يحكم عليه بها على الأحوط«.[1]
دو صورت را در ما نحن فيه ذكر كرديم، كه در آن دو صورت دم استحاضه است در واقع و فى علم الله ولو اوصاف استحاضه را نداشته باشد، صورت اولى آنجايى است كه حائض بعد از انقضاء ايام عادتش دم براى او مستمر شود ولو در فضاء فرجش تا ده روز را بگذرد كه اكثر الحيض است، از زمان انقضاء العاده تا انقطاع دم رأسا اين زن دمش استحاضه است فى علم الله، حكم واقعى است استحاضه واقعى است كما بينّا، بلا فرق بين اينكه از اوصاف استحاضه داشته باشد مثل الصفرة و البروده يا نداشته باشد، فرقى نمىكند، اين يك صورت.
صورت دومى آنجايى است كه دمى كه از مرأه خارج مىشود حكم به حيض نمىشود، براى اينكه شرط حيض كه استمرار حيض ثلاثة ايام است ندارد، يا ما بين اين دم و ما بين حيض سابقى اقل الطهر فاصله نشده است، در اين دو صورت دم محكوم به استحاضه است ولو شيئى از اوصاف استحاضه را نداشته باشد، استحاضه واقعى است، دو روز خون ديده است به اوصاف الحيض ولكن قطع شده است مستمر نيست سه روز، آن استحاضه واقعى است، يا خون حيض ديد حيضش منقطع شد ده روز حيض گذشت، دوباره شروع كرد به اوصاف الحيض، دم دومى صحيحه صفوان دلالت كرد استحاضه است حتى در صورتى كه اوصاف حيض را داشته باشد و شئى از اوصاف استحاضه را نداشته باشد، عرض مىكنم از صاحب المدارك نقل شده است[2] -من خودم نديدهام- از ايشان نقل شده است كه ايشان مناقشه كرده است كه اين دم ثانى كه حكم مىشود به استحاضه بايد وصف استحاضه را داشته باشد، چونكه اخبارى كه دلالت مىكند به اين كه دم استحاضه اين اوصاف را دارد اينها مقيّد مىشوند كانّ آن رواياتى كه خوانديم در ديروز خوانديم، اطلاق آنها را كانّ تقييد مىكند.
عرض مىكنم براى اينكه اين مطلب براى شما معلوم بشود كه اين حرف، حرف واهى است و حرف درستى نيست در ما نحن فيه، در ما نحن فيه عرض مىكنم اخبارى كه وارد شده است در اوصاف دم الاستحاضه اين اخبار على طايفتين است:
يك طايفهاى از اين اخبار وارد است در زنى كه حائض شده بود ولكن بعد حيضش منقطع نمىشود، مثل موثقه اسحاق ابن جرير در باب سوم از ابواب الحيض روايت سومى[3] است:
كلينى نقل مىكند عن عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن على ابن حكم عن اسحاق ابن جرير القمى كه ثقه است. قال سألتنى امرأة منّا، از طايفه ما يك زنى از من خواست ان ادخلها علی ابى عبد الله عليه السلام، كه پيش امام صادق عليه السلام ببرم، مسئله داشت، فاستأذنت لها، اذن گرفتم براى زن، فاذن لها فدخل، داخل پيش امام شد، تا اينجور مىگويد كه فقالت له ما تقول چه مىگويى اى امام فى المرأة تحيض، مرئه حائض مىشود فتجوز ايام حيضها، ايام حيضش مىگذرد، يعنى دم همين جور مىآيد، فتجوز مىگذرد يعنى ايام تمام مىشو دم هست، مثل تجاوز از ميقات، ميقات گذشته است، احرام نبسته است، اينجا هم در ايام حيض تمام شده است ولكن دم مىآيد، فقال ان كان ايام حيضها دون عشرة ايام استظهرت بیوم ثم هى مستحاضه، قالت فان الدم يستمر بها الشهر و الشهرين و الثلاثة، آقا مسئله از اينجا گذشته است، يك ماه، دو ماه پشت سر هم خون مىبيند، كيف تصنع بالصلاة، نمازش را چكار كند؟ قال تجلس ايامها، ايام حيضش را مىنشيند، ثم تغسل لكل صلاتين، بعد مستحاضه است، قالت له ان ايام حيضها تختلط علیها ايام حيض ندارد، يك وقت آنجور خون ديده است، يك وقت جور ديگر خون ديده است، وكان يتقدم الحيض اليوم و اليومين و الثلاثة و یتأخر، مضطربه است عادت ندارد، فما علمها به، عادتش را از كجا مىداند كه مختلف بوده است؟ قال ان دم الحيض ليس بها خفاء، دم حيض خفائى ندارد، هو دم حار تجد له حرقه و دم الاستحاضة دم فاسد بارد، قال اسحاق جريز فالتفت الى مولاتها، مثل اينكه با زن ديگر هم آمده بود، فقالت اتراه کان امرأة مرة، مىبينيد چه جور جواب داد مثل اينكه يك وقت زن بود، يعنى جواب وافى و كافى فرمود، يك طايفه اين است.
در اين طايفه هيچ توهمى آنی که نسب الی صاحب المدارک نيست، چونكه اينى كه در اين روايت فرض شده است سنت ثانيه در مرسله طويله است، سنت ثانيه عبارت از اين است كه زن ذات العادة نباشد و دمش از عشرة ايام تجاوز كند ولكن تمييز داشته باشد، بعد دمش به صفت الحيض است بعضى دمش به صفت استحاضه، خوب آنجا حكم واقعىاش اين است، آنى كه به صفت الحيض است حيض است، آنى كه به صفت الاستحاضه است استحاضه واقعى است، ما در سنت ثالثه گفتيم در سنت ثالثه كه نه تمييز دارد نه عادت دارد آنجا گفتيم بر اينكه عدد تمام شد بقيه استحاضه است ولو وصف استحاضه نداشته باشد، اين روايت با او تنافى ندارد، ما در سنت اولى گفتيم كه زنى كه ذات العادة است در وقتش ايام عادتش حيض ديده است، مستمر شده است بعد از ايام عادتش آن استحاضه است ولو اوصاف حيض داشته باشد، سنت اولى اين بود ديگر، فليس لها ايام الاّ عادتها، بعد به سفيد و سياه خون نگاه نمىشود، خوب اين روايت با او تنافى ندارد، پس اين روايت آنى را مىگويد كه سنت ثانيهاى در مرسله طويله است، اينكه در سنت ثالثه و در سنت اولى خون ولو وصف حيض نداشته باشد فى ما بعد، بعد از عادت يا بعد العدد استحاضه است به او كارى ندارد، ما ملتزم هستيم به اين، با التزام او به اين ملتزم هستيم، تمييز به اين مىشود، پس اين طايفه جاى توهم تقييد نيست.
يك طايفه ديگرى هست در روايات اوصاف الاستحاضه كه در آن روايات صحبت استمرار الدم نيست، مثل صحيحه معاوية ابن عمار، روايت اولى[4] است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ دَمَ الِاسْتِحَاضَةِ وَ الْحَيْضِ لَيْسَ يَخْرُجَانِ مِنْ مَكَانٍ وَاحِدٍ- إِنَّ دَمَ الِاسْتِحَاضَةِ بَارِدٌ وَ إِنَّ دَمَ الْحَيْضِ حَارٌّ»، این ديگر ندارد كه دم مستمر بشود، این طائفه است.
پس صاحب مدارک بخواهد بگويد كه مقيد دارد اين را بايد بگويد، مىدايند و بايد بدانيد اگر ما بين علامة الشىء و اثر الشىء و ما بين نفس آن شىء عموم خصوص من وجه شد، شيئى با اثرش ما بينهما عموم خصوص من وجه است، ممكن است آن اثر باشد آن شىء نباشد، ممكن است آن شىء بايد اين اثر نباشد، ممكن است هر دو تا بوده باشد، آنجا ثبوت احدهما ديگرى را اثبات نمىكند وجدانا، چونكه ما بينهما عموم و خصوص من وجه است، ما اثبات كرديم در ديروز ما بين كون الدم استحاضة فى علم الله كه احكام واقعى دم استحاضه بر او بار است نه حكم ظاهرى، ما بين كون المرأة مستحاضة و احكام استحاضه بر دمش وارد مىشود و ما بين اوصافى كه بر دم استحاضه ذكر شده است عموم و خصوص من وجه است، اصلا ما بينهما تلازم نيست، نه از طرف صفرت صفرة ملازمه دارد با آن استحاضه، نه استحاضه واقعى ملازمه دارد كه اثرش اين است كه صفرت داشته باشد، اصل بينهما عموم و خصوص من وجه است، اين را مىدانيد كه زن اگر ذات العادة شد وقتى كه عادتش منقضى شد ولكن خون مىبيند، در اخبار استظهار اين بود كه يك رو، دو روز، سه روز، بلكه تا ده روز مىتواند استظهار كند، استظهار گفتيم معنايش چيست؟ استظهار معنايش اين است كه منتظر بوشد که بعد بفهمد كه اين دم چه دمى است؟ از ده روز گذشت معلوم مىشود كه بعد العادة كه دم ديده است، همه اينها دم استحاضه است و اما قبل از ده روز قطع شد معلوم مىشود همهاش حيض است.
اگر يادتان بوده باشد كه انشاء الله هست عرض كرديم قدر متقين از اين اخبار استظهار آنجايى كه است كه دم بعد العادة به اوصاف الحيض باشد، قدر متيقنش او است. اين را همه گفتهاند كه اينجا را مىگيرد، دم وقتى كه به اوصاف الحيض شد در آن صورت استظهار مىكند، خوب اگر به اوصاف حيض شد استظهار كرد دم گذشت ده روز را، خوب اين مىشود چه چيز؟ استحاضه، استحاضه واقعى است نه حكم ظاهرى است، استحاضه واقعى است ولكن وصف استحاضه را ندارد.
ربما وصف استحاضه مىشود ولكن استحاضه نيست، چه چيز؟ مثل اينكه زنى قبل از اينكه ايام عادتش برسد، ده روز به ايام عادتش مانده است شروع كرد به دم اصفر ديدن دمى كه به اوصاف استحاضه است، اینجور است كه دم را ديد منقطع شد، شش روز، پنج روز اين دم را ديد منقطع شد، حكم مىشود به حسب الظاهر كه دم استحاضه است، ولكن منتظر مىشود استحاضه بودن حكم ظاهرى است، بعد وقتى كه ايام عادتش بعد از ده روز رسيد در ايام عادت اصلا خون نديد، حكم مىشود آن صفرتى كه قبلا ديده بود حيض است، تعجيل الايام است، انّها ربما يعجل بها الوقت، چونكه در ايام عادت نديده بود آن صفرة مىشود حيض، مىبينيد صفرة هست ولكن استحاضه نيست، ربما هم كه جمع مىشود كثيرا واحد، هم اوصاف دارد، هم استحاضه است.
همّ من اين است كه ما بين استحاضه واقعىه فى علم الله يعنى حكم استحاضه داشتن ولو لحاقى باشد، ما بين اينكه زن مستحاضه بوده باشد فى علم الله ما بين او و ما بين اوصافى كه در دم استحاضه ذكر شده است اين عموم خصوص من وجه است.
خوب در اين روايت در صحيحه معاوية ابن عمار كه دم الحيض حارٌ، دم الاستحاضة باردٌ غايت مدلولش اين است چونكه اين صفات استحاضه برودت مثلا، وصف غالبى است بر استحاضه، وصف غالبى مىشود، چونكه عموم خصوص من وجه شد، غايت الامر وصف غالبى است، وصف غالبى كه شد امام عليه السلام چرا اين را ذكر كرد وصف غالبى را؟ اين مثل اين است كه كسى بگويد كه گوشت گوسفند قرمز مىشود گوشت ماهى سفيد مىشود اين فايدهاش چيست؟ مثل او مىشود ديگر، از اينكه امام عليه السلام اين را ذكر فرموده است مىفهميم كه به اين اعتبار مىدهد، يعنى عند الشك فى حال الدم كه دم دم حيض است يا دم استحاضه اين وصف را ملاحظه كنيد، ملاحظه وصف اماره ظنيه مىشود آنهايى كه بايد ملتفت باشند انشاء الله، اين اماره مىشود، چونكه متلازمين نيستند اينها، ما بينشان عموم و خصوص من وجه است، پس در ما نحن فيه اوصاف را شارع اماره قرار داده است، بدان جهت مىگوييم كه زن فرض كنيد حامل بود دمى ديد ایام عادتش هم نیست نمىداند حيض است يا نه؟ صفرة باشد در روايات هم بود بخواند نمازش را، اماره استحاضه است، نه، اگر عبيط بوده باشد ترك كند صلاة را، اين اماره مىشود، اين حكم ظاهرى مىشود.
مىدانيد كه دليل حكم ظاهرى خطابات احكام واقعى را تقييد نمىكند، آن رواياتى كه ديروز خوانديم، آنها حكم واقعى بيان مىكردند، حكم واقعى زن اينجور است، اين روايت اماره اعتبارى ظنی بيان مىكند، اين هيچ ربطى ندارد به آن روايات كه آنها را تقييد كند، آنهايى كه فرمودهاند كما اينكه فرمودهاند اين حمرة هم از شرايط حيض است، آنها گير مىافتند ما بين ثلاثة ايام و اين حرارت فرق چيست؟ همهاش شرط است، نه اين اوصاف اماره است شرط حيض واقعى نيست، ما بين استحاضه واقعى و اين اوصاف عموم خصوص من وجه است، شارع اين وصف را اعتبار كرده است در دم مشهور، مىشود اماره ظنى، وقتى كه اماره ظنى شد با خطاباتى كه حكم واقعى را بيان مىكنند با همديگر منافات ندارد، آنجا شارع مىگويد وقتى كه ايام عادت را گذشت یا بعد ده روز گذشت متجاوز مىشود از عشرة ايام بعدش استحاضه واقعى است، ربطى به اين روايتِ اعتبار الوصف ندارد، اين حاصل حرف ما در ما نحن وعده داده بوديم گفتيم، اين ميزان را نگه بداريد، در جايى كه بر اماريت شيئى قرينه قائل شد، آن قرينه عموم و خصوص من وجه بودن است که گفتيم، وقتى كه بر اماريت قرينه قائم شد او هيچ وقت خطابش خطابات اقسام واقعيه را تقييد نمىكند، حكم مال شك است.
اما الصورة ثالثه كه صورى را بحث مىكرديم، صورت ثالثه اين است كه معلوم شد دم محكوم به حيض نيست، چونكه شرايط حيض را ندارد، زن هفتاد سالش گذشته است كمرش خم شده است ولكن در ايام عادت سابقى كه سابقا داشت همين جور خون مى بیند، وقتى كه خون مىبيند شرايط حيض را دارد، سه روز را گذشته است ده روز هم كم است، ولكن كمرش خم شده است، آن شرط كه يائسه نباشد آن شرط نيست، پس شارع حكم كرده است كه این دم حيض نيست، خوب چه حكمى بر اين دم جارى است؟ اين پيرزن چكار بكند؟ بايد به اعمال استحاضه عمل كند، عند اصحابنا عند المشهور بايد به احكام استحاضه عمل بكند.
و هكذا دخترى هست هنوز نه سالش را تمام نكرده است، شروع كرده است به حسابى خون ديدن، نه سالش تمام نشده است، حسابى خون ديده است و خودش هم يا ده روز را گذشته است يا نگذشته است، چكار كند اين؟ خوب تكليف ندارد به حدّ تكليف نرسيده است ولكن دلش مىخواهد نماز بخواند، عيبى ندارد بخواند ولكن با اعمال مستحاضه، قليله است اعمال مستحاضه قليله را اتيان كند، متوسط است متوسطه، كثيره است كثيره، بايد او را اتيان بكند، صورت ثالثه اين است كه ما الدليل على هذا، كه اگر دمى محكوم به حيض نشد چونكه يائسه است يا بالغه نيست هنوز نه سالگى را تمام نكرده است، مىدانيم دم قرح و جرح نيست، پیر زن سالم است آن دختر سالم است قرح و جرحى ندارد، اين دمش محكوم به استحاضه مىشود، دليلش چيست؟ در آن يائسه دليل داریم، آن دليل كدام است؟ اطلاق رواياتى است كه در مستحاضه وارد است، فرض مىكنيم زنى را كه فرض كنيد بيست روز مانده است بر اينكه يا پانزده روز مانده است بر اينكه پنجاه سالگىاش را تمام كند به حد یائسه برسد خون ديد، خودش هم در ايام عادتش ديد، آن خونش خون حيض است ديگر، خوب هنوز يائسه كه نشده است خون ديده است در ايام عادتش حيض است، بعد وقتى كه ايام عادتش گذشت، پنج روز مانده است، دم مستمر شد مستمر شد تا ده روز ديگر، خوب بله مستحاضه صدق مىكند، وقتى كه مستحاضه به اين صدق كرد اين وقتى كه بنا شد وظايف استحاضه را عمل بكند در صلواتش، آن پير زنى كه خون را بعد از يائسه ديده است با اين فرق ندارد، چونكه اين هم بعضى خون را ديده است بعد از يائسه بودنش، ولكن بايد عمل مستحاضه را اتيان كند، اخبار مىگيرد، وقتى كه اخبار يك قسم از مستحاضه يائسه را گرفت قسم ديگر را هم مىگيرد، اشكالى ندارد، آن قسم را مىگيرد.
بلكه يك حرفى مىگويم يادتان باشد، اين حرف، حرف تازه است، از بعضى روايات ظاهر مىشود كه مستحاضه من يستمر به الدم را مىگويند، آن دمى كه زنها مىبينند مستمر بشود بر زن، استحاضه معنايش اين است، استحاضه هم دمى است كه زنها مىبينند دیگر اين دم مستمر بر او است، بدان جهت حتى يائسهاى كه -اين را اثبات خواهيم كرد- يائسهاى كه بعد از يأس دم ديده است مستحاضه است و آثارش را دارد، به همين منوال در صغیره مىگوييم، مستحاضه آنى را مىگويند كه يستمر بها الدم، دمى كه معمول زنها است در او مستمر است استمرار دارد، خوب دختر همين جور است اين خونى كه می بیند زنها مىبينند اين را، اين دختر قبل از بلوغ ديده است، حكمش همين است، اگر بخواهيد قبلتان مطمئن بشود كه اين حرفى كه مىگويم اساس دارد بى اساس نيست توجه كنيد به اين صحيحه كه مىخوانم براى شما، بعد از فحص كثيرى اين روايت را پيدا كرديم، در جلد پانزدهم در ابواب العدد، در باب چهارم است عدة المسترابة و ما اشبهها، آن زنى كه در سن من تحيض است ولكن حيض نمىبيند، و من اشبهها، عدهاش بعد از طلاق چقدر است؟ سه ماه است ديگر، آن باب[5] است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الَّتِي تَحِيضُ فِي كُلِّ ثَلَاثَةِ أَشْهُرٍ مَرَّةً» يكى از مضطرابها كه عدهاش سه ماه است يكى آن زنى است كه در سه ماه يك دفعه خون مىبيند، فى ثلاثة اشهر مرة او فى ستة اشهر او فى سبعة اشهر اين يكى، با اين كار نداريم و المستحاضة التى لم تبلغ الحيض، شاهد ما در اينجا است، و المستحاضة التى لم تبلغ الحيض، يكى هم آن دخترى است كه هنوز به حدّ حيض نرسيده است، اگر طلاق دادند به او مستحاضه است، آن هم عدهاش سه ماه است، منتهى غايت الامر اجماع است که دختر ولو قبل البلوغ التسع دخول هم شده باشد عده ندارد، بدان جهت اين روايت حمل مىشود يا به استحباب كما حمله بعض كه مستحب است همين جور، يا حمل مىشود به آن معنايى كه مىگوييم، آن معنا چيست؟ دختر خودش مىگويد كه من سنم رسيده است ولكن فى علم الله نرسيده است، يائسه همين جور است، يك يائسهاى است كه خون مىبيند طلاقش گفتهاند در يائسه بودن خون مىبيند خودش قبول ندارد من يائسه هستم، مىگويد هنوز من جوان هستم، يائسه است پنجاه سال را گذشته است، خودش مىگويد نه، آن هم در اين صحيحه است. «قال فی التى تحيض فى كل ثلاثة اشهر مرة او فی ستة اشهر او فی سبعة اشهر و المستحاضة التى لم تبلغ الحيض و التى تحيض مرة»، اين هم زن ثالث، تحيض مرة و ترتفع مرة و التى لا تطمع فى الولد عقيم است. «و التى قد ارتفع حيضها و زعمت انه لم تيأس»، اين هم آن پير زنى كه مىگفت من هنوز جوان هستم، چه جورى كه آنجا آن يائسه كه عده ندارد منتهى مستحب است. چونكه ادعا مىكند هنوز جوان هستم عده نگه بدارد يا وجوبا عده نگه بدارد، آن هم همين جور مىشود، غرض اين است كه در ما نحن فيه دليل مىشود كه هم يائسه در حال يأس مستحاضه مىشود و هم آن دختر قبل بلوغها تسعا مستحاضه مىشود، منتهى ظاهرش لزوم العدة است نه از اين ظاهر رفع ید مىكنيم، مىگوييم كه لزوم العدة ندارد، عده مستحب است براى او.
بدان جهت در ما نحن فيه در اين صور ثلاث حكم پيش ما تمام است و اشكالى هم ندارد.
آن وقت كلام ما واقع مىشود در آن فرمايش صاحب عروه كه بعد دارد، تا حال بحث مىكرديم در مرئهاى كه خون ديده است و خونش حيض نيست و هكذا از جراحت و قرح هم نيست گفتيم استحاضه است، و اما نه زن خون ديده است حيض نيست ولكن مشكوك است كه از قرح بوده باشد يا از جرح بوده باشد؟ شك است در اينكه از جرح است يا قرح يا اينكه استحاضه است، آنجا فرمود على الاحوط، ظاهرش هم اين است كه احوط، احوط وجوبى است، چونكه فتوا ندارد، اين هم على الاحوط احكام استحاضه را بايد بار بكند، خوب اين چرا، احتمال مىدهند كه قرح و جرح بوده باشد؟
فرمودهاند، اين دو تا فرض دارد اينی كه عروه مىفرمايد، يك فرضش اين است كه زن در فرجش احتمال مىدهد قرح و جرح باشد، احتمال مىدهد كه اين خون كه مىآيد از او باشد اين قرح و جرح دارد، ولكن احتمال مىدهد اصلا هيچ چيز در او نبوده باشد، نه در رحمش نه در فضاء فرجش زخمى چيزى نبوده باشد، اين خون استحاضه است، اين يك فرض است.
فرض دوم اين است كه زن مىداند زخم دارد در مجرا، اين را مىداند زخم دارد خون مىآيد، نمىداند كه از آن زخم مىآيد يا نه خون استحاضه است از آن زخم نمىآيد، اين فرض دومى.
فرمودهاند در فرض اولى حكم مىشود به استحاضه، فرض اولى که احتمال مىدهد قرح و جرح باشد، چرا؟ فرمودهاند بر اينكه، يعنى عدهاى از فقهاء فرمودهاند، فرمودهاند سيره عقلائيه قائم است در هر شیئی شك بشود معيوب است عيب دارد يا سالم است بنا مىگذارند بر سلامت، يعنى آثار سلامت را بار مىكنند، مبیع را می خرد نمىداند معيوب است يا نه، مىخرد، بنا بر اين است در چيزى كه شك كردهاند در صحت و سلامت او آثار صحت را بار مىكنند، خوب در ما نحن فيه قرح و جرح مرض است غير سلامتى است، ولكن اگر دم استحاضه بوده باشد سالم است زن، قرح و جرح نداشته باشد سالم است، چونكه اين يك چيزى است كه تمام زنها دارند اين را عیب و مرض و نقص از خلقت اصليه حساب نمىكنند، بدان جهت در ما نحن فيه مقتضاى بنا بر صحت و سلامت گذاشتن در فرض اول عبارت از اين است كه اين دم دم استحاضه است، چونكه سالم بودن اثرش اين است چونکه سالم بودن سه صورت سابقه بود كه زن سالم است قرح و جرح ندارد دم حيض نيست استحاضه مىشود، استحاضه اثر اين است عدم قرح و جرح است، بنا مىگذارند عند العقلاء، اين بنا مىگذارند ديگر نگو اصل مثبت است، اين خودش اصل عقلائى است، اصالة السلامة مثل اصالة عدم نقل فى الالفاظ است که وضعش نقل نشده است، اين يك اصلى است برأسه عند العقلاء كه عند الشك فى النقص يا عيب شىء بنا بر سلامت مىگذارند و آثار سلامت را بار مىكنند، آثار سلامت بودن هم استحاضه بودن دم است، خوب از اينجا معلوم شد كه در فرض ثانی جاى اصالة السلامة نيست، چونكه مىداند معيوب است نقص دارد جراحت دارد، نمىداند اين دم از آن جراحت مىآيد يا از همان طبيعت اوليه مىآيد! آنجا جاى اصالة السلامة نيست، آنجا استصحاب مىشود عدم الاستحاضه، چونكه يك وقتى اين زن مستحاضه نبود الان هم مستحاضه نيست.
نگو معارض است يك وقتى اين دم از آن جراحت نمی آمد موقعی که جراحت نداشت الآن هم نمىآيد.
او اثر عملى ندارد، چونكه دمى كه از جراحت مىآيد اثر عملى مختص ندارد، دم است بايد شسته بشود، دم استحاضه هم بايد شسته بشود فرقى نمىكند، دم استحاضه اثر خاص دارد، اثر خاصش اين است كه بايد وضوء بگيرد لكل الصلاة يا غسل كند، يا يك غسل و هر صلاتى وضوء بگيرد، استصحاب عدم استحاضه مىگويند استحاضه نيست مگر اينكه حالت سابقهاش استحاضه بوده باشد قبلا، اين فرمايشى است كه فرمودهاند، انشاء الله تتمه دارد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص349-350..
[2] و أورد عليه السيد (قدس سره) في المدارك بأن هذه الكلية إنما تتم فيما إذا قيدت بغير دم النفاس، و ذلك لأنه دم ليس بحيض و لا قرح و لا جرح، و مع ذلك ليس باستحاضة؛ سيد ابو القاسم موسوی الخویی، موسوعة الإمام الخوئي، (قم، مؤسسة إحياء آثار الإمام الخوئي ره، چ1، 1418ق)ج8، ص2.
[3] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ: سَأَلَتْنِي امْرَأَةٌ مِنَّا أَنْ أُدْخِلَهَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع- فَاسْتَأْذَنْتُ لَهَا فَأَذِنَ لَهَا- فَدَخَلَتْ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَتْ لَهُ مَا تَقُولُ فِي الْمَرْأَةِ- تَحِيضُ فَتَجُوزُ أَيَّامُ حَيْضِهَا- قَالَ إِنْ كَانَ أَيَّامُ حَيْضِهَا دُونَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ- اسْتَظْهَرَتْ بِيَوْمٍ وَاحِدٍ ثُمَّ هِيَ مُسْتَحَاضَةٌ- قَالَتْ فَإِنَّ الدَّمَ يَسْتَمِرُّ بِهَا الشَّهْرَ- وَ الشَّهْرَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ تَجْلِسُ أَيَّامَ حَيْضِهَا ثُمَّ تَغْتَسِلُ لِكُلِّ صَلَاتَيْنِ- قَالَتْ لَهُ إِنَّ أَيَّامَ حَيْضِهَا تَخْتَلِفُ عَلَيْهَا- وَ كَانَ يَتَقَدَّمُ الْحَيْضُ الْيَوْمَ وَ الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَةَ- وَ يَتَأَخَّرُ مِثْلَ ذَلِكَ فَمَا عِلْمُهَا بِهِ- قَالَ دَمُ الْحَيْضِ لَيْسَ بِهِ خَفَاءٌ- هُوَ دَمٌ حَارٌّ تَجِدُ لَهُ حُرْقَةً- وَ دَمُ الِاسْتِحَاضَةِ دَمٌ فَاسِدٌ بَارِدٌ- قَالَ فَالْتَفَتَتْ إِلَى مَوْلَاتِهَا- فَقَالَتْ أَ تَرَاهُ كَانَ امْرَأَةً مَرَّةً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص275.
[4] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ دَمَ الِاسْتِحَاضَةِ وَ الْحَيْضِ لَيْسَ يَخْرُجَانِ مِنْ مَكَانٍ وَاحِدٍ- إِنَّ دَمَ الِاسْتِحَاضَةِ بَارِدٌ وَ إِنَّ دَمَ الْحَيْضِ حَارٌّ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص275.
[5] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع أَنَّهُ قَالَ: فِي الَّتِي تَحِيضُ فِي كُلِّ ثَلَاثَةِ أَشْهُرٍ مَرَّةً- أَوْ فِي سِتَّةٍ أَوْ فِي سَبْعَةِ أَشْهُرٍ- وَ الْمُسْتَحَاضَةِ الَّتِي لَمْ تَبْلُغِ الْحَيْضَ- وَ الَّتِي تَحِيضُ مَرَّةً وَ يَرْتَفِعُ مَرَّةً- وَ الَّتِي لَا تَطْمَعُ فِي الْوَلَدِ- وَ الَّتِي قَدِ ارْتَفَعَ حَيْضُهَا- وَ زَعَمَتْ أَنَّهَا لَمْ تَيْأَسْ- وَ الَّتِي تَرَى الصُّفْرَةَ مِنْ حَيْضٍ لَيْسَ بِمُسْتَقِيمٍ- فَذَكَرَ أَنَّ عِدَّةَ هَؤُلَاءِ كُلِّهِنَّ ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج22، ص184.