درس هشتصد و هشتاد و سوم

استحاضه

مسأله4: «يجب على المستحاضة اختبار حالها‌و أنها من أي قسم من الأقسام الثلاثة بإدخال قطنة و الصبر قليلا ثمَّ إخراجها و ملاحظتها لتعمل بمقتضى وظيفتها و إذا صلت من غير اختبار بطلت إلا مع مطابقة الواقع و حصول قصد القربة كما في حال الغفلة و إذا لم تتمكن من الاختبار يجب عليها الأخذ بالقدر المتيقن إلا أن يكون لها حالة سابقة من القلة أو التوسط فتأخذ بها و لا يكفي الاختبار قبل الوقت إلا إذا علمت بعدم تغير حالها إلى ما بعد الوقت‌«.[1]

ادامه مباحث گذشته

كلام در اين فرمايشى بود كه صاحب عروه و ديگران فتوا داده‏اند که زن مستحاضه فى اوقات الصلاة بايد اختبار كند حيضش را، كه آيا حيضش قليله است متوسطه است كثيره است تا بر آن وظيفه عمل كند، كما اينكه صاحب عروه فتوا خواهد داد در ذيل مسئله در وقت كل صلاة اين اختبار واجب است براى زن مستحاضه، كلام در دليل اين وجوب الاختبار بود كه اين وجوب الاختبار را فى وقت كل صلاة از كجا استفاده كنيم؟ شبهه، شبهه موضوعى است، چونكه زن مستحاضه مى‏داند حكمش را، قليله باشد حكمش چيست كثيره باشد حكمش چيست متوسطه باشد چیست، شك در خارج است كه خودش مستحاضه قلیله است او متوسطه او كثيره، در شبهات موضوعيه رجوع به اصل مى‏شود در ساير موارد، آن اصلى كه در آنجا هست به آن اصل رجوع مى‏شود، ما نحن فيه هم اصل عملى على ما بينّا اين مستحاضه بودنش قدر متيقن است آن مستحاضه‏اى كه دمش غمس نكند يا تجاوز نكند وظيفه او براى هر صلاتى واجب يا غير واجب يك وضوء است، فقط آنى كه متوسطه يا كثيره است نسبت به صلوات يوميه وظيفه‏اش سه غسل يا يك غسل است على ما تقدم، اين زن مستحاضه است بالوجدان و اصل مى‏گويد كه نه آن قطنه‏اى كه با خودش برداشته است دم در قطنه نرفته است، چونكه يك وقتى نرفته بود، آن وقتی كه قطنه را گذاشت به مجرد گذاشتن نرفته بود، الان هم نرفته است، قبلا كه تجاوز نكرده بود آن وقتي كه قطنه را گذاشته بود اولین لحظه الآن هم نگذشته است از آن قطنه، فحص كه لازم نيست، كه پنبه را دربياورد ببيند چه جور است يا پنبه بگذارد، اصل اين است كه دمش غمس نمى‏كند و متجاوز هم نيست، وظيفه‏اش وضوء لكل صلاة مى‏شود.

 مع ذلك در ما نحن فيه مشهور ملتزم شده‏اند نمى‏تواند مستحاضه به اصل عملى رجوع كند و بايد در اوقات كل صلاة خودش را اختبار بكند كه استحاضه اش از كدام قبيل است؟ كلام در دليل اين بود، دليل اين را دو تا روايت ذكر كرده بودند، ديگران ذكر كرده بودند ما هم ذكر كرديم، ولكن اين دو تا روايت شما مى‏بينيد ولو دلالت بر وجوب الاختبار می کنند، ولكن دلالت اينها بر وجوب الاختبار فى اول الاستحاضه است، آن مقدار را دلالت مى‏كنند، يك دفعه ديگر مى‏خوانم ببينيد آن دو تا روايت را:

صحيحه محمد بن مسلم

اينجور بود صحيحه محمد ابن مسلم[2] كه محقق نقل كرده بود. «فِي الْحَائِضِ إِذَا رَأَتْ دَماً بَعْدَ أَيَّامِهَا- الَّتِي كَانَتْ تَرَى الدَّمَ فِيهَا- فَلْتَقْعُدْ عَنِ الصَّلَاةِ يَوْماً أَوْ يَوْمَيْنِ» اينها كه تمام شد يوم و يومين، «ثُمَّ تُمْسِكُ قُطْنَةً» بعد از آن قطنه‏اى مى‏گذارد «فَإِنْ صَبَغَ الْقُطْنَةَ دَمٌ لَا يَنْقَطِعُ» اگر صبغ كرد قطنه را دمى كه مى‏آيد بيرون، اين بعد از انقضاء ايام است. اين شخص «فَلْتَجْمَعْ بَيْنَ كُلِّ صَلَاتَيْنِ بِغُسْلٍ» بعد از اين هر دو صلاتى را كه مى‏خواند به يك غسل بخواند، مستحاضه كثيره است، و هكذا مى‏تواند شوهرش هم به او اصابت بكند، چونكه مستحاضه است، اين معنايش اين است كه تمسك فى وقت كل صلاة قطنةً، اينجا ندارد، ثم تمسك، قطنه مى‏گذارد دمش مستحاضه كثيره شد دم از قطنه آمد بیرون هر دو صلاة را با يك وضوء مى‏خواند، غايت الامر اين روايت دلالت مى‏كند بر اينكه آن وقت اختبار لازم است و بعد الاختبار اين كار را مى‏كند، اما عند وقت كل صلاة بايد ختبار بكند نه به اين معنا دلالتى ندارد.

مگر كسى دعوا بكند مناسبت حكم و موضوع را كه صلاةِ آن وقت با صلاة بعدى فرقى ندارد، در صلاة قبلى اگر اختبار لازم شد در صلاة بعدى هم در وقتش اختبار لازم مى‏شود، مگر اين را بگويد كه به مناسبت حكم و موضوع صلاة اولى خصوصيتى ندارد آن مرحله اولى.

ولكن اين در صورتى است كه آن اختبار هم براى وقت صلاة اولى باشد كه بگوييم وقت صلاة اولى با دومى فرقى ندارد، اما اين اختبار بعد انقضاء ايام الحيض و ايام الاستظهار است، ولو وقت صلاة نباشد، تمسك قطنةً اگر دم از قطنه سيلان پيدا كرد وقتى كه نماز مى‏خواند بايد براى هر دو تا صلاتى يك غسل بكند، بدان جهت مدلول اين دو تا روايت اين است كه در اول مرحله از استحاضه‏اش زن بايد اختبار بكند استحاضه‏اش را، اين يكى بود.

صحيحه عبدالرحمن

 ديگرى هم روايت عبد الرحمن بن ابى عبد الله[3] بود آنجا هم اينجور گفت كه «فان كان قرئها مستقيما فلتأخذ به و ان كان فيه خلاف»، اگر ايام حيضش مختلف است در زياد و كم «فلتحتط يوما او يومين»، يكى دو روز استظهار مى‏كند كه همان احتياط است، يعنى ترك مى‏كند صلاة را و محرمات بر حائض را، آن وقت و لتغتسل غسل حيض مى‏كند، و لتستدخل آن وقتى كه غسل كرد آن وقت استدخال كرسف مى‏كند، وقت صلاة باشد يا نباشد، فان ظهر على الكرسف، اگر دم به كرسف ظاهر شد يعنى آلوده كرد كرسف و قطنه را، در اين صورت كه يا مستحاضه متسطه است يا كثيره، تجاوز كند اگر سيلان كند كثيره است سيلان نكند متوسطه مى‏شود، اگر اينجور كرد فلتغستل، غسل بكند يعنى غسل استحاضه است، ثم تضع كرسفا آخر ثم تصلى، اگر قطنه اينجور شد ولو قبل وقت الصلاة كه صلاة كه مى‏رسد غسل مى‏كند نماز مى‏خواند، اين روايت هم از آن رواياتى است كه شامل مى‏شود مستحاضه متوسطه را هم كه اگر قبل وقت صلاة الظهر مستحاضه متوسطه شد بايد غسل بكند و صلاة الغداة مدخليتى ندارد، آن صلاتى مدخليت دارد كه قبلش مستحاضه متوسطه است بايد غسل كند آن وقت.

 بدان جهت در ما نحن فيه آن فتوايى كه مشهور گفته‏اند آن فتواى مشهور از اين روايات خارج نمى‏شود.

مستند ديگر فتوای مشهور

بر فتواى مشهور يك دليل ديگرى هم گفته‏اند، آن دليل ديگر اين است كه علماء يعنى جمله‏اى از علماء اینجور می فرمایند که ولو در شبهات موضوعيه فحص لازم نيست و انسان مى‏تواند به اصل عملى رجوع كند، الاّ انّه در آن موردى كه از رجوع به اصل عملى مخالفت تكليف واقعى كثيرا لازم بيايد علم داريم شارع در آن موارد اصل عملى را الغاء كرده است، مثل اينكه انسان شك كند كه ربح كرده است انسان بايد خمس بدهد يا ندهد يا شك مى‏كند مال زكوى به حدّ نصاب رسيده است يا نرسيده است، يا چقدر است زكاتش چقدر مى‏شود؟ اينها را بگويد من قدر متيقن را مى‏دهم، بعدش شك در وجوب است اصل عدم وجوب است، يا شك مى‏كند كه مال دارد كه وافى به حج بشود، مى‏گويد انشاء الله وافى به حج نيست، چونكه يك وقتى مال نداشتم وافى به حج، الان نمى‏دانم دارم يا نه، استصحاب مى‏كند عدمش را، نمى‏داند يك ميليون دارد يا دويست هزار تومان دارد در صندوق، فحص نكند بگويد اصل اين است كه مستطيع نيستم، اينها را مى‏گويند فايده ندارد، چرا؟ ولو شبهه، شبهه موضوعى است در اين موارد، ولكن از رجوع به اصل مخالفت كثيره لازم مى‏شود، ما نحن فيه هم زن مستحاضه همين جور است، هى دو چشمش را ببندد به آن فرجش كه پنبه گذاشته است نگاه نكند بگويد انشاء الله فرو نرفته است دم، انشاء الله به خرقه تجاوز نكرده است، يك وضوء بگيرد نماز بخواند، مى‏گويند در ما نحن فيه اين موجب مى‏شود مخالفت كثيره را كه اين زن در طول عمرش كه مستحاضه مى‏شود كثيرا تكاليف واقعى‏اش را مخالفت كرده باشد، بدان جهت اصل عملى در اين مورد اعتبارى ندارد، پس اگر اين روايتينى هم كه دلالت مى‏كرد بر لزوم الفحص و الاختبار منضم به اين دعوا بكنيد نتيجه اين مى‏شود كه در ما نحن فيه اصول عمليه اعتبارى ندارد، استدلال به اين كرده‏اند.

ملاحظه بر مستند ياد شده

 اين استدلال به اين فى الجمله وجه دارد على الاطلاق درست نيست، آنجايى كه زن در اول استحاضه‏اش اختبار نكند، از اول كه مستحاضه مى‏شود چشمش را روى هم بگذارد بگويد نه قدر متيقن اين است كه وضوء بر من واجب است، چونكه اصل مى‏گويد بر اينكه مستحاضه كثيره يا متوسطه نيستى و هر مستحاضه‏اى اگر اينجور نباشد براى صلواتش بايد وضوء بگيرد، اين همين جور است، ممكن است كسى ادعا بشود كه صحيح است که موجب مى‏شود كه نوعا مخالفت بشود تكاليف واقعى، و اما اگر اختبار را در اولين مرحله كه مدلول روايات است در اول مرحله استحاضه‏اش اين اختبار را كرد، فهميد كه بله مستحاضه متوسطه است، بعد از اين ديگر اوقات صلاة لازم نباشد، همان حالت سابقه را كه بعد الاختبار حاصل شده است را استصحاب بكند، ما اينجا علم نداريم كه كثيرا تكاليف واقعيه را مخالفت مى‏كند، اگر اين معنا درست بشود كه رجوع به اصل مخالفت تكاليف واقعيه مى‏آورد اين بيشتر از روايات نمى‏تواند اثبات بكند و آن اين است كه در مرحله اول بايد اختبار بكند، اما در صلوات بعدى استصحاب حالت سابقه را مى‏كند، ولكن مشهور اينجور نمى‏گويند، مشهور مى‏گويند فى وقت كل صلاة بايد اختبار بكند، هذه كله نسبت به آن زنى كه تمكن از اختبار است.

سؤال...؟ عرض مى‏كنم علم ندارد، اگراختبار در اول نكند ممكن است كسى ادعا كند كه اين زن علم اجمالى دارد در اين ايامى كه تا آخر عمرش تا پنجاه سال خون مى‏بيند و مستحاضه مى‏شود در همه جا بنا بر اصل بگذارد كه اصل اين است كه متوسطه و كثيره نيست، مخالفت مى‏شود ولو تدريجا، اين را گفتيم و قبول كرديم، اما در جايى كه در هر مرحله استحاضه حادث مى‏شود او را تشخيص بدهد بعد در آن استحاضه‏اش استصحاب بكند بقاء حالتش را، در این صورت علم ندارد كه مخالفت مى‏كند تكليف واقعى را، ولو علم اجمالى، ولو تدريجا، احتمال مى‏دهد كه نه استحاضه اولیش با آخریش يكسان است، بدان جهت عرض كردم على فرض اينكه اين حرف درست بوده باشد و منطبق بوده باشد بر زن كه اگر از اول رجوع به اصل بكند در اين استحاضه‏هايش مخالفت مى‏كند تكليف واقعى را، اگر در اولين مرحله اختبار بكند كه مورد روايات است نه علم به مخالفت ندارد.

صحيحه حسين بن نعيم صحاف

و اما صحيحه حسين ابن نعيم صحاف،[4] آنجا امام عليه السلام اينجور داشت، داشت بر اينكه آن شخصى كه مستحاضه است آن شخص مستحاضه اذا رأت الحامل الدم قبل الوقت الذى كانت تری فيه الدم بقليل او فى وقت من ذلك الشهر فانه من الحیضة فلتمسك من الصلاة عدد ايامها التى كانت تقعد فى حيضها فان انقطع عنها قبل الدم، اگر دم از او منقطع شد قبل ذلك فلتغتسل و تصلى، اگر قطع نشد ايام هم گذشت فلتغتسل اين غسل حيض است، ثم تحتشى و تستظهر و تصلى الظهر و العصر، صلاة ظهر و عصر را بخواند، ثم لتنظر، بعد از آن منتظر مى‏ماند، فان كان الدم فى ما بينها و بين المغرب لا يسيل من خلف الكرسف، منتظر مى‏ماند دم اگر لا يسيل بوده باشد آن وقت فليتوضأ و لتصلى عند كل وقت صلاة، خوب آن زن غسل حيض كرد تحتشى كرد صلاة ظهر و عصر را خواند، منتظر ماند تا مغرب، شك مى‏كند كه اين دم تجاوز كرد از آن يا نکرد، استصحاب مى‏گويد تجاوز نكرده است، اين فحص را دلالت نمى‏كند، لتنظر يعنى منتظر مى‏ماند، اين شخص منتظر مى‏ماند اگر اين دم تجاوز كرد ما بينه و ما بين المغرب آن وقت در ما نحن فيهى كه هست غسل مى‏كند، اين معنايى كه گفتيم و لتنظر تعبير متعارفى است نگاه كن يعنى صبر كن، نه اينكه نگاه كن یعنی به آن فحص كن، بدان جهت در ما نحن فيه آنى كه دلالت مى‏كند بر وجوب الفحص آن دو تا روايت است و آنها هم مفادشان همين بود كه عرض كرديم.

 بدان جهت اگر زن اختبار كرد حالت اوليه را بعد بنا گذاشت به بقاء او اين درست نيست بايد در هر وقت صلاتى خودش را اختبار بكند، ما كه اين را با دليل نمى‏توانيم درست كنيم، فقط انسان بايد بگويد اجماعى است و مشهور گفته‏اند و مورد مورد احتياط است، والاّ روى دليل اگر تمام كنيم این فتواى مشهور را كه از صاحب عروه هم از آنها است كه مستحاضه در وقت هر صلاتى بايد خودش را اختبار بكند، نه دليلى نداريم، حتى آنها مى‏گويند وقتى كه صلاة ظهرش را خواند مى‏خواهد عصرش را بخواند در عصرش هم بايد اختبار بكند، تبديل قطنه بكند براى صلاة عصرش، گذشت که گفتند براى هر صلاتى بايد اعمالش را تكرار بكند، فقط يك غسل كافى است براى هر دو تا ظهر و عصر اگر كثيره بوده باشد، و لکن هر صلاتی باید این کار را بکند، اين را ما بواسطه دليل نمى‏توانيم درست كنيم، هر چه بگوييم دليل نداريم ما، همين كه انسان بگويد اجماع است، دو چشمش را روى هم بگذارد يك دعواى شهرت و اجماع مى‏شود كرد، اما فقيه نمى‏تواند به اين فتوا بدهد، گذشت اين را.

هذا كله نسبت به آن زنى كه قدرت اختبار دارد، مى‏تواند خودش را اختبار بكند.

سؤال...؟ اين روايت حكم واقعى را مى‏گويد، اين خطاب خطاب حكم واقعى است، يعنى موضوع وجوب الاغتسال للصلاة اين است كه ولو قبل از صلاة دم تجاوز كند از قطنه، اين حكم واقعى را بيان مى‏كند، استصحاب خطاب حكم ظاهرى است، بعد از اينكه حكم واقعى موضوعش معلوم شد بواسطه همين روايت و ساير روايات، عند الشك در اينكه اين موضوع موجود شده است يا نه، استصحاب مى‏گويد لا تنقض اليقين بالشك، اين دو تا روايت در خصوص اختبار وارد شده بود كه ظاهرشان اختبار بود گفتيم ظاهر آنها اختبار در اول مرحله استحاضه است}.

حکم مستحاضه با فرض عدم تمکن از اختبار

ايشان قدس الله نفسه الشريف وفاقا للمشهور اينها در آن زنى گفت که متمكن از اختبار بوده باشد، اما مى‏فرمايد زنى كه متمكن از اختبار نيست، مثل زنى است كه نابينا است پنبه‏اى هم ندارد بگذارد ببيند چه جور است، تا اين وقتى كه مى‏خواهد نماز بخواند نمى‏داند دمش چه جور است، چشمى ندارد كه ببيند بيرون آمده است چيزى كه به آن جوفش رفته است تجاوز كرده است به بدنش اصابت كرده است سيلان كرده است، اينها را نمى‏تواند اختبار كند، ايشان مى‏فرمايد اخذ بالقدر متيقن، به قدر متيقن اخذ مى‏كند، اين قدر متيقن مراد آن قدر متيقن در إجزاء است، يعنى اعمال مستحاضه كثيره را بايد اتيان كند، اخذ بالقدر المتيقن يعنى اعمال مستحاضه كثيره را بايد اتيان كند، هم بايد غسل كند به آن صلاة و هم بايد وضوء بگيرد، نه قدر متيقن در دم است كه اصل اين است كه دم تجاوز نكرده است از قطنه كه ما مى‏گفتيم، او نيست، قدر متيقن يعنى آنى كه متيقن در إجزاء است او را بايد اخذ كند، چرا مرادش اين است؟ به قرينه استثناء مى‏گويد اخذ بالقدر المتيقن الاّ ان تكون الحالة السابق القله او التوسط، اين استثناء آن وقتى درست مى‏شود كه مراد از قدر متيقن اعمال مستحاضه كثيره بوده باشد، كه قدر متيقن است به او عمل مى‏كند مگر در جايى كه حالت سابقه‏اش بداند كه قلت است يا توسط است، و الا اگر مراد از قدر اليقين آن قلت دم بود مى‏گفت اخذ بالقدر المتيقن الاّ ان تكون الحالت السابقه التوسط او الكثرة، اينجور نيست استثناء، استثناء قرينه است كه مراد از اين قدر متيقن، قدر متيقن در إجزاء است، مى‏دانيد فتوا نتيجه‏اش چه مى‏شود؟ نتيجه‏اش اين مى‏شود بر اينكه اصول در حق آن زنى كه متمكن از بر اختبار نيست اصل عملى در حق او هم ملغى است، استصحاب اينكه مستحاضه متوسطه نيست يا كثيره نيست اين استصحاب در حق او هم ملغى است، اين را مى‏شود گفت ملغى است، چرا؟ چونكه آن ملاكى كه گفتيم اگر رجوع به اصل بشود زن مى‏داند كه مخالفت تكاليف واقعيه مى‏كند در این مواردى كه مستحاضه مى‏شود، او فرق نمى‏كند ما بين زنى كه متمكن از اختبار است يا زنى كه متمكن از اختبار نيست، بدان جهت در مرحله اول اين زن بايد اختبار بكند، اختبار كه كرد ديد نه، استحاضه‏اش استحاضه قليله است، بعد مى‏گويد وقتى كه حالت سابقه‏اش را فهميد به او بنا مى‏گذارد، يعنى خود ايشان هم دارد كه در مواردى كه به حالت سابقه اخذ مى‏كند بعد الاختبار، بعد از اينكه علم داشته باشد علم داشته باشد يا از راه دیگر بفهمد كه حالت سابقه‏اش چيست به آن حالت سابقه عمل بكند، نه آنجا مانعى ندارد استصحاب.

 پس رجوع به اصل من الابتدا محذور دارد، و اما عرض مى‏كنيم كه در غير قادر بر اختبار كه اينجور شد، در قادر بر اختبار هم همين جور است، رجوع به اصل حالت سابقه محذورى ندارد، آنى كه محذور دارد از اول رجوع به اصل بكند، او هم مخالف روايت است هم مخالف اين قاعده است كه عرض كرديم.

سؤال...؟ عرض مى‏كنم بر اينكه اين عبارت عروه است كه مى‏خوانم براى شما، ايشان مى‏فرمايد بر اينكه «و ان لم تتمكن من الاختبار يجب عليها بالقدر المتيقن الاّ ان يكون لها حالة سابقه من القلة او التوسط فتأخذ بها»، حالت سابقه‏اش در این استحاضه محرز بشود به او اخذ مى‏كند، حرف من اين است كه پس مخالفت كثيره هم اگر بشود در آنجايى است كه زن اصلا اختبار نكند از اول بنا بر اصل بگذارد، اين نمى‏شود، و اما اگر حالت سابقه در ابتداء دم معلوم شد بالاختبار او غير الاختبار حالت سابقه معلوم شد اخذ به آن حالت سابقه محذورى ندارد، نه مخالف با روايات است نه مخالف با آن قاعده‏اى كه ذكر كرده‏اند، اين يك مطلب ما.

دو مطلب ديگر در ما نحن فيه

در ما نحن فيه دو مطلب ديگر داريم:

مطلبى كه مختصر و مفيد است، آن مطلب عبارت از اين است كه ايشان در عبارت عروه اين را دارد كه اين اختبار بايد بعد وقت صلاة بشود، اين اختبار در هر صلاتى بايد در وقت همان صلاة بشود، اين ديگر به غير متمكن مربوط نيست، و لا يكفى در مواردى كه اختبار واجب است و لا يكفى الاختبار قبل الوقت الاّ اذا علمت بعدم تغير حالها ما بعد الوقت، در جايى كه مى‏داند قبل الوقت و بعد الوقتش يكسان است قبل الوقت مى‏تواند، این يك صورت استثناء است، و اما در صورتى كه احتمال بدهد قبل الوقت و بعد الوقت مختلف بشود اختبار را بايد بعد الوقت بكند.

البته اينجا هم مى‏دانيد كه ايشان هم يك مسامحه‏اى كرده است، بايد اختبار را قبل الصلاة بكند، والاّ ظهر داخل شده است هنوز ظهر نمى‏خواهد بخواند اين اختبار فايده ندارد، وقتى كه مى‏خواهد صلاة بخواند اختبار را آنجا بکند.

 ما اينجور نوشته‏ايم، عرض كرده‏ايم كه اينى كه ايشان مى‏فرمايد بعد الوقت بلكه گفتيم قبل از صلاة بايد اختبار بكند اين در حق زنى است كه احتمال بدهد تبدّل استحاضه‏اش را من الادنی الى الاعلى، آن زنى كه استحاضه‏اش ادنی هست احتمال بدهد كه مبدّل بشود قبل الصلاة الى الاعلى، که اگر مبدّل بشود بايد وظايف اعلى را عمل بكند، آنجا اين اختبار واجب مى‏شود، و اما در عكس اين كه فرض بفرماييد احتمال مى‏دهد كه قبل وقت الصلاة استحاضه‏اش اعلى بشود و وقت صلاة يا قبل از صلاة استحاضه برگردد بر ادنی، احتمال بدهد كه قبل الوقت استحاضه‏اش اعلى مى‏شود ولكن بعد الوقت يا قبل از صلاة به ادنی برمى‏گردد اين قبل الوقت بايد اختبار بكند، آن زمانى كه احتمال مى‏دهد الآن استحاضه‏اش بالا رفته است بايد اختبار بكند ولو قبل الوقت است، چونكه سابقا هم گفتيم كه اگر از اعلى به ادنی بيايد استحاشه بايد وظيفه اعلى را اتيان كند در صلاة اول، روى اين اساس اگر احتمال داد بر اينكه استحاضه‏اش قبل از صلاة ادنی مى‏شود ولكن قبل الوقت اعلى هست بايد اختبار بكند، و نوشتيم كه استثناء صورت واحده وجيه نيست، دو صورت را بايد استثناء بكند كه بگويد و لايكفى الاختبار قبل الوقت الاّ اذا علمت بعدم تغير حاله الى ما بعد الوقت، او احتملت تبدل استحاضتها قبل الوقت شاید استحاضه‏اش الى الاعلى است، احتمال بدهد مبدّل الى الاعلى شده است ثم يتبدل بعد الوقت الى الادنى، بعد دوباره بر ادنی مى‏شود، اينجا قبل الوقت اختبار بكند، اين يك نكته كوچك بود كه حاشيه مى‏خواهد.

 اما مطلبى كه باقى ماند كه گفتيم اختبار واجب است، ايشان در عروه اينجور دارد عبارتش اين است و اذا صلت من غير اختبار زنى كه بايد اختبار بكند در وقت صلاة اذا صلت من غير اختبار بطلت، صلاتش باطل مى‏شود الاّ مع مطابقة الواقع و حصول قصد القربة.

درست توجه کنید،اين را مى‏دانيد كه ديروز عرض كردم اختبار وجوب نفسى ندارد، اين اختبار امرش مردد ما بين سه تا احتمال است:

يك احتمال اين است كه شرط صحت صلاة بوده باشد، شرط صحت صلاتش اين است كه اين مستحاضه بايد اختبار بكند حالتش را، يا شرط صحت طهارتش بوده باشد، مستحاضه كه طهارت مى‏گيرد اختبار شرط صحتش است، ولو اختبار نكرده طهارت گرفت و در واقع همان طهارتش صحيح بود چونكه اگر اختبار مى‏كرد اختبار همان طهارت را نشان مى‏داد و مى‏گفت وظيفه همان است، ولكن چونكه شرط است اختبار باطل است، يك احتمال اين است كه اختبار شرط بوده باشد براى صلاتش يا طهارتش، اين يك احتمال است، اين احتمال كه شرط بوده باشد که علاوه بر اين وضوء گرفتن لكل صلاة اختبار شرط بوده باشد براى صلاة يا براى وضوء اينها مخالف ظاهر ادله است، ظاهر اين دو تا صحيحه که خواندم ظاهرش اين بود كه فلتمسك تا به وظيفه‏اش عمل كند، اين وجوب اين امساك اين شرط صحت غسل نيست، بلكه شرط تعيين وظيفه است كه بايد اختبار كند تا ببيند وظيفه‏اش چيست، بدان جهت تفريع كرد در اين دو تا روايت امام عليه السلام، فلتمسك قطنة اگر دم تجاوز كرد فلتغتسل، بدان جهت در ما نحن فيه شرط بوده باشد كه چه جور شرط است در صلاة رو به قبله خواندن، طهارت ثوب شرط است يكى هم در مستحاضه اين است كه اختبار بكند، اينجور از روايات استفاده نمى‏شود.

امرش داير مى‏شود ما بين دو تا احتمال ديگر، اين دو احتمال ديگر چه چيز است؟

يكى اين است كه وجوبش طريقى باشد، يعنى واجب است مكلف اين را اختبار بكند مثل وجوب تعلم، يعنى تكليف واقعى‏اش منجز است، واجب است اختبار بكند، چرا؟ چونكه طريق است اين اختبار به امتثال تكليف واقعى، چونكه طريق است به امتثال تكليف واقعى و به دست آوردن واقع اين اختبار واجب است، اين وجوبش طريقى مى‏شود، اين يك احتمال.

 احتمال ثانى اين است كه نه اين فلتمسك امرش امر ارشادى است، معنايش اين است كه اصول عمليه ملغى است.

مى‏دانيد فرقش چه مى‏شود؟ اگر امر طريقى باشد مختص به قادر مى‏شود چونكه بعث است، مثل وجوب تعلم احكام، به آن كسى كه قادر به تعلم است تكليف متوجه مى‏شود، اما اگر ارشاد بوده باشد نه شرط قدرت نيست، فلتمسك يعنى ارشاد است كه اصول عمليه اعتبار ندارد، بعث نيست در امر ارشادى، امر ارشادى همان اخبار است كه تكليف واقعى منجز است و اصل عملى اعتبارى ندارد.

صاحب عروه كدام يكى از اينها را اختيار كرده است؟ مرحوم صاحب عروه اختيار كرده است كه اختبار وجوب ارشادى است، يعنى اصول عمليه اعتبارى ندارد، چرا؟ چونكه در آن كسى كه متمكن بر اختبار هم نيست گفت بايد احتياط بكند، چونكه وقتى كه اصول نافيه اعتبار نداشتند بايد احتياط بكند، گفت ولو متمكن از اختبار نباشد اخذ بالقدر المتيقن، اين معنايش اين است كه اصول عمليه اعتبارى ندارد، و آن مقدار هم كه اعتبار ندارد، اول مرحله گفتيم، اين اقرار از مرحوم صاحب عروه است كه اين مقدارش در مرحله اوليه اصول عمليه اعتبار ندارد.

و اما وجوبش وجوب شرطى نيست در حق متمكن، ايشان يك عبارتى دارد، آن عبارت بعضى‏ها گفته‏اند ظاهر اين عبارت شرطيت است كه ما گفتيم شرطيت در كار نيست، چونكه در عبارت دارد و اذا صلّت من غير اختبار بطلت صلاتش باطل مى‏شود، الاّ مع مطابقة الواقع و حصول قصد القربة، مى‏گويد بطلت معنا ندارد، اذا صلة بغير اختبار بطلت چرا؟ اين وجوب شرطى مى‏شود.

اين بطلت ايشان مثل قول كلامى شده است كه در اول عروه دارد العامی التارك للاحتياط و التقليد عملش باطل است، اين عملش باطل است يعنى مجزى نيست، نه اينكه عمل محكوم به بطلان مى‏شود، اين بطلت يعنى لا يجزى، مگر اينكه منكشف بشود كه وظيفه واقعى‏اش همان بود، بعد از صلاة نگاه بكند بر اينكه ببيند همين جور كه نماز خوانده بود با وضوء همين جور بود حالش، و قصد قربت هم حاصل بود، چونكه احتمال مى‏دهد تكليف واقعى‏اش چيزى ديگر بوده باشد، مثل اينكه غافل بوده باشد غفلتا خوانده است يا رجائا خوانده است، عبارت صاحب عروه ذيلش دلالت مى‏كند به وجوب ارشادى كه اين ارشاد به تنجز است و آن بطلت هم كه اول مى‏گويد منافات با اين وجوب ارشادى ندارد، وقتي كه كلام ايشان اينجور شد و الحمد الله رب العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص352.

[2] جَعْفَرُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُحَقِّقُ فِي الْمُعْتَبَرِ قَالَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ فِي كِتَابِ الْمَشِيخَةِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي الْحَائِضِ إِذَا رَأَتْ دَماً بَعْدَ أَيَّامِهَا- الَّتِي كَانَتْ تَرَى الدَّمَ فِيهَا- فَلْتَقْعُدْ عَنِ الصَّلَاةِ يَوْماً أَوْ يَوْمَيْنِ- ثُمَّ تُمْسِكُ قُطْنَةً فَإِنْ صَبَغَ الْقُطْنَةَ دَمٌ لَا يَنْقَطِعُ- فَلْتَجْمَعْ بَيْنَ كُلِّ صَلَاتَيْنِ بِغُسْلٍ- وَ يُصِيبُ مِنْهَا زَوْجُهَا إِنْ أَحَبَّ وَ حَلَّتْ لَهَا الصَّلَاةُ ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص304.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمُسْتَحَاضَةِ- أَ يَطَؤُهَا زَوْجُهَا وَ هَلْ تَطُوفُ بِالْبَيْتِ- قَالَ تَقْعُدُ قُرْأَهَا الَّذِي كَانَتْ تَحِيضُ فِيهِ- فَإِنْ كَانَ قُرْؤُهَا مُسْتَقِيماً فَلْتَأْخُذْ بِهِ- وَ إِنْ كَانَ فِيهِ خِلَافٌ فَلْتَحْتَطْ بِيَوْمٍ أَوْ يَوْمَيْنِ- وَ لْتَغْتَسِلْ وَ لْتَسْتَدْخِلْ كُرْسُفاً- فَإِنْ ظَهَرَ عَنِ الْكُرْسُفِ فَلْتَغْتَسِلْ- ثُمَّ تَضَعُ كُرْسُفاً آخَرَ ثُمَّ تُصَلِّي- فَإِذَا كَانَ دَماً سَائِلًا فَلْتُؤَخِّرِ الصَّلَاةَ إِلَى الصَّلَاةِ- ثُمَّ تُصَلِّي صَلَاتَيْنِ بِغُسْلٍ وَاحِدٍ- وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ اسْتَحَلَّتْ بِهِ الصَّلَاةَ- فَلْيَأْتِهَا زَوْجُهَا وَ لْتَطُفْ بِالْبَيْتِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص375.

[4] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ أُمَّ وَلَدِي تَرَى الدَّمَ وَ هِيَ حَامِلٌ- كَيْفَ تَصْنَعُ بِالصَّلَاةِ- قَالَ فَقَالَ لِي إِذَا رَأَتِ الْحَامِلُ الدَّمَ- بَعْدَ مَا يَمْضِي عِشْرُونَ يَوْماً- مِنَ الْوَقْتِ الَّذِي كَانَتْ تَرَى فِيهِ الدَّمَ مِنَ الشَّهْرِ- الَّذِي كَانَتْ تَقْعُدُ فِيهِ- فَإِنَّ ذَلِكَ لَيْسَ مِنَ الرَّحِمِ وَ لَا مِنَ الطَّمْثِ- فَلْتَتَوَضَّأْ وَ تَحْتَشِي بِكُرْسُفٍ وَ تُصَلِّي- وَ إِذَا رَأَتِ الْحَامِلُ الدَّمَ قَبْلَ الْوَقْتِ- الَّذِي كَانَتْ تَرَى فِيهِ الدَّمَ بِقَلِيلٍ- أَوْ فِي الْوَقْتِ مِنْ ذَلِكَ الشَّهْرِ فَإِنَّهُ مِنَ الْحَيْضَةِ- فَلْتُمْسِكْ عَنِ الصَّلَاةِ عَدَدَ أَيَّامِهَا- الَّتِي كَانَتْ تَقْعُدُ فِي حَيْضِهَا- فَإِنِ انْقَطَعَ عَنْهَا الدَّمُ قَبْلَ ذَلِكَ فَلْتَغْتَسِلْ وَ لْتُصَلِّ الْحَدِيثَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص330.