«(فصل) في النفاس: و هو دم يخرج مع ظهور أول جزء من الولد أو بعده قبل انقضاء عشرة أيام من حين الولادة سواء كان تام الخلقة أو لا كالسقط و إن لم تلج فيه الروح بل و لو كان مضغة أو علقه بشرط العلم بكونها مبدأ نشوء الإنسان و لو شهدت أربع قوابل بكونها مبدأ نشوء الإنسان كفى و لو شك في الولادة أو في كون الساقط مبدأ نشوء الإنسان لم يحكم بالنفاس و لا يلزم الفحص أيضا و أما الدم الخارج قبل ظهور أول جزء من الولد فليس بنفاس نعم لو كان فيه شرائط الحيض كأن يكون مستمرا من ثلاثة أيام فهو حيض و إن لم يفصل بينه و بين دم النفاس أقل الطهر على الأقوى خصوصا إذا كان في عادة الحيض أو متصلا بالنفاس و لم يزد مجموعهما من عشرة أيام كأن ترى قبل الولادة ثلاثة أيام و بعدها سبعة مثلا لكن الأحوط مع عدم الفصل بأقل الطهر مراعاة الاحتياط خصوصا في غير الصورتين من كونه في العادة أو متصلا بدم النفاس»[1].
کلام فی دم النفاس است، عرض می کنم اضافه دم به نفاس ممکن است اضافهاش، اضافه بیانیه بوده باشد، کاضافة الدم الی الحیض، یعنی دمی که حیض است، دم الاستحاضه یعنی دمی که استحاضه است، دم النفاس هم یعنی دمی که نفاس است، زیرا که گفته شده است نفاس از نفس مشتق است به اشتقاق صغیر، و نفس به معنای دم است، کما فی قولهم که ذو نفس سائله در حیوانات که تقسیم می کنند حیوان را به حیوانی که ذو نفس سائله است و آن حیوانی که ذو نفس سائله نیست، نفس به معنای دم است، ذو نفس سائله یعنی ذو دم سائل، حیث آن که نفاس اسم برای خود دم باشد و اضافه دم بر او اضافه بیانیه بوده باشد، البته چه جور دم حیض دم خاصی است که احکام خاصه دارد و شروط مخصوصه دارد، دم نفاس هم دم خاصی است کدم الاستحاضه که آن هم دم خاص دیگری است.
و محتمل است دم النفاس اضافهاش به معنای لام بوده باشد، یعنی دمی که از نفاس یعنی از ولادت ناشی شده است، یعنی دمی که مختص ولادت است، حیث اینکه نفاس به معنای ولادت هم هست، که نفاس از نفس است. نفس، نفس حیوانی یا نفس انسانی، در بعضی روایات وارد شده است که المنفوس یرث المنفوس اذا استهل صائحا، یرث المنفوس یعنی ولدی که بدنیا آمده است ارث میبرد اذا استهل صائحا وقتی که زنده بدنیا آمد یعنی صدا کرد، همین که عادت هم این است که وقتی بچه که به دنیا می آید جیغی میکشد، منفوس یعنی مولود، دم نفاس یعنی دمی که منشأش ولادت است، محتمل است این معنا بوده باشد.
و کیف کان، در لسان فقهاء آن وقتی که نفاس گفته می شود مراد دم النفاس است. آن دم خاصی است که در مقابل دم الحیض که به او حیض گفته می شود و دم الاستحاضه که به او استحاضه گفته می شود.
کیف ما کان کلام در این دم نفاس در جهاتی واقع می شود:
جهت اولی این است این دم نفاس که گفته می شود بعضیها از اصحاب ما اینطور ذکر کرده اند: دمی که یخرج مع الولادة و عقیب الولادة، آن دمی که وقتی که زن میزاید با آن ولادتش وقتی که بچه به دنیا می آید یک جزئش بیرون آمد آن که دم با او می آید، این نفاس دمی است مع الولادة و عقیب الولادة.
و ظاهر این است که صاحب عروه (قدس الله نفس الشریف) این تعریف را اختیار کرده است، حیث آن که می فرماید: نفاس آن دمی است که یخرج مع اول ظهور الولد، آن وقتی که ولد ظاهر می شود سرش کمی بیرون آمده است و اول ظهورش است که مع الولادة می شود آن دمی که خارج می شود مع اول ظهور جزء من الولد، آن دم، دم نفاس است.
بعضی از اصحاب ما در عباراتشان که از قدماء هم هست و از متأخرین هم هست گفته اند النفاس الدم عقیب الولادة، آن وقتی که ولد به دنیا آمد کأنّ تمام شد دمی که آن وقت خارج می شود آن نفاس است، کأنّ آن دمی که قبل تمام الولادة و ما بین آن ظهور اول جزء از ولد می آید کانّ آن دم نفاس نیست، آن دم یا دم مخاض است یا دم حیض است یا دم استحاضه است علی ما یأتی، اینها گفته اند نفاس آن دمی است که بعد الولادة عقیب الولادة بوده باشد.
بعضیها گفته اند اختلافی ما بین الاصحاب نیست و همه متفقند بر اینکه که دمی که مع الولادة او عقیب الولادة خارج می شود، هر دو نفاس است، آنهایی که گفته اند الدم عقیب الولادة مرادشان عقیب شروع الولادة است نه عقیب تمام الولاده، چون عقیب شروع ولادت همان است که سر بچه آمد شروع الولادة است، این عقیب الولادة یعنی عقیب شروع الولادة، و آنهایی هم که گفته اند مع الولادة او بعدها مثل صاحب عروه (قدس الله نفس الشریف) مراد آنها از بعد الولادة بعد تمام الولادة است، فلا خلاف بین الاصحاب، بعضیها هم اینطور فرمودهاند، تأیید هم کرده اند، به چه چیز تأیید کرده اند؟ به قول شیخ در خلاف، شیخ (قدس الله نفس الشریف)[2] در خلافش این مسئله را که عنوان کرده است فرموده است: دمی که مع الولاده خارج می شود یعنی مقارن آن نفاس است بالاجماع، این را تأیید آوردهاند پس این هم مؤید است، همه یک چیز می گویند.
ولکن اینها مهم نیست، کلام شیخ تأیید نمی کند کسی که خلاف شیخ را نگاه کند میبیند مرحوم شیخ در آن خلافش چون در مقابل عامه نوشته است آن کتاب را برای اینکه اقوال آنها را متعرض شده است تا استدلال به مذهب صحیح بشود در مسائلی که ما بین ما خلاف است ادعای اجماع کرده است، آن اجماعی که شیخ در خلاف ذکر می کند آن اجماعات اعتباری ندارد، آنها معنای دیگری دارد که اگر آن معنای دیگر صحیح بوده باشد.
و اما اینکه اصحاب یک چیز و دو چیز می گویند، بعضیها عقیب الولادة گفته اند بعضیها مع الولادة و عقیب الولادة، این معلوم می شود اینها که عقیب الولادة گفته اند آن مع الولادة و عقیب الولادة را دیدهاند آن عقیب یعنی بعد از تمام شدن ولادت، چون مع الولادة را گفته اند، مع الولادة و عقیب الولادة، اینهایی که فقط عقیب الولادة گفته اند، آن کلام و آن تعریف را دیدهاند، اینطور که اختیار کرده است معلوم می شود آنها مناقشه دارند در دمی که با ولادت خارج بشود.
و کیف ما کان اینها مهم نیست، مهم نگاه به ادله است که از ادلهای که در ید ماست و روایاتی که به ید ما رسیده است، آیا مقتضای اینها این است که به مجرد خروج جزئی از جسد الولد دمی که خارج می شود دم محکوم به نفاس است، یا به مقتضای ادله اینطور نیست، بلکه دمی که بعد از فراغ از زایمان خارج شد او نفاس است، تا مادامی که ولادت تمام نشده است آن دم محکوم به نفاس نیست، حالا محکوم بخ چیست خواهد آمد که محکوم به حیض است او الدم المخاص او دم الاستحاضه، که مواردش را خواهیم گفت.
عمده نگاه کردن به روایات است، کسی که به روایات نگاه کند این استظهار می کند از روایات که قول صحیح آن است که در عروه فرموده است، به مجرد اینکه ولد ظاهر شد دمی هم که خارج می شود دم نفاس است، و احکام دم نفاس که در جلّ احکام با دم حیض شریک است، که زن نفساء دیگر صلاة ندارد صوم ندارد و هکذا احکام دیگر دخولش در مساجد حرام است قرائت عزائم بر او حرام است، آن احکام مترقب می شود.
از روایاتی که به این معنا استظهار می شود یکی موثقه عمار بن موسی است، باب چهار از ابواب النفاس روایت اول[3] است:
محمد بن یعقوب کلینی عن ابی علی الاشعری احمد بن ادریس قمی، عن محمد بن احمد عن احمد بن الحسن ابن علی، عن محمد بن احمد یعنی محمد بن احمد بن یحیی الاشعری است عن احمد بن حسن بن علی فضال، این احمد هم که برادر علی بن حسن فضال است برادر بزرگترش است، احمد بن حسن بن علی بن فضال عن عمرو بن سعید مدائنی عن مصدق بن صدقه، اینها فطحی هستند بدان جهت روایت موثقه می شود، عن عمار بن موسی که او هم فطحی است عن ابی عبدالله علیه السلام فی المرأة یصیبها الطلق ایاماً، طلق درد زایمان را می گویند، این معلوم است که این زن در اول زایمانش ربَّما نوعاً می شود در غیر اول زایمان هم می شود، آن اول زایمانش آن درد زایمان چند روز می شود خودش هم شدید می شود، می گوید: فی المرأة یصیبها الطلق ایاماً او یوماً او یومین، فتری الصفرة او دماً، آن درد زایمان سفرتی از او خارج می شود یا دمی خارج می شود، قال تصلی ما لم تلد مادامی که نزاییده است نماز بخواند یعنی محکوم به دم نفاس نیست، این دمی را میبیند مادامی که نزاییده است دم نفاس نیست، دم مخاض است، دم مخاض اشکالی ندارد نمازش را می خواند، دم مخاض این است که آن رحم زن یک فتوری پیدا می کند که گشاد می شود چون بچه حرکت می کند که بالا می آید یک خون از او آمد این را دم مخاض می گویند، یعنی دمی که زن در موقع درد زایمان میبیند، آن دم مخاض هیچ حکمی ندارد آن دم فقط نجس است، اگر می تواند بشوید می شوید وضوء می گیرد و نماز می خواند، این دم مخاض نه حکم استحاضه را دارد نه حکم دم حیض را دارد، دم نفاس هم که نیست.
بدان جهت می فرماید بر اینکه تصلی ما لم تلد، مادامی که نزاییده است نماز می خواند، فان غلبها الوجع زنها همینطور هستند دیگر با آن حال نمی شود نماز خواند پدرش در می آید درد شدت است، امام می فرماید: فان غلبه الوجع که نتوانست نماز بخواند ففاتتها صلاةٌ لم تقدر ان تصلیها من الوجع فعلیها قضاء تلک الصلاة بعد ما تطهر، آن صلاتش قضاء شده باید او را قضاء کند.
پس از این روایت مبارکه استفاده می شود ما لم تلد،درست توجه کنید من برای شما مجسم کنم که چه جور است، سابقاً که زنها میزاییدند یعنی در عصر ما هم همینطور بود اینطور نیست که آنها را به بیمارستان ببرند، در منازلی که هست همانجا میزایید، ماما میآورند که نامش قوابل است، قابله است، بدان جهت این زن جیغ میکشید که مردم، کذا شدم، درد شدید می شود، همین که سر ولد در آمد زنها صیحه میکشند که زایید، هنوز در نیامده است. وقتی که این درد فشار میآورد و همینطور داشت به مجرد اینکه از سر یک مقدار در آمد می گویند زایید، این صدق عرفی است به حسب آن واقعهای که اتفاق میافتد و در آن واقعه همه متأثرند که شدید است بیچاره در زحمت است ربَّما هم خیلی میترسند همین که این آمد دیگر می گویند زایید، منتهی پسر باشد یکجور حرکت در میآوردند دختر باشد می گویند زایید دیگر صدای خاصی در نمی آورند، رسم همین است، اینکه امام علیه السلام در این موثقه مبارکه می فرماید: ما لم تلد نمازش را بخواند نه اینکه اگر سر بچه در آمد باز نماز بخواند، این نیست، ما لم تلد مادامی که درد است، به مناسبت حکم و موضوع که در آن زمان وضع الحمل است، البته در آن زمان، این زمان که اصلا نمی فهمند چه شد انسان، آن زمانی که رسم اینطور بو که قابله میآمد آنجا می گویند وقتی که سر ولد درآمد همینکه پیدا شد می گویند زایید، ولکن یک مقدار باید بیرون بیاید چون ممکن است رحم دوباره جذب کند، نه آنجایی که به مقداری بیرون آمد جزءی آمد و ظاهر شد بیرون آمد می گویند تمام شد زایید، بدان جهت ربّما خروج ولد طول میکشد تا جفتش بیفتند طول میکشد، ولکن مع ذلک وقتی که زایید هنوز تمام نکرده است، جفت بچه مانده است یا کذا مانده است، روی این حساب انسان اگر این موثقه را ملاحظه کند با این قرینه عامهای که گفتم این مراد از ما لم تلد مادامی که سر بچه بیرون نیامده است جزءی از بدن بچه که عادتاً سر است، بدان جهت آن ماما میکشد و در میآورد، می فرماید: تصلی ما لم تلد، معنایش این نیست که اگر نصف بچه آمده است سر درآمده باز نماز بخواند، این نیست، مادامی که درد میکشد و بچه بیرون نیامده نماز بخواند، در این صورت می گوید: فان غلبهاقلبه الوجع ففاتتها صلاةٌ لم تقدر ان تصلیها من الوجع فعلیها قضاء تلک الصلاة، بعد ما تطهر، بعد از اینکه طاهر می شود.
معتبره سکونی که آن هم موثقه است دیگر، روایات دوم[4] است:
عنه عن ابراهیم بن هاشم یعنی عن ابی علی الاشعری عن ابراهیم بن هاشم عن النوفلی عن السکونی ابراهیم بن هاشم پدر علی بن ابراهیم است، از پدر علی بن ابراهیم احمد بن ادریس نقل می کند، پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم (رضوان الله تعالی علیه) است روایات کثیرهای دارد از نوفلی این هم یکی از آنهاست، عن ابی علی الاشعری عن ابراهیم بن هاشم عن النوفلی عن السکونی عن جعفر عن ابیه علیه السلام انه قال: قال النبی، ما کان الله یجعل حیضاً مع حبلٍ، خداوند متعال حیض را با حمل توأم نمی کند.
این همان روایتی است که سابقاً در باب حیض حامل خواندیم و گفتیم صدر این روایت اطلاقش معمول بها نیست، حیض با حمل جمع می شود، اطلاقش معمول بها نیست، و الا یک جا حیض با حمل جمع نمی شود که می آید انشاء الله بحث خواهیم کرد، ما کان الله لیجعل حیضا مع حبلٍ یعنی، یعنی ظاهرش امام صادق علیه السلام قول جدش را تفسیر می کند یعنی اذا رأت المرأة الدم و هی حامل لا تدع الصلاة، الا ان تری علی رأس الولد، مگر در صورتی که دم را علی رأس الولد ببیند یعنی رأس الولد بیرون بیاید، در این صورت اذا ضربها الطلق و رأت الدم ترکت صلاة، وقتی که درد زایمان گرفت سر ولد دم دید آن وقت صلاة را ترک می کند.
درست توجه بکنید، این روایت را که اینطور معنا کردم که مراد از رأس الولد خروج رأس ولد باشد، همین جور می شود که ظاهرش هم همین است، ممکن است رأس الولد به معنای سر است. سر زایمان یعنی وقت زایمان، اگر معنایش این بوده باشد که سر زایمان دمی که خارج شد آن نفاس است، آن بعد خروج ولد را می گیرد قبلش را هم می گیرد، قبلش هم که هنوز درد دارد دم خارج شد او را هم می گیرد، اگر بگیرد هم موثقه قبلی آن را تقیید می کند، می گوید آنی که هنوز ولد خارج نشده آن نفاس نیست آنی که بعد از خروج ولد است آن نفاس می شود.
واضحتر از اینها که دلالتش پر واضح است و هیچ جای خدشهای نیست ولکن سندش ضعیف است، روایتی است که در آن بابی که حیض با حمل جمع می شود در آن باب سی از ابواب الحیض روایت هفدهمی[5] است حیف که سندش درست نیست:
محمد بن الحسن فی المجالس و الاخبار در کتاب مجالسش شیخ نقل کرده است بالاسناد الآتی عن زریق، این زریق توثیقی ندارد، زریق بن زبیر است زریق توثیقی ندارد، آن سندش هم که در او اشکال است، آنجا عن ابی عبدالله علیه السلام ان رجلاً سأله کسی از امام صادق سوال کرد را عن امرأة الحامله رأت الدم، خون دیده است زن حامل قال تدع الصلاة، صلاة را ترک می کند، یعنی حامل هم حائض می شود، قلت فإن رات الدم و قد اصابه الطلق، آن وقتی که درد زایمان گرفته خون دید قبلاً خون ندیده بود، فرأته و هی تمخض یعنی دم مخاض را میریزد، این چهطور است؟ قال صلی حتی یخرج رأس الصبی، این نماز را می خواند تا سر صبی خارج شود یعنی جزئی از ولد خارج شود. فاذا خرج رأسه لم تجب علیها الصلاة، دیگر صلاة بر او واجب نمی شود و کل ما ترکته عن الصلاة فی تلک الحال در وقت زایمان ترک کرده باشد باید آنها را قضاء کند. این روایت کالصریح است ولکن من حیث السند چون ضعیف است قابل تأیید می شود کما ذکرنا.
بدان جهت در اصل این حکم که فتوا داده است در جهت اولی در العروه که حین خروج الولد آن اول النفاس حساب می شود و آن دم، دم نفاس است، هیچ اشکالی در این معنا نیست.
اما الجهة ثانیه، جهت ثانیه که در ما نحن فیه بحث می کنیم در عروه اینطور فتوا میدهند، می گوید گفتیم وقتی که این شروع کرد به زاییدن و جزءی خارج شد آن دم دم نفاس است، فرقی نمی کند آن ولدی که میزاید تام الخلقه باشد مثل همان متعارف که تام الخلقه است یا تام الخلقه نباشد که سقط تعبیر می کنند هنوز وقتش نرسیده است بزاید، حتی در صورتی که روح هم دمیده نباشد در این صورت هم اگر زایید دم خارج شد با زاییدنش که عادتاً هم خارج می شود، آن دم، دم نفاس است، تمام بودن آن خلقت و آن ولد لزومی ندارد.
بعد یک کلمه را می گوید. می گوید بل المضغه بلکه اگر زن سقط کند مضغه را، و العلقه علقه را، میدانید که مضغه لحم است آن جنین بوده است، اگر مضغه شود معلوم است آنجا دیگر در رحم که گوشت نمی شود در رحم خون می شود، وقتی که گوشت شد مضغه شد این معلوم می شود که ولد است که سقط کرده است، و اما اگر علقه شد، علقه خون بسته شده است، وقتی که علقه را انداخت از چه معلوم این علقه است؟ بلکه خون است از رحم افتاده خون رحم است، می گوید در صورتی که معلوم شود این قید در عبارت عروه قید علقه است، در صورتی علقه را هم اسقاط کردن و سقط کردن دم نفاس می شود که محرز بشود که علقه است، یعنی مبدأ نشو آدمی است، معلوم بشود ولو معلوم شدنش به شهادت قوابل بوده باشد.
این را میدانید یکی از آن چیزهایی که رجال به آنها اطلاع پیدا نمی کنند نوعاً، قول نساء در آنها مسموع است، یکی از آن زنها که مطلع می شوند قابله است که قابله مطلع می شود که بچه دنیا آمد زنده یا مرده دنیا آمد، یا اینی که سقط کرد حمل است یا اینکه نه خون است خون متعارف است، در نساء هم که شهادت دو زن مقابل شهادت یک مرد است، باید چهار شاهد زن شود شهادت بدهند اربعة قوابل که میشناسند بگوید این علقه است انداخته، این مبدأ نشو آدمی است میماند بچه می شد، اگر اینطور بوده باشد این دمش، دم نفاس می شود.
پس اینکه دم زایمان می گویند مختص نیست که ولد تام الخلقه بشود، بلکه سقط هم بشود همینطور است مضغه هم بشود همینطور است. علقه هم حتی اینطور است.
اینکه اگر ولد کامل نشود بزاید، آن اشکالی ندارد ما لم تلد مادامی که نزاییده نماز می خواند، معنایش این است که وقتی که زایید همین تترک صلاة که فرمود، زاییدن صدق می کند که ولد را تام الخلقه بزاید یا مرده بزاید، می گویند بچهاش را زود زایید اصلاً تمام نشده بود بچه هنوز روح در بدنش نیامده بود، زاییدن صدق می کند.
انما الکلام کل الکلام در این مضغه و علقه است که زاییدن صدق می کند؟ که ما تعبیر به زاییدن می کنیم و آن عربها هم تعبیر می کنند که ولدت المرأة زایید، آیا ولادت صدق می کند یا نمی کند؟
بعضیها مناقشه کردند گفتند ولادت صدق نمی کند، فرمودهاند اگر مضغه باشد علقه بوده باشد فایدهای ندارد. در آن علقه که خیلی مناقشه کرده اند، گفته اند آن علقه آنجا دم دم نفاس باشد دلیل ندارد. بلکه گفته اند وقتی که آن مضغه را انداخت علقه را انداخت که رسم است در زنهایی که آن نطفه را میاندازند سقط می کنند اگر اینها آن دم ببینند دمشان شرایط حیض را داشته باشد حیض است، سه روز متصل از ده روز کمتر بوده باشد و خودش هم آن زمان ایام عادت باشد یا اوصاف حیض را داشته باشد حیض است، و الا دم نفاس نمی شود در علقه و مضغه، بعضیها همین مناقشه را کرده اند.
درست توجه کنید مسئله ما در ما نحن فیه در دم نفاس است، ولکن سایر احکام این مضغه را انداختن علقه را انداختن سایر احکام را دارد ما آن را منع نمی کنیم، بدان جهت زن حاملهای را شوهرش طلاق گفت آن هم وقتی که طلاقش را شنید خیلی غصه پیدا کرد همان جا بعد از یک چند دقیقهای آن حملش را انداخت، مضغه بود انداخت، عدهاش تمام شد چون وضع حمل است، عده انقضائش به وضع حمل است وضع حمل اشکالی ندارد، بارش را گذاشت عدهاش تمام شد راحت شد، آن طلاق داد این هم عدهاش بود تمام کرد، علقه را انداخت در جائی که معلوم است علقه است عده تمام شد، چرا؟ چون در باب عده موضوع حکم این است که اذا وضعت حملها انقضت عدتها، اذا وضعت یعنی گذاشت حملش را، خوب وقتی که مضغه را انداخت حملش را گذاشت صدق می کند، آنجا ولادت نمی خواهیم، بدان جهت در بعضی روایاتش دارد به اینکه اذا القت ما فی بطنها اذا وضعت ما فی بطنها، وضعت ما فی بطنها شد دیگر لذا عده تمام شد، و اما در ما نحن فیه کلمه وضع الحمل نیست، کلمه این است که ما لم تلد و اذا ولدت ترکت الصلاة، موضوع یکی این است که اذا ولدت تترک صلاة، یکی هم مطلقات است که النفساء تترک الصلاة، نَفساء نُفَساء هر دو صحیح است، یعنی زنی که نفاس دارد، بدان جهت آنجایی که مضغه را انداخت علقه را انداخت نفاس صدقش معلوم نیست، ولدت هم صادق نیست.
مرحوم محقق همدانی (قدس اله سره) فرموده است اینجا هم موضوع وضع الحمل است، در باب نفاس هم موضوع وضع الحمل [6]است.
احتمال میدهم نظر شریف ایشان به این دو روایت بوده باشد که الان می خوانم، آن دو روایت یکی این است، در باب شش از ابواب النفاس روایت اول [7]است:
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ النُّفَسَاءِ» یعنی میگذارد ولدت نیست. «تَضَعُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ- أَ تُتِمُّ ذَلِكَ الْيَوْمَ أَمْ تُفْطِرُ» بعد از ظهر زاییده است آن روز را صومش را تمام کند یا افطار کند؟ « فَقَالَ تُفْطِرُ ثُمَّ لْتَقْضِ ذَلِكَ الْيَوْمَ» ، افطار کند یعنی صومش باطل شد، چون حائض و نفساء صومشان را قضاء می کنند بعد باید قضاء کند، اینجا عنوان، عنوان تضع است وضع است.
باز در یک روایت دیگر هم موضوع همان وضع است. روایت در باب هفت [8]است:
محمد بن الحسن باسناده عن علی بن حسن فضال عن عمرو بن عثمان عن الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن مالک بن الاعین، موثقه هستند روایت من حیث السند، موثقه است، علی بن حسن فضال فقط نسبت به او موثقه شد بقیه همه عدول و صحاح هستند. «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ النُّفَسَاءِ يَغْشَاهَا زَوْجُهَا- وَ هِيَ فِي نِفَاسِهَا مِنَ الدَّمِ» در حالیکه در نفاس است او را وطی کند، «قَالَ نَعَمْ إِذَا مَضَى لَهَا مُنْذُ يَوْمَ- وَضَعَتْ بِقَدْرِ أَيَّامِ عِدَّةِ حَيْضِهَا» إِنْ أَحَبَّ،، منذ یوم وضعت وضع کرده است از آن وقت به قدر ایام حیضش گذشته باشد اشکالی ندارد.
لعل ایشان، البته بعید است ایشان نظرشان این دو روایت بوده باشد، ولکن شاید نظرشان این دو است.
درست توجه کنید یک قاعده ای می گویم یادتان باشد خوانده اید این را و لکن تطبیقش را بدانید:
این دو روایتی که خواندیم اینها در مقام بیان دم نفاس نیستند که دم نفاس کدام است، مثل آن موثقهای که ابتداءً خواندیم موثقه عمار که فرمود: تصلی ما لم تلد و اذا ولدت تترک الصلاة، معنایش این است که دم، دم نفاس است، این در مقام دم نفاس است اینطور روایتی اگر وارد می شد که المرأة اذا ما وضعت حملها و خرج الدم فالتترک صلاتها، او مطلب ما را حل می کرد علقه و مضغه را هم می گرفت، وضعت حملها، ما اینطور روایت می خواهیم، اما این دو روایت در مقام حکم آخر است و آن این است که بعد از اینکه معلوم است که دم، دم نفاس است سوال می کند از امام علیه السلام دم نفاس را که بچه را بعد از ظهر زاییده است اگر روزه بود قبل از این، روزهاش را ادامه دهد یا بشکند، بعد الفراغ عن النفساء بودن سوال می کند این را، و در آن روایت هم بعد از فراغ از نفساء بودن سوال می کند که وطیش تا چه زمانی ممنوع است، از مقداری که وطیش حرام است از او میپرسد، این روایات در مقام بیان حکم آخر است بعد الفراغ از نفاس المرأة، به اینها نمی شود تمسک کرد.
روایتی باید بوده باشد اهل معرفت و اهل الفضل و اهل الاجتهاد که انشاء الله مستقبلاً اینطور باید بشود روایت، که اذا وضعت حملها تترک صلاتها، این از این انتزاع می شود که موضوع نفاس، همان وضع الحمل است ولو مضغه باشد.
و اما در این روایاتی که در مقام نفاس بودن دم بود، در آن روایات موضوع حکم ولدت بود النفساء بود، این النفساء و اذا ولدت، نفساء را در روایت دیگر خواهیم خواند، اذا ولدت هم در آن موثقه و معتبرهای که خواندیم، در این صورت وقتی که اذا خرج رأس الولد حتی در روایت زریق اینطور بود اذا خرجت رأس الولد، به مضغه و علقه که رأس الولد نمی گویند، این روایات علقه و مضغه را نمی گیرد.
بدان جهت ما هستیم و دمی که خارج شده است، دلیل نداریم این نفاس است، لذا اگر شرایط حیض موجود بوده باشد حکم می شود که دم حیض است، نطفه را انداخته است مبتلا شده است به دم حیض، و اما اگر شرایط حیض هم نشد کل دمی که لم یکن حیضاً و لم یکن نفاساً حکمش چیست؟ همان احکام استحاضه است، احکام استحاضه را بار می کند. این هم جهت دیگری است که در مقام گفتیم.
الجهة الثالثة: جهت دیگری که در مقام بحث می کنیم جهت مهمهای است، و آن این است که ربَّما زن که حائض بود، حامله حائض می شود، حیضش را سه روز بود تمام کرده بود پنج روز شش روز حائض بود، سه روز تمام کرده بود، دردش گرفت بچه را زایید، این دم گفتیم دم نفاس است، خوب ما بین این دم نفاس و حیض سابق ده روز باید فاصله شود که اقل طهر است، آیا این لازم است یا لازم نیست؟ اگر لازم شود کشف می شود دم اولی حیض نبود، چون ده روز فاصله نشده است، اگر اقل طهر فاصله شدنش معتبر نشد آن حیض بود و این هم نفاس است، سه روز پاک بوده است اشکالی ندارد، ما بین حیض سابق و نفاس لاحق بینهما اقل طهر شرط نیست، صاحب عروه این مسلک را اختیار می کند، تأمل بفرمائید تا بحث کنیم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص359.
[2] محمد بن الحسن طوسی، الخلاف، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1407ق) ج1، ص247.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْمَرْأَةِ يُصِيبُهَا الطَّلْقُ أَيَّاماً (أَوْ يَوْماً) أَوْ يَوْمَيْنِ- فَتَرَى الصُّفْرَةَ أَوْ دَماً- قَالَ تُصَلِّي مَا لَمْ تَلِدْ- فَإِنْ غَلَبَهَا الْوَجَعُ فَفَاتَتْهَا صَلَاةٌ- لَمْ تَقْدِرْ أَنْ تُصَلِّيَهَا مِنَ الْوَجَعِ- فَعَلَيْهَا قَضَاءُ تِلْكَ الصَّلَاةِ بَعْدَ مَا تَطْهُرُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص391.
[4] وَ عَنْهُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّهُ قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ص مَا كَانَ اللَّهُ لِيَجْعَلَ حَيْضاً مَعَ حَبَلٍ- يَعْنِي إِذَا رَأَتِ الْمَرْأَةُ الدَّمَ وَ هِيَ حَامِلٌ لَا تَدَعُ الصَّلَاةَ- إِلَّا أَنْ تَرَى عَلَى رَأْسِ الْوَلَدِ- إِذَا ضَرَبَهَا الطَّلْقُ وَ رَأَتِ الدَّمَ تَرَكَتِ الصَّلَاةَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص392.
[5] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِي الْمَجَالِسِ وَ الْأَخْبَارِ بِإِسْنَادِهِ الْآتِي عَنْ رُزَيْقٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ عَنِ امْرَأَةٍ حَامِلَةٍ رَأَتِ الدَّمَ- قَالَ تَدَعُ الصَّلَاةَ- قُلْتُ فَإِنَّهَا رَأَتِ الدَّمَ وَ قَدْ أَصَابَهَا الطَّلْقُ- فَرَأَتْهُ وَ هِيَ تَمْخَضُ- قَالَ تُصَلِّي حَتَّى يَخْرُجَ رَأْسُ الصَّبِيِّ- فَإِذَا خَرَجَ رَأْسُهُ لَمْ تَجِبْ عَلَيْهَا الصَّلَاةُ- وَ كُلُّ مَا تَرَكَتْهُ مِنَ الصَّلَاةِ فِي تِلْكَ الْحَالِ لِوَجَعٍ- أَوْ لِمَا هِيَ فِيهِ مِنَ الشِّدَّةِ وَ الْجَهْدِ- قَضَتْهُ إِذَا خَرَجَتْ مِنْ نِفَاسِهَا قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ- مَا الْفَرْقُ بَيْنَ دَمِ الْحَامِلِ وَ دَمِ الْمَخَاضِ- قَالَ إِنَّ الْحَامِلَ قَذَفَتْ بِدَمِ الْحَيْضِ- وَ هَذِهِ قَذَفَتْ بِدَمِ الْمَخَاضِ إِلَى أَنْ يَخْرُجَ بَعْضُ الْوَلَدِ- فَعِنْدَ ذَلِكَ يَصِيرُ دَمَ النِّفَاسِ- فَيَجِبُ أَنْ تَدَعَ فِي النِّفَاسِ وَ الْحَيْضِ- فَأَمَّا مَا لَمْ يَكُنْ حَيْضاً أَوْ نِفَاساً- فَإِنَّمَا ذَلِكَ مِنْ فَتْقٍ فِي الرَّحِمِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص334.
[6] على أنّ المناط مطلق خروج الدم عقيب وضع الحمل و إن لم يصدق عليه اسم الولادة عرفاً؛ آقار ضا همدانی، مصباح الفقيه، (قم، مؤسسة الجعفرية و مؤسسة النشر الاسلامی، چ1، ت1416ق)، ج4، ص369.
[7] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص394.
[8] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ النُّفَسَاءِ يَغْشَاهَا زَوْجُهَا- وَ هِيَ فِي نِفَاسِهَا مِنَ الدَّمِ- قَالَ نَعَمْ إِذَا مَضَى لَهَا مُنْذُ يَوْمَ- وَضَعَتْ بِقَدْرِ أَيَّامِ عِدَّةِ حَيْضِهَا ثُمَّ تَسْتَظْهِرُ بِيَوْمٍ- فَلَا بَأْسَ بَعْدُ أَنْ يَغْشَاهَا زَوْجُهَا- يَأْمُرُهَا فَتَغْتَسِلَ ثُمَّ يَغْشَاهَا إِنْ أَحَبَّ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص395.