اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
صاحب العروة قدس الله نفسه الشریف مسائلی را که مرتبط است با غسل مس المیت، شروع میکند آن تفریعات و مسائل را بیان کند. مسئله اولی که در مقام ذکر میکند، میفرماید بر اینکه فرقی نیست در وجوب غسل مس میت بر ماسّ بر اینکه ماسّ مس کند از میت جزئی را که لاتحلّه الحیاة است مثل ناخن که دستش را زده به ناخنهای آن میت. یا مس کند از میت آن جزئی را که تحله الحیاه است. مثل گوشتش و به بدنش و به بشرهاش دست زده است.
معروف این است که معروفیت از روایات اخذ شده است که در بعض از اجزاء بدن روح نباتی است. عضوی از توابع بدن است و لکن در او روح نباتی است. مثل ناخن و مثل موی انسان. و بعض دیگر در آنها حیات حیوانی است، غیر از حیات نباتی. که آن اعضائی که آنها متأثر میشوند به واسطه مس و به واسطه وقوع الثقیل بر آنها مثل گوشت و پوست بدن که پوستی که به گوشت چسبیده است. فرقی نمیکند در وجوب غسل المسح بر ماسّ که ماسّ مس کند از میت ما تحله الحیاة را، حیات حیوانی أو ما لاتحله الحیاة را، مثل ناخن.
بعد میفرماید بر اینکه فرقی نیست ما بین اینکه مس کند از میت، باطن میت را یا مس بکند ظاهر میت را، هر دو موجب غسل است. مثل اینکه در زماننا در سابق الزمان هم بود، میت دندان مصنوعی دارد، در نیاوردهاند، شخصی دستش را در دهان میت میکند که آن دندانها را دربیاورد، کلش یا بعضش را، در این صورت اگر مس کرد باطن دهان را از میت باید غسل مس میت بکند. یا به نحو دیگری باطنش را مس کرد، چیزی را میخواست از بینیاش [که] مانده بود، خارج کند یا داخل کند در دهانش یا بینیاش چیزی که موقع غسل دادن خون نیاید بیرون، دستش خورد به باطن الأنف در اینها موجب غسل است.
کل ذلک للاطلاق بالروایات. اطلاق در روایات است که من مس میتا، کسی که میت را مس کند، چه میت را مس کند، ناخنش را مس کند، دهانش را مس کند، چه ظاهر بدنش را مس کند، فعلیه الغسل، بر او غسل میآید. حتی در آن صورتی که خود عضو الماسّ ما لاتحله الحیاة بوده باشد، ناخن شخص خورد به جسد میت، ناخن فقط خورد. فرقی نمیکند، من مس المیت بعد أنیبرد فعلیه انیغتسل، یجب علیه الاغتسال، مقتضای اطلاقات این است.
بعضیها در مانحنفیه توهمی کردهاند و گفتهاند در مانحنفیه روایتی است که مقتضای آن روایت این است که اگر ما لاتحله الحیاة من المیت را انسان مس کند، غسل مس میت بر او متعلق نمیشود. آن روایت، روایتی است که صدوق علیه الرحمه در عیون الاخبار و هکذا در عللش به سندش از فضل بن شاذان که فضل بن شاذان هم از امام الرضا سلام الله علیه نقل میکند، به این روایت تمسک کردهاند. در این روایت غسل مس میت را تعلیل فرموده است امام علیه السلام کانّ به چیزی که مقتضایش این است که اذا مُسّ من المیت ما تحله الحیاة، او غسل مس میت دارد و اما اذا مُس منه ما لاتحله الحیاة فلا غسل علی الماسّ. گفته شده است مقتضای این تعلیل این است. این روایت در باب ششم از ابواب غسل مس میت روایت پنجمی است، محمد بن علی بن الحسین فی عیون الاخبار و فی العلل باسانیده عن الفضل بن شاذان عن الرضا علیه السلام قال انما لمیجب الغسل علی من مس شیئا من الاموات غیر الانسان، امام میفرماید: چرا حیوانات مرده را انسان مس کرد، غسل مس میت برایش واجب نمیشود؟ قال انما لمیجب الغسل علی من مس شیئا من الاموات غیر الانسان، امواتی که غیر انسان باشد، کالطیور و البهائم و السباع و غیر ذلک، لان هذا الاشیاء یعنی این حیوانات کلها ملبّسة ریشا و صوفا و شعرا و وبرا چون که تمامی حیوانات پوشیده است از پر و از صوف، از پشم و از چرم و از مو، و از وبر پوشیده شده است. و هذا کله ذکیّ لایموت، تمام این ریش، صوف، شعر و وبر اینها پاک هست، اینها لایموت، اینها نمیمیرند؛ موت، موت حیوانی است. در باب میته گذشت که اشیائی از میته ذکی هست، که از آنها یکی عظم بود، ناخن بود، شعر بود، صوف بود، که امام علیه السلام فرمود عشرة اشیاء من المیت ذکی یکی همین ما لاتحله الحیاة بود که اینها ذکی هستند، لایموت اینها نمیمیرند. چون که اینها پوشیده از اینها هستند، کسی که اینها را مس میکند، به آن عضوی که یموت دستش نمیرسد او را مس نمیکند، شعر را مس میکند، روی این اساس است و اذا یماس منه الشئ الذی هو ذکی من الحی و المیت و انما یماسّ یعنی کسی که حیوان مرده را مس میکند، چیزی را مس میکند که آن ذکی است، از حیوان و از انسان. هو ذکی من الحی و المیت، از مرده و زنده ذکی هست. فرمودهاند این تعلیل مقتضایش این است که اگر انسان از میت انسانی هم به ناخنش دست زد، به ما لاتحله الحیاة دست زد، غسل مس المیت واجب نشود.
عرض میکنم بر اینکه این حرف درست نیست و نمیشود این را تصدیق کرد. چرا؟ اولا این روایت من حیث السند ضعیف است. چون که صدوق قدس الله نفسه الشریف در من لایحضر الفقیه در آنجا فرموده است چون که از روایات عیون و علل در من لا یحضره الفقیه هم متفرقا نقل کرده است. درآخر مشیخه گفته است و ما رویته عن الفضل بن شاذان عن الرضا علیه السلام من العلل فی الاحکام سندش را ذکر کرده است. سندش عبدالواحد بن عبدوس است، عبدالواحد بن عبدوس در سندش واقع شده است. عبدالله بن عبدوس توثیقی ندارد، از معاریف هم نیست، روایات او در احکام اینطور نیست که مشاهیر و علماء از او نقل حدیث بکنند. این روایت من حیث السند ضعیف است. عبدالله بن عبدوس در سندش است. اعتمادی به این نمیشود کرد.
این اولا. و ثانیا: أفرض اگر روایت صحیحه بود همه سند اجلاء بودند، این روایت مدلولش دلالتی ندارد. و الوجه فی ذلک: این عللی که در این روایات ذکر شده، حکمة الحکم است. نه آن علتی است که حکم دائر مدار آن باشد. مذکور در این روایات حکمت است بالقرینه الداخلیة و الخارجیة، در خود آن تک تک آن روایات قرینه داخلیه است و اگر نباشد، قرینه خارجیه است که این حکمت است.
اما القرینة الخارجیة ورود حکم است در آنجاهایی که علت جاری نمیشود، دلیل داریم که حکم در آنجا هم جاری است، یعنی آن هم منصوص است. آن زنی که بچهدار نمیشود و عقیم است، دلیل داریم که او هم باید عده نگه بدارد. مورد نص و روایات است. معلوم میشود که تحفظ علی الانساب که وارد در روایت عیون است، این حکمت است، علت نیست.
ربما قرینه، قرینه داخلیه میشود، آن قرینه داخلیه عبارت از این است که کسی از خود حیوان میت، [مثلا] گرگی مرده بود، دهانش باز بود، دستش را برد در دهانش که در حال زنده بودنش که نمیتوانستم دستم را ببرم، این حسرت دستم را جدا میکرد از بدنم، الان که مرده است بگذار تشفی خاطر پیدا کنم، دستم را در دهانش ببرم، خودش هم مالید به دهانش، غسل مس میت چرا واجب نیست؟ انما هذا من الآدمی، هم قرینه خارجیه بود و هم قرینه داخلیه است که مقتضای این روایت این بود. این را هیچ کس اخذ نکرده است حتی خود صدوق علیه الرحمة که این روایت را نقل میکند. بدان جهت این حکمت است، حکمت اینکه شارع در مس حیوانات غسل مس میت قرار نداده، حکمتش این است که غالبا مس در اینها به آن ذکی متعلق میشود غالبا، و لکن حکم دائر مدار حکمت نمیشود. حکم وقتی که شیء مذکور وارد در روایت حکمت شد، دائر مدار موضوع حکم است در خطاب، من مس میتا بعد أنبرد فعلیه أنیغتسل، مقتضایش این است که باید غسل بکند.
بدان جهت این معنا اشکالی ندارد، لا فرق در آنجایی که مس میکند میت را، عضوی را که لاتحله الحیاة است مس کند یا تحله الحیاة است مس کند، ظاهر مس کند، باطن را مس کند، همه اینها را من مس میتا بعد أنبرد فعلیه أنیغتسل میگیرد این را.
و لکن صاحب العروه قدس الله نفسه الشریف یک چیز را استثناء میکند و آن مس المیت بالشعر که انسان با موی خودش میت را مس کند أو مس شعر المیت. یعنی آن عضو ماسّ شعر بوده باشد از شخص، غسل ندارد. جزء ممسوس شئ ممسوس از میت، شعر میت بوده باشد، غسل ندارد. شعر را استثناء میکند.
بعضیها فرمودهاند مدرک این مسئله که شعر همینطور است، مدرکش این روایت است، این روایت عیون است.
این هم نمیشود. اگر بناء بر روایت عیون بوده باشد، باید فرق بگذارید.
[سوال: جواب:] نه غسل ندارد، حتی شعر علی الجسد المیت هم غسل ندارد. عرض کردیم حیات، حیات حیوانی است نه حیات نباتی. بدان جهت اگر مرده را گذاشتند یک ماه ماند در سردخانه، ریش او درنمیآید چون که روح نباتی هم میرود، مراد از ما لاتحله الحیاة یعنی حیات حیوانی که خون در آنها جاری میشود. به واسطه جریان او متأثر میشود. و لو به حساب علمی جاری بشود و لکن به حسب عرفی نظر عرفی جریان آن در عروق است نه در آن چیزهایی مثل ناخن و بشر.
علی هذا الاساسی که هست، اینجا باید فرق بگذارد ما بین اینکه انسان شعر میت را مس کند [که] به مقتضای آن روایت غسل ندارد، چون که ذکی را مس کرده. و اما ما بین آنجایی که به موی خودش به موی سرش جسد میت را مس کرده است. آنجا لازم است بگوید غسل دارد، چون که مس جسد المیت که نجس است. ایشان تصریح میکند در عبارت عروه که جزء ماسّ که شعر بوده باشد ( مس المیت بالشعر) یا مس شعر المیت اینها لایوجب الغسل، اینها موجب غسل نمیشوند. این فتوای ایشان است. این دلیلش چیست؟ از کجا فرموده است بر اینکه این همینطور است.
بعضیها فرمودهاند دلیل داریم. دلیلش چیست؟ دلیلش دو تا صحیحه است. اینطور فرمودهاند ببینیم دلیل میشود یا نمیشود؟
یکی از دلیلها صحیحه عاصم بن حمید است. در صحیحه عاصم بن حمید همینطور است، بحث، بحث خیلی مفید است. در اینجا قاعدهای ذکر خواهد شد انشاءالله. آن قاعده در فقه محل ابتلاء شما است، و خواهد ذکر شد انشاءالله که این مانحنفیه از صغریات این قاعده است. در صحیحه عاصم بن حمید که روایت سومی است در باب اول از ابواب غسل مس میت آنجا دارد و باسناد الشیخ عن النضر بن سوید -که گفتیم سندش صحیح است همان سند به حسین بن سعید است- حسین بن سعید از نضر بن سوید نقل میکند، عن عاصم بن حمید قال سألته عن المیت اذا مسه الانسان أ فیه غسل؟ در این مس غسل است یا نه؟ قال اذا مسست جسده حین یبرد، آن وقتی که جسد میت را مس کردی -حین یبرد یعنی بعد از اینکه تمامش سرد شد- آن وقتی که تمام میت سرد شد، جسدش را مس کردی، آن وقت برایت غسل واجب میشود. گفتهاند بر اینکه شعر که از جسد نیست. جسد، جسد آن اصل البدن را میگویند، توابعش نمیگیرد. جسد اصل البدن است. بدان جهت در مانحنفیه که میفرماید: اذا مسست جسده حین یبرد تمامه فلتغتسل، این مال جسد است، شعر را نمیگیرد. ناخن را میگیرد، ناخن از جسد است و لکن بخلاف الشعر، شعر از خود جسد نیست. تابع جسد است، تابع بدن است. اصل البدن را جسد میگویند.
یکی این روایت. یکی هم در صحیحه محمد بن حسن صفار -روایت پنجمی بود- قال کتبت الیه رجل رجل اصاب یده أو بدنه ثوب المیت الذی یلی جلده که آن ثوبی که چسبیده به بدن میت است، به پوست میت است. قبل أنیُغسل قبل از اینکه میت شسته بشود، قال هل یجب علیه غسل یده أو بدنه؟ فوقّع اذا أصاب، -اعراض از سوال است، چون که سوال از شستن دست و بدن بود- امام میفرماید: اذا أصاب یدک جسد المیت قبل أنیغسل فقد وجب علیک الغسل، اگر اصابت کرد ید تو به جسد میت، قبل از اینکه میت شسته بشود، بر تو غسل واجب است. یجب علیک الغسل یعنی غسل نه یجب علیک غَسل آن عضو، اینطور نیست. یجب علیک الغسل یعنی غسل واجب است بر تو، غَسل نیست، غُسل است. چون که متعلق ذکر نشده است. یجب علیک الغسل بر تو غسل واجب میشود. این صحیحه مبارکه هم تعلیق شده است وجوب غسل مس میت بما اذا مس جسد المیت، جسد میت را مس بکند. روی این اساس ملتزم میشویم که مس الشعر، مس الجسد نیست، فلا غسل مِن مس الشعر بر ماسّ.
خب اول یک اشکالش این است که این لازمهاش این است که اگر انسان به موی سرش جسد میت را مس کرد، باید غسل بکند و حال اینکه در عروه دارد که جز ماسّ اگر شعر شد، و جسد میت را انسان به شعرش مس کرد، غسل ندارد. چون که فرقی ندارد ما بین مس المیت بالشعر یا مس شعر المیت، باید فصل بدهد، فاصله بدهد، تفصیل بدهد. صاحب العروة هر دو تا را میگوید، و [از] این معلوم میشود که این دلیلش این دو تا صحیحه نیست.
[سوال: جواب:] عرض میکنم بر اینکه غَسل ید را میگویم، غسل ید [را] نمیفرماید فقد یجب علیک الغُسل، یا فقد یجب علیک الغَسل، باید بگوید فقد یجب علیک غَسله، خود غَسل هم وجوب ندارد، وجوب ظهور دارد در تکلیف. آنجا غسل الید امرش امر ارشادی است. وجب معنایش این است که مطلوب است نفسیا. منتها به اطلاق دلالت میکند که طلب، وجوبی است، گذشت سابقا.
در این دو تا صحیحه [گرچه] که در آنها جسد ماخوذ شده است و لکن در روایات دیگر جسد ذکر نشده، اذا مس المیت بعد أنیبرد که در روایات بود در این صورت فعلیه الغسل، بر او غسل واجب است، اذا مس المیت فلیتغسل، غسل بکند، آنها مطلق است.
ما دو تا دعوا داریم: یکی را خیلی روی آن نمیایستیم، و لکن دعوای دومی را روی آن میایستیم و میگوییم همینطور است این دعوا ثابت است.
دعوای اول که روی آن نمیایستیم: دعوی میشود که بعید نیست مراد از جسد در این دو روایت، بدن المیت است نه اصل البدن. شعر میت را هم میگیرد. اینکه در این روایت جسد اطلاق شده است، اذا مسست جسد المیت این به یکی از دو اعتبار است، به اعتبار اینکه چون که روح از بدنش مفارقت کرده است یطلق علی البدن بعد مفارقة الروح الجسد، جسد گفته میشود، جسد هم همان معنای بدن است که توابعش را شعرش را هم میگیرد، نه معنایش اصل البدن است، اینجا همینطور است. چون که به مناسبة المقام که روح از بدن جدا شده است، اطلاق جسد یعنی بدن بلا روح، جسد فلان مرحوم است یعنی بدن آن مرحوم است که روحش جدا شده است. یا به این اعتبار است یا به اعتبار اینکه سائل (محمد بن حسن صفار) در سؤال ذکر کرد مردی دستش را یا بدنش به ثوبی که یلی جلد المیت به او خورده است، امام که در جواب که مینویسد روحی له الفداء اذا مس جسده، جسد میت را مس کرد، غسل کند یعنی آن مس ثوب به درد نمیخورد ثوبی که یلی البدن. او به جهت این است.
این دعوی درست است که به مناسبت مقام، و لکن روی آن اصرار نمیکنیم. ممکن است کسی بگوید جسد به معنای اصل البدن است، شعر را نمیگیرد که این جسد میت است. خب قبول کردیم این را و از دعوی اول صرف نظر کردیم.
دعوی ثانی ما این است مانحنفیه از مواردی است که حکم انحلالی بشود و آن حکم انحلالی در خطاب مطلقی ثابت بشود و در خطاب آخر به آنی که مقید است ثابت بشود. در یک خطابی آن حکم انحلالی به مطلق ثابت شده است. مثل اینکه در خطاب داریم که الربا فی المعاملة حرام، معاملة مطلق است هم بیع را میگیرد هم غیر بیع را میگیرد. و در روایت دیگر وارد شده است که الربا فی البیع حرام، ربا در بیع حرام است. حرمت حکم انحلالی است، هر ربایی یک حرمتی دارد، حکم انحلالی است. و این مطلق و مقید با هم دیگر تنافی ندارد، هر دو مثبتین، هر دو اثبات میکنند حرمت را. این از مواردی است که مطلق به مقید حمل نمیشود. وجوب هر مس میتی موجب میشود غسل را. یک روایت گفته است مس بدن میت موجب غسل است، یکی هم گفته است که مس جسدش موجب غسل است. مثل اینکه الربا در معامله حرام است، ربا در بیع حرام است. جای مطلق و مقید است. حمل نمیشود مطلق بر مقید. رفع ید از مطلقات نمیشود. این دعوی ما است.
در مقابل این [دعوی] این است که قضیه، قضیه شرطیه است. در صحیحه محمد بن صفار و هکذا در صحیحه عاصم بن حمید قضیه شرطیه است و این قضیه شرطیه مفهوم دارد. اذا مسست جسد المیت فاغتسل، معنایش این است که اگر جسد را مس نکردی، شعر را مس کردی، فلا غسل، غسل نیست. چون که قضیه شرطیه است، میدانید در مواردی که مطلق و مقید حکم انحلالی دارد، و لکن متخالفَین هستند، حکم در مطلق ثبوتی است، در مقید نفیی است، تقیید میکند مطلق را، و لو حکم انحلالی باشد. ادعاء شده است اینجا از صغریات این مقام است. در مانحنفیه مس المیت یوجب الغسل مطلق ثابت است، و لکن اذا مسست جسد المیت فلتغتسل چون که وجوب غسل را معلق کرده است بر اینکه مس جسد کند، مقتضای تعلیق وجوب الغُسل بر ماسّ بر مس الجسد این است که اگر مس جسد را نکند، فلا غسل. این همین است که مرحوم حکیم قدس الله سره در مستمسک رضوان الله علیه با آن جلالت فقهی که دارد به این وجه تمسک کرده و کلام صاحب العروة را به این توجیه کرده است. اگر فرقی هم داشته باشد بیان من با عبارت ایشان فرقی است که فقط در بیان است و الا اصل مطلبش این است. تعلیق وجوب الغسل در این دو صحیحه بر عنوان مس الجسد مقتضای این است که [اگر] مس الجسد نشود، وجوب غسل نست. شعر را مس بکند، مس جسد نکرده است. این است. رسیدیم به این قاعدهای که میگوییم.
این حرف درست نیست. این قضیه شرطیه و امثالش مفهوم ندارد. درست توجه کنید! و بیان ذلک قضیه شرطیه سه قسم است: -بحث در بحث مفهوم الشرط است- قضیه شرطیه سه قسم است: قسم اول از قضیه شرطیه آنجایی است که در شرط شیئ ذکر بشود که مفروض الوجود است، فرض وجود او بشود که آن شیء در صورت بودِ غیر و در صورت نبودِ غیر موجود است، مفروض الوجود است. آن شیئ که مفروض الوجود است، ثبوت حکم را در قضیه شرطیه در آن شیء معلق کرده است شارع به وجود این قید. گفته است این حکم بر این شیء مفروض ثابت است علی فرض حصول این قید. مقتضای این تعلیل این است که شیء مفروض اگر این قید حاصل نشود، حکم را ندارد. این قسم از قضیه شرطیه ملاکش این است که شیئی که فرض وجودش بشود (که قید بشود یا نشود، این شیء موجود است) و لکن شارع ثبوت آن حکم را بر آن شیء معلق کرده است بر حصول قید. مثل اکرم زیدا ان جائک خب این را میدانید زید بیاید یا نیاید زید موجود است. شارع وجوبش را معلق کرده است یا مولی معلق کرده است اکرامش را بر مجئ زید، مقتضایش این است که اگر نیاید، وجوب اکرام ندارد که تو بروی اکرامش بکنی.
بدان جهت است که در آیه نبأ اینطور گفته شده است، محققین و منهم صاحب الکفایة و غیر صاحب کفایة در آیه نبأ که ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا گفتهاند که نبأ مفروض الوجود نیست، اگر این آیه اینطور بود: النبأ المجئ به ان کان الجائي فاسقا فتبینوا این دلالت میکرد که اگر نبأ مجی به، راویاش فاسق نباشد، حجت است، مفهوم داشت. النبأ المجی به که مفروض الوجود است ان کان الجائي به فاسقا فتبینوا، این دلالت میکرد که نبأیی که مفروض الوجود است، جائی آن اگر فاسق نبود، آن تبین لازم نیست، عمل بشود به او. در این مورد که ملاکش این است که در قضیه شرطیه چیزی مفروض الوجود بشود، که اسم او را موضوع حکم میگویند. این موضوع الحکم مفروض الوجود بشود و لکن شارع او را مطلقا موضوع قرار نداده است. بلکه موضوعیتش این حکم را معلق کرده است به حصول قید که در مقام اثبات یعنی در معنای خطاب قید حکم است. حکم را بر آن موضوع معلق کرده است بر حصول القید، مقتضایش این است که آن قید [اگر] نبوده باشد، حکمی نیست. و اما اگر شیئی که در خطاب موضوع حکم است، شرط نبوده باشد، اصلا خود آن شیء نیست. ان رزقت ولدا فاختُنه که قسم ثانی از قضیه شرطیه است. ان رزقت ولدا فاختنه، اگر خدا به تو پسری داد، او را ختنه بکن، ان رزقت نباشد، دیگر موضوع نیست برای ختنه. اصل موضوع مرتفع میشود، آن ولد مرتفع میشود، مفهومی ندارد. میگویند قضیهای است برای تحقق الموضوع، مفهومی ندارد.
قسم ثالث در جایی است [که] -درست توجه کنید!- شیئی که در آن خطاب موضوع حکم قرار داده شده است علی فرض تحقق القید طوری است که اگر قید نبوده باشد، نقیض شرط -که خلاف الشرط است- عام است؛ هم ثابت است در آنجایی که اصل آن شیء نباشد یا در آنجایی که اصل شیء باشد و لکن قیدش نباشد. مثل چه؟ مثل آیه مبارکه ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا، اگر فاسق خبری آورد، تبیّن بکنید. اگر فاسق نیاورد خبر را، این به دو جور میشود، به این میشود که اصلا خبر نیاورد، این یکی هم میشود که عادل خبر بیاورد، این قضیه شرطیه مفهوم ندارد. چرا؟ چون که مفاد مفهوم شرط که انتفاء الحکم عند انتفاء شرط است، انتفاء شرط دو جور میشود چون که انتفاء شرط (نقیض الشرط) به دو شیء ثابت میشود. هم به آنجایی از شیء موجود نشود و هم به آنجایی که شیء موجود بشود و لکن آن شیء مقید موجود نشود. آنجایی است که فاسق، ان جائکم فاسق بنبأ، فاسق خبر را نیاورد، ممکن است اصلا خبر نبوده باشد، قضیه، صادق است، ان لمیجئ فاسق بنبأ، صادق است نقیض قضیه شرطیه. یا بیاید [اما] عادل بیاورد، باز صادق است که لمیجئ فاسق بالنبأ، خبر را او نیاورده. در این موارد مفهومی ندارد. مفهوم مال قسم اول است.
در مورد قسم ثالث اگر کسی مفهوم توهم کند، مفهوم، مفهوم وصف یا مفهوم لقب است که اساسی ندارد. چون که مقید در شرط ذکر شده است. آن [اگر] از قبیل مقید یعنی مطلق با قید باشد، مفهوم داشته باشد، مفهوم قید است. و اگر نه، شیء خاصی ذکر شده باشد مثل آیه مبارکه ان جائکم فاسق بنبأ، نبأ فاسق ذکر شده است که نبأِ مضاف، شیء خاص است، [اگر] این باشد، این دلالتش بر اینکه خبر عادل حجت است، مفهوم لقب میشود، مفهوم لقب اصلا اساسی ندارد.
در این دو صحیحه که امام علیه السلام فرمود: اذا مسست جسد المیت فاغتسل، از قبیل قسم ثالث است. چون که نقیض شرط، (خلاف شرط) این است که اگر مس جسد میت نشد، این به این میشود که اصلا مس نشده میت. صادق است دیگر. مس جسد میت نشده. هم صادق بر این است مس بشود لکن فقط ثوبش مس بشود یا شعرش مس بشود. این مثل قسم اخیر است. بدان جهت اذا مسست جسد المیت، اگر مفهوم داشته باشد، مفهوم لقب است که مس جسد المیت دلالت میکند که جسد خصوصیت دارد. که مفهوم لقب حجیتی ندارد. آن مطلقی که میگوید مس بدن المیت یوجب الغسل، آن مطلق با این قضیه شرطیه هیچ تنافی ندارد.
این ملاک کلی است در قضایای شرطیه در خطابات. اینکه گفتم باید فقیه ملاحظه کند قضیه شرطیه از قبیل قسم اول است یا از قبیل قسم ثانی است یا از قبیل قسم ثالث است. اینکه در بعضی کلمات و بعضی اصحاب ما از آن فحولها فرمودهاند اینجا جای حمل مطلق بر مقید نیست، معنایش این است. یعنی قضیه شرطیه مفهوم ندارد. مفهوم ندارد که مطلقات را تقیید بکند.
بدان جهت در مانحنفیه مس مس المیت چه بگوییم؟ اینطور میگوییم که شعر در بدن انسان و در بدن حی بوده باشد یا میت بوده باشد، شعر دو جور است: یک وقت این است که آن شعر در حد متعارف است، به حیث اینکه عرفا این شعر که ؟؟؟ در آن عضو است، از تبعیت آن عضو خارج نمیشود، بدان جهت اگر در آن شعر، فعلی واقع شد، اسنادش را به عضو دادن صحیح است. انسان به سر کسی زد، مو دارد دیگر، مو در سرش است، آن مقداری که در سرش است، میگویند به سرش زد، نمیگویند به مویش زد، این اسناد به خود عضو میدهند. و اما این زنی که موهایش ریخته است تا کمرش، کسی او موها را زد، نمیگویند سرش را زد، این از تبعیت سر خارج شده است. -درست توجه کنید!- این سرّ این است که آن مو را در غسل جنابت شستن لازم نیست. چون که غسل جنابت غسل الرأس و البدن است، آن مو که تا کمر ریخته، -کمر را از باب مثال میگویم که اوضح افرادش است کوتاهتر از او هم باشد همینطور است که از سر خارج شده است آن مو- آن مو نه غَسل الرأس است، نه هم غَسل بدن است چون که موی بدن که این نیست، موی سر است. و لکن تبعیت به سر ندارد.
و من هنا ذکرنا فی التعلیقة اگر جایی که مس میشود از مو، او از تبعیت عضو خارج نشده عرفا، به حیثی که مس او را مس عضو میدانند، او وجوب الغُسل دارد، فرقی نمیکند در ماسّ و در منسوس. و اما اگر شعر خارج بشود کما اذا اینکه طویل بوده باشد بحیث اینکه فعل واقع بر او را بر عضو نسبت بدهند [ندهند]، مس او موجب غسل نیست.
و الحمد لله رب العالمین.