جلسه نهصد و چهاردهم

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن ارحیم

کلام در این صور سبعه بود. صور سبع که صاحب العروه (قدس الله نفسه الشریف) در این صور سبع بیان فرمود که برای ماست مس المیت غسل واجب نمی شود. یکی از این صور شک ما بین این بود که آیا مسّی که میت را کرده است و میت هم میت انسانی بود، قبل برده بود یعنی بحرارة او را مس کرد، یا اینکه بعد زوال الحراره و برودت میت مس کرد. چونکه چیزی که موجب غسل است مس کردن است در آن زمانی که میت زوال حرارت شده باشد و بارد شد باشد جسدش بتمامه.

عرض می کنم اینجا نیز همینجور است. در ما نحن فیه مسح میت محرز است، و احتمال می دهد در زمان که مس می کند میت را و مس کرده است میت را، احتمال می دهد حرارت بدنش باقی باشد، یعنی برودت حاصل نشده باشد بر جسد میت. یک وقتی برای میت برودت حاصل نشده بود آن وقتی که اول جان کندنش بود جانش را کند، بدن حرارت داشت، نمی‌داند آن حرارت و آن عدم حصول برودت باقی بود تا زمان مسّ ام لا؟ استصحاب می‌گوید حرارت باقی بود و برودت حاصل نشده بود.

و قد بینّا در اامس، این یک قاعده‌ای است که می‌داند آن کسی که این قاعده را در فقه استعمال می‌کند، هر جایی که موضوع حکم ترکیبی باشد از دو عرضی که آن دو عرض فرض کنید دو معروض دارد (یک معروض هم داشته باشد همینجور است و لکن فعلا جایش نیست) جائی که موضوع حکم مرکب از دو عرض باشد که معروضش دو تاست: برودت و حرارت عرض میت است، مس فعل ماس و عرض ماس فاعل است. شارع این دو تا که موضوع حکم قرار داده است به نحو ترکیب که مس المیت و آن مت برد بوده باشد. این ترکیب که موضوع حکم است به معنای واو الجمع است. یعنی در آن زمانی که این مس موجود شده است در آن زمان میت سرد شده باشد. وقتی که استصحاب گفت آن زمانی که مس کردی میت سرد نشده بود، این نفی موضوع می‌شود. نفی موضوع وجوب غسل می شود بدان جهت غسل برایش واجب نمی شود.

و 2 تا قاعده دیگر خواهیم گفت غیر از این یک قاعده که آن دو تا به ثمر می رساند این قاعده اولی را. منتظر باشید که آن دو تا چه هستند.

بعد از ایشان صاحب العروه (قدس الله نفسه الشریف) می فرماید: اگر مس کرد بدن میتی را بعد از سرد شدن، شک دارد که این میت شهید است که مس الشهید ولو بعد برد بدنه لا یوجب غسلاً علی الماس. یا این میت شهید نیست، آنجور سعادتی ندارد که شهید بشود.

در این صورت غسل واجب نیست بر مس این میت. چونکه اگر شهید بوده باشد غسل واجب نیست، شهید نباشد غسل واجب است، و در ما نحن فیه احتمال می دهد که شهید بوده باشد.

این کلام ایشان روی آن قاعده‌ای که ما گفتیم درست در نمی‌آید، چرا؟ چونکه در روایات که فرموده است: غسل من مس المیت بعد أن یبرد واجبٌ، من مس المیت بعد أن یبرد فغتسیل، اذا مسست المیت بعد أن برد فعلیک الغسل یا فاغتسل، مقتضای اینها این است بود که شهید و غیر شهید فرقی نمی‌کند، هر میتی ولو شهید بوده باشد مس کردی غسل واجب می شود. از این مطلقات شهید خارج شده است فعلاً اینجور فرض می‌کنیم علی فتوی المشروع، چونکه مشروع ملتزم شده‌اند که مس شهید غسل مس میت ندارد. بحثش خواهد آمد انشاء الله. مستلزم میشویم به فتوی المشروع که مس الشهید لا یوجب غسلا علی الماس. این شهید از این میتی که در روایات است خارج می‌شود.

می دانید اهل اصول اگر این مانع وجود خارج بشود از عام و یا از مطلق خارج شود، مطلق یک قید عدمی پیدا می کند. من مس المیت که شهید نباشد، قید عدمی پیدا می کند، میتی که شهید نیست.

این قید را که پیدا می کند نه اینکه در خطاب پیدا می کند، خطابش مطلق است. غسل من مسح المیت اذا برد واجبٌ، کشف می کند از مقام ثبوت، که در مقام ثبوت غسل مس میت اذا برد واجب است، میت زمانی که مسّ شد و در آن زمان سرد شده بود واجب است. چون که در مقام اثبات خطابی آمد که لایجب الغسل علی من مس الشهید، تطابقاً لمقام الاثبات مع مقام الثبوت از آن ادله‌ای که کشف از مقام ثبوت می‌شود، کشف می شود که در مقام ثبوت آن میت یک قیدی دارد. آن قید اینکه شهید نباشد. قید عدمی که شهید نباشد.

وقتی که اینجور شد در ما نحن فیه مقتضی القاعده این است بر اینکه این میت را مس کرده است و این میت هم یک وقتی که شهید نشده بود الان نمی دانیم شهید است یا شهید نیست، موتش مستند به شهادت و قتال در معرکه است با عدو المسلمین، یا اینکه نه مستند به او نیست. این یک وقتی موتش مستند نبود به شهادت، بعد آن وقتی که مُرد نمی‌دانیم موتش مستند به شهادت شد، استصحاب می‌گوید: موت این مستند به شهادت نیست.

نگویید که اصل این است که موتش مستند به چیز دیگری هم نیست. این اصل اثری ندارد، چونکه مستند بودن موت به چیز دیگر موضوع حکم نیست. مقتضای ادله بود که کلی میتی باید غسل شود غسل میت شود به مس او، الا میتی که شهید است یعنی قتل فی سبیل الله، فی سبیل الله کشته شده است.

این وقتی بود که این شخص فی سبیل الله کشته نشده بود آن وقتی که زنده بود، بعد آن وقتی که مُرد نمی دانیم که فی سبیل الله کشته شد یا فی سبیل الله کشته نشد. استصحاب می گوید کشته نشده است.

 در ما نحن فیه روی این اساس می بینید که معلقین علی العروه از آن فقهای درجه اول قید زده‌اند که این صور سبعه همینجور است که لا یجب الغسل علی ماسه الا اذا شک فی کونه المیت شهیدا، این سرش این است که استصحاب  می‌گوید شهید نیست، موضوع وجوب غسل مس محرز شد. مس میت کرده است بالوجدان و این میت هم قتل فی سبیل الله نیست شهید نیست بالتعبد، و گفتیم هم که دو تا عرض معنایش واو الجمع است، قاعده را حفظ کنید. معنایش این است که مس کرده است میت را و میت هم شهید نیست، چونکه شهادت عرض میت است و میت هم شهید نیست، فیجب الغسل علی الماس.

 چرا مرحوم یزدی این حرف را نفرموده است؟ چرا این صورت را از صوری قرار داده است که به شک اعتنا نمی‌شود؟

این سرش این است که این قاعده ای که گفتم مقتضای این قاعده این است که (مسئله محل ابتلا بود و شاید بعد از این هم محل ابتلا شود کثیراً، شاید هم بشود لا سمح الله) آن عبارت از این است که کسی می دانیم بر اینکه کشته شده است، نمی دانیم شهید است یا نه، تغسیل است چونکه الشهید لا یغسّل و لا یکفن، بل یصلی علیه و یدفن فی ثیابه کما سیأتی بحثه انشاء الله. میتی پیدا شده است که معلوم نیست که شهید است یا شهید نیست. مقتضای این قاعده این است که باید تغسیل بشود، چونکه شارع حکم کرده است به تغسیل کل میت، از این خارج شده است میت شهید. این میت است بالوجدان و شهید هم نیست بالاستصحاب، باید تغسیل بشود کما التزم به جماعةٌ.

ولکن مرحوم سید یزدی در این مسأله این‌طور فرموده است بر اینکه اگر مقتولی در معرکه پیدا شود (در مسأله تغسیل الموتی) و مردد شود که موت این به واسطه قتال و شهادت است یا موت این مستند به آنها نیست به قتال نیست، فرار می‌کرد از میدان جنگ از پشت تیر زدند و کشتند، مستند به قتال نیست. یا نه، موقعی که برمی گشت در وسط راه ترسیده بود سکته کرده و همانجا مرده بود. آنجا اینجور فرموده است که میتی که در معرکه پیدا بشود حکم می‌شود بانه شهیدٌ، غسلش واجب نیست. اگر میتی در معرکه پیدا بشود مسئله‌اش در مسئله وجوب تغسیل موتی است، از مسائل اوست، به عروه نگاه کنید فی ما بعد.

ایشان فرموده است: اگر میتی در معرکه پیدا شود، معلوم نشود موتش مستند به قتال و شهادت است یا به غیر او، ایشان فرموده است که احتیاط مستحبی تغسیل اوست. آن احتیاط مستحبی کلامش اشکال دارد. ولکن فرموده است: فتوا این است که حکم شهید بر او جاری است لا یغسّل و لا یکفّن بل یصلی علیه و یدفن، چرا این را گفته است اینجا با وجوبی که اصل عملی است که اصل این است که شهید نیست؟

این را می دانید اماره هر وقت معتبر بوده باشد با اعتبار اماره نوبت به استصحاب که اصل عملی است نمی رسد. ایشان وجدان جسد را در معرکه (در معرکه قید کرده است) این را علامت در اماره گرفته است بر اینکه آن شهید است. اماره قطعیه نیست اماره ظنیه است که مسلمین آن وقتی که قتال می کردند و  از قتال فارغ می شدند، موتایشان را همین‌طور مسلمین دفن می‌کردند، حتی آن موتایی که احتمال می دادند که این جنگ نکرده است کشته شدنش به واسطه چیز دیگری است که خودش مرده است، یا خودش را کشته است، عقلش پریده سلاح را از ترس دشمن به خودش زده است. همین‌طور است آنی را که در معرکه مقتول و میت پیدا می کردند دفن میکردند. یصلی علیه، نماز خوانده می‌شد و دفن می شد. ایشان این سیرة مسلمین را در جهادها که با کفّار بود و دفاع‌ها که با معاندین بود با ناکسین بود، در تمام اینها این سیره متشرعه را دلیل بر این گرفته است که مطلق فی المعرکه بودن اماریت دارد، بدان جهت با این أمارت اصل عملی جاری نمی شود. بدان جهت در ما نحن فیه هم که می‌گوید: شک کنیم که این میت شهید است یا غیر شهید، الظاهر و الله العالم ولو معرکه را قید نکرده است، ولکن مرادش از این حکم معلوم است که این میتی است در معرکه مس کرده او را، نمی داند که شهید است یا غیر شهید، این‌طور بوده باشد استصحاب جاری نیست اماره معتبر است. بدان جهت هم بعضی از فقهاء که آنها از فقهای درجه اول هستند حاشیه نزده اند به این مطلب، قبول کرده اند این فتوای صاحب العروه را که شک کرد که میت شهید است یا غیر شهید، چون که در ما نحن فیه مفروض این است که محکوم به شهادت است، وقتی که محکوم به شهادت شد مس شهید موجب غسل نیست.

 اما علی السید قدس الله نفسه الشریف بر آن پیر مرد لازم بود که قید کند معرکه را که اذا مس میتا فی المعرکه و شکّ فی انه شهیدٌ او لا، این را باید قید کند، چونکه در عبارتش اماره فرض نکرده است. چونکه اماره فرض نکرده است آنهایی که حاشیه زده اند ملاحظه این را کرده اند که این عبارت مطلق است. اینکه در معرکه پیدا کردن اماره است یا نه انشاءالله زنده ماندیم بحث خواهیم کرد.

سؤال وجواب: اماره واقع را به علم وجدانی نشان نمی دهد به تعبد نشان می‌دهد. ظاهر خودش هم از امارات است. و الا ظاهر دلیل بر اعتبارش نیست علم که به واقع نمی‌آورد، یک چیزی که می گوئید تأملش کنید، ظاهر که علم وجدانی نمی‌آورد، تعبد است. تعبد معنایش عبارت از همان غلبه است، چونکه غالباً در معرکه در قتال شهید می‌شود مسلمانی که رفته است بر قتال، این بواسطه غلبه است، اعتبار اماریت دارد، ظاهر امر یعنی غلبه، و الا چیز دیگر نیست. ظاهر که ظاهر کلام نیست.

 بدان جهت در ما نحن فیه اماره است کشف می شود که این میّت شهید است مسّش موجب غسل بر ماس نمی شود خودش را هم که غسل نمی دهند، یصلی علیه و یدفن فی ثیابه. این هم راجع به این مسئله.

سؤال وجواب: منشأ شک این است که در معرکه همه قتال نمی کنند شما که الحمدلله اهل اطلاع هستید این هشت سال را دیدید که در معرکه آنهایی را که کشته می شوند همه که به قتال کشته نمی شوند. یک وقت این است که با رفیقش حرفش شده است و رفیقش زد سرنگونش کرد. علی کل تقدیرٍ اگر قید معرکه را سید یزدی آن پیرمرد فقه ذکر می کرد این قرینه می شد بر اینکه اینکه غسل واجب نیست بر ماس، این از باب اماره است، چونکه اماره بر شهید بودن است. بما انه قید معرکه را ذکر نکرده است عبارتش مطلق است، خب وقتی قید معرکه نشد در خارج مثلاً جسدی را آورده اند معلوم نیست که از میدان جنگ آورده اند یا نه در بیابان پیدا کرده اند آورده اند، با کسی دعوایشان شده است کشته است این را، با کسی سر زمینی سر آبی، نزاع شده است که مرسوم است ما بین زارعین، جسد اوست. بدان جهت مس کرده است او را. اینجا دیگر اماره که نیست. وقتی قتل فی المعرکه محرز نشد آن وقت دیگر اماره نیست، اماره که نشد استصحاب عدم قتل فی سبیل الله جاری است و حکم می شود که باید تغسیل شود.

 روی این اصل است که می گویم آن پیرمرد فقه گر می خواست اماریت را بفرماید، باید قید فی المعرکه را می گفت، اذا مس میتا که مات فی المعرکه و شک أنه شهیدٌ ام لا، آنجا میفرمود: لا یجب علی ماسه غسلاً، چون قتل فی المعرکه و وجدان فی المعرکه و موت فی المعرکه خودش اماره است بر شهادت. گذشتیم این را.

بعد هم این فرض را که فرض واضحی است، انسان مس کرد میت را این را می‌دانیم، ولکن نمی‌داند ثوب میت را مس کرد یا بشره میت را، در ما نحن فیه می‌گوید: یک وقتی من مس بشره نکرده بودم الان هم نکرده ام، غسل واجب نیست.

اما می‌داند مس کرد میت را، نه ثوبش را خود میت را مس کرده است، ولکن نمی‌داند موی او را مسح کرده است که گفتیم غسل مس میت ندارد، یا نه آن مویی که تابع بدن است یا بشره میت است آن را مس کرده است.

می‌گوید اصل این است که بشره میت را مسح نکرده ام. بدان جهت در ما نحن فیه بر آن ماس غسل واجب نمی‌شود. این کلامی است که ایشان در مقام میفرماید.

اینها واضح است این دو تا فرض، چونکه شکّ در اصل مس بشره میت است، چونکه مس بشره میت غسل می‌آورد بر ماس، و اما مس ثوبی که یلی جسد المیت فلا غسل علی الماس، در آن صحیفه امام علیه السلام فرمود.

علی هذا الاساس این هفت تا شق حکمش ذکر شد.

بعد ایشان در یک شقّ دیگری کما اینکه دیروز گفتم احتیاط می‌کند و می‌گوید واجب است ماس غسل مس کند. آن جایی است که میّت را مس کرده است و خودش هم بدنش سرد شده بود می‌داند هم که شهید نیست، ولکن احتمال می‌دهد موقعی که مس کرده بود غسلش را داده بودند، احتمال هم می‌دهد که اصلا این میت را غسل نداده اند بدون غسل مانده است این میت.

در این صورتی که شک است که این میت را غسل داده اند یا نه، می گوید باید ماس غسل کند. چرا؟ چون که مس میت را کرده است استصحاب می‌گوید که این میّت را یک وقتی غسل نداده بودند بعد از موت، شک می کنی بر اینکه الآن غسل داده اند در زمان مسح تو یا نه، استصحاب می‌گوید بر اینکه غسل نداده‌اند. مس میتاً که در زمان المس آن میت غسل داده نشده بود. موضوع وجوب غسل مس میت محرز می‌شود، و یجب بر ماس که غسل کند.

 ایشان بر این حرف یک تفریعی می کند، مسأله محل ابتلاء است، می گوید: علی هذا یشکل الامر در آن عظامی که از میت انسان پیدا می شود که انسان آن عظام را مس می کند. چون می شود دیگر انسان می‌رفت دید مثلا یک استخوانی است این چه استخوانی است سر انسان است و یا پای ساق انسان است، او را مس کرد در این صورت امر مشکل می شود، چرا؟ چون استصحاب می‌گوید بر اینکه عضو مجرّد از میت را گفت مسش غسل دارد. صاحب العروه این را فرمود. مس عظم مجرّد غسل دارد کما اینکه این معنا را بیان فرمود. این هم عظم میتی است که مس کرده است استصحاب هم می‌گوید لم یغسّل این میت غسل داده نشده است. وقتی که غسل داده نشد آنوقت باید این شخص غسل مس میت را بکند.

بله اگر این استخوان در مقابر المسلمین پیدا بشود در قبرستان مسلمین پیدا شود، این قبرستان مسلمین هم مثل آن معرکه و میدان جنگ است که میت پیدا شود. چه‌ جور در معرکه میتی پیدا شود اماره است موت فی المعرکه که شهید است، اینجا هم اگر در قبرستان مسلمین پیدا شود مقبرة المسلمین اماره این است که این غسل داده شده است. از باب ظاهری که گفتیم به معنای اعتبار الغلبه است اماره است، این اماره می شود و کاشف می‌شود از واقع کاشفاً تعبدیا.

بعضی ها اشکال فرموده اند بر اینکه دلیلی بر اعتبار این معنا نداریم که این غلبه حجت است و این غلبه اعتبار دارد، سید تفصیل داده است استخوان در مقبره مسلمین پیدا شود یا در غیر او، تفصیل داد. خب مقبره مسلمین اماره نشد، چه بگوییم؟ می فرماید این قائل عظیم که ولو درست است اگر عظامی در مقبره مسلمین پیدا شد مسّش موجب غسل نیست، کما اینکه اگر انسان مس کرد عظمی را که در بلاد مسلمین است و عظم عظم مسلمان است باز غسل واجب نیست، به دو امر:

یک امر اینکه سابقا گفتیم مس عظم مجرد میّت موجب غسل نیست بر ماس. آن اشکال، اشکال مبنایی بود.

اگر بنا گذاشتیم مسح عضو میت غسل دارد بر ماس، باز اینجا بر ماس غسل واجب نیست، چرا؟ چون فرموده است: اصالة الصحة فی دفن المیت، چونکه فرض بفرماید این استخوانی که هست این استخوان از قبر در آمده است، این معلوم است، در مقبره مسلمین که اینجور می شود دیگر، این استخوانی که از قبر در آورده است شک داریم که دفن این صحیح بوده است یا نبوده است. سابقاً عرض کردم دفن صحیح در صورتی است که تغسیل شود و تکفین شود یصلی علیه شود ثم یدفن، دفن صحیح این است دیگر. یا اگر یغسل و یکفن و یدفن، در آن صلاة یک تفصیلی است که بر قبرش هم می‌شود خواند، علی ما یأتی انشاءالله. علی کل تقدیرٍ دفن صحیح آن است که بعد الغسل واقع شود، نمی‌دانیم مسلمانهایی که میت را دفن کرده بودند الآن به مرور زمان در مقابر المسلمین قبر کهنه شده است به واسطه بادی و یا آبی، این استخوان در آمده بیرون، نمی دانیم این دفن صحیح بوده است یا نه، حکم می کنیم به صحة الدفن، حکم به صحة الدفن مقتضایش این است که این بعد الغسل بوده است و این غسل داده شده است، این اصالة الصحة در دفن مسلمین است که اثبات می کند بر اینکه این را غسل داده اند. بدان جهت در ما نحن فیه غسل وقتی که ثابت شد دیگر مسّش موجب غسل نمی شود. میت اذا غسّل بعد لحم و جلدش را با عظم هم مس بکنی بر انسان چیزی نمی‌شود.

 این فرمایش است که در مقام فرموده اند.

به نظر قاصر فاتر ما این کلام درستی نیست؛ چرا؟ چون سابقاً یک مسئله قبل بود گذشت که میت وقتی که نمی شود او را تغسیل کرد بدنش مجروح است یا محروق است مجدور است که اگر غسل شود تناثر لحم می شود و این را به چه چیز دفن می کنند؟ این میت را به تیمم دفن می کنند، تیمّم هم ممکن نشد چون اعضای تیمم رفته است همینجور دفن می‌کنند. وقتی که دفن موقوف به خصوص غسل نشد با تیمم هم می شود لفقد الماء، آب نبود که غسل بدهند می‌ترسیدند بگندد میت یک خرده بو می‌داد، منتظر آب نشدند که به لوله‌ها آب بیاید، تیمم دادند و دفنش کردند. اینها همه اش دفن صحیح است. وقتی که اینها دفن صحیح شد، دفن صحّتش موقوف به خصوص غسل نیست و شما هم که ملتزم شدید میتی که به تیمم دفن شده است بعد از تیمم او را مس کنند غسل مس میت واجب است، تیمم به منزله آب نیست، به منزله غسل نیست، اثر غسل بار نمی‌شود. اگر این را فرمودید، با اصالة الصحة در دفن چطور اثبات می‌کنید که این مغسّل است؟

 اصالة الصحه اگر جاری بشود می‌گوید که به وظیفه عمل کرده‌اند. اصلا در ما نحن فیه جای اصالة الصحه نیست، چونکه دفن شده است استخوان آمده بیرون، این را باید دوباره دفن کرد. این اصالة الصحه در دفن اثری ندارد، چونکه دفن شده است. آن جایی که میت را در قبر بگذارند ما شک کنیم که این را رو به قبله خوابانده اند یا پشت به قبله خوابانده اند، اصالة الصحه می گوید که نه، رو به قبله خوابانده‌اند دفن صحیح است، در نیاور نبش قبر نکن. یا قبل از قبر دوباره فحص به تو لازم نیست اصالة الصحه می‌گوید دفنش درست است. و اما در جایی که میت را دفن کردهاند تمام شده است پوسیده است و یک استخوانی هم از او در آمده است به واسطه بادی آبی آمده بیرون، اصالة الصحه در دفن چه اثری دارد؟ چونکه صحتش موقوف به غسل نیست. پس این اوّلا غسل را اثبات نمی کند.

سؤال وجواب: اصل در موردی جاری نمی شود مگر اینکه اثر شرعی داشته باشد. اصالة الصحه در ما نحن فیه اثر شرعی ندارد، چون دفن گذشته است، پوسیده است، و درآمده است. عرض می کنم در ما نحن فیه کلام در غسل مس میت است، نه تغسیل استخوان، تغسیل استخوانِ تنها واجب نیست، مسأله اش خواهد آمد. کلام در این است که بر این شخصی که بر مس عظم مجرد واجب است غسل مسح میت، نمی دانم بر اینکه این تغسیل شده است یا نشده است، در این صورت اصالة الصحه در این دفن معنا ندارد و صحت دفن هم آن وقتی که صحیح می شد موقوف به غسل نبود. علاوه بر این یک اشکال دیگر در اصالة الصحه است که اصالة الصحه آن که یتوقف الصحة علیه آن را احراز نمی‌کند. شما اگر نمازی بخوانید بعد از نماز شک کنید که وضوء گرفته بودم نماز خواندم یا بدون وضوء نماز خواندم، نماز صحیح است. ولکن چونکه شک دارید در اصل وضوء صلاة عصر را نمی توانید بخوانید، برای صلاة عصر باید وضو بگیرید، چونکه اصالة الصحه می‌گوید این صلاة مقترن به وضوء بود، نفس وضوء را اثبات نمی‌کند. چونکه تقید به آن قید تقید را اثبات می‌کند که صلاة مقترن به وضوء بود اعاده آن صلاة لازم نیست. اما اینکه وضوء بود آن را اثبات نمی‌کند چون این تقید ثبوتش ثبوت تکوینی که نیست، ثبوت تعبدی است. اهل اصول می‌دانند ثبوت تعبدی تقید را اثبات می‌کند، اما وضوء را اثبات نمی کند. اینها را در رساله عملیه نوشته‌اند، کسی نماز بخواند بعد از نماز شک کند وضوء گرفته بودم یا نه در رساله‌های فارسی هم هست، که آن نماز صحیح است بر نماز بعدی باید وضوء بگیرد. بدان جهت در ما نحن فیه اصالة الصحه تقید را اثبات می‌کند، نه خود شرط را ما یطلق علیه الشرط را که وضوء است، او را اثبات نمی کند. بله خود انسان وضوء بگیرد بعد شک کند وضویش صحیح بود یا نه، اصالة الصحه خود وضو را می گوید صحیح است.

ولکن اینجا اصالة الصحه نماز را گفته است صحیح است، ذات وضوء داخل صلاة نیست، تقیدش قید صلاة است. اینجا هم تقید بالغُسل قید دفن است اگر شرط صحت باشد. خود غسل داخل دفن نیست. اصالة الصحه خود دفن را اثبات می کند که صحیح است، اما غسل را اثبات نمی کند. بدان جهت استصحاب در ناحیه عدم غسل جاری است. مثل استصحاب در ناحیه عدم وضوء. این اصالة الصحه ولو در فعل الغیر است ولکن در اصالة الصحه ای که در فعل غیر جاری است آنجا گفته شده است که مثل قاعده فراغ در فعل خودش است. چه طور قاعده فراغ در فعل خودش ما یطلق علیه الشرط را اثبات نمی کند، اصالة الصحه در فعل غیر هم ما یتوقف علیه صحت او را اثبات نمی کند او را.

 مثلاً در ما نحن فیه شخصی از کسی مالی را خرید، نمی دانم خریدن این شخص صحیح بود بایعش بالغ و عاقل بود، بیعش صحیح بود، یا خیر، خب من می‌توانم افرض به اصالة الصحه مال را از او بخرم، ولکن این بایع شخص عادل بود، می گویم عادل است رفت در مسجد ایستاد نماز خواندن امام الجماعه شد، من هم بروم اقتدا کنم، چون به اصالة الصحه در آن بیع اثبات کردیم که این بالغ است، عدالتش را هم می دانیم بلوغش را هم با او اثبات کردیم. اثبات نمی کند اینها را. اصالة الصحه ما یتوقف علیه الصحیح را که ما یطلق علیه الشرط است او را اثبات نمی‌کند، تقید را اثبات می‌کند.

 بدان جهت اگر وجدان در مقبرة المسلمین سیره مستمره بر این ثابت شد که مردم که در قبرستان می‌بینند استخوان میتی افتاده است، دست به او زدند برمیدارند می‌اندازند در آن چاله ای که در آنجا هست. این سیره مستمره است. دیگر نمی‌آیند غسل کنند که بلکه این استخوان غسل داده نشده بود. این اعتنا نمی کنند. این بدان جهت اگر در مقبره مسلمین پیدا شد مثل پیدا شدن میت در معرکه است، اماره است بر اینکه غسّل. ولو دفن صحتش موقوف به غسل نیست ولکن اماره غسل می گیرند، چونکه غالباً میت را با غسل دفن می کنند. چونکه این اماره عبارت از همان غلبه است این سیره مستمره است، این در زمان ائمّه هم همینجور بود، نه اینکه در زمان ائمه در قبرستان استخوان پیدا می کردند آن را در چاله می انداختند می آمدند غسل مس میت می کردند. قطعاً اینجور نبوده است.

 بدان جهت در ما نحن فیه آن اماره می شود. و امّا وقتی که در غیر مقبرة المسلمین پیدا شد بناءا علی ما ذکرنا که مس عظم مجرد وجوب غسل ندارد بر ماس، چیزی نیست، امّا بناءاً بر اینکه غسل دارد همان مقتضای این است که احتیاط بکند مس کرده است عظم میّت را و مقتضی الاستصحاب این است که این میت غسل داده نشده است.

والحمدالله رب العالمین.