اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
روایاتی که دلالت میکرد شخص آدمی وقتی که مرد به موت نجس میشود و داخل میشود در اعیان نجسه این را میدانید شارع وقتی که بخواهد نجاست شیئی را تفهیم کند از طریق تفهیم این است که امر میکند به غسل چیزی که ملاقات با آن شیء کرده است. مثل ثوبی که ملاقات با خنزیر کرده است میگوید اغسل الثوب اذا أصاب الخنزیر. و کذلک یکی از طرقی که نجاست شیء را شارع تفهیم میکند چیزی که فرض شده است ملاقات با او کرده است شارع امر میکند بشوی چیزی را که با این ملاقی ملاقات کند. مثلا ثوب، ملاقات با خنزیر کرده است رطبا، ثوب مرطوب بود شارع میفرماید بشوی آنی را که ملاقات با این ثوب کرد است یا چیزی را که این ثوب با او ملاقات کرده است معلوم میشود که خنزیر نجس است و ملاقاتش منجّس است و ملاقی النجس هم منجس است هر دو استفاده میشود. و استفاده میشود مطهر اینها غسل است.
روی این اساس در این دو تا روایت که دیروز خواندیم در نجاست میت در روایت اولی اینطور ذکر کرده بود امام علیه السلام: سئلت أباعبدالله علیه السلام عن رجل یقع ثوبه علی جسد المیت قال ان کان غُسّل المیت فلا تغسل ما أصاب ثوبک منه. آنیکه از ثوب تو ملاقی میت شده است او را نشوی و ان کان لمیغسل فإغسل ما أصاب ثوبک منه از میت آنکه به ثوبت اصابت کرده آن ثوب را بشوی. این مثل فرض اولی است که ثوب به خنزیر خورده امام علیه السلام میفرماید ثوب را بشوی. أما الروایة الثانیه که صحیحه ثانیه بود در صحیحه ثانیه اینطور دارد: سئلته عن الرجل یصیب ثوبه جسد المیت مردی اصابت میکند ثوبش به جسد میت قال یغسل ما أصاب الثوب ثوب را اگر به ضم بخوانید ما أصاب ثوبُه این ثوبی که ملاقات کرده است با میت اگر به چیزی ملاقات کند آن ثوب را بشوی. این معلوم میشود که این ثوب نجس شده است و میت نجس بوده است، ملاقات او ثوب را نجس کرده و ثوب هم هرچیزی را ملاقات بکند نجس میکند. بدان جهت چه ثوب را به ضم بخوانید چه به نصب بخوانید داخل یکی از این تعبیرین میشود که شارع از نجاست عینی به او تعبیر میفرماید.
کلام در این بود که این دوتا روایت که دلالت میکند -عمدهاش هم صحیحه ثانیه است چون آن اولی "یعنی اذا برد المیت داشت" و گفتیم ممکن است کسی بگوید این از کلام امام محتمل است باشد مجمل است عمده صحیحه ثانیه است- میت نجس است از اطلاق صحیحه ثانیه رفع ید کردیم اذا کان الملاقاة بعد تغسیل المیت چون که در صحیحه اولی اجمالی نبود که ان کان غسّل المیت فلاتغسل ما أصاب ثوبک منه. از آن میت هرچه اصابت ثوب کرده است نشوی او را ثوب را نشوی. آن معلوم میشود که بعد از تغسیل پاک است میت. میماند آنوقتی که میت جان داده هنوز بدنش گرم است که مسش موجب غسل مسح میت نیست و لکن گفتیم ظاهر الاکثر بل المصرح به فی کلاماتهم این است که میت به مجرد خروج روح نجس میشود و لو حار بوده باشد. این روایت اطلاقش تمام است. و لکن کما ذکرنا فی الأمس گفته شده است که در صحیحه محمد بن مسلم که دارد مس المیت عند موته و بعد غسله و القبلة لیس بها بأسٌ این مسی که در حال الموت است یعنی آنوقتی که نزدیک به مردنش است مرده، مس میکند نه در حال زنده بودن مس میکند او میت نیست فرض میفرماید بر اینکه مس المیت فرض شده که میت است عند موته یعنی نزدیک به زمان مردنش است که بدن گرم است و هکذا بعد غُسله و بعد القبلة لیس لها بأسٌ گفته شده است که این مس، مطلق است در این روایت چه مس مع الرطوبة باشد چه به غیر رطوبة و امام علیه السلام هم نفی بأس کرده است علی الاطلاق که مس هیچ بأسی ندارد یعنی نه من حیث الحدث و نه من حیث الخبث؛ پس معنایش این است که نه دست شستن میخواهد و لو مع الرطوبة ملاقات بکنی نه غسل مس میت میخواهد.
گفته شده است که صحیحه محمد بن مسلم منافی است با اطلاقی که در این روایت گفتیم که میت به مجرد مردن نجس میشود او میگوید لیس بها بأسٌ مس اشکالی ندارد عند الموت یعنی و لو مع الرطوبة باشد.
و لکن این فرمایش فرمایشی است که لایمکن المساعدة علیه. چرا؟ -درست توجه کنید!- ما در روایات سابقهای که در غسل مس میت وارد شده بود از آن روایات اینطور استفاده کردیم بعد از بیان این معنا که در ارتکاز متشرعه غسل، طهارت است کالوضوء وقتی که شارع امر کرد اذا مسست المیت بعد أنبرد فاغتسل معنایش این است که بعد مس میت بعد از برودتش، طهارت را موجود بکن غسل عنوانش طهارت است و از این معنا مستفاد میشود حدثیة المس که مس حدث است که طهارت میخواهد؛ طهارت از این حدث میخواهد؛ امام علیه السلام در این صحیحه محمد بن مسلم میفرماید بر اینکه مس المیت عند موته و بعد غسله لیس به بأسٌ یعنی حدث نیست این مس، مسی که حال حرارت میت بوده باشد -چون که عنوان مس حدث بود- و هکذا بعد الغسل میشود این حدث نیست و لو مع الرطوبة باشد مس، لیس به بأسٌ یعنی حدث نیست، آن روایاتی که بأس حدثی را اثبات میکرد آن روایاتی که وارد شده بود در غسل مس میت صحبت خبث نبود آنجا، آن روایات حدث را اثبات میکرد میگفت آن روایات که مس المیت اذا برد اذا مسست المیت بعد أنیبرد فاغتسل امر میکرد بالغسل که عنوان غسل، طهارت است و مستفاد میشد بر اینکه این مس، حدث است. امام علیه السلام که میفرماید مس المیت عند موته یعنی لمیبرد و بعد غسله لیس بها بأسٌ یعنی حدث نیست این مس و لو مع الرطوبة باشد حدث نیست معنای آن روایت این است.
آن قاعدهای که عرض میکردم دیروز این است اگر بخواهیم استفاده کنیم از کلام شارع که این شیء طاهر است از نجاسات نیست این شیء شیء طاهری است یکی از بیاناتش این است امام علیه السلام آن چیزی که اصابت کرده است به آن شیء مع الرطوبة از آن چیز نفی بأس بکند. مثل اینکه فرض بفرمایید ثوب انسان مع الرطوبة ملاقات با هرّه کرد با گربه ملاقات کرد به بدن گربه خورد امام علیه السلام میفرماید لیس بالثوب بأسٌ این معنایش عبارت از این است که این، نجس نیست. در این صحیحه محمد بن مسلم از مس، نفی بأس کرده است نه از چیزی که ملاقات کرده است با بدن میت رطبا از آن چیز نفی بأس بکند. اگر سؤال میشد از امام علیه السلام أصاب ثوبه و جسد المیت رطبا بعد أنبرد یا قبل أنبرد امام علیه السلام میفرمود لیس بالثوب بأسٌ یعنی با آن مصاب با آنکه اصابت کرده است لیس به بأسٌ از او انتزاع طهارت میشد. و لکن در دو صحیحهای که خواندیم در آنها اثبات بأس شده است بر ثوب ثوبی که اصابت کرده به بدن میت؛ بدان جهت از آنها استفاده نجاست میشود و در صحیحه محمد بن مسلم نفی بأس از خود مس کرده است نه چیزی که مس کند میت را مع الرطوبة. اگر بگوید بر اینکه دستم به میت مع الرطوبة خورد امام بفرماید لاتغسل یدک یدت را نشوی لا بأس بالید [از] این انتزاع میشود طهارت؛ و اما وقتی که امام علیه السلام در صحیحه محمد بن مسلم نفی بأس از غسل کرد که آن غسلی که معهود است او را که موضوع غسل، نفس المس است رطوبت مدخلیت ندارد فرمود مس المیت عند موته و بعد غسله و القبلة لیس بها بأسٌ مس بأس ندارد نه اینکه مس مع الرطوبة شد آن ماس بأس ندارد. ماس که عبارت از ثوب یا غیر ثوب یا ید است او را نمیفرماید خود مس را میگوید مس بمجرده لیس بها بأسٌ. یعنی آن حکمی که به خود مس مترتَّب بود که او موجب حدث بود او الان دیگر موجب حدث نیست وقتی که عند الموت بشود یا بعد الغسل بشود. این صحیحه مربوط به عدم حدثیت مس است عند حرارت بدن میت. مربوط به نفی البأس عما أصاب المیت مع الرطوبة نیست. آنوقتی انتزاع -یادتان باشد!- آنوقتی انتزاع طهارت میشود از کلام امام که فرمود لا بأس، نفی بأس بخورد به آن چیزی که اصابت کرده است به نجس رطبا که نفی بأس را از آن چیز بکند نه از شخص، از خود آن چیز نفی بأس بکند بگوید ما أصاب لیس به بأسٌ یعنی متنجس نشده است و لکن در صحیحه محمد بن مسلم نفی بأس از مس شده است نه از عضو الماس. بلکه نفی المس از خود مس شده است. و معنایش این است که مس، حدث نیست. هذا تمام الکلام.
در مانحنفیه یک مسئلهای هم بود که دیگر او واضح شده است از کلمات ما: آن این است که انسان چند دفعه ده دفعه مس میت کرده است غسل نکرده یک غسل مس میت بکند کافی است که در عبارت عروه هم دارد که تکرار المس لایوجب تعدد الغسل. چرا؟ برای این وجهش را گفتیم وجوب غسل وجوب نفسی نیست مثل اذا اصغیت الآیة العزیمة فاسجد سجود وجوب نفسی دارد بدان جهت انسان آیه عزیمة را شنید میخواست سجده کند یک آیه دیگر را شنید از عزیمة دو تا سجده باید بکند؛ او وجوب نفسی دارد. و ظاهر قضیه شرطیه این است که به تکرر شرط جزاء متکرر میشود هر اصغائی موضوع وجوب سجده است و لکن به خلاف مانحنفیه اذا مسست المیت فاغتسل گفتیم این، ارشاد به حدثیت مس است که مس حدث است. حدث قابل تکرار نیست انسان ده دفعه بول کرده یک وضوء بگیرد کافی نیست چون حدث مکرر نمیشود. اینجا هم وقتی که میت را ده دفعه مس کرد حدث مکرر نمیشود؛ حدث مس میت دارد. بدان جهت در مانحنفیه یک غسل مس میت بکند همان وظیفهاش است.
بله هم مس میت کرده هم جنب شده است آن دو تا غسل میخواهد منتها اغسال تداخل میکنند در مقام اغتسال که گفتیم؛ او حدث دیگر است. و اما حدث واحد تکرر پیدا نمیکند. شخص بول کرده بود بعد از بول خوابید حدث مکرر نمیشود یک وضوء میخواهد روی این اساسی که چیدیم مستفاد از روایات حدثیت مس المیت است و رافعش غسل است آن مس المیت مکرر بشود موجب تکرر غسل نمیشود. بله یک میتی را مس کرد غسل کرد بعد از غسلش یک میت دیگر را مس کرد آن حدث است مس دومی چون که طاهر بود به غسل کردن از حدث اولی مثل این است که بول کرده بود وضوء گرفت بعد از بول باز دوباره رفت بول کرد یا امر دیگری ریحی از او خارج شد وضوء منتقض میشود. در مانحنفیه هم همینطور است. اگر مسها متکرر است و غسل نکرده است یک حدث بیشتر ندارد و آن غسل میخواهد. هذا کله کلام ما در غسل مس میت بود. یقع الکلام فی أحکام الاموات انشاءالله تعالی.
[سؤال: ... جواب:] عیب ندارد انسان به چیزی متنجس دست زدنش خشک بود حرمت تکلیفی ندارد که، شما دستتان را در بول میزنید حرام است؟ حرمت تکلیفی که ندارد.
کلام در احکام میت است. صاحب العروه میفرماید: از أوجب الواجبات توبه عن المعاصی است این را به اعتبار اینکه در احکام اموات میگوید چون که قبل از موت آخرین فرصت است برای توبه والا توبه اختصاص به حال احتضار و نزدیکی موت ندارد. توبه واجب است اگر واجب بوده باشد بعد المعصیة است کما سنذکر. ایشان میفرماید: توبه از اهم الواجبات است. بلکه کلامی دارد صاحب الجواهر قدس الله نفسه الشریف میفرماید بر اینکه وجوب التوبة وجوب شرعی است یعنی چه جوری که شارع صلاة را و حج را واجب کرده است توبه را هم برای شخصی که از او معصیت صادر شده واجب کرده است. و این وجوب التوبه مخالفتش و ترک التوبة از کبایر است. این ؟؟؟ کلام صاحب الجواهر است. و این معنا از عبارت صاحب العروة هم استفاده میشود حیث آنکه فرمود أهم الواجبات است. واجباتی هست که ترک آنها کبیره است مثل الحج و الصلاة و نحو ذلک. اینکه میفرماید أهم الواجبات است معنایش این است که وجوب شرعی دارد ترکش هم کبیره است.
و لکن بعضیها تفصیل دادهاند مابین توبه از کبائر که گفتهاند ترکش کبیره است و اما توبه از صغایر نمیشود ملتزم شد وجوبش؛ این توبه ترکش کبیره است.
یک مطلب عند الکل مسلم است. و آن این است که توبه به آن نحوی که حقیقتش و قیدش بیان خواهد شد مکفر السیئات و السیئة است یکفّر معصیت است یعنی عقاب اخروی و استحقاق عقاب اخروی را از بین میبرد. این معنا عند الکل مسلم است.
انّما الکلام در مقام در دو جهت واقع میشود:
جهت اولی این است بعد از اینکه این توبه مکفر شد کما ؟؟؟ الآیات و ورد فی الروایات بعد از اینکه توبه مکفّر شد وجوب التوبة بعد المعصیة فقط وجوب عقلی دارد چون که عقل میگوید چه جوری که عقل در وجوب الاطاعة به جهت دفع ضرر میگوید چون که اطاعت نکنید تکلیف را مستحق عقوبت میشوید چه جوری که عقل مستقل است به دفع آن استحقاق عقوبت کذلک مستقل است به رفع استحقاق العقوبة عقل میگوید بیچاره بعد از اینکه شارع از باب تفضل علی عباده باب توبه را گشود و توبه را مکفر قرار داد و رافع استحقاب قرار داد خودت این توبه را بکن که جانت را خلاص کنی دفع ضرر محتمل [کن] همان ضرر محتملی که در معصیت است منتها او دفع بود اینجا ملاک، رفع است. عقل مستقل است بر اینکه این استحقاب عقوبت را از خودت رفع بکنی. این یک قول است.
قول دیگر این است که نه، این حکم عقل است عقل حکم میکند و لکن شرع هم توبه را برای شخص عاصی واجب قرار داده است یکی از واجبات شرعیه است. وجوبش وجوب مولوی است ارشادی نیست. توبوا الی الله أمر به توبه است و ظاهر امر مولویت است و شارع این توبه را واجب کرده است. منافات ندارد هم شارع واجب بکند و هم عقل، حکمی داشته باشد. مثل ظلم که هم عقل میگوید اجتناب بکن از تعدی به حقوق غیر و به أنفس و اموال الغیر هم شارع ظلم را حرام کرده است. حرمت حرمت شرعیه است. در باب توبه هم عقل حس میکند و ترغیب و دفع الی التوبة میکند عاصی را بعد از اینکه شارع فتح کرد باب توبه را و توبه را مکفر قرار داد. [اگر] مکفر قرار نداده بود عقل حکمی نداشت. بعد از اینکه شارع بر عباد اعتبار کرد توبه را مکفر سیئة، عقل الزام میکند میگوید که این توبه را اتیان کن تا از استحقاق خلاص بشوی. عقل این را حکم میکند و شارع هم واجب کرده است. و شارع در مانحنفیه حکم دارد. بعضیها هم ملتزم شدند که توبه واجب است عقلا و شرعا. بدان جهت در مانحنفیه عقل حکمی ندارد اینطور نیست این قول باطل است عقل حکم دارد. آنهایی که میگویند توبه وجوب شرعی دارد یعنی میگویند علاوه بر حکم العقل، الزام شرعی مولوی است.
نتیجه کجا ظاهر میشود؟ نتیجه این است که شخصی معصیت کرد -درست توجه کنید به این حرفها!- شخصی معصیت کرد و بعد از معصیت توبه نکرد، من میروم جهنم عیب ندارد توبه نمیکنم این، دو تا عقاب دارد یکی اینکه معصیت کرده یکی اینکه امر به توبه را مخالفت کرده و اما اگر گفتیم وجوبش وجوب عقلی است همان یک معصیت است آن یک معصیتی است که کرده است و ترک توبه معصیت دیگر و مخالفت تکلیف دیگر حساب نمیشود. اینها را میگویم تا متوجه باشید که از روایات چه در میآید این در میآید که توبه وجوبش شرعی است یا وجوبش عقلی است؟ مقام اول این است.
مقام ثانی که بحث خواهیم کرد انشاءالله این است که ما هی حقیقة التوبة که مکفر است یعنی آن توبهای که مکفر سیئات است کدام توبه را شارع مکفر سیئات قرار داده؟ فعلا کلام ما در مقام اول است و معلوم شد از عبارت عروه که ایشان وجوب توبه را وجوب شرعی مولوی میداند و خودش هم أهم الواجبات میداند که ترکش موجب کبیره است یعنی انسان گناه کبیره است اگر توبه نکند. این، وزر دیگر میشود، دیگر مافوق از وزر اول. بدان جهت آنهایی که فرمودهاند که توبه واجب است و لکن ترکش از کبائر نیست مطلقا؛ آنوقتی ترکش از کبائر است که توبه از صغیره نباشد. آن تفسیر هم آنجا است.
بعضیها بعض از فقهای ما قدس الله أسرارهم و منهم السید الحکیم رضوان الله علیه فی المستمسک ایشان فرموده است محال است امکان ندارد وجوب التوبة شرعی مولوی بشود. وجوب التوبة باید عقلی بشود لزوم عقلی دارد به همان ملاکی که عقل امر به اطاعت میکرد و میگفت تکلیف خدا را اطاعت کن، حکم میکرد عقل به دفع ضرر محتمل به همان ملاک هم که عبارت از رفع ضرر هست رفع استحقاق است حکم میکند به توبه؛ شارع نمیتواند امر بکند. چرا؟ چون امرش تسلسلی میشود. امرش موجب تسلسل میشود. شارع اگر امر کرد به توبه، خب مکلف آن امر به توبه را عصیان میکند چه میکند شارع؟ باید یک امر به توبه دیگر بکند از آن امر به توبه را که عصیان کرده از او توبه بکن! او را هم مخالفت کرد باید یک امر دیگر بکند که آن امر به توبهای امر به توبهای امر به توبهای را که مخالفت کردی توبه بکن و هذا لاینتهی اگر او را مخالفت کرد. ایشان میفرماید قدس الله سره اینکه در مانحنفیه محظور دارد امر مولوی شرعی که موجب تسلسل است همان محظوری است که در وجوب الاطاعة گفتند که عقلی است عقل حکم میکند به وجوب اطاعت تکلیف والا شرع حکم بکند تسلسل لازم میآید. برای اینکه وقتی که شارع صلاة را واجب کرد شرب خمر را حرام کرد و میدانم که شرب مایع را حرام کرده صلاة را بر من واجب کرده است عقل میگوید اطاعت بکن شرع نمیتواند امر مولوی بکند به اطاعت. چرا؟ چون که کسی نماز نخواند و آن را هم اطاعت نکرد باید یک امر دیگر داشته باشد، امر به اطاعت باید مکرر بشود، کما اینکه آنجا تسلسل موجب این است که امر به اطاعت مولوی نباشد امر به توبه هم نمیتواند مولوی بشود.
عرض میکنم بر اینکه این کلامی که ایشان فرموده است دیگران مناقشهای دارند بر این کلام. قبل از اینکه مناقشه دیگران را بیان بکنیم اینکه ایشان وجوب التوبة را قیاس کرده است به وجوب الاطاعة این، قیاس مع الفارق است -درست توجه کنید چه میگویم! شرطش این است- وجوب الاطاعة نمیتواند وجوب مولوی بشود اگر وجوب مولوی بشود موجب تسلسل است. کما ذکره صحیح است. چرا؟ چون که شارع که امر مولوی میکند یا هر مولایی ولایتش را اعمال میکند امر میکند شخصی را به فعلی غرض از امر این است که آن امر یعنی آن وجوبی را که در آن فعل اعتبار میکند غرضش از اعتبار وجوب این است که این وجوب باصوله لعلّ داعی بشود بر مکلف به اتیان الفعل. این است غرض از اعتبار وجوب. [اینکه] چرا فعل را اتیان کند [حالا یا بخاطر این است که] در او مصلحت است بنابراین مسلک امامیه [یا] بُترهای است بر مسلک اشاعره با او کاری نداریم همه قبول دارند که شارع وجوب را روی فعلی که اعتبار میکند این به جهت این است که آن وجوب داعی بشود [تا] مکلف متعلق را اتیان کند. این اینطور است.
خوب وقتی که اینطور شد اگر شارع ما را امر به صلاة الظهر کرد و صلاة الظهر و العصر را بر ما واجب کرد اگر در این وجوبی که اعتبار کرده است و او را متعلق به صلاة الظهر و العصر کرده است در این وجوب ممکن است داعویت که خودش داعی به اتیان بشود اگر ممکن است غرض مولا حاصل شده است به این وجوب، دیگر نمیتواند وجوب مولوی دیگری را روی اطاعت، اعتبار بکند. چون که غرض از اعتبار وجوب روی اطاعت این است که صلاة را اتیان بکنیم دیگر، مفروض این است داعی بر او درست شده، این وجوب مقام ثبوتی را میگویم. در مقام ثبوت نمیتواند دو تا وجوب بوده باشد دوتا وجوب مولوی یکی روی صلاة یکی هم روی اتیان الصلاة -که اطاعت همان اتیان الصلاة است چون که صلاة مع قصد القربة لازم است- خود اطاعت هم بر اتیان او منطبق میشود. این صلاة که فعل واحد است نمیتواند دو تا وجوب داشته باشد در مقام ثبوت یک وجوب برای صلاة یک وجوب هم برای طاعت؛ چون داعویت حاصل شده تکرار به خطاب متعدد عیب ندارد ده آیه بگوید أقیموا الصلاة. و لکن همه اینها ابراز آن یک وجوب است که روی صلاة خوابیده وقتی که آن صلاة وجوبش به مکلف رسید عقل میگوید امتثال بکن دیگر شارع هم میگوید أطیعوا الله و أطیعوا الرسول یعنی همان امر را ارشاد میکند که امتثال بکن، وجوب مولوی دیگر نمیتواند جعل کند چون داعویت حاصل شده.
اگر وجوبی را که شارع اعتبار به صلاة کرده است آن وجوب خودش داعویت نداشته باشد باید شارع بر امر به اطاعت بر وجوب الاطاعة داعویت درست کند. آن وجوب خودش داعویت ندارد. اگر اینطور بوده باشد نقل کلام به وجوبی که روی طاعت رفته میکنیم آن وجوب هم وجوب است دیگر، داعویت خودش ندارد، باید به یکی دیگر بشود نقل کلام به آن یکی دیگر میکنیم، آن یکی دیگر هم داعویت ندارد چون که وجوب با وجوب فرقی ندارد نقل کلام به او میکنیم این لازمهاش تسلسل است. در وجوب الاطاعة اگر امر اولی داعویت در خود او تمام شد غرض حاصل شده است. آن مقام ثبوت قابل تکرار نیست. اگر حاصل نشده است، داعویت آوردن امر به اطاعت تسلسلی است؛ دوری و تسلسلی است دیگر، فرقی نمیکند دوری یا تسلسلی. چون که او ندارد تسلسل میشود. آن تسلسل آنجا درست است.
و لکن در امر به توبه اینطور نیست آن معصیتی که مکلف کرده است و شارع تکلیف داشت که این فعل را اتیان نکن یا شارع امر کرده بود این فعل را اتیان بکن آن تکلیف، منقضی شده است. او داعویت آورده بود و لکن گوش نداد منقاد و مطیع نشد وقتی که منقاد و مطیع نشد آن تکلیفها ساقط است و لکن وزر آن مخالفت در گردن مکلف هست شارع میتواند تکلیف دیگری جعل کند مولویا و بگوید بر اینکه این استحقاق عقوبت که در گردنت هست یا گردن شکسته! این استحقاق عقوبت را بینداز از گردنت. این، قابل تکلیف مولوی است. بدان جهت در مانحنفیه آن ملاک تسلسل که در وجوب الاطاعة است آن این است که باید امر داعویتش از ناحیه امر دیگر نیاید، از تکلیف دیگر نیاید، باید خود تکلیف داعویت داشته باشد قطع نظر از تکلیف دیگر. اگر بخواهد داعویت این تکلیف از امر به اطاعت که تکلیف دیگر است از او بیاید تسلسلی میشود. بدان جهت چون تکلیف دارد [و] داعویت درست شده شارع هم که میگوید أطیعوا الله این ارشاد به حکم عقل است که آن تکلیف را امتثال بکن. در خطاب دیگر بگوید أقیموا الصلاة أقیموا الصلاة أقیموا الصلاة همه اینها تکرار است تأکید است که مکلف اهتمام بدهد ببیند که مولا اهتمام داده است به آن تکلیفش امتثال کند.
کلام در تعدد وجوب در مقام ثبوت است. تعدد وجوب در مقام ثبوت نسبت به فعل واحد نمیشود. این محظور در باب وجوب التوبة نمیآید. اینکه بعضیها فرمودهاند قدس الله أسرارهم که نه، شارع وجوب در ید شارع است. یک وجوب جعل میکند. وجوبهای بعدی را جعل نمیکند نه در وجوب توبه نه در وجوب اطاعت. یک وجوب مولوی جعل میکند هم در وجوب الاطاعة هم در وجوب التوبة. وجوبها فعل شارع است دیگر، جعل نمیکند. یک وجوب فقط جعل میکند. این درست نیست. در وجوب الاطاعة یک وجوب جعل بکند چون که تکلیف اولی داعویت ندارد وقتی که یک وجوب جعل کرد روی اطاعت این دومی هم داعویت ندارد احتیاج به سومی دارد سومی هم داعویت ندارد مفروض این است که از ناحیه تکلیف میآید داعویت، این تکلیف خودش داعویت ندارد، تکلیف آخر میخواهد میرود به تسلسل. و اما در موارد وجوب التوبة وجوب التوبة خودش داعویت به توبه دارد و آن امر و نهی اولی ساقط شده است. وجوب مولوی میتواند جعل بکند. مورد مورد تسلسل هم نیست.
بله اگر کسی ملتزم شد که وجوب التوبة فوری است آنی که معصیت کرده باید توبه بکند اینطور بکند وجوبات متعدد میشود. آنِ اول نکرد آن ثانی آن ثانی نکرد آن رابع آن خامس تا آخر عمرش دیگر تسلسل نمیشود. آنوقتی که جان داد، دیگر تکلیف جعل نمیشود. این تسلسل نیست. وجوبات متعددهای آن که عرفا حساب ندارد شارع جعل کرده. لازمهاش این است که استحقاق عقوبات متعدده را پیدا کند که عرفا حساب ندارد. این را نمیشود ملتزم شد که شارع وجوبات متعدده جعل کرده است اینطوری، یک معصیت کرده دنبالهاش فرض کنید ده سال عمر کرده است هر ده سال چند دقیقه میشود هر دقیقهای یک تکلیفی آمده است این قدر معصیت کرده این را نمیشود ملتزم شد. این تسلسل عقلی نیست. این تسلسل وجوبات متعدده است اگر وجوب فوری گفتیم. و لکن این معلوم است که اینطور وجوبات نیست.
غرض حرف ما این است [در] توبه وجوب مولوی میتواند شارع جعل کند هیچ محظوری ندارد. و لکن چون که توبه از باب رحمت گشوده شده است بر عباد مقتضای باب رحمت این است که شارع وجوب تکلیفی جعل نکند. خود توبه را مکفر که قرار داده کافی است، اعتماد به حکم عقل بکند که عقل میگوید بر اینکه دفع بکن. چرا باب رحمت اقتضا میکند؟ برای اینکه توبه اگر وجودش مولوی بشود عقاب را کثیر میکند برای عباد چون که مخالفت کردن تسامح کردن عباد است دیگر، عقوبتشان وزرشان خیلی میشود. مقتضای اینکه توبه از باب رحمت است این است که وجوب نفسی نداشته باشد. این دلیل من نیست فقط شما بگویید که این حکمت است منافات ندارد، در مانحنفیه روایات دلالت میکند که توبه وجوب نفسی مولوی ندارد. این روایات در جلد 11 وسائل در باب 85 از ابواب جهاد النفس است. مراجعه بفرمایید! فردا عرض میکنم دلالت میکند این روایات را.