بسم الله الرحمن الرحیم
عرض کردیم بر اینکه توبة از ذنب و المعصیة این، لزوم عقلی دارد بلا کلام حیث اینکه بعد از آنکه شارع توبه را مکفّر اعتبار کرد که توبه مکفر سیئة و سیئات است عقل مستقل است بر اینکه خودت را از این استحقاق عقوبت که تو را گرفته است به معاصی سابقه یا به معصیت سابقه خودت را خلاص بکن دفع الضرر اخروی و رفع الضرر أخروی در حکم عقل یکسان است.
و انّما الکلام در این بود که آیا در این توبه شارع هم امر مولوی دارد؟ شارع هم واجب کرده است این توبه را بعد المعصیة که یکی از واجبات مولویة شرعیه است؟ یا اینکه فقط اکتفاء به حکم عقل فرموده است شارع؟ بیان کردیم که در مانحنفیه شارع میتواند بر این توبه وجوب تکلیفی جعل کند حیث اینکه اسقاط عقوبت از عهدۀ مکلف بر مکلف واجب بشود شرعا، به نحوی که اگر اسقاط نکرد یتعدد عقابش یکی عقاب بر معصیت سابقه است یکی هم بر اینکه اثبات نکرده است، رجوع بالتوبة را مخالفت کرده است. و عرض کردیم بر اینکه التزام بر اینکه وجوب التوبة مولویا مستلزم تسلسل است کما اینکه وجوب الاطاعة مولویا مستلزم تسلسل است عرض کردیم این فرمایش درست نیست. در وجوب الاطاعة همینطور است. اگر وجوب الاطاعة مولوی بشود او مستلزم تسلسل است چون که معنای اینکه وجوب الاطاعة مولوی است شارع که امر کرده است به صلاة الظهر و العصر مثلا و آن امر شارع اگر داعویت داشته باشد بر عباد وجوبی را که متعلق کرده است به صلاة الظهر و العصر در مقام الثبوت وقتی که آن وجوب را ابراز کرد به خطابی أو به خطابات متعدده اگر آن وجوب وقتی که ابراز شد دعوت کرد مکلف را الی الفعل یعنی صالح بود که دعوت کند داعویت داشت عند وصوله به خطابات دعوت کند پس به اطیعوا الله و اطیعوا الرسول احتیاجی نداریم چون که اطاعت خداوند همان اتیان صلاة است که دعوت کرده است آن وجوبی که اعتبار کرده است [و] داعویت دارد به اتیان متعلقش پس داعویت دیگری نمیشود چون داعویت موجود شده است. و اگر بخواهد شخصی بگوید آن وجوب داعویت ندارد و لو به خطابات برسد باید امر به اطاعت آن وجوب بشود که داعویت از ناحیۀ وجوب شرعی میآید خوب کسی این را بگوید این، مستلزم تسلسل است چون وجوبی که بر صلاة اعتبار کرده است فرض کردیم مثل آن وجوب را به اطاعت اعتبار کرد این وجوب هم داعویت ندارد چون که وجوب شرعی داعویت ندارد پس باید یک امر دیگری بکند یک وجوب دیگری بر اطاعت اعتبار بکند این لاینتهی. این یک جا منتهی نمیشود تسلسل است.
و اما در موارد وجوب التوبة مولویا عرض کردیم بر اینکه آن امر سابقی یا نفی سابقی به عصیان ساقط شده است. آن امری که میگفت بر اینکه صلاة را بیاور یا نفی که میگفت غیبت نکن آن امر و نهی ساقط شده است. این کرد او را. کلام این است که امر به توبه وزر او را اسقاط میکند که امر سابقی و نهی سابقی افتاده. آنها فعل را میگفت بیاور یا ترک کن متعلق را. الان فعل، اتیان شده است در مورد نهی و در مورد امر، واجب ترک شده است تکلیف هم ساقط شده است. این امر به توبه، اسقاط وزر از مکلف است که وزر را سابق را از گردنت بینداز. این داعویت امر از خودش است کما اینکه داعویت أقیموا الصلاة یا لایغتب بعضکم بعضا از خود نهی بود منتها چون نهی منقضی شده است اسقاط الوزر یک جعل تکلیفی دیگر میخواهد و شارع او را جعل کرده است. شبهه داعویت نیست.
بلکه در مانحنفیه اگر کسی گفت وجوب التوبة فورا ففورا است این لازمهاش این است که مثلا فرض کنید از حالا تا غروب هزار دقیقه بوده باشد در هر دقیقهای که انسان میتواند توبه بکند نکرد یک امر دیگر میآید آن امر اولی ساقط میشود به توبه، امر دو میآید آن دقیقه بعدی گذشت یک امر دیگری میآید فوریت اگر گفتیم فوریت عرفیه یعنی خود هم آنها که گفتهاند فوریت عرفیه گفتهاند اگر فوریت عرفیه گفتیم چند امر میشود به توبه، اوامر متعدده میشود به حسب طول زمان. اینکه واجب فوری گفتیم فورا ففورا [اگر] عقلا گفتیم او محتمل نیست که شارع یک میلیون وجوب التوبة جعل کند برای شخص واحدی در معصیت واحده و اما اگر وجوب فوریت عرفی گفتیم او این محظور را هم ندارد کما سیأتی انشاءالله. بدان جهت در مانحنفیه که هست اگر وجوب التوبة گفتیم مولوی است محظوری ندارد بگوییم فوریت ندارد که هیچ محظوری ندارد بگوییم فوریت عرفی دارد باز محظوری ندارد و اما فوریت عقلی گفتیم او مقطوع العدم است یعنی در حق مکلف اینطور شیئی جعل نشده است یک میلیون وجوب التوبة در یک روز. این حاصل حرف ما بود.
کلام این است که الان رسیدیم امکان را قبول کردیم که ممکن است وجوب التوبة وجوب مولوی داشته باشد الان داریم یا نداریم؟ وجوب مولوی دارد یا ندارد؟ بعد از تسالم بر اینکه لزوم عقلی را دارد یعنی عقل یا فرض کنید در اصول ذکر کردیم عقل هم نگوید فطرت انسان چون که از ضرر اجتناب میکند این فطرت مال فطرت است انسانی و حیوانی است چون حیوان شعورش به ضرر ظاهری است آتش ظاهری آب ظاهری و لکن عقل وقتی که ضرر أخروی را درک کرد فطرت انسان اقتضا میکند لزوم احتراز از او را چه حکم عقل بگوییم چه حکم فطرت بگوییم این حکم فطرت یا حکم عقل در لزوم التوبة هست این جای کلام نیست. کلام در این وجوب مولوی هست که هست یا نه؟
عرض کردیم اولا خداوند متعال کما اینکه بعضی روایات را خواهیم گفت این توبه را رحمة علی العباد این باب توبه را باز کرده است که عباد وقتی که از این دنیای فانی کوچ میکنند وزر أخروی نداشته باشند توبه را از باب رحمت فتح کرده است بر عبادش مقتضای این، این است که وجوب مولوی جعل نکند اکتفا به همان حکم عقلی بکند یا حکم فطرت. چرا؟ چون اگر وجوب مولوی جعل بکند این، وزر را بر عباد زیاد میکند چون که اکثر عباد، معصیت میکنند توبه نمیکنند وزرشان زیاد میشود. بدان جهت این را گفتیم مقتضای خود توبه که رحمة للعباد وضع شده است که عباد از وزر، تخلص پیدا کنند مناسبت ندارد خود توبه وزرآور بوده باشد. این یکی. گفتیم این، دلیل نیست. از روایات این معنا را استفاده میکنیم روایاتی که وارد است عبد مؤمن اگر معصیتی کرد [و] آن معصیت را در اعمالش نوشتند به عبد مهلت میدهند اگر توبه کرد سبع ساعات است در روایات سبع ساعات هم نه اینکه هفت ساعت اینکه ما به مچ دست بستیم این هفت ساعت کنایه از مدت طویله است مدت زیادی را مهلت میدهند تا اینکه این عبد اگر در این مدت توبه کرد لمیکتب علیه سیئة. اگر این شخص بیچاره این ساعات گذشت و توبه نکرد کتب علیه سیئةٌ در کتاب یک سیئة نوشته میشود. اگر وجوب توبه مولوی بود باید سیئتین نوشته بشود. در خود این روایت که سیئة میفرماید نوشته میشود ظاهر این روایات این است که وجوب التوبة مولوی نیست -درست توجه کنید!- یکی از این روایات صحیحۀ عبدالصمد بن بشیر است این صحیحۀ عبدالصمد بن بشیر این را هم کلینی در اصول نقل کرده است و هم حمیری در قرب الاسناد نقل کرده است و هم حسین بن سعید در کتاب زهدش که صاحب وسائل سند صحیح دارد در او نقل شده است. این سند که در کافی هست ضعف دارد ضعفش به حسن بن اسحاق است که حسن بن اسحاق هم در نسخه، غلط است حسین بن اسحاق است که روایات متعددهای دارد از علی بن مهزیار و این هم یکی از آن روایات است. روایت پنجمی است در جلد 11 در باب 85 روایت پنجمی این است که محمد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن أبیه این یک سند و عن ابیعلی اشعری -که ابن ادریس قدس الله سره است که شیخ کلینی است- عن ابن ادریس و محمد بن یحیی اینها همهشان جمیعا نقل کردهاند عن الحسن بن اسحاق -که حسین بن اسحاق است، حسن غلط نسخه است این حسین بن اسحاق توثیق ندارد معاریف هم نیست روایت به این سند، ضعیف است- عن علی بن مهزیار عن فضالة بن أیوب عن عبدالصمد بن بشیر که از اجلاء است و از اصحاب امام صادق سلام الله علیه است از او نقل میکند و لکن صاحب وسائل نقل میکند این روایت را از کتاب زهد حسین بن سعید أهوازی قدس الله سرّه که حسین بن سعید نقل کرده است این روایت را از فضالة بن أیوب عن عبدالصمد بن بشیر. روایت به حسب نقل کتاب الزهد که صاحب وسائل نقل میکند روایت صحیحه است. مضمونش این است: عن عبدالصمد بن بشیر عن ابیعبدالله علیه السلام العبد المؤمن اذا اذنب ذنبا عبد مؤمن اگر گناهی بکند أجلّه الله تعالی سبع ساعاة خداوند متعال هفت ساعت مهلت میدهد فان استغفر الله لمیکتب علیه شیء چیزی نوشته نمیشود و ان مضت الساعات و لمیستغفر کتب علیه سیئةٌ وقتی که گذشت دیگر گناه نوشته میشود. خب اگر بنا بوده باشد -سیئةٌ هم نکره است- وجوب التوبة مولوی باشد که ساعات گذشت خصوصا کسی بگوید فوری بشود فورا ففورا، ساعات گذشت، این باید اینطور باشد که کتب علیه سیئتان أو سیئات باشد اینکه امام علیه السلام روحی له الفداء سیئة فرمود ظاهرش این است که این، وجوب مولوی نیست در این وجوب التوبة.
[سؤال: ... جواب:] معلوم میشود تفضلا نوشته نمیشود هیچ کدام نوشته نشود.
[سؤال: ... جواب:] آن مطلب دیگری است خود سیئة را مینویسند اینجا هم ترک التوبة سیئة است خودش را مینویسند ده تا نمینویسند حسنه بود توبه بود ده تا حسنه مینویسند او ربطی به اینجا ندارد. کلام این است که کسی که میگوید وجوب مولوی، میگوید ترکش استحباب عقوبت دارد. جواهر میفرماید من الکبائر در کتاب شهادات متعرض شدیم در عدالة الشاهد بیان کرده است صاحب جواهر این را که ترکش از کبائر است مطلقا.
بدان جهت در مانحنفیه کتب علیه سیئةٌ که معنایش این است که همان تکلیفی را که مخالفت کرده است گناه او را مینویسد.
روایت دیگر باز مثل همین است. روایت حفص است ما من مؤمن یذنب ذنبا الا أجلّه الله تعالی سبع ساعات من النهار فان هو تاب لمیکتب علیه شیء و ان لمیفعل توبه اگر نکرد کتب علیه سیئة یک سیئة نوشته میشود. اینجا هم یک کلمهای است و آن هم معنایش این است که خداوند متعال تفضلش بر عبد مؤمن است ظاهرش [و] سایر روایات این است که مؤمن مؤمن بالمعنی المصطلح است نه مؤمن بمعنی من آمن بالله و رسوله فقط که مسلمان بوده باشد. کسی مؤمن بوده باشد خداوند متعال مهلت میدهد والا این مهلت درباره مؤمن است و بعد از اینکه مؤمن این کار را نکرد آنوقت سیئة نوشته میشود در حقش.
باز دلالت میکند بر این معنا صحیحۀ فضیل بن عثمان مرادی. صحیحۀ فضیل بن عثمان مرادی روایت اولی است در باب 85. این روایت طولانی است. در آخرش دارد بر اینکه و إن یعملها اولیش نیت حسنه و عمل به سیئه است او را که تمام میکند آنجا دارد بر اینکه عبد اگر اینطور شد که أنیعملها اگر حمل کرد سیئهای را نوشته نمیشود. اگر حمل نکرد مرتکب شد سیئه را حالش چه میشود این است: میگوید اگر حمل کرد سیئه را لمیکتب علیه شیءٌ بر علیهاش چیزی نوشته نمیشود آن نیت سوء مغتفر است و ان هو عملها اگر سیئته را مؤمن عمل کرد اجل سبع ساعات هفت ساعت مهلت داده میشود و قال صاحب الحسنات آن ملکین که موکل بر انسان است -وای بر انسان- آن دو ملکی که موکل است یکی موکل بر حسنات یکی بر سیئاتش است و قال صاحب الحسنات لصاحب السیئات و هو صاحب الشمال آن ملک صاحب سیئات صاحب شمال است از طرف چپ است میگوید لاتعجل عسی عن یتبعها بحسنة تمحوها ننویس این سیئه را بر این مؤمن شاید یک حسنهای تابع بکند این سیئه را به حسنهای و آن حسنه وزرش را از بین ببرد یقول الله عزّوجل -استدلال میکند ملک- انّ الحسنات یذهبن السیئات لعلّه یتبعها بحسنة أو الاستغفار -یا به توبه- فان قال أستغفرالله که آنوقت توبه کرد گناهش عفو میشود آنجا دارد لمیکتب علیه شیءٌ و ان مضت الساعات تا ساعات گذشت و لمیتبعها بحسنة و استغفار قال صاحب الحسنات لصاحب السیئات أکتب علی الشقی المحروم آنکه را نمینوشتی او را بنویس این معنایش این است که همان نوشته میشود.
بدان جهت این روایات مبارکات من حیث اسناد کما ذکرنا تمام است و دلالتشان بر عدم ثبوت وجوب مولوی تمام است. و لذا مقتضای باب رحمت هم این است که وجوب وجوب مولوی نبوده باشد و لو جا دارد وجوب مولوی بودن چون که خود توبه، تقرب الی الله است خود توبه فی نفسه تذلل الی الله سبحانه است در او ملاک عبادیت موجود است مثل طاعت نیست بلکه همان ملاکش ملاک امتثال امر صلاتی است، در خود توبه یک ملاکی هست ملاک تقرب هست خودش تذلل است کما سیأتی شارع اگر امر مولوی میکرد مانعی نداشت.
اینکه فرمودهاند ظاهر آیات و امر به توبه در روایات قل یا عبادی الذین اسرفوا علی أنفسکم و آیات دیگر توبوا الی الله و هکذا روایاتی که در آنها امر به توبه شده است ظهورش در امر مولوی است ما میگوییم بله ظهورش در امر مولوی است لولا القرینة قرینه دو تا مطلب است یکی کون التوبة من باب رحمت است که در روایات است. دیگری همین روایات است که وجوب مولوی را نفی میکند و وجوب وجوب ارشادی میشود به حکم العقل، شارع در اینها ارشاد به حکم العقل میکند که باید اسقاط بکند. و در الزام عقل هم کفایت است. توبه نکند همان عقاب مسجل میشود که سابقا بود، با باب رحمت کمال مناسبت را دارد.
[سؤال: ... جواب:] عرض میکنم بر اینکه ساعات گذشت یعنی وقت توبه گذشت توبه نمیکند یک اساسی شد که این توبه نمیکند.
آنها میگویند وجوبش فورا ففورا است عرفا.
[سؤال: ... جواب:] در یک جواب دیگر اول گفتم که سبع ساعات نه هفت ساعت ساعت مچی شما است که از ساعت یک تا هفت، هفت ساعات مثل هفتاد ساعات و امثال ذلک کنایه از مدت طویله است.
یک چیزی هم بگویم. آن عبارت از این است که گفته شده است در بعضی روایات مثلا یک ساعت مسافر اگر خارج بشود از بلد الاقامة به اطرافش که مادون المسافة است آن ساعت هم محتمل از همین ساعت بوده باشد. یادتان باشد!. بدان جهت در مانحنفیه علی نحو الاحتیاط میگوییم که بیشتر از یکی دو ساعت بیرون نرود یعنی ساعت فعلی که در ید ما ها هست.
علی هذا الاساسی که هست وجوب التوبة مولوی نیست. التزمنا به. و متفرد ما نیستیم جملة من الفقهاء و الاعاظم ملتزم شدهاند بر اینکه وجوب مولوی در وجوب التوبة نیست. این هم که در عبارت عروه دارد که أهم الواجبات است، واجبات مولویه همّش است معنایش این است که ترکش هم از کبائر است لایمکننا المساعدة علیه.
[سؤال: ... جواب:] عرض میکنم جواب مطلب این است که خداوند تعالی میفرماید اذا قرأ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا کسی قرآن میخواند من گوش نمیدهم و حرف میزنم این حرام است؟ حمل بر استحباب میشود. روایات میگوید که وجوبی ندارد الا در یک مورد و آن مورد این است که صلاة صلاة جهریه باشد صلاة جماعت باشد امام که قرائت میخواند مأموم باید گوش کند. در این صورت وقتی که اینطور شد روایت وقتی که صحیحه شد قرینۀ بر قرآن میشود. روایت اگر معتبر شد خاص قرینه بر عموم قرآن است. مقید قرینه بر اطلاق قرآن است. ترخیص در ترک [دارد] که این امر ترخیصی است. خداوند متعال میفرمایدکه و لایأب کاتب عن یکتب از دین؛ بر من واجب است کتابت دین دیگران را بکنم؟ این ارشادی است. روایت دلالت کرده است بر اینکه این نهی نهی ارشادی است. و این کتابت، قضاء حاجت مؤمن است مستحب است و لکن اینکه مینویسد با خصوصیات بنویسد. غرض این است که اینطور نیست که صیغه افعلی در قرآن آمد در روایت بیان شد بر اینکه ترخیص در ترک او هست ما از روایت دست برداریم؛ چون که این، قرینه است. آنجایی که شنیدهاید اگر شنیدهاید این است اگر روایت و لو صحیحه باشد با قرآن تنافی داشته باشد تعارض تکافئی داشته باشد یعنی جمع عرفی و قرینه حساب نشود اینطور روایت بیاید این روایت معتبر نیست جاء به برٌ أو فاسق. فرق نمیکند روایت سندش هم صحیحه باشد فإضربوه علی الجدار اینها در اصول طی شده است من اصول نمیگویم.
بدان جهت در مانحنفیه به واسطۀ این قرائن از ظهور آیات و روایات رفع ید میشود. قرینه است بر اینکه این حکم حکم مولوی نیست. این حکم حکم ارشادی است. و نلتزم به.
یبقی الکلام در جهت ثانیه. مقام ثانی حقیقة التوبة است. صاحب العروه قدس الله نفسه الشریف میفرماید بر اینکه توبه از معاصی آن همان تندم علیها است ندم علیها است که انسان از آن معصیتی که کرده است از آن معصیت پشیمان بشود که در نفس خودش حزن پیدا میکند ملامت میکند نفسش را. آثار ندم این است دیگر، چرا مرتکب شدم ایکاش مرتکب نمیشدم. این ندمی که بر نفس عارض میشود این حقیقة التوبة است از معصیتی که آن معصیت را مرتکب شده است. بعد در عبارت میفرماید و أما الاستغفار در تحقق توبه معتبر نیست و لو أحوط استحبابی است أحوط وجوبی هم نیست. أحوط این است که از معصیتی که مرتکب شده غفرانش را هم با زبان بخواهد از خداوند أستغفرالله ربی و أتوب الیه با آن تندمی که دارد قلبا این را بخواهد احتیاط است. و لکن به حسب روایات وجوبی ندارد این استغفار.
و لکن یک قیدی میآورد میفرماید و یعتبر فیها در این توبه معتبر است بر اینکه عزم داشته باشد بر ترک المعصیة که در مستقبل دیگر این معصیتی را که مرتکب شده این معاصی را که مرتکب شده است عزم پیدا کند که اینها را مرتکب نشود. -درست توجه کنید!- کلام ما در آن توبهای است که انسان آن معصیت را کرده است و آن گناه را مرتکب شده است میخواهد از او توبه بکند توبه از عما فعل که از او توبه بکند و لو در جایی که آن کاری را که کرده است قابل تکرار نیست اصل معصیت از این شخص قابل تکرار نیست مثل شخصی که فرض بفرمایید در آخر عمرش که دیگر همان در رختخواب است که حالت احتضارش نزدیک است این میخواهد از آن دنیا که تفویت کرده است از این معاصی توبه بکند کلام این است که توبۀ این، حقیقتش چیست؟
توبه مفهومش رجوع است التوبة الی الله یعنی الرجوع الی الله کلام در توبه نیست. کما اینکه کلام در مفهوم استغفار نیست مفهوم استغفار طلب المغفرة است. یک فرق مابین این توبه و استغفار این است: توبه فعل تائب است و لکن استغفار نه ممکن است شخصی برای شخص آخر استغفار بکند خداوند متعال میفرماید ان تستغفر لهم سبعین مرة لنیغفر الله لهم رسول اکرم برای دیگران استغفار میکرد طلب مغفرت است. مفهوم استغفار و هکذا مفهوم توبه اینها محل کلام نیست. مفهوم توبه رجوع است.
کلام این است که انسان از معصیتی که کرده است چطور از آن معصیت توبه میکند یعنی رجوع الی الله میکند از آن معصیتی که کرده است؟ ایشان این را میگوید که این رجوع کردن به خداوند از آن معصیت این است که تندّم پیدا کند از آن معصیت نه اینکه رجوع الی الله این است که بعد از این اطاعت کند معصیت را ترک کند این مال کسی است که بعد از این دارد فرصت برای طاعت و معصیت. و اما کلام ما در توبهای است از معصیتی که ربّما فاعل آن معصیت که توبه میخواهد بکند فرصتی دیگر به اطاعت و عصیان ندارد کارش خلاص میشود. حتی در بعضی از روایات معتبره امام علیه السلام فرموده است که توبه جاری میشود حتی یبلغ هذا هذه حتی اینکه آن آن روح انسان به حلقومش برسد کارش دیگر تمام بشود. کلام این است این حقیقت رجوع الی الله چیست در معصیتی که مرتکب شده؟ ایشان در عروه میفرماید حقیقت این، ندم علی المعصیة است که معصیت را کرده است از او پشیمان بشود. این، حقیقت رجوع است. و هو من الأمور القلبیة این ندم از امور قلبیه است از آن فعلی که کرده از او پشیمان بشود.
خوب ایشان میفرماید که و لایعتبر فیها الاستغفار در توبه استغفار معتبر نیست و ان کان أحوط چون استغفار غیر این توبه است و توبه خودش کافی است که ندم بوده باشد. آنوقت میفرماید و یعتبر در آنجاهایی که فرض کنید نه فرصت دیگری برای مکلف هست به اطاعت و عصیان بر اینکه عزم کند که عود به معصیت نکند.
در اینکه صاحب العروه فرموده مواردی از محل کلام است. اصل محل کلام که ایشان فرموده است توبه حقیقتش ندم است علی ما فعل، آن ندم موجود شد توبه محقق میشود این را از روایات اخذ کرده است چون خود توبه مکفر از سیئات بودن از روایات اخذ شده است از کتاب مجید اخذ شده است. آن توبه چیست؟
در آن صحیحۀ محمد بن ابیعمیر هم اینطور است. امام علیه السلام اینطور فرموده است صدوق علیه الرحمة در باب 47 از ابواب جهاد النفس روایت یازدهمی است فی کتاب التوحید عن أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی که خود صدوق علیه الرحمه توثیق کرده است خود این شخص را، در ذهنم این است که در اکمال الدین است یکی از کتبش است در مسافرت با او ایشان همراه بوده است روایاتی از او اخذ کرده و شخص ثقهای پیدا کرده است ایشان را، خودش توثیق میکند، این هم نقل میکند از علی بن ابراهیم قمی که علی بن ابراهیم قمی هم از پدرش ابراهیم بنهاشم هم نقل میکند از محمد بن ابیعمیر قال سمعت موسی بن جعفر علیه السلام این هم از روایاتی است که دلالت میکند محمد بن عمیر اخذ حدیث از امام موسی بن جعفر سلام الله علیه کرده است اینجا هم نقل میکند سمعت موسی بن جعفر علیه السلام یقول من اجتنب الکبائر من المؤمنین لمیسئل عن الصغائر تا میرسد اینجا میفرماید یا أبا احمد کنیه محمد بن ابیعمیر است. یک چیزی هم بگویم یادتان باشد خصوصیات روایات را که کنیهشان بلکه کیفیت و مقامشان را پیش ائمه از خود روایات میشود [اخذ کرد] نمیگویم همه جا میشود، میشود طبقهاش را و کیفیتش را منزلتش را پیش امام علیه السلام و خصوصیات کنیهاش را میشود از روایات اخذ کرد. این روایت هم همینطور است که یا أبا احمد ما من مؤمن یذنب ذنبا مؤمنی نیست مگر اینکه ذنبی را مرتکب بشود الا سائه ذلک الا اینکه این ارتکاب او را بدحال میکند و ندم علیه از او پشیمان میشود و قد قال رسول الله کفی بالندم التوبة که این ندم کفایت میکند توبةً کفی بالندم توبة ندم خودش کفایت میکند از توبه. بدان جهت استغفار معتبر نیست و لو در قرآن مجید این است که استغفروا الله ثمّ توبوا الیه استغفار حمل به استحباب میشود. این استغفار وجوبی ندارد. بدان جهت این روایت دلالت میکند که توبه خودش کفایت میکند در محو سیئة. و در خود توبه هم ندم کفایت میکند.
و هکذا در بعضی روایات دیگر این معنا ذکر شده است که کفی بالندم توبة.
بدان جهت اصل این حقیقتش ندم است از این روایات صاحب عروه اخذ کرده است. آنوقت اشکال پیدا میکند خب این ندم امر قلبی است. اینهایی که توبه را واجب میدانند مثل صاحب العروه أوجب الواجبات است این ندم امر قلبی است چطور تکلیف به او شده است تکلیف به فعل خارجی جارحی میشود، ممکن است شرطش امر قلبی هم باشد قصد باشد که فعل قلب است و اما در مانحنفیه میدانید ندم آنوقتی به انسان طریان پیدا میکند و انسان پشیمان میشود که خسارتش را درک کند ببیند خاسر شده است مستحق عذاب الهی شده است و از خداوند دور شده است به واسطۀ این عملی که کرده است پشیمان میشود چرا کرده است. این پشیمانی امر قلبی است حالت قلبی است این را خداوند متعال -آنهایی که صاحب عروه میگویند از اهم واجبات است- این ندم را واجب کرده است یا امر دیگری در مقام باید گفته بشود که انشاءالله میماند برای فردا.