اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
صاحب العروة قدس الله نفسه الشریف میفرماید وقتی که در شخصی أمارات الموت ظاهر شد شخص مریض است امارات موت در او حاصل شده است میفرماید این شخص واجب است آن حقوقی الناسی که بر ذمهاش هست و هکذا اموالی که للغیر فی یدش هست این حقوق را ادا کند به اربابش و اینکه در یدش هست از اموال من الامانات و غیرها اینها را رد بکند به مالکینش.
بعد میفرماید این در صورتی است که تمکن داشته باشد به اداء. اگر تمکنی به اداء ندارد چون مالی در دستش نیست تا دینش را بدهد یا آن مالی که در یدش امانت است صاحب امانت نیست که این را به او برساند نه خودش نه وکیلش، در این مورد باید وصیت کند بر وصیش بر اینکه من دینی دارم به فلانی؛ بعد از موت از ماترکش ادا بشود. یا بگوید در ید من فلان مال و فلان مال امانت است و مالکش فلانی است هر وقت از سفر آمد و تمکن پیدا کردید او را به او برسانید. و استحکام هم بکند شاهد بگیرد وصیتنامه بنویسد شاهد بگیرد. این وظیفهاش است. ایشان در عبارت عروه اینطور میفرماید.
عرض میکنم و اما تفصیل الکلام فی المقام. بحث بحث مفیدی است و محل ابتلاء است. تارة انسان مالی را به دیگری مدیون است و مال الغیر در ذمهاش ثابت است و برای این شخص واجب است آن دین را بالفور ادا کند مثل اینکه مدیون بود به شخصی آن صاحب الدین مطالبه میکند دینش را که دین ما را ادا بکن و این هم متمکن است از اداء الدین چون اگر متمکن نباشد آن صاحبش نمیتواند مطالبه بکند و آن کان ذو عسرة فنظرة إلی میسرة. مطالبه میکند و این هم متمکن است یا صاحب مالی که مال را در یدش دارد از او غصب کرده است عین خارجی را یا به معامله فاسدهای که ملحق بالغصب است این عین را گرفته است و این را نگه میدارد در صورتی که صاحب المال راضی نیست به این ناقل عین، [اگر] غاصب باشد راضی نیست برداشتن مالش را و غصبش را راضی نبود؛ بعد از غصب هم نگهداشتنش را راضی نیست؛ در این مواردی که مال در ید انسان به عنوان الغصب است یا به عنوان دین است که صاحب الدین مطالبه میکند یا صاحب الدین کالمطالب بالدین است -درست توجه کنید!- مثل اینکه فرض بکنید کسی متاعی را از بایع خریده است به ثمنی که باید بعد از دو ماه بدهد وقتی که دو ماه گذشت واجب است این ثمن را رد بکند چون که اشتراط مدت به منزلۀ مطالبۀ دین است در این مدت. بدان جهت هم ربما وقتی که این شخص نمرد میگوید بنا بود که سر دو ماه بدهید پول را چرا ندادید؟ این معلوم میشود که متضمن مطالبه است. یک نکتۀ باریک است و آن این است که شرط در این موارد شرط المدة این متضمن شرط المطالبة است. [اگر] بعد از دو ماه نیامد نمیتواند بگوید کأنّ به من گفت نمیخواهم [و] نگه دارد. باید سر مدت بدهد. اشتراط التاجیل در دین به منزلۀ مطالبه است به رأس المدة در آن رأس مدت. بدان جهت باید بدهد. و مالی در یدش غصب بوده باشد باید ببرد به صاحبش پس بدهد؛ چه امارات موت ظاهر بشود چه نشود. خیلی هم قوی است هنوز به این زودی نمیمیرد. اطمینان دارد نمیمیرد باید مال مردم را بدهد.
پس یک قسم از حقوق الناس است و اموال الناس است که وجوب الرد در اینها مثل دینی که در ذمه است و صاحبش مطالبه میکند یا شرط کرده رأس المدة ادا کند یا مالی که در یدش غصب است این وجوب رد در اینها یا حرمت امساک در اینها اینکه میگویم یا وجوب الرد یا حرمت امساک چون که نمیخواهم به بحث دیگری داخل بشوم فعلا که در بعضی موارد این وجوب الرد خودش تکلیف است در بعضی موارد حرمة الغصب است بدان جهت اگر رد واجب شد یا حرمة الامساک در این موارد ظهور امارات موت خصوصیتی ندارد؛ امارات ظاهر بشود یا نشود.
قسم ثانی. قسم ثانی آن حقوق مالیهای است که وجوب رد در آنها به نحو واجب موسع است نه اینکه بالفعل واجب فوری باشد کما فی القسم اول. مثل اینکه شخصی از رفیقش قرض گرفته مبلغی را مدت هم تعیین نشده او هم به کمال امتنان قرض داده، این گرفته، هنوز مطالبه نمیکند وجوب الرد دارد باید رد بکند ذمهاش را فارغ کند، حق مردم را ادا کند امساک از ظلم است وجهش را هم گفتم امساک او از مالک ظلم است و لکن قصد دارد که بدهد و لکن فعلا مطالبه نمیکند بعدا هم میپرسد میخواهی؟ میگوید باشد هنوز؛ در این صورت فرض کنید که این وجوب الرد وجوب الاداء فعلا نیست. یا مالی را که شخصی پریروز آمده پیشش امانت گذاشته که این باشد یک مدتی پیش شما تا بعد من بیایم از شما بگیرم یا یک طوری بفرستید این مال را، این هم بله امانت است باید رد بکند به صاحبش و لکن وجوبش فوری نیست فعلا وجوب ندارد آنوقتی که مطالبه کرد.
نظر صاحب العروة در این موارد است. آنها [قسم اول] که ظهور امارات موت نمیخواهند منتها اگر ظهور امارات موت شد عقل الزام میکند بیچاره! آخرین فرصت را درک کن! و اما در این قسم ثانی هم ایشان همینطور میفرماید وقتی که امارات موت در انسان ظاهر شد باید آن ما فی الذمه را که قرض گرفته بود بدهد. اگر مالی پیشش امانت بود به صاحبش برگرداند. دیگر اطمینان به حیاتم ندارم ظن دارم اطمینان به موت هم نیست داشته باشد اما گمان میکند که سفرش نزدیک است رفتنی است امانت را برگرداند به صاحبش. در این مورد ایشان میفرماید لازم است. در صورتی که ممکن شد بر میگرداند. در صورتی که ممکن نشد وصیت میکند چون که ایصاء مع الاستحکام در صورتی که رد ممکن نشد فعلا یا ادای دین فعلا ممکن نشد امارات موت ظاهر شده است ایصاء و استحکام در ایصاء به شاهد گرفتن در دین یا به امانت، این بر مکلف است مال را به صاحبش برساند و لو بعد از مردن، الان که ممکن نیست بعد از مردن برساند. این حاصل فرمایش ایشان است.
در یک مورد هم از همین قبیل است که مال اصلا رد کردن به صاحبش معلوم نیست وجوبی داشته باشد مثل اینکه چیزی را پیدا کرده یا مجهول المالکی به یدش افتاده معلوم نیست مالکش را پیدا کند ممکن است این وظیفهاش فیما بعد این باشد که صدقه بدهد مجهول المالک است یا به احکام لقطه عمل کند در این موارد هم دیگر اداء که نمیشود ایصاء متعین میشود که بگوید ورثه! یا وصی من! در ید من لقطه است هنوز اعلامش تمام نشده است یا مجهول المالک است هنوز چون متردد است مالکش پیدا بشود وصیت میکند مع الاستحکام. این فرمایش ایشان به همین بر میگردد.
یک چیزی بگویم و آن این است که انسان اگر نتوانست حق مردم را به او برساند بالمباشرة و در حال الحیاة یا بالتسبیب در حال الحیاة باید او را طوری وصیت کند طوری تهیه بکند امری را که رد بشود و لو بعد الموتؤ، به صاحبش آن مال داده بشود، دین است وصیت میکند که از ما ترکش خارج بشود یا فرض کنید دین است وصیت میکند که به صاحبش رد کند.
بعضیها اینطور فرمودهاند فرمودهاند در قسم ثانی که وجوب الرد فوری نیست در او هم وجوب الرد معلق نیست بر اینکه امارات موت پیدا بشود بلکه اگر انسان وقتی احتمال داد که شاید بمیرد احتمال زنده بودن هم دارد هر دو مساوی است هیچ ظن به موت ندارد و لکن احتمال میدهد که بمیرد مثل این است که ؟؟؟ ؟؟؟ بمباران است ظن ندارد بمیرد و لکن احتمال میدهد شاید تصادف کند بمیرد در این موارد هم بعضیها فرمودهاند که باید رد کند امانت را به صاحبش فورا مع الامکان یا خارج بکند ذمهاش را از عهده به اداء الدین مع التمکن در صورتی که تمکن داشته باشد. و اینکه صاحب العروة قدس الله نفسه الشریف معلق کرده است وجوب را به ظهور امارات الموت این تعلیق درست نیست.
فرموده است نگویید در این موارد انسان استصحاب میکند که انشاءالله من زنده میمانم بعد از این امر؛ این تمکن به اداء که فعلا دارم استحصاب میگوید این تمکن به ادائت باقی است؛ لاتنقض الیقین بالشک چون استصحاب کما اینکه در امور ماضیه جاری است وقتی که مشکوک فعلی شد در امور استقبالیه هم که متیقن امر فعلی شد و مشکوک امر استقبالی شد استصحاب جاری میشود؛ نگویید خوب استصحاب میکنم بقای حیات را که تا دو سال دیگر انشاءالله یا بیشتر میمانم.
ایشان فرموده است این استصحاب مثبت است فایدهای ندارد چرا؟ برای اینکه وقتی که انسان مکلف شد به یک تکلیفی معلوم شد اشتغال ذمهاش به او عقل حاکم است که باید تو از عهدۀ تکلیف خارج بشوی و خروج از عهدۀ تکلیف به اتیان متعلق التکلیف است. وقتی که انسان احتمال میدهد که موشک اصابت کند بمیرد مال مردم در عهدهاش بماند متمکن از اداء هم هست یا امانت، مال مردم بعد از وفاتش پیشش بماند در مانحنفیه عقل میگوید متعلق را اتیان بکن تا یقین داشته باشی تکلیف را امتثال کردی. استصحاب بقاء الحیاة و استصحاب بقاء التمکن اثبات نمیکند که متعلق تکلیف فی المستقبل موجود میشود. من باید احراز کنم که متعلق التکلیف را که مخرج از عهده است در مستقبل میتوانم اتیان بکنم. این یک نکتۀ مهمهای است. یادتان باشد! استصحاب بقاء التکلیف یا استصحاب بقاء موضوع التکلیف که الان استصحاب میکنیم موضوع بقاء را بقاء موضوع تکلیف را که موضوع التکلیف به اداء بقای تمکن است استصحاب میکنیم که من متمکن هستم سال دیگر هم از اداء این تمکنم میماند، بعد از انقضاء این تمکن میماند، این فایدهای ندارد. چون استصحاب تمکن تعبد درست میکند تمکن تعبدی اثبات نمیکند که متعلق را میآوریم، تمکن اگر وجدانی شد او ملازمه با اتیان متعلق دارد؛ آن کسی که اراده اتیان دارد. البته آن کسی که اراده اتیان دارد؛ [اگر] اراده نداشته باشد تمکن، ملازمه با اتیان نیست. و اما در آن صورتی که تمکن، تمکن تعبدی شد حیات، حیات تعبدی شد اثبات نمیکند که متعلق تکلیف ؟؟؟ و لو من اراده دارم زنده باشم اتیان میکنم. و لکن این مثبت است. عقلا اگر زنده باشم تمکن باشد این اراده باشد، متعلق تکلیف واجب میشود. استصحاب، مثبت را اثبات نمیکند.
قاعده این است: استصحاب بقاء التکلیف استصحاب بقای موضوع تکلیف مستقبلا فقط اثبات میکند که حکمش باقی است و اما متعلق در خارج اتیان میشود این را اثبات نمیکند. و مفروض این است که عقل حاکم است در آن مواردی که اشتغال ذمه به تکلیف محرز است عقل حاکم است که باید تو از عهده تکلیف خارج بشوی به اتیان المتعلق. و من باید احراز کنم اتیان متعلق را وقتی که احتمال میدهم نمیمانم متعلق را رد نمیکنم مال را به صاحبش آنوقت مقتضای اشتغال این است که باید اتیان کنی.
این فرمایش را فرمودهاند. این فرمایش و لو فی نفسه در استصحاب صحیح است درست است و لکن تطبیقش در مقام فی نظر قاصر ما غیر صحیح است. -درست توجه کنید!- اینکه صاحب العروة میگوید عند ظهور الامارات واجب است انسان رد کند امانت را یا دین را رد کند -درست توجه کنید!- ظهور امارات دو جور است یک ظهور اماراتی که موت در همه امارهاش ظاهر شده است مثل بمباران است هرکسی احتمال میدهد بمیرد یک وقت ظهور امارات موت بر شخصی شده است نه بر هم به طلبکار هم به مدیون هم به صاحب امانت و آن کسی که امین است و امانت را نگهداشته. آنجایی که ظهور امارات الموت بر شخص بشود نه بر نوع که آن طلبکار و صاحب الحق است اینطور بوده باشد این قرینۀ عرفیه است که مال ؟؟؟ ؟؟؟ ؟؟؟ ؟؟؟ اگر شخص مدیون است قرض گرفته است کسی مرضی دارد که آن مرض در معرض موت است امارات موت ظاهر شده و پول هم دارد صاحب مال راضی نیست باقی بماند در امانت هم همینطور است کسی پیش من امانت گذاشته است من در معرض تلف هستم صاحب مال نمیداند و لو نداند هم راضی نیست رضا ندارد این قرینه عامه است در جایی که امارات الموت در شخص ظاهر شود نه در عموم ظاهر بشود در بمباران کسی هم که طلب کسی را میداد میگفت الان نمیگیرم بگذار ببینیم زنده میمانیم یا نمیمانیم، او را نمیگویم. سیره در جایی است که امارات موت در شخص ظاهر بشود نه در عموم نوع در این مورد امساک مال جایز نیست.
[سؤال: ... جواب:] جواز واقعی ندارد چون صاحب مال رضاء ندارد قرینۀ نوعیه ندارد. ولی اگر کسی آمد گفت من راضی هستم آن یک محل کلام است و لکن این قرینه نوعیه است بر اینکه رضاء در صورتی است که این حالت بر انسان طریان نکند اگر تمکن نداشته باشد در آن حال، عیب ندارد تکلیف رد نیست چون تمکن ندارد به رد و لو صاحب مال راضی نیست.
و اما در آن صورتی که این اماره نبوده باشد انسان از کسی قرض گرفته است احتمال دارد بر اینکه بمیرد ظن به بقاء ندارد یک خورده قلبش ناراحت است اما ظن ندارد که این امشب ؟؟؟ کند و لکن احتمالش را میدهد قلبش ضعیف است همینطور باشد اینجا فرمود استصحاب بقاء تمکن فایدهای ندارد استصحاب بقاء الحیاة فایدهای ندارد و لکن سیرۀ عقلائیه است که در این موارد اگر وجوب فوری نباشد صاحبش مطالِب نباشد یا فرض بفرمایید شرط تاجیل نشده باشد که قسم اول بود و امثال اینها نبوده باشد سیرۀ عقلائیه همینطور است که به مجرد این، اداء نمیکنند دین را، آن صاحب هم مطالبه نمیکند عدم رضاء ندارد خوب میگوید عیب ندارد آنوقتی که من پول هم داده بودم این ضعف قلب را داشت -درست توجه کنید به نکات عرضم!- این روی سیرۀ عقلائیه است که قوام بازار به این است والا کسی بگوید که هر روز ؟؟؟ احتمال موتم را میدهم پول را بگیر اینطور نیست در سوق المسلمین.
بدان جهت در مانحنفیه استصحاب و لو فایدهای ندارد و لکن این سیره مابین متشرعه ورود دارد بر حکم العقل بالاشتغال. شارع ردعی نکرده است از این سیره. و هیچ جا هم وارد نشده است بر اینکه [سیره درست نیست].
[سؤال: ... جواب:] سیره را باید بخصوصه رد بکند. این را پیرمرد صاحب کفایه به شما یاد داد در کفایه. اگر سیره در موردی جاری بشود عمومات به درد نمیخورد لایحل مال مسلم الا به طیبة نفسه باید در مورد او نهی وارد بشود که به این سیره عمل نکنید. در مورد خبر ثقه خبر العدل باید نهی وارد بشود که عمل نکنید اعتبار ندارد. والا با لاتقف ما لیس لک به علم رفع نمیشود.
بدان جهت در مانحنفیه در این مواردی که سیره در او قائم است این رد، وجوبی ندارد. بدان جهت امارات پیدا شد دیگر موضوع سیره خارج است بلکه قرینه عامه است امارات الموت که صاحب المال راضی نیست رضا ندارد به ابقاء المال باید خارج بشود.
و اما در مثل لقطه و اینها آنجاها ایصاء متعین است دیگر چون نمیتواند به مال برساند نمیشناسد مجهول المالک است نمیتواند مالک را بشناسد فعلا احتمال ظفر است آنوقت ایصاء میشود که ایصاء عمل به وظیفه است و ایصاء المال الی مورد صرفش است اگر تصدق است یا اینکه [اگر] پیدا بشود به مالک دادن است.
پس در مسئله اولی ما تعلیقهای نداریم مگر آن حقوق واجبهای که از قسم اول است در وجوب رد در آنها مثل غصب و عدوان شرط است در آنها باید رد کرد به صاحبش امارات ظاهر بشود یا ظاهر نشود یا امارات حیات ظاهر بشود در انسان، فرقی نمیکند.
-درست توجه کنید! این مسائل مسائل مبتلابه مردم هستند و اینها انشاءالله باید منقح بشود- و اما مسئلؤۀ دیگری که در مقام ایشان بیان میفرمایند آن مسئلۀ دیگر حقوق الله است کسی صومی صلاتی از او فوت شده است چه نخوانده باشد چه غلط خوانده باشد فاقد شرایط بود که نوع مردم مبتلا هستند. این صلوات از او فوت شده صیام از او فوت شده است صاحب العروة اینطور میفرماید -درست توجه کنید!- ایشان میفرماید بر اینکه آن صلات و صوم و عباداتی که در حال حیات انسان نمیتواند به آنها نائب بگیرد انسان تا مادامی که زنده است بر نمازی که فوت شده نائب نمیتواند بگیرد بر صومی که فوت شده نمیتواند نائب بگیرد بر حجی که نمیرود نمیتواند نائب بگیرد منتها اول، حج واجب بود نرفت الان نمیتواند برود او خواهیم گفت مستثنا است فلیبعث رجلا صرورة لمیحج من قبل او باید کسی بفرستد در حال حیاتش، [اما] آن کسی که حج برایش واجب است خودش میتواند اتیان بکند حی نائب بگیرد اینها نمیشود. این واجباتی که آنها قابل استنابه در حال حیات نیست اگر از این حقوق در عهده مکلف باشد که حقوق الله حساب میشود وجب الایصاء بها واجب است به آنها وصیت بکند که اینقدر نماز به گردن من هست اینقدر روزه به گردن من هست در صورتی که شخص مال داشته باشد وصیت میکند اجیر میگیرند استنابه میکنند.
بعد میفرماید بل مع عدم المال. در عدم المال هم باید وصیت بکند شخصی است مفلس فی أمان الله اصلا ماترکی ندارد که تجهیز بکند مع ذلک وصیت بکند آنهایی که دورش جمع شدهاند که احسانا او را تجهیز بکنند از اموالشان به آنها بگوید مثلا دو سال هم نماز در گردن من هست یا دو ماه هم سه ماه هم پنج ماه هم روزه در گردن من هست. چرا؟ در صورتی که احتمال [وجود] متبرع بدهد، بعضی از اینها دلش بسوزد و قضا کند نماز را، [متبرع بگوید] بیچاره بود بگذار قضا کنیم صوم و صلاتش را، باید این وصیت را بکند. این فتوای ایشان است.
عرض میکنم بر اینکه این ایصاء واجب است اینطور تعلیل کرده است که تا حال در ذهن ما جا نیفتاده است اینها این حضرات اینطور تعلیل کردهاند فرمودهاند بر اینکه شخص وقتی که میتواند فعلی را به استنابه اداء کند ادای تسبیبی به او واجب میشود. شخص مادامی که حی است بالمباشرة میتواند قضا کند صوم و صلاتش را و لکن بعد از مردنش عکس است، دیگر نمیتواند بالمباشره اتیان کند اما بالتسبیب میتواند. در حال حیات بالمباشرة میتواند و در حال موت بالتسبیب میتواند اداء کند. عقل میگوید تو که مشغول الذمه بودی به قضاء الصوم و الصلاة این در ذمهات هست این ذمه را اگر اهراق نکردی در حال حیاتت حکم میکند بر اینکه تسبیبا ادا بکن تسبیبا اداء واجب میشود از باب تسبیب در اداء است.
کما فی التسبیب فی رد المال که وصیت میکرد بعد از مردن من این مال، مال فلانی است به او رد بکنید یا به فلانی اینقدر دین دارم اداء کنید آن ادای تسبیبی بود که واجب بود کما اینکه در حقوق مالیة ادای تسبیبی واجب است در این حقوق الله هم که در حال حیات قابل استناد نیستند آنها هم ادایش واجب است اینطور گفتهاند.
و لکن در مقام شبههای هست. نمیگویم این شبهه را ما کردیم ما اقل از اینها هستیم. شبهه شاید از دیگران هم بوده باشد. و لکن در مقام این [شبهه] است که این قاعده به مانحنفیه منطبق نمیشود -درست توجه کنید!- اگر شارع از مکلفی فعلی را بخواهد که آن فعل دو تا فرد دارد فرد مباشرتی و فرد استنابهای عقل میگوید مخیر هستی هرجا میخواهی موجود بکن. در حقوق مالیه اینطور بود. من واجب نبود که دین مردم را از کیس خودم بدهم من باید دین مردم را بدهم و لو از کسی خواهش کنم من مقروض هستم دلم نمیخواهد از پولم بدهم تو دین مرا بده آن هم درآورد داد ادای تسبیبی شده است. در حقوق مالیه آن ادای مباشرتی واجب نبود در حال الحیاة، مطلق الاداء واجب بود. عقل میگفت که ادای مباشرتی نمیکنی اداءی تسبیبی بکن. منتها ادای تسبیبی هم مختص نبود به حال الحیاة، بعد الموت هم اداء تسبیبی میشود. آن عیب ندارد. منتها تسبیب در حال حیات این است که از کس دیگر بخواهد از پولت بده یا از پول من بده فرقی نمیکند اداء دین بکن که قابل توکیل بود و بعد الموت هم این است که وصیت کند از مالم بده فرق نمیکند.
و اما در جایی که -درست توجه کنید! ضایع نشود- و اما در صورتی که در حال الحیاة جامع بین الامرین متعلق تکلیف نبود خصوص فعل مباشرتی بود والا اگر جامع بود مخیر بود خودش قضای نمازش را بخواند یا در حال حیات به دیگری بدهد که بخوان [میگوید] خواهش میکنم تو قضا بکن نماز، [اما] اینطور نیست مثل حقوق مالیه نیستند اینها، آنکه بر مکلف واجب است حال حیاته آن ادای مباشرتی است او واجب است، یک تکلیف است و متعلقش هم او است. اینکه بعد الموت هم اداء کن بالتسبیب این، تکلیف دومی است دلیل میخواهد. تکلیف دومی قضا به امر جدید است نه به امر اولی است به اداء. امر اولی قضا به ادای مباشرتی است. اگر کسی بگوید که بر من واجب است اداء به نحو التسبیب بعد الموت میگوید [به او گفته میشود] هات بالدلیل. آن دلیلی که در مالیات بود که عقل میگفت ؟؟؟ ؟؟؟ تکلیف خارج بشو او اینجا نمیآید چون تکلیف تکلیف مباشرتی بود تکلیف مباشرتی وقتی که مرد تمام شد. آن مقداری که ما دلیل دومی داریم این است که قضا بعد از اینکه شخصی مرد از او صحیح است، نیابت مشروع است. این مقدار را دلیل داریم. و این مقدار را دلیل داریم که بر ولد اکبر واجب است این قضا را بکند. اما بر میت واجب است تسبیب بکند، میت واجب است اداء بکند او را دلیل میخواهیم. عقل اینجا کاری ندارد. عقل اینجا حاکم نیست.
ادعا میشود کرد که وقتی که دلیل بر مشروعیة النیابة بود عقل الزام میکند. چرا؟ برای اینکه احتمال دارد به آوردن نایب این عمل را این استحقاق عقوبت از میت ساقط بشود. احتمالش هست قطعی نیست. محتمل هست وقتی که وارث یا غیر وارث این صلاة را اتیان کرد میت راحت بشود دیگر از عذابش تخفیف بشود.
این حرف عیب ندارد. این امر آخری است غیر مسئلۀ تسبیب است. این به جهت این است فرق مابین مسئلۀ تسبیب و مابین این مطلبی که ما میگوییم کالفرق مابین السماء و الارض است. ما تسبیب نمیگوییم. میگوییم بعد از اینکه دلیل قائم شد به مشروعیة النیابة عن المیت در صلاة و صوم، عقل میگوید در این، احتمال تخفیف هست بر میت یا احتمال عفو است بر میت. عقل به میت میگوید بدبخت! وصیت کن دفعا للضرر المحتمل. و لو دفعش هم احتمالی هست یقینی نیست. دفعا للضرر المحتمل لا للتسبیب دفعا للضرر المحتمل و لو دفعش هم محتمل است عقل میگوید این کار را بکن نجات بده به قدر امکان خودت را. این، داخل باب تسبیب نیست داخل باب حکم العقل است بعد از ثبوت مشروعیت. بدان جهت در این واجبات این معنا میشود گفت که عقل همینطور حکم میکند. و لو کسی ممکن است دغدغه بکند که عقل من حکم نمیکند و لکن عقل بعید نیست این حکم را بکند.
و الحمدلله رب العالمین.