اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
کلام در لقیط بود. طفلی حیا أو میتا در دار الاسلام یا در دار الکفر پیدا شده است که محتمل است متولد بشود از مسلمَین أو از مسلمِین که در نتیجه مسلمان بشود آیا این لقیط محکوم به اسلام است حیا و اگر بمیرد در حال میت، محکوم است به میت مسلم؟ قد ذکرنا بعض الکلام فی ذلک.
و لکن بعضیها استدلال فرمودهاند که این لقیط اگر بمیرد تجهیز او کتجهیز سایر المسلمین واجب است. و فرمودهاند دلیل نه آن وجوه متقدم است کالاسلام یعلوا و لایعلی علیه یا آنکه اشاره کردیم القیط لایباع و لایوهب یا آن وجه دیگری که در مانحنفیه ذکر شد آنها نیست. فطرت الله التی فطر الناس علیها اینها نیست. بلکه دلیل در مانحنفیه این است که در خطابات شرعیه میت را که شارع حکم کرده است به تغسیلش کما اینکه در موثقه سماعه این بود که غسل المیت واجبٌ که بیان کردیم که در مقام بیان است اطلاق دارد کما ذکرناه. یعنی هر میتی که موجود شد در خارج تغسیل او بر دیگران واجب است. معنای این عبارت این است. یعنی بعد از اینکه مدلول اطلاق را منضم کردیم به خود این کلام و به مدلول وضعی این کلام و به مدلول نفسی این کلام یعنی قطع نظر از اطلاق، وقتی که مدلول اطلاق را منضم کردیم این بود که کل من مات یجب تجهیزه علی الناس یعنی تغسیلش علی الناس. یک قیدی وارد شد بر این. آن قید این بود که الکافر لایغسل و لایدفن و لایقام علی قبره یعنی لایصلی علیه. پس قید خورده است. کل میتی که لمیکن کافرا. قید سلبی خورد که در بحث اصول منقح است اگر بر عنوان مطلق یا بر عام مخصصی و در مطلق مقیدی وارد بشود که آن خاص را و آن مقید را از حکم مطلق خارج بکند مثل اینکه الکافر لایغسل این مطلق در مقام ثبوت -چون که مقام اثبات کشف از مقام ثبوت میکند- کشف میشود در مقام ثبوت، موضوع کل میت نیست. المیت علی اطلاقه نیست. بلکه میتی است که لمیکن کافرا قید سلبی دارد. این، موضوع حکم است. کفر هم که گذشت. فرق نمیکند کفر کفر نفسی بوده باشد یا کفر تبعی بوده باشد آن میتی که کفر ندارد کان کفرا أصلیا أو کفرا تبعیا آن میت واجب است تغسیلش.
خب این لقیط، میت است بالوجدان یک زمانی هم این میتی که هست و لو آنوقتی که موجود نبود کفرش هم نبود استصحاب عدم ازلی در بحث اصول آنوقتی که شخص نبود وصفش هم نبود، وصف در وجود احتیاج به وجود موضوع دارد و اما در عدم الوصف احتیاج به وجود موضوع ندارد، وجود است که احتیاج به معروض دارد، عرض در عدمش احتیاج به عدم معروض ندارد، بدان جهت این کفر و اسلام کالعرض است یا عرض است، این کفر و اسلام آنوقتی که انسان نبود خود اینها هم نبود آنوقتی که انسان موجود میشود یا با او کفر یا اسلام و لو تبعی باشد موجود میشود آنوقت وقتی که موجود شد موجود میشود خوب وقتی که ما شک کردیم این شخص که موجود شد کفر هم با او موجود شد یا نشد؟ خب اصل میگوید که کفر موجود نشد چون قبلا که موجود نبود و در عدمش هم که احتیاج به موضوع نداشت این میت آنوقتی که نبود کفر هم نداشت الان اینکه موجود شد نمیدانیم آن لمیکن کفره در عدمش باقی ماند یا او هم مبدل به وجوب شد؟ میگوییم که نه، این، زمان سابق کفر نبود الان هم کفر ندارد. موضوع تمام شد هذا میتٌ لمیکن کافرا لمیتحقق کفر کافر یعنی من تحقق الکفر این میتی است که استصحاب میگوید کفرش موجود نشده. نگویید استصحاب این است که اسلام هم موجود نشده [چون] اسلام موضوع حکمی نیست. در خطاب، موضوع میت است اسلام مدخلیت ندارد. آن مقداری که از دلیل قید پیدا کردیم غُسل المیت موجود این است که کافر نباشد. این میتی که لمیکن کافرا کافر نباشد میت است و کافر نبود آنوقتی که نبود، الان هم کافر نیست. موضوع حکم وجوب التغسیل تمام میشود.
بدان جهت این دیگر به بچه مربوط نیست شخص پیرمردی افتاده نمیدانم مسلمان است یا کافر اماره اسلام هم نیست نمیدانم بلدی است که هم کفار است که هم مسلمین است خب استصحاب میگوید میت است بالوجدان یک وقتی این کافر نبود آنوقتی هم که نبود، نمیدانیم بعد کافر شده است یا نشده است کفرش موجود شده است یا نشده است استصحاب میگوید که لمینتسب الی الکفر این انتساب به کفر موجود نشده است. موضوع حکم تمام میشود.
بدان جهت در مانحنفیه -درست توجه کنید!- آن احکامی که مترتب است بر اسلام شخص آن احکام مترتب نمیشود مثل اینکه فرض کنید این پیرمرد قبل از اینکه بیفتد بمیرد حیوانی را ذبح کرد به زبان خودش الله را هم ذکر کرد او را هم شنیدیم به زبان خودش نمیدانیم کافر است نصرانی است یا اینکه فرض کنید مسلمان است استصحاب میگوید کافر نیست این به درد نمیخورد ذبیحهاش را نمیشود خورد. چرا؟ چون ذابح باید مسلم باشد. آنجا اسلام موضوع حکم است. فقیه اینها را باید تشخیص بدهد که در خطابات، موضوع چیست؟ اگر موضوع کفر بشود استصحاب آن موضوع را نفی میکند. و اما موضوع اسلام بشود اصل این است که مسلمان نیست اسلام نفی میشود. و در مانحنفیه به حسب خطابات شرعیه موضوع، المیت است در مقام اثبات. به قرینه نفی از تغسیل کافر فهمیدیم که در مقام ثبوت میت یک قیدی دارد قید نفیی که میتی که لمیکن کافرا به ضم استصحاب بالوجدان این موضوع احراز میشود و لو پیرمرد هم باشد در بلد کفر هم پیدا بشود باید تغسیل بشود. منتها استصحاب میدانید اصل عملی است در صورت شک است بدانیم کافر است فایدهای ندارد، مشکوک بشود محتمل بشود مسلمان است و متولد شده است از مسلم باید تجهیزش کرد. این بیانی است که در مقام فرمودهاند.
و لکن این حرف به نظر قاصر ما اشکال دارد. چرا؟ چون که در تغسیل همینطور است. موضوع میتی است که کافر نباشد. و لکن در صلاة علی المیت موضوع، مسلمان است. صلوا علی من یصلی الی القبلة یصلی یعنی کنایه از اسلام است مسلمانها به قبله نماز میخوانند این علامت اسلام است. صلی من کان یصلی الی القبلة صلوا علی أهل القبلة أهل القبله همان مسلمین است. بدان جهت انسان وقتی که در حال احتضار قرائت شهادتین میکند میگوید الکعبة قبلتی موفق بشود و هکذا در تلقین در قبر که به او اینطور گفته میشود اینطور بگو. این صلوا علی أهل القبلة یعنی مسلمین خب نمیدانیم این اهل قبله است یا نه آنوقتی که نبود که از اهل قبله نبود الان هم استصحاب میگوید که اهل قبله نیست. لازمه فرمایش این است که مابین تغسیل و مابین صلاة تفصیل بدهیم بگوییم که این را سه غسل میدهد اما بدون نماز دفنش میکنند. این را نمیشود ملتزم ش؛. چون که تلازم است مابین حکمین کما اینکه صاحب حدائق فرمود. صلوا علی أهل قبله اقتضا میکند موضوع مسلمان است در تجهیز، او هم اقتضا میکند موضوع میتی است که کافر نباشد. به هردوتا نمیشود اخذ کرد. در تعیین موضوع، تعارض میافتد. به نظر ما این فرمایش درست نیست.
اما عیبی ندارد انسان بگوید و اللقیط در دار اسلام یا در دار کفر احتیاط این است که تجهیز بشود، خواهیم گفت که آن تجهیز، حرمتش حرمت تشریعی است والا میت را بشوید به سدر و کافور بدون قصد قربت حرمتی ندارد. آنهایی که گفتیم باید در ذهنتان باشد گفتیم در عبادات حرمت ذاتی نیست حرمت آنها تشریعی است. تشریع این است که کافر را بشوید که خدا خواسته است این شستن را یا خدا خواسته است این میت دفن بشود. نه، اگر اینطور قصد نکند بشوید که شاید مسلمان است شاید خدا خواسته است. مثل زنی که نماز میخواند شاید مستحاضه بشود حیض نباشد مثل او چطور گفتیم که احتیاط -یک کلمه- احتیاط در مواردی که حرمت شیء حرمت تشریعی بشود اتیان او لأحتمال الامر در صورتی که در واقع محتمل بوده باشد که مأمور به بوده باشد این عیبی ندارد.
کسی نگوید که این دو دوران امر بین محذورین است اگر کافر باشد حرام است مسلمان باشد واجب است [چون] کافر باشد حرمتش تشریعی است مثل اینکه حایض باشد صلاة برایش حرام است. در مواردی که حرمت شیء تشریعی بشود اتیان کردن به قصد الرجاء منافات ندارد با حرمت تشریعی. ؟؟؟ میبرد افتراء علی الله نگفته احتمال دارد که خدا امر کرده باشد و درست هم هست چون احتمال دارد مسلمان بشود. گذشتیم این را.
[سؤال: ... جواب:] در مقابل چون تجهیز تغسیلی با تجهیز صلاة علی المیت انفکاک ندارد غسل المیت میگوید موضوع این است برای تجهیز. مطلق التجهیز (صلاة، کفن). چون که تفصیل نیست در اینها آن هم که صلوا علی أهل القبلة آن هم میگوید که أهل القبلة است یعنی مسلمان است تمامی تجهیز موضوعش مسلمان است.
بعد یک مطلب دیگری صاحب العروة در عروه میفرماید و آن مطلب دیگر عبارت از این است میفرماید لا فرق فی المیت المسلم بین الصغیر و الکبیر فرق نمیکند پیرمرد باشد جوان باشد بچه باشد. بعد میفرماید حتی السقط حتی آن بچهای را که مادرش میاندازد سقط است اذا تمّ له أربعة أشهر. آنوقتی که چهار ماهش تمام شده چهار ماه این را حامله شده است اگر سقط کند او یغسل تجهیز میشود و یکفن تکفین میشود یعنی تکفین معهود که عبارت از سه قطعه است قمیص است و ازار است و لفافه با همان سه قطعه این سقط را که چهار ماهش تمام شده تکفین میکنند و یدفن کما یدفن موتی سائر المسلمین رو به قبله. میفرماید در ذیلش و لکن اگر سقط اربعة أشهرش تمام نشده باشد در این صورت تغسیلی نیست تکفینی هم نیست یلف فی خرقة و یدفن دفن میشود. آنجایی که أربعة أشهرش تمام شده است صلاة نیست صلاة واجب نیست بر او کما اینکه خواهد آمد. بلکه مستحب هم نیست چون بعضیها گفتهاند که آن کسی که چهار ماهش تمام شده صلاة واجب نیست. صلاة آنوقتی میشود که طفل شش سال را تمام کرده باشد و لکن مستحب است قبل از شش ماهگی. ایشان میفرماید سقط أربعة أشهرش تمام بوده باشد صلاة که واجب نیست مستحب هم نیست. بحث مستحب نیست انشاءالله در صلاة علی المیت. و اما وقتی که سقط أربعة أشهرش تمام نشد آنوقت یلفّ فی خرقة و یدفن.
این مسئله خیلی مسئله مشکلی است باید حل کنیم مثل اینکه بعدا اتفاق هم میافتد پرسیدند باردار بود رفته به توالت در توالت بچه افتاده سقط افتاده است خودش هم علقه بود یا یک تکه گوشت بود افتاده است الان هم که او را نمیشود درآورد از مستراح اگر مأموربه دفن بوده باشد باین این را در بیاورد اگر حرجی نباشد در بیاورند دفن بکنند یلفّ فی خرقة و یدفن. صاحب العروة میفرماید وفاقا للمشهور که اگر أربعة أشهر تمام نبوده باشد یلفّ فی خرقة و یدفن. در اینها باید بحث کنیم.
و اما آن کلامی که فرمود وقتی که چهار ماهش تمام شد یغسّل و یکفن حتی در بعضی از روایات یحنّط حنوط هم واجب است و یدفن بلا صلاة که صلاة گفتیم در حق بچه مشروع نیست اما این مطلب را میدانید که عقل راه ندارد باید یک خطاب شرعی مدرک شرعی بوده باشد روایاتی که در مقام هست این روایاتی است که خدمت شما عرض میکنم. ببینید چه میشود نتیجه؟ صاحب وسائل در جلد ثانی در باب دوازده از ابواب غسل المیت بابی دارد انّ السقط اذا تمّ له أربعة أشهر غسّل له و ان تمّ له ستة أشهر فساعدا فحکمه حکم غیره من الأموات میفرماید یعنی حکم حی را دارد اگر شش ماهش بوده باشد. روایتش را که بخوانیم معلوم میشود چه میخواهد بگوید.
یکی از روایاتی که در مقام هست آن مرسله احمد بن محمد است روایت دومی است شیخ نقل کرده است تمام سند را عن المفید از استادش مفید مفید هم از شیخش صدوق نقل میکند صدوق هم از شیخش نقل میکند محمد بن حسن ولید او هم نقل میکند عن احمد بن ادریس قمی -احمد بن ادریس قمی که ابو ایوب اشعری است شیخ کلینی است این احمد بن ادریس- او هم نقل میکند عن محمد بن احمد بن یحیی -که صاحب کتاب نوادر الحکمه [است]- عن احمد بن محمد -احمد بن محمد یا عیسی است یا احمد بن محمد بزنطی است- عمّن ذکره روایت مرسله شد در آخر، سند تمام بود آخرش رسید به عیسی عمّن ذکره، مضمر هم هست عمّن ذکره قال قال چیست؟ کی گفته است آن عمّن ذکره گفته است امام بود یا غیر امام بود قال اذا تمّ السقط أربعة أشهر وقتی که برای سقط چهار شهر تمام شد غسّلت غسل داده میشود و قال اذا تمّ له ستة أشهر فهو تامٌ آن بچه است ذلک انّ الحسین بن علی سلام الله علیه ولد و هو إبن ستة أشهر باشد دیگر خلقش تام است سقط نیست. این سقط بودن یا تام بودن در این جهت اثر ندارد که فعلا محل بحث ما است؛ که اگر حی بوده باشد ارث میبرد در شش ماهگی، سقط بوده باشد (چهار ماهگی) صحبت ارث و اینها نیست، آنجا اثر دارد. اینها در تجهیز أثری ندارد.
و بإسناده عن علی بن الحسین عن سعد شیخ یک روایتی را نقل میکند به سندش از علی بن الحسین علی بن الحسین -پدر صدوق است رضوان الله علیه- شیخ به سندش به علی بن الحسین روایاتی دارد از پدر صدوق در تهذیب این هم یکی از آنهاست عن علی بن الحسین پدر صدوق هم میدانید که از تلامیذ سعد بن عبدالله بن الاشعری است عن السعد یعنی سعد بن عبدالله عن محمد بن الحسین محمد بن الحسین ابیالخطاب اشعری آن هم قمی است عن الحسن بن موسی. روایاتی ما داریم که در بعضیها حسن بن موسی است در بعضیها حسین بن موسی است ظاهرا بعضیها خیال کردند که اینها دو نفرند یک نفرند در نوشتنش اختلاف پیدا شده است که حسن بن موسی یا حسین بن موسی بعضیها نوشته شده است حسن باشد یا حسین باشد توصیفی ندارد عن زراره عن ابیعبدالله علیه السلام، این روایت هم این ضعف را دارد که حسن بن موسی توصیفی ندارد از معاریف هم نیست. عن ابیعبدالله علیه السلام قال اذا سقط ستة أشهر فهو تام لأنّ حسین بن علی ولد و ابن ستة أشهر. این ربطی هم به سقط أربعة أشهر ندارد.
روایت دیگر که در مانحنفیه است روایت زراره است که اینطور است محمد بن یعقوب عن عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن احمد بن محمد عن حسین بن موسی همان حسین بن موسی عن همان زراره عن ابیعبدالله علیه السلام السقط اذا تمّ له أربعة أشهر غسّل سقط وقتی که چهار ماهش تمام شد غسل داده میشود. در ذهن ما هم این است نمیگوییم قطعا همینطور است و لکن در ذهن ما این است که اینها یک روایت بودند که اذا تم ستة أشهر او تام است اگر معلوم بشود زنده بودنش، ارث میبرد. اما سقط بوده باشد تمام بوده باشد چهار ماهه او تغسیل میشود او دیگر حکم تام نیست سقط است. شیخ یک تکهاش را نقل کرده کلینی هم تکه دیگرش را نقل کرده. دوتا روایت هم باشد ضرر ندارد چون هردو از حسین بن موسی عن زراره نقل میکند زراره هم از امام صادق علیه السلام نقل میکند این یک روایت بوده است.
اینها تمامیشان دلالت میکنند طفل وقتی که توجه کردید چهار ماهش تمام شده بود سقط شد تغسیل داده بشود.
آنوقت یک روایت دیگری هست او موثقه است آن موثقه سماعه است.
روایت أولی است محمد بن الحسن عن المفید عن أحمد بن محمد مفید نقل میکند عن احمد بن محمد -احمد بن محمد یا احمد بن محمد بن حسن ولید است پسر محمد بن حسن ولید عن أبیه عن محمد بن حسن ولید عن سعد بن عبدالله یا احمد بن محمد بن یحیی عن محمد بن یحیی العطار عن سعد بن عبدالله آن هم میشود- نقل میکند سعد بن عبدالله عن احمد بن محمد -احمد بن محمد بن عیسی است- عن الحسین بن سعید عن الحسن یعنی از برادرش حسن. این حسین بن سعید اکثر روایاتی را که از زرعه نقل کرده است (زرعة بن محمد که ثقه است مثل سماعه) به واسطه برادرش حسن بن سعید نقل کرده است. حسن بن سعید مثل حسین بن سعید نمیتواند مقامش بشود و لکن ثقه است هردو. حسین بن سعید خیلی جلالت دارد. کثرت روایاتی که در فقه دارد، حلّال مشکلات روایت حسین بن سعید است. حسن بن سعید آنطور نیست و لکن ثقه است. به اینها ابنا بندان میگفتند که دوتا برادر بودند کشی قدس الله نفسه الشریف توثیق کرده است. بدان جهت روایت من حیث السند موثقه است. سعد بن عبدالله نقل میکند عن احمد بن محمد بن عیسی یعنی عن حسین بن سعید عن الحسن بن سعید عن زرعه عن سماعه عن ابیعبدالله علیه السلام.
آنجا دارد قال سئلته عن السقط قال اذ استوت خلقته یجب علیه الغسل. وقتی که خلقتش مستوی شد آنوقت غسل واجب است وجب علیه الغسل و اللحد و الکفن یعنی دفن و کفن واجب میشود. سئلته عن الغسل اذ استوت خلقته یجب علیه یعنی هل یجب علیه الغسل و اللحد و الکفن؟ قال نعم کل ذلک یجب اذ استواه. وقتی که طفل خلقتش مستوی شد آنوقت این احکام بار میشود.
صاحب المدارک قدس الله نفسه الشریف فرموده است: در موثقه سماعه وجوب تغسیل سقط معلق شده است بر استواء خلقش که خلقش تمام بشود و این استواء خلقش أربعة أشهر ندارد، موضوع أربعة أشهر نیست این استواء خلق است که خلقش تمام بشود استواء خلق یعنی خلق جسدش تمام بشود مستوی بشود. استوی معنایش این است. و اذا سویته و نفخت فیه من روحه فقعوا له ساجدین، سویته یعنی جسد تمام شد. موضوع این است. أربعة أشهر نیست. صاحب مدارک فرموده است اللهم کسی ادعای ملازمه بکند استوای خلقت آنوقتی میشود که أربعة أشهر تمام بشود آنوقتی که أربعة أشهر تمام شد آنوقت استوای خلقت میشود. فرموده است و فیه ثبوته نظر. در ثبوت این تلازم اشکال است. از کجا بگوییم که این تلازم است؟ چهار ماه تمام شد این جسد تمام میشود.
صاحب حدائق قدس الله نفسه الشریف این کلام را نقل کرده است در حدائق از صاحب مدارک که صاحب مدارک اینطور فرموده. بعد گفته تلازم به حمدالله و المنة به بیان أهلبیت سلام الله علیهم تمام شده است. چطور أهلبیت بیان کردهاند تلازم را [که اگر] أربعة أشهر شد خلقت مستوی میشود؟ عمدهاش دوتا روایت است سه روایت نقل کرده است و لکن عمدهاش دوتا روایت است که یکیاش موثقه است. این در جلد ششم است. این اینکه میخوانم در جلد ششم کافی است. در وسائل نیست این روایت. در جلد ششم کافی است در کتاب عقیقه. در آن کتاب عقیقه بابی است باب خلق انسان و تقلبه فی بطن أمه در بطن امش چه کارها میکند این بچه، این باب راجع به این احادیث آن است. در این باب اینطور است. روایت سومی: محمد بن یحیی کلینی نقل میکند از شیخش محمد بن یحیی العطار عن أحمد بن محمد -احمد بن محمد بن عیسی خالد هم باشد فرقی نمیکند این ظاهرا عیسی است- عن ابن فضال نقل میکند عن حسن بن فضال عن الحسن بن الجهل -حسن بن جهل هم ثقه است از اصحاب امام رضا سلام الله علیه- قال سمعت ابیالحسن الرضا علیه السلام یقول قال أبوجعفر علیه السلام النطفة تکون فی الرحم أربعین یوما نطفه در حال نطفه بودن چهل روز در رحم مادر میماند ثم تصیر علقة أربعین یوما وقتی که چهل روز گذشت در آن چهل روز بعدی علقة میشود. ثم تصیر مضغة بعد از اینکه آن چهل روز هم گذشت مضغه میشود. سیرش در مضغهای است أربعین یوما. فاذا کمل أربعتهم أشهر، سه چهار تا میشود صد وبیست روز، میشود چهار ماه که تمام شد، فاذا کمل أربعة أشهر بعث الله ملکین خلاقین خدا میفرستد دو ملکی را که به امر خداوند خلقت را احداث میکند فیقولان یا رب ما تخلق ذکرا او انثی؟ این را چطور قرار بدهیم یا رب همه با مشیت توست؟ فیؤمران فیقولان یا رب شقیا أو سعیدا ... که دنباله حدیث بماند این حدیث دلالت میکند بر اینکه نوبت به آن ذکر و انسان رسیده بعد از چهار ماه میشود. کأنّ جسد تمام شده است ترکیب جسد دوپا دو دست سر بدن رقبه اینها که اجزاء رئیسه هستند تمام شده کلام باقی مانده است چیزهایی را وصل کردهاند آن ضمایم را انگشت را کذا را پس فاذا استوی خلقته همان أربعة أشهر میشود. یکی این روایت.
یکی هم صحیحه زراره است در صحیحه زراره هم همینطور است روایت هفتمی است در این بابی که گفتیم. محمد بن یحیی عن احمد بن محمد (یک سند) و علی بن ابراهیم عن أبیه (دو سند) عن أبن محبوب عن ابن رعاب عن زرارة بن اعین روایت من حیث السند صحیحه است. قال سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول اذا وقعت النطفة فی الرحم استقرت فیها أربعین یوما چهل روز میماند و تکون علقةً أربعین یوما و تکون مضغةً أربعین یوما ثمّ خلق الله ملکین خلاقین دو ملک میشود خلاقین فیقال لهما به آن دوتا ملک گفته میشود أخلقا کما یرید الله خداوند چطور امر میکند خلق کنید ذکرا أو أنثی آنوقت ترکیب میکنند آنها همینطور صورتش را تمام میکنند مؤیدش این است که از امام میپرسد یابن رسول الله من ولد ذکور میخواهم کی دعا کنم وقتی که عیالم حامله است؟ امام فرمود بر اینکه تا چهار ماه دعا بکن. این مؤید این معنا میشود. و لکن بعضیها میگفتند نه آن موردش آن است بعدش هم دعا بکنید تا آخرین لحظه میشود. خدا فاعل ما یشاء است قادر ما یشاء است. بدان جهت حرفهم صحیح است الا انّه آن موردش آنوقت است.
عرض میکنم اما این دوتا روایت که صاحب حدائق قدس الله نفسه الشریف فرموده است این دوتا روایت فاذا استوی را تأیید میکند أربعة أشهر است ظاهر این عبارت این است که بعد از اینکه صد و بیست روز گذشت آنوقت ملکین بنا میکنند به خلقت کردن به امر خداوندی. ظاهر آیه مبارکه هم این است که بعد از اینکه مضغه شد عظام میشود، بعد مضغه استخوان میشود، و کسون العظام لحما، خلقت تمام نشده است در حال مضغه بودن، وقتی که مضقه به سر رسید آنوقت خلقت تمام نمیشود، در چهار ماه که گذشت آن، عظام میشود. بله آن ؟؟؟ عظام قبل، میشود مثل العروق پیدا میشود آن هم همینطور است علم جدید هم منافات با این حرف ندارد. و اما اگر عنوان عظم صدق کند او بعد از مضغه بودن میشود که مضغه بودن منقضی بشود فاذا سویته و نفخت فیه من روحی یعنی جسد تمام شد. این موثقه ظاهرش عبارت از این است که و الله عالم وقتی که خلقت جسد تمام شد روح نیامده است یعنی بدن تمام شد آنوقت این اگر به دنیا آمد این سقط، همینطور است.
بلکه از بعضی روایات ظاهر میشود که روح هم باید بیاید؛ چون که محقق در شرایع عبارتش اینطور است که و ان لمتلج الروح اگر روح ولوج نکند به آن ولد به آن سقط یلفّ فی خرقة و یدفن. این معنایش این است که این استوای خلقت سقط به این است که خلقتش تمام شده و روح هم آمده است. مراد از روح روح نباتی نیست روح نباتی از [زمان] نطفه است. آن روحی که تکان بخورد بچه همینطور است دیگر مادر میگوید تکان میخورد بچه، این روح وقتی که آمد آنوقت استوای خلقت شده است. ظاهر موثقه این است. آنوقت هم حکم سقط علی القاعده میشود. چرا؟ چون اگر روح آمده سقط کرد آن، میت است. میت آنی را میگویند که مسبوق به حیات بوده باشد زنده بود الان سقط کرد مرد یا در شکم مرد سقطش کرد. فرق نمیکند آنجا حکم علی القاعده میشود. و لکن ظاهر کلمات عبارت از این است که وقتی که چهار ماه تمام شد حکم این است و لو روح هم نیامده باشد و لو این خلقتش همانطور که گفتیم تمام نشده باشد.
غرضم این است که به صاحب حدائق گفته میشود که این روایات نمیگوید که این استوا به معنای تمامیت خلقت عند چهار ماه میشود بلکه دلالت میکند بعد از چهار ماه وقتی که تمام شد شروع در خلقت میشود. این معنایش این است. ظاهر این دوتا روایت این است. و بدان جهت اگر مراد از استوی معنایش این بوده باشد که فاذا استوی یجب التجهیز استوی یعنی شروع به خلقت اگر این باشد میشود گفت این أربعة أشهر دلالت میکند در آن دو روایت. و لکن ظاهر موثقه عبارت از این است که وقتی که سقط کرد مستویا اذ استوت خلقته آنوقت غسل تکفین واجب است. همان اشکال برمی گردد که استوی یعنی خلقت تمام بشود نه اینکه شروع بشود خلقت. فرق است این دو حدیث دلالت میکند بعد از چهار ماه خلقت شروع میشود؛ و لکن ظاهر موثقه این است که وقتی که خلقت تمام شد آنوقت حکم میآید.
بدان جهت در مانحنفیه این اشکالی که صاحب حدائق در مسئله کرده است این اشکال اشکال واردی است ما تحدید به أربعة أشهر را نمیتوانیم. بدان جهت در أربعة أشهر زاید اصلا چیزی نبود یک تکه گوشتی بود افتاد چهار ماه هم بود که حامله بود او را نمیگیرد موثقه سماعه. و لو أربعة أشهر شده است. بدان جهت در مانحنفیه اگر روح آمد و انداخت او میت است حکمش علی القاعده است.
اگر کسی بگوید خلقت تمام شده آن دستش آن پایش و لکن روح نیامده او را هم میتوانیم لاحق بکنیم خب لااقل من الاحتیاط. اما آنهایی که اصل خلقت ترکیب تمام نشده است ترکیب بدن، خودش هم فرض بفرمایید انداخت این را در چهارماه هم حامله است این را ملتزم شدیم لضعف روایاتی که میگفت در چهار ماهگی غسل داده میشود التزام به این مشکل است.
و الله سبحانه هو العالم.