اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
ملخص کلام این شد زوجه شخص میتواند شوهر خودش را تغسیل کند. و لازم هم نیست شوهرش را که تغسیل میکند من وراء الثوب او را غسل بدهد بلکه میتواند مجردا او را بشوید. و دلیل ما در مانحنفیه اطلاق روایات است. بعضی روایات معتبره که بعضش را گفتیم و بعضی دیگر هست که دلالت میکند در تغسیل مرأة شوهر خودش را فقد مماثل یا تغسیل من وراء الثوب اعتباری ندارد.
آنکه دلالت میکند بر این معنا به اجلی دلالة صحیحه حلبی است. در باب بیست و چهار از ابواب غسل المیت روایت یازدهمی است و عنه یعنی شیخ قدس الله نفسه الشریف از پدر صدوق نقل میکند سند شیخ به پدر صدوق صحیح است. علی بن الحسین هم نقل میکند عن محمد بن احمد بن علی -که همان ابیقتاده است که عرض کردیم قمی است از اجلاء است معاصر با سعد بن عبدالله بوده از مشایخ علی بن الحسین است- آن هم نقل میکند عن عبدالله بن السعد عن ابیعمیر عن حماد عن الحلبی عن ابیعبدالله علیه السلام. سند اجلاء هستند. قال سئل عن الرجل حلبی میگوید سؤال شد امام صادق عن الرجل یغسل امرأته زنش را میشورد وقتی که او مرد قال نعم من وراء الثوب و لاینظر الی شعرها و الی شیء منها که حمل کردیم به استحباب یعنی کراهة النظر. و محل شاهد اینجا است و المرأة تغسل زوجها مرأة زوجش را میشورد اطلاق دارد مماثل باشد یا نباشد من وراء الثوب باشد یا نباشد. و المرأة تغسل زوجها لأنّه اذا مات وقتی که این مرد بمیرد کانت فی عدة منه در عده میشود این زن از آن مرد، و اذا ماتت و لکن به خلاف اینکه زن بمیرد و اذا ماتت هی فقط انقضت عدتها یعنی بر شوهر دیگر عده نیست تمام شد. این تعلیل خواهیم گفت نسبت به نهی از نظر است. چرا نهی از نظر در زن ندارد آن نهی کراهتی در زن نیست؟ چون که این در عدهاش است از شوهر. این تعلیل او است. و چرا وراء الثوب لازم نیست مطلق است چون در عده است آن زوجش. این تعلیل راجع به این است. امروز متعرض میشویم. این روایت به اطلاقها دلالت میکند که زن شوهرش را میتواند بشورد مماثل باشد یا نباشد میتواند بشورد من وراء الثوب باشد یا نباشد.
فقط در یک روایتی وارد است که زن اگر بخواهد شوهرش را بشورد آن من وراء الثوب باید بشود. آن روایت روایت چهارمی است در باب همان بیست و چهار. روایت سندش این است عن حمید بن زیاد -نینوایی است رضوان الله علیه مشایخ کلینی است از مشایخ کلینی است- عن حسن بن محمد الکِندی ... این حسن بن محمد حسن بن محمد بن سماعه است که لقبش کندی است. یک کلمهای بگویم بعد سند را تمام بکنم. این روایاتی را که حمید بن زیاد از حسن بن محمد بن سماعه نقل کرده است در بیشتر از این روایات حسن بن محمد بن سماعه گفته است عن غیر واحد یعنی جماعت کثیرهای. غیر واحد را جماعت کثیره میگویند و لو به دو نفر هم حقیقتا صدق میکند و لکن اطلاق عرفیاش آنجایی است که متعدد بوده باشد کثیر بشود. و این غیر واحد را آنکه میدانم در بعضی از روایات که یکیاش متیقن هم میدانم هست تفسیر کرده است آن غیر واحد را؛ در آن غیر واحد هم ثقه است؛ اینطور نیست که این همهاش ضعاف بوده باشد. بدان جهت این غیر واحدی که حسن بن محمد بن سماعه میگوید روایت را از اعتبار نمیاندازد. مثل آن غیر واحدی که یونس بن عبدالرحمن میگوید عن غیر واحد یا ابن ابیعمیر میگوید عن غیر واحد روایت از اعتبار نمیافتد. مناقشه کردن در سند این روایت که ضعیف است مناقشه ضعیف است. سند روایت ضعیف نیست. عن حسن بن المحمد الکندی عن غیر واحد عن أبان بن عثمان عن عبدالرحمن بن ابیعبدالله ... همه اینها ثقات هستند. أبان و لو گفتند ناووسی است و لکن در ثقه بودنش اشکال ندارد. عبدالرحمن بن ابیعبدالله هم از اجلاء است. قال سئلت اباعبدالله علیه السلام عن الرجل یموت و لیس عنده من یغسله الا النساء فقط زنها هستند مرد نیست که او را بشورد قال هل تغسله النساء؟ نساء میتوانند بشورند؟ قال تغسله امرأته زنش میتواند بشورد أو ذات محرمة یا ذات محرم میتواند بشورد و تصبّ علیه النساء الماء صبا من فوق الثیاب. این، غسل مع الستر است که زنهای دیگر که آب میریزند روی لباس آب میریزند تا میت شسته بشود.
اینجا میفرماید بر اینکه در این روایت فرض شده است که مماثل نیست. فرض هم در کلام راوی است عن الرجل یموت و لیس عنده من یغسله الا النساء هل تغسله النساء این مفهوم ندارد قید در کلام سائل است قال تغسله امرأته زنش میشورد آنوقتی که مماثل هم بود، این منافات ندارد، قید در کلام سائل است. بدان جهت و تصب علیه النساء الماء صبا من فوق الثیاب یعنی من وراء الثوب میشورد. بدان جهت این روایت من حیث السند که تمام شد و خودش هم در او تقیید است که من وراء الثیاب بشود آنوقت از آن اطلاق سابقی رفع ید میشود از آن اطلاق سابقی که اطلاق روایت متقدمین بود که ساتر لزومی ندارد.
عرض میکنم مع ذلک این روایت و لو من حیث السند معتبر است و لکن این نمیتواند موجب بشود، صحیح اعلی هم بود از اطلاق رفع ید نمیشود. چرا؟ چون که سائل فرض کرده در سؤالش نسائی هست محرم و غیر محرم. این را میدانید آن نسائی که هستند آنها کمک میکنند آب میآورند میریزند آنها نامحرم هستند زن محرم است یا ذات محرم بوده باشد در نساء، او محرم است امام علیه السلام که میفرماید مع الستر بپوشد این ممانعت است از اینکه نظر نسائی که محرم نیستند به بدن میت بیفتد؛ ما کلاممان بر این بود که فرق هست در غسل زوجه زوج را من وراء الثوب بشورد یا آنجایی که نه، نگاه کردن محرم و اینها نیست جهت خارجی نیست واجب است بر اینکه روی لباس بشورد این را گفتیم که لازم نیست. و اما به جهت ممانعت از وقوع نظر اجنبی همین کار را بکند آن عیبی ندارد این تقید آن اطلاق نمیکند.
یک دفعه دیگر میخوانم ببینید چطور است در سند و دلالت چطور است؟ سئلت اباعبدالله علیه السلام عن الرجل یموت و لیس عنده من یغسله الا النساء هل تغسله النساء قال تغسله إمرأته أو ذات محرمة و تصب علیه النساء الماء یعنی نسائی که محارم نیستند زن نیستند آنها آب میریزند من فوق الثیاب آنها من فوق الثیاب باید آب بریزند. خصوصا هم این را میدانید که وقتی که شخصی مرد یا مجروح شد زن و مرد میریزند تماشا کنند که ببینیم چطور است مردم جمع شدهاند. این به جهت اینکه در اینطور موارد یک شوقی پیدا میشود که نگاه کنیم به اینکه چطور بشود این مرد چطور است روی این اساس امام علیه السلام فرمود آن نسائی که آب میریزد من فوق الثیاب بریزند. بدان جهت در این روایت مبارکه، مقید اطلاق نیست. بدان جهت ملتزم میشویم که جایز است مرد زن را بشورد زن مردش را بشورد، من وراء الثوب لازم نیست. مگر در جایی که من وراء الثوب شدن به جهت امر خارجی باشد که نیفتد نظر اجنبی به جسد زن یا مردی. گذشتیم این را. و این را هم گفتیم دیروز که نظر یکی به دیگری جایز است و لو نظر کردن مرد بر آن جسد زنش مکروه است. نهی دارد از نگاه کردن.
[سؤال: ... جواب:] قذارتش رفع میشود، این غسل میکند آنها آب میریزند این با ثوب یا زیر ثوب زن ازاله میکند. خواهد آمد بحثش. آنها آب میریزند این هم دست میکشد ازاله میکند. دستش را زیر پیراهن میتواند بکشد چون زنش است. داخل میکند یدش را تحت القمیص که در بعضی از روایات هم هست میشورد.
[سؤال: ... جواب:] این ثوب ندارد که پیراهن ؟؟؟ را که پوشیده است چسبیده به بدنش. ثوب یعنی ساتر باشد. گذشتیم این را. آقا وقت من کم است، مطالب خیلی است، عمر میخواهد اینها را تمام کردن، بگذارید برویم جلو.
آنوقت مطلب دیگری که در مانحنفیه میماند این کلامی است که صاحب العروة میفرماید فرقی نیست در این زوجهای که گفتیم زوجه زوجهای باشد عقدش دائمی بوده باشد یا زوجهای بوده باشد که عقدش متعهای بوده باشد یا زوجهای باشد که حره باشد یا زوجهای باشد که امه بوده باشد. اگر کسی امه را هم تزویج کرده است که مولا دارد آن امه میتواند شوهرش مُرد بشورد. آن امه مرد شوهر میتواند او را بشورد به آن نحوی که گفتیم. زن اگر زن متعهای بود مُرد شوهر میتواند او را بشورد. شوهر بود مُرد آن زن متعه میتواند او را بشورد. چرا؟ چون در لسان روایات این بود که اذا مات الرجل یغسله امرأته امرء او او را میشورد یا الرجل یغسل امرأته امرئه او را میشورد آن امرئه یعنی زنش. بلا فرق زن عقد دائمی بوده باشد عقد متعهای بوده باشد. بدان جهت اگر متعهای هم بشود بگوید من زن فلانی هستم. و لو بدون اینکه در او عنایتی بوده باشد. کما اینکه اگر کسی امه را تزویج کند صحیح است بگوید زن من است کما اینکه امه میتواند بگوید شوهر من است به زوجش. در این کلامی نیست.
بعد ایشان میفرماید بر اینکه بل المطلقة رجعیا مطلقه رجعیه او هم همینطور است او هم میتواند شوهرش را اگر مُرد بشورد کما اینکه مطلقه رجعیه مُرد میتواند شوهر او را بشورد. چرا؟ -درست توجه کنید!- در مطلقه رجعیه دوتا مسلک است. یک مسلک است بر اینکه مطلقه رجعیه زنی است که طلاق داده شده است او و از شوهرش جدا شده است و لکن شارع حکم کرده است تنزیل کرده است او را منزلة الزوجة در آثار زوجیت شوهرش باید نفقهاش را بدهد مسکنش را بدهد میتواند به او نگاه کند زن میتواند خودش را زینت بدهد بر این شوهری که طلاق رجعی داده ووو شوهر اگر بمیرد ارث میبرد زن اگر بمیرد مطلقه شوهر ارث میبرد شارع حکم کرده است تنزیل کرده است این زن مطلقه را منزلة الزوجة. این یک مسلک است.
اگر این مسلک بوده باشد در بین مقتضایش این است که کسی بگوید که خب آن دلیل تنزیل منصرف است از اینطور تنزیل بعد الموت که بشورد. این عموم تنزیل نیست.و لکن این یک مسلک است.
مسلک ثانی این است که در مانحنفیه شوهر که زن را طلاق میدهد به طلاق رجعی زن از شوهر جدا نمیشود. زوجیت همان زوجیت است باقی است. آنوقتی که عده تمام شد انقضت العدة بود آنوقت زوجیت زائل میشود که حصول فرقت از حین طلاق نیست؛ طلاق که گفت طلاق اثر فعلی ندارد فقط اثر شأنی دارد. اگر عده تمام بشود و مرد به زنش رجوع نکند زوجیت منتهی میشود. نظیر بیع السلم و بیع الصرف میماند؛ آن کسی که انشاء میکند بیع السلم را آن کسی که سلم را انشاء میکند بیع السلم را میگوید ده خروار گندم کاشان به تو فروختم که شش ماه دیگر تحویل بدهم به کذا آن هم میگوید قبلتُ. در اعتبارشان ملکیت تمام انشاء بیع است؛ و لکن اینطور نیست ملکیت حاصل نمیشود مادامی که قبض فی المجلس نشود؛ آنوقت که قبض ثمن فی المجلس شد از آنوقت ملکیت حاصل میشود. یعنی ملکیت منشئة را شارع از حین قبض ثمن امضاء کرده است. در بیع السلم که این دراهم را به آن دنانیر فروختند آنها قصد تملیک به انشاء البیع تمام الانشاء میکنند و لکن آنوقتی که تقابض فی المجلس شد از آنوقت شارع ملکیت را اعتبار میکند. اینجا هم که مردی که زنش را طلاق میدهد میگوید بعد از اینکه آن شخص طلاق گفت میگوید دیگر جدا شدی از من صورتت را نمیتوانم ببینم، اینطور میگوید، قصدش هم حصول فرقت است فرقت حاصل نمیشود در طلاق رجعی. آنوقتی که انقضاء عده شد آنوقت جدا میشوند.
مسلک صحیح است در مقام، مسلک ثانی است. حیث آنکه روایاتی که وارد شده است در عده طلاق رجعی تمام آن روایات این است اذا رأت الدم من الحیضة الثالثة وقتی که اول قطره دم را از حیض ثالثه بعد از طلاق دید فقد بانت منه از شوهر جدا شد. به خلاف در آن طلاقهای غیر رجعی در آنها اینطور است: وقتی که طلاق سومی را گفت طلاق باین است فقد بانت منه زن از مرد جدا میشود. لاتحل له حتی تنکح زوجا غیره، غیر آن زوج را. و هکذا در آنجاهایی که انسان به غیر مدخول بها و نحو ذلک طلاق میگوید به مجرد طلاق، بانت منه. بدان جهت در مانحنفیه روایاتش را اگر بخواهید ببینید این روایاتش دیگر نمیخوانم روایات متعدده معتبرهای است در جلد پانزدهم در باب پانزده از ابواب العدد است. مغرور نشوید این را که میگویم نکته دارد. در این روایات این است که اذا رأت المرأة (یعنی مرأة مطلقه) اول قطرة من الحیضة الثالثة فقد بانت منه یعنی از زوجش جدا شد. این روایات مقید به طلاق رجعی نیست مطلق الطلاق است. در طلاقهای باین قید است که به مجرد اینکه طلاق اجرا شد فقد بانت منه. آنها وقتی که خارج شدند از این روایات، این روایات تحتش طلاق رجعی میماند. در طلاق رجعی وقتی که خون سوم دید اول قطره را، سه طهر تمام میشود چون طهر اول همان طهری است که در او طلاق واقع شده است آن یک طهر حساب میشود چون غیر مدخول است در آن طهر دو طهر دیگر هم بعد از آن طهر باید تمام بشود آنوقت تمام میشود که حیض سوم را ببیند. وقتی که بعد از طلاق حیض را دید، اول قطره را دید، آن سه طهرش تمام میشود. و عدهاش هم تمام میشود.
علی هذا الاساس چون که اینطور است مطلقه رجعیة زوجة و بعدش هم زوج است اینکه اذا مات الرجل تغسله امرأته یا اذا ماتت المرأة تغسله الرجل یعنی شوهرش او را میشورد آن روایات شامل مطلقه رجعیه میشود. و از این بیان واضح میشود که آن روایات، مطلقّه بائنه را نمیگیرد؛ چون که مطلقه بائنه زوجیتی ندارد بعد الطلاق؛ خارج از آن روایات است.
یک کلمهای بگویم ظاهر روایات این است که آن زنی که موقع مردن شوهرش زن او بود و آن مردی که موقع مردن زن، شوهر آن زن بود، آنکه موقع مردن زوجیت داشتند، جواز التغسیل آنجا است. چون که طلاق رجعی زوجیت زایل نمیشود الا بعد انقضاء العدة، وقتی که شوهرش شوهر بود شوهر مرده است، این زن زنده است، در وقتی که شوهرش میمرد زن او بود، روایات شامل میشود. و اما در مطلقه بائنه وقتی که صیغه طلاق گفته شد بعد از صیغه طلاق بینونت شد. نه این زن او است نه آن شوهر او است. بدان جهت زن عده نگه بدارد طلاق بائن مدخولٌ بها است عده باید نگه بدارد و لکن اگر شوهر مرد نمیتواند بشورد چون اجنبیه است، داخل اجنبیه است، داخل روایات نیست.
یک کلمهای که در مانحنفیه میماند و باید در او بحث کرد آنجا عبارت عروه اینطور است که این زن مطلقه که مطلقه رجعیه است میتواند شوهرش را بشورد و شوهر هم میتواند مطلقه رجعیه را بشورد. این قید رجعیه را اینجا ندارد. مطلقه بائن و اینها در آخر دارد که اینطور نیست. این مطلقه رجعیه میشود. و المطلقة الرجعیة حکمش این است.
بعد میفرماید بر اینکه أحوط این است که مراعات بشود فقد المماثل در صورتی که مماثل نباشد این مطلقه رجعیه بشورد. دو تا خصوصا میگوید در عبارت عروه: خصوصا اذا کان بعد انقضاء العدة خصوصا در صورتی که بعد از انقضاء بشود یعنی بعد از انقضاء عده وفات بشود. اگر مطلقه رجعیه عده نگه داشت عده طلاق را، عده طلاق تمام شد، بعد آن مرد مُرد، یا این زن مرد، این مرد اگر بمیرد، این، حکم مطلقه بائنه را دارد، چون زوجیت تمام شده. نه، در صورتی که زن مطلقه رجعیه بوده باشد و در قبل از تمام آن عده طلاق رجعی، شوهر بمیرد چون زوجیت باقی بود باید عده وفات نگه بدارد. میفرماید خصوصا بر اینکه بخواهد غسل بدهد عده وفاتش تمام شده باشد عده وفات شوهر. مثل اینکه شوهر رفت به سفری در آن سفر گم شد دیگر پیدا نشد میدانم که در جبهه مرده است -نه شهید شده آن غسل ندارد- در جبهه مرده است اما جسد پیدا نشد بعد از پنج ماه جسد پیدا شد بعد از پنج ماه که عده وفات گذشته است زن هم میدانست که مرده است جسدش را پیدا نکرده بود گم شده بود بعد از پنج ماه پیدا شد که عده وفات هم گذشته، الان او را میآورند زن او را غسل بدهد، أفرض هم اینکه باید غسل داده بشود یا اینکه چیزی که هست جسد همینطور مانده یا معظمش مانده که باید غسل داده بشود، وقتی که به این غسل میدهد زن میگوید شوهرم است -عده وفات تمام شده- [صاحب عروه] میگوید خصوصا در صورتی که عده وفاتش تمام شده است فقد مماثل را رعایت کند مماثل نباشد غسل بدهد.
یک خصوصا دیگر: و خصوصا اذا تزوجت. عده وفاتش تمام شده بود خودش هم شوهر دومی کرده بود جسد شوهر اولش پیدا شد میخواهد غسل بدهد، اینجا هم میگوید و الاحوط -این احوط استحبابی است چون که فرمود بر اینکه در مطلقه میتواند او را بشورد- و لو احوط این است که اگر مماثل نبوده باشد مماثل نبودن را مراعات بکند خصوصا در صورتی که انقضاء عده بوده باشد و خصوصا بر اینکه شوهر کرده باشد.
چرا در اینجا فقد مماثل معتبر است [که] عده تمام شد عده وفات؟ چون موضوع این است که مرد زنش را میتواند غسل بدهد، زن هم میتواند مردش را غسل بدهد، چرا نمیتواند؟ سه وجه گفتند:
وجه اول عبارت از این است که وقتی که عده وفات تمام شد، دیگر شوهر و زن بودن از بین میرود. اینکه بعد از مردن شوهر یا زن اعتبار میکنند با جسد زوجیت را این تا حدودی است. آنوقتی است که مثلا در اثناء عده بوده باشد، فصل طویل نشده باشد. وقتی که فصل طویل شد میگویند که فلان فلان شده! تو شوهر کردهای کجا این شوهرت است؟ این زوجیت مرتفع میشود. این یک دعوی [وجه].
دعوی [وجه] دیگر این است که گفتند این روایاتی که یغسل الرجل امرأته و تغسل المرأة زوجش را آن رجل را این روایات منصرف است از این صورت که این جسد اتفاق بیفتد انقضاء عده وفات هم بشود بعد از او میخواهد زن جسد شوهرش را بشورد، یا مرد زنده است بعد از این میخواهد جسد زنش را که پیدا شده بشورد منصرف است این روایات.
وجه ثالثی هم گفتهاند. وجه ثالث این بود که گفتهاند امام علیه السلام در صحیحه حلبی و نحو صحیحه حلبی تعلیل فرمود که زن چرا شوهرش را میشورد لانها فی عدة منه از او در حال عده است. متقضای تعلیل این است که اگر عده، منقضی بوده باشد دیگر نتواند او را بشورد.
اینطور سه وجه را گفتهاند. اما این سه وجه هیچ کدام از اینها وجه صحیحی نیست.
اما وجه اولی عرض میکنم موضوع روایات این است که وقتی که مرد میمیرد آن زن زن او بوده باشد عند موت الرجل، آنوقتی که زن میمیرد رجل شوهر او بوده باشد، زوجیت اگر قبل از موت منقضی شده است مثل طلاق البائن او را نمیگیرد. آن موضوع این است که عند موت أحدهما آن دیگری زوج و آن زوجه باشد. موضوع این است. این میتواند آن میت را بشورد. و میدانید که زوجیت بعد از اینکه یکی مرد تمام میشود چون زوجیت علاقه بین الاحیاء است که یکی مرد میشود یکی زن میشود. این را که بعد از مردن میگوید زن، این بالعنایة است. جسد را تو گرفتهای روح که ندارد، این جسد را تو گرفته بودی، این زن تو است؟ ملتفت میشود که زوجیت نیست حقیقتا. این جسد زوج است یا جسد زوجه است. زوجیت قوامش با حیات است. بدان جهت است بر اینکه انسان اگر زنش فوت کرد به مجرد فوت خواهر آن زن را میتواند تزویج بکند. آخر جمع بین الاختین جایز نیست. به مجرد اینکه نفس این تمام شد، آن خواهر دیگر حاضر بود آن را میتواند تزویج کند. جمع بین الاختین در نکاح نیست چون نکاح تمام شده است به موت.
بدان جهت این شارع آثار زوجیت را بعد الموت بعضش را ابقاء کرده است جواز النظر جواز التغسیل لمس اینها را ابقاء کرده است. وقتی که اینها را ابقاء کرده است، موضوع ابقاء این است که یکی از اینها بمیرد زن بمیرد در حالی که شوهرش زنده است یا شوهر بمیرد در حالی که آن یکی زنش است. موضوع این است. وقتی که موضوع این شد خب این جسد گم شده بود زن عده نگه داشت عدهاش تمام شد بعد جسد شوهر پیدا شد موضوع محفوظ است. این جسد مرده روح از بدنش مفارقت پیدا کرده در وقتی که این زنش بود، این میتواند او را بشورد، موضوع حکم موجود است. عرفا زن نمیگویند [خب] نگویند شرعا هم زن نیست. و لکن بعضی از احکامی را که شارع ابقاء کرده است آن احکام باقی است. بدان جهت اگر شوهر هم بکند همینطور است چون موضوع باقی است تغیر پیدا نمیکند.
اینکه دعوای ثانی این است که منصرف است روایات باب از این فرض این را قبول نکنید. یک کلمهای میگویم یادتان باشد.
[سؤال: ... جواب:] عرض میکنم بر اینکه در مانحنفیه وجه اول این بود که زوجیت از بین میرود به او جواب میگوییم زوجیت برود رفته است حقیقتا و لکن بعضی از آثاری که شارع ابقاء کرده است آن بعض آثار موضوعش این است که یکی بمیرد و آن دیگری موقع مردن او شوهر او است یا زن او است این موضوع باقی است. و لو زن فیما بعد عده وفات نگه بدارد شوهرش مرده بود عده وفات تمام بشود شوهر بکند همان موضوعی که جواز بود باقی است. بدان جهت این میتواند بشورد.
اما دعوی الانصراف که وجه ثانی بود، وجه صحیح نیست. چرا؟ یک کلمهای میگویم این را داشته باشید. آن کلمه این است: میدانید که مطلق شامل بشود بعض أفراد نادرهاش را این عیب ندارد. این همینطور است. این مانعی ندارد. جایی که مطلقی بوده باشد این بعض أفراد نادره را هم شامل بشود این محظوری ندارد. مختص به افراد نادره بشود این نمیشود. مطلق بعض افراد نادره را مختص بشود به او، این نمیشود. قبیح است اینطور تکلم. انسان حکم را روی مطلق بگذارد و حال آنکه حکم مختص است به بعضی از افراد نادره. اما حکم روی مطلق بشود تمام افراد را بگیرد حتی افراد نادرش را آن هم عیب ندارد. آن اشکالی ندارد. مجرد غلبه خارجی انصراف نمیآورد. انصراف کثرت استعمال میخواهد. کثرت استعمال باید بوده باشد که غالبا در این موارد استعمال میکنند. والا وجود خارجی واقعه، کثیرا آنطور میشود، آن کثرة الافراد است نه کثرت الاستعمال. فرق است مابین کثرة الاستعمال و کثرة الافراد و الوقایع. کثرت افراد انصراف نمیآورد. کثرة الاستعمال موجب میشود که به انسانی اگر بگویید یا حیوان بدش میآید بلند میشود که فلان فلان شده چرا جسارت کردی با اینکه حیوان معنای مطلقش شامل میشود چون انصراف دارد غالبا در غیر انسان استعمال میشود. آن، انصراف است. انصراف در مانحنفیه نیست.
اما وجه ثالث: قد ذکرنا این تعلیل، تعلیل بر جواز تغسیل نیست چون در خود این روایت که صحیحه حلبی است اینطور بود: اولش سئل عن رجل یغسل امرأته قال نعم من وراء الثوب -درست توجه کنید چه نکاتی میگویم!- میگوید بر اینکه عن الرجل یغسل امرأته قال نعم من وراء الثوب لاینظر الی شعرها و الی شیء منها و المرأة تغسل زوجها. چرا؟ لأنه اذا مات کان فی عدة منه و اذا ماتت فقد انقضت عدتها زن بمیرد عده ندارد مرد که عده ندارد اما مرد بمیرد زن عده دارد. خب اگر این تعلیل برای تغسیل است باید مرد نتواند بشورد زنش را با وجود اینکه در صدر روایت گفت سئلته عن الرجل یغسل امرأته قال نعم من وراء الثوب. این معلوم میشود که این تعلیل مال غسل من وراء الثوب است و تعلیل در نهی از نظر است. نهی از نظر است که به شعرش یا به غیر شعرش نگاه بکند این مرد نکند چون عده ندارد مرد و لکن زن عیب ندارد چونکه در زمان عده است. این تعلیل کما ذکرنا فی أول البحث به صراحت این روایت چون که در اول گفت مرد بشورد زنش را بعد از این فرمود بر اینکه زن هم بشورد مردش را آنجا قیدی زد که وراء ثوب باشد لاینظر بوده باشد آن مرد، و لکن آن قیدها را در زن نکرد این تعلیل تعلیلی بر این قیدها است که چرا در زن وراء الثوب لازم نیست چرا میتواند زن نگاه کند لانها فی عدة. سابقا هم که دیروز بود بحث کردیم این نهی هم نهی تنزیهی است، حرمت ندارد، نه شرطیت دارد، نه حرمت دارد. به جهت صراحت صحیحه عبدالله بن سنان که فرمود میتواند مرد به زنش نگاه کند زن هم به مرد میتواند نگاه بکند، به واسطه او این نهی را هم نهی کراهتی گرفتیم. پس این تعلیل، تعلیل است بر نهی کراهتی.
و الحمدلله رب العالمین.