درس نهصد و پنجاه و نهم

امواتی که غسل ميت ندارند

مسأله 6: «سقوط الغسل عن الشهيد و المقتول بالرجم أو القصاص من باب العزيمة لا الرخصة‌ و أما الكفن فإن كان الشهيد عاريا وجب تكفينه و إن كان عليه ثيابه فلا يبعد جواز تكفينه فوق ثياب الشهادة و لا يجوز نزع ثيابه و تكفينه و يستثنى من عدم جواز نزع ما عليه أشياء يجوز نزعها كالخف و النعل و الحزام إذا كان من الجلد و أسلحة الحرب و استثنى بعضهم الفرو و لا يخلو عن إشكال خصوصا إذا أصابه دم و استثنى بعضهم مطلق الجلود و بعضهم استثنى الخاتم‌و عن أمير المؤمنين ع: ينزع من الشهيد‌ ‌الفرو و الخف و القلنسوة و العمامة و الحزام و السراويل‌و المشهور لم يعملوا بتمام الخبر و المسألة محل إشكال و الأحوط عدم نزع ما يصدق عليه الثوب من المذكورات‌«.[1]

چيزهايي می توان آنها را از بدن شهيد هنگام دفن نزع کرد

گذشت روایات و کلمات اصحاب که شهید باید در ثیابش دفن بشود بدمائه، صاحب عروه قدس الله سره می فرمايد از این حکم سابقی اشیائی استثناء شده است که می شود از بدن شهید و از جسد شهید آن اشیاء را نزع کرد ثم دفن کرد، آن اشیائی که خودش در عروه می فرماید یکی خف است کفش شهید را، نعل است، اگر نعال داشته باشد، دیگری حزام است، آن بند کمری که شهید دارد نزع می شود، و دیگری هم می فرمايد اسلحة الحرب، سلاح حربش نزع می شود، بعد می فرمايد بعضی ها فرموده اند، فرو اگر لباس شهید بوده باشد، فرو همان پوستین است که می گویند در لغت، اگر فروی داشته باشد فرو هم نزع می شود، و بعضی از اصحاب فرموده اند حکم مختص به پوستین نیست، هرلباسی که از جلد بوده باشد هم از بدن شهید کنده می شود، و بعضی ها گفته اند خاتم شهید هم اگر در انگشتش انگشتر است خاتم هم نزع می شود، در مانحن فیه یک روایتی هم هست صاحب عروه اشاره به آن روایت می کند.

عرض می کنم مسأله را حساب می کنيم، اگر در خود مسأله دلیل خاص نبوده باشد و روایت مخصوصه ای در این باب وارد نشده باشد، بلکه ما بوده باشیم و آن روایات سابقه که یدفن فی ثیابه بدمائه، اگر آن روایات داشته باشد و روایت دیگری نباشد فقیه باید چه بگوید؟ درست توجه کنید، لباس غیر الثوب است، ولو ثوب هم قسمی از لباس است، ولکن این لباس اطلاق می شود در آنجایی که ما یلبس به، آن از جلود بوده باشد، یا اصلا مثل خاتم بوده باشد که لبس الخاتم، لبس الخف، تمامی خف و نعل و فرو و سلاح و حزام تمام اینها ملبوس هستند، و در پوشیدن آنها صدق می کند لَبس اللباس یا لُبس اللباس، بخلاف ثوب، آن نحوی که ما فحص کرده ایم در روایات، ثوب در مواردی که آن ملبوس منسوج بشود، منسوج بشود از قطن یا غیر القطن حتی فرض کنید بله منسوج از پشم بشود، آنجاهایی که ملبوس بافته بشود و منسوج بشود و حیاکتی داشته باشد به او ثوب اطلاق می کنند، و اما در جایی که این ها نبوده باشد، ولو انسان میپوشد اینها را مثل ثیاب به آنها ثوب اطلاق نمی شود، و به آن ها لباس اطلاق می شود، روایاتی که وارد شده است الصلاة فی لباس فی الجلود، فی لباس ال مثلا، فی لباس الجلود السواء یا جلود الحیوانات همه آنها را فرض کنید عنوان لباس است ثوب اطلاق نمی شود، نشده است آن چیزی که ما فصح کردیم، روی این اساس ما بودیم و روایات سابقه، موضوع این که یدفن الشهید بثیابه ثوب است در آن روایات، آن ثیاب شهید را نمی شود نزع کرد و باید شهید با آنها دفن بشود، و اما غیر ثیاب چه لباس به او صدق بکند چه نکند آنها را می شود کند آنها اشکالی ندارد، و این همان حرفی است که صاحب عروه در آخر مسأله می گويد، می گويد احوط این است هرچیزی که محرز بشود صدق الثوب بر او، او را نمی شود نزع کرد و شهید با او دفن بشود، و اما آن چیزی که صدق ثوب بر او محرز نشود صدق نکند، یا حتی شک بکنیم بر اینکه صدق می کند یا نمی کند میشود نزع کرد، چرا؟ چونکه اگر کسی گفت این فحص شما را من قبول ندارم، که شما میگویید ثوب آنجایی است که بافته باشد از قطن یا غیر قطن قبول ندارم این را، من احتمال می دهم نه آن لباسی که به جلد دوخته می شود آن هم ثوب باشد، میگوییم خب احتمال بده، وقتی که احتمال دادی ثوب معنایش مجمل می شود من حیث ضیقه و سعته، آنجایی که منسوج است و محکوک است توجه کردید، آنجایی که محکوک است یعنی حیاکتی شده است یا فرض کنید نسجی شده است آنها را یقیناً نمی شود کند، و اما آنجایی که نه، منسوج نیست یا محکوک نیست، در آن موارد شک داریم که می شود کند یا نه، جلیقه ای پوشیده است مثلا از جلود، میشود این را نزع کرد یا نه؟ شک داریم که یدفن الشهید بثیابه این را هم می گيرد یا نمی گيرد، شک در تکلیف می شود مجرا مجرای اصالة البرائه می شود، بدان جهت ما بودیم و مقتضی القاعده، هرچیزی که محرز شد انه ثوبٌ نمی شود او را نزع کرد، و آن چیزی که محرز است که ثوب به او اطلاق نمی شود ولو لباس اطلاق می شود، یا شک کنیم که ثوب اطلاق می شود یا نه، نزع او جایز میشود، این مقتضی القاعده است، بدان جهت شهید خفش اگر نزع بشود علی القاعده مانعی ندارد، اگر حزامش فرض کنید نزع بشود اشکالی ندارد، سلاحش نزع بشود اشکالی ندارد، خاتمش نزع بشود اشکالی ندارد، بلکه بعضی از اصحاب وجوب النزع را گفته اند، چون که گفته اند ثیاب دیگر جزء ترکه میت است یا جزء حباء ولد اکبر است، او بدون رضای او نمی شود آنها را در بدن شهید گذاشت، و بعضی ها گفته اند راضی بشود ورثه یا راضی نشود، ولد اکبر راضی بشود یا نشود نمی شود اینها را گذاشت چون که تضییع مال است که داخل کفن نیست، عنوان کفن به آنها صدق نمی کند، کفن الشهید ثیابه، کفن ثیاب کفن است، و اما اینها خارج از کفن است تضییع مال است، و بعضی ها توجه کردید، عرض کردم اینها این حرف را ما قبول نداریم تضییع مال بشود، تضییع مال به فرض صدق نمی کند، مثل اینکه با میت فرض کنید انگشتری را که در او اسماء اهل البیت سلام الله علیهم نقل شده است با میت دفن می کنند این تضییع مال نیست.

 سؤال...؟ عرض می کنم بر اینکه در مانحن فیه تضییع المال آنجایی است که مال هدر برود، اما این ها تعظیم میت است، اینها تقرب میت است به غفران، بله اینها محذوری ندارد تضییع مال حساب نمی شود.

تفصيل ميان رسيد ن خون شهيد به اشياء و عدم آن

و بعضی ها تفصیل داده اند که اگر خون شهید به اینها رسیده دفن می شود با شهید، و اما خون شهید به اینها نخورده است دفن نمی شود بلکه نزع بشود عیب ندارد، چرا این تفصیل را گفته اند؟ چونکه گفته اند در روایات دارد که یدفن شهید فی ثیابه بدمائه، دمائش هم باید دفن بشود.

ملاحظه بر تفصيل ياد شده

این تفصیل هم درست نیست، چرا؟ چون که مراد از دماء دمائی است که در جسد دارد و در ثیابش دارد اینها درست و الا شهید اگر خونش ریخته زمین، آن خاکها را هم دفن کنیم که یدفن الشهید بدمائه؟ اینجور نیست، مناسبت حکم و موضوع این است که جسدش که آلوده است و ثیابش که آلوده است عیب ندارد با آنها دفن می شود، و تغسیل نمی شود بلکه باید دفن بشود، عرض می کنم بر اینکه این مناسبت حکم و موضوع یعنی دمائی که در بدن دارد بله، متلطخ است جسدش به دمش و هکذا ثیابش، با همان دمائی که در ثیاب و جسد دارد دفن کنید، مراد اینه، کما هو، این کما هو هم یعنی ازاله دم نشود از جسد و ثیابش، کما هو، نه اینکه کما هو اگر میت به طرف دست چپ افتاده شما هم دست چپ دفن کنید او را، همين جور، رو به قبله نیافتاده همين جور دفن کنید، این نیست مراد، مراد این است یعنی آن تصرفی که در سایر موتی می شود تغسیل می شود و تکفین می شود در شهید دست زده نمی شود، بله همين جور در دمائش در ثیابش دفن می شود، بدان جهت در روایات دیگر اصلا دماء ندارد یدفن الشهید بثیابه، معلوم است که مراد به دماء ثیاب و جسدش است. این خصوصیت ها را دقت کنید در فهم روایات، که اصل فقاهت این است که نفَس روایت معلوم بشود که چه می گويد این روایت، بدان جهت در ما نحن فیه مناسبت مقام و ملاحظه سایر روایاتی که آنها فقط اقتصار به ثیاب کرده است فقط فرموده است بر اینکه بله یدفن فی ثیابه کما هو، یعنی شسته نمی شود، همین جور دفن می شود معنایش این است که با دماء جسدش و ثیابش دفن می شود، کما هو هم او را می گويد، پس ما بودیم و قاعده اولیه می گفتيم نه این ها را کندن مثل خف و نعل و حزام و سلاح و توجه کردید خاتم و فرو و اینها را و لباس الجلود را می گفتيم اشکالی ندارد چونکه لباس الجلود ثیاب نیستند.

الا انه در بین یک روایتی هست که آن روایت کما ذکرنا سابقاً در مثل این سند، این روایت بله زید بن علی است که من حیث سند گفتیم معتبر است. در آنجا امام علیه السلام مولانا امیر المؤمنین اینجور فرموده است. این روایت در باب چهاردهم[2] از ابواب الغسل المیت روایت دهمی است:

معتبره زيد بن علی ع

و عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد که همان برقی است، عن ابیه از پدرش، عن ابی الجوزاء منبه بن عبد الله است ثقه است، عن الحسین بن علوان حسین بن علوان توثیق ندارد ولکن مدح دارد، بلکه از بعض روایات توثیق هم استفاده می شود، بله، از آن بعضی روایات چونکه تعبیر به اوثق کرده اند برادرش را گفته اند و اخوه اوثق منه، معلوم می شود ماده مفضل به که عبارت از ثقه بودن است در این هم هست، و کیف ما کان مدحی دارد، آنجا آن هم نقل می کند عن عمرو بن خالد که زیدی ثقه است. «عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُنْزَعُ عَنِ الشَّهِيدِ الْفَرْوُ» همان پوستین را، «وَ الْخُفُّ وَ الْقَلَنْسُوَةُ» عرقچین را، عرقچین را ثوب نمی گویند. لبس القلنسوه می گویند ولکن ثوب اطلاق نمی شود. «وَ الْعِمَامَةُ وَ الْمِنْطَقَةُ وَ السَّرَاوِيلُ» ،عمامه را، این قلنسوه و عمامه اگر پارچه بوده باشند ثوب اطلاق نشدنش به آنها محل کلام است، این ها خلاف قاعده ای می شود که ما گفتیم، قلنسوه و عمامه که همین جور است، دیگر عمامه که از پوست نمی شود از پارچه می شود، قنلسوه ممکن است از پوست بشود ولکن آن هم از منسوج بشود داخل لباس است، و المنطقه، منطقه آن پارچه ای است که به کمر بسته می شود، بله به شکم بسته می شود، و سراویل شلوار را، شلوار را دارد که ینزع من الشهید السراویل، سراویل توجه کردید کنده می شود. «إِلَّا أَنْ يَكُونَ أَصَابَهُ دَمٌ فَإِنْ أَصَابَهُ دَمٌ تُرِكَ» مگر به این سراویل دم اصابت بکند، و ان اصابه دمٌ تُرک، اگر اصابه دمٌ باشد کنده نمی شود، و محتمل است که الا ان یکون اصابه دمٌ به تمام این مذکورات برگردد، رو این اصل است که بعضی اصحاب اینجور استظهار کرده اند که این استثناء به تمام این ها برمی گردد و ملتزم شده اند بر اینکه خف هم اگر دم اصابت کرده باشد لا ینزع، ولکن این خلاف ظاهر است الا ان یکون اصابه دم برمیگردد به سراویل، ضمیر است، ضمیر مفرد است برمیگردد به او، ینزع من الشهید الفرو و الخف و القلنسوة و العمامة و المنطقة و السراویلُ الا ان یکون اصابه دمٌ، این الا ان یکون اصابه دمٌ اینجور بود آن معنا بود، ولکن در سراویل جمیع مفرد است فان اصابه دمٌ ترکه، و لا یترک علیه شیءٌ معقود الا حُلّ، شیء معقودی گذاشته نمی شود در بدن میت الا انه حُلَّ باز می شود، خب این را می دانيد که بند تنبان را گره میزنند دیگر، بدان جهت بعض اصحاب گفته اند که خود این روایت دلالت می کند که سراویل اگر کنده نشد یعنی در نیاوردند آن بندش را باز می کنند، حلَّ، ولا یترک شیءٌ در آن صورتی که در بدن شهید گذاشتند نکندند اما بندش را باز می کنند که باز بشود، در عروه دارد که مشهور به تمامی این روایت عمل نکرده اند، چون که سراویل را مفید علیه الرحمه صدوق علیه الرحمه و مثل اینکه سلار این سه نفر فرموده اند از قدماء که کنده می شود سراویل الا ان یکون اصابه دمٌ، ولکن مشهور عمل نکرده اند، به جهت اینکه مخالفت دارد با روایات متقدمه که این یدفن الشهید فی ثیابه کما هو، در ثیابش کما هو، ولو اگر این روایت معرض عنه عندالاصحاب نبود می گفتیم این خاص است، این کما هو الا فی السراویل که سراویل کنده می شود ان لم یکن اصابه دمٌ، قابل تقیید و تخصیص است آن روایات سابقه، ولکن بما اینکه این روایت معرض عن الاصحاب است و کندن اینها از بدن میت لزومی ندارد بلکه حکم حکم ترخیصی است لما ذکرنا، اینها را اگر خصوصا در صورتی که اینها، لباس جسد میت مال ولد اکبر است، ولد اکبر اگر بالغ بود راضی بود اینها را کندن مشروعیتش معلوم نیست، بدان جهت اینکه روایت معرض عنه اصحاب است بدان جهت این جور نزع کردن عیب ندارد، نزع نکردن عیب ندارد، ایشان هم که می گويد ینزع عن الشهید، ولو گفتیم این روایت وجوب النزع را می گويد، این ینزع در مقام توهم حظر نیست، که لباس شهید کنده نمی شود و در لباسش در ثیابش دفن می شود، ینزع که طلب است در مقام توهم آن وجوب است نه ینزع اینها نزع می شود دلالتی به وجوب النزع ندارد، کما اینکه بعید نیست هم اینجور بوده باشد، بدان جهت صاحب عروه هم فرموده یجوز النزع، نفرموده است در روایت و یجب النزع، چون که حکم حکم ترخیصی است ابقاء اینها در جسد میت، و این روایت که ترخیص در نزع می دهد، این روایت معرض عنها عند المشهور است بدان جهت احوط وجوبی همان می شود که در عروه فرموده است همان مقتضای قاعده اولیه، هرچیزی که صدق کرد انه ثوبٌ نزعش جایز نیست و اما آن چیزی که صدق الثوب محرز نشد چه شک کردیم کما ذکرنا، یا محرز شد عدم صدقش کما ذکرنا، آنها نزعش مانعی ندارد.

هذا کله آن چیزی که مربوط به این مسأله است.

سؤال و جواب: بله، ثقه است، خود امام صادق سلام الله علیه توثیق کرده است، آقا تضییع وقت مرا نکن آقا من وقت ندارم مطالب را باید بگم، عرض می کنم اگر رجالیین تضعیف نکنند، روایت صحیحه ای از امام در توثیق و دیانتش برسد او کافی است. منتهی اگر رجالیین تضعیف بکنند چونکه رجالیین رو روایت تضعیف می کنند آن رجالیین که خبرشان مسموع است. از باب خبر است. آن خبر منقول به واسطه رجالیین آن خبر معارضه می کند با این راوی که از امام نقل کرده است. چونکه توثیق امر خارجی است. موضوع خارجی است معارضه می کند. این حالا باید در رجال زحمت بکشید، توجه کردید، سؤال...؟ بابا چرا ضایع میکنی، عرض می کنم بر اینکه روایت صحیحه است از امام علیه السلام زید بن علی را میپرسد می فرمايد که او شخص ثقه ای بود امینی بود اگر همین جور ظفر پیدا می کرد به آن چیزی که وعده داده بود وفا می کرد، عرض می کنم که او هم برای منصب جنگ نمی کرد بلکه به جهت ارجاع حق به ما جنگ می کرد، بله روایت صحیحه است در کافی است.

جواز نزع لباس عاریه ای و لباسی مرهونه از تن شهيد

مسألة 7: «إذا كان ثياب الشهيد للغير و لم يرض بإبقائها تنزع ‌وكذا إذا كانت للميت لكن كانت مرهونة عند الغير و لم يرض بإبقائها عليه‌«.[3]

ایشان در عروه می فرمايد اگر لباسی که شهید پوشیده بود و رفت در میدان جنگ به شهادت رسید آن لباس لباس غیر بود از غیر گرفته بود، عاریه گرفته بود، خود بیچاره چیزی نداشت، بگوید من لباس خوب ندارم که مناسب حرب بشود تو داری این لباس ها را عاریه بده، گرفته بود و پوشیده بود و به جنگ رفته بود، الان هم شهید شده آن لباس ها هم در بدنش هست، متلطخ به دمائش است، صاحب عروه می فرمايد اگر ثیاب الشهید من الغیر شد و آن مالک ثیاب راضی نشد که از ثیابش رفع ید کند و شهید در آنها دفن بشود، آن ثیاب کنده می شود از بدنش، وقتی که ثیاب از بدنش کنده شد می شود شهیدی که عاری است، یکفن کما تقدم.

بعد ایشان می فرمايد در عروه، و هکذا در صورتی که ثیاب مال خود شهید بود ولکن ثیابش مرهونه بود عند الغیر، بله توجه کردید، رهن گذاشته بود آن ثیابش را پیش غیر، کسی قرض داشت ثیابش را رهن گذاشته بود، در رهن قبض معتبر است ثیابش را به او داده بود، ثم خود آن مرتهن ثیاب را دوباره بدهد به راهن عیبی ندارد، رهن بود، رهن تمام بود، آن ثیاب را پوشیده بود الان هم آن شهید به شهادت رسیده است، وقتی که به شهادت رسیده است آن شخص مرتهن می گويد که من این ثیاب پیش من رهن است باید باشد، تا دینم را اگر ماترک نداشته باشد از این ثیابش تحصیل کنم، یا داشته باشد اگر ندادند از این ثیاب تحصیل کنم، که عبارت از رهن است پیش من.

ایشان می فرمايد این هم همين جور است. حضرات فقهاء رضوان الله علیهم آنهایی که متعرض به این مسأله شده اند، گفته اند ادله ای که می گويد شهید را در ثیابش دفن کن، یعنی آن ثیابی که لولا الشهاده ماندنش در بدن غیر محذوری نداشت، فی نفسه محذوری نداشت، آن البسه در حال شهادت در بدنش بوده باشد کنده نمی شود بعد از شهادت، و اما در جایی که ثوب فی نفسه قبل الشهاده در بدنش اگر مالکش طلب بکند بقاءش جایز نیست، اینکه اینها را هم بعد از شهادت نمی شود نزع کرد از این روایات استفاده نمی شود، اینجور تعلیل فرموده اند آن ثیابی که فی نفسها بودش در بدن شخص محذوری نداشت و می شد در بدنش بماند به شهادت کنده نمی شود، مدلول این روایات این هست، و اما آن ثیابی که بودش در بدن محذور داشت اگر مالک مطالبه بکند اینکه در آن ثیاب باید دفن بشود آن روایات به این جهت ناظر نیستند، بدان جهت اینها علی القاعده می ماند که لا یحل مال امرء مسلم الا بطیبة نفسه، کنده می شود و داده می شود.

ملاحظه بر ديدگاه صاحب عروه(قدس)

نظر قاصر فاتر ما این است که مطلب اشکال دارد این جور بشود، بگویم ببینم چه میگوییم، این دفن میت فی ثیابه کما اینکه تکلیف بر سائرین است تکلیف بر آن کسی است که مالک ثوب است، یا ثیاب پیش او رهن است تکلیف متوجه او هم هست، تکلیف تکلیف کفایی است کما ذکرنا، کما اینکه بر دیگران واجب است این را در ثیابش دفن کنند، بر مالک هم واجب است بر مالک ثیاب او را در ثیابش دفن کند، چونکه همين جور است این نمی تواند مالک بشود این ثیاب را، چونکه مکلف است شهید را در این ثیاب دفن بکند، و این بودش در بدنش محذوری نداشت به رضایتش بود، چونکه در بدنش محذوری نداشت به رضاءش بود الان هم مکلف است بر اینکه در آن ثیاب دفن کند، چه جوری که سائرین مکلف هستند شهید را در ثیابش دفن کنند مالک هم مکلف است، وقتی که مالک مکلف شد پس در مانحن فیه اتلاف المال شده است، آن لباسی که عاریه گرفته بود او تلف شده است، خود امر به دفن در آن ثیاب تلف العاریه است، عاریه اگر مضمونه باشد ضمان دارد، مضمونه نباشد شرط ضمان نشده باشد که ضمانی ندارد، و هکذا در عین مرهونه هم همين جور است، آن کسی که مرتهن است مکلف است شهید را دفن کند در همین ثیاب، چونکه مکلف است عین مرهونه تلف شده است، یحسب تلفاً متالفاً تلف، تالف حساب می شود این عین مرهونه، بدان جهت به نظر ما این حکم در صورتی است که به غیر مجوز و به غیر اذن مالک ثیاب را پوشیده باشد شهید، مثلا اشتباه کرده غصباً پوشیده است همين جور، اینکه جایز نبود آنها را پوشیدن، ولو آنجا را منصرف است روایات، و اما در جایی که جایز بود و محذور فعلی نداشت، مالک ثیاب راضی بود، عاریه بود یا خود مرتهن توجه کردید اذن داده بود در پوشیدن، بعد الرهانه این را باید کند، این به نظر ما این اشکال دارد.

بدان جهت ما هم اینجور گفتیم که مسئلة محل اشکالٍ در صورتی که پوشیدن شهید این هارا به وجه حلال بوده باشد، وقتی که به وجه حلال بوده باشد نزع محل اشکال است، این هم راجع به این است.

 سؤال...؟ یعنی اگر فرض کنید شما آقازاده تان را فرستادید به جنگ، خودش هم بالغ است، بالغ هم بودید فرستادید، ثیابی هم خریده بودید آن پوشیده بود، آنجا شهید شد، آنجا با ثیاب دفن می کنند یا بدون ثیاب؟ سؤال؟ جواب: نه مال خودش نیست، مال خودتان است گفتید بپوش، همين جور است، بدان جهت اگر عصبانی بوده باشید و نافرمانی کند پسر بدی در بیاد لامعاذ الله، خودش لباس را از بدن بچه می کند که اینها مال من است خودت پیدا کن بپوش، بله، اینها ثیابه است در ادبیات خوانده اید در اضافه ادنی مناسبت کافی است، کوکب الخروار، آن کوکب الخروار چیه آن اضافه ش، این ثیابیه هم همین است یعنی آن ثیابی که پوشیده است.

بدان جهت در مانحن فیه این مسأله ای که در عروه فتوا داده و آن چیزی که ما دیده ایم محشین هم متعرض نشده اند و قبول کرده اند این پیش ما اشکال دارد این حکم.

تغسيل و تکفين ميتی که در معرکه پيدا شود و شهيد بودنش معلوم نباشد

مسألة 8: « إذا وجد في المعركة ميت لم يعلم أنه قتل شهيداً أم لا،‌فالأحوط تغسيله و تكفينه خصوصا إذا لم يكن فيه جراحة وإن كان لا يبعد إجراء حكم الشهيد عليه‌«.[4]

بعد سید قدس الله نفسه شریف متعرض می شود مسأله دیگری را و آن مسأله دیگر این است که جنگ تمام شد، بنا شد که بله قتلی را دفن کنند، رسیدند در آن میدان جنگی که قبلا میدان جنگ بود معرکه بود، جسدی را پیدا کردند نمیدانند که آیا این جسد در قتال کشته شده است حین القتال کشته شده است یا اینکه نه حین القتال کشته نشده است بلکه ترسیده است میدویده افتاده است سرش خورده به سنگ زخمی شده است ربطی به شهید ندارد، یک کسی بود توجه کردید بله اینها ولو بعد القتال هم بعد انقضاء قتال هم میدویده است خودش میدویده خورده مرده دیگر، بدنش زخمی است، نمیدانیم این شهید است در معرکه کشته شده است که یسقط عنه التغسیل و التکفین و یدفن بثیابه، یا اینکه فرض کنید نه شخصی بوده مرده است، در این صورت حکمش چیست؟

بعضی ها که از آنها صاحب عروه قدس الله نفسه شریف است می گوید خود در معرکه مردن اماره شهادت است، چه جوری که اگر سابقاً یادتان باشد خود میت، استخوان میت، عظام میت در قبرستان پیدا بشود اماره این است که غسل داده شده است به این، توجه کردید، کذلک اگر میتی هم در معرکه فی ما بعد انقضاء الحرب پیدا بشود این اماره این است که این شهید است لقتال کشته شده است.

خب این را می دانید که این اماره بودنش دلیل می خواهد، دلیل ادعا شده است که دلیل سیره است، که آنهایی که قتلی را میرسیدند بالای سرشان و میدیدند که مرده اند، آنها را همين جور نماز میخواندند و دفن می کردند، این سیره مؤمنین مسلمین در حروب همين جور بود، ولکن گفته اند این در صورتی سیره بود که در او اثر قتل موجود بشود، مثل این مثال که زدم توجه کردید سرش خونی است بدنش زخمی است این معلوم، اثر این است که کشته شده است، این سرش به سنگ خورده اینجور شده است به این اعتنا نمی شود، اما اگر رسیدن به میتی که هیچ چیزیش نیست، نه جراحتی دارد نه چیزی ولکن مرده، گفته اند در این صورت سیره نیست، آن سیره در صورتی اماره است که این نحو بوده باشد، در صورتی که صاحب عروه می گويد که نه در معرکه که مرد ظاهر این است که این حکم شهید را دارد، جراحتی داشته باشد یا نداشته باشد، ایشان اینجور می گويد، ولیکن این درست نیست اگر جراحت نداشته باشد یک همين جور سیره ای نیست، البته ما آنجایی که جراحت هم داشته باشد هم محل کلام است که اگر جایی باشد که احتمال مساوی است که به سنگ خورده است اینجور شده است این ربطی به قتال ندارد، ان الذی یقتل فی سبیل الله، الان معلوم نیست الذی یقتل فی سبیل الله، اماره بر این است آخه، اینجور اماره بودن ثابت نیست، اگر اطمینانی شد بعضی ها گفتند که در قتال کشته شده فهو، و الا مقتضای اصل عملی تغسیل و تکفین است، چرا؟ چونکه کل میتی که یقتل فی سبیل الله نباشد باید غسلش داد و کفنش کرد، این میت است بالوجدان لم یقتل فی سبیل الله وقتی که نمرده بود یقتل فی سبیل الله نبود آن وقت که زنده بود، بعد نمیدانیم الان یقتل فی سبیل الله شد یا نشد استصحاب می کنيم عدمش را، نظیر استصحاب عدم تذکیه در حیوان حیوانی دیدیم نمیدانیم به تذکیه کشته شده است یا به غیر تذکیه، می گوئیم یک وقتی این حیوان مذکی نبود آن وقتی که زنده بود، الان نمیدانیم تذکیه شده موقع مردن یا نه استصحاب می گويد نشده است، اینهم همين جور است، این شخص شهید نبود یک وقتی، آن وقتی که مثلا در دکان کار می کرد مشغول کسب بود یقیناً شهید نبود، به معرکه نرسیده بود، وقتی که به معرکه رسید نیمدانم شهید شد یا نشد، به قتال فی سبیل الله کشته شد، استصحاب می گويد کشته نشده، این استصحاب عدم ازلی نیست، درست توجه کنید این استصحاب را حتی منکرین استصحاب عدم الازلی باید معترف بشوند، این استصحاب استصحاب مفاد کان ناقصه است، این سابقاً این شخص سابقاً مقتول فی سبیل الله نبود، بود خودش ولکن مقتول فی سبیل الله نبود، موضوع موجود بود، عدم ازلی این است که مفاد سالبه به انتفاع الموضوع حالت سابق داشته باشد، اینجا سالبه به انتفاع الموضوع نمی گوییم، سالبه ای با بود موضوع، این شخص بود ولکن مقتول فی سبیل الله نبود، الان نمیدانیم این شخص مقتول فی سبیل الله شد موقع مردن؟ استصحاب می گويد نخیر او مرده ولکن مقتول فی سبیل الله نبوده است، چونکه همين جور است استصحاب، موضوع سقوط التغسیل و التکفین منتفی می شود، وقتی که منتفی شد لازمه اش این است که تدفین بشود.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص387.

[2] وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْجَوْزَاءِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُنْزَعُ عَنِ الشَّهِيدِ الْفَرْوُ وَ الْخُفُّ وَ الْقَلَنْسُوَةُ- وَ الْعِمَامَةُ وَ الْمِنْطَقَةُ وَ السَّرَاوِيلُ- إِلَّا أَنْ يَكُونَ أَصَابَهُ دَمٌ فَإِنْ أَصَابَهُ دَمٌ تُرِكَ- وَ لَا يُتْرَكُ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ مَعْقُودٌ إِلَّا حُلَّ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص510.

[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص389.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص389.