«( فصل )في الحنوط : وهو مسح الكافور على بدن الميت يجب مسحه على المساجد السبعة و هي الجبهة و اليدان و الركبتان و إبهاما الرجلين و يستحب إضافة طرف الأنف إليها أيضا بل هو الأحوط و الأحوط أن يكون المسح باليد بل بالراحة و لا يبعد استحباب مسح إبطيه و لبته و مغانبه و مفاصله و باطن قدميه و كفيه بل كل موضع من بدنه فيه رائحة كريهة و يشترط أن يكون بعد الغسل أو التيمم فلا يجوز قبله نعم يجوز قبل التكفين و بعده و في أثنائه و الأولى أن يكون قبله و يشترط في الكافور أن يكون طاهرا مباحا جديدا فلا يجزي العتيق الذي زال ريحه و أن يكون مسحوقا«.[1]
صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مىفرمايد واجب است تحنيط الميت، يعنى مسح مساجد الميت بالكافور كه اسمش حنوط است، اين حنوط، حنوط الميت واجب، يعنى مسح مساجد ميت بالكافور واجب است، بعد مىفرمايد و مسح كافور به طرف أنفش يعنى به انهاى أنفش كه آن انتهاى أنف در سجده اصابت مىكند به ارض و مستحب است اصابت او به ارض مستحب است آن طرف الأنف را هم مسح به كافور بكنند، بلكه اين استحباب احتياط هم دارد، احتمال وجوب هم دارد، فتواى استحباب دارد ولكن مىفرمايد احتياطى است، مستحبى است، بلكه مستحب است، يعنى احتمال وجوب واقعى دارد.
عرض مىكنم بر اينكه اصل حنوط الميت كه كافور را بكشند به مساجد سبعه ميت كه جبهه است، باطن الكفين است، ركبتين است، ابهام من القدمين است، اين معنا اين حنوط عند المشهور واجب است، بلكه حكايت نشده است خلاف الاّ عن المراسم، كه از ايشان حكايت شده است كه ملتزم شده است به استحبابش و از متأخرين از مقدس اردبيلی حكايت شده است، در مفتاح الكرامه فرموده است نسبت دادن اين استحباب به مراسم وهم است، خيال است، كسى اگر عبارت مراسم را ملاحظه كند مىبيند كه ايشان هم قائل به وجوب است، يعنى مخالف نيست، و كيف ما كان، ما تابع دليل اين حكم هستیم كه آيا دليلى بر وجوب دارد يا ندارد؟
بنا در اصول همين جور است، اگر شارع امر كند به فعلى به صيغه فعل يا به غير صيغه فعل طلب بكند شيئى را اگر ترخيص در ترك ثابت بشود هم معنايش استحباب مىشود و اما طلب محض بوده باشد، ترخيص در ترك الفعل ثابت نشود، ملتزم به وجوب مىشويم، دلالت اين صيغه فعل و نحو صيغه فعل بر وجوب دلالتش دلالت اطلاقى است، وقتى كه مولا در مقام بيان و در مقام طلب الفعل فعل را طلب كرد، و در آن مقام الطلب ترخيص در ترك نداد يا بعد ترخيص در ترك نداد اين ظاهرش اين است كه طلبش طلب بلا ترخيص است چونكه ترخيص داشت بيان مىكرد يا متصلا يا منفصلا، وقتى كه مولا طلب كرد در مقام تقييد و ترخيصى نداد تعبير مىشود از او به وجوب، طلب وجوبى مىشود، وجوب منتزع است از اطلاق الطلب يعنى عدم ورود الترخيص فى ترك الفعل، وقتى كه ترخيص نرسيد انتزاع مىشود از آن طلب ايجاب، و وجوب از او تعبير مىكند، بدان جهت ما بايد اثبات بكنيم كه در اين رواياتى كه در حنوط وارد شده است، شارع اَمرَنا به اينكه حنوط را بر مساجد ميت بايد مسح كنيم، اين طلب كرده است از ما، و ترخيص در خلاف هم ثابت نشده است، بدان جهت در ما نحن فيه حكم به وجوب مىشود، بايد اين را اثبات كنيم.
و بعضىها مناقشه كردهاند، فرمودهاند، رواياتى كه در باب وارد است، اينها در مقام طلب نيستند، اينها در مقام آخر هستند، آن مقام آخر اين است كه آن مواضعى كه آن مواضع مسح به كافور مىشود، آن مواضع را بيان كرده است بعضى روايات، بعضى روايات آن مواضعى كه انسان حنوط را به آنها مىگذارد وجوبا او استحبابا آن مواضع را بيان كرده است، اين روايت در مقام طلب حنوط نيست، امر به تحنيط نيست در اينها كه به اطلاقش بگوييم وجوب، اصل اين روايات در مقام آخر است، مثل كدام روايت؟ مثل اين صحيحه حلبى كه در باب چهارده از ابواب التكفين روايت اولى[2] است.
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تُحَنِّطَ الْمَيِّتَ- فَاعْمِدْ إِلَى الْكَافُورِ- فَامْسَحْ بِهِ آثَارَ السُّجُودِ مِنْهُ» اگر خواستى كه ميت را حنوط بكنید، «فاعمد الى الكافور»، كافور را بگير «فامسح به آثار السجود منه»، يعنى مساجدش را مسح بكن، خوب اذا اردت یعنی اگر ارده كردى، بايد اراده بكنم يا مستحب است اراده كردن؟ در مقام بيان اين نيست، در مقام بيان طلب نيست كه تحنيط بكن ميت را، در مقام بيان مواضعى است كه آن مواضع تحنيط مىشود اما وجوبا او استحبابا، در مقام طلب تحنيط بشود اين روايت نيست، آن وقتى از آن امر به فعل فقيه مىتواند استفاده بكند وجوب را كه آن خطاب در مقام طلب الفعل وارد بشود، و چونكه ترخيص در تركش وارد نشده است در آن مقام حتى فى مقام بيان آخر حكم مىشود بر اينكه واجب است اين فعل، اين روايت در مقام بيان آن مواضعى است که حنوط مىشود، حنوط شدنش واجب است يا مستحب است؟
مثل اينكه «اذا اردت الصلاة فاغتسل»، مثل اين است، اما صلاة مستحب است يا واجب است، اين در مقام بيان آن ايجاب صلاة نيست، بدان جهت صلاة مستحبى را هم مىگيرد. يك قسم از اين روايات در مقام بيان مواضع الحنوط هستند، و گفته شده است يك قسم ديگر هم از روايات هم گفته شده است يك قسم ديگر از اين روايات هم در مقام بيان حكم آخر هستند، يعنى طلب الفعل نيستند در مقام طلب الحنوط، در مقام حكم آخر هستند، او مثل چه؟ مثل اين صحيحه ابان ابن تغلب كه خدمت شما مىخوانم، در صحيحه ابان ابن تغلب باب، باب چهاردهم است از غسل الميت روايت نهمى[3] است.
«وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الَّذِي يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُدْفَنُ فِي ثِيَابِهِ وَ لَا يُغَسَّلُ»آنى كه شهيد مىشود كفن نمىشود بلکه در ثيابش دفن مىشود، ولا يغسل غسل داده نمىشود، إ«ِلَّا أَنْ يُدْرِكَهُ الْمُسْلِمُونَ وَ بِهِ رَمَقٌ ثُمَّ يَمُوتَ بَعْدُ- فَإِنَّهُ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُحَنَّطُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَفَّنَ حَمْزَةَ فِي ثِيَابِهِ وَ لَمْ يُغَسِّلْهُ- وَ لَكِنَّهُ صَلَّى عَلَيْهِ» در باب غسل گذشت، مگر اينكه مسلمانها به سرش برسند ببينند هنوز زنده است، در اين صورت و به رمقٌ، رمق هست هنوز نمرده است، ثم يموت بعد، بعد وقتى كه برداشتند اين را مسلمون از آن ميدان جنگ بعد بميرد، فانّه يغسّل و يكفّن و يحنّط، وقتى كه اينجور شد آن دو تا شهيد غسل داده مىشود، و كفن مىشود و حنوط هم داده مىشود، جمله خبريه در مقام طلب است، فانه يغسل و يكفن و يحنط، انّ رسول الله كفنّ حمزه فى ثيابه.
اين صيغه افعل كه در مقام طلب است باز به اطلاق اين نمىشود تمسك كرد. چرا؟ چونكه اين روايت در مقام بيان حكم آخر است، از مقدمات اطلاق در علم اصول اين است آن مطلق از آن جهتى كه به اطلاقش تمسك مىكنيم در مقام بيان بايد بوده باشد، اما در جايى كه معلوم شد اين صيغه يفعل در مقام طلب نيست، در مقام شىء آخر است، آن شىء آخر چيست؟ اين از خارج معلوم است كه ميت را وقتى كه شخص مرد، آن شخص را بايد غسل كرد و كفن كرد و دفنش كرد و نماز خواند، كلام اين است كه شهيد از اين استثناء شده است، شهيد لا يغسل و لا يكفن، امام عليه السلام آن تغسيلى كه مشروع است قبلا در حق موتى و آن تكفينى كه مشروع است على الموتى و آن تحنيطى كه مشروع است على الموتى اين مىگويد در شهيد نيست، و اما اگر شهيد زنده درك شد بردندش بيرون از معركه آنجا فوت كرد حكم سايرين را دارد، يعنى حكم غير شهيد را دارد، اين روايت در مقام اين است، ببينيد فقه چه مشكل است، اين روايت در مقام بيان اين است كه شهيد كى مستثنی است از حكم موتى كه در وجوب التغسيل يا وجوب الدفن يا وجوب تحنيط يا استحباب التحنيط كه اين شهيد مستثنی بود، كى مستثنی است شهيد؟ آن وقتى كه در معركه مرده باشد، و الاّ اگر مسلمون درك كردند رمق داشته باشد بعد بميرد يكفّن، يعنى آن حكم ساير موتى را دارد، نه اينكه امام عليه السلام در اين روايت حكم ميت را بيان مىكند كه ميت بايد غسل داده بشود كفن بشود، تحنيط بشود تا بگوييم كه ترخيص در خلاف نرسيده است.
در ما نحن فيه اشكال شده است كه اصلا مقتضى قاصر است، ما يك روايتى نداريم كه در آن روايت امر شده باشد به اين تحنيط و آن روايت امر به تحنيط در مقام بيان طلب بوده باشد، در بيان حكم آخر نباشد، مثل آن بيان مواضع السجود كه در صحيحه بود يا در مقام بيان حكم الشهيد كه شهيد كى از حكم موتى مستثنی مىشود در كدام حال مستثنی مىشود به اين روايات نمىشود تمسك كرد.
اينى كه گفتهاند اين فى الجمله صحيح است، به اين مثل اين دو تا روايت نمىشود تمسك كرد، ولكن تتبع تام نشده است، در ما نحن فيه بعضى رواياتى داريم كه آن روايات در مقام طلب هستند، و در مقام بيان طلب الحنوط است از ميت، بدون اينكه قيدى ترخيصى بر خلاف واقع شده باشد، متصلةً او منفصلةً، بدان جهت به اطلاق آنها تمسك مىكنيم، آنها مثل كدام روايت؟ اين دو تا روايتى كه مىگويم، يكى از اين دو تا روايت، موثقه سماعه است در باب پانزده [4]از ابواب التكفين.
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ» به واسطه عثمان ابن عيسى و سماعه موثقه شد، «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» آنجا دارد كه هم كلينى اين روايت را نقل كرده است هم صدوق نقل كرده است، در نقل كلينى اينجور است. «قَالَ: إِذَا كَفَّنْتَ الْمَيِّتَ- فَذُرَّ عَلَى كُلِّ ثَوْبٍ شَيْئاً مِنْ ذَرِيرَةٍ وَ كَافُورٍ»بر ثيابش زريره و كافور بگذار كه حكم استحبابى است، چون ترخيص ثابت شده است بر خلاف، ولكن در نقلى كه شيخ كرده است اين روايت را هم كلينى نقل كرده است هم شيخ، (صدوق اشتباه شد اگر گفتم صدوق) شيخ اينجور نقل كرده است. «اذا كفنت الميت فذر على كل ثوب شيئا من ذريرة و كافور» پشت سرش فرموده است و يجعل شيئا من الحنوط، در مقام طلب است و یجعل شیئا من الحنوط على مسامعه و مساجده، بر مسامع و مساجدش شيئا من الكافور گذاشته مىشود، و يجعل شيئا من الحنوط، حنوط ما يتحنط به هست يعنى هر چيزى كه مانع از فساد مىشود، ولكن در ما نحن فيه مانع از فساد خاص است و شىء خاص است، كافور است كه نمىگذارد مثلا حشرات نزديك بشود به بدن ميت روى اين حساب فاسد كنند بدن ميت را، لانه درست كنند در بدن ميت روى اين حساب به اين مىگويند حنوط، مىفرمايند بر اينكه و یجعل شىء من الحنوط كه عبارت از كافور است من الحنوط على مسامعه و مساجده، و يجعل ترخيص در خلاف ثابت نشده است، بدان جهت امر در مقام طلب است و حمل مىشود بر وجوب.
باز يكى از اين روايات كه در مقام طلب است، معتبره يونس است، روايت سومى[5] است در باب چهارده.
«عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن رجاله عن يونس»، رجال يعنى مشايخش كه گفتيم روايت معتبر مىشود، مشايخ ابراهيم ابن هاشم اجلاء بودند الاّ چند نفرى، اين از رجالش نقل مىكند. «قال فى تحنيط الميت و تكفينه»، امام عليه السلام در بيان تكفين الميت و تحنيط الميت ايجور فرمود، فرمود بر اينكه اين مال كفن است. «ثم ابسط الحبرة بسطا»، حبره كه همان لفافه است، لفافه را اينجور بسط بكن كه سابقا هم خوانديم، فرمود او را بسط كن بعد فرمود ميت را كه در آن گذاشتى «ثم اعمد الى كافور مسحوق» قيدش را ياد بگيريد، كافور بايد مسحوق باشد، كافور روى پارچه نمىشود حنوط بايد كوبيده بوده باشد، منتهى مستحب است انسان بکوبد كه قهرا خشن مىشود. «ثم اعمد الى كافور مسحوق فضعه علی جبهته و موضع سجوده» در مساجدش بگذار، اين در بيان تكفين واجب و در مقام تحنيط واجب است كه بايد اين كار را بكنى، در تكفين بايد اين كار را بكنى در حنوط هم بايد اين كار را بكنى، اين هم اگر مناقشه شد كه نه در مقام كيفيت التحنيط است نه در مقام بيان حكمش است، اگر اينجور مناقشه شد روايت اولى موثقه كافى است.
بدان جهت اشكال كردن كه در اين روايات روايتى نداريم كه در مقام بيان خود طلب بوده باشد نه در جهت شىء آخر نسبت به حنوط، اين اشكال درست نيست.
ولكن اشكال ديگرى كردهاند، اشكال ديگر اين است كه اگر روايت هم بود ترخيص در ترك هم ثابت شده است، چرا؟ چونكه اين روايات مختلف است، يكى همين روايتى كه در همان موثقه ذكر كردهام و يجعل الشىء من الحنوط على مسامعه و مساجده، مسامع يعنى گوشهايش خوب اينكه واجب نيست اين معنا، بيان خواهيم كرد كه اين معنا واجب نيست، بعد فرموده است كه و شىیئا على ظهر الكفين، روى دستها هم يك خرده كافور بگذار، خوب را خواهيم گفت كه واجب كه نيست، چونكه اين روايات مشتمل است بر امر بر اينكه اين كافور را مسح كن بر غير مساجد هم، و در غير مساجد استحبابى است، اين قرينه مىشود كه در حكم مساجد هم استحبابى است، كه اين كانّ ثبوت الترخيص است، بعد از اينكه طلب ثابت شد گفته مىشود ترخيص ثابت است.
مىگوييم درست نيست، چرا؟ لما ذكر بحث الاصول، اگر طلب بشود بر دو تا فعل، در يكى ترخيص در خلاف ثابت شد حمل بر استحباب مىشود، در آن يكى نه اخذ مىشود، ترخیص ثابت نشده است، اغتسل للجنابة و الجمعة، در جمعه ترخيص ثابت شده است رفع ید مىكند، و اما در آن يكى نه، اين وحد السياق را گفتهايم درست نيست، وحدث السياق در مواردى كه ظهور، ظهور اطلاقى است نسبت به يك متعلقى ظهور اطلاقى به هم خورده است چونكه ترخيص در خلاف آمده است، در ترك آمده است، در آن ديگرى رفع ید از ظهور نمىشود، بدان جهت در ما نحن فيه اشياء متعددهاى در روايات هست كه كافور بزند آنجا، يكى از آن اشياء زير ابتين است، يعنى اين زير بغلها است، ديگرى كفن پاها است، ديگرى ظهر كفها است، يكى هم صدر است، صدر است كه لبّه تعبير مىكند در عبارت عروه، چونكه در آن روایت كاهلى و زراره اين دو تا وارد شده است كه آن لبّه وضع كافور مىشود، در بعضى روايات بنا بر نقل شيخ در اين معتبره يونس وارد شده است بر اينكه بر تمام مفاصل ميت كافور گذاشته مىشود، در نسخهاى كه شيخ نقل كرده است معاجن است، آن معاجنى كه هست آنجاها كافور گذاشته مىشود يعنى جاهايى كه كثيف است از بدن ميت در آنجاها گذاشته مىشود كه بو مىگيرد مثل زير بغلها، مثلا موضع ناف و امثال ذلک آن دور و بر عورتين و اينها، بنا بر نقل كلينى مفاصل است، بدان جهت در ما نحن فيه اينها كه نمىشود ملتزم شد واجب است، كسى هم تا حال نگفته است اينها واجب است، گفتهاند اين قرينه مىشود كه اصل حكم در مساجد هم استحبابى است.
عرض مىكنم اين درست نيست، چرا؟ نسبت به آنها قرينه بر ترخيص است، چرا؟ به جهت اين كه امام عليه السلام در موثقه يا صحيحه عبد الرحمن ابن ابى عبد الله اينجور مىفرمايد، روايت اولى است در باب شانزده، محمد ابن يعقوب عن حميد ابن زياد عن الحسن ابن محمد السندى عن احمد ابن محمد ابن حسن الميثمى عن ابان ابن عثمان عن عبد الرحمن ابن ابى عبدالله، موثقه است اين روايت، آنجا دارد قال سألت ابا عبد الله عليه السلام عن الحنوط للميت، سؤال كردم از حنوط للميت، قال اجعله فى مساجده، مساجدش اين حنوط را بگذار، يعنى مانع از فساد، اين اجعله فى مساجده اين معنايش عبارت از اين است كه غير از مساجد وجوبى ندارد، آن حنوطى كه وجوبش ثابت شد، آن وجوب را، آن حنوط را كجا بگذاريم در مساجد گذاشته مىشود، در ما بقى هم گذاشته مىشود، معلوم مىشود آنها طلبش استحبابى است، ترخيص در ترك آنها ثابت شد بدان جهت نسبت به مساجد ترخيص در ترك ثابت نشده است بدان جهت حمل مىشود به وجوب.
مضافا بر اينكه اين متسالم عليه است، اگر اينجور بود كه به همه جاى بدن ميت كافور مىگذارند كه در بعضى روايات است كه همه مفاصلش و همه اين اعضائش مسامعش و امثال ذلک همه جا كافور گذاشته مىشد اين از ضروريات مىشد، چونكه مبتلا هستند، ميت هميشه مبتلا هست، خصوصا در زمان سابق كه مداواى اينجورى نبود كه قريب به مرده را زنده مىكنند، آنجور نبود، بدان جهت اين محل ابتلاء مردم بود، اين ضرورى مىشود، بدان جهت اينها را كسى متوجه نيست، كافور را مىدانند كه مىگذارند به مساجد، بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست علاوه بر اينكه حكم متسالم عليه است ارتكازى است كه آنها لزومى ندارد، علاوه بر اينكه اين روايت هم هست، امام مساجد را تعيين كرد، علاوه بر اين وجهى ندارد ما از ظهور مساجد در روايت رفع ید كنيم بلکه اخذ مىكنيم.
ايشان در أنف در طرف الأنف احتياط مىكند، منتهى احتياط مستحبى، چرا؟ چونكه در باب الصلاة امر شده است در روايات متعدده، امر شده است بالتعفير ارغاما لأنف الشيطان، امر شده است مصلى كه سجده مىكند اين بينىاش را به خاك برساند، بدان جهت دو تا مهر مىگذارند آن مؤمنين كه نوك بينى هم به خاك ماليده بشود، اين امر شده است به اين تعفير در باب الصلاة، بدان جهت از آن امر استفاده شده است كه اين طرف الأنف هم از مساجد است، روى اين حرف در ما نحن فيه، به مساجدى كه هست كافور گذاشته مىشود، اين أنف را هم مىگيرد.
ولكن در بحث صلاة اگر زنده مانديم، توفيق داشتيم بحث خواهيم كرد كه اين تعفير دلالت ندارد كه اين از مساجد است طرف الأنف، بلكه مطلوب مستقلى است، چه جورى كه قنوت در صلاة على الظاهر و على الاظهر اين است كه خودش يك مطلوب مستقلى است، از اجزاء صلاة نيست نه از اجزاء واجب است، نه از اجزاء مستحب است، اصل جزء مستحبى هم معنا ندارد، آنها هم مستحبات مستقلات هستند ظرف اتيانشان صلاة است، قنوت كه مسلما همين جور است به حسب الادله، اين تأخير عند السجود اين مطلوب است خودش بدان جهت اين طرف الأنف از مساجد نيست بدان جهت تعفير او احتياط مستحب مىشود كه شايد از مساجد بوده باشد، والاّ به حسب الادله از مساجد نيست، پس اصل تعفير در مساجد كه مساجد جبهه است و كفين است و هكذا ركبتين است و هكذا اين سر انگشتها است، رجلين است سر ابهامين است، اينها تحنیط مىشود، اينها معلوم است.
بقيه كه در عروه ذكر شده است آنها در روايات ذكر شده است آنها، بدان جهت حمل بر استحباب مىشود، اشاره كردهام كه لبّه ذكر شده است، ابتين ذكر شده است به آن عنوانى كه در ما نحن فيه گفتيم، صدر ذكر شده است، آنها را ملتزم مىشويم.
انما الكلام اين است كه ايشان مىفرمايد احوط اين است كه اين مسحى كه هست اين مسح بايد با دستش بشود، اين شخصى كه ميت را تحنيط مىكند بايد به دستش بمالد به اين مساجدش، مساجد ميت كافور را، كافورى كه مسحوق است كوبيده شده است يعنى خرد شده است، ولو به واسطه دست كوبيده شده است، اين را بايد مسح كند به مساجد به يدش بلكه مىفرمايد بل بالراحة، يعنى آن چيزى كه هست وسط دست كه راحه مىگويند با او مسح كند نه با سر انگشتان، نه با ظهر الكف، با راحهاش مسح كند، يك قاعدهاى مىگويم يادتان باشد، در بعضى روايات دارد كه على جبهة الميت يا يوضع فى جبهة الميت و فى مساجده الكافور، در بعضى روايات دارد يجعل على جبهة يا ساير آن مساجده يجعل الكافور، در بعضى روايات دارد كه يمسح، مسح مىشود، يجعل ندارد، خوب جعل اين است كه يك خرده كافور كوبيده گذاشتهايم به پيشانىاش، دست اصلا نكشيديم، گذاشتيم، با دست هم لازم نيست، بلكه با قاشقى پر كرديم از اين كافور ريختهايم جبههاش، يجعل شد، يمسح ظاهرش مسح است، مسح اگر آلتش ذكر نشد اسنادش به انسان داده شد كه مسح بكن، مناسبة الحكم فامسحوا وجوهکم و ايديكم يعنى با دستتان، با دست، اگر در بين قرينه خارجيه باشد كه مثل اين كاشى را مسح بكن كه يعنى با دستت خرد بكن، دستت پوستش برود، آنجا قرينه است كه مسح بكن نه با دستت، آنجاهايى كه قرينه نيست، اينجور قرينه كاشى و مزاييك و امثال اينها نيست گفتهاند مسح كن، مثلا فرض كنيد اين را بمال آنجا يعنى با دستت بمال اينجور فهميده مىشود اگر قرينه خارجيه نشود، كافور را بمال مسح كن يعنى با دستت مسح كن، خودش هم با باطنش مسح كن، آن باطنى كه هست اين قرينه ندارد، ولكن ظهورش اين است كه با دست مسح كن، او مىگويد يجعل، خوب كدام يكى را مىگوييم؟
بعضىها گفتهاند مخيير است، يا بگذارد يا بكشد، تخيير است، مثل اينكه يك روايت مىگويد جمعه بخوان، يك روايت مىگويد كه صلاة ظهر بخوان، مخير است، هر كدام را مىخواهد بخواند، بعضىها فرمودهاند نه بايد دو تا باشد، هم بگذارد هم با دستش مسح كند كه واو الجمع است، اين رواياتى كه گفته است يجعل و اين رواياتى كه گفته است يمسح به هر دو تا جمع مىشود، گذاشته مىشود و بايد مسح مىشود، آنها گفتهاند نه، يا بگذارد يا مسح كن، خوب آن جمع به أو صحيح است يا جمع به واو صحيح است؟ كدام يكى صحيح است؟
در جايى كه شارع امر به فعلينى بكند، يك وقت علم داريم از خارج، قرينهاى از خارج قائم است كه آنجا دو تا فعلين، دو تايش هم واجب نيست، مثل صلاة الجمعه و صلاة الظهر، مثل صلاة القصر و صلاة التمام كه در شبانه روز ديگر بيشتر از پنج نماز واجب نيست، آنجاها يك روايت گفت آن نماز را بخوان، آن روايت گفت يك نماز ديگر را بخوان اينجور اگر گفت، حمل به أو مىشود، چونكه واو جمع معنا ندارد آنجا، قرينه بر خلاف او است، بدان جهت آنجا جمع بين الروايتين اين است كه اين را بياور اطلاقش مىگويد كه غير اين كافى نيست، آن يكى مىگويد او را بياور، اطلاقش مىگويد غير او كافى نيست، به صراحت هر دو تا اخذ مىشود و از اطلاقشان رفع ید مىشود، مىشود كه يا او را بياور، يا اين را بياور، جمع اين است، و اما در جايى كه نه، اينجور ما علم نداريم، ممكن است هر دو فعل واجب بشود، آنجا مىگوييم، هر دو تا واجب است، آنجا مىگوييم جاى أو نيست، ما نحن فيه از قبيل ثانى است، ما نحن فيه كبراى ثانى منطبق است، در روايتى مىگويد بر اينكه وضع كن كافور را، جعل كن، در روايتى مىگويد كافور را مسح كن، به هر دو تا اخذ مىكنيم، هم كافور بايد اخذ بشود و هم كافور بايد مسح بشود، هر دو تا واجب است، بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست در ما نحن فيه جاى حمل به تخيير نيست به او نيست، اين حكم ثابت شد.
اين را هم مىدانيد كه كافور بايد غصبى نشود، مثل ماء غسل بايد غصبى نشود كافور بايد مباح بشود، ديگرى اين است كه كافورى كه در ما نحن فيه هست بايد كافور فاسد نباشد، كافور مانند ساير اجسام است كه ساير عطرها است كه بماند بويش مىرود مىشود فاسد، مىگويند كافور فاسد، اين كه مىگويد حنطوا على الميت، ميت را تحنيط كنيد، حنوط الميت، كافور بايد كافور صحيح بشود نه فاسد، چرا؟ چونكه خود معناى حنوط اين است كه اين مانع از فساد بگذاريد براى ميت، معنايش اين است، منتهى شارع مانع از فساد را در كافور تعيين كرده است، كافورى كه بو ندارد، خاصيتش از دست رفته است، او ديگر حنوط به او صدق نمىكند، در بعضى روايات داشت كه لا يقرب المحرمى كه موت است الطيب، كافور به عنوان طيب است، به عنوان اينكه بو دارد، اين بو داشتن مانع از فساد مىشود، بدان جهت اگر كافورى بوده باشد كه بو ندارد، چيزى ندارد، يك زمانى قبل از اين كافور بود بدان جهت مىگويند اين كافور نيست، اين خاك است، بدان جهت اين هم بايد جديد بوده باشد.
اما كلام واقع مىشود بر اينكه اين بايد پاك بوده باشد، نجس نبوده باشد، خوب در روايتى وارد نشده است كه حنوط بايد پاك باشد، مثلا بچه او را نجس كرد، به بول بچه افتاده بود آن كافور برداشتند و روى مساجد ميت مىگذارند، اين روايت ندارد كه بايد آن كافور را پاك بكنيد بايد پاك بشود، ولكن اين را از روايات و از مذاق شارع فهميدهايم، فرمود بعد از غسل اگر ميت از او نجس شد يا كفن نجس شد، نجس را دور بكنيد، ببريد، ديگر اين شارع نمىگويد كه كافور نجس را بياور بگذار آنجا زير كفن ميت يا بدن ميت، مسح كن او را هم، دستت هم كه تَر باشد نجس بشود بدن ميت عيبى ندارد، اينجور نمىگويد شارع، بدان جهت اينها ثابت شد.
مسأله 1: « لا فرق في وجوب الحنوط بين الصغير و الكبيرو الأنثى و الخنثى و الذكر و الحر و العبد نعم لا يجوز تحنيط المحرم قبل إتيانه بالطواف كما مر و لا يلحق به التي في العدة و لا المعتكف و إن كان يحرم عليهما استعمال الطيب حال الحياة«.[6]
يك مسألهاى كه باقى ماند او را بايد بحث بكنم آن مسأله اين است كه اين موثقه كه فرمود و يجعل فيه شىء من الكافور يجعل فى مساجده شىء من الكافور فرقى نگذاشت كه ميت چه جور ميتى باشد، پيرمرد باشد، جوان باشد، مرد باشد، زن باشد، فرمود يجعل اين معنا، كوچك باشد، بالغ باشد، صغير بشود، عبد بشود، حر بشود، محلّ بشود همه، الاّ در محرم سابقا يك استثنايى داشت كه لا يمسح بالطيب او را، طيب يعنى كافور بود، بدان جهت در ما نحن فيهى كه هست او استثناء مىشود ما بقى باشد مسح بشود.
مسأله 4: «إذا لم يتمكن من الكافور سقط وجوب الحنوطو لا يقوم مقامه طيب آخر نعم يجوز تطييبه بالذريرة لكنها ليست من الحنوط و أما تطييبه بالمسك و العنبر و العود و نحوها و لو بمزجها بالكافور فمكروه بل الأحوط تركه«.[7]
بعد يك مطلب ديگرى كه اهميت دارد، آن مطلب ديگر محل ابتلاء مىشود، كافور كم است، اگر به آب غسلش ريختيم، چونكه آب دوم غسلى با كافور بايد بشود، ديگر بر حنوط نمىماند، اگر حنوط كرديم او را بايد بماء قراح غسل بدهيم، كدام يكى مقدم است؟ بايد بريزند به آب غسل، چرا؟ چونكه متزاحمين است، متزاحمين اين است كه دو تكليف است، يك تكليف اين است كه غسلش را با كافور بده ثانيا، قادر است، متمكن است مكلف به او، يك تكليف عبارت از اين است كه تحنيط بكن ميت را، او را متمكن است، ولكن جمع بينهما را قادر نيست، يا فحول اينجور گفتهاند، قد ذكرنا سابقا ما نحن فيه باب تزاحم نيست، چرا؟ چونكه شرط حنوط اين است كه بايد بعد الغسل بشود، سابقا اگر يادتان باشد ها، تزاحم در جايى است كه طلبين در عرض واحد باشد، يكى مشروط به ثبوت آخر نباشد، در ما نحن فيه شرط صحّت حنوط بعد الغسل است، چونكه امام عليه السلام در صحيحه زراره اينجور فرمود، بر اينكه اذا جففتَ الميت، وقتى كه از آب غسل خشكش هم كرديم، اذا جففتَ الميت فعمدت الى الكافور فمسحت به آثار السجود، ظاهرش اين است كه اين حنوط بايد بعد الغسل واقع بشود، اگر غسل نشد تيمم شد بايد بعد از تيمم بشود، چونكه تيمم بدل الغسل است يجرى عليه ما يجرى عليه الغسل، بدان جهت در عروه هم فتوا مىدهد كه اين بايد بر اينها باشد، اما وقتى كه غسلش را داديم حنوط مىكنيم، اين كار را، حنوط مشروط به او است، بدان جهت امر بر اينكه به كافور غسلش بده ثانيا متعين مىشود، اگر آن يكى را بكند باطل مىشود، متزاحمين اين است كه اگر معصيت كرد آن يكى را اتيان كرد آن صحيح است، ملاك تزاحم اينجور گفتيم، ملاك تزاحم اين است كه اگر اهم را يا سابق را ترك كرد لاحق را اتيان كرد، صحيح مىشود، در ما نحن فيه اگر كافور نريزد بر او، حنوط بزند، حنوطش هم باطل است، چونكه مأمور به نيست، غسل موجود نشده است، بدان جهت غسل را بايد اعاده بكند، كافور پيدا كردند با كافور، پيدا نكردند به ماء قراح ثانيا بايد غسل بدهند، آن غسل در صورتى داده شد كه كافور موجود بود، بدان جهت در ما نحن فيه باب تزاحم نيست و آنهايى كه خيال كردهاند كه تزاحم است، چونكه غسل زمانش سابق است او مقدم مىشود، اشتباه است كما ذكرنا سابقا و الحمد الله رب العالمين لاحقا، التماس دعا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص414.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تُحَنِّطَ الْمَيِّتَ- فَاعْمِدْ إِلَى الْكَافُورِ- فَامْسَحْ بِهِ آثَارَ السُّجُودِ مِنْهُ- وَ مَفَاصِلَهُ كُلَّهَا وَ رَأْسَهُ وَ لِحْيَتَهُ- وَ عَلَى صَدْرِهِ مِنَ الْحَنُوطِ- وَ قَالَ (حَنُوطُ الرَّجُلِ) وَ الْمَرْأَةِ سَوَاءٌ- وَ قَالَ أَكْرَهُ أَنْ يُتْبَعَ بِمِجْمَرَةٍ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص32.
[3] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الَّذِي يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُدْفَنُ فِي ثِيَابِهِ وَ لَا يُغَسَّلُ- إِلَّا أَنْ يُدْرِكَهُ الْمُسْلِمُونَ وَ بِهِ رَمَقٌ ثُمَّ يَمُوتَ بَعْدُ- فَإِنَّهُ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُحَنَّطُ- إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَفَّنَ حَمْزَةَ فِي ثِيَابِهِ وَ لَمْ يُغَسِّلْهُ- وَ لَكِنَّهُ صَلَّى عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص510.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص35.
[5] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ يُونُسَ عَنْهُمْ ع قَالَ فِي تَحْنِيطِ الْمَيِّتِ وَ تَكْفِينِهِ- قَالَ ابْسُطِ الْحِبَرَةَ بَسْطاً- ثُمَّ ابْسُطْ عَلَيْهَا الْإِزَارَ- ثُمَّ ابْسُطِ الْقَمِيصَ عَلَيْهِ- وَ تَرُدُّ مُقَدَّمَ الْقَمِيصِ عَلَيْهِ ثُمَّ اعْمِدْ إِلَى كَافُورٍ- مَسْحُوقٍ فَضَعْهُ عَلَى جَبْهَتِهِ مَوْضِعِ سُجُودِهِ- وَ امْسَحْ بِالْكَافُورِ عَلَى جَمِيعِ مَفَاصِلِهِ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ- وَ فِي رَأْسِهِ وَ فِي عُنُقِهِ وَ مَنْكِبَيْهِ وَ مَرَافِقِهِ- وَ فِي كُلِّ مَفْصِلٍ مِنْ مَفَاصِلِهِ مِنَ الْيَدَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ- وَ فِي وَسَطِ رَاحَتَيْهِ- ثُمَّ يُحْمَلُ فَيُوضَعُ عَلَى قَمِيصِهِ- وَ يُرَدُّ مُقَدَّمُ الْقَمِيصِ عَلَيْهِ- وَ يَكُونُ الْقَمِيصُ غَيْرَ مَكْفُوفٍ وَ لَا مَزْرُورٍ- وَ يَجْعَلُ لَهُ قِطْعَتَيْنِ مِنْ جَرِيدِ النَّخْلِ رَطْباً قَدْرَ ذِرَاعٍ- يُجْعَلُ لَهُ وَاحِدَةٌ بَيْنَ رُكْبَتَيْهِ- نِصْفٌ مِمَّا يَلِي السَّاقَ وَ نِصْفٌ مِمَّا يَلِي الْفَخِذَ- وَ يُجْعَلُ الْأُخْرَى تَحْتَ إِبْطِهِ الْأَيْمَنِ- وَ لَا تَجْعَلْ فِي مَنْخِرَيْهِ وَ لَا فِي بَصَرِهِ وَ مَسَامِعِهِ- وَ لَا عَلَى وَجْهِهِ قُطْناً وَ لَا كَافُوراً- ثُمَّ يُعَمَّمُ يُؤْخَذُ وَسَطُ الْعِمَامَةِ- فَيُثْنَى عَلَى رَأْسِهِ بِالتَّدْوِيرِ- ثُمَّ يُلْقَى فَضْلُ الشِّقِّ الْأَيْمَنِ عَلَى الْأَيْسَرِ- وَ الْأَيْسَرِ عَلَى الْأَيْمَنِ ثُمَّ يُمَدُّ عَلَى صَدْرِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص33.
[6] يد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص414.
[7] يد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص415.