«فصل في الصلاه علي الميت: يجب الصلاة على كل مسلم من غير فرق بين العادل و الفاسق و الشهيد و غيرهم حتىالمرتكب للكبائر بل و لو قتل نفسه عمدا و لا يجوز على الكافر بأقسامه حتى المرتد فطريا أو مليا مات بلا توبة و لا تجب على أطفال المسلمين إلا إذا بلغوا ست سنين نعم تستحب على من كان عمره أقل من ست سنين و إن كان مات حين تولده بشرط أن يتولد حيا و إن تولد ميتا فلا تستحب أيضا و يلحق بالمسلم في وجوب الصلاة عليه من وجد ميتا في بلاد المسلمين و كذا لقيط دار الإسلام بل دار الكفر إذا وجد فيها مسلم يحتمل كونه منه».[1]
كلام در اين مسأله بود كه آيا ما دليل داريم كه بر مؤمن واجب بوده باشد در جايى كه ميت مخالف است، آن ميت مخالف را اين مؤمن واجب باشد تجهيز كند به تجهيزى كه آن تجهيز، تجهيز است، مگر در موارد تقيه كه تجهيزش بر طبق مذهب عامّه مىشود، دليلى داريم يا نداريم؟ عرض كرديم در ما نحن فيه مقتضاى بعض الرّوايات اين است كه وجوب التّجهيز از احكام اسلام الميت است نه از احكام ايمان الميت، چونکه كه در فرق بین اسلام و ايمان كه كلينى قدس الله نفسه الشّريف در اصول کافی بابى دارد، در فرق ما بين الاسلام و الايمان امام علیه السلام در آن بعض روايات كه من حيث السّند هم معتبر است فرموده است بر اين كه اسلام اعتراف بالشهادتين است، و در بعضى روايات ديگر هم منضم شده است بايد چيزى كه ضرورت من الدّين است او را انكار نكند به نحوى كه انكار نبوّت حساب بشود كه در حقيقت اعتراف به رسالت نبيّنا است صلی الله علیه وآله، اين اسلام به يحقن الدّماء، دم شخص به اين اسلام محترم مىشود، و هكذا مالش احترام پيدا مىكند.
يك احكامى هست مترتّب بر اسلام اين شخص، مثل التّوارث كه اهل الملّتين لا يتوارثان آنها ملّت ديگر حساب نمىشوند با مؤمنین، توارث است ما بينهما، تناكح است ما بينهما كه در روايات است، يك احكامى بر اسلام بودن شخص است كه اظهار كند شهادتين را و چيزى كه ابطال بكند شهادتين را بروز ندهد، شهادت به توحيد داده است، شهادت به رسالت داده است، بلكه اظهار هم مىكند كه نه اين اعتراف من حقيقى است، نماز مىخواند روزه مىگيرد مخالف، آن ايمان يك مطلب ديگرى است ايمان به معنی الخاص كه انسان اعتقاد بكند و حق را عرفان پيدا بكند كه به ولايت ائمّه صلوات الله و سلام عليهم اجمعين ايمان مىآورد كه راه نجات است كه عرض كردم به حسب الرّوايات آن كسى كه اين جهت را ندارد در آن دنيا از كفّار حساب مىشود نه در اين دنيا، به حسب روايات است، مستفاد از روايات است، به حسب اين دنيا مسلمان است.
يك احكامى بر مؤمن بودن شخص بار مىشود كه اين بر مخالف ديگر مترتّب نمىشود، مثل سماع الشهادة كه بايد امامى باشد، مثل ائتمام كه شخصى است سنی خيلى متديّن است در دينش خودش هم مستضعف است، خيلى نمىفهمد حق با كيست، ولكن امام الجماعة شده است، نمىشود اقتدا كرد به او، سنّى است نمىشود به او تقليد كرد، اينها از احكامى است كه بر ايمان بار است، كلام ما اين است كه آيا وجوب الصّلاة على الميت از احكام اسلام ميّت است يا از احكام ايمان ميّت است كه اگر از احكام ايمان ميّت بوده باشد بر مخالف نماز خواندن واجب نمىشود؟
عرض كرديم بعضى رواياتى است كه مقتضاى آن بعضى روايات اين است كه از اسلام شخص است وجوب الصّلاة على الميت، از آثار اسلام الميت است، براى اين كه امام علیه السلام در موثّقه طلحة ابن زيد كما ذكرنا فرمود بر اين كه صلّ على من هو مات من اهل القبله، مىدانيد كه اهل القبله يعنى مسلمان، اعتراف به شهادتين، كه نماز را بايد رو به قبله اتيان كرد، اين اهل قبله مخالفين را هم شامل مىشود كما اين كه مؤمنين را شامل مىشود، و عرض كرديم آن روايت سكونى هم بر اين كه ولو من حيث السّند ضعف داشت، رسول الله فرمود بر اين كه لا تدعوا شخصى را از امّت من بلاصلاةٍ بعد از موتش او را بلاصلاة نگذاريد، و معلوم است كه امّت آن كسى است كه به نبّوت او ايمان آوردهاند و چيزى كه موجب خروج از نبوّت او است اتيان نكرده است، به آن نحوى كه بيان شد، اينها حرف ما بود، و بدان جهت گفتيم اين صلاة على الميت از احكام اسلام الميت است نه از احكام ايمان الميت است و در جواب صاحب مدارك و كاشف الّلثام و نحو اينها كه مناقشه كردهاند در وجوب الصّلاة على مخالف جواب داديم كه نه مناقشه ای نیست.
انّما الكلام اين است در ما نحن فيه مسألهاى كه بحث مىكنم اين مسأله خودش خصوصيتى ندارد، مطلبى را مىخواهم بگويم كه اين مطلب بايد در ذهن فقيه بوده باشد، اين اختصاص به مقام ندارد، اگر آن مطلبى كه بيان مىكنيم تصديق فرموديد مىبينيد كه از اول فقه تا آخر فقه اين مطلب بايد مدّ نظر فقيه بوده باشد، در ما نحن فيه رواياتى هست كه فرمودهاند اين روايات متواتر است، متواتر از اخبار صحايى است، متواتر هم هست بعضىها قطعاً از معصوم علیه السلام صادر شده است كه متواتر اجمالى است، فرمودهاند اين روايات هم دلالت مىكند بر اين كه صلاة على الميت از احكام اسلام الميت است نه از احكام ايمان الميت یعنی ايمان به معنا الاخص، اين روايات صاحب مدارك كه فرموده است رواياتى من حيث السّند او الدّلاله ضعيف هستند كانّ اين حرف ايشان بلااساس است، اين جور نيست، روايات معتبر هستند، يك قسمت از آن روايات را مىخوانم كه يك سنخش معلوم بشود، يك قسم از اين روايات رواياتى است كه وارد شده است بر ميّتى كه آن ميت سبعى لحمش را خورده است و عظمش مانده است، در باب 38 از ابواب صلاة الجنائز روايت اولى[2] است.
«محمد ابن على ابن الحسين» كه صدوق عليه الرّحمه است «باسناده عن على ابن جعفر» كه برادر موسى ابن جعفر سلام الله عليه است، سند صدوق هم صحيح است بر او، مثل سند شيخ و مثل سند كلينى قدس الله نفسه الشّريف، «انّه سأل اخاه موسى ابن جعفر علیه السلام»، البتّه كلينى سندش را ذكر مىكند در كافى تمام السّند را، «سأل اخاه موسى ابن جعفر علیه السلام عن الرّجل يأكله السّبع او الطّير فتبقى عظامه بغير لحمٍ»، ميت فقط استخوانش مىماند لحمى در بين نيست، «كيف يصنع به»؟ چه كار با او مىشود كرد؟ «قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن»، خب اين روايت شريفه يك نكتهاى دارد كه آن نكته مدّ نظرتان بايد بشود، و آن اين است كه مجرّد اين كه ميّت زخمى است گوشتش مثلاً بعضش افتاده است اين موجب نمىشود كه غسل ميت ساقط بشود، در صورتى كه ممكن بوده باشد به آب ريختن ولو دست نزنند، آب بريزند و غسل بدهند او را، اين واجب است بر او، مقتضاى اين صحيحه و غير اين صحيحه همين است، «عن الرّجل يأكله السّبع او الطّير فتبقى عظامه بغير لحمٍ، كيف يصنع به؟ قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن»، فرمودهاند بر اين كه امام علیه السلام سؤال نفرمود در جواب اين مردى كه گرگ او را خورده است شيعه بود مؤمن بود يا از مخالفين بود، اينكه امام علیه السلام استفصال نفرمود از سائل، بلکه مطلقا فرمود يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن، اين دليل بر اين است كه ما بين مخالف و ما بين مؤمن فرقى ندارد، ايشان قدس الله سرّه بلكه فرمودهاند اين روايت ميّت كافر را هم مىگيرد، ما بوديم و آن روايت مىگفتيم ميّت كافر هم بايد تغسيل بشود، منتهى روايتى كه ديروز خواندم كه موثّقه عمّار است او منع كرده است كه كافر را تجهيز كردن مشروع نيست، حتّى آن كافر پدر انسان بوده باشد، اين تجهيز او مشروع نيست، به واسطه او رفع ید از اطلاق مىكنيم، امّا نسبت به مؤمن و مخالف موجبى ندارد كه رفع ید از اطلاق بشود، اين يك روايت، روايت ديگرى كه باز ايشان تمسّك فرمودهاند به اين روايت، اين روايتى است كه صحيحه خالد ابن مادّ القلانسى است، در همين باب روايت 6 است و باسناده باسناد الشّيخ عن سعد ابن عبد الله عن محمد ابن الحسين، محمد ابن الحسين ابی الخطّاب اشعرى رضوان الله عليه است، عن النّضر ابن سويد عن خالد ابن مادّ القلانسى كه از اجلاّ و از ثقات است عن ابى جعفر علیه السلام، قال سألته عن رجلٍ يأكله السّبع او الطّير فتبقى عظامه بغير لحمٍ، كيف يصنع به؟ قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن.
و هكذا در روايت ديگرى هست، آن روايت ديگر هم روايت فضل ابن عثمان است كه روايت [3]4 است.
«فِي الرَّجُلِ يُقْتَلُ فَيُوجَدُ رَأْسُهُ فِي قَبِيلَةٍ- وَ وَسَطُهُ وَ صَدْرُهُ وَ يَدَاهُ فِي قَبِيلَةٍ- وَ الْبَاقِي مِنْهُ فِي قَبِيلَةٍ قَالَ دِيَتُهُ عَلَى مَنْ وُجِدَ فِي قَبِيلَتِهِ- صَدْرُهُ وَ يَدَاهُ وَ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ»، صلاة بر او هم به اهل آن قبيله واجب است كه در قريه آنها پيدا شده است، صلاة بر او كه عبارت از صدر و يدين است، صدره و يداه بوده باشد به او نماز بايد بخواند، ديگر استفصال نفرمود در اين روايت سؤال نفرمود بر اين كه اين كسى كه وجد سنّى بود، شيعه بود، مؤمن بود يا غير مؤمن بود، بدان جهت سؤال كرده است وقتى كه سؤال كرده است اين را فرموده است.
يك قسمت از رواياتى كه ايشان به اين معنا، به اين روايات تمسّك كرده است، رواياتى است كه در باب غسل ميّت شهيد وارد است، آنجا فرموده است بر اين كه در موثّقه ابى مريم انصارى در باب 14 از ابواب غسل الميت [4]ذكر شده است.
محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن ابى مريم الانصارى كه سند صدوق موثّق است و خودش هم روايت موثّقه مىشود، به واسطه سند صدوق موثّق است، «عن الصّادق علیه السلام قال الشّهيد اذا كان به رمقٌ غسّل و كفّن و حنّط و صلّى عليه»، شهيد اگر مسلمين درك كردند رمق دارد و هنوز نمرده بود، در باب غسل گفتيم بيرون بردند در بيرون مرد، بايد تجهيز بشود، و ان لم يكن به رمقٌ كفّن فى اثوابه، اگر در همان وقت كه رسيدند مرده بود در همان ثيابش كه كفنش است دفنش مىكنند، اين مقتضاى اين است كه فرق ندارد، نفرمود كه «اذا كان عارفاً» وقتى كه شهيد عارف بشود، تقييد نفرمود، و هكذا در روايات ديگر امام علیه السلام مثل صحيحه ابان ابن تغلب كه روايت 9[5] است.
«عن على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب، حسن ابن محبوب، عن عبد الله ابن سنان عن ابان بن
سمعت ابا عبد الله علیه السلام يقول الّذى يقتل فى سبيل الله يدفن فى ثيابه و لا يغسّل الاّ يدركه المسلمون و به رمق»، مگر اين كه مسلمون زنده به سرش برسند، «ثمّ يموت بعد، فانّه يغسّل و يكفّن و يحنّط»، نفرمود« فانّه يغسّل و يكفّن و يحنّط اذا كان عارفاً» وقتى كه «اذا كان منكم» بوده باشد، تقييد به اين را نفرمود، اين قسم از روايات را استدلال كردهاند بر اين كه غسل ميّت و هكذا صلاة على الميت اين از احكام اسلام الميّت است و اين روايات متواتر هستند، متواتر اجمالى هستند اين روايات در اين احوال.
و يك روايت ديگر هم بخوانم و آن روايت ديگر هم صحيحه هشام ابن سالم است، در آن صحيحه هشام ابن سالم امام علیه السلام اين جور فرمود در باب 37 از ابواب صلاة الجنازه روايت 1[6] است.
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِالْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ شَارِبُ الْخَمْرِ وَ الزَّانِي وَ السَّارِقُ- يُصَلَّى عَلَيْهِمْ إِذَا مَاتُوا فَقَالَ نَعَمْ». فرمود عيبى ندارد، باز امام استفصال نكرد كه اينهايى كه مىگويى زانى، شارب، سارق سنّى هستند يا شيعه هستند، على الاطلاق فرمود بر اين كه نعم، حتّى صاحب وسائل هم قدس الله سرّه به اين روايت استدلال كرده است بر اين كه وجوب الصّلاة على كلٍ ميّتٍ مسلم واجب است، در همان باب اين صحيحه را ذكر كرده است و به اين استدلال فرموده است.
آن مطلبى كه در ما نحن فيه مىگويم این است، ظاهر اين روايات اين است كه بعد الفراغ از اين كه ميّت مسلم تغسيلش بر ديگران واجب است مطلقا او اذا كان مؤمناً فرقى نمىكند، بعد الفراغ از اصل وجوب التّغسيل در اين روايات از خصوصيات ديگر سؤال شده است، در اين روايات بعد الفراغ عن اصل الحكم كه بين سائل و مجيب و در كلام امام علیه السلام بعد مفروغيّت اصل وجوب التّغسيل سائل از خصوصيات مىپرسد، سائل مىگويد همين جور هم هست در ذهن ما هم هست، ميّت ولو مؤمن است، ولكن گرگ خورده است، بابا اين را ديگر نمىشود غسل داد، اين يك استخوان است، گوشتهايش همه رفته است، يك خورده پوست مانده است در جسدش، اين سائل از او مىپرسد كه عن الرّجل يأكله السّبع فتبقى عظامه بلالحمٍ كيف يصنع؟ با اين چه مىشود؟ يعنى تجهيزش واجب است يا واجب نيست، همين جور دفنش مىكنند، امام فرمود بر اين كه يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن، اين بعد الفراغ از اين كه ميّت اگر سبع نخورده بود غسلش واجب بود پيش سائل، منتهى چرا واجب بود؟ مؤمن فرض كرده بود يا مطلق مسلمان فرض كرده بود، سائل بعد الفراغ از اين حكم كه پيشش اين حكم مسلّم و فارغ است، سؤالش از مسقطيّت اكل سبع است لحوم ميت را كه اگر لحوم جسد از بين زايل بشود، اين مسقط وجوب التّجهيز مىشود يا نمىشود، اين را مىگويند در اصول اطلاق وارد در مقام بيان حكم آخر است، از آن جهتى كه روايت از آن جهت اطلاق دارد و در مقام بيان او است از آن جهت به اطلاق تمسّك مىشود، بدان جهت تمسّك مىكنيم كه سبع نمىخواهد گرگ باشد، شير باشد، سگ بوده باشد، اژدها بوده باشد، فيل بوده باشد، فرقى نمىكند، از اين جهت تمسّك به اطلاق مىشود، لحمش همهاش را خورده باشد يا بعضش را خورده باشد، فرقى نمىكند، بدان جهت بر اين كه اين ميّت مرد بوده باشد يا زن بوده باشد، اين جهت فرقى نمىكند، از اين جهت تمسّك به اطلاق مىشود، و اين سؤال بعد الفراغ عند السّائل كه ميّت اگر اين جور نبود تجهيزش واجب بود سؤال از مسقطيتّ مىكند كه آيا اين مسقطيّت دارد يا ندارد، امام علیه السلام مىفرمايد نه اين مسقط نيست، يجهّز يغسّل و يكفّن و يدفّن و يصلّى عليه و يدفن، و هكذا در آن روايات شهيد آنى كه سؤال مىكند از امام علیه السلام يا امام در مقام بيان او هست ابتداءاً، بعد از اين كه توى ذهن اين است كه شهيد ديگر غسلى ندارد، سؤال مىكند از اين كه راست است كه شهادت مسقط غسل است و مسقط تكفين است و آيا اين جور هست يا نه که اين شهادت مطلقا است يا قيودى دارد، سؤال از اين مىكند كه شهادت مسقط تجهيز است يا نه، سؤال از اين جهت است، و امام حتّى در روايتى كه سؤال نيست در مقام بيان اين جهت است، آن ميّتى كه لولا كونه شهيداً واجب بود او را غسل بدهند شهادتش با اين قيدى كه مسلمون او را درك كردند رمق نداشته باشد مرده باشد، اين ديگر مسقط تكليف تجهیز است، و امّا وقتى كه درك كردند و به سر او رسيدند ديدند زنده است، ولو مردنش مستند به قتال است بعد از پنج دقيقه يا ده دقيقه مرد، كما اين كه شهدا اين جور بودند در حربى كه اتّفاق افتاد در حرب ظالمه، همه كه همآنجا نمىمردند، مىآمدند بيرون تا تمام مىشد، اگر اين جور باشد نه بايد تجهيز بشود، تغسيل بشود، تكفين بشود، صلاة بر او بشود، تحنيط بشود، اين روايت در مقام اين است كه شهادت مسقط وجوب التّجهيز است غسلاً و تكفيناً و تحنيطاً كما اين كه در روايات است، ولكن خودش آنجايى كه مسلمين او را درك نكنند و به رمق، و الا مسقطيّت ندارد، امّا اين بعد از فراغ از اين است كه ميّت اگر شهيد نبود غسلش واجب بود در مقام بيان مسقطيّت شهادت است، و هكذا اين صحيحه هشام ابن سالم كه اخيراً خواندم كه صاحب وسائل هم اين را دليل گرفته است بر اين كه هر ميّتى تغسيلش واجب است، در صحيحه هشام هم اين سؤال مىكند كه بابا شارب الخمر بودن مسقط وجوب التّجهيز هست يا مسقط وجوب التّجهيز نيست، سارق بودن مسقط وجوب التّجهيز است، اين كسى كه همين مست بود هميشه اين را ما تجهيز كنيم، يعنى آن ميّتى كه اگر اين شرب خمر را نداشت وجوب التّجهيز داشت، بعد الفراغ بر اين، سؤال از اين مىكند كه شارب الخمر است، سارق است، بايد او را تجهيز كرد يا نه، امام مىفرمايد بايد تجهيز كرد، اين كبراى اين مسألهاى كه در ما نحن فيه مىگويند در اصول محرز است، اين قائل عظيم الشّأن هم از خرّيطين او است، ولكن كلام در تطبيق است، آنى كه در اصول گفتهاند اگر خطاب در مقام بيان حكم آخر باشد از ناحيه آن حكم آخر تمسّك به اطلاق مىشود، و امّا آن حكمى كه در ناحيه بيان او نيست، از آن حيث در مقام بيان نيست، اطلاقى ندارد، ما نحن فيه صغراى آن كبرى است، چه جورى كه خداوند متعال در قرآن مجيد مىفرمايد فكلوا مما امسكن عليكم كه در آن كلب معلَّم است، فکلوا مما امسكن عليكم، خب يك سگ معلَّمى شخصى داشت، خيلى هم گران خريده بود، فرستاد اين رفت يك روباه را كشت، فكلوا مما امسكن عليكم، نمی شود به اطلاقش تمسّك كنيد به آيه، چرا؟ براى اين كه اين آيه در مقام تذكيه كلب است كه كلب معلَّم جرحش و قتلش تذكيه است، اين آيه در مقام بيان اين است، يعنى اين كلب معلَّم مثل ساير حيواناتى كه با او صيد مىشود، مثل آنها نيست، مثل عقاب نيست، مثل باز نيست، مثل اسد نيست، كلب معلَّم ولو بعضىها گفتهاند كلب به معنا مطلق السّبع است، سبع ارضى، نه هوايى، ولو اين را گفتهاند، اين مخالف با مذهب ما است، ائمه عليهما السلام فرمودند مراد از كلب همان كلب است، مطلق السّبع نيست، اين آيه مباركه در مقام بيان اين است كه قتل كلب المعلَّم اين قتلش و جرحش و قتلش بالجرح مثل تذكيه با سكّين يعنى چاقو حساب مىشود، چه جور با چاقو اگر تزكيه كنند سر حيوان را ببرند حلال مىشود، فكلوا مما امسكن عليكم اينها حيوانى را كه كشتند، كشتنشان تذكيه حساب مىشود، ولو آن روباهى را كه اين كلب معلَّم گرفت تذكيه شده است، ميته نيست، بدان جهت پاك است، امّا فكلوا بخوريد نمىشود تمسّك كرد، چرا؟ چون كه آيه در مقام بيان اين است كه اين قتل تذكيه است، و امّا حيوانى كه مذكّى است دو قسم است، يك قسم است كه نمىشود خورد ولو مذكّى است، مثل ذئب، تذكيه مىشود ولكن حرام اللّحم است، يك حيوانى است مثل گوسفند، شتر، شتر مرغ و هكذا آهو و امثال ذلک تدكيه بشود مىشود خورد، اين آيه در مقام اين نيست كه كدام حيوان حلال گوشت است، كدام يكى حرام گوشت است تا به اطلاقش تمسّك كنيم، اين آيه در مقام اين است كه قتل كلب المعلَّم تذكيه است، و چون كه غالباً همين جور است، چون كه كلب معلَّم وقتى كه حيوانى را تذكيه كرد كه مأكول الّحم است خوردنش جايز مىشود، فكلوا ارشاد بر اين است كه تذكيه در حيوان محقق شده است، حيوان بعد الفراغ عن كونه مأكول الّحم است، آيه تذكيهاش را بيان مىكند، آن حيوان برّى كه وحشى است، بعد از فراغ از كونه مأكول الّحم است مثل آهو و شتر مرغ بعد از فراغ از اين بيان تزكيهاش را مىكند، چه جور در اين آيه مباركه به اطلاق ديگر تمسّك نمىشود از ناحيه حكم آخر، اين روايات هم بعينه مثل آيه مباركه است،
بدان جهت اينكه صاحب مدارك فرموده است تمسّك كردهاند به رواياتى كه سندش ضعيف است يا دلالتش ضعيف است، اشاره به اين روايت است، اينها دلالتى ندارند، اينها در مقام بيان حكم آخر است.
و امّا آنى كه دلالت دارد سندش ضعيف است، گفتيم نه سندش ضعيف نيست، درست است و دلالتش درست است، سندش هم تمام است، آيه آنجاءكم فاسقٌ بنباءٍ او را از اعتبار نمىاندازد، اين حاصل مطلب ما بود، متحصّل اين است كه وجوب الصّلاة على الميت از احكام اسلام ميت است، از احكام ايمان الميت نيست.
ثمّ اگر يادتان بوده باشد در باب شهيد اين جور گفتيم، گفتيم بر اين كه شهيدى كه هست، لا يغسّل و لا يكفّن و لا يحنّط بل يصلّى عليه و يدفن، اين جور گفتيم، بدان جهت اين رواياتى كه صلّوا على من كان من اهل القبلة على من مات من اهل القبله شهيد را هم مىگيرد، بدان جهت شهيد نماز خوانده مىشود، ولكن در ما نحن فيه روايتى هست كه گفته شده است از اين روايت استظهار مىشود كما اين كه تجهيز براى شهيد مشروع نيست، صلاة هم واجب نيست صلاة على الشّهيد، خوانده است، عيبى ندارد مشروعيّت دارد، ولكن وجوبى داشته باشد كه بر شهيد انسان نماز بخواند، نه وجوبى ندارد، از بعضى روايات اينجور استفاده مىشود، چون كه در رواياتى كه در باب شهيد گذشت در آنجا در روايات بود بر اين كه روايت عينش را بخوانم ديگر، صحيحه ابان بن تغلب در باب 14 از ابواب غسل الميت[7] اينجور داشت:
و عنه يعنى على ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن عبد الله ابن سنان عن ابان بن تغلب قال سمعت ابا عبد الله علیه السلام يقول الّذى يقتل فى سبيل الله يدفن فى ثيابه و لا يغسّل الاّ ان يدركه المسلمون و به رمق ثمّ يموت بعد، زنده رسيدند بالاى سرش، فانّه يكفّن و يغسّل و يدفّن و يحنّط انّ رسول الله صلی الله علیه وآله كفّن حمزة فى ثيابه، در خود ثياب حمزه سيّد الشّهداء علیه السلام رسول الله او را كفن كرد در خود ثيابش و لم يغسّله، نشست، چون كه افضل الشّهداء بود، غسل مشروع نبود، ولكنّه صلّی عليه ولكن نمازش را خواند، در اين روايات ولو ذكر شده است كه بر شهيد نماز خوانده مىشود، الاّ انّه در بعضى روايات وارد شده است چيزى كه از او استفاده مىشود صلاة وجوبى ندارد بر شهيد، لازم نيست بر شهيد نماز خوانده بشود، آن كدام روايت است كه اين معنا از او ظاهر مىشود كه بر شهيد لازم نيست نماز خوانده بشود، او اين روايتى است كه مىخوانم:روايت 4 [8]است در همين باب 14.
و عنه عن سعد ابن عبد الله محمد ابن الحسن باسناده عن على ابن الحسين كه پدر صدوق است عن سعد ابن عبد الله عن هارون ابن مسلم، هارون ابن مسلم هم لا بأس به، ثقه است، عن مسعدة ابن صدقه، مسعدة ابن صدقه توثيق ندارد، بحث كرديم در بحث قضا هم كه مفصّل در كامل الزّياره بودن مسعدة ابن صدقه فايدهاى ندارد، قيمتى ندارد، آنها دليل بر توثيق نمىشود، عن عمّار عن جعفر عن ابيه عن عمّار ابن موسى ساباطى است، از امام صادق علیه السلام عن ابيه انّ عليّاً علیه السلام لم يغسل عمّار ابن ياسر، عمّار ابن ياسر رضوان الله عليه را كه شهيد شد على علیه السلام نشست او را، امام صادق از پدرش نقل مىكند انّ عليّاً لم يغسل عمّار ابن ياسر، نشست عمّار ابن ياسر را، و لا هاشم ابن عتبة المرقال هاشم ابن عقبه آن هم يكى از شهداء بود نشست اينها را و دفنهما فى ثيابهما و لم يصلّ عليهما، كما در لم يصلّ عليهما است كه به اينها نماز نخواند، بدان جهت توى ذهن مىآيد بر اين كه خب رسول الله نماز خواند بر حمزه، على علیه السلام بر اينها نماز نخواند، نتيجهاش چه مىشود ايّها النّاس!؟ مشروعيّت صلاة مىشود، كه صلاة بر ميّت وقتى كه ميّت شهيد بشود، وجوبى ندارد، فقط مشروعيّت دارد، اين جور مىشود.
ولكن اشكالش اين است كه اين روايت من حيث السّند ضعيف است كما ذكرنا مسعدة ابن صدقه ضعيف است، و روايت وقتى كه ضعيف شد چون كه روايت ديگر شده است كه نه على علیه السلام نماز خواند به اينها، اين اولاً، من حيث السند ضعيف است.
من حيث الدّلاله هم ضعيف است، چرا؟ بعضىها اينجور فرمودهاند كه صاحب وسائل هم دارد اين را كه لم يصلّى عليهما كه على علیه السلام نماز نخوانده است، امّا ديگران نخوانده اند اين از كجا در مىآيد؟ وجوب كفايى است صلاة ديگر،
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص420.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَخَاهُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ- يَأْكُلُهُ السَّبُعُ أَوِ الطَّيْرُ فَتَبْقَى عِظَامُهُ بِغَيْرِ لَحْمٍ- كَيْفَ يُصْنَعُ بِهِ قَالَ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ يُدْفَنُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص135.
[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عُثْمَانَ الْأَعْوَرِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع فِي الرَّجُلِ يُقْتَلُ فَيُوجَدُ رَأْسُهُ فِي قَبِيلَةٍ- (وَ وَسَطُهُ وَ صَدْرُهُ وَ يَدَاهُ فِي قَبِيلَةٍ- وَ الْبَاقِي مِنْهُ فِي قَبِيلَةٍ) قَالَ دِيَتُهُ عَلَى مَنْ وُجِدَ فِي قَبِيلَتِهِ- صَدْرُهُ وَ يَدَاهُ وَ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص135.
[4] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: الشَّهِيدُ إِذَا كَانَ بِهِ رَمَقٌ غُسِّلَ وَ كُفِّنَ- وَ حُنِّطَ وَ صُلِّيَ عَلَيْهِ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ رَمَقٌ كُفِّنَ فِي أَثْوَابِهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص506.
[5] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الَّذِي يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُدْفَنُ فِي ثِيَابِهِ وَ لَا يُغَسَّلُ- إِلَّا أَنْ يُدْرِكَهُ الْمُسْلِمُونَ وَ بِهِ رَمَقٌ ثُمَّ يَمُوتَ بَعْدُ- فَإِنَّهُ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُحَنَّطُ- إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَفَّنَ حَمْزَةَ فِي ثِيَابِهِ وَ لَمْ يُغَسِّلْهُ- وَ لَكِنَّهُ صَلَّى عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص510.
[6] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص132.
[7] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الَّذِي يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُدْفَنُ فِي ثِيَابِهِ وَ لَا يُغَسَّلُ- إِلَّا أَنْ يُدْرِكَهُ الْمُسْلِمُونَ وَ بِهِ رَمَقٌ ثُمَّ يَمُوتَ بَعْدُ- فَإِنَّهُ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُحَنَّطُ- إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَفَّنَ حَمْزَةَ فِي ثِيَابِهِ وَ لَمْ يُغَسِّلْهُ- وَ لَكِنَّهُ صَلَّى عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص510.
[8] وَ عَنْهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع لَمْ يُغَسِّلْ عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ- وَ لَا هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ وَ هُوَ الْمِرْقَالُ وَ دَفَنَهُمَا فِي ثِيَابِهِمَا وَ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْهِمَا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص507.