«يجب الصلاة على كل مسلم من غير فرق بين العادل و الفاسق و الشهيد و غيرهم حتىالمرتكب للكبائر بل و لو قتل نفسه عمدا و لا يجوز على الكافر بأقسامه حتى المرتد فطريا أو مليا مات بلا توبة و لا تجب على أطفال المسلمين إلا إذا بلغوا ست سنين نعم تستحب على من كان عمره أقل من ست سنين و إن كان مات حين تولده بشرط أن يتولد حيا و إن تولد ميتا فلا تستحب أيضا و يلحق بالمسلم في وجوب الصلاة عليه من وجد ميتا في بلاد المسلمين و كذا لقيط دار الإسلام بل دار الكفر إذا وجد فيها مسلم يحتمل كونه منه».[1]
ملخّص ما ذكرنا اين شد اگر شخص مؤمنى با شخص مخالفى برسد كه آن شخص مخالف مرده است، شخص مؤمن بايد آن مخالف را تغسيل كند و غسلى كه او فى مذهب الاماميّة مشروع است، آن تغسيلى كه شارع در تغسيل موتى بيان فرموده است، و هكذا كفن كند و تحنيط كند، ثمّ بر او اقامه صلاة كند به آن صلاتى كه عند الاماميه است على ما سيأتى كيفيت صلاة الميت، براى اينكه ظاهر امر كه آن مسلم اهل القبله است هم يصلّى عليه، يعنى آن صلاتى كه در موتى مشروع است، منتهى اگر دليلى قائم شد كه در تكبيره رابعه اين را بگو، اخذ به او مىكنيم عيبى ندارد، و امّا اگر دليلى بر خلاف نرسيد تغسيل همان تغسيل است كه در ميّت مؤمنين هست، تحنيط همان تحنيط است، تكفين همان تكفين است، صلاة هم در غير آن موردى كه دليل قائم شده است همان صلاة است، اين حاصل ما ذكرنا بود، آن وقت در صلاة على المخالف اگر روايتى وارد شد كه در تكبيره رابعه او فلان چيز را بگو، عيب ندارد، اخذ مىكنيم به او، مقتضاى ظهور اوّلى اين بود كه تغسيل همان تغسيل باشد، انسان بگويد كه بابا اينها كه صدر و كافور ملتزم نيستند، من بدون صدر و كافور غسل مىدهم، اينجا مجزى نيست، اگر مقام، مقام تقيهاى بوده باشد كه عامّه هم حاضر هستند و بايد تقيه كند آن وقت بنا بر مذهب آنها مىتواند غسل بدهد، و امّا اگر مورد تقيهاى نباشد كه دو نفر بودند، آن مخالف مُرد مؤمن زنده ماند مىخواهد او را تجهيز كند، آن بايد همان تجهيزى بوده باشد كه پيش اماميه ثابت است، تجهيز مشروع همان است.
عرض كرديم آنى كه توهّم شده است از بعضى روايات كه دلالت مىكند حتّى مسلمان مؤمن هم بوده باشد بر او صلاة ميت واجب نيست مثل شهيد قد عجنبا عنه.
در اين شهيد يك نكتهاى باقى مانده است، آن نكته را بيان مىكنم و آن اين است كه مىدانيد شهيد لا يغسّل و لا يكفّن و لا يحنّط بل يصلّى عليه و يدفن، اين حكم شهيد شد، از اين حكم كه لا يكفّن يك مورد استثناء است، آنجايى است كه شهيد را لخت كرده باشند، ثيابش را برده باشند، در آنجايى كه ثيابش را بردهاند كفن مىشود، و اين را هم سابقاً بحث كرديم در باب سقوط التجهيز عن الشّهيد آنجا بحث كرديم، ظاهر روايتى كه مىگويد يدفن فى ثيابه يعنى ثيابش كفن است، آن ثيابى كه در حقّ شهيد كفن حساب مىشود بدان جهت فرض ثياب شهيد است، و اگر شهيد لخت شده باشد چون كه ثيابى ندارد مقتضاى آن روايت اين بود كه الاّ ان يجرّد مگر اين كه تجريد بشود این است که بايد كفن بشود.
بعضىها فرمودهاند قدّسالله اسرارهم وقتى كه شهيد را كفن مىكنند چون كه ثياب ندارد تحنيط هم بايد بكنيد، حنوط هم بايد به او بكنيد، حنوطى كه مسح كافور به مساجد است تحنيط هم بايد بكند، چرا؟ براى اين كه ما بين وجوب التّكفين و ما بين وجوب التّحنيط تلازم است، هر جا كه تكفين واجب شد تحنيط هم واجب مىشود، شهيد وقتى كه مجرّد و لخت شد، چون كه تكفينش واجب است، تحنيطش هم واجب مىشود.
ما در اين كلامى كه اين بزرگوار فرموده است تأمّل زيادى كرديم، و وجه صحّتى بر اين كلام پيدا نكرديم، اين دعوا ثابت نيست، چون كه در روايات بود شهيد وقتى كه او را درك كردند او رمق داشته باشد، يغسّل بعد از موتش و يكفّن و يحنّط و يصلّى عليه، بر او نماز خوانده مىشود، اين كه تقييد فرموده بود كه اگر درك كردند و به رمقٌ اين كار را مىكنند، مقتضايش اين است كه وقتى كه درك نكردند و به رمق كه خود در روايت هم داشت لا يغسّل و لا يكفّن و لا يحنّط نه تحنيط مىشود و نه تغسيل، پس سه چيز درباره شهيد ساقط است، تغسيل، تكفين و تحنيط، اينها ساقط هستند از تجهيز، غايت الامر ما استفاده كرديم از آن روايتى كه فرمود الاّ ان يجرّد كه در آن روايت حمزه سيد الشّهداء است كه در آنجا دارد كه او را كفن كرد رسول الله صلی الله علیه وآله لانّه قد جُرّد، تجريد شده بود لخت شده بود، از او بلكه از خود ادلّهاى كه مىگويد مقتضايش اين است كه ثياب او كفنش هست، اين مقتضايش اين است كه در صورتى كه ثياب داشته باشد كفن نمىشود، مقتضايش اين است كه در صورتى كه ثيابى نداشته باشد تكفين مىشود، از اين سقوط التّكفين در جايى كه شهيد ثياب نداشته باشد رفع ید كرديم، گفتيم نه كفن مىشود، و امّا لا يحنّط و لا يغسّل از اينها رفع ید نمىكنيم كه، شهيد را وقتى كه كفن ندارد غسل مىدهيم؟ چه جورى كه غسل نمىدهيم تحنيط هم نمىشود، اين تغسيل و تكفين و تحنيط اينها افراد تجهيز هستند كه مجموعشان واجب هستند تجهيز به پنج چيز مىشود، سه تايش در شهيد ساقط است، ولكن سقوط كفن در آن صورتى است كه شهيد ثياب داشته باشد، و امّا اگر ثيابى نداشته باشد كه فرض اين است، نه آنجا همين جور است، مثلاً در موثّقه ابى مريم انصارى اينجور بود كه الشّهيد اذا كان به رمقٌ غسّل و كفّن و حنّط و صلّى عليه و ان لم يكن رمقٌ كفّن فى اثوابه، در ثوبش كفن مىشود، در اثوابش، يعنى كفن ساقط است، اين ظاهرش اين است كه اگر اثوابى داشته باشد كفنش اثوابش است، بدان جهت استظهار كرديم كه اگر اثواب نداشته باشد كفن مىشود شهيد، بعد در ذيلش هم داشت در آن ذيل روايت ابان ابن تغلب رسول الله صلی الله علیه وآله صلّى على حمزه و كفّنه لانّه كان قد جرّد، كفن كرد به جهت اين كه تجريد شده بود، اينجا در يك نسخهاى دارد و حنّطه، ما كما اين كه نگاه كرديم هم به فروع كافى، هم به آنى كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف و صدوق هر دو تا اين روايت را نقل كردهاند، اين حنّطه نيست، اين يك نسخهاى است كه ثابت نشده است كه دلالت بكند بر اين كه كفن كه شد تحنيط هم مىشود، اين يك نسخهاى است بود حنّطه اصل آن ثابت نشده است و مقتضاى آن روايتى كه مىفرمايد بر اين كه اگر اين جور بوده باشد كه اگر شهيد رمقى نداشته باشد و بعد مرده بوده باشد لا يغسّل و لا يكفّن و لا يحنّط از اطلاق او نمىتوانيم رفع ید كنيم، فقط نسبت به كفن از او مىتوانيم رفع ید بكنيم.
اين تحنيط بعضى مسائلى دارد كه مانده است، بمناسبةً اين همين جا انشاء الله در باب صلاة على الميت آنها را بحث خواهم كرد، يكى از آنها اين مسأله بود.
بناي ما اين شد كه هر كسى كه از اهل قبله بوده باشد و حكم به كفرش نشود و بميرد بايد به او نماز خوانده بشود، نمازش هم به آن نحوى است كه بيان خواهد شد، از بعضى روايات ظاهر مىشود آن كسى كه اغلف است ختان نشده است ولو مؤمن هم بوده باشد، شيعه هم بوده باشد، مرد، از بعضى روايات ظاهر مىشود كه به او نماز خوانده نمىشود. كانّ، از عموم رفع ید بايد بشود.
از بعضى روايات ظاهر مىشود اغلف يعنى آن كسى كه ختان نشده است، بر او نماز خوانده نمىشود، ولو مؤمن بوده باشد مرده است، صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف بابى عنوان كرده است در ابواب صلاة الجماعة است كه در آنجا شرائط امام الجماعة را بيان كرده است، يكى از شرائطش اين است كه امام الجماعة بايد اغلف نباشد، باب عدم جواز الاقتداء بالاغلف مع امكان الختان، آن وقتى كه ختنهاش ممكن است، ممكن هم هست را بيان خواهيم كرد، وقتى كه روايت را خوانديم معلوم مىشود كه امكان يعنى چه، در اينجا روايتى ذكر كرده است كه از اين روايت مطالبى استفاده مىشود، يكى از آن مسائل هم اين است كه اين اغلف مرد نماز نمىخوانند به مردهاش.
محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى شيخ الطّائفه [2]به سندش نقل مىكند از كتاب محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى كه صاحب نوادر الحكمة است رضوان الله عليه، او هم نقل مىكند عن ابى جعفر، ابى جعفر احمد ابن محمد ابن عيسى او است، او هم نقل مىكند عن ابی الجوزاء، ابی الجوزاء منبّه ابن عبد الله است كه از ثقات است ولكن زيدى است، عن الحسين ابن علوان، حسين ابن علوان عن عمرو ابن خالد عن زيد ابن على، اين حسين ابن علوان بعضىها ولو تضعيف فرمودهاند حسين ابن علوان تضعيف ندارد، يا ثقه است، يا لااقّلش ممدوح است، بله اينجور است كه امامى نيست اين، ولكن شخصى است كه ممدوح است يا ثقه است، روايتش هم معتبر است، حسين ابن علوان كلبى كه دارند درباره برادرش كه اخوه اوثق منه، اين دلالت مىكند كه هر دو ثقه هستند ولكن برادرش اوثق از او بود، اين را اگر نگوييم كه اين را فرمودهاند اين را ابن عقده فرموده است در حقّ اين حسين ابن علوان، كه اخوه احمد اوثق منه، اين معنايش اين است كه افعل التّفصيل وجه تفصيل در هر دو تا محفوظ است، هر دو ثقه است، منتهى آن اوثق است، بدان جهت در آن مقبوله عمر ابن حنظله هم داشت كه دو تا راوى كه روايت مىكنند هر كدام اوثق بوده باشند، هر دو موثّق هستند، هر دو عادل هستند، منتهى يكى اوثق است، اين منافات ندارد، هر دو وثاقت دارند، آن وثاقت معتبر است، علاوه بر اين ممدوح است، اشكالى در اين حسين ابن علوان نيست به نظر ما ولو مذهبش فاسد است، امّا عمر ابن خالد هم ثقه است، حسن ابن على ابن فضّال توثيق كرده است ولكن زيدى است، اين منافات ندارد، ثقه بودن معتبر است، روايت من حيث السّند تمام است، اينجا دارد عن زيد ابن على از زيد ابن على اينها نقل مىكنند، اين سند مكرر است در روايات، يك جا نيست اين سندى كه زيديين هستند، اين سند مكرر است و سند تامّى است، آنجا دارد عن زيد ابن على عن آبائه عن علىٍّ علیه السلام قال الاغلف لا يؤم القوم، امام بر قوم نمىشود يعنى امام الجماعة نمىشود و ان كان اقرئهم ولو قرائش از همه بهتر بوده باشد، چرا؟ لانّه ضيّع من السّنة اعظمها، چون كه سنّت يعنى آنى كه در كتاب مجيد نیست، سنّت دو تا معنا دارد، يك سنّت مىگويند در مقابل واجب، مثل مستحبات، يك سنن مىگويند در مقابل فرايض، فرايض آنهايى است كه در كتاب مجيد ذكر شده است آنها، اسم آنها و وجوب آنها در كتاب الله ذكر شده است، سنن مىگويند معنايش اين است كه رسول الله تشريع فرموده است در كتاب ذكر نفرموده است خداوند متعال، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست لانّه ضيّع من السّنن اعظمها يعنى آن واجباتى كه رسول الله تشريع كرده است اعظم آنها را ترك كرده است، و لا تقبل له شهادةٌ، فاسق است ديگر، وقتى كه واجب را ترك كرد مىشود فاسق، شهادتش قبول نمىشود، و لا يصلّى عليه بر او نماز خوانده نمىشود، این لا يؤم و هكذا فرض بفرماييد شهادتش هم مقبول نمىشود و لا يصلّى عليه، بر او هم صلاة خوانده نمىشود اگر مرد، الاّ ان يخاف عن نفسه، امکان معنایش این است شخصى باشد كه بزرگ است مىترسد از ختان كردن، مىترسد كه مبتلا بشود به نظيف الدّم، تلف بشود، اين در حقيقت برايش خوف ضرر است، حرجى است ختان كردن، اين عيبى ندارد اين ضررى نمىرساند، شهادتش مقبول مىشود يصلّى عليه مىشود، الاّ ان يخاف على نفسه، بر نفسش بترسد كه هلاك بشود، خوف على النّفس على الهلاك است، آن عيبى ندارد، مع الامكان معنايش اين مىشود، از اين روايت مباركه استفاده مىشود كه ختان خودش وجوب نفسى دارد بر شخص مرد، تركش موجب فسق است بلا عذرٍ، اگر ترك كند شخصى ختان را بلا عذرٍ و خودش هم بدانيد از اين روايت مباركه استفاده مىشود كه مورد، مورد تزاحم نيست، يعنى چون كه عورت را باز كردن ختان را كه خودش نمىكند، بايد پيش ختّان ببرد، عورتش را بايد مرد باز كند، آنجاى كذا را بايد باز بكند، كشف عورت پيش ديگرى حرام است، نه اين باب تزاحم نيست، در اين صورت بايد اين كار را بكند، مثل آن موارد طبابت مىشود، كه طبيب جايز است كشف عورت پيش او، اينجا هم در ختان كشف عورت جايز است اشكالى ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه از اين حديث استفاده مىشود، محلّ شاهد در اين لا يصلّى عليه است كه به او نماز خوانده نمىشود.
يك چيزى بگويم يادتان بيندازم، اين در حقيقت شرعيه كه بحث مىكنند در حقيقت شرعيه كه حقيقت شرعيه ثمره ما بين ثبوتش و عدم ثبوتش چيست، مىگويند اگر حقيقت شرعيه ثابت نبوده باشد، حمل به معناى لغويه مىشود يا كلام مجمل مىشود، در اين روايت ندارد كه لا يصلّى عليه اذا مات، اگر قيد اين بود كه لا يصلّى عليه اذا مات مىگفتيم اين صلاة ميت را مىگويد، ولكن در روايت دارد كه و لا يصلّى عليه، بر او رحمت فرستاده نمىشود، مؤمن را كه مستحب است انسان رحمت بفرستد به او لا يصلّى عليه، ممكن است اين بوده باشد معنايش، چون كه رحمت فرستادن به مؤمن هم در حال حياتش و هم بعد از موتش عيبى ندارد مطلوب است، اين در اين اغلفى كه بلا عذرٍ ختان را ترك كرده است نه رحمت فرستاده نمىشود، بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت چون كه من حيث الدّلاله مخدوش است و قرينهاى نيست كه مراد از اين صلاة، صلاة بر ميّت است و محتمل است كه معناى لغوىاش مراد بوده باشد، به او رحمت فرستاده نمىشود، اين دليل نمىشود كه ما از دليل رفع ید كنيم، صلّوا على كلّ من مات من اهل القبله اذا مات صلّوا عليه از او نمىتوانيم از آن عموم رفع ید بكنيم كه آن صلاة، صلاة على الميت است، چون گفته اذا مات.
مطلب ديگرى كه باز در ما نحن فيه گفته مىشود، در بعضى روايات استفاده مىشود كسى كه شارب الخمر است به او نماز خوانده نمىشود، ولو مؤمن هم بوده باشد ولكن چون كه شارب الخمر است نماز خوانده نمىشود، اين روايات در باب اشربه محرّمه است، چون كه كتاب را نياوردم، سنگين مىشد، نوشتهام آدرسش باب 11 من باب اشربه محرّمه است[3]، روايت 3 است:
«على ابن ابراهيم عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ مُحْرِزٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا أُصَلِّي عَلَى غَرِيقِ خَمْرٍ» ، آن كسى كه غريق خمر است، غريق خمر يعنى مدمن الخمر هميشه كارش شراب خوردن است، به او نماز نمىخوانم، لا اصلّى على غريق خمرٍ، بر آن كسى كه غريق خمر است به او صلاة نمىخوانم.
اين سه تا اشكال دارد، اشكال اوّلىاش اين است كه سند اشكال دارد، چون كه محرز اين توثيقى برايش ثابت نشده است، دومى اين است كه رسول الله صلی الله علیه وآله مىگويد لا اصلّى من نمىخوانم، چون كه كسى كه شراب خوار است هتك است كه رسول اكرم برود بر او نماز بخواند، يك كسى را مىفرستد كه برو نمازش را بخوان، همين جور است ديگر، عادتاً همين جور است، يك شخص فاسقى فاجرى فوت كرده است، بروند مثلاً يك مرجع تقليد كذايى را بگويند بيا نمازش را بخوان، او نمىخواند، مىگويد فلان كس برود بخواند، اين هم همين جور است، لا اصلّى يعنى اين قابل اين جور احترام و اينها نيست اين شخصى كه غريق خمر است، اين دلالت نمىكند كه صلاة ساقط مىشود كس ديگر نبايد بخواند و ثالثاً اين روايت تنها بود همان احتمال يعنى رحمت فرستادن صلاة به معنا رحمت بوده باشد لا اصلّى على غريق خمرٌ آن كسى كه مدمن خمر است من به او رحمت و استغفار و اينها نمىكنم، دعاى بر او نمىكنم.
و يك روايت ديگرى هم در اين باب هست، اين روايت من حيث السّند معتبر است، و من حيث الدّلاله هم دلالتش اين خدشه را ندارد، اين روايت ششمى[4] است در همان باب 11:
روى الشّيخ باسناده عن عمّار، عمّار ابن موسى السّاباطى سند شيخ هم به عمّار سندى است موثّق روايت من حيث السّند موثّقه است، قال سألت ابا عبد الله علیه السلام عن الرّجل يكون مسلماً عارفاً، خودش هم عارف است، عارف در لسان روايات آن كسى كه قائل به ولایت ائمه است، يعنى ولايت را شناخته است، عارفاً الاّ انّه يشرب المسكر، الاّ انّه مسكر را مىخورد، هذا النّبيذ، اين در باب نجاست خمر بحث كرديم، يك مسكرى است، مسكر مايع است كه عامّه او را حلال مىدانند، مىگويند عيبى ندارد، رسول الله صلی الله علیه وآله در اين ترخيص داده است، آن مسكرى است كه از نبيذ درست مىشود كه در روايات هم از امام علیه السلام سؤال كردهاند، امام در روايات فرموده است كه اين نبيذ همان خمر است، رسول الله صلی الله علیه وآله جدّمان هر مسكر را حرام كرده است، اين هم از آنها است، و انّما آن نبيذی كه حلال است آن سابقاً هم گفتيم كه آب تلخ مىشد توى آن كشمش مىريختند يا خرما مىريختند كه يك خورده طعمش شيرين بشود مىخوردند، آن نبيذ را آن خرمايى كه مىريختند تا يك خورده طعم آب عوض بشود مثل اين كه آب آنها هم در آن زمان اين جور تلخ بود، اين نبيذ را ترخيص كردهاند رسول الله صلی الله علیه وآله، اين مىگويد كه اين شخص خودش امامى است، شما را قبول دارد، الاّ انّه يشرب المسكر هذا النّبيذ يعنى اين نبيضى كه شما مىگوييد مسكر است، او را مىخورد، ايشان فرمود بر اين كه عن الرّجل يكون مسلماً عارفاً الاّ انّه يشرب المسكر هذا النّبيذ يعنى اين نبيذى كه شما مىگوييد مسكر است، رسول الله اين را هم حرام كرده است، فقال يا عمّار ان مات فلا تصلّ عليه، اگر مرد بر او نماز نخوان، اين ديگر ان مات است، اگر مرد ان مات فلا تصلّ عليه، بر او نماز نخوان.
اين هم جوابش از حرف سابقى واضح شد كه يعنى اين شخص قابل احترام نيست، ولو عارف هم بوده باشد، قائل به ولايت ما هم بوده باشد، وقتى كه به حرف ما اعتنا نمىكند، اين چه ولايتى است، ان مات و لا تصلّى عليه، مرد تو نمازش را نخوان، نه اين كه هيچ كس نخواند نمازش را، تو عمّار كه از روات بود، از معروفين بود، از ثقات بود، منتصب به امام صادق سلام الله عليه بود، منتصب به موسى ابن جعفر سلام الله عليه بود، تو بروى آنجا نماز بخوانى نكن اين كار را، اين را هم بدانيد، سابقاً اینجور بود الان هم همين جور است در عشاير عربها وقتى كه شخصى مىميرد، اين جور نيست كه او را بدون صلاة بگذارند، بدون تجهيز بگذارند، هر كاره باشد تجهيز مىكنند، چون كه عشيره تعصب دارند، انّما الكلام در حضور در تشييع آنها است كه انسان برود يك فاسق فاجر را تشييع مىكنند اين هم در تشييع آنها حاضر بشود، امام علیه السلام در روايات متعددهاى فرمود اگر شارب الخمر بميرد تشيعش نكنيد، اين معنايش اين نيست كه بدون تغسيل و بدون تكفين و بدون نماز او را دفن كنيد، اين جور نيست، تشیيع نكنيد او را، معنايش اين است كه بطبعه او را تجهيز خواهند كرد،پ شما جلال ندهيد به آن كسى كه شارب الخمر است، اين كه در روايات مستحب است به تجهيز شخص مؤمن كه فوت كرده است، به او جلال بدهند به تشييع او هر قدمش اين قدر ثواب دارد، اگر شارب الخمر شد اين كار را نكند، اين نه معنايش اين است كه او را نماز نخوانيد غسلش ندهيد، تشييع نكنيد يعنى غسلش هم ندهيد، كفنش هم نكنيد، همين جور بيندازيد در بيابان بماند جسدش، اين نيست مراد، اين نگوييد رواياتى كه متعدد است فرموده است نهى كرده است از تشييع جنازه شارب الخمر و آن روايات دليل است بر اين كه صلاة بر او واجب نيست، نه، اين شارب الخمر بلاتجهيز نمىماند، هر جور بوده باشد عشيره تعصّب دارند مىبرند او را تجهيز ولو فرض بفرماييد كه با جماعت كمى مىبرند تجهيزش مىكنند، در اين روايات اين است كه شارب الخمر جلال ندهيد به تشييعش، شارب الخمر را ولو بعد از مردن به او جلال ندهيد، اين نه معنايش اين است كه صلاة واجب نيست بر جنازهاش، به عمّار هم كه مىفرمايد يا عمّار اگر مرد تو نمازش را نخوان، نه معنايش اين است كه نماز خواندن به او واجب نيست، يعنى تو جلال نده بر او، اين هم اين است،
سؤال...؟ در ما نحن فيه كه هست ممكن ممكن نمىشود، ما متعبّد به ظهورات هستيم.
سؤال...؟ اين را در اصول خوانديد، نهى در عبادات ظهور در عدم مشروعيّت دارد، حرمت تكليفى نيست، و در ما نحن فيه كلام ما اين نيست كه مشروع نيست، اين معنايش اين است كه به قرينه روايات تجليل نشود او، تو نخوان كه منتسب به ما هستى، ولكن گفتم عشيره لامحالة تجهيز مىكنند، خوب دقت كنيد، دقت كه كرديد هضم كرديد آنى كه من مىگويم، بعد اگر خللى ديديد به من مراجعه كنيد، تكذيب قبل التصور نكنيد، تصديق قبل التصور و تكذيب قبل التصور هر دو تا درست نيست، بدان جهت در ما نحن فيه گذشتيم اين را.
كلام واقع مىشود فى ما بعد ذلک آنى كه صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد اين كه هر مسلمى اعم از اين كه فاسق بشود عادل بشود، امامى بشود يا غير امامى، صلاة بر او واجب است، ولكن لا تجوز الصّلاة على الكافر، لا تجوز يعنى مشروع نيست، اگر كسى بر ميّت كافر نماز بخواند به قصد اين كه نماز مشروع بر او هست تشريع است و فعلش حرام است، بدان جهت شارع تجويز نكرده است صلاة بر ميت كافر را، اين قبل از روايت آيه مباركه دلالت دارد به اين مطلب "و لا تصلّ على احدٍ منهم مات ابداً انّهم كفروا" كه خداوند متعّال تعليل مىفرمايد، انّ در مقام تعليل است، "انّهم كفروا بالله و رسوله"، كفر دارند اينها، مقتضاى تعليل اين است كه هر كسى كه كافر بوده باشد صلاة بر او خوانده نمىشود، اعم از اين كه كفرش هر جور باشد، يهودى باشد، نصرانى باشد، مجوس باشد، زنديق بوده باشد، مشرك بوده باشد، همه اينها را مىگيرد، اين آيه مباركه خودش بر اين معنا دلالت مىكند، علاوه بر اين كما اين كه گفتم در ما نحن فيه يك روايت ديگرى هم هست كه آن روايت ديگر به اين معنا دلالت مىكند، آن روايت ديگر در باب تغسيل الميّت، سابقاً مثل اينكه خوانديم اين روايت را، آن كسى كه فرض بفرماييد كافر است، تجهيز او جوازى ندارد، باب 18 از ابواب غسل الميت روايت اولى [5]است:
محمد الحسن عن المفيد عن الصّدوق، صدوق قدس الله نفسه الشّريف شيخ مفيد بود، شيخ مفيد هم شيخ شیخ الطّائفه بود، يعنى استاد شيخ طوسى بود، محمد ابن الحسن يعنى شيخ الطّوسى، عن المفيد يعنى عن شيخ المفيد عن الصّدوق از صدوق قدس الله نفسه الشّريف، صدوق هم از شيخش محمد ابن الحسن الوليد نقل مىكند، محمد ابن حسن وليد هم از تلامذه محمد ابن يحيى العطّار بود كه آن هم قمّى بود، عن محمد ابن يحيى العطّار، قمّيين چه كردهاند، عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى اين هم قمّى بود، عن احمد ابن حسن ابن على ابن فضّال عن عمر ابن سعيد يعنى اشعريين بعد قمّيين شدند، كوچ كردند بر قم، عن حسن ابن على ابن فضّال عن عمرو ابن سعيد عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار ابن موسى، سند فطحى هستند، احمد ابن حسن ابن على فضّال فطحى است، عمر ابن سعيد مدائنى فطحى است، مصدق ابن صدقه فطحى است، عمّار ابن موسى فطحى است، ولكن ثقات هستند، عن ابى عبد الله علیه السلام انّه سئل عن النّصرانى يكون فى السّفر و هو مع المسلمين، با مسلمين بود اين نصرانى، فيموت مىميرد، قال لا يغسله مسلمٌ و لا كرامة، مسلمان او را ديگر نمىشورد كرامتى او ندارد، و لا يدفنه دفنش هم نمىكند مسلم، و لا يقوم على قبره و ان كان اباه اگر پدرش هم بوده باشد، مرده باشد مسلمان پدرش نصرانى باشد، لا يقوم على قبره صلاة بر ميت نمىخواند يا حتّى بعد از دفن كردن كه صلاتى هست به معنا الدّعا او را هم نمىكند، مشروع نيست، اين در باب نصرانى وارد است، اين را مىدانيد كه اخفّ كفّار آنهايى كه اقلّ كفراً هستند بالنّسبة الى الاسلام نصاری است، امّا اليهود و المجوس و المشرك و الملحد و الزّنديق اينها كفرشان اشد است، خبثشان هم كثير است، بدان جهت وقتى كه در نصرانى اين جور شد، در آنها هم به طريق اولى مىشود ديگر، علاوه بر اين كه اطلاق آيه مباركه تعليلى كه در آيه مباركه بود مقتضايش اين است كه به كافر نماز خوانده نمىشود.
سؤال...؟معنايش عبارت از آن خطابات قرآنى است آنها، لا تصلّ چون كه نبى اكرم صلی الله علیه وآله قبلش خطاب بر او است، لا تصلّ معنايش اين است كه صلاة مشروع نيست، و الاّ اگر مشروع بود نه اين كه بالمباشره نخوان، نه بخوان و نه بگو كسى بخواند، معنايش اين است، ابلاغ است وظيفه رسول اكرم صلی الله علیه وآله، مثل روايات نيست.
بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه صلاة به او مشروع نيست، بدان جهت مىگويد كه پدرش هم بوده باشد ميت نماز نمىتواند بخواند، اين دليل تمام است.
آن وقت مىماند آن مسألهاى كه مختلفٌ فيها است بين اصحابنا ولو اختلاف، اختلافى است كه خيلى مهم نيست كما سنبيّنه انشاء الله اين طفل است، بلااشكال طفلى كه متولّد مىشود از مادر، مرده به دنيا بيايد صلاة بر او مشروع نيست، اينجاى خلاف نيست بين اصحابنا، مشهور ما بين علما اين است كه اگر طفل زنده به دنيا آمد و شش سالش را تمام كرد بلغ ستّ سنين يعنى آخر ستّ سنين رسيد، بلغ يعنى به آخرش رسيد، چون كه سنه مجموع را مىگويند، آن هم كه مىگويند علامت بلوغ اين است كه پانزده سال برسد، يعنى به آخر پانزده سال برسد كه پانزده سالش را تمام كند، دختر به 9 ساله برسد يعنى به آخر 9 سال برسد، سنه اسم بر مجموع است، به آن سنه برسد يعنى به آخرش برسد، سنه را تكميل بكند، بلغ معنايش اين است، در اين صورت مشهور مىگويند كه اگر شش سال را تمام كرد طفل، چه دختر بوده باشد، چه پسر بوده باشد، بعد از شش سالگى مرد بايد نماز ميت بر او خواند، اين فتوی المشهور است.
در مقابل فتوی المشهور فتواى ابن جنيد[6] است كه معروف از او است كه موافق با عامّه مىشود نوعاً فتاواى اين را، بدان جهت ابن جنيد را متّهم مىكنند كه اين فتاوايش مأخوذ از عامّه است، اعتنا نمىشود به او در فقه، بدان جهت در يك مسألهاى كه ديدند ابن جنيد مخالف است مىگويند مخالفت او ضررى به اجماع نمىرسد، ابن جنيد مثل عامّه ملتزم هستند كه نه وقتى كه طفل زنده به دنيا آمد بعد مرد بايد صلاة ميت خواند، البتّه يك طايفه از عامّه اين را ملتزم هستند، ابن جنيد هم ملتزم بر اين است.
يك فتوا هم فتوايى است كه ابن ابى عقيل رضوان الله عليه [7] از اصحاب ما ملتزم شده است، ملتزم شده است كه هر وقت براى آن صبی يا صبیه صلاة فرايض واجب شد، صلوات يوميه واجب شد اگر مرد به مردهاش نماز مىخوانند، در زمان حيات نماز مىخواندى مردى ما براى تو صلاة ميت مىخوانيم، و امّا اگر قبل از بلوغ از دنيا رفت نماز خواندن از شش سالگى به بعد مستحب است وجوبى ندارد، مىتوانند نماز نخوانند و همين جور دفنش بكنند بلاصلاة، ملتزم شده است بين ستّ سنين الى ان يبلغ الصبی او تبلغ الصبیه مستحب است، مشروع است، وجوبى ندارد، بعد از اين كه صبی بالغ شد يا صبیه بالغه شد آن وقت واجب مىشود، اين هم مذهبى است كه ابن ابى عقيل از اصحاب ما اختيار كرده است و منشأ اختلاف اين ابن عقيل با مشهور، بلكه خلاف ابن جنيد هم اختلاف روايات است در مقام كه انشاء الله ملاحظه بفرماييد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص420.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي الْجَوْزَاءِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: الْأَغْلَفُ لَا يَؤُمُّ الْقَوْمَ وَ إِنْ كَانَ أَقْرَأَهُمْ- لِأَنَّهُ ضَيَّعَ مِنَ السُّنَّةِ أَعْظَمَهَا- وَ لَا تُقْبَلُ لَهُ شَهَادَةٌ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ- إِلَّا أَنْ يَكُونَ تَرَكَ ذَلِكَ خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص320.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج25، ص310.
[4] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ مُسْلِماً عَارِفاً- إِلَّا أَنَّهُ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ هَذَا النَّبِيذَ- فَقَالَ يَا عَمَّارُ إِنْ مَاتَ فَلَا تُصَلِّ عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج25، ص312.
[5] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنِ الْمُفِيدِ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ النَّصْرَانِيِّ يَكُونُ فِي السَّفَرِ- وَ هُوَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ فَيَمُوتُ- قَالَ لَا يُغَسِّلُهُ مُسْلِمٌ وَ لَا كَرَامَةَ وَ لَا يَدْفِنُهُ- وَ لَا يَقُومُ عَلَى قَبْرِهِ وَ إِنْ كَانَ أَبَاهُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص514.
[6] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج2، ص299.
[7] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج2، ص299.