«يجب الصلاة على كل مسلم من غير فرق بين العادل و الفاسق و الشهيد و غيرهم حتىالمرتكب للكبائر بل و لو قتل نفسه عمدا و لا يجوز على الكافر بأقسامه حتى المرتد فطريا أو مليا مات بلا توبة و لا تجب على أطفال المسلمين إلا إذا بلغوا ست سنين نعم تستحب على من كان عمره أقل من ست سنين و إن كان مات حين تولده بشرط أن يتولد حيا و إن تولد ميتا فلا تستحب أيضا و يلحق بالمسلم في وجوب الصلاة عليه من وجد ميتا في بلاد المسلمين و كذا لقيط دار الإسلام بل دار الكفر إذا وجد فيها مسلم يحتمل كونه منه».[1]
كلام در اين مسأله بود صبیّى كه بعد از حيات و تولّد حيّاً بميرد آيا بر او صلاة ميت واجب است كه صلاة ميّت را بر آن صبی اتيان كنند، يا اين كه نه وجوبى ندارد، عرض كرديم در مسأله اقوال ثلاثه است:
يك قول كه قول مشهور است، اين است كه صبی اگر شش سال را تمام بكند، و كذلک الصبیه شش سال را تمام بكند، بر او نماز خوانده مىشود بر ميّت او كما اين كه بر ميّت بالغه اين نماز خوانده مىشود و اين وجوب الصّلاة على ميّته ثابت است، و امّا در مقابل اين قول مشهور دو قول ديگر بود:
يك قول اين است كه صبی وقتى كه حيّاً متولد شد، چه جورى كه تغسيلش واجب است، چه جورى كه تكفينش واجب است، صلاة على ميّته هم واجب است، تفصيلى ما بين تغسيل و تكفين و الصلاة عليه نيست، اين قولى است كه اختيار كرده است از اصحابنا ابن الجنيد[2] و فتاواى عامّه بر طبق اين قول است كه صبی وقتى كه به دنيا آمد صلاة بر ميت او خوانده مىشود.
قول ثالث قول ابن عقيل است از اصحابنا رضوان الله عليه،[3] فرموده است صلاة على ميّتٍ تابع خود آن ميت است، اگر بر خود آن ميّت قبل الموت صلاة واجب بود كه صلواتش را اتيان كند واجب است بر ميّت او هم نماز خوانده بشود، و امّا اگر بر آن ميّت عند مردن صلاة مستحب بود صلوات يوميه، مثل صبیى كه شش سالش را تمام كرده باشد كه مستحب است شرعاً، اگر اين جور بوده باشد، صلاة بر ميّت او مستحب است، صلاة على الميّت تابع صلاتى كه مشروع بود به خود آن ميّت فى حال حياته، اگر واجب بود صلوات بر او بر ميتش هم صلاة واجب مىشود، قهراً بعد البلوغ واجب مىشود بر صبی و صبیه، صبی و صبیه بعد از بلوغ مردند بايد به ميّتشان نماز خوانده بشود، و امّا اگر قبل البلوغ مردند صلاة بر آنها مشروع بود مستحب بود، منتهى مشروعيّت از شش سالگى است كما سنبيّن، بدان جهت از شش سال به بعد مردن صلاة بر ميّت آنها مستحب است.
فعلاً كلام ما در اين فتواى مشهور است، بحث، بحث مهمّى است، چون كه اين كلماتى كه در ما نحن فيه گفته مىشود، معلوم مىشود كه اين كلمات در خيلى جاها بايد مصرف بشود، نظير اين حرفها گفته بشود و اشاره هم مىكنم، بحث، بحث مفيدى است، آنى كه مشهور به او ملتزم شدهاند گفته شده است بر اين كه بر اين فتواى مشهور دلالت مىكند صحيحه حلبى و زراره، كه صحيحه حلبى و زراره دلالت مىكند بر اين تفصيلى كه مشهور ملتزم شدهاند، اين در با 13 از ابواب صلاة الجنازه، محمد ابن على ابن الحسين كه صدوق عليه الرّحمه است، روايت اولى[4] است.
باسناده عن زراره و عبيد الله ابن على الحلبى كه سند صدوق به اينها صحيح است، سند صدوق به محمد ابن مسلم ضعيف است، امّا به زراره سندش صحيح است و سندش به عبيد الله ابن على الحلبى هم صحيح است، آنجا جميعاً اين دو تا بزرگوار نقل مىكنند عن ابى عبد الله علیه السلام انّه سئل عن الصّلاة على الصبی متى يصلّى عليه، اين كلمه عليه را متوجّه باشيد، سؤال شد از نماز خواندن بر صبی كه چه وقت يصلّى عليه، چه وقت بر صبی نماز مىخواند يعنى بر صبی ميّت چه وقت نماز مىخوانند، قال اذا عقل الصّلاة، آن وقتى كه مميزّ بود، يعنى صلاة را فهميد، مميّز در باب صلاة و صوم يعنى صلاة و صوم را فهميد كه چه هستند، چه عبادتى هستند، اينها را فهميد، قلت متى تجب الصّلاة عليه، زراره و حلبى مىگويند متى تجب الصّلاة عليه، يعنى متى تجب عليه الصّلاة خودش بايد كى نماز بخواند؟ صبی بايد كى نماز بخواند؟ قال اذا كان ابن ستّ سنين، وقتى كه شش ساله شد صبی بايد نماز بخواند، اين دوّمى كه متى تجب الصّلاة عليه، يعنى متى تجب عليه الصّلاة خودش بايد كى نماز بخواند؟ آنجايى بخواند كه شش ساله بوده باشد، مىدانيد كه اذا عقل الصّلاة و هكذا بلغ ستّ سنين نسبت ما بين اينها عموم و خصوص من وجه است، ممكن است صبیى خيلى فهيم باشد قبل از شش سالگى بفهمد كه صلاة و صوم چيست ممكن است سبيى قوى بوده باشد و در شش سالگى هم بفهمد كه نماز و صوم چه جور است، مثل اكثر سبايايى كه در بلادى زندگى مىكنند كه آنجا اهل علم منتشر نیست، اهلشان خيلى اهل ديانت نيستند، آن صحيحه اصلاً نمىفهمند كه اين صلاة و صوم يعنى چه، بدان جهت در ماه رمضان بالغ هم شد افطار مىكند، خيال مىكند محذورى ندارد، گرفتى گرفتى، نگرفتى هم گرسنه ات شد عيبى ندارد بخورى صوم را، اين ما بين عقل الصّلاة و ما بين بلوغ ستّ سنين عموم و خصوص من وجه است، بدان جهت در ما نحن فيه گفتن اين كه شش سالش را تمام كرد بر ميّتش بايد نماز خواند حتماً بايد شش سال را تمام بكند كه مشهور ملتزم هستند استدلال به اين روايت اشكال دارد، چون كه در ما نحن فيه اذا عقل الصّلاة فرموده است.
ولكن اين زرارهاى كه با حلبى بود، يك روايت ديگرى دارد، يك صحيحه ديگرى دارد، آن صحيحه اين غبارى را كه گفتيم اين غبار و اين ابهام را از بين مىبرد، آن صحيحه كدام صحيحه است؟ آن صحيحه روايت دومى است در اين باب، اين صحيحه[5] نكاتى دارد درست متوجّه باشيد:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ» ، زراره اين قضيه را نقل مىكند. «قَالَ: مَاتَ بُنَيٌّ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع فَأُخْبِرَ بِمَوْتِهِ» براى امام باقر سلام الله عليه پسرى بود كه فوت كرد در بچّگى، فاُخبر بموته، امام علیه السلام خبر داده شد كه پسر شما فوت كرده است. «فَأَمَرَ بِهِ فَغُسِّلَ وَ كُفِّنَ وَ مَشَى مَعَهُ وَ صَلَّى عَلَيْهِ» و كفّن امر كرد كه ببرند بشورند كفن بكنند، و مشى معه و صلّى عليه، امام خودش به آن پسر ميّتش رفت و بر پسر ميّتش نماز خواند، «وَ طُرِحَتْ خُمْرَةٌ» ،يعنى سجّاده، سجّادهاى را براى امام علیه السلام انداختند كه نماز خواند، «فَقَامَ عَلَيْهَا- ثُمَّ قَامَ عَلَى قَبْرِهِ حَتَّى فَرَغَ مِنْهُ» بعد از دفن هم بر قبرش دعا كرد، قام عليها یعنی دعا کرد لذا فلا تقم على قبره يعنى دعا كردن بعد از دفن كه همان جور كه مرسوم است، حتّى فرغ منه، حتّى اين كه از اين عمل فارغ شد ثمّ انصرف برگشت به طرف خانه، زراره مىگويد وانصرفت معه، با امام من برگشتم. «ثُمَّ انْصَرَفَ وَ انْصَرَفْتُ مَعَهُ حَتَّى إِنِّي لَأَمْشِي مَعَهُ- فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ يُصَلَّى عَلَى مِثْلِ هَذَا» برگشتم نه اين كه مستقلاً برگشتم، با امام يكى بودم برگشتم، يعنى با او مصاحب بودم، امام علیه السلام موقع برگشتن درد دل كرد، فقال اما انّه لم يكن يصلّى على مثل هذا، من امام باقر به مثل اين بچّهاى كه مرده است نماز نمىخواندم، و كان ابن ثلاث سنين، زراره مىگويد پسر امام هم سه ساله بود، كان علىٌّ علیه السلام يأمر به فيدفن و لا يصلّى عليه، جدّمان على علیه السلام در اين اطفالى كه هست امر مىكرد كه همين غسل كنند و كفن كنند و دفن كنند و نماز نمىخواند، و لكنّ النّاس صنعوا شيئاً، ولكن اين مردم كارى كردند، اين عامّه را مىگويد، اينها همين فتوا دادند شايع شد ما بين آنها كه به بچّه هم بايد نماز خواند، تغسيلش و تكفينش و صلاة در او يكى است، فنحن نصنع مثلهم، ما هم لا محال مثل آنها مىكنيم، اين تقيه مىشود، اين كارى كه مىكنم اين تقيه كه ما شيعه متّهم نشويم كه نه ما دين را قبول نداريم بر موتى نماز نمىخوانيم، كان يأمر فيدفن و لا يصلّى عليه، ولكنّ النّاس صنعوا شيئاً فنحن نصنع مثلهم، خب زراره فهميد ديگر، زراره فقيه بود كه اين صلاة مشروع نيست شرعاً فى نفسها، اين صلاة تقيه است، سؤال كرد قلت فمتى تجب عليه الصّلاة؟ بر اين صبی وقتى كه مىميرد كى صلاة واجب است؟ فقال اذا عقل الصّلاة و كان ابن ستّ سنين، آن وقتى واجب مىشود كه صلاة را بفهمد و خودش هم ستّ سنين باشد.
ظاهرش اين است كه اين ستّ سنين تفسير عقل الصّلاة است، و اين كه امام علیه السلام در روايات تعبير به عقل الصّلاة فرموده است اين يك نكتهاى دارد كه از اول نفرمود كه اذا كان ستّ سنين، اين طعن بر عامّه است كه كسى كه اصلاً نماز را نمىفهمد به او نماز خوانده نمىشود، آن تكليف ندارد كه به او دعا كنيم، رحمت بفرستيم، روى اين حسابى كه هست در ما نحن فيه امام فرمود اذا عقل الصّلاة و كان ابن ستّ سنين، يا تفسير او است يا تقييد او است، عقل الصّلاة هم باشد بايد ستّ سنين داشته باشد، اين مىشود فتوی المشهور، اين فتوی المشهور مىشود كه بر ميّتى نماز مىخوانند كه ستّ سنين داشته باشد، و اگر ستّ سنينش كامل نشده است نه نماز خواندن بر او واجب نيست.
بعضىها اشكال فرمودهاند كه اين روايت فتواى مشهور را معلوم نيست دلالت كند، به چه بيان؟ به اين بيان كه چه کسی گفت که زراره از امام پرسيد كه كى به صبی ميّت نماز خوانده مىشود؟ زراره پرسيد كه بر صبی كى نماز واجب مىشود كه خودش نماز بخواند، وجوب هم به معناى ثبوت است، وجوب به معناى لغوى است، اين به عهده من است كه اثبات خواهم كرد كه وجوب در اين روايات كه ذكر مىشود و در هر جايى كه ذكر مىشود به معناى لغوى است، يعنى ثبوت، منافات ندارد كه وجوب اصطلاحى نباشد، مستحب بوده باشد، وجوب به معنا اللّغوى مستحب را هم شامل مىشود، وجوب يعنى ثابت مشروعيّت دارد، زراره سؤال مىكند كه بر صبی كى نماز خواندن مشروع است بر خودش، چه جورى كه در فقره ثانيه صحيحه زراره متقدمه با حلبى گفتيم فقره ثانيه راجع به اين است كه صبی وقتى كه شش ساله شد بر او صلاة واجب مىشود يعنى ثابت مىشود مشروعيّت پيدا مىكند، اين هم مثل او است، زراره از او مىپرسد كی گفت كه ميّت را مىپرسد، زراره كانّ كه مىگفت متى تجب عليه الصّلاة يعنى كى بر صبی صلاة واجب مىشود، ربطى به صلاة ميت ندارد، بعضىها روى اين مناقشهاى كه هست در دلالت اين روايت به فتوی المشهور اشكال كردهاند.
ولكن اين اشكال درست نيست، چرا چون كه وقتى كه امام درد دل كرد و گفت اين ميت نماز خواندنى نيست، جدّمان على ابن ابيطالب كه علم دين در يد او بود به اينها نماز نمىخواند، مىگفت اينها را دفن كنيد به همان تغسيل و تكفين دفن كنيد، اين زراره از اين پرسيد فمتى تجب عليه الصّلاة؟ به فاء تفريع پرسيد، پس شما كه مىگوييد به اينها نماز خوانده نمىشود به اين صبی، فمتى تجب؟ اگر وجوب صلاة را مشروعيّت صلاة را بر خود صبی كه حيّاً نماز بخواند از او مىپرسید فاء نمىخواست، مىفرمود كه متى تجب عليه الصّلاة، اين كه مىفرمايد فمتى تجب عليه الصّلاة، اين معنايش اين است كه كى بايد نماز ميّت خوانده بشود، اين فاء تفريع كه در اين روايت مباركه در اين صحيحه وارد است كالصرّيح است در اين كه اين صلاة مراد صلاة ميت بر صبی است كه كى خوانده مىشود؟ امام فرمود آن وقتى كه شش سال داشته باشد، اين فتوی المشهور.
سؤال...؟ بله ديگر، صلاة عليه، می پرسد الصّلاة عليه كى واجب مىشود، يعنى صلاة ميت، بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، اين روايت در ما نحن فيه دليل مىشود، و هيچ شبههاى ندارد، و يك عقدهاى را هم حل مىكند، و آن عقده اين است در روايات كثيره و متعدده وارد شده است كه صبی مولود وقتى كه حيّاً به دنيا آمد نماز خوانده مىشود هر چند سال داشته باشد، سال ملاك نيست، مثل چه؟ مثل اين صحيحه على ابن يقطين، در صحيحه على ابن يقطين اينجور است، در باب 14 روايت [6]2 است:
و باسناد الشّيخ عن احمد ابن محمد عن الحسن ابن على ابن يقطين عن ابيه عن اخيه الحسين، حسن ابن على ابن يقطين برادرى داشت كه حسين ابن على ابن يقطين بود، هر دو اجلاّء هستند، نقل مىكند حسين هم از پدرش على ابن يقطين، حسين اكبر بود عن حسن سنّاً، از پدرش نقل مىكند قال سألت ابا الحسن علیه السلام، از موسى ابن جعفر سلام الله عليه پرسيده اند، لكم يصلّی على الصبی اذا بلغ من السّنين و الشّعور، در كدام زمان بر صبی نماز خوانده مىشود يعنى نماز ميت؟ اذا بلغ الصبی من السنين و الشّعور، وقتى كه چند ساله شد نماز خوانده مىشود، قال يصلّى عليه على كلّ حالٍ الاّ ان يسقط لغير تامٍّ، مگر اين كه قبل از ولوج روج ساقط بشود، تام نشده است، ولوج روح نشده، حيّاً ساقط نمىشود، در اين صورت نماز خوانده نمىشود، اين عين فتواى عامّه است كه ابن جنيد اختيار كرده است.
ما اگر يادتان بوده باشد گفتيم روايت را در دو مورد حمل بر تقيه مىكنيم، اينها اصول استنباط است،
استفاده احكام است در موارد از روايات، در دو مورد روايتى را كه موافق عامّه است طرح مىكنيم، يكى در مورد معارضه، يكى اين است كه يك روايتى بر طبق فتوی العامّه باشد و يكى روايتى مخالف با فتوی العامّه باشد، ولكن اين دو تا روايت تباين داشته باشند، جمع عرفى نداشته باشند، چون كه اگر جمع عرفى ما بين دو تا روايت شد او متعارضين نيست، چون كه يكى قرينه بر مراد از ديگرى است، آن وقتى در خبرين متعارضين موافق با عامّه را حمل بر تقيّه مىكنند که متعارضين باشد دلالتشان متباينين بوده باشد، متباينين بالتّمام او متباينين فى مورد الاجتماع كه نسبت ما بينشان عموم و خصوص من وجه مىشود.
و امّا در مواردى كه ما بين دو تا روايت جمع عرفى باشد، يك روايتى امر مىكند به فعلى، در روايت ديگر نه، مىگويد نه مىتوانى او را ترك بكنى، خوب ترخيص قرينه است كه آن امر استحبابى است، اينجا جاى حمل بر تقيّه نيست، اين يك مورد است.
مورد ثانى در جايى است كه روايتين متعارضتين نيستند، جمع عرفى است ما بينشان، مثل ما نحن فيه، اين روايتى كه مىگفت شش سال داشته باشد، ملتزم مىشويم كه آنجا واجب است، وجوب صلاة ميّت بر صبی ميّت در شش سالگى است، آن روايتى كه مىگويد قبل از شش سال هم زنده به دنيا آمد نماز بخوان مىگوييم كه نه اين مستحب است مشروع است، چون كه آن روايت كه مىگويد وجوب بعد از شش سالگى است او ترخيص مىدهد كه قبلش مىشود ترك كرد، اين روايتى كه امر مىكند قبل از او هم مىشود اتيان كرد حمل بر استحباب مىشود، كما اين كه فقهاى ما همين جور هستند، حتّى صاحب عروه قدّس الله سرّه الشّريف، در همين عروهاى كه در دست شما است، فتوا داده است که و امّا صبی اگر بالغ بر ستّ سنين نشد صلاة ميّت بر او مستحب است، ولكن ما چه گفتيم؟ گفتيم در مواردى كه جمع عرفى هم باشد متعارضين نباشد، ولی در خود روايات يك قرينهاى بوده باشد كه اين روايت موافق با عامّه ولو جمع عرفى دارد با روايات ما، اينها تقيةً صادر شده است، آن جمع عرفى نگاه نمىشود، ولو تعارض نيست، رواياتى كه موافق با عامّه است طرح مىشود، ما نحن فيه از صغريات اين كبرى است، در فقه امثالى داريم به اين مورد، خود اين صحيحه زراره مباركه كه امام علیه السلام با زراره برمىگشت با او درد دل كرد، گفت من به اين جور صبی نماز نمىخواندم، جدّمان على به اينها نماز نمىخواند، امرٌ صنعه النّاس ما هم متبّع شديم يعنى تقيه مداراتى است، تقيّه مداراتى كرديم، اين قرينه است بر اين كه رواياتى كه وارد شده است وقتى كه صبی زنده به دنيا آمد به او نماز خوانده مىشود، اين تقيه است، ديگر بهتر از اين مورد پيدا نمىشود كه در ما نحن فيه در خود روايات قرينه است، ولو مقام، مقام تعارض نيست، جمع عرفى هست، ولكن به ما اين كه در خود روايات قرينه است كه آن روايات موافق با عامّه تقيةً است، طرح مىشود، و من هنا ملتزم مىشويم كه صبی اگر شش سالش را تمام نكند،صلاة ميت خواندن به او مشروع نيست، چون كه در ما نحن فيه تقيه نيست، الحمد الله بلاد مؤمنين است، مشروع نيست، چون كه در ما نحن فيه مدرك ما روايات است، اين روايات كه موجب علم وجدانى به حكم واقعى نيست، اينها طرق معتبره هستند، اگر كسى بخواند بايد رجاءاً بخواند، رجاءاً بر صبی یا صبیهاى كه شش سالش را تمام نكرده است صلاة ميت بخوانند، چه جورى كه شك مىكنند شش سالش را تمام كرده بود يا نكرده بود در شبهه مصداقيه رجاءاً نماز مىخوانند، اينجا هم اگر بدانند شش سالش را تمام نكرده است، سه ساله است دو ساله است، به رجاء مطلوبيّت مىشود نماز خواند، امّا استحبابى كه فتوا داده است صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف ما نمىتوانيم فتوا بدهيم، سرّش اين قاعده كلّيه است كه در آن مواردى كه اخبار ولو قرينه حساب مىشود يا قرينه تصرّف در اخبار بر آنها موجود است، موارد جمع عرفى است، ولكن اگر قرينهاى قائم بشود كه خود اين اخبار كه قرينه حساب مىشوند يا ذوالقرينه حساب مىشوند اين حال رعايت تقيّه است، آنها فايدهاى ندارند، و صحيحه زراره در ما نحن فيه شاهد بر اين است كه اين روايات لرعاية التّقيه است، و بما انّه اين قرينه است که لرعاية التّقيه است، بدان جهت به اين افرادى كه دلالت كرده است بر اقّل من ستّ سنين هم نماز خوانده مىشود اينها حمل بر تقيه مىشود، ولو روايات كثيرهاى بوده باشد، حمل بر تقيه مىشود، روايت قطعى الصّدور عن امام هم بوده باشد حمل بر تقيه مىشود، براى اينكه قرينه دلالت كرد كه اينها كه ما نماز مىخوانيم وجهش اين است كه اينها صنعوا شيئاً فنحن نتّبع خوفاً واحتزازا من الاتّهام به اينها تبعيّت مىكنيم.
آن وقت در كلام يك مرحله مىماند، يك مرحلهاى مىماند كه فتواى مشهور زنده بشود كه مخالف اين اخبار كه تحديد به سن شده است مخالف اينها پيدا نشود معارضش، معارضی كه قابل حمل بر تقيه نيست، چون كه اين روايات مخالفشان آن رواياتى بود كه حمل بر تقيه كرديم، طايفه ثانيهاى با اين دو تا صحيحه مخالفت دارد؟ طايفه ثانيه ولو يك روايت باشد كه آن روايت ديگر با اينی كه در اين دو صحيحه وارد شده است منافات داشته باشد.
بسا اوقات گفته مىشود بر اين كه اين صحيحه على ابن جعفر كه خدمت شما مىخوانم، اين منافات دارد با اين دو تا صحيحهاى كه خوانديم خدمت شما و گفتيم فتوی المشهور است، آن صحيحه على ابن جعفر كدام است؟ روايت چهارمى است در باب سيزده[7] است:
محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى كه سندش صحيح است، عن موسى ابن القاسم، اين موسى ابن القاسم بجلى است از اجلاّء است كه نوعاً مرحوم شيخ در كتاب الحج روايات حج را نوعاً قسمت كثيرش را از اين موسى ابن قاسم بجلى نقل مىكند، موسى ابن قاسم بجلى از روات على ابن جعفر است، عن على ابن جعفر عن اخيه موسى ابن جعفر علیه السلام، روايت من حيث السند صحيحه است، قال سألته از موسى ابن جعفر از برادرم پرسيدم عليه الصّلاة و السّلام، عن الصبی أ يصلّى عليه اذا مات؟ وقتى كه مرد به صبی نماز خوانه مىشود؟ و هو ابن خمس سنين، پنج ساله است، قال اذا عقل الصّلاة صلّى عليه، وقتى كه صلاة را فهميد صلّى عليه بر او نماز خوانده مىشود، خب اين را نمىشود حمل به فتواى عامّه كرد، به تقيّه حمل كرد، چون كه عامّه عقل الصّلاة غیر عقل الصلاة ندارند، مىگويند هر مولودى كه زنده است بايد نماز خواند، آن روايات را حمل كرديم، اما اين روايت مىگويد كانّ شش سال لازم نيست، پنج سال هم داشته باشد صلاة را بفهمد بايد نماز خواند بر او، اينجور است ديگر، اين منافى با صحيحتين مىشود كه قابل حمل بر تقیه نیست این روایت مثل روایات دیگر.
خوب جوابش این است که این با آنها معارضه ای ندارد، چرا؟ چونکه سؤال می کند عن الصبی ايصلّى عليه اذا مات و هو ابن خمس سنين فقال اذا عقل الصّلاة صلّى عليه، امام مىفرمايد كه الصبی اذا عقل الصّلاة صلّى عليه، نه اين كه اذا بلغ خمس سنين، اين معنايش اين است، اين الصبی اذا عقل الصّلاة صلّى عليه اگر صلاة را فهميد كه شش سالگى مىگويد، امام علیه السلام اينجور فرمود در آن صحيحه، آن وقت نماز خوانده مىشود، اين قيد نيست كه و هو ابن خمس سنين يعنى ابن خمس سنين اذا عقل الصّلاة، ضمير عقل كه هو است به ابن خمس سنين برنمىگردد، به مطلق الصبی برمىگردد، ولو به قرينه صحيحتين متقدمتين، چون كه در صحيحه متقدمتين ستّ سنين فرموده است، اينجا هم ضمير به سببع برگردد عين آنها مىشود، اين معنايش اين مىشود كه شش سال بايد داشته باشد، اذا عقل باشد، پنج ساله به درد نمىخورد، اين عيبى ندارد، چون كه ندارد كه عن الصبی سؤال سألته عن صبی از يك بچّه سؤال كردم، عن الصبی طبيعى الصبی، طبيعى الصبی وقتى كه پنج ساله شد نماز خوانده مىشود، امام فرمود طبيعى الصبی وقتى كه عقل الصّلاة شد نماز خوانده مىشود، سرّ اين است كه در سؤال طبيعى الصبی را فرض كرده است، نه صبی خاص را، چون كه طبيعى الصبی است اين قابل تقييد است، در سؤال گفته بود پنج ساله باشد تقييد كرده بود، امام مىفرمايد نه اذا عقل الصّلاة، بايد ستّ سنين بوده باشد، بدان جهت اين صحيحه هم با آن صحيحتين متقدمتين منافات ندارد، بدان جهت فتوی المشهور زنده مىشود.
امّا ابن عقيل چه فرموده است؟ ابن عقيل چرا اينجور راه دور رفته است و از اصحاب جدا شده است؟ در ما نحن فيه يك موثّقهاى است كه من حيث الرّوايه موثّقه است، در آن موثّقه گفته شده است كه اين روايت موثّقه بر مذهب ابن عقيل دلالت دارد:
آن روايت موثّقه، موثّقه عمّار است، در باب 14 از ابواب صلاة الجنازه روايت [8]5 است.
و عنه عن احمد ابن الحسن شيخ قدس الله نفسه الشّريف نقل مىكند اين روايت را از محمد ابن يحيى العطّار، آن هم نقل مىكن عن احمد ابن الحسن، احمد ابن حسن فضّال است، عن عمرو ابن سعيد كه ديروز گفتم، فطحى است، عن مصدّق ابن صدقه عن عمّار الساباطی، عن عمّار يعنى عن عمّار ساباطی، عن ابى عبد الله علیه السلام، انّه سئل عن المولود ما لم يجر عليه القلم، سؤال شد از امام علیه السلام عن المولود از طفلى كه ما لم يجر عليه القلم مادامى كه قلم تكليف بر او جارى نشده است يعنى مادامى كه بالغ نشده است، هل يصلّى عليه؟ بر آن طفل اگر مرد نماز خوانده مىشود؟ امام در جوابش فرمود لا، خوانده نمىشود، انّما الصّلاة على الرّجل و المرأة اذا جری عليهما القلم، صلاة بر مرد و زن واجب مىشود كه قلم تكليف بر آنها جارى شده است، خب اين دليل مىشود كه صلاة ميّت وجوبش آنجايى است كه بالغ بشود صبی و صبیه، و صحيحتين را حمل مىكنيم به مستحب، يعنى اگر قبل از بلوغ بوده باشد، شش سالش تمام شده باشد، چون كه عامّه شش سال نمىگويند، مخالف عامّه است آن روايات هم، روايت اگر اين است كه اگر شش سال داشته باشد مستحب است، از شش سال تا حدّ بلوغ مستحب، وقتى كه بالغ شد، آن وقت حكم وجوبى مىشود.
علاّمه فرموده است[9] نه، اين روايت با آن دو تا صحيحه منافات ندارد، اين روايت موثّقه با آن دو صحيحه منافات ندارد. چرا؟ چون كه در اين روايت سؤال مىكند عن الصبی و الصبیة ما لم يجر عليه القلم، قلم كه نفرموده است قلم الوجوب و الحرمة، قلم يعنى قلم تكليف، ولو تكليف استحبابى باشد، صبی و صبیه هم در صلاة و صوم و هكذا در مثل حج در مثل اغسالى كه خواهد آمد، اين واجبات و مستحبّاتى كه عبادت هستند از قبيل تصرّفات ماليّه نيستند مثل زكات و خمس، اين صبی هم جرى عليه القلم، قلم بر او جارى شده است، اذا بلغ ستّ سنين وجبت الصّلاة يعنى جرى عليه قلم التّكليف، يعنى ثبت مشروعیته، در اينجا نفرموده است كه ما لم يجر عليه قلم بالتّكليف، سؤال شد عن المولود ما لم يجر عليه القلم هل يصلّى عليه؟ قال لا، يعنى شش سال نباشد نماز خوانده نمىشود، انّما الصّلاة آن وقتى است كه جرى عليه قلم التّكليف، قلم تكليف جارى بشود، يعنى شش سال داشته باشد، اين عين همانها است، اين با آنها منافات ندارد، غايت الامر اينکه این قلم مراد قلم وجوب و حرمت نيست قلم مشروعيّت است، قرينهاش دو تا صحيحه است، و روايات ديگرى است كه خواهيم گفت اين روايات را، صبی و صبیه شش ساله شدند صلاة در حقّ آنها مشروع مىشود، وضع عليهما القلم مىشود، عبادات صلاة و صوم در حقّشان وضع مىشود، منتهى وضعش به وضع استحبابى است، به نحو مشروعيت است، آن دو صحيحه قرينه بر اين مىشود.
سؤال...؟ گفتيم اگر قرينه نباشد همين جور قلم الزام است، عرض مىكنم بر اين كه گفتيم سابقاً قلم ظهورش قلم تكليف است، اين را ما منكر نيستيم، جايى كه مىگوييم قلم غير تكليف مراد است، قرينه داشته باشد، مىگوييم صحيحتين قرينه است كه مراد اين قلم تشريع است، اين صحيحتين قرينه است كه مراد قلم تشريع است، و قرينه دارد، اشكالى ندارد.
بعضىها فرمودهاند قدّس الله اسرارهم اين كه علاّمه فرموده است، اين با اين روايت جور در نمىآيد، چون كه در روايت دارد كه انّما الصّلاة على الرّجل و المرأة، اين رجل و مرأه آن وقتى گفته مىشود كه بالغ و بالغه باشند، چون كه مادامى كه صبی است رجل گفته نمىشود، بدان جهت مىگويند الحمد الله مرد شده است اين، يعنى بالغ شده است دیگر رسيده است، آن دختر را هم همين جور مىگويند، انّما الصّلاة على الرّجل و المرأة، صلاة ميت بر رجل و مرأه است.
اين اشكال هم وارد نيست، حرف علاّمه صحيح است، چرا؟ چون كه اين رجل و مرأه معناى ظاهرىاش او است، ولكن در ما نحن فيه قرينه قطعيه است كه مراد از رجل ذكر است، و مراد هم از مرأه انثى است، كما اين كه بعضاً استعمال مىشود همين جورى كه هست، در روايات هم كثير است كه سؤال شده است عن المرأة عن الرّجل که حكم مال ذكر و انثى است، قرينه قطعىاش چيست؟ چون كه امام مىفرمايد انّما الصّلاة على الرّجل و المرأة اذا جرى عليهما القلم، خب اگر رجل و مرأه بالغ و بالغه باشند اين قيد لغو مىشود، اين اگر مراد از رجل و مرأه بالغ و بالغه باشند اذا جرى عليهم القلم لغو مىشود، چون كه بالغ شد تكليف دارد ديگر، اين مثل السّماء فوقنا مىشود، كرامات شيخنا چه عجب برف را ديد گفت مىبارد مىشود، پس معلوم مى شود مراد از اين رجل و مرأه ذكر و انثى است، وقتى كه ذكر و انثى شد اذا جرى عليهما القلم يعنى قلم تكليف، اين همان است كه علاّمه مىگويد، بدان جهت حرف ابن عقيل درست نيست، اين موثقه آنى كه علاّمه فرموده است او صحيح است، و قلم هم قلم تشريع است و رجل و مرأه تعبير كردن قرينه نمىشود، چون كه مراد از رجل و مرأه ذكر و انثى است در اين روايت.
آن وقت مىماند در مقام يك روايت ديگرى كه آن روايت ديگر روايت هشام ابن حكم است، اين را بگويم، مقدّمه باشد تا بعد بحث كنم، ولو روايت، روايت هشام است، ولكن قرينه است كه اين هشام ابن حكم است، اين هشام ابن حكم با اين مخالفين در مىافتاد به مباحثه، مباحثه مىكرد، در يك جايى مانده بود اين را از امام سؤال مىكرد، در مسأله عامّه چون كه به همه آنهايى كه مردهاند نماز مىخوانند ديگر، ولو بچّه بوده باشد گفتيم زنده كه به دنيا آمد نماز خوانده مىشود، اين مسأله محلّ بحث بود مابين اين هشام و مابين مخالفين، هشام مىگفت بر كسى كه صلاة مشروع نيست در حال حيات و صلاة بر او واجب نيست بر ميّت او هم نماز خوانده نمىشود، همان حرفى كه مشهور مىگويند، و ما هم مشروعيت ستّ سنين گفتيم، آنها نقض مىكردند كه يا هشام بيا جواب بگو، يك نصرانى بود كه مسلمان شد، يك نصرانى يك يهودى مسلمان شد گفت اشهد ان لا اله الاّ الله اشهد انّ محمداً رسول الله و مسلمان شد، به مجرّد اين كه مسلمان شد مرد، اسلام براى او خوش نيامد، همين كه مسلمان شد مرد، قبل از اين كه بتواند نمازى بخواند قبل از اين كه وقت نمازى برسد ولو نماز مستحبى، خب اين را يا هشام اين را غسل بدهيم يا ندهيم؟ خب هشام ماند ديگر، گفت خب مسلمان شده است، بايد غسل بدهند ديگر، خب گفتند كه صلاة مىخوانيم بر كسى كه لم تجب عليه الصّلاة لم تشرع عليه الصّلاة، چون كه صلاة قبلى كفّار هم مكلّف باشند به مجرّد اسلام ساقط مىشود، اين كسى بود كه هيچ صلاتى مشروع نبود، صلاتى نخواند و ما بايد به ميّتش نماز بخوانيم، اين هشام آمد اين مسأله را برفرض صحّت روايت هشام اين مسأله را از امام علیه السلام پرسيد كه چه جوابى بگوييم، آنها اين جور گفتند، ما مانديم، امام علیه السلام تعليل كرد جوابش را كه انشاء الله بعد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص420.
[2] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج2، ص299.
[3] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج2، ص299.
[4] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص95.
[5] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص95.
[6] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ (عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ) قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع لِكَمْ يُصَلَّى عَلَى الصَّبِيِّ- إِذَا بَلَغَ مِنَ السِّنِينَ وَ الشُّهُورِ قَالَ- يُصَلَّى عَلَيْهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ إِلَّا أَنْ يَسْقُطَ لِغَيْرِ تَمَامٍ.؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص97.
[7] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّبِيِّ أَ يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا مَاتَ- وَ هُوَ ابْنُ خَمْسِ سِنِينَ- فَقَالَ إِذَا عَقَلَ الصَّلَاةَ صُلِّيَ عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص96.
[8] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْمَوْلُودِ مَا لَمْ يَجْرِ عَلَيْهِ الْقَلَمُ- هَلْ يُصَلَّى عَلَيْهِ قَالَ لَا- إِنَّمَا الصَّلَاةُ عَلَى الرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ إِذَا جَرَى عَلَيْهِمَا الْقَلَمُ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص97.
[9] علامه حسن بن يوسف حلی، مختلف الشیعة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ2، ت1413ق)، ج2، ص300.