مسأله 3: « يشترط أن تكون بعد الغسل و التكفين فلا تجزي قبلهما ولو في أثناء التكفين عمدا كان أو جهلا أو سهوا نعم لو تعذر الغسل و التيمم أو التكفين أو كلاهما لا تسقط الصلاة فإن كان مستور العورة فيصلي عليه و إلا يوضع في القبر و يغطى عورته بشيء من التراب أو غيره و يصلى عليه و وضعه في القبر على نحو وضعه خارجه للصلاة ثمَّ بعد الصلاة يوضع على كيفية الدفن«.[1]
صاحب عروه قدس الله سره مىفرمايد صلاة على الميت مشروط بر اين است كه در آنجايى كه تكفين بر ميت واجب است تكفين ميت تمام شده باشد، و اگر اين صلاة اين ميت را قبل از تمام تكفين اتيان كردند يا قبل التكفين اتيان كردند اين صلاة محكوم به بطلان است.
شرائط صحت صلاة الميت، شرط است در صحت صلاة الميت كه صلاة بعد از تمام شدن تكفين بوده باشد، و اما آن ميتى كه در او تكفين نيست كفن ندارد و بلا كفن دفن مىشود، آن بحثش خواهد آمد كه چه مىشود، آنجا ديكر تكفين شرطيت ندارد، در آن موردى كه تكليف به تكفين است صلاة الميت بعد التكفين بايد واقع بشود.
اين مسأله متسالم عليه بين الاصحاب است، يعنى آن كلماتى كه از اصحاب به يد ما رسيده است آنها متفق هستند بر اين حكم و حتى صاحب المدارك قدس الله نفسه الشريف كه در اين موارد در اجماعات مناقشه مىكند مىفرمايد كه اين حكم مجمع عليه است بين الاصحاب.
كلام اين است كه در اين اجماع شبهه مدركيت است، شبهه است كه مدرك اين اجماع اين امورى بوده باشد كه در مسأله گفتهاند، بدان جهت اين امور را ما بايد بررسى كنيم، ببینیم آیا اين امور ولو بعضىش تمام است و دلالت مىكند كه صلاة على الميت مشروط است بر اينكه بعد الكفن واقع بشود بعد التكفين يا اشتراط استفاده نمىشود.
يكى از اين امورى كه گفتهاند صاحب مدارك قدس الله سره الشريف كه اعتماد به آن وجه كرده است، فرموده است سيره قطعيه از زمان رسول الله صلی الله علیه وآله كه خود رسول الله صلی الله علیه وآله نماز خوانده است بر بعضى الموتى، مثل آن ولدش كه در بعضى روايات بود كه نماز خوانده است، و در بعضى روايات انكار شده است كه نماز خواندنش بر ولدش ابراهيم، هكذا بر ديگران به حسب نقلى كه شده است قبل الدفن و بعد التكفين صلاة را رسول الله اتيان كرده است، و بعد از رسول الله صلی الله علیه وآله الى يومنا هذا در متشرعه بعد تمام التكفين و قبل الدفن صلاة را اتيان مىكنند.
اين وجه خالى از مناقشه نيست، مناقشه اين است كه رسول الله صلی الله علیه وآله اگر قبول شد كه هميشه به ميت كه نماز مىخواند بعد التكفين مىخواند، دلالت مىكند بر اينكه بعد التكفين صلاة مشروع است، اما اين صلاة قبل تمام التكفين خوانده بشود باطل است اين فعل دلالت به اين معنا نمىكند، اين فعل اين است كه صلاة بعد التكفين اگر اتيان بشود مجزى است، آن وظيفه تجهيز همان است، ولكن اين صلاة اگر در اثناء التكفين اتيان بشود، مثل اين مثالى كه مىگويند ميت را شستهاند و مىخواهند كفن بكنند، نگاه كردند ديدند كه كفن كم است فقط این مئزر مىشود بر ميت، مئزر را فرض كنيد بستند به ميت تا بروند از خانه يا بازار ورثهاش رفت تا اينكه پارچه بياورد كه قميص كنند يا لفافه را بياورد، پارچه كم آمد، خوب آفتاب گرم است، تا برود بازار بخرد بياور طول مىكشد، آخوند بيچارهاى را هم آوردهاند آنجا مىگويد كه بابا بگذارد من نمازش را بخوانم وقتى كه پارچه را آورد قميصش را بپوشانيد و لفافه را، دفنش كنيد، ديگر حاضر باشد، صاحب عروه مىگويد اين باطل است، ولو در اثناء التكفين صلاة خوانده باشد آن صلاة باطل است، بايد بعد التكفين خوانده بشود، فعل رسول الله صلی الله علیه وآله دلالت كند در مثل اين موارد صلاة اثناء التكفين باطل است، بله لخت و عريان نماز بخوانند باطل است این را خواهیم گفت، اما بعد از اينكه مئزر را پوشاندند و عورتينش را ستر كردند ميت را نماز خواندن بر او مشروع نيست و مجزى نيست، فعل رسول الله صلی الله علیه وآله به اين دلالت نمىكند.
با وجود اينكه اطلاقات است، اطلاقات صلاة على الميت مىگيرد آنجايى را كه بعد از لبس مئزر بوده باشد، قبل از لفظ مئزر چونكه عريان است عورتينش مكشوف است نمىشود نماز خواند، اين دليل داريم، و اما اینکه بعد از اينكه مئزر را پوشاندند مستور العوره شد نماز نمىشود خواند نه اشكالى ندارد، اين فعل دلالت نمىكند، مقتضاى اطلاقات هم همين جور است.
وجه ديگرى كه در ما نحن فيه گفتهاند، گفتهاند در تمام آن رواياتى كه تمام تجهيز بيان شده است مثل آن رواياتى كه در ميتى كه اكله السبع وارد است در آن روايات دارد كه خوانديم عن الرجل يأكله السبع او الطير فتبقى عظامه بغیر لحم، كيف يصنع به؟ قال يغسل و يكفن و يصلى عليه و يدفن، اول غسل را فرموده است بعد تكفين را بعد صلاة را بعد دفن را.
گفتهاند بر اينكه در اين روايات تمام تجهيز بيان شده اس صلاتى كه هست، صلاة بعد التكفين ذكر شده است، كما اينكه صلاة قبل الدفن ذكر شده است، قبل الدفن و بعد التكفين ذكر شده است، ظاهر اين است كه اين روايات كه در اين ميتى وارد شده است كه اكله الطير او السبع لحمش را يعنى اين ميتى است بايد تجهيز تام بشود، در تجهيز تام اول امر به غسل شده است ثم التكفين ثم الصلاة ثم الدفن، نظير اين روايات در شهيد هم هست، در آن شهيدى كه مردم در معركه به او رسيدهاند كه رمق دارد در آن موثقه ابى مريم انصارى[2] كه امام صادق فرمود الشهيد اذا كان به رمق غسّل و كفّن و حنّط و صلى عليه، بر او نماز خوانده مىشود، باز در آنجاى ديگر ان كان به رمق، رمق داشته باشد، غسّل و كفّن آن وقت و صلّى عليه، اين صلاة بعد الكفن ذكر شده است در اين روايات، اينجور توجيه كردهاند، مىدانيد آخر عطف به واو، واو الجمع است، واو الجمع دلالت نمىكند به ترتیب، كه اول آنى را كه ذكر كرده است غسل و كفن و صلى عليه و يدفن، اين دلالت نمىكند كه اين غسل و كفن و صلى عليه ما بين آنها ترتيب معتبر است، واو الجمع دلالت نمىكند، واو الجمع اين است كه اينها بايد اتيان بشود، اما چه جور اتيان بشود، بايد اتيان بشود هر جور اتيان شد، منتهى دليل داريم كه اول تغسيل بشود ثم التكفين، اين روايات خاصه دارد كه تكفين قبل غسل نمىشود، خودش هم به قرينه خارجيه نمىشود، چونكه نمی شود كفن بپوشانند بشويند ميت را، شستن ملازمهاش اين است كه ميت لخت بوده باشد، اما اينكه كه كفن بكنند، بعد نماز بخوانند و در اثناء كفن نماز خواندن درست نيست اين واو الجمع دلالت نمىكند.
بعضى ها قدس الله اسرارهم اينجور فرمودهاند بر اينكه در اين روايات ولو واو الجمع دلالت بر ترتيب نمىكند ولكن در اين روايات در هيچ جا صلاة را قبل از تكفين ذكر نكرده با وجود اين كه روايات متعدد است، چونكه روايات متعدد است در هيچ كدام هم صلاة را قبل از تكفين ذكر نكرده است و اين روايات در اين مقام بیان است، ظاهر بر اين است كه صلاة قبل التكفين نمىشود، بايد تكفين تمام بشود، اين فرمايش را فرمودهاند واو الجمع ولو دلالت بر ترتيب نمىكند ولكن چونكه تمام التجهيز در روايات مكرر شده است در رواياتى كه وارد در مقام بيان بود، در هيچ كدام از اينها صلاة قبل التكفين ذكر نشده است اين ظاهر بر اين است كه صلاة بايد بعد التكفين بشود، اينجور ادعا فرمودهاند قدس الله اسرارهم.
خوب مىگوييم واو الجمع ظهورش در جمع است يعنى بايد هر دو فعل اتيان بشود، چه مقدم چه مؤخر، واو الجمع معنايش اين است، اطلاق در مقام بيان اقتضاى توسعه را مىكند كه هر دو تا بايد اتيان بشود يا قبل يا بعد، منتهى اگر قرينهاى قائم شد كه اين شىء بايد قبل اتيان بشود مثل غسل كه دليل قائم است كه بايد قبل التكفين بشود خوب از اطلاق رفع ید مىكنيم، مىگويند اول مىشويند بعد كفن مىكنند، اما در جايى كه دليل قائم نشد بر تقييد به اطلاق تمسك مىكنيم، مىگويم كفن بكن نماز بخوان يا نماز بخوان بعد كفن بكن، یعنی كفن را تمام بكن، مراد اين است، مطلق است اين، دليل قائم است كه صلاة بايد قبل الدفن بشود، دلیلش را خواهیم گفت كه دفن بكن بعد نماز بخوان ميت در قبر است پوشاندهاند آن نمىشود، صلاة بايد قبل الدفن بشود، هر مقدار كه دليل قائم شد از اين اطلاق که اقتضاءش اين است كه ترتيب معتبر نيست رفع ید بشود، رفع ید مىكنيم، هر جا دليل قائم نشد تمسك به اطلاق مىكنيم، مىگوييم نه رفع ید از اطلاق نمىشود به اطلاق تمسك مىكنيم.
يك شاهدى مىگويم، شاهد اين است كه در آن موثقه ابى مريم انصارى فرموده است اذا كان به رمق غسّل و كفّن و حنط و صلّى عليه، تحنيط را بعد الكفن گفتهاند، يك بار ديگر مىخوانم در باب چهاردهم روايت اولى است، محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن ابى مريم الانصارى عن الصادق عليه السلام، قال الشهيد اذا كان به رمقٌ غسّل و كفّن و حنّط و صلى عليه، هم تحنيط مىشود بعد نماز خوانده مىشود، تحنیط را بعد را كفن فرمود و حال اينكه در باب حنوط اينكه مىگفتم بعضى مسائل حنوط مانده است، آنجا است، در باب حنوط صاحب عروه فتوا داده است ديگران فتوا داده اندکه حنوط لازم نيست بعد الكفن بشود، حنوط ميت كه مسح كافور به مساجد است اين قبل التكفين هم بشود عيبى ندارد، تصریح کرده است صاحب عروه، حنوط ميت قبل التكفين بشود اثناء التكفين بشود و بعد التكفين بشود فرقى نمىكند، خوب با وجود اينكه در اين روايات حنوط را بعد الكفن فرموده است، پس معلوم مىشود اين واو، واو الجمع است، دلالت بر ترتيب نمىكند، بدان جهت در خود حنوط روايات ديگر هم هست كه در اثناء كفن تحنيط بكند عيبى ندارد، آن روايتى كه در تكفين مىخوانديم سال گذشته اگر يادتان بوده باشد، آنجا اين بود كه وقتى كه آن لفافه را پخش كرديد بعد از او قميص را پخش می کنيد بعد از او إزار را مىگذاريد، وقتى كه ميت را گذاشتى حنوط بزن به آن مساجد بعد بپيچان كه اثناء كفن بود.
بدان جهت در ما نحن فيه واو دلالت بر ترتيب نمىكند در اينجا بلكه واو به جهت مطلق الجمع است، اگر دليلى بر ترتيب قائم شد ملتزم مىشويم، كما اينكه در تكفين و غسل دليل قائم است و در دفن و صلاة دليل قائم است كه بايد صلاة خوانده بشود، و اما در غير اينها تمسك به اطلاق مىكنيم.
يكى از آن ادلهاى كه تمسك كردهاند که صلاة بايد بعد تمام تكفين بشود، اين روايتى است كه مدرك حكم ثانى است، حكم ثانى كما اينكه اشاره كردم این است که اگر ميتى باشد كه كفن ندارد و تكفين نمىشود، اين را چه جور نماز مىخوانند بر اين؟ در اين روايتى قائم است كه اين ميت را به قبرش مىگذارند، عورتينش را ستر مىكنند، به خاك به حجاره به اينها ستر مىكنند، قبر را نمىپوشانند، ميت در قبر است در گودى است، مردم نماز مىخوانند، وقتى كه نماز تمام شد بعد موارات مىكنند دفنش مىكنند، در آن روايت كلماتى وارد شده است كه از او استظهار كردهاند كه صلاة بايد بعد الكفن بشود، آن روايت كدام است؟ آن روايت موثقه عمار ساباطی است، موثقه عمار ساباطی خود صاحب وسايل هم از او فهميده است كه تكفين بايد قبل از صلاة بشود، يعنى بايد تمام تكفين بشود، عدم جواز الصلاة بابش را اينجور عنوان مىكند، فتوا مىدهد، چونكه كما اينكه مرات گفتهاند صاحب وسايل آنجايى كه حكم در نظرش تمام نبوده باشد ادلهاش مختلف بوده باشد حكم تعبير مىكند، مىگويد حكم شىء الفلانى، حكم تعبير مىكند، و آنجايى كه حكم صاف بوده باشد فتوا مىدهد، بدان جهت در ما نحن فيه فتواست مىگويد باب عدم جواز صلاة الجنازه قبل التكفين، فتوا مىدهند كه قبل از تكفين نمىشود، روايتش اين است.
محمد ابن الحسن باسناده عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر عن هارون ابن موسى عن هارون ابن مسلم، عن عمار ابن موسى اين سند، سند درستى هست، عمار ابن موسى ساباطی است روايت موثق مىشود.[3] صدوق هم اين روايت را به سندش از عمار ابن موسى الساباطی نقل كرده است سند صدوق صحيح است بر او، بنا بر نقل او هم مىشود موثقه، چونكه به واسطه عمار موثقه مىشود، قال قلت لابى عبد الله عليه السلام ما تقول فى قوم كانوا فى فى سفر لهم، سفر داشتند قومى، يمشون على ساحل البحر، در كنار دريا راه مىرفتند، فاذا هم برجل ميت عريان قد لفظه البحر، اين وقت به رجل ميت عريانى رسيدند كه قد لفظه البحر، بحر او را انداخته بود بيرون، و هم عراة، خودشان هم كه راه مىرفتند خودشان هم عارى بودند، ليس علهيم الا إزار، خودشان يك إزارى داشتند كه خودشان را ستر كرده بودند، اين ميت او را هم نداشت، ليس عليهم الاّ إزار كيف يصلون عليه؟ بر اين شخص عارى چه جور نماز بخوانند؟ كفن نيست، عريان است، يعنى حتى عورتينش هم مكشوف است، ولو عورتينش هم غير مستور است، شاهدش بعد است، كيف يصلون عليه و هو عريان و ليس معهم فضل ثوب، ثوب زيادى هم ندارند اینها تا او را كفن بكنند، ليس لهم فضل ثوب در اين صورت يكفنونه، تا او را کفن کنند، قال يحفر له حفر مىشود براى اين ميت و یوضع فی لحده يعنى قبر و در قبرش گذاشته مىشود و يوضع اللبن على عورته، معلوم مىشود كه عورتش هم چيزى نداشت، مكشوف بود، و يوضع اللبِن على عورته در اين صورت لبِن يعنى آجر گذاشته مىشود و فيستر عورته باللبِن، عورتش باللبِن و بالحجر يا بالتراب فرقى نمىكند ثم يصلى عليه، بعد از اين ستر عورت به او نماز خوانده مىشود بعد از او دفن مىكنند.
استدلال كردهاند كه در اين روايت در ذهن عمار اين بود كه بايد صلاة بعد التكفين بشود، بدان جهت سؤال ميكند بر اينكه اين ميتى كه عريان است خودشان هم فضل ثوب ندارند، سؤال مىكنند كه اينجور است كيف يصلون علیه، چه جور نماز بخوانند، صلاة بايد بعد از تكفين بوده باشد، اين كفن ندارد، امام عليه السلام در مقابل مىفرمايد كه ان كفن كانّ در صورتى شرط است كه موجود باشد، الان كه موجود نيست حكمش اين است كه مىگذارند در قبر عورتينش را مستور مىكنند، در قبرى كه مىگذارند يعنى مثل بيرون مىگذارند ها، در بيرون چه جور به ميت نماز مىخوانند همين جور مىگذارند در قبر، عورينش را ستر مىكنند نماز مىخوانند، بعد از اينكه نماز تمام شد ميت را برمىگردانند به آن نحوى كه ساير موتى را به قبله برمىگردانند، وقتى كه برگرداندند خاكش مىكنند، صاحب عروه هم در عروه هم همين را فتوا داده است كه اگر كفن نداشته باشد همين كار را مىكنند، اين سؤالِ اينها كه كيف يصلون چه جور نماز مىخوانند، معنايش اين است كه صلاة مشروط به تكفين است اين كفن ندارد، چكار بكنند، صاحب وسايل هم اينجور فهميده است، پس استفاده كرده است كه امام عليه السلام تقرير فرموده است كه بايد صلاة بعد التكفين بشود، منتهى اين كفن ندارد اين كار را بكنید.
ولكن اين روايت هم محل خدشه است دلالتش، چرا؟ چونكه اين كيف يصلون عليه، اين نظرش اين نيست كه اين كفن ندارد چه جور نماز خوانده مىشود، او عارى است چه جور نماز خوانده مىشود؟ نظرش اين نيست، سؤال از اين مىكنند كه كيف يصلون عليه، چونكه اگر ميت را بگذارند مکشوف العورة است عورتینش هم باز است كيف يصلون عليه، اينجور بگذارند نماز بخوانند يا دفنش كنند بعد از دفن نماز بخوانند؟ سوال از اين است كه اين ميت را قبل الدفن نماز بخوانند يا دفن كنند بعد نماز بخوانند، نظرش در اين است، امام عليه السلام مىفرمايد نه بايد قبل از دفن نماز خوانده بشود، صلاة مشروط است به قبل الدفن، اين نه به جهت اين است كه صلاة مشروط است كه بعد التكفين بشود، اين چونكه مكشوف العوره بود و محذور اشت اين عورتش باز است بايستند به او دعا كنند عورتينش مكشوف است، سؤال مىكنند كه اين را دفن كنيم، بعد نمازش را بخوانيم، امام مىفرمايد نمىشود، بايد قبل الدفن نمازش را خواند.
سؤال...؟ ميت بايد مستور العوره بشود، اين را كه فرمودهاند اشتباه فرمودهاند، شرط صحت صلاة اين است كه بايد ميت مستور العوره بشود چه شخصى نگاه كند يا كور باشد، اينها نظرشان اين است كه اينى كه هست، مكشوف العورت است، با مكشوف العوره مىشود نماز خواند يا دفنش كنند بعد نمازش را بخوانند، امام عليه السلام مىفرمايد نه، صلاة بعد الدفن نمىشود، بايد نماز بخوانند بعد دفن كنند، مكشوف العوره بودنش هم علاج دارد، بگذارند با آجر و اينها بپوشانند، مستور العوره شد دیگر نمازش را بخوانند، ستر عورة الميت شرط صلاة ميت است نه تكفين، از كجا مىگويم كه نظر سائل اين بود؟
چونكه عمار همين را سؤال مىكند، هنوز باور نكرده است، بعد سؤال مىكند بر اينكه أ فلا يصلى عليه اذا دفن، خوب نمىشود به اين نماز خواندن بعد از دفن كردنش، خوب امام فرمود قبل الدفن بخوانيد، أ فلا يصلى عليه بعد اذا دفن، فقال لا يصلى على ميت بعد ما يدفن، صلاة بايد قبل از دفن بشود، اين يك شرط، شرط صلاة على الميت اين است كه بايد قبل الدفن بشود، منتهى يك وقت صلاة يادشان رفته است دفن كردهاند بعد صلاة خواندن عيبى ندارد آن استثناء است، ولكن در حال الاختيار صلاة بايد قبل الدفن بشود، لا يصلى على ميت بعد ما يدفن و لا يصلى عليه و هو عريان اين شرط ستر عورت است، بدان جهت مىگفتيم اگر ميت مئزر داشت مئزرش را بستند به كمرش، عورتين مستور شد ديدند لفافه نيست يا قميص هست لفافه نيست پارچه كم آمد، فرستادند از بازار كه پارچه بياورند، آخوند مىگويد بگذار من نمازش را بخوانم ديگر حال ايستادن ندارم در اين گرما، لفافه كه آورد لفافه مىگذاريد دفنش مىكنيد، اين صلاة باطل است دليل نمىشود اين موثقه، در اين موثقه براى صلاة دو تا شرط ذكر كرد، يكى اين است كه بايد صلاة قبل الدفن بشود، يكى هم بايد ميت مستور العوره بشود، بعضى از اصحاب ما فتوا دادهاند كه اگر ميتى كه عورتش مكشوف است، اين آجر و خاك را در بيرون چيدند به عورتش عورتش مكشوف شد، آیا مىشود نماز خواند به ميت يا بايد اين ميت را در قبر بخوابانند با آجر بپيچند عورتش را مستور كنند، نماز بخوانند؟ گفتهاند بعضىها فرمودهاند قدس الله اسرارهم كه نه، موثقه گفته مىشود كه يوضع فى اللحد، در قبر بايد گذاشته بشود، مقتضای ظاهر روایت این است.
عرض مىكنم نه اين شرطش نيست، اين يوضع فى اللحد به جهت تسهيل الامر است براى آنها، چونكه اگر در لحد بگذارند ميت را كه گود است، عورتينش را بپوشانند، آن وقت، وقتى كه نماز تمام شد آسان است برمىگردانند يك خرده حركتش مىدهند كه رو به قبله خوابيده بشود على اليمين خاك مىريزند، اما بيرون بگذارند بعد بايد همان حجارهها را بردارند و اينها باز عورت مكشوف بشود اين تسهيل امر نيست، بيرون هم بخوانند لا يبعد كه صلاة صحيح بشود، چرا؟ براى اينكه امام دو تا شرط فرمود، فرمود لا يصلى على ميت بعد ما يدفن، و لا يصلى على ميت و هو عريان، خوب اگر بيرون هم خواندند عريان كه نيست مستور العورة است، مقتضاى اين دو كبرايى كه روحى له الفداء بيان فرمود مقتضايش اين است كه وضع در لحد وجوبى ندارد، آن شرط صلاة دو تا شرط بيشتر ندارد، يك شرطش اين است كه بايد قبل الدفن بشود صلاة، شرط دوم اين است كه ميت بايد مستور العوره بشود، و من هنا كتبنا اين را كه اين كه در عروه دارد صلاة در اثناء التكفين محكوم به بطلان است گفتيم اين حكم مبنى بر احتياط است، در صورتى كه مئزر را پوشانده باشند كه مستور العوره مىشود، مئزر را پوشاندهاند ولكن قبل القميص و قبل اللفافه است، اينكه صلاة محكوم به بطلان است اين دليل درستى ندارد محكوم به بطلان بودن، آن وقت هم احتياط مىدانيد كه هيچ اشكالى ندارد، هذا كله راجع به اين مسأله، وقتى كه نشد هم که گفتيم كه اينجور نماز خوانده مىشود.
مسأله 4: «إذا لم يمكن الدفن لا يسقط سائر الواجبات من الغسل و التكفين و الصلاة و الحاصل كل ما يتعذر يسقط و كل ما يمكن يثبت فلو وجد في الفلاة ميت و لم يمكن غسله و لا تكفينه و لا دفنه يصلى عليه و يخلى و إن أمكن دفنه يدفن».[4]
مسأله چهارم این است که خوب رسيدهاند به ميتى در بيابان، جماعتى يك كسى دو نفر مىرفت رسيدند به ميتى، در بيابانى كه بيابانى كه بى آب و علف است، بيابان خشك است، ديدند ميتى آنجا افتاده است، نمىتوانند اين ميت را غسل بدهند ولكن مىتوانند تيمم بدهند، و آن وقت كفن هم كه نيست، در بيابان هيچ چيز نيست كفن بدهند، خودشان هم يك قميصى دارند كه عورتينشان به او مستور است، آن هم قميصهاى عربى كفن نمىشود آن، كلنگ و بيلى، زمين هم خيلى سفت است، ندارد كه اين را دفن كنند، فقط مىتوانند نماز بخوانند، صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف مىگويد اين تغسيل ميت، تكفين ميت، تحنيط الميت و صلاة على الميت و دفن ميت اينها هر كدام واجب مستقل است، كما اينكه سابقا هم گفتيم، چونكه واو جمع است و یغسل و یکفن و یحنط ...، اينكه مجموع اينها يك وجوب داشته باشد به حيث آنكه بعضى متعذر شد از ما بقى ساقط بشود، نه اينجور نيست، از ما بقى ساقط نمىشود تكليف، ما بقى را بايد اتيان بكند، غايت الامر اشتراط در بعضىها ثابت شده است كه كفن بايد بعد التغسيل بشود، آن وقتى كه امر به تغسيل است، ميتى كه آب نيست نمىشود او را غسل داد، يا خود ميت زخم است، آب بريزى تمام بدنش متلاشى مىشود يا جزء بدنش متلاشى مىشود، نه تغسيل ساقط مىشود، آن وقت اگر تيمم ممكن بوده باشد اجزاء تيمم موجود بوده باشد، پيشانى و دستها هست، نه ميتى است كه نه پيشانى دارد نه دستها دارد، سوخته است، نمىشود تيمم داد يا در تصادف ماشين از بين رفته است، نه ناصيه دارد نه يدين دارد، تغسيل و تيمم هيچ كدام ممكن نيست، اما كفن بايد كرد، چونكه اشتراط اينكه تكفين بايد بعد از تغسيل بشود ساقط است، كفن مىكنند، نه كفن هم موجود نيست، بيابان است تصادف كرده است افتاده است اينجا، كفن موجود نيست، كفن هم لازم نيست، چه مىكنند؟ يصلى عليه بر او نماز مىخوانند، خوب قبر كه نمىشود كند، كلنگى نيست اينها نيست، صلاة را كه مىخوانند چه جور؟ آنجور كه بيرون گفتند، مىخوابانند رو به قبله، عورتينش را به حجاره به تراب ستر مىكنند نماز مىخوانند، خوب دفن كه ممكن نيست، ول مىكنند مىروند، وظيفهاشان همان بود كه اتيان كردند، چونكه قادر به دفن نيستند، اگر قادر به دفن بودند دفن مىكنند، اگر قادر به دفن نبودند دفن ساقط مىشود.
ولكن آنهايى كه گفتهاند صلاة بايد بعد التكفين بشود، در حال الاختيار اگر ميت كفن داشته باشد بايد تكفينش تمام بشود، بعد نماز بخوانند، اگر فرض كنيد كه يك كسى سهو كرد، عمدا يا سهوا نماز بر ميت خواند، يادش رفته بود بر اينكه نماز ميت بايد بعد از كفن خوانده بشود، كفن هنوز نشده بود يا تمام نشده بود نماز بر ميت خواند، بناءا على الاشتراط، صاحب عروه مىگويد اين صلاة باطل است، اگر قبل تمام التكفين نماز خوانده شد نماز باطل است، عمدا نماز بخواند يا سهوا بخواند يا جهلا بالحكم الشرعى بخواند، قبل تمام التكفين بخواند نماز باطل است، چرا؟ به جهت اينكه مفروض اين است كه شرطش اين است كه بعد از تكفين بخواند، شرط كه موجود نيست، آن صلاتى كه اتيان شده است، مثل فقد ساير الشرائط است، شرط وقتى كه فاسد شد عمل فاسد مىشود.
اگر يادتان بوده باشد در باب صلاة اگر در بعضى شرائط صلاة و اجزاء صلاة خللى شد غير از آن خمس که لا تعاد الصلاة الاّ من خمس [5]مىگويند خلل اگر عن عذر شد عن نسيان و مع غفلة شد، در غير آن پنج تا كه ركوع و سجدين است و قبله است طهور و وقت است كه اركان تعبير مىكنند غير از اينها آن خلل ضررى ندارد، خوب در ما نحن فيه به حديث لا تعاد تمسك بكنيم بگوييم كه بابا سهو كرديم، قبلا خوانديم ديگر اعاده اين صلاة نشود.
نمىشود، آن لا تعاد منصرف است به آن صلاتى كه ذات الركوع و السجود و القيام و القرائة و اوله التكبير و آخره التسليم است، صلاة منصرف به او است، در روايات هم خواهد آمد كه اين صلاة ميت ليست بصلاة و انما هو دعاء، البته بعد التكبیر ها، بدان جهت آن لا تعاد الصلاة الا من خمس اين ميت را نمىگيرد، اگر مىگرفت مىگفتيم خوب بعد از تكفين شده است، صلاة بايد بعد التكفين بشود، الان قبل التكفين شده است، تكفين كه از آن خمسه نيست از اركان نيست لذا لا تعاد مىگيرد، نه نمىشود گفت، لا تعاد اينجا را شامل نمىشود.
بعضىها توهم كردهاند كه انسان اگر غفلت كرد، ناسى بود، رفع عن امتی النسیان مىگويد اين صلاة صحيح است.
اين هم جوابش را سابقا گفتيم، گفتيم حديث رفع، رفع مىكند تكليف را، وقتى كه شرط عمل يادش رفت، شرط عمل است وجوب مستقل ندارد، شرطيت او را كه برمىدارد يعنى امر را از آن مقيد به آن شرط برمىدارد، مىگويد صلاتى كه بعد التكفين واجب است او در حق تو واجب نيست، اما فاقد شرط واجب است اين را اثبات نمىكند، برای اینکه ما محكوم به صحت بكنيم بگوييم نه فاقد شرط واجب بود، حديث رفع اين كار از دستش نمىآيد، حديث رفع عاجز است، حديث رفع، كارش رفع است، در آنجايى كه صلاة مشروط بود به بعد التكفين وقتى كه اين تكفين ياد انسان رفت و اشتباها صلاة را قبل التكفين خواند، حديث رفع اين وجوب را از ناسى و ساهى برمىدارد، چونكه رفع الخطاء و رفع النسيان، اما خالى از شرط در حق تو واجب است، آن وجوب را اثبات بكند حديث رفع اين از دستش نمىآيد اين زور را ندارد، شأن حديث الرفع رفع است لا الاثبات، مىدانيد كه رفع جزء و رفع شرط به رفع الامر عن الكل است، و به رفع الامر عن المشروط است، چونكه وضع جزء به آن امر كردن به كل است، وضع شرط به امر كردن به مشروط است، (يا كفايه)، رفعش هم اين است كه امر را از كل بردارد از مشروط بردارد، انسان وقتى كه يادش رفت آن كل ديگر امرى ندارد دربارهاش، مشروط آن مشروط امر ندارد، اما ذات المشروط خاليا عن الشرط امر دارد اين مثبت مىخواهد، حديث رفت اين را اثبات نمىكند، بدان جهت محكوم به بطلان مىشود بناءا بر شرطيت، اين شرطيت فرق نمىكند عمدا ترك بشود سهوا يا خطاء كما كه ايشان مىفرمايد، و الحمد الله رب العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص421.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: الشَّهِيدُ إِذَا كَانَ بِهِ رَمَقٌ غُسِّلَ وَ كُفِّنَ- وَ حُنِّطَ وَ صُلِّيَ عَلَيْهِ- وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ رَمَقٌ كُفِّنَ فِي أَثْوَابِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص506.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ- يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ- قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ- وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ إِلَّا إِزَارٌ كَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ وَ لَيْسَ مَعَهُمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُكَفِّنُونَهُ بِهِ قَالَ يُحْفَرُ لَهُ وَ يُوضَعُ فِي لَحْدِهِ- وَ يُوضَعُ اللَّبِنُ عَلَى عَوْرَتِهِ- فَتُسْتَرُ عَوْرَتُهُ بِاللَّبِنِ وَ بِالْحَجَرِ ثُمَّ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ- قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ- فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص131.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص421.
[5] وَ [محمد بن علی ابن الحسين] بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ:لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسَةٍ- الطَّهُورِ وَ الْوَقْتِ وَ الْقِبْلَةِ وَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص371.