مسألة 5: « يجوز أن يصلّي على الميت أشخاص متعددون فرادى في زمان واحد وكذا يجوز تعدد الجماعة و ينوي كل منهم الوجوب ما لم يفرغ منها أحد و إلا نوى بالبقية الاستحباب و لكن لا يلزم قصد الوجوب و الاستحباب بل يكفي قصد القربة مطلقاً ».[1]
صاحب عروه می فرماید صلاة علی المیت لازم نیست مصلی یک نفر باشد، بلکه اگر متعدد هم باشند چه جماعت باشد یا فرادا متعدد باشد اگر در زمان واحد باشد جائز است، در جایی که متعدد جماعةً اتیان میشود کما سیأتی اینکه پر واضح است، و اما آنجایی که منفرداً اتیان میشود شرط این است که آن مصلی جنازه بر قدامش باشد، بدان جهت سه چهار نفر که جنازه جلوی آنها است میتوانند صلاة را فرادا اتیان کنند، بلکه کسانی هم که اگر عقبتر از این جلوی ها هستند هر کدام بخواهند منفرداً صلاة را اتیان کند اشکال ندارد چون جلوی آنها میّت است، در این جهت اشکال نیست.
بعد ایشان میفرماید: آنهایی که متعدد هستند شروع کردهاند به نماز خواندن بر این میّت که نماز خوانده نشده است بر این میت، جماعةً شروع کردند یا فرادا شروع کردند این متعددا که نماز میخوانند همه آنها قصد وجب میکنند، حیث آنکه واجب کفایی واجب علی کل شخصٍ است، و یکی از آن کل شخصٍ این اشخاصی هستند که شروع به نماز کردهاند، میفرماید: ولی اگر بعضیها قبل از بعضیها فارغ شدند از صلاة مثلاً یکی زودتر خواند تکبیره پنجمی را گفت و رفت، هنوز این دو نفر دیگر که ایستادهاند نماز میخوانند هنوز تمام نکردهاند، در تکبیره رابعه هستند به میّت دعا میکنند، میگوید: وقتی که یکی تمام کرد و رفت اینها باید قصد ندب بکنند، بعد میفرماید بر اینکه: در صلاة میّت قصد وجوب و ندب لازم نیست، اگر قصدشان این باشد که به این میّت نماز میخوانیم کما اینکه عرف العام قصدشان این است کافی است، چونکه قصد وجه معتبر نیست، ولکن اگر بخواهند قصد وجه بکنند وجوب را، تا مادامی که بعضی فارغ نشدهاند ولو یک نفر تا آن وقت میتوانند قصد وجوب کنند، ولکن وقتی که یکی از اینها تمام کرد دیگر قصد ندب باید بکنند، این فرمایشی است که صاحب عروه در این مسأله میفرماید.
درست توجه کنید، مسأله مسأله مفیده ای است، ایشان نظر مبارکشان این است که در واجب کفایی بر همه واجب است این فعل، بر کل واحد من المکلفین، بر آن میّتی که نماز خوانده نشده است بر کل واحد واجب است، بدان جهت همه اینها به قصد وجوب داخل میشوند به صلاة، وقتی که یکی از اینها فارغ شد تکلیف وجوبی ساقط میشود از همه، چونکه واجب کفایی مقتضایش این است اگر فعل را ولو یکی از مکلفین اتیان کرد از همه ساقط است، روی این اساس دیگر اینها قصد وجوب نمیتوانند بکنند، ولکن بما اینکه صلاة بر میّتی که صلاة خوانده شده است قبل از دفن تکرارش مستحب است بدان جهت اینها باید قصد استحباب کنند که ما مستحب را اتیان میکنیم، البته در جایی که قصد وجه نکنند قصد وجوب و استحباب نکنند که لله بر این میّت نماز میخوانیم دیگر این حرفها نمیآید آن خودش مجزی است، قصد وجه معتبر نیست، این فرمایشی است که ایشان میفرماید و دلیلش هم این است که واجب کفایی ساقط میشود بما اینکه تکرار صلاة بعد از صلاة علی المیّت قبل از دفن مستحب است تکرارش آنها به قصد استحباب تمام میکنند.
عرض می کنم بر اینکه کما ذکر فی محله فی بحث الاصول آنی را که مکلف در خارج مصداق واجب است اتیان میکند او متعلق وجوب نیست، مثلاً وقتی که ظهر شد شما شروع کردید اول وقت صلاة ظهر را اتیان کنید آنی را که اول وقت اتیان میکنید او متعلق وجوب نیست، متعلق وجوب آن طبیعی است که آن طبیعی میشود در اول وقت اتیان بشود، در مسجد اتیان بشود، میشود در وسط وقت اتیان شود یا ممکن است در آخر وقت اتیان بشود ممکن است، در خانه اتیان بشود، در مسجد اتیان بشود، در حرم اتیان بشود، در صحرا اتیان بشود، کنار دریا اتیان بشود، هیچ کدام از اینها متعلق وجوب نیست، این فرضی را که شما اتیان میکنید اگر قصد کنید که من این صلاة ظهر را میآورم که این واجب است بر من این تشریع است، کی او واجب است، واجب طبیعی است، آنکه در خارج اتیان میشود مصداق آن طبیعی است، یعنی طبیعی ترخیص دارد تطبیق به او بشود، شارع طبیعی را میخواهد و ترخیص هم داده است که به او تطبیق بکنید، این ترخیص در تطبیق است در فرد، منتها در بعضی افراد مجرد ترخیص فی التطبیق است، در بعضی افراد ترغیب فی التطبیق است، مثل صلاة فی الاول الوقت، صلاة الجماعة، صلاة فی المسجد، صلاة فیالحرم که تطبیق طبیعی به اینها مورد ترغیب است که میگویند افضل الافراد، پس آنکه در امر رفته است امر روی طبیعی رفته است، این فرض را اگر شما اتیان کردید این مسقط طلب از طبیعی است نه متعلق طلب است، این طلب از طبیعی دعوت میکند به ایجاد صرف الوجود، چون طبیعی مطلق است لازمهاش ترخیص فی التطبیق است.
وقتی اینجور شد ما در ما نحن فیه دو خطاب داریم: یکی اینکه میّتی که لم یصل علیه بر او نماز خوانده نشده است، این وجوب صلاة بر این میّت که صرف وجوبش مطلوب است این به نحو واجب کفایی از همه خواسته شده است، یک خطاب دیگر داریم که اذا صلی علی میّت و لم یدفن یستحب تکرار صلاة علیه، میّتی که صلیَّ علیه، روی این حساب وقتی که من وارد شدم به میّتی نماز بخوانم که قبل از من کسی شروع کرده است صلاة بر میّت را تکبیره ثالثهاش را میگوید من که شروع میکنم تکبیره اولا را میگویم خودم هم مفصل خواهم خواند، خوب من میدانم که این مأتی به من مصداق واجب نیست، چون متعلق وجوب که نمیتواند به شود چه کفایی چه عینی، من آن را که شروع کردم به اتیان این مصداق واجب نیست چون نمیتواند چون تا من یک مقدارش را بخوانم او فارغ شده است و تکلیف وجوبی ساقط شده است، تکلیف وجوبی که به این متعلق نمیشود، این مصداق بر واجب است، من میدانم که این نماز من مصداق واجب نیست، آن طبیعی که صرف الوجوبش مطلوب است از همه که لاترخیص است این مصداق او نیست، وقتی که مصداق او نشد چهطور میتوانم قصد وجوب بکنم، قصد وجوب یعنی قصد مصداق واجب، و الا متعلق وجوب این نمیتواند بشود، وقتی که علم دارم بالوجدان که این مصداق واجب نمیشود قصد وجوب نمیتوانم بکنم، این مصداق مستحب است چونکه این مصداق میشود بر صلاتی که صلی علی المیت، قبل از اینکه این صلاة تمام شود صلی علی المیت، این مصداق مستحب است.
و من هنا کتبنا، در جایی که متعدد داخل بشود بر صلاة، بعضی بدانند که ولو یکی قبل از او فارغ میشود این قصد وجوب کنند همه درست نیست کما اینکه در عبارت عروه هست، او باید قصد استحباب کند یا قصد مطلق الصلاة بکند چونکه قصد وجه معتبر نیست کما ذکر صاحب عروه (قدس الله نفسه)، اگر قصد کند باید قصد استحباب بکند، خوب هنوز بر میّت نماز خوانده نشده است، خوب خوانده نشده دو تا خطاب است: یکی اینکه واجب است بر میّتی که نماز خوانده نشده نماز اتیان شود، یکی هم خطابی است که بر میّتی که نماز خوانده شده است تکرار صلاة مطلوب شارع است، آنی که من در خارج اتیان میکنم نه متعلق آن وجوب است نه متعلق این استحباب، این مصداق میتواند شود، مصداق واجب که نمیتواند بشود، اما مصداق آن مستحب میشود بدان جهت باید به قصد اینکه این مصداق مستحب میشود اتیان بکنند این را، این مستحب است این خصوصش مستحب نیست، باز تکرار الصلاة صرف الوجود مستحب است، بدان جهت در ما نحن فیه این مصداق آن مستحب میتواند بشود، من به این نحو میتوانم اتیان کنم.
وقتی که همین جور شد روی این اساس این در آن موارد دیگری که مثلاً صبی بعد از وقت صلاة که صلاة را داخل شد هنوز بالغ نشده بود پانزده سال نشده بود، در ساعت دوی بعد الظهر پانزده سال را تمام میکند و بالغ میشود، این هم چند دقیقه به ساعت دو مانده صلاة شروع کرد، جناب صاحب عروه همینطور فتوا میدهد که به قصد استحباب شروع کند چونکه او هنوز صبی است و بالغ نشده است، ولکن در اثناء وقتی که بالغ شد قصد وجوب کند.
اینها همه اش یک وادی است، که بیان کردیم در این موارد آن وقت میتواند قصد مستحب کند که مصداق مستحب بتواند بشود، در ما نحن فیه مطلب همین است که خدمت شما عرض شد این به قصد ندب میتواند اتیان کند، و به قصد وجوب نمیتواند اتیان کند، گذشتیم این مسأله را.
سؤال و جواب: خطابها در عرض هم هستند و در زمان هم هستند، مثلاً کسی که ظهر شد تکلیف وجوبی است که صلاة ظهرش را بخواند، همین تکلیف وجوبی در کدام زمان هست تکلیف استحبابی هم هست، کسی که نمازش را فرادا خوانده است،مستحب است بر اینکه او را به جماعت اعاده کند، این مستحب است، استحباب و وجود هر دو در یک زمان هستند، منتها تا مادامی که شما صلاة را در اول وقت نخواندهاید آن دیگری که هست داخل خطاب دیگری نیستید شما، آن وقتی که صلاة ظهر را خواندید داخل خطاب دیگر هستید، خطاب در عرض واحد و در زمان واحد است.
بدان جهت در ما نحن فیه آن وقتی که شخصی مرد دو تا تکلیف است یکی وجوبی که بر این نماز بخوانید آن میّتی که به او نماز خوانده نشده است، یکی هم ترغیب به صلاة است به میّت قبل از دفن که صلاة خوانده باشد بر او، من که اتیان میکنم مصداق اتیان میکنم متعلق تکلیف نیست فعل من، خوب آنی که من اتیان میکنم مصداق کدام متعلق وجوب است یا متعلق استحباب است؟ مصداق کدام یکی است؟ مصداق آنی است که تکلیف او تکلیف استحبابی است، میدانم بعد از اتیان شدن صلاة این صلاة من اتیان میشود، یعنی تمام الصلاة، صلاة اسم بر مجموع است، مجموع تکبیرات بعد از صلاة علی المیّت تمام میشود، بدان جهت این مصداق مستحب است اگر قصد کنم باید مصداق مستحب را قصد کنم.
سؤال ...؟ اینها اصول میخواهد که معلوم شود چهطور در عرض هم هستند.
مسأله 6: «قد مر سابقا أنه إذا وجد بعض الميت فإن كان مشتملا على الصدر أو كان الصدر وحده بل أو كان بعض الصدر المشتمل على القلب أو كان عظم الصدر بلا لحم وجب الصلاة عليه و إلا فلا نعم الأحوط الصلاة على العضو التام من الميت و إن كان عظما كاليد و الرجل و نحوهما و إن كان الأقوى خلافه و على هذا فإن وجد عضوا تاما و صلى عليه ثمَّ وجد آخر فالظاهر الاحتياط بالصلاة عليه أيضا إن كان غير الصدر أو بعضه مع القلب و إلا وجبت«.[2]
مسأله دیگر این است که: سابقاً در تغسیل میّت گفتیم میّت اگر اجزایش پیدا شود جزئ میّت پیدا شود، این اجزای میّت حکم میّت را دارد یا ندارد؟ باید تجهیز شود یا نه؟ ایشان در ما نحن فیه تفصیلش را سابقاً بیان فرمود صلاتش را در ما نحن فیه میفرماید، ایشان اینجور میفرماید که: اگر اجزاء المیّت بعضش پیدا شود اگر تمام استخوانهای میّت موجود بوده باشد که اسکلت است ولو اسکلت بهم خورده باشد، ولکن گوش نداشته باشد، مثل آن میّتی که سبع خورده است لحمش را که فقط همان استخوانهایش مانده است، یا استخوانها مانده است بدون اینکه بهم بخورد یا استخوانها مانده ولکن بهم خورده است استخوانها، اگر اینجور بوده باشد میت، یغسَّل و یکفن و یصلی علیه و یدفن، مثل میّت تام است، البته معلوم است به اینجور شخصی دیگر دست نمیزنند آب میریزند به نحوی که اگر خون و اینها داشته باشد برود غسل داده میشود به این میّت به نحوی که عظم تنها است دیگر، آب میریزند، که کیفیتش هم انشاء الله خواهد آمد.
و اما اگر آمدیم که اصل تمام بدن میّت نیست، نه تمام استخوان هست و نه هم تمام بدن میّت است، ایشان میفرماید: اگر سینه میّت بوده باشد یا آن بدن میّت باقی مانده باشد که سینه در اوست، مثل اینکه تنش مانده است سر و پاها و دستها رفته است ولکن تنش هست که سینه با اوست، اگر اینجور بوده باشد که مشتمل بر صدر است سینه میّت است، او باز یغسل و یکفن و یصلی علیه و یدفن، و هکذا در صورتی که فقط سینه میّت مانده است، نه شکمش هست نه سایر بدنش هست نه سر و دست و پا ولکن سینه میّت همینجا افتاده است، ایشان میفرماید: صدر میّت اگر بوده باشد باز صلاة بر او واجب است و همان تجهیز واجب است بر او، اگر بعض الصدر است آن سینه هم همهاش نیست مثلاً یک تکهاش است، میفرماید: آن بعض الصدر آن طرفی است که قلب در آن است، قلب در جوفش هست او هم تجهیز میشود همان یغسل و یکفن و یصلی علیه و یدفن، و اما نه! اگر قلب با آن صدر نیست، بعض الصدر نیست فقط استخوانهای صدر است، که همان قفسه باقی مانده است باز یغسل و یکفن و یصلی علیه و یدفن، میّتی که بلا لحم بوده باشد، یا میّتی که فقط تنش بوده باشد که صدر دارد، یا بعض الصدری بوده باشد که قلب دارد، یا استخوانهای صدر بوده باشد، اینها حکم میّت تام را دارد، یغسل و یکفن و یصلی علیه و یدفن.
اما اگر غیر این اجزاء پیدا شد، میّت سرش پیدا شده است، یا یدش پیدا شده است یا رجلش پیدا شده است، ایشان میفرماید: مستحب این است که بر آنها نماز خوانده شود، بلکه ایشان میفرماید احتیاط است، احتیاط یعنی احتمال وجوب هم هست که در واقع واجب بوده باشد، و ان کان الاقوی خلافه، اقوی این است واجب نیست، ولکن چون احتمال خلاف است احتیاط مستحبی میشود.
بعد ایشان مطلب دیگری را میگوید، مطلب دیگر این است که: خوب سر میّت پیدا شد در یک جایی، کسی هم ایستاد سر را تغسیل کرد و پارچهای پیدا کرد و بر آن پارچه گذاشت، خودش رو به قبله گذاشت سر را و نماز خواند، یک مقدار راه آمد پای میّت را پیدا کرد، میگوید باز الکلام الکلام، همان احتیاط استحبابی که در سر بود همان احتیاط استحبابی در این پا هم هست، ولو پا، پای همان میّت است، چون به سرش نماز خوانده شده است به پایش که خوانده نشده است، پای او هم مثل جزئش است به او خوانده میشود یعنی مستحب است و احتیاط مستحب میشود، مگر اینکه فی ما بعد صدر پیدا شود بعد از اینکه به سر نماز خوانده شد، یا آن تکهای از صدر پیدا شود که در او قلب هست، در این صورت نماز خواند بر آن ها واجب است، همان حرفی که لاحق به میّت تام کرد، در این صورت میشود واجب.
کما ذکرنا فی باب التغسیل ما تارةً مسأله را روی قاعده اولیه که اگر در خود مسأله روایات خاصه نبود ما چه میگفتیم، در او بحث میکنیم، یعنی مقتضای ادله اولیه، میگوییم مقتضای ادله اولیه قطع نظر از آن روایاتی که در خصوص باب وارد شده است اگر این روایات نبود ما چه میگفتیم؟ در باب تغسیل گفتیم که موضوع حکم میّت است، هر جا که آن جسدی که افتاده است صدق کند انّه میّت آدمی است، یجب تغسیله و تکفینه و دفنه، میّت آدمی و مسلمان است ولو آن شخص یعنی جسد صدق کند که بدن ناقص شده است از او بریده شده است، از او جدا شده است، صدق میکند این میّتی است که سرش را بردهاند؛ این میّتی است که دستش نیست، این میّتی است که پای او قطع شده است، پا نیست، چه جوری که آدمی که اصلاً پا ندارد مثل بعضی جانبازها که خدا حفظشان کند، پا ندارد وقتی که مرحوم شد میگویند میّت صدق میکند به او، این میّت هم همینطور است آدم درستی بود مرد پای او را گرگ برداشته برده، یا عدو سرش را برده است، صدق میکند میّتی است که ناقص شده است نقص دارد اعضایش، یعنی معظم الاعضاء هست و دائم مدار همین است که بعضی اجزایش را ولو ببرند باید تجهیز شود، این میّت است بناءً علی الادلة الاولیّه.
و اما آنجایی که میّت صدق نکند بر موجود خارجی بگویند این بعض البدن است و این بعض میّت است، خود میّت صدق نکند بر خود این بعض، مثل دست تنها، پای تنها، سر تنها میگویند سر فلان میّت است، نمیگویند فلان میّت است، میگویند سرش است و پایش است و دستش است، اگر اینجور بوده باشد این از تحت آن ادله خارج است، این قاعده اولیه بود، قاعده اولیه همین بود که این را نه غسلش واجب است نه کفنش واجب است نه صلاة بر او واجب است، ولکن دفنش لازم است لاحترام المومن و اجزای بدن مومن، حتی در جاهایی که از میّت چیزی بیفتد با او دفن میکنند از آنها فهمیده میشود که میّت مثل سایر حیوانات نیست اجزای بدنش، باید دفن شود، یعنی مراد ما مسلمان است، آنی که بود فقط دفن بود که قاعده اولیه بود.
واما بالنظر الی الروایات، در روایات دو مورد ذکر شده است که آن دو مورد را باید ملتزم بشویم، اینکه قاعده اولیه این است خودش هم در این روایات باب خودش منصوص است، یکی از روایات این باب، در باب سی و هشت روایت هشتم موثقه طلحةبن زید[3] است.
و عنه عن احمدبن محمدبن عیسی، شیخ (قدس الله نفسه الشریف) این روایت را نقل میکند به سندش عن محمدبن یحیی العطار، چون شیخ با سند نقل میکند نمیتواند از محمدبن یحیی العطار بلا واسطه نقل کند، و عنه یعنی به اسنادش از محمدبن یحیی مثل روایت سابقی عن احمدبن محمدبن عیسی عن العباسبن معروف، اینها اجلاء هستند عن طلحةبن زید که گفتیم عیبی ندارد ثقه است له کتابٌ معتمد، عن ابی عبدالله علیه السلام، قال: لا یصلی علی عضوٍ، بر عضوی از بدن نماز خوانده نمیشود کعضو رجلٍ أو یدٍ أو رأسٍ منفرداً، فإذا کان البدن فصلی علیه، وقتی که بدن میّت در بین بوده باشد که صدق میکند این بدن میّت است فصلی علیه، و ان کان ناقصا من الرأس و الید و الرجل، ولو صدق کند که تمام بدن نیست و نقص دارد، سرش را بریدهاند او تجهیز میشود، این حکم هم علی القاعده است، این روایت بر طبق آن قاعدهای است که گفتیم.
دو مورد منصوص است: یکی همان روایتی است که صحیحه علیبن جعفر دلالت دارد میّتی است که لحمش را سبُع خورده است یا طیر خورده است عظامش باقی مانده است یا عظام به هم نخورده است یا حتی به هم خورده باشد؛ آن مورد، مورد نص است که اگر صدق کند که استخوانهای میّت باقی مانده است صدق کند که مظم در استخوانها باقی میماند، صدق کند او هم باید تجهیز شود، آن هم روایت اولی و دومی[4] است در این باب:
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَخَاهُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ- يَأْكُلُهُ السَّبُعُ أَوِ الطَّيْرُ فَتَبْقَى عِظَامُهُ بِغَيْرِ لَحْمٍ- كَيْفَ يُصْنَعُ بِهِ قَالَ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ يُدْفَنُ».
روایت دومی موثقه اسحق بن عمار[5] است. «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع وَجَدَ قِطَعاً مِنْ مَيِّتٍ- فَجُمِعَتْ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ دُفِنَتْ» قطعهای از میّت را جمع کرد ثمّ صلی علیها، قدر متیقن از این آن وقتی است که قطعات معظمش موجود بود، لازم نیست متصل بوده باشد، منفصل هم باشد جمع میشود و صلیَّ علیها، این را ملتزم شدیم، خودش منصوص است.
یک مورد دیگر آن مورد مسأله صدر است،[6] این روایت، روایت فضیلبن عثمان الاعور است در وسایل که فضلبن عثمان اعور نوشته است اشتباه است، فضیلبن عثمان اعور الکوفی است از اجلاء است، و باسناد الشیخ عن الفضیلبن عثمان الاعور، اعور لقب آن فضیلبن عثمان است نه فضلبن عثمان، عن الصادق عن ابیه علیهما السلام در باب تغسیل میّت مفصل بحث کردیم در سند این روایت، فی الرجل یقتل، مردی کشته میشود، این روایت در باب قتل هم نفع دارد کما اینکه در بحث قصاص ذکر کردیم الآن می گویم نفعش چیست، فی الرجل یقتل فیوجد رأسه فی قبیلةٍ، یک مردی را کشتهاند سرش در یک قبیلهای پیدا شده است، نزد فلان قبیله و در ده و در کنار مزارع آنها بود، یقتل و یوجد رأسه فی قبیلةٍ، و وسطه و صدره و یداه فی قبیلةٍ، وسطش یعنی صدرش و یدینش در قبیله ای بود و الباقی منه فی قبیلة، باقی هم مثلا پا و دست و اینها هم در نزد قبیلهای بود، امام فرمود: دیته علی من وجد من قبیلة، میدانید که اینجور شخصی معلوم نیست که قاتلش کیست، تشخیص داده نمیشود، و من هنا التزمنا در جایی که قاتل تشخیص داده نشود ولو میدانیم قتل، قتل عمد است، مثل اینکه این زید عمداً زد عمرو هم بکر عمداً زد تیری را، ولکن وقتی که عمرو افتاد رفتیم دیدیم یک تیر بیشتر نخورده است و آن یک تیر کشته است؛ نمیدانیم این عمرو را تیز زید کشت یا تیر مثلا بکر کشت معلوم نیست، عمداًهم میخواستند بکشند، این را میدانیم، همین را دیدند که تفنگ را کشیدند ما هم از دور میدیدیم، ولکن نمیدانیم تیر کدام یک اصابت کرد، اینجور گفتیم که در این موارد اگر اثبات نشود که قاتل کدام یکی است به آن نحوی که دعوای قتل به او اثبات میشود به قسامه ثابت نشود، حاکم دیه میگیرد و دیه را تقسیم به دو تا میکند، یک قاتل است، گفتیم اشکال ندارد قاتل وقتی از او قصاص گرفته نشد به واسطه تعدد و ترددش ما بین شخصین أو اشخاص در این صورت منتقل میشود به دیه، و ذکرنا که در این روایاتی هست یکی از آن روایات همین روایت است، امام علیه السلام حکم میکند دیته علی من وجد وسط فی قبیلته، دیه را از آن قبیله میگیرند.
میبینید که امام علیه السلام بر آن وسطش که صدره و یدین بود به او حکم کرده است که حکم میّت را دارد، بدان جهت پشت سرش دارد که دیته علی من وجد فی قبیلته صدره و یداه و الصلاة علیه، صلاة هم بر این قبیله است که اینها باید نماز بخوانند، یا اینکه بر صدر و یدین باید نماز بخوانند آن دیگریها صلاة ندارد، یکی هم این روایت صحیحه است، ما بودیم و این روایت میگفتیم وسط یعنی شکم داشته باشد صدر داشته باشد، دو دستش هم آنجا بوده باشد، البته دو دست را نخواستیم، شاید این دو دست ملاک ندارد، اما باید این وسط و صدر بوده باشد، صاحب عروه تعمیم داد گفت ولو صدر تنها باشد ولو بعض الصدر بوده باشد فیه القلب، همینطور گفت، گفت ولو عظام الصدر بوده باشد، این را چرا اینجور گفت با اینکه این که از این روایت استفاده نمیشود؟ صاحب عروه این را از روایات دیگر منضم کرد که آن روایات دیگر من حیث السند تمام نیستند، یکی از آنها مرسله صدوق است، روایت سوم در این باب، و سئل صادق علیه السلام عن رجل قتل و وجدت اعضائه متفرقةً کیف یصلیَّ علیه؟ اعضایش یک جا پیدا نشده است یک جا پیدا شود جمع میکند مثل ما حکی عن علی علیه السلام، صلیّ علیه، متفرق پیدا شده است، در این صورت امام فرموده باشد که یصلی علی الذی فیه قلبه، بر آن عضوی نماز خوانده میشود که قلب در او هست، او میشود آن تکه صدری که ولو تمام صدر نباشد قلب در او بوده باشد، این روایت.
و هکذا روایت مرسلهای را که محقق در معتبر از جامع احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی نقل میکند از بعض اصحابنا که روایت دوازدهم است در این باب، المقتول اذا قطع اعضائه یصلی علی العضو الذی فیه قلبه.
بدان جهت ماند استخوان، استخوان هم استخوان صدر اگر بوده باشد صدر پیدا شده است یصلی علی الصدر، آن استخوان صدر هم این حکم را دارد، در صحیحه محمدبن مسلم هم وارد است روایت نهمی است در این باب، محمدبن یعقوب عن علیبن ابراهیم عن ابیه عن احمدبن محمدبن ابی نصر عن جمیلبن دراج عن محمدبن مسلم قال اذا قتل قتیلٌ فلم یوجد الا لحم بلا عظم لم یصل علیه، لحم تنها نماز خوانده نمیشود و أن وجد عظم بلا لحم صلی علیه، استخوان بلا لحم پیدا شود به او نماز خوانده میشود، قدر متیقن از این استخوان، استخوان صدر است که استخوان صدر اگر پیدا شود به او نماز خوانده میشود.
صاحب عروه (قدس الله نفسه الشریف) اینهایی که در این مسأله فرموده است، مبنایش همین است، میشود اینها را قبول کرد یا نه انشاء الله فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص421.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص422.
[3] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: لَا يُصَلَّى عَلَى عُضْوِ رَجُلٍ مِنْ رِجْلٍ أَوْ يَدٍ- أَوْ رَأْسٍ مُنْفَرِداً فَإِذَا كَانَ الْبَدَنُ فَصَلِّ عَلَيْهِ- وَ إِنْ كَانَ نَاقِصاً مِنَ الرَّأْسِ وَ الْيَدِ وَ الرِّجْلِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص136.
[4] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص134.
[5] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص134.
[6]وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عُثْمَانَ الْأَعْوَرِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع فِي الرَّجُلِ يُقْتَلُ فَيُوجَدُ رَأْسُهُ فِي قَبِيلَةٍ وَ وَسَطُهُ وَ صَدْرُهُ وَ يَدَاهُ فِي قَبِيلَةٍ- وَ الْبَاقِي مِنْهُ فِي قَبِيلَةٍ قَالَ دِيَتُهُ عَلَى مَنْ وُجِدَ فِي قَبِيلَتِهِ- صَدْرُهُ وَ يَدَاهُ وَ الصَّلَاةُ عَلَيْهِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص134.