مسأله 11: « يستحب إتيان الصلاة جماعةو الأحوط بل الأظهر اعتبار اجتماع شرائط الإمامة فيه من البلوغ و العقل و الإيمان و العدالة و كونه رجلا للرجال و أن لا يكون ولد زنا بل الأحوط اجتماع شرائط الجماعة أيضا من عدم الحائل و عدم علو مكان الإمام و عدم كونه جالسا مع قيام المأمومين و عدم البعد بين المأمومين و الإمام و بعضهم مع بعض«.[1]
بعد از اين كه بنا شد صلاة على الميت جماعةً و فرادا مشروع بوده باشد، و مكلّف و مكلّفين مخيّر هستند يا بر ميّت صلاة جماعت اتيان كنند صلاة ميت را أو فرادا اتيان كنند، صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد آن كسى كه در صلاة على الميت امام مىشود، بايد آن شروطى كه در امامت در ساير صلوات است آن شروط را داشته باشد، در سائر الصّلوات شخصى كه بخواهد امام بشود، بايد بالغ و عاقل بشود و خودش هم مؤمن بشود، صلاة خلف المخالف باطل است، و در موارد تقيه صلاة خلف المخالف صورةً صلاة الجماعة است ولكن در حقيقت با آنها نماز خواندن است براى اين كه شخص بايد حمد و سوره خودش را بخواند، ولو در صلاتى كه آن صلاة جهرى است بايد حمد و سورهاش را بخواند ولو اخفاتاً، ولو به نحو حديث النّفس، و الاّ آن صلاة مجزى نمىشود، اين بحثش در باب صلاة الجماعت است، صلاة خلفهم بمنزلة صلاة خلف الجدر است، آن احكام صلاة الجماعة كه سقوط القرائت است مترتّب نمىشود، بايد آن شخصى كه امام مىشود بالغ بشود، عاقل بشود، مؤمن بشود، عادل بشود، يكى هم در آنجاهايى كه در مأمومين مرد است بايد امام الجماعة مرد بشود، مرأه به مردها نمىتواند امامت كند، شرط ديگر اين است كه بايد امام طهارت المولد داشته باشد، ابن الزّنا ولو متّقى بشود ولو عادل بشود نمىتواند امام الجماعة بشود، يك چيزى جايش آمد بگويم اينجا:
در مسألهاى كه شخص تقليد مىكند از شخصى، ما زائداً على شرط العداله فى المرجع شرط كرديم كه بايد سابقه فسق معروفى نداشته باشد، آن از همين موارد استفاده شده است، ولد الزّنا اگر متّقى بوده باشد اورع الناس النّاس بشود تجويز نكرده است امامت او را در صلاة، اين به جهت وهن است، چون كه زنا زاده است مردم مىشناسند وهن است كه ببين كه به كی اقتدا كرده است، از زنا به دست آمده است این، اين به جهت اين كه اين منصب امامت يك منصب مذهبى است، امامت در جماعت، شارع راضى نشده است كه متصدّى بشود به اين امامت كسى كه در او وهنى هست، پس فكيف آن مرجع التّقليدى كه قائم مقام امام معصوم سلام الله عليه است، چه جور راضى مىشود كه سابقاً فسق معروفى داشته باشد به حيثی كه مىگويند اين همان كاره بود كه الان رئيس شده است بر طايفه شيعه، روى اين دليل گفتهايم و هكذا نظايرش كه در مواردش هست، بدان جهت ايشان شرط مىكنند كه بايد طهارت مولد داشته باشد كسى كه امام الجماعة مىشود براى صلاة الميت.
مىدانيد كه در باب صلاة الجماعة يك قيودى است كه آنها قيودى هستند كه در امام الجماعة معتبر هستند كه شرائط الامامت مىگويند به آنها، مثل قيودى كه ذكر كردم، و بعضى قيود در صحّت جماعت معتبر است، در خصوص امامى كه هست در صلاة امام معتبر نيست، مثل اين كه گفتهاند ما بين امام و ما بين مأمومين در جماعت بايد فصل طويلى نباشد، حايل نبوده باشد، بين صفوف حايل نبوده باشد، آنجايى كه صفوف رجال هستند ما بينشان بايد حايل نبوده باشد، و هكذا در صلاة الجماعة مطلقا بايد موقف الامام عالى از موقف المأمومين نباشد، اينها شرط صحّت جماعت است.
ايشان مىفرمايد بلكه احوط اين است ظاهر كلامش احتياط وجوبى است، بلكه احوط اين است آن شرائطى كه در انعقاد جماعت معتبر است در ساير الصّلوات آن شرائط هم در بين موجود بوده باشد، شرائطى كه در امام معتبر است موجود، و شرائطى كه در صحّت جماعت معتبر است در انعقاد جماعت، آنها هم در بين موجود بوده باشد، خب دليلش چيست؟
امّا مطلب اول كه شرائط الامام بايد موجود بشود، غايت آن چيزى كه در مقام گفته مىشود غايتش اين است كه آنى كه در ما نحن فيه امام مىشود و در روايات وارد است اقتدا كردن به من يصلّى على الجنازه كه امام است، ظاهر اين مرتكز در اذهان همان امامى است كه در صلوات ديگر امام مىشود كه صلاة الجماعةاى كه مشروط است در صلاة على الميت همان امامى كه در ساير الصّلوات مىتواند امام بشود، او بايد بشود، بدان جهت هم در ساير صلواتى كه هست، در ساير صلوات قيودى كه در امام معتبر است در مقام هم معتبر مىشود.
ولكن شما مىدانيد كه صلاة على الميت صلاة نيست، در خود روايات خواهد آمد، انّها ليست بصلاةٍ، صلاة ذات ركوع و سجود مىشود و ذات قرائت مىشود، در او سجودى نيست، ركوعى هم نيست، قرائتى هم نيست، آن رواياتى كه وارد است صلاة على الجنازه را در حال حدث مىشود اتيان كرد، اين در آن روايات است كه امام علیه السلام فرموده است طهارت در مصلّى در صلاة معتبر است كه ذات ركوع باشد، و امّا صلاة الميت ليس بصلاةٍ و انّما هى دعاءٌ، او دعا است.
بدان جهت در ما نحن فيه آن رواياتى كه در صلوات وارد است كه صلاة را اقتدا نكن لا تصلّى الاّ من تثق بدينه اين مال امام صلوات است، و ما نحن فيه آن امام صلوات نيست كه آن شرائط در اين هم معتبر بوده باشد، خود آن رواياتى كه مىگويد صلاة الميت صلاة نيست، يعنى امامى كه شرائطى كه در امام صلاة معتبر است صلاة جماعةً در اينجا مقتضايش اين است كه اعتبارى ندارد، بدان جهت شرائطى كه براى امام گفتهاند امامت در صلاة الجماعة آن شرائط تقسيم به دو قسم مىشود، يك قسمتشان در مقام هم معتبر است، مثل آنجا است و آن شرائطى است كه آن شرائط خصوص صلاة مدخليّت ندارد آن صلوات، مثل اين كه بايد امام الجماعة آنجا بايد مؤمن بشود لا تصلّ خلفهم فان المصلّى خلفهم بمنزلة المصلّى خلف الجدار كه اقتدا به ديوار كرده است اثرى ندارد، اقتدا به آنها مثل او است، او در ما نحن فيه هم معتبر است، چرا؟ براى اين كه آن كسى كه صلاة را مىخواند مخالف بوده باشد در ميت صلاتش محكوم به بطلان است كما تقدم كه از روايات استفاده كرديم كه ايمان شرط صحّت عمل است، نه اعطاء الاجر تنها كما ذكرنا، چون كه شرط صحّت عمل است، آن صلاة، صلاة باطل است، اقتدا در صلاتى مىشود كه در دعائى مىشود كه آن دعا صحيح بوده باشد، خود آن دعا كالعدم است، بدان جهت فرقى نمىكند آن مخالف بوده باشد، صلاة بخواند بر ميّت يا فرض كنيد كه يك نوارى گذاشته باشند به آن ميت نماز مىخواند، انسان به نوار اقتدا كند، نوار ضبط كردهاند صلاة ميت را و گذاشتهاند پشت ميت كه ميت جلوى نوار است، اين نوار نماز مىخواند، مثل او مىشود، فرقى نمىكند، چه جور او صلاة نيست، صلاة ميت صحيح نيست، اين هم همين جور است، فرقى نمىكند، بدان جهت امام معتبر است، عقل هم كه معتبر است و طهارت المولد هم معتبر است، امام الجماعة در صلاة ميت نمىتواند ولد الزّنا بشود، چرا؟ چون كه آن رواياتى كه وارد شده است در اين كه امامت ولد الزّنا صحيح نيست و او نمىتواند امامت بكند مقيّد به صلوات نيست، اگر مقيّد به صلوات بود، خب مىگفتيم صلاة ميت در ما نحن فيه صلاة نيست، ولكن در آنها عنوان صلاة نيست، در صحيحه ابى بصير در باب 14 از ابواب صلاة الجمعه، [2]وسائل است:
محمد ابن يعقوب عن جماعةٍ، اين محمد ابن يعقوب كلينى وقتى كه نقل مىكند تارة مىگويد عن عدّةٍ من اصحابنا، تارةً مىگويد عن العدّة، و اخرى مىگويد عن جماعةٍ من اصحابنا و تارةً اخرى هم مىگويد كه عن جماعة كه جماعت همان مشايخش است، همان عدّه است، محمد ابن يعقوب عن جماعة يعنى جماعة من اصحابنا، تعبير من عدّة من اصحابنا، عن العدّه، عدّة من اصحابنا، جماعةٌ من اصحابنا، جماعةٌ كلّها تعبيراتٌ متعدده عن اشخاص معيّن كه فى بعضى موارد صرّح و منهم محمد ابن يحيى، العدّة و الجماعة، و للكلام محلٍّ اخر المدّعى انّ الجماعة فى كلام الكلينى قدس الله سرّه كلّ ما ذكر فى الكافى مراده عدّة من اصحابنا، و جماعةٌ من اصحابنا، العدّة، عدة من اصحابنا كلّها عباراتٌ شتّى تعبيرٌ عن اشخاصٍ معيّنه و الاثبات علينا و ليس هذا محلّ هذا الكلام، محمد ابن يعقوب عن جماعةٍ عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد عن فضالة ابن ايّوب عن الحسين ابن عثمان الرّواسى كه از اجلاّء است، عن ابن مسكان عن ابى بصير، ليس مرادى است، عن ابى عبد الله علیه السلام صحيحه است، خمسة لا يؤمّون، پنج طايفه هستند كه اينها امام نمىشوند، لا يؤمّون النّاس بر مردم امام نمىشوند، على كلّ حالٍ، در هيچ حالى امام نمىشوند، و عدّ منهم المجنون و ولد الزّنا، خب نماز خواندن بر ميت هم يك حالى است، در هيچ حالى امام نمىشوند، بدان جهت شرط است در آن امام الجماعةاى كه بر ميت نماز مىخواند بايد طهارت مولد بوده باشد، عقل داشته باشد، و هكذا در روايت ديگر هم هست، خمسةٍ لا يؤمّون النّاس و لا يصلّون بهم، و لا يصلّون اين را تمسّك نكرديم، اين خمسةٍ لا يؤمّون النّاس مطلق است على كلّ حالٍ، تمسّك به او كرديم، و او صلاة ميت را هم مىگيرد در او هم نمىتوانند امام بشوند، در هيچ حالى، يكى مجنون است يكى هم ولد الزّنا است، امّا مخالف و ولد الزّنا و المجنون، اينها تمام شد.
ماند صبی، اين صبى هم كه هست نمىتواند امام الجماعة بشود در صلاة الجماعة، چرا؟ چون كه كما اين كه ديروز اشاره كردم، در باب صلاة على الميت يك اطلاقى ندارد كه صلّوا على الميت جماعةً، چونکه اينجور اطلاقى نداريم، چون كه اين جور اطلاقى نداريم، از موارد خاصّه صيد كرديم كه صلاة جماعت در صلاة ميت مشروع است، آنجاهايى كه عمدهاش آن صحاحى بود كه وارد شده بود آنجايى كه شخصى از صلاة ميت دو تكبير يا يك تكبير را درك كرده است، مثل آن رواياتى كه مختصر مىخوانم باب 17[3] از ابواب صلاة الجنازه:
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» ، سند صدوق به عبيد الله ابن على الحلبى (اين عبيد الله است مطلق كه مىگويند) و محمد حلبى و ديگر حلبيين صحيح است، آنجا دارد «أَنَّهُ قَالَ: إِذَا أَدْرَكَ الرَّجُلُ التَّكْبِيرَةَ وَ التَّكْبِيرَتَيْنِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ».آن صلاتى كه بر ميت خوانده مىشود از او يك تكبير را درك كرد، اين جماعت مىشود، «فَلْيَقْضِ مَا بَقِيَ مُتَتَابِعاً»، آنى كه ما بقى است متتابعاً تمام بكند، مىدانيد وقتى كه بر ميّت نماز جماعت خوانده شد امام فارغ شد، جنازه را برمىدارند، خودش هم مستحب است كه زود بردارند، خب آن كسى كه در يك تكبير باقى مانده است، اقتدا كرده است، ميت رفت، بدان جهت در روايت اين است كه متتابعاً تكبير تنها را بگويد تمام كند، خواندن آن دعاها لزومى ندارد، در روايت ديگر اين است كه تمام بكند صلاتش را، اين در صورتى است كه ميت باقى باشد، و در فرض بقاء ميت صلاتش را تمام بكند و اتيان بكند، كما اين كه در كتب فقهيه هم هست، و انشاء الله بحث خواهيم كرد اينها را، غرض اين است كه از مثل اين روايات و مثل صحيحه زرارهاى كه سؤال كرد از امام علیه السلام فى المرأة تؤمّ النّساء فى صلاتها على الجنازه، از آن استفاده كرديم كه امامت مشروع است، جماعت مشروع است، از نظير اين روايات استفاده كرديم كه صلاة ميت را جماعةً خواندن مشروع است، امّا اطلاقى داشته باشد كه امام هر جور بشود مىشود به او اقتدا كرد حتّى بچّه بشود، اينجور اطلاقى در روايات نيست، بدان جهت اگر ما فرض كرديم بر اين كه اطلاقى در يك حيث در روايات نيست، نه در آن حيث احتمال داديم دخالتش را مىگوييم كه نه بايد آن قيد ملاحظه بشود.
امّا به خلاف اين كه فرض كنيد امام الجماعة فاسق بوده باشد، امام الجماعة فاسق است در صلاة على الميت، عيبى ندارد، اگر فاسق بوده باشد ولد الزّنا نشود بلکه مطلق فسق بوده باشد، مثلا ريشش را تراشيده است يا مثلاً كار ديگرى، فاسق است نماز مىخواند، او عيبى ندارد. چرا؟ چون كه اطلاق است، در آن صحيحه زراره كه وارد شده بود در آن زناى كه مىخواهد امام بشود، امام فرمود بر اين كه اگر مرأه اولى النّاس است مىتواند بر اينكه امام الجماعة بشود براى ساير نساء، نفرمود اگر اولى النّاس بشود و عادله بشود، اين قيد را نفرمود، آن در مقام بيان بود، آن در مقام بيان امامت مرأه بود، فرمود بر اين كه اگر اولى النّاس بشود بر ميت مىتواند نماز بخواند، تقوم فى وسطهنّ معهنّ كما اين كه خواهيم گفت، پس امام علیه السلام روحى له الفداه قيد نفرمود كه بايد عادله بشود، از او مىفهميم بر اين كه عدالت اعتبارى ندارد، اين كه ما گفتيم در ادله صلاة على الميت جنازةً اطلاقى ندارد نه اين كه كلّيةً اطلاق ندارد، در مثل عدالت و فسق اطلاقى داريم به او تمسّك مىكنيم، و حتّى نفرمود بر اين كه آن مرأهاى كه هست رشيده بوده باشد، يعنى علاوه بر مرأه بودنش و بالغه بودنش رشيده هم باشد، رشد اعتبارى ندارد، اينها را دفع مىكنيم، و امّا مثل آن طهارت المولد چون كه خودش ناظر به امامت است، لا يؤمّ النّاس، او را نمی شود دفع کرد.
سؤال...؟ زنى است كه چهل سال دارد ولكن سفيه است، عاقل است ولكن خير و صلاح را نمىفهمد، اين را مىگويند غير رشيده، خداوند متعال مىفرمايد وابطل اليتاما آن وقتى كه به بلوغ رسيدند، آن وابتلوا الیتامی حتی اذا بلغو النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم اموالهم، آن رشد در مقابل سفاهت است.
سؤال...؟ عرض كردم بر اين كه صلّوا على الاموات آن مصلّى خودش است كه نماز مىخواند، طفل هم گفتيم بخواند، طفل هم اگر خواند از ديگران تكليف ساقط است، فتوا داديم، امّا كلام اين است كه طفل و غير طفل نماز مىخواند، طفل مىخواهد امام الجماعة بشود، در امام الجماعة بودنش اطلاق ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه اين معنا اعتبارى ندارد، اين نسبت به شرائط امامت.
پس شرائط امامت دو قسم است، يك قسمشان در مقام معتبر است، يك قسم ديگر داعى ندارد به اعتبارش مثل عدالت و رشد و امثال اينها، رشد در آن صلاة هم معتبر نيست.
سؤال...؟ يمكن ان يكون يصلّى ولو لم يكن عادلاً كما ذكرنا و استشهدنا بالاطلاق.
و امّا شرائط الجماعة، معلوم شد كه هيچ يك از اينها معتبر نيست، چرا؟ براى اين كه در ما نحن فيه اين صلاة الجماعة كه نيست، اين دعاء مع الجماعة است، آن قيود در صلاة مع الجماعة معتبر است، اين دعاء مع الجماعة است.
بله اگر جورى بوده باشد كه شرائطى كه در صلاة ميّت معتبر است آن شرائط نبوده باشد، مثل اينكه فرض كنيد ميّت را گذاشتهاند اينجا، يك كسى هم ايستاده است پشت ميت، مثلاً ميت جلويش است، آنهاى ديگر متفرّق در اين مكان وسيع هستند، تنها ايستادهاند، يا نشستهاند، اين صلاة درست نمىشود، چرا؟ چون كه عرفاً صدق نمىكند صلاة على الميت، چون كه ميت شرطش اين است كه قبال مصلّين بوده باشد در جلوى مصلّين بوده باشد، يا در جلوى شخصى بوده باشد كه وراء المصلّين هستند، امّا تنها تك و تك اينجا نشستهاند بلند گفت الله اكبر از آنجا يكى يكى مىگويند الله اكبر اين صلاة على الميت نمىشود، بايد صدق كند كه جمعاً بر ميت دعا كردند، يك چيزهايى هم در مصلّى على الميت معتبر است، نه مسأله امام جماعت است، مثلاً مصلّى على الميّت بايد ايستاده باشد، نشسته نمىتواند نماز بخواند كما سیأتی، اين را از كجا استفاده كرديم؟ از رواياتى استفاده كرديم كه مىگويد مصلّى على الميت ميت مرأه باشد در مقابل رأس و صدرش مىايستد، و امّا اگر مرد بوده باشد در مقابل سرّه مىايستد، از اين استفاده مىكنيم كه قيام در مصلّى معتبر است، مصلّى بايد قيام داشته باشد، بدان جهت اين شرائط اگر موجود بوده باشد صدق كند كه اينها معاً دعا مىكنند بر ميّت، و ميت جلويشان است يا جلوى امامشان است، امام در صلاة الجماعت است، آن عيبى ندارد، اما اینکه امام در جاى بلندى ايستاده است، اينها در جاى منخفض ايستادهاند كه صلاة الجماعة صحيح نيست، امّا نه صلاة على الميت عيبى ندارد، اشكالى ندارد، چون كه آن شرائطى كه گفته شده است در صلاة الجماعة، اينجا دعاى مع الجماعة است، اين مسأله را تمام كرديم.
سؤال...؟ عرض كردم انسان اگر حرفى هم بگويد بايد در مقابل امام علیه السلام نايستد، امام فرمود كه انّها ليست بصلاة انّما الصّلاة لا يكون فيه الرّكوع و السّجود و القرائه، انّها دعاءٌ كه خواهد آمد، بحث خواهيم كرد، اجتهاد در مقابل نص نمىشود.
عرض مىكنم بعد ايشان مىفرمايد در صلوات كه اقتدا مىشود در صلوات، مىدانيد كه امام متحمّل مىشود قرائت مأمومين را، در اين تحمّل امام قرائت مأمومين را دو تا مسلك است، يك مسلك عبارت از اين است كه امام كه متحمّل مىشود قرائت مأموم را يعنى قرائتى كه امام مىكند هم قرائت خودش است و هم قرائت مأمومين است، يعنى خداوند متعال و شارع مقدس اين قرائت مأمومين را به امام داده است كه شما بخوانيد قرائت مأمومين را، آن امام حمل مىكند، متحمّل مىشود قرائت مأمومين را و آن وقت قرائت مأموم و قرائت امام محقق مىشود، يك تحمّل معنايش اين است.
مسأله 12: «لا يتحمل الإمام في الصلاة على الميت شيئا عن المأمومين«.[4]
يك مسلك ديگر اين است كه نه امام الجماعة متحمّل مىشود قرائت مأمومين را، يعنى اعتبار قرائت وقتى كه شخص مأموم شد ساقط است، امام قرائت خودش را مىكند، اين كه تحمّل مىكند قرائت مأمومين را يعنى قرائت از مأمومين ساقط است.
اين فرق ما بين المسلكين چيست فقط اشاره مىكنم، اگر قرائت مأمومين را امام متحمّل بشود، بايد آن امامى كه قرائت را موجود مىكند قرائت مأموم را هم موجود بكند، اگر مأموم ملتفت است كه اشتباه كرد، بايد بگويد كه اشتباه كرديم، اشاره بكند مأموم كه او ملتفت بشود كه آيه را بخواند تا او بفهمد، امّا اگر گفتيم قرائت ساقط است مأموم لازم نيست چيزى بگويد، واجب نيست، گفت عيبى ندارد، امّا تكليف ندارد، چرا؟ چون كه آن خودش ناسى است، از ناسى ساقط است، مسقط صلاتش نيست، من هم كه قرائت ندارم، الحمد الله ربّ العالمين راحت هستم، اين يكى از ثمراتش است، كه آيا امام متحمّل مىشود قرائت از مأمومين را به معنا انّه يقرأ عن نفسه و عنهم از مأمومين، او انّ قرائة الامام قرائة نفسه، و القرائة ساقطةٌ على المأمومين التّحمّل یگون بهذا المعنا.
اين حرف در باب صلاة الميت ايشان در عروه مىفرمايد در باب صلاة الميت امام الجماعة فى صلاة الميت لا يتحمّل من المأمومين شيئا، آنى كه در صلاة ميت لازم است خمس تكبيرات و بعد از تكبيره بايد امور خاصّهاى ذكر بشود كه انشاء الله زنده مانديم و موفق شديم به همين زودى بحث خواهيم كرد، آنها امام كه اتيان مىكند از مأمومين ساقط نمىشود، مأمومين بايد آنها را اتيان بكنند، چرا؟ براى اين كه آن روايتى كه وارد شده است الامام يتحمّل قرائة المأموم موردش تحمّل قرائت مأموم است، قرائت مأموم يعنى قرائت حمد و سوره، او را متحمّل است و در ما نحن فيه قرائتى نيست، در ما نحن فيه ذكر است و دعا است، كما اينكه خواهيم گفت، و در ما نحن فيه آن روايت شامل نمىشود، و به قول ايشان رواياتى كه وارد شده است در كيفيت صلاة على الميت كه بر ميت اينجور نماز خوانده مىشود پنج تكبيره گفته مىشود، بعد از تكبيره اولی كذا گفته مىشود بعد از تكبيره ثانيه كذا گفته مىشود، اينها اطلاق دارند، فرق نمىكند كه صلاة را شخصى جماعةً اتيان كند يا فرادا اتيان كند، كيفيت صلاة ميت اين است، ببينيد چه گفتم، رواياتى كه در كيفيت صلاة ميت وارد است آنها اطلاق دارند، و مىگويد كيفيت صلاة ميت اين است چه جماعةً اتيان بكنى چه فرادا اتيان بكنى، مقتضاى اينها اين است كه مأموم اگر بخواهد صلاة بر ميّت را بخواند بايد آنها را هم اتيان كند، گذشتيم اين مسأله را هم.
مسألة 13: «يجوز في الجماعة أن يقصد الإمام و كل واحد من المأمومين الوجوب لعدم سقوطه ما لم يتم واحد منهم«.[5]
رسيديم به مسأله ديگرى، و آن مسأله ديگر اين است كه خب بنا شد كه با جماعت بخوانيم، ايشان فتوا مىدهد وقتى كه به جماعت مىخواهند نماز بخوانند، هر كدام از امام و مأمومين بايد قصد وجوب را بكنند، چون كه بر ميت هنوز نماز خوانده نشده است و صلاة على الميت هم واجب كفايى است، بر همه واجب است بر كلّ واحدٍ من المكلّفين واجب است، مىدانيد در بحث اصول منقّح شده است که در واجب كفايى به مجرّد اين كه كسى پا شد آن واجب كفايى را اتيان بكند از ديگران ساقط نمىشود، پا شدن او یا پا نشدن او راجع به سقوط تكليف فرقى ندارد، تكليف باقى است تا عمل را تمام بكند، بعد از تماميت عمل تكليف ساقط مىشود، آنجايى كه شخصى ديد او پا شد بر عمل اطمينان دارد كه اين عمل را تمام مىكند و خودش هم صحيحاً تمام مىكند ولو بالحمل على الصّحّه لازم نيست -صحّت را يك علم وجدانى داشته باشد، اصل اتيان را علم وجدانى بايد داشته باشد يا اطمينان-، يا ثقهاى خبر داد كه تمام كرده است، حمل به صحّت مىشود و تكليف ساقط مىشود، مجرّد اين كه همّ شخصى که قيام كرد بر اتيان عمل اين موجب مىشود كه لازم نيست كه اين هم پا شود، چرا؟ چون كه اطمينان دارد كه او عمل را تمام مىكند و تكليف را امتثال مىكند و تكليف ساقط مىشود فى ما بعد هم از اين هم از او، مستحق عقوبت ديگر نمىشود، مىدانيد كه دعوت تكليف به امتثال به حكم العقل است، روى احتمال الضّرر در عدم الاتيان است، اما در اين صورت احتمال ضرر نيست، مىداند او اتيان مىكند، خودش هم صحيحاً اتيان مىكند ولو بالحمل على الصحّة، اين هم استحقاق عقوبتى ندارد، چون كه تكليف فى ما بعد ساقط مىشود، اين عيبى ندارد، بدان جهت در ما نحن فيه اينها وقتى كه قيام كردند اتيان بكنند همه بايد قصد وجوب بكنند، صاحب عروه مىفرمايد، مىفرمايد و اين قصد وجوب بايد در آنها باشد ما لم يتمّ بعضهم قبل البعض، مادامى كه بعضى قبل البعض تمام نكردهاند قصد وجوب مىماند، چون كه تكليف ساقط نشده است.
اين همان مسألهاى بود كه سابقاً گفتيم، سابقاً ديگر بحث كرديم، عين همان مسأله و عين همان ملاك است، عرض كرديم صلاتى را كه مكلّف اتيان مىكند، آن مأتىٌّ به مسقط تكليف است مصداق متعلّق التّكليف است، خود متعلّق التّكليف نيست، وقتى كه شما اول وقت نماز مىخوانيد اين مسقط امر به صلاة الظّهر است، اين خودش متعلّق وجوب نيست، كسى هم اگر قصد كند اين را شارع بر من واجب كرده است تشريع است، كى واجب كرده است؟ مىتوانيد اين صلاة را بعد بخوانيد، مىتوانيد در غير مسجد بخوانيد، در وسط وقت بخوانيد، اينها مصاديق است و متعلّق تكليف یعنی آنى كه خداوند متعّال از عباد مىخواهد صرف وجود طبيعى است، صرف وجود طبيعى به صلاة فى الاول هم منطبق مىشود، به بعد هم فى آخر وقت هم فى المسجد هم فى البيت هم و هكذا و هكذا، منتهى بعضى افراد مستحب است، چون كه اين فضيلت دارد صلاة فى اول الوقت مثل صلاة فى المسجد، اين را قصد مىكند مكلّف که من امر به طبيعى الصّلاة را امتثال مىكنم به فرد مستحبش كه اين مستحب افضل الافراد است، مستحب يعنى افضل الافراد است، اين بايد قصد اينجور بشود، پس گفتيم اين مصداق است، خب وقتى كه مصداق شد وقتى كه امام گفت الله اكبر مأمومين هم گفتند با امام الله اكبر معاً گفتند مقارناً عيبى ندارد، لازم نيست بر اين كه او تكبير را تمام بكند و بعد اينها بگويند، نه معاً گفتن هم عيبى ندارد، صلاة مع الجماعة است، بدان جهت در بعضى روايات حتّى در صلاة فريضه دارد يكبّر و يكبّرون اين تفريع است، يعنى تبعيّت بايد داشته باشد، اين تابع او بشود، او كه شروع كرد اين هم شروع بكند، اينجور بايد بشود، یعنی اينجور عيبى ندارد نه اين كه بايد بشود بلکه بعد هم مىتواند بگويد، روى اين حساب وقتى كه امام گفت الله اكبر بعضى مأمومين خواندنشان خيلى سريع است، امام خيلى طول می دهد خدا طول عمرش بدهد، من كه حال ندارم همين جور دعا بخوانم، بلد هم نيستم آن جور دعا بخوانم، من همان سادهاش را مىخوانم، خب وقتى كه امام تكبيره رابعه را گفت مشغول است به خواندن و تمام كرد و تكبيره خامسه را گفت، آن هم نمازش را تمام مىكند، با امام تمام مىكند، امّا يك شخصى بطیئ است، از امام هم بطيئ تر است، خودش هم يك خصوصيتى دارد طول مىدهد، هنوز آن دعاى بر ميت را تمام نكرده است كه امام تكبيره گفت اين هم زود تكبيره بگويد، این گفتيم نمىتواند قصد وجوب بكند، چرا؟ براى اين كه گفتيم آنى كه اتيان مىكند اين مصداق است، گفتيم مصداق واجب نمىتواند بشود، چون كه مىداند اين قبل از مردم تمام مىكند، اين شخص قبل از مردم تمام مىكند، يا این بعد از مردم تمام مىكند مثل اين مثال، قبل از او مردم تمام كردهاند، آنها مصداق واجب است، اين كه مصداق واجب نمىتواند بشود.
بدان جهت گفتيم كسى نداند كى تمام مىكند، يا بداند كه قبل از همه تمام مىكند يا همه معاً تمام مىكنند قصد وجوب عيبى ندارد، و امّا كسى كه مىداند همه تمام مىكنند يا بعض تمام مىكنند اين هنوز تمام نكرده است، اين قصد وجوب نمىتواند بكند، الكلام الكلام همان كلامى كه گفته بوديم همان كلام در مقام اعاده مىشود.
تعجّب اين است كه بعض فحول در آن مسأله متقدمه هم اين اشكال را داشتند كه قصد وجوب نمىتواند اين شخص بكند، ولكن فى مسألتنا هذا تعليقه ندارد، صاحب عروه كه مىگويد همه قصد وجوب بكنند این بعض فحول تعليقه ندارد اين را، اين همان تعليقه را مىخواهد مثل او است بعينه، و فرقى ما بين اين مسأله و مسأله سابقه نيست، گذشتيم اين را.
مسأله 15: «يجوز صلاة العراة على الميت فرادى و جماعة ومع الجماعة يقوم الإمام في الصف كما في جماعة النساء فلا يتقدم و لا يتبرز و يجب عليهم ستر عورتهم و لو بأيديهم و إذا لم يمكن يصلون جلوسا«.[6]
بعد مىرسد سيد قدس الله نفسه الشّريف به صلاة العراة، آنهايى كه بر ميت نماز مىخوانند يك بحثى بود كه ميت عارى است، مستور العوره نيست، لباسى نيست او را بپوشاند يا كفن كند، يك بحث در آن ميت عارى بود، كلام فى ما نحن فيه فى هذه المسأله در مصلّى عارى است، يك بيچارهاى توى آب غرق مىشد، لباسهايش همهاش را كند زوركى شنا كرد و آمد بيرون لخت و عريان، يك نفر بود يا دو نفر بود يا سه نفر فرقى نمىكند، همين كه مىآمدند جايى برسانند ديدند كه يك ميت ديگرى ولو مستور العوره افتاده است، يا ميّتى كه فرض كنيد كفن هم دارد افتاده است، اين عورات مىخوانند نماز بخوانند بر ميت، مصلّى مكشوف العورة است، آيا در ما نحن فيه اين صلاة مكشوف العوره صحيح است يا نيست؟
يك چيزى بگويم و آن اين است كه در صلوات واجبه ستر العوره شرط صحّت صلاة است، شرط صحّت صلاة است، اين شخص كه بايد عورتش را ستر كند اين حكم تكليفى است، از ناظر محترم يا در جايى كه معرض وجود ناظر محترم است بايد ستر كند، اين تكليف است، ولكن در باب صلاة تكليف نيست، فقط اشتراط است، انسآنجايى نماز مىخواند كه هيچ كس نيست، اتاق را بسته و فقط خودش است، مكشوف العوره نماز بخواند نمازش باطل است، چون كه ستر عورت شرط صحّت صلاة است، بدان جهت اگر صلاتى را مىخواند كه پيش مردم است ناظر است يا در معرض ناظر است، او هم تكليف است كه بايد از او ستر عورت كند و هم شرط نمازش است، كلام در ما نحن فيه اين است، اين اشتراطى كه در آن باب بود آیا اين در باب صلاة ميت هم هست، يا مصلّى على الميت مىگويد بابا من پيرمرد هستم كسى نگاه نمىكند بر من، خودش هم پشت کرده به مردم، مىگويد من همين جور الله اكبر به ميت شروع مىكند نماز خواندن، اگر اشتراط باشد صلاة على الميت باطل است، اگر اشتراط نباشد خلاف شرع كرده که خودش را نپوشانده است ولكن صلاة على الميتش صحيح است، تأمّل بفرماييد تا ببينيم.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص424.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ جَمَاعَةٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ يَعْنِي لَيْثاً الْمُرَادِيَّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَمْسَةٌ لَا يَؤُمُّونَ النَّاسَ عَلَى كُلِّ حَالٍ- وَ عَدَّ مِنْهُمُ الْمَجْنُونَ وَ وَلَدَ الزِّنَا؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج8، ص321.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص102.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص424.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص424.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص424.