«فصل في كيفية صلاة الميت: و هي أن يأتي بخمس تكبيرات يأتي بالشهادتين بعد الأولى و الصلاة على النبي ص بعد الثانية و الدعاء للمؤمنين و المؤمنات بعد الثالثة و الدعاء للميت بعد الرابعة ثمَّ يكبر الخامسة و ينصرف فيجزي أن يقول بعد نية القربة و تعيين الميت و لو إجمالا: الله أكبر أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله الله أكبر اللهم صل على محمد و آل محمد الله أكبر اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات الله أكبر اللهم اغفر لهذا الميت الله أكبر و الأولى أن يقول بعد التكبيرة الأولى أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له إلها واحدا أحدا صمدا فردا حيا قيوما دائما أبدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و أشهد أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدي و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون و بعد الثانية اللهم صل على محمد و آل محمد و بارك على محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد أفضل ما صليت و باركت و ترحمت على إبراهيم و آل إبراهيم إنك حميد مجيد و صل على جميع الأنبياء و المرسلين و بعد الثالثة اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات تابع اللهم بيننا و بينهم بالخيرات إنك على كل شيء قدير و بعد الرابعة اللهم إن هذا المسجى قدامنا عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك نزل بك و أنت خير منزول به اللهم إنك قبضت روحه إليك و قد احتاج إلى رحمتك و أنت غني عن عذابه اللهم إنا لا نعلم منه إلا خيرا و أنت أعلم به منا اللهم إن كان محسنا فزد في إحسانه و إن كان مسيئا فتجاوز عن سيئاته و اغفر لنا و له اللهم احشره مع من يتولاه و يحبه و أبعده ممن يتبرأ منه و يبغضه اللهم ألحقه بنبيك و عرف بينه و بينه و ارحمنا إذا توفيتنا يا إله العالمين اللهم اكتبه عندك في أعلى عليين و اخلف على عقبه في الغابرين و اجعله من رفقاء محمد و آله الطاهرين و ارحمه و إيانا برحمتك يا أرحم الراحمين.و الأولى أن يقول بعد الفراغ من الصلاة رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ و إن كان الميت امرأة يقول بدل قوله هذا المسجى إلى آخره هذه المسجاة قدامنا أمتك و ابنة عبدك و ابنة أمتك و أتى بسائر الضمائر مؤنثا و إن كان الميت مستضعفا يقول بعد التكبيرة الرابعة اللهم اغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ربنا و أدخلهم جنات عدن التي وعدتهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم إنك أنت العزيز الحكيم و إن كان مجهول الحال يقول اللهم إن كان يحب الخير و أهله فاغفر له و ارحمه و تجاوز عنه و إن كان طفلا يقول اللهم اجعله لأبويه و لنا سلفا و فرطا و أجرا«.[1]
آنى كه در مشهور هست و صاحب عروه فرموده است، در اين روايت گفته شده است كه وارد است مستندش اين روايت است. در اين روايت يك شبههاى هست كه اصلش اين است كه اين محمد بن مهاجر خودش از ثقات و از عدول است. ولكن مادرش در سفر حج مبتلا شد به... يعنى به يك زنى كه از عامّه بود. آن زن و ديگران وقتى كه احرام مىبستند ايشان احرام نبست. مادر اين محمد بن مهاجر تا به عقيق رسيد. در عقيق اين مادرش احرام را بست. او صدايش بلند شد آن زن كه با او مصاحب بود. شما شيعهها همه جا مخالفت مىكنيد با ساير مسلمين. احرام را نمىبندى بعد هم بر ميت پنج تا تكبير مىگوييد و حال آن كه چهار تكبير دارد. از مسلّمات است كه صلاة عن الميت چهار تكبير دارد. روى اين اساس كه اين زن خودش چيزى نداشت. آمد از امام صادق سلام الله عليه بعد المراجعه پرسيد قضيه را. يا وقتى كه به مدينه رسيد پرسيد. قبل از رفتن به مكّه بود. پرسيد اين معنا را. امام(ع) در جوابش فرمود كه نه رسول الله (ص) پنج تكبير گفته است براى مؤمن. منافق چهار تكبير داشت و ما هم بر طريقه آن سنّتى كه جدّ ما رسول الله داشت، بر او عمل مىكنيم. بدان جهت اين است كه كان رسول الله (ص) كان يعنى عمل مستمرش اين بود. «إِذَا صَلَّى عَلَى مَيِّتٍ كَبَّرَ وَ تَشَهَّدَ- ثُمَّ كَبَّرَ وَ صَلَّى عَلَى الْأَنْبِيَاءِ وَ دَعَا- ثُمَّ كَبَّرَ وَ دَعَا لِلْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ كَبَّرَ الرَّابِعَةَ وَ دَعَا لِلْمَيِّتِ- ثُمَّ كَبَّرَ الْخَامِسَةَ وَ انْصَرَفَ- فَلَمَّا نَهَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنِ الصَّلَاةِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ » [2]چهار تكبير را به آنها گفتند.
اين كلام امام صادق سلام الله عليه است كه امّ السّلمه على ما روى اين جور نقل كرده است. در اين روايت اين است كه اذا صلّى على الميت كبّر و تشهّد. تشهّد به شهادتين نيست. ممكن است بگوييم كه و تشهّد يعنى تشهّد الشّهادتين. اين مناقشه حل بشود. آن وقت مىماند سند اين روايت. تا محمد بن مهاجر روايت صحيحه است. ام توثيق ندارد. امّش كه از امام صادق سلام الله عليه مسأله را پرسيده است توثيق ندارد.
در كلام بعضى از فقها است كه اين اشكالى ندارد. چون كه اين روايت معمولٌ بها عند المشهور است و عمل مشهور جبران مىكند اگر اين روايت من حيث السّند هم ضعيف بوده باشد، عمل مشهور جبران مىكند.
اين را مىدانيد كه اين حرف درست نيست. براى اين كه مشهور آنى كه جبران مىكند ضعف سند را، عمل مشهور من الاصحاب عند القدما است. آن علماى سابقى كه ما داشتيم آنها اگر عمل بكنند به روايتى كه من حيث السّند ضعيف است، عمل آنها جابر ضعف مىشود.
و سرّ فى ذلك اين است چون كه آنها نزديك به زمان ائمه بودند و به زمان شيعه عند الائمه بودند، اينها وقتى كه به يك روايتى كه من حيث السّند ضعيف بوده باشد ولكن با وجود اين به او عمل بكنند و بر طبقش فتوا بدهند، معلوم مىشود كه حكم عند الشّيعه فى ذالك الزّمان متسالمٌ عليه بوده است. يعنى پيش شيعه متسالمٌ عليه هم نبوده است، از مشهورات بوده است عند الشّيعه كه حكم اين جور است در زمان ائمه. روى اين اساس ولو فعلاً ما روايت را به سند ضعيف ببينيم و آن تسالم هم به مرور زمان از بين رفته است، ما عمل مىكنيم بر طبقش. و در ما نحن فيه آن مشهور عند القدما اصحاب به روايتى عمل كردن آن هم وجه عمل بر ما معلوم نشد كه وجه عملشان چيست. ظاهراً وجهى به يد ما نرسيده است كه اين وجه عمل باشد. بدان جهت مىماند بر اين كه حكم متسالمٌ عليه بود آن زمان عند الشيعه. اينها ديدهاند كه حكم معروف بين الشّيعه است. پس حكم همين جورى است. از ائمه صادر شده بود. چون كه مشهور بودن و متسالمٌ عليه بودن عند الشّيعه فى ذالك الزّمان نمىشود از اين كه معصوم اين جور بيان كرده باشد.
و امّا جايى بدانيم كه مشهور قدما اين روايت ضعيفه را چرا عمل كردهاند چون كه مثلاً مطابق با احتياط بود يا به نحو ديگرى دليل اقامه كردهاند به اين جهت عمل كردهاند، وجه عمل مشهور شد قيمتى ندارد عمل مشهور. كما اين كه در نجاست ماء بئر از عمل مشهور روايات نزحى كه هست از آنها همهاش اعراض شد.
و امّا شهرت بين المتأخّرين حكم عند القدما مشهور نباشد. بين المتأخّرين مشهور بشود، متأخّرين هم مثل ما بودند. شهرت پيش آنها فايدهاى ندارد. اين صلاة على الميت به هذه الكيفيه كه در عروه فرموده است، اين مشهور بين المتأخّرين است. نه مشهور بين المتقدّمين است. مشهور بين المتقدّمين بودن ثابت نشده است. اگر نگوييم كه نفى شهرت را بكنيم، بگوييم اين جور نيست. آنها هم مطلق الدّعا را مىگفتند. اگر اين را نگوييم شهرت ثابت نيست. بدان جهت دعواى اين كه اين روايت ضعفش جبر مىشود به عمل مشهور يعنى مشهور قدما. اين صغرى را در ما نحن فيه ندارد. عمل مشهور محرز نيست.
صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف روايت ديگرى را منضم كرده است و فرموده است آن روايت ديگر هم بر نسق اين روايت امّ السّلمه است كه مادر محمد بن مهاجر است. آن روايت ديگر اين است. روايت نهمى است در همين باب دومى.
و باسناد الشّيخ عن على بن الحسين. على بن حسين پدر صدوق است قدس الله سرّه كه شيخ الطّوسى از او رواياتى دارد و سندش هم صحيح است. عن عبد الله بن جعفر حميرى است. روايت 9 است:
عن ابراهيم بن مهزیار عن اخيه على بن مهزیار عن اسماعيل بن همام عن اب الحسن يعنى اب الحسن رضا (ع). [3]اين اسماعيل بن همام از اصحاب امام رضا است و شخص ثقه است. اين روايت فقط در سند ابراهيم بن مهزیار است كه بعضىها مناقشه كردهاند كه اين توثيق ندارد. اين جور نيست. ابراهيم بن مهزیار از آن معاريف است. معروفيتش به برادرش على بن مهزیار است و روايات متعددهاى دارد. قدحى دربارهاش نرسيده است. بلكه مدح رسيده است. اگر بنا بوده باشد مىشود گفت مدح رسيده است. بن طاووس ذكر كرده است. اگر در ما نحن فيه شخص معروفى ما مسلك ما اين است در باب الرّجال. شخصى كه معروف بوده باشد از رجاليين و درباره او قدحى نرسد اين كشف مىكند بر اين كه اين در زمان خودش مستور بوده است. يعنى ظاهر الصّلاح بوده است. ظاهر الصّلاح يعنى عيبش را ستر مىكند. مردم از او غير از خوبى چيزى را نديدهاند. او شرعاً اين ظاهر الصّلاح بودن معنايش اين است كه آن جماعتى كه شخص با آنها معاشرت مىكند، آنها مىگويند ما از اين غير از خوبى بدى نديديم. خوبى ديديم. عمل به وظايف ديديم. اين شخصى كه اين جور بوده باشد اين طريق بر عدالتش است. وقتى كه قدحى از او نقل نشد، خصوصاً در كتب رجال كه احتمال بر اين است كه قدح ذكر بشود، و عيب ذكر بشود معلوم نشد و شخص معروف بود، معلوم مىشود اين شخص مستور بود. چون كه شخص معروف عيبى داشته باشد او را در مىآورند. اگر افترا هم نبوده باشد در مىآورند. روى اين حساب مبناى رجالى ما اين است. اين معروف رجاليين وقتى كه قدحى درباره آنها نرسيد آن وقت عمل به روايات او مىكنيم. چون كه اين اشكالى ندارد كه.
سؤال ...؟ عدالة و الوثاقة. وثاقت معناه انّه متحرّزٌ عن الكذب و العادل متحرّزٌ عن الكذب.
بدان جهت عدالت فوق ثقه بودن است. ما در رجاليين همين جور است. اين معنا اگر مشهور شد كشف مىكنيم بر اين كه اين شخص، شخص عادلى است. يا مذهبش فاسد باشد ثقه است. چون كه عيبى ذكر نشده است.
سؤال ... ؟ سهل بن زياد ضعف. ورد فيه التّضعيف. و السّكونى موثّقٌ به توثيق شيخ قدس الله سرّه فى العدّه. و النّوفلى موثّقٌ بمعروفيته و عدم ثبوت القدح فيه كما ذكرنا. و سهل بن زياد ضعيفٌ لانّه ولو اين كان من المشاهير. الاّ انّه ورد فيه قدحٌ. النّجاشى و غير النّجاشى ذكر القدح فيه. كما ذكر فى محلّه. هذا الّذى نذكره حاصل عمرنا كانّ الرّجالى اذا كان معروفاً بحيث ينظر اليه كه شيخ الحديث يؤخذ منه الحديث شخصاً معروفاً و لم يرد فى حقّه قدحٌ هذا يكشف انّ فى عصره كان ساتراً لعيوبه عفيفاً ساتراً للعيوب. و هذا الشّخص له كان حسنٌ ظاهرٍ. و حسن الظّاهر طريق العقلی لكشف العدالة فيحكم بانّه عدلٌ اذا كان اماميّاً. مثل ابراهيم بن مهزیار. او ثقةً اذا كان على خلاف الحق و النوفلی هکذا.
و على ذالك الاساس اين روايت من حيث السّند تمام است. بدان جهت در بعضى روايات هم تعبير به صحيحه شده است. اين صحيحه اسماعيل بن همام[4] و اين تصريح هم صحيح است كما ذكرنا. آن جا دارد:
«عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى جِنَازَةٍ فَكَبَّرَ عَلَيْهِ خَمْساً- وَ صَلَّى عَلَى أُخْرَى فَكَبَّرَ عَلَيْهِ أَرْبَعاً فاَمَّا الَّذِي كَبَّرَ عَلَيْهِ خَمْساً- فَحَمِدَ اللَّهَ وَ مَجَّدَهُ فِي التَّكْبِيرَةِ الْأُولَى- وَ دَعَا فِي الثَّانِيَةِ لِلنَّبِيِّ ص». اين كه ديروز مىگفتم كه دعا در نبى به معناى صلاة است، اين صحيحه كالصّريح است در اين معنا كه صلوات بر نبى تعبير به دعا شده است. «وَ دَعَا فِي الثَّالِثَةِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ- وَ دَعَا فِي الرَّابِعَةِ لِلْمَيِّتِ- وَ انْصَرَفَ فِي الْخَامِسَةِ». همهاش دعا است. صلاة الميت دعا است. آن جا فرمود و امّا الّذى كبّره عليه اربعاً فحمد الله فمجّده فى التّكبيرة الاولى و دعا لنفسه و اهل بيته فى الثّانية. در ثانيه براى خودش دعا كرد. دعا براى خودش و اهل بيت همان صلوات است. و دعا للمؤمنين و المؤمنات فى الثّالثه وانصرف فى الرّابعة. فلم يدع له. دعا نكرد بر ميت. لانّه كان منافقاً. چون كه منافق بود.
اين روايت را فرموده است بر نسق اولى است. اين روايت من حيث السّند ولو تمام است. الاّ انّه اين روايت نسق اولى نيست. در نسق اولى بعد از تكبيرة اولى تشهّد بود. در اين صحيحه كه گفتيم روايت معتبره است، بعد التّكبيرة الاولى اين جور بود كه كبّر فامّا الّذى كبّر عليه خمساً فحمد الله و مجّده فى التّكبيرة الاولى. در تكبير اولى حمد و تنزيل خداوند را فرموده است: هو الحىّ القيّوم الّذى لم يتّخذ صاحبتاً و لا ولدا. امّا شهادتين نيست ديگر اين جا. و هكذا شهادت بر وحدانيّت هم نيست. چون كه حمد الله و مجّده غير از شهادت بر وحدانيّت است. بدان جهت صاحب حدائق[5] كه فرموده است اين معنا را، در ما نحن فيه اين روايت بر نسق اولى نيست. در نسق اولى تشهّد بود و در عبارت صاحب عروه و كلام مشهور بين المتأخّرين تشهّد شهادتين بود. ولكن در اين روايت تشهّد اصلاً به وحدانيّت هم نيست. فضلاً از اين كه تشهّد به شهادتين بوده باشد.
در ما نحن فيه ممكن است كسى بگويد خب اين روايت فقط حمد خدا و تمجيد خدا را گفته است. تشهّد به وحدانيّت خداوند در اين روايت نيست و هكذا تشهّد به شهادتين در اين روايت نيست. ولكن در روايات ديگر هست. چون كه روايت منحصر نيست به روايت محمد بن مهاجر. در روايات ديگر امر به تشهّد است كه الان مىخوانم. آن روايات ديگر كه در آنها هست كه كبّر واشهد تكبيره اولى را بگود، شهادتين را بگو، او اطلاق اين روايت را تقييد مىكند كه بله اين كه حمد الله و مجّده يعنى تشهّد و مجّد.
مىگوييم اين حرف درست نيست:
اولاً اين حكايت فعل است. قال ابو عبد الله صلّى رسول الله على جنازةٍ فكبّر خمساً فامّ الّذى كبّر خمساً فحمد الله فمجّده فى التّكبيرة الاولى. اين حكايت فعل است.
لو فرض اگر تقييد كرديم. گفتيم كه نه بخواهيم تشهّد فاليتشهّد فاليحمد الله سبحانه. اين جور گفتيم. در روايات ديگر هم تشهّد هست در بعضى روايات ديگر. حمد و تمجيد نيست. ربّما به ذهن بعضىها خطور مىكند كه مقتضاى صناعت اين است اطلاق حمد را به تشهّد در آن جا تقييد كنيم و اطلاق تشهّد آن جا را هم به حمد در اين جا تقييد بكنيم كه بگوييم بعد از تكبيرة الاولى يتشهّد بتوحيد الله و يمجّده ثمّ يتشهّد بنبوّت النّبى مثلاً. اين جور اطلاق در ما نحن فيه جايش نيست. اين در آن جاهايى است كه، قاعده عرض مىكنم:
قاعده اصوليه كه بايد تطبيق بشود در فقه. در آن جاهايى كه در خطابى امر به فعلى بشود و در خطاب ديگرى امر به فعل آخر بشود، در ما نحن فيه اگر ما علم داشتيم كه اين دو تا فعل، دوتايش واجب نيست. هم صلاة جمعه باشد، هم صلاة ظهر واجب باشد. اين جور نيست. آن جا حمل مىشود خطابين بر تخيير. چون كه اين امر صريح است كه روز جمعه صلاة الجمعه هم مجزى است. ظاهر است بر اين كه معيّناً واجب است. آن روايت ديگر صريح است بر اين كه ظهر مجزى است. ظاهر است بر اين كه ظهر وجوبش تعيّنى است. به صراحت هر كدام از ظهور ديگرى رفع ید مىشود، مىشود تخيير. و امّا در جايى كه اين علم اجمالى نيست. مىگوييم هر دو واجب است. در آن جايى كه علم داريم دو تا واجب نيست، مىگوييم نه تخييرى است. و امّا در جايى كه علم نداريم مىگوييم هر دو واجب است.
مثل ما نحن فيه. كانّ متوهّم اين جور مىگويد. بعد از تكبيرة الاولى اين مىگويد تشهّد بگو، آن مىگويد حمد بگو. مىگوييم هر دو تا را بگويد. چون كه علم نداريم كه دو تا واجب نيست. هر دو تا واجب است. منتهى وجوب يكى در يك خطاب ذكر شده است، وجوب ديگرى هم در خطاب ديگر ذكر شده است. اين را بدانيد. در مورد واحد اگر امر به فعلين بشود در خطابين، در هر خطابى به يك فعلى، علم نداشته باشيم كه در واقع دو تا واجب نيست، مقتضى القاعده اين است كه ملتزم بشويم كه هر دو واجب است.
اين را در ما نحن فيه تطبيق نكنيد. چرا؟ چون كه در ما نحن فيه اين قاعده اعمال نمىشود. چرا؟ چون كه رواياتى داريم كه در باب صلاة على الميّت دعا موقّتى نيست. اگر بنا بشود بگوييم هم تشهّد واجب است و هم حمد واجب است مىشود موقّت. تعيين شد ديگر. بعد از تكبيرة الاولى بايد اين را بگوييم. رواياتى كه مىگويد دعا موقّت نيست، ذكر موقّت نيست، او مانع مىشود از اين جمع كردن.
بدان جهت ملتزم شدن بر اين كه بعد از تكبيره اولى تشهّد واجب است يا بگوييم حمد واجب است يكى واجب است، اين را هم نمىشود ملتزم شد. چون كه اين باز موقّت مىشود. واجب تخييرى بين الامرين. بدان جهت مقتضاى آن روايات اين است كه در ما نحن فيه نمىتوانيم بگوييم بعد از تكبيرة الاولى صلاة واجب است و نمىتوانيم بگوييم بعد از تكبيرة الاولى حمد واجب است. تحميد و تمجيد واجب است. و نمىتوانيم بگوييم خصوص تشهّد واجب است. هر دو تا مشكل است. چون كه در روايات از جمله باب 7 از ابواب صلاة الجنازه [6]اين جور فرمود:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ وَ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى وَ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ» چهار بزرگوار نقل مىكنند از ابى جعفر. «قَالَ: لَيْسَ فِي الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ قِرَاءَةٌ وَ لَا دُعَاءٌ مُوَقَّتٌ». نه دعاى معيّن واجب است و نه هم قرائت قرآن واجب است. هيچ كدام واجب نيست.[7] مىگويد بر اين كه در روايت 3
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ أَنَّهُمَا سَمِعَا أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَيْسَ فِي الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ قِرَاءَةٌ وَ لَا دُعَاءٌ مُوَقَّتٌ» الاّ اين استثنا است. يعنى در صلاة ميت فقط همين است. «إِلَّا أَنْ تَدْعُوَ بِمَا بَدَا لَكَ» آن دعائى بخوانى كه ذهنت آمد اين دعا را بخوانى «وَ أَحَقُّ الْأَمْوَاتِ أَنْ يُدْعَى لَهُ» آن امواتى كه مؤمنين هستند. احقّشان كه حق و حقوق دارند در مؤمنين به آنها دعا بشود. حقّ موتى است كه بايد دعا بر ميت بشود. «أَنْ تَبْدَأَ بِالصَّلَاةِ عَلَى النَّبِيِّ ص»آنى كه استثنا شده است، آن استثنا شده است كه دعا بر ميت بشود. ولكن غير معيّن نيست دعا به ميّت. هر دعائى بشود. يكى هم دعا بر نبى است. صلاة على النّبى است. هر جور صلوات بفرستى. به هر نحوى بفرستى صلاة بر نبى است. و صلاة بر نبى هم بايد بدأ بشود. يعنى اول صلاة بر نبى بشود، بعد بر مؤمن دعا بشود. در اين اربع تكبيرات كه بينهنّ است، بدأ بشود به صلاة على النّبى، بعد هم دعاء بر مؤمن بشود. در اوّلى گفت اللهمّ صلّ على محمد و آل محمد. در دومى و سومى هم ميّت را دعا كرد. اللهمّ اغفر له و تجاوز...بعد در سوّمى گفت واحشره مع النّبى و آله الاطهار. بعد از چهارمى هم گفت بر اين كه اللهمّ اذكره فى جنانك الله اكبر تمام شد. چون كه اتيان كرده است. دعا كرده است به ميت به ما بدا و خودش هم اول صلوات فرستاده است. اين صحيحه محمد بن مسلم مقتضايش اين است.
و اين صلاة على النّبى روايات متعددهاى داريم. روايات صحيحه و موثّقه در صلاة على الميت در تمامى آنها دعا بر ميت كه مؤمن بوده باشد. منافق نباشد. دعا بر ميت و صلاة على النّبى ذكر شده است كه اينها باشد. خودش بدأ صلاة نبى مثل اين. كه صلاة على النّبى بايد بدأ بشود. بدان جهت مىگوييم صلاة تعيينى ندارد دعا نبى به هر نحوى دعا بشود بر نبى.
دعا بر نبى هم معلوم است ديگر. غفران ذنوب كه نمىشود. علوّ درجات مىشود. اللهمّ ارفع درجات نبيّنا محمدٍ و آله الاطهار. اين كافى است. دعا بر نبى است...نيست به آن صلوات كذا. هر صلاتى كه مقتضاى تمام روايات اين است كه در آنها صلاة نبى ذكر شده است. دعا بر مؤمن ذكر شده است و عموم ديگر هم ذكر شده است. مثل تشهد، مثل تمجيد خداوند. اين صحيحه محمد بن مسلم كه استثنا دارد مىگويد در صلاة على الميت نيست، الاّ اين كه مىگوييم. آن عبارت از اين است كه ميت دعا بشود، بعد از بدأ به صلوات.
بدان جهت آن امورى كه گفته شده است همهاش حمل مىشود به افضليت در رواياتى كه صحيحه است. ذكر شده است. مثل اين صحيحهاى كه تمجيد خداوند بود. مىگفتيم خب افضل است اين ذكر بشود. و اين كيفيتى هم كه در دومى اين جور بگو، در سومى اين جور بگو، در چهارمى اين جور بگو، دعاى بر ميت را در چهارمى بگو اين افضل است. و الاّ وجوبى ندارد.
بدان جهت در اولى نبى را صلوات بفرستد. بعد در همان اولى ميت را دعا كند، تكرار كند در چهار تكبير همين را كافى است. بلكه در روايات صحيحه تكرار اين جورى وارد است. در صحيحه زراره و هكذا صحيحه حلبى موثّقه سماعه اين جور تكرار ذكر شده است.
شاهد بر اين كه اين جور صلاة خواندن كافى است، گوش كنيد بخوانم روايتش را. صحيحه، صحيحه زراره است. در صحيحه زراره اين جور وارد شده است. روايت دومى است در باب دوم. كيفيت صلاة الجنازه است:
«عن على بن ابراهيم عن ابيه عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ قَالَ- تُكَبِّرُ ثُمَّ تُصَلِّي عَلَى النَّبِيِّ ص- ثُمَّ تَقُولُ اللَّهُمَّ عَبْدُكَ ابْنُ عَبْدِكَ ابْنُ أَمَتِكَ- لَا أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَّا- اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي حَسَنَاتِهِ وَ تَقَبَّلْ مِنْهُ- وَ إِنْ كَانَ مُسِيئاً فَاغْفِرْ لَهُ ذَنْبَهُ- وَ افْسَحْ لَهُ فِي قَبْرِهِ- وَ اجْعَلْهُ مِنْ رُفَقَاءِ مُحَمَّدٍ ص- ثُمَّ تُكَبِّرُ الثَّانِيَةَ وَ تَقُولُ- اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ زَاكِياً فَزَكِّهِ- وَ إِنْ كَانَ خَاطِئاً فَاغْفِرْ لَهُ- ثُمَّ تُكَبِّرُ الثَّالِثَةَ وَ تَقُولُ- اللَّهُمَّ لَا تَحْرِمْنَا أَجْرَهُ- وَ لَا تَفْتِنَّا بَعْدَهُ ثُمَّ تُكَبِّرُ الرَّابِعَةَ وَ تَقُولُ- اللَّهُمَّ اكْتُبْهُ عِنْدَكَ فِي عِلِّيِّينَ- وَ اخْلُفْ عَلَى عَقِبِهِ فِي الْغَابِرِينَ- وَ اجْعَلْهُ مِنْ رُفَقَاءِ مُحَمَّدٍ ص- ثُمَّ كَبِّرِ الْخَامِسَةَ وَ انْصَرِفْ».[8] كه همان تكرار است. همان را كه دعا بر ميت تكرار شده است در اين تكبيرات و هكذا در روايات ديگر. آنى كه در صلاة ميت مىشود گفت به قرينه آن رواياتى كه در او الاّ دعا بر ميت و صلاة على النّبى نيست، چيز ديگرى نيست ملتزم مىشويم كه ما بقى افضل هستند يا لااقل اگر فتوا به افضليت نداديم مىگوييم احوط اين است آنى كه در عروه فرموده است. ديگر نمىشود فتوا داد كه شهادتين واجب است. چون كه امام (ع) در آن روايت نفرمود و در اين صحيحه هم فرمود فى الصّلاة على الميت تكبّر ثمّ تصلّى على النّبى. شهادتين ندارد. تكبّر ثمّ تصلّى على النّبى. بعد دعا كن بر ميت.
پس معلوم مىشود بر اين كه در ما نحن فيه اينها وجوبى ندارند. لا اقل اگر بخواهد فقيه بگويد، مىگويد بر اين كه در ما نحن فيه احتياط اين است. مگر كسى مثل مسلك بعضىها باشد كه بگويند اين معرضٌ عنه اصحاب است. اين روايات. آن معمولٌ بها عند الاصحاب است كه جوابش را گفتيم كه اين معمولٌ بها عند الاصحاب بايد عند القدما بشود. محقق گفت در شرائع و ان قلنا بوجوب الدّعا فليس فيه بدعاءٌ على التّعيين. دعا على التّعيين ندارد. بدان جهت در ما نحن فيه صلاة ميت اين مىشود.
آن وقت مىماند يك روايتى كه شما به ما اشكال بكنيد. شما كه مىگوييد دعا هست و يكى هم صلوات بر نبى است، اين مخالف است با آن موثّقه يونس بن يعقوب كه در باب هفتم از صلاة الجنازه روايت دومى[9] است:
كلينى نقل مىكند «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْجِنَازَةِ- أُصَلِّي عَلَيْهَا عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ- فَقَالَ نَعَمْ إِنَّمَا هُوَ تَكْبِيرٌ وَ تَسْبِيحٌ وَ تَحْمِيدٌ وَ تَهْلِيلٌ». گفتهاند خب در اين روايت فرمود كه هم تحليل است، لا اله الاّ الله است. اين خودش شهادت است. تسبيح و تحميد است. تكبير است. شما گفتيد صلاة ميت فقط دعا است بر نبى و بر ميت. اين مخالف با او است. عرض مىكنم نه اين روايت مخالف نيست. چرا؟ در اين روايت سؤال كرده است صلاة ميت را بلاوضوء بخواند. امام (ع) در جواب مىگويد كانّ غايت آن چيزى كه در صلاة ميت خوانده مىشود ركوع و سجود ندارد. قرائت ندارد. غايت چيزى كه خوانده مىشود تسبيح است و حمد است و تشهّد است. غايتش اين است. و اينها وضو نمىخواهد كه. ذيل حديث دارد تو در خانهات هم وقتى كه مىخواهى دعا بخوانى يا ذكر بگويى وضو نمىگيرى كه. وضو نمىخواهد. صلاتى كه ذات الرّكوع و السّجود است ذيل اين موثّقه است.
موثّقه را در باب 21 هم دوباره نقل كرده است. 21 از صلاة الجنازه. اين در همان ذيل موثّقه است. اين جا هم در آخر گفته است الحديث. يعنى دنباله دارد حديث. امام (ع) نظرش اين است كه صلاة ميت كه مىخوانند غايتش اين است كه تشهّد گفتهاند لا اله الاّ الله گفتهاند. حمد خدا را كردهاند. تسبيح خدا را گفتهاند. اينها كه وضو نمىخواهد. اين مثل اين است كه در خانه خودت اين كارها را بكنى. وضو كه نمىگيرى. اين روايت در مقام بيان اين است كه اينها وضو نمىخواهند. نه اين كه در صلاة ميت بايد همه اينها باشد. تكبيره بايد باشد. چون كه پنج تكبيره گفتيم لازم است. امام (ع) در مقام اين نيست كه اينها در صلاة ميت واجب هست همهاش. امام (ع) مىفرمايد كه در صلاة ميت همه اينها هم شد وضو نمىخواهد. چون كه اينها وضو نمىخواهند. آن صلاة ذات الرّكوع و السّجود وضو مىخواهد.
يك كلمهاى هم اين جا عرض بكنم. خلاصة الكلام محصّلش اين بود كه آنى كه در صلاة ميت لازم است اين است كه پنج تكبير گفته بشود. در آن صلاة بايد صلاة على النّبى (ص) باشد، آن وقت بعد از او دعا للميت بشود. احوط اين است كه آنى كه در عروه فرموده است آن جور خوانده بشود. و اولى اين است بلكه احوط اين است كه اين كه در عروه فرموده است اين بعد كلّ تكبيرةٍ تكرار بشود. يعنى اين دعا شهادت و شهادتين بعد دعا صلوات على النّبى و هكذا دعا للمؤمنين و الميت در هر تكبيره بعد هر تكبيره بشود. اين اولى از اين است كه در عروه فرموده است. آنى كه در عروه فرموده است اين مطابق با احتياط است. غاية الامر اين است. و نمىشود فتوا داد.
يك امرى كه باقى مانده است در صحيحه زراره اين جور وارد شده بود كه امام(ع) در صحيحه زراره فرمود كه اين جور بگو: « اللَّهُمَّ عَبْدُكَ ابْنُ عَبْدِكَ ابْنُ أَمَتِكَ- لَا أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَّا- اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِي حَسَنَاتِهِ وَ تَقَبَّلْ مِنْهُ- وَ إِنْ كَانَ مُسِيئاً فَاغْفِرْ لَهُ ذَنْبَهُ- وَ افْسَحْ لَهُ فِي قَبْرِهِ- وَ اجْعَلْهُ مِنْ رُفَقَاءِ مُحَمَّدٍ ص» بعضی ها گفته اند اين اين جور صلاة را به آن مؤمنى مىشود خواند كه مستور بشود كه لا نعلم الاّ منه الاّ خيرا. يعنى ما كه با او يك عمر زندگى كرديم و الان هم زير خاكش كرديم، ما از او غير از خوبى چيز ديگرى نديديم كه شخص ميّت عادل بوده باشد. حسن ظاهر بوده باشد كه ظاهرش حسن بود و امّا كسى كه تا ديروز، پريروز شراب مىخورد، فحش مىگفت به مردم به او بگوييم اللهمّ لا نعلم منه الاّ خيرا اين گفته نمىشود. اين آن موارد را نمىگيرد. بدان جهت شبهه مىكنند كه ميّتى كه معلوم الحال است و فسقه و فجره از آنها است، از طيف آنها است ولكن اسمش شيعه است و مسلمان است نماز بايد به او خواند چون كه صلّوا على اهل القبلة و لا تدعوا احداً من امّة بلا صلاةٍ به او همين جور مىشود نماز خواند نه نمىشود. بسا اوقات اين جور مىگويند.
ولكن در ما نحن فيه عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه دو تا جواب است:
جواب اول اين است كه اين كلام در مقابل خداوند در مقام شفاعت است. كسى كه مصلّى است و نماز مىخواند بر ميّت، اين در مقام شفاعت است. مثل اين كه مثلاً كسى كه يك شخصى مذنب است. خودش هم مىداند مذنب است. اين شخص هم مىداند مذنب است. اين را پيش حاكم و والى مىبرد به جهت شفاعت مىگويد آقا اگر ايشان هم اين كار بدى كردهاند تعليق مىگويد. مىداند كرده است. مىگويد اگر كار بدى كرده است شما هم ببخشيد از او. ديگر بيچاره اگر كرده است پشيمان است. اين مىداند كه نه پشيمان است و نه هم نكرده است. كرده است. اين در مقام شفاعت است. در مقام تشفّع و تذلّل به خداوند خلاف واقع را به خدا گفتن عيبى ندارد. اين اشكالى ندارد. انسان براى خدا افترا ببندد او حرام است. افترا على الله است. يا براى مردم دروغ بگويد او حرام است. ولكن در مقام تشفّع و تذلّل كه اراده جدّىاش اخبار نيست. مرحوم آخوند در كفايه دارد وقتى كه مىگوييد زيدٌ كثير الرّماد ولو يك قطره هم رمادى در خانه نداشته باشد اين كلامش كذب نيست. چرا؟ چون كه اين كنايه است. غرض از اين ابلاغ كثرت السّور است. اگر جواب باشد صحيح است. در ما نحن فيه هم ما كه مىگوييم اللهمّ لا نعلم منه الاّ خيرا غرض از اين كلام تذلل و استشفاع است. طلب شفاعت است. طلب استغفار است.
بدان جهت در اين مقام خلاف واقع را كه انسان خودش را كوچك بكند، ذليل بكند حتّى اين دعاهايى كه از ائمّه صلوات الله و سلام عليهم نقل شده است خداوند چه كردم، چه جنايتى كردم اين در مقام تذلل است. غرض خضوع است. غرض خشوع است. اين عيبى ندارد. اين غرض چون كه شفاعت است مانعى ندارد. اصلاً اخبار نمىشود به خداوند. چون كه خداوند عالم السرّ و الخفيّات است. خبر نمىشود به او داد واقع را كشف مىكرد. خداوند متعال بدان جهت در اين گونه موارد مىگويد در اين موارد لازم الخبر مراد است. يعنى به مخبر به آن طرف مىگويد من هم مىدانم اين واقع را.
اين جا هم همين جور است. من مىدانم خداوند چه كاره هستم. تو رحم بكن. من مىدانم اين بيچاره چه كاره است. تو رحم بكن. والاّ خدا را بخواهد مطّلع كند نعوذ بالله به اوضاع نه اين معنا نيست. بدان جهت در ما نحن فيه اشكالى ندارد.
و حرف دوم و معناى دوم اين است كه مراد از خير همان ولايت و اسلام است. لا نعلم. اين را ما مىدانيم كه اين را دارد. امّا چيزهاى ديگرى دارد آنها را تو تدارك مىكنى يا نمىكنى به آنها ما كارى نداريم. ما اين را مىدانيم اين خير را. يعنى اسلام و ايمانش را مىدانيم.
بدان جهت اين دو تا معنا هست. بدان جهت اين را در هر ميّتى كه مىميرد خواندن اشكالى ندارد.
و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص426.
[2] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص60.
[3] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص65.
[4] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى جِنَازَةٍ فَكَبَّرَ عَلَيْهِ خَمْساً- وَ صَلَّى عَلَى أُخْرَى فَكَبَّرَ عَلَيْهِ أَرْبَعاً- فَأَمَّا الَّذِي كَبَّرَ عَلَيْهِ خَمْساً- فَحَمِدَ اللَّهَ وَ مَجَّدَهُ فِي التَّكْبِيرَةِ الْأُولَى- وَ دَعَا فِي الثَّانِيَةِ لِلنَّبِيِّ ص- وَ دَعَا فِي الثَّالِثَةِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ- وَ دَعَا فِي الرَّابِعَةِ لِلْمَيِّتِ- وَ انْصَرَفَ فِي الْخَامِسَةِ- وَ أَمَّا الَّذِي كَبَّرَ عَلَيْهِ أَرْبَعاً فَحَمِدَ اللَّهَ- وَ مَجَّدَهُ فِي التَّكْبِيرَةِ الْأُولَى- وَ دَعَا لِنَفْسِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ فِي الثَّانِيَةِ- وَ دَعَا لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي الثَّالِثَةِ- وَ انْصَرَفَ فِي الرَّابِعَةِ فَلَمْ يَدْعُ لَهُ لِأَنَّهُ كَانَ مُنَافِقاً؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص65.
[5] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج10، ص403.
[6] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةَ وَ مَعْمَرِ بْنِ يَحْيَى وَ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَيْسَ فِي الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ قِرَاءَةٌ وَ لَا دُعَاءٌ مُوَقَّتٌ- تَدْعُو بِمَا بَدَا لَكَ وَ أَحَقُّ الْمَوْتَى أَنْ يُدْعَى لَهُ الْمُؤْمِنُ- وَ أَنْ يُبْدَأَ بِالصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص88.
[7] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص89.
[8] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص61.
[9] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص89.