«(فصل) في كيفية صلاة الميت: وهي أن يأتي بخمس تكبيرات يأتي بالشهادتين بعد الأولى و الصلاة على النبي ص بعد الثانية و الدعاء للمؤمنين و المؤمنات بعد الثالثة و الدعاء للميت بعد الرابعة ثمَّ يكبر الخامسة و ينصرف فيجزي أن يقول بعد نية القربة و تعيين الميت و لو إجمالا: الله أكبر أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله الله أكبر اللهم صل على محمد و آل محمد الله أكبر اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات الله أكبر اللهم اغفر لهذا الميت الله أكبر و الأولى أن يقول بعد التكبيرة الأولى أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له إلها واحدا أحدا صمدا فردا حيا قيوما دائما أبدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و أشهد أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدي و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون و بعد الثانية اللهم صل على محمد و آل محمد و بارك على محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد أفضل ما صليت و باركت و ترحمت على إبراهيم و آل إبراهيم إنك حميد مجيد و صل على جميع الأنبياء و المرسلين و بعد الثالثة اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات تابع اللهم بيننا و بينهم بالخيرات إنك على كل شيء قدير و بعد الرابعة اللهم إن هذا المسجى قدامنا عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك نزل بك و أنت خير منزول به اللهم إنك قبضت روحه إليك و قد احتاج إلى رحمتك و أنت غني عن عذابه اللهم إنا لا نعلم منه إلا خيرا و أنت أعلم به منا اللهم إن كان محسنا فزد في إحسانه و إن كان مسيئا فتجاوز عن سيئاته و اغفر لنا و له اللهم احشره مع من يتولاه و يحبه و أبعده ممن يتبرأ منه و يبغضه اللهم ألحقه بنبيك و عرف بينه و بينه و ارحمنا إذا توفيتنا يا إله العالمين اللهم اكتبه عندك في أعلى عليين و اخلف على عقبه في الغابرين و اجعله من رفقاء محمد و آله الطاهرين و ارحمه و إيانا برحمتك يا أرحم الراحمين. والأولى أن يقول بعد الفراغ من الصلاة رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ و إن كان الميت امرأة يقول بدل قوله هذا المسجى إلى آخره هذه المسجاة قدامنا أمتك و ابنة عبدك و ابنة أمتك و أتى بسائر الضمائر مؤنثا و إن كان الميت مستضعفا يقول بعد التكبيرة الرابعة اللهم اغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ربنا و أدخلهم جنات عدن التي وعدتهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم إنك أنت العزيز الحكيم و إن كان مجهول الحال يقول اللهم إن كان يحب الخير و أهله فاغفر له و ارحمه و تجاوز عنه و إن كان طفلا يقول اللهم اجعله لأبويه و لنا سلفا و فرطا و أجرا».[1]
حاصل ما ذكرنا اين بود كه اگر ميّت مؤمن بوده باشد، در صلاة بر ميت او پنج تكبير گفته مىشود. و آنى كه واجب است در صلاة به او بعد از تكبيرات بين التّكبيرات امرين وجوب دارد. و آن اين است كه صلاة بر نبى در آن صلاة بر ميت باشد ابتدائاً، ثمّ دعا الميت المؤمن. و مىتواند اين را بعد از چهار تكبير تكرار كند و در تكبير خامسه منصرف بشود. و آنى كه در عروه فرموده است به آن نحوى كه ايشان فرمودهاند او احتياط است. احتياط استحبابى است و اولى بر اين است كه تمامى آنها را كه در عروه فرموده است، او را بعد كلّ تكبيرتين تكرار كند همهاش را. و بعد از گفتن تكبيره خامسه منصرف بشود. اين محصّل بحث ما بود و جماعتى هم به اين معنا ملتزم شدهاند. اين جور هم نيست كه اين شيئى بوده باشد كه ما منفرد باشد. انّما الكلام فعلاً در سه مقام بحث خواهد شد در اين مقام.
يكى اين كه ماذا الحكم و كيفية الصّلاة اذا كان الميت مستضعف.
مقام ثانى اين است كه كيف الصّلاة در جايى كه ميت مخالف بوده باشد. از عامه بوده باشد.
و مقام ثالث اين است كه مع الحكم اذا كان الميت طفلاً لم يبلغ كه ادراك نكرده باشد.
امّا المقام الاول اين معلوم بشود كه مستضعف كه در مقام گفته مىشود، مستضعف دو قسم است. يك مستضعفى است كه در صدر الاسلام بود. يك مستضعفى است كه فى زماننا هذا بين المسلمين است. بعد كونه مسلماً مستضعف است.
آنى كه در صدر اسلام بود، خب مىدانيد در صدر اسلام اشخاصى بودند، اسلام را شنيده بودند. ولكن نمىفهميدند كه اسلام يعنى چه. كسى بر آنها بيان نكرده بود. فقط شنيده بودند كه دينى هست به اسلام. امّا اين دين چه چيز است، چه مرامى دارد، اينها را نمىدانستند. چون كه به آنها كسى بيان نكرده بود. يا اين كه نه؛ بيان كننده بين آنها موجود بود؛ خود شخص قابليّت فهم را نداشت. كما اين كه در بعضى پيرمردهايى كه ديگر به حقّ هرم رسيده است. زنى كه نود سال عمر كرده است و در جهالت زندگى كرده است، در نود سالگى به او بفهمانيم نمىفهمد. ولكن اين قدر است كه بفهمد، معاند با اسلام و مسلمين نيست. با آنها هم هست. بفهمد هم قبول مىشود. منتهى يا نفهميده است. بيان كننده به او نبوده است. يا بوده است. ولكن ديگر خودش قابليت فهم را ندارد الان. لكبره و ؟؟. اينها نسبت به اسلام فقط شنيده بود اسلام. ولكن نمىدانست اسلام يعنى چه. خودش هم نمىفهميد. الان پيرمرد شده است كه حواس ندارد. يا اين كه نه حواس دارد. كسى نيست به او بفهماند كه اسلام يعنى چه. اگر بفهمد آدم حسابى است. قبول مىكند. اين مستضعف را در صدر اسلام اينها بودند.
ولكن اين جور مستضعف وقتى كه مُرد نماز خواندن به او واجب نيست. چون كه اين جور مستضعف مادامى كه مسلمان نشده است كافر است. چون كه كافر است به كافر صلاة ميت مشروع نيست. سابقاً گذشت. اين كه در بعضى كلمات اين را مستضعفى شمردهاند كه نماز خوانده مىشود، اين اشتباه است. اين قسم از مستضعف كه مستضعف در فهم اسلام باشد، در مسلمان شدن باشد، مستضعف نسبت به او يا اين كه جاهل قاصرى است كه به او نرسيده است اسلام تا به او ايمان بياورد، يا نه بيان كننده هست ولكن او قابل فهم نيست براى او. چون كه وقتش گذشته است. مثل بعضىها كه پيرمرد است. الان هر چه بكشم...شكّيات را نمىتواند ياد بگيرد. هر چه حمد و سورهاش را بگويى نمىتواند ياد بگيرد. گوش هم مىدهد. خودش هم مىگويد خدا بكند ياد بگيرم. امّا نمىتواند ياد بگيرد. اين مستضعف است، يعنى نسبت به اسلام مستضعف است كه استضعافش نسبت به اسلام است. اين جور مستضعفى اگر بميرد صلاة خوانده نمىشود. چون كه اين مسلمان نيست. آنى كه سابقاً گفتيم صلاة و تجهيز مال مسلمين است. اين شخص مستضعف است ولو شايد چون كه قاصر است ديگر نمىتواند، عقوبتى ندارد. شايد هم نيست. بالاتر از اين است. عقوبتى ندارد. ولكن حكم اسلام بر او جارى نمىشود تا نماز خوانده بشود.
انّما الكلام كلّ الكلام در مستضعف فى يومنا هذا است كه بين المسلمين است. مسلمان است. از كوچكى اسم پيغمبر اسلام (ص) شنيده است و ايمان آورده است. ولكن مستضعف است نسبت به مسأله ولايت ائمّه. ولايت ائمّه به گوش او نرسيده است. مثل آن مسلمانهايى كه در بلادى كه عامّه هستند زندگى مىكنند. بله شيعه شنيده است كه ائمّه دارند. امّا نفهميده است كه چيست. يا اين كه ما بين شيعهها هم هست. ولكن پير شده است. ديگر شيعهاى بخواهد به او بيان كند كه شيعه گرى يعنى چه، ولايت اهل بيت يعنى چه، قابل درك نيست براى او. كه اين مستضعف است نسبت به مسأله ولايت كه اين مستضعف محكوم به اسلام است. و چون كه بر مسلمان ميّت بايد نماز خوانده بشود، بر اين هم نماز بايد خوانده بشود.
كلام ما در صلاة به اين مستضعف است. نه آن مستضعفى كه در صدر اسلام بود. يا آن مستضعفى است كه فعلاً هم در بلاد كفر ممكن است بوده باشد كه از اسلام اسمش را شنيده است. نمىداند. امّا شخص قلبش پاك است. اگر بفهمد ايمان مىآورد. مسلمان مىشود. اين محلّ كلام ما نيست. او لايصلّى عليه. چون كه مسلمان نيست. انّما الكلام در صلاة على المستضعف، مستضعف به معنا الثّانى است كه نسبت به عرفان الحق يعنى عرفان ولايت ائمّه نسبت به او مستضعف بوده باشد.
وقتى كه اين جور شد، مىگوييم خب مقتضاى ادلّه اين است كه بر همين مستضعف كه مسلمان است بايد مرد نماز خوانده بشود. كلام در ما نحن فيه در دو جهت است:
يكى اين كه وقتى كه نماز خوانده مىشود بر ميّت بايد تكبير گفته بشود. به اين مستضعف چهار تكبير مىگويند يا پنج تكبير مىگويند؟ مثل مؤمن. اين يك جهت.
و جهت ديگر عبارت از اين است كه بعد از اين چهار تكبير يا پنج تكبير كه بر ميت دعا مىشود، بر اين مستضعف چه دعائى مىكنند. دعا دارد بر اين مستضعف دعا بكنند يا نه دعائى ندارد؟
عرض مىكنم امّا من حيث التّكبير ولو اين مستضعف به عنوان مستضعف در غالب كتب عنوان نشده است، ولكن مقتضى الرّوايات اين است كه پنج تكبير بايد گفته بشود. چرا؟ چون كه ما مطلقاتى داشتيم كه آن روز اشاره كردم. روز اول. كه آن مطلقات دلالت مىكرد هر ميت مسلمانى وقتى كه مرد پنج تكبير به او بايد گفته بشود. از اين روايات دو تايش را مىخوانم كه مطلقات هستند.
يكى از آنها صحيحه عبد الله بن سنان بود كه همان قضيه صلاة پسر آدم بر آدم بود. او را نقل مىكرد. در باب 5 از ابواب صلاة الجنازه، روايت [2]13 بود:
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا مَاتَ آدَمُ فَبَلَغَ إِلَى الصَّلَاةِ عَلَيْهِ- قَالَ هِبَةُ اللَّهِ لِجَبْرَئِيلَ- تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَصَلِّ عَلَى نَبِيِّ اللَّهِ». تجهيزش به صلاة على الآدم رسيد، تا مىفرمايد بر اين كه فتقدّم پسر آدم متقدم شد. جلو رفت. چون كه جبرئيل گفت تو بايد نماز بخوانى. «فَتَقَدَّمَ فَكَبَّرَ عَلَيْهِ خَمْساً» پنج تكبير گفت. «عِدَّةَ الصَّلَوَاتِ الَّتِي فَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص- وَ هِيَ السُّنَّةُ الْجَارِيَةُ فِي وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» بر امّت ايشان پنج نماز واجب كرده است. صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء. اين پنج نماز به عدد آنها تكبير گفت. در اين صورت وقتى كه آنها را گفت اين جور شد فتقدّم و كبّر عليه خمساً عدّة الصّلوات فرضها الله و هى السّنّة الجاريه فى ولده الى يوم القيامه. اين پنج تكبيرى كه گفت، گفتيم آن زايد تفضّل بود. اين پنج تكبيرى كه نماز ميت بود اين سنّت جاريه است در ولد آدم الى يوم القيامه. خب اين مستضعف هم يكى از ولد آدم است.
آن جايى كه دليل بر تخصيص داريم مثل كفّار، آنها خارج شدهاند. و هكذا منافقى كه خواهيم گفت آنها تخصيص خورده است. آن منافقى كه عرض كردم تخصيص خورده است. آن كيفيتش اين است كه او چهار تا تكبير گفته مىشود. او هم خارج است. اين مستضعف داخل اين عموم است. داخل مطلقات است و به مطلقات تمسّك مىشود و گفته مىشود بايد پنج تكبير گفته بشود. اين من حيث التّكبير. اين جا رواياتى داريم كه امّا التّكبير على المؤمن فخمسٌ و امّا على المنافق فاربعٌ خواهيم گفت انشاء الله در آن مقام دوم.
اين مؤمن در اين معنا كه در ما نحن فيه گفته شده است مؤمن، مؤمن مقابل منافق است. آن كسى كه منافق است. يعنى جاهل است حق را. منكر است حق را. آن منافق اين است كه قلباً منكر است. ولو اظهار هم نكند، قلباً منكر است. يا قلباً به اسلام ايمان نياورده است. اين يك قسم منافق است كه در صدر اسلام بود. يك قسم منافق اين است كه قبول دارد. مىگويد پيغمبر، پيغمبر ما است. از همه بالاتر دوستش داريم. جان و مال ما فداى او. امّا ولايتش را قبول نداريم. بابا ايشان گفته است. گفت نه نگفته است. انكار مىكند. اين هم منافق است. اين هم در اصطلاح ائمّه منافق است كما سيأتى. اين مؤمن در اين روايات مقابل آن منافق است. دو طايفه از منافق. اگر بوده باشد در مقابل هر دو تا. و محتمل است منافق بمعنا الاول باشد كه اظهر الاسلام و ابطن الكفر. ممكن است مقابل او باشد. مستضعف داخل آن منافق نيست. پس داخل مؤمن مىشود. مراد از مؤمن آنى است كه ليس بمنافقٍ و مستضعف هم منافق نيست، بدان جهت خمس تكبيرات مىشود.
و امّا من حيث الدّعاء كه بر ميت بايد دعا كرد ديگر. بر مستضعف دعا نمىشود. آن دعائى كه در صلاة بر ميت مستضعف مىشود، آن دعا دعائى است بر مؤمنين و المؤمنات. و امّا بر خود ميت دعائى نمىشود. اين ميت مانده است خداوند متعّال با اين چه معاملهاى بكند. دعا نمىشود الاّ در يك صورتى كه خواهيم گفت آن يك صورت را. چرا دعا نمىشود؟ از كجا مىگوييد دعا نمىشود؟ دليل اين رواياتى است كه خدمت شما مىخوانم:
باب سوّم از ابواب صلاة الجنازه كيفية الصّلاة على المستضعف[3] و من لا يعرف.
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع» سند صدوق به زراره صحيح است كما اين كه در مشيخه فرموده است. آن جا دارد «أَنَّهُ قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى الْمُسْتَضْعَفِ وَ الَّذِي لَا يُعْرَفُ مَذْهَبُهُ» يا ميتى افتاده است. نمىدانيم اين شخص منافق است يا مؤمن است. نمىدانيم چه جور است. در صلاة بر مستضعف و در صلاة ميتى كه مذهبش معلوم نيست «تُصَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص» بر نبى (ص) صلوات مىفرستى «وَ يُدْعَى لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ» و يدعى دعا مىكند آن مصلّى بر مؤمنين و المؤمنات. «وَ يُقَالُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلَّذِينَ تٰابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ- وَ قِهِمْ عَذٰابَ الْجَحِيمِ» مستضعف اين را مىگويند. دعا بر مستضعف نشد. چون كه مستضعف اين جور نيست. تابوا و اتّبعوا سبيلك نيست. اين دعا بر مؤمنين حساب مىشود. و يقال فى الصّلاة على من لا يعرف مذهبه در آن ميّتى كه مذهبش معلوم نيست كه اين اصلاً فرض كنيد سنّى است، شيعه است، چه جور آدمى است، آن جا گفته مىشود بر اين كه «وَ يُقَالُ فِي الصَّلَاةِ عَلَى مَنْ لَا يُعْرَفُ مَذْهَبُهُ- اللَّهُمَّ إِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَنْتَ أَحْيَيْتَهَا وَ أَنْتَ أَمَتَّهَا» اين نفسى كه هست، تو احياء كردهاى و انت أمتها. اين نفسى كه الان مرده است تو كشتهاى. تو اين را از دنيا بردهاى. «اللَّهُمَّ وَلِّهَا مَا تَوَلَّتْ- وَ احْشُرْهَا مَعَ مَنْ أَحَبَّتْ» براى نفع او باشد. آنى را كه بر له او باشد آنى را كه او را ولى اخذ كرده است برايش. اگر از آن طايفه است مىرود به آن طرف. اگر فرض كنيد نه شيعه است و اينها است مىآيد اين طرف. واحشرها معا من احبّ اين يك دعاى عامّى است. اين دعاى خير حساب مىشود اگر مؤمن بوده باشد و دعاى شر حساب مىشود در صورتى كه از آن كسى بوده باشد كه از آن منافقين فى عصرنا بوده باشد. اين جور بوده باشد. مستحق عذاب بوده باشد. اين يك روايت.
در روايت ديگر كه صحيحه محمد بن مسلم [4]چنين آمده است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى الْمُسْتَضْعَفِ وَ الَّذِي لَا يُعْرَفُ- الصَّلَاةُ عَلَى النَّبِيِّ ص» اين والّذى لا يعرف عطف تفسیر از مستضعف است. و الّذى لا يعرف يعنى كسى كه حق را نمىشناسد كه همان ولايت ائمه است. اين را متوجه باشيد. يك كلمهاى گفتم و آن اين است كه در روايات ما تعبير مىشود از آن كسى كه شيعه است و ولايت ائمه را قائل است، الّذى يعرف. و آن كسى كه ولايت را قائل نيست از او تعبير مىشود و الّذى لا يعرف. آنی که مستبصر شد الذی و فقه الله بمعرفة هذا الامر يعنى موفّق شد، مستبصر شد، شيعه شد. اين والّذى لا يعرف يعنى آن كسى كه عرفان به ولايت ائمه ندارد به ولايت شما. در صلاة اين فرمود، و الّذى لا يعرف الصّلاة على النّبى. اول در ميّتى كه اين جور است نماز خوانده مىشود، خودش هم مستضعف است. معاند نيست. منكر نيست قلباً. بفهمد حق كجا است مىرود آن جا. منتهى نمىفهمد يا نفهميده است حق را. مرده است. الصّلاة على النّبى بعد از تكبير صلاة بر نبى گفته مىشود. و الدّعا للمؤمنين و المؤمنات دعا بر مؤمن و مؤمنات مىشود. «تقول ربّنا فى الّذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم» الى آخر الآية كه اين دعاى بر مؤمنين است. اين صلاة مستضعف است. يعنى بر مستضعف چون كه ولايت را قائل نيست ولو نرسيده است، مىرسيد ايمان مىآورد. قبول مىكرد. ولكن حظ و نصيبش هم از دعا نيست. دعا خير در حقّش نيست. بله، ربّما انسان مىبينيد كه در طايفه خودش، در عشيره خودش، در قوم و خويشهاى خودش يك مستضعفى است. بيچاره نفهميده است. آن وقتى كه اينها فهميدند و شيعه شدند، او نفهميد. دركش نبود. پيرزن بود. پيرمرد بود. هر چه بود ولكن با اينها است. دوست دارد اينها را. شيعه شدند و اينها.
در خصوص اين يك روايتى است. گفتيم مستضعف دعا نمىشود آخر. در صحيحه حلبى اين جور است. روايت چهارمى[5] است:
«محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنْ كَانَ مُسْتَضْعَفاً» اگر ميّت مستضعف بوده باشد «فَقُلِ- اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلَّذِينَ تٰابُوا- وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ الْجَحِيمِ» كه دعا للمؤمنين است. «وَ إِذَا كُنْتَ لَا تَدْرِي مَا حَالُهُ» اگر كسى است كه حالش را نمىدانيم چه جور است، مستضعف است يا آدم كذايى است. اين جا بگو: «فَقُلِ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ يُحِبُّ الْخَيْرَ وَ أَهْلَهُ- فَاغْفِرْ لَهُ وَ ارْحَمْهُ وَ تَجَاوَزْ عَنْهُ» كه دعا دو طرفه است. ان كان كه احتمال مىدهيم كه مؤمن باشد، صالح باشد، احتمال هم مىدهيم كه از مخالفين باشد. اين جور بگو. «وَ إِنْ كَانَ الْمُسْتَضْعَفَ مِنْكَ بِسَبِيلٍ- فَاسْتَغْفِرْ لَهُ عَلَى وَجْهِ الشَّفَاعَةِ لَا عَلَى وَجْهِ الْوَلَايَةِ»
محل شاهد در اين است: و ان كان مستضعف منك بسبيلٍ مستضعف كسى است كه با تو همراه است. همين جور با شما است ديگر. در اين صورت فاستغفر له على وجه الشّفاعه لا بالولايه. استغفار بكن. شفاعت كن. بگو خداوندا به خاطر اين كه اين با ما است، تو ببخش. بيچاره است. رحم كن. اين جور دعا كردن عيبى ندارد. و امّا نه بر وجه ولايت. خداوندا اين را بايد ببخشى. اين از خود ما است. ولايتاً بخواهى استغفار را بكنى اين نمىشود. على وجه الشّفاعه. اين جور مىتوانى. پس آن مستضعفى كه با انسان هست منتهى عقلش نمىرسد. نمىتواند درك كند. بفهمد قابليت داشت قبول مىكرد و تسليم مىشد. روح عناد و انكار ندارد در نفسش، اين جور اگر بوده باشد، با تو باشد و كذا، مىتوانى شفاعت بكنى از خداوند تبارك و تعالى نسبت به آن ميّت. خلاصه اين روايات اين است كه دعا بر مستضعف مشروع نيست. دعا بر مؤمنين مشروع است. الاّ در يك صورتى كه عرض كردم اين صورت اخيره. در اين صورت اخيره كه با انسان مأنوس است. خصوصاً زحمتش را مىكشد. علاقه دارد. عنادى در او نيست. منتهى قاصر است، اين عيبى ندارد. على وجه الشّفاعه از خداوند براى او استغفار طلب مغفرت بكنيد. خداوند با او معامله نيكى بكند. اين در ما نحن فيه ولو معامله نيك كردن خداوند مستضعف را كه اگر سابقاً مقصّر نبود در جوانى احتمال مىداد شيعه درست بشود، مذهب آنها حق بشود. نرفت تا پير شد و ديگر خرفت شد. نمىفهمد. اين هم موقع مردن مستضعف است. اگر اين جور بوده باشد ولكن اين نفهميد. اگر مىفهميد كه اين جور است، در آخر اين جور مىشود، موفق نمىشود، نمىتواند بفهمد. حق را مىرفت به دست مىآورد. اگر اين جور هم بوده باشد لا يبعد بر اين كه عنوان مستضعف بر او صدق بشود، و استغفار هم درست بشود در حقّش. چون كه آن مستضعفى كه از اول چيزى به گوشش نرسيده است، يا قدرتى از اول نداشت براى فهم، اين شخص معاقب نمىشود. عقاب نمىشود. خداوند متعال عقاب نمىكند بلا بيان شخصى را. و مفروض اين است كه اين تقصيرى نكرده است. قصور بوده است از اول. الاّ انّه ديگر جنّات و نعيم و اينها نمىشود كه بيا در صدر بنشين شما در بهشت. اين نمىشود. عند الجنّة المأوی. روى اين حساب يا غفران به جهت اين است كه اين جهتش را بيامرز. مثلاً به بهشت داخل كن. يا آن جور مستضعفى است كه سابقاً تقصير كرده است موقع مردن مستضعف بود كه اين شفاعت در غفران ذنوب است حقيقتاً. اين را هم كه گفتم به جهت اين كه توهّم نشود خب مستضعف است چه جور غفران ذنوب طلب مىشود. اين ذنوبى ندارد. اين جهتش اين بود كه عرض كردم.
سؤال ... ؟ ملحق به مستضعف است. ديوانهاى كه حواسش پرت است او هم از اول مستضعف است. بدان جهت در ما نحن فيه ديوانهاى كه ديوانه شيعه بشود او مستضعف نيست. ديوانهاى كه از غير شيعه است او مستضعف است. و الاّ ديوانهاى كه از شيعه باشد، نه به او همان صلاتى را كه در صبی خواهيم گفت متعرّض خواهيم شد كه آن جا چه مىشود. چه دعاى در حقّش مىكنند. اين را گذشتيم.
پس در مستضعفى كه هست در مستضعف وجهى ندارد كسى بگويد چهار تكبير لازم است. كما اين كه وجهى ندارد كسى بگويد بر اين كه دعا بر عليهش مىشود. مستضعف است. دعا بر لهش مىشود. و بر عليهش هم دعا نمىشود. دعاى بر مؤمنين مىشود.
انّما الكلام و اهمّ الكلام در شقّ ثانى است كه آن ميتى كه هست ميت غير مستضعف بوده باشد. از مخالفين حسابى است. مىگويد ما قبول نداريم مسأله ولايت را. اين حال جحودى را دارند. مىگويند كه نه اين جور اصلى ندارد و از اسلام اين معنا نيست. مسأله، مسأله مودّت است كه بايد اهل بيت را دوست داشت. قربانى كرد به آنها. به زيارتشان رفت. امّا ولايت نه. ولايت صحبتش نيست. چون كه آنهايى كه ناصبى نيستند مودّت را قبول دارند. آنهايى كه ناصبى نيستند، غير ناصبيين اينها مودّت را قبول دارند. مودّت ولايت نيست. مودّت را عامّه هم ملتزم هستند. آنى كه در شيعه است مسأله ولايت است. نبى اكرم (ص) در حال حياتش سه تا منصب داشت. يك منصب نبوّت و رسالت بود كه از ناحيه خداوند به او وحى مىشد و شريعت را خداوند يا خودش اعتبار مىفرمود و نازل مىكرد. يا در بعضى موارد اذن مىداد به رسول اكرم كه تشريع بفرمايد. چون كه رسول اكرم خودش شارع است. تشريع مىكرد. اين منصب كه از خداوند خبر بدهد بالوحى يا خودش تشريع بكند احكامى را به اذن خداوند كه اين احكام را تشريع كن، اين منصب يك منصبى بود در نبى (ص).
يك منصب ديگر منصب ابلاغ الاحكام بود. آن احكامى كه رسيده بود از ناحيه خداوند بالوحى يا خودش او را تشريع مىكرد، موظّف بود اين احكام را ابلاغ به مردم بكند كه جنبه رسالتى داشت از شئون رسالت است كه بايد ابلاغ بكند. بلّغ يا رسول الله. وظيفهاش همين بود.
يك وظيفه هم داشت. وظيفه ولايت بود. براى مسلمين آن كسانى كه ايمان آورده بودند، زعيم آنها بود دنيويّت. من حيث اداره امور و اداره مملكت كلّها بيده بود. اين زعامت را نبى اكرم (ص) داده بود؛ به رسول اكرم. «النّبى اولى بالمؤمنین بانفسهم»[6].
معنايش اين است كه در آن موارد اين را هم بگويم ملتفت باشيد. در آن مواردى كه خداوند فعلى را حرام كرده است يا فعلى را واجب كرده است، ولايت را از نفس انسان گرفته است شرعاً. حرام را بايد مرتكب نشود و واجب را بايد اتيان بكند. اين گرفتن ولايت است از مؤمن. از نفس مؤمن ولايت را گرفته است به اين تكاليف الزاميه. امّا در غير اينها ولايت با خود نفس مؤمن است. مؤمن اگر بخواهد فلان كار را بكن عيبى ندارد. بكند. انسان خودش ولايت دارد. در مباهات ولايت با خودش است. دلش خواست سيگار مىكشد. دلش خواست نمىكشد. دلش خواست مىرود مسجد. دلش خواست نمىرود. چون كه واجب نكرده است خداوند. نه اعراضاً عن المسجد. او حرام است. اين افعالى كه افعال مباحه بمعنا الاعم است، ولايت شخص در اين افعال با نفس خودش است. دلش خواست مىكند، دلش خواست نمىكند. به خلاف واجبات و محرّمات. آن جا ديگر اذا قضی الله و رسوله امراً مؤمن اختيار ندارد. اختيار يعنى اختيار شرعى. تكويناً اختيار دارد. ولكن شرعاً اختيارى ندارد. اين كه خداوند متعال بر مؤمنين ولايت در نفسشان را فرض كرده است، مىفرمايد النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم. يعنى در اين مواردى كه اين امر ولايتى است. ولايت زعامتى است. يعنى مؤمن در آن مواردى كه بر نفسش ولايت دارد، نبى اولى از خود مؤمن است. از نفس مؤمن است. يعنى وقتى كه نبى گفت فلانى زنت را طلاق بده، فلانى فلان مالت را بفروش. به شخص امر كرد يا امر نوعى كرد. بابا فلان كار را نكنيد. فلان متاع را نخريد. فلان متاع را استعمال نكنيد فلان شىء را. «النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم»
اين سه تا منصب را داشت. وحى از خدا مىآورد. شرع را شارع بود. جعل مىكرد به اذن خدا. ابلاغ بر ناس مىكرد شريعت را كه خودش جعل كرده است يا به او وحى كرده است، يكى هم اين زعامت بود.
ما كلاممان اين است عقيده شيعه كه غير از آن منصب اول كه احكام به او وحى مىشد و خودش شرع را جعل مىكرد، غير از آن منصب اين دو منصب ديگر واگذار شده است به اوصيائش كه اوّلش على بن ابيطالب روحى له الفداه، آخرش امام زمان است. كه اينها بايد نشر كنند آن احكام دين را و احكام دين پيش اينها است. از خانه اينها بايد خارج بشود و زعامت دنيوى هم مال اينها است. مثل رسول الله (ص). براى مسلمين زعامت كردن مال اينها بود. اين «النّبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» اين زعامت دنيوى است. زعامت مملكتى است. بر هر مؤمنى و بر تمام مؤمنى. نبى (ص) اولى ولايت دارد، هر چه تدبير كرد و امر كرد «نحن قومٌ فرض الله طاعتنا» كه در رواياتى كه به حد تواتر است در كافى نقل كرده است، «نحن قومٌ فرض الله طاعتنا». اين در آن جاهايى كه ائمّه بيان احكام شرعيه مىكنند، آنها نهيشان ارشادى است. ارشاد به اين است كه حكم شريعت اين است. آن امر و نهى خودشان نحن قومٌ فرض الله طاعتنا امر و نهى نفسى خودشان است كه ولايتى است. اينها هستند.
روى اين اساسى كه هست كه عرض كردم اينها همين جور است، عامّه اينها را قبول ندارند. بعضىها فقط آن امر دومى را قبول دارند كه نه، اينها هم احكام شرع را مىتوانند بيان بكنند. قولشان حجّت است. اين هم در عرض فقهاى خودشان. حتّى به عنوان محدّث هم قبول ندارند ائمه ما را. مىگويند اينها حديثشان به طور ديگر است. به طور متعارف نيست. اين كه در روايات ائمه دارند ما هر چه مىگوييم از جدّمان نقل مىكنيم، ردّ بر آنها است. آن خوبهايشان كه مثل سكونى بوده باشد، پيش امام بوده باشد، معتقد باشد كه اين بهتر از ديگران مىداند، فقط اين جهت ابلاغ را قبول دارد. و امّا منصب اين كه اينها ولايتى داشته باشند، نه اين را قبول ندارند. آن منصب اول كه قطعاً نيست. ما هم ملتزم نيستيم. آن منصب، آن منصب اولى نيست در ائمه.
بدان جهت اينها مىگويند كه ائمه تمام منصب رسول الله را دارد الاّ مسأله نبوّت كه از خدا خبر مىدهد و جعل شرع مىكند. غير از او عامّه هم خوبهايشان مودّت را قبول دارند كه «قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»[7]اين مودّت را قبول دارند.
وقتى كه همين جور شد، كلام ما اين است در سنّى كه عقيدهاش اين است مودّت را قبول دارد كه اگر اين را قبول ندارد بغض داشته باشد با اينها مىشود ناصبى. اگر با ائمه اظهار عداوت بكند با اينها اظهار عداوت بكند مىشود ناصبى. محكوم به كفر است. اصل به او نماز خوانده نمىشود. مثل ملحق به كفّار است. مالش هم احترامى ندارد. جانش هم احترامى ندارد. «خذ مال الناصب اينما وجدت و ادفع الينا الخمس»[8]. آنها محكوم به كفر هستند. آنهايى كه مودّت را قبول دارند ولكن ولايتى كه ما مىگوييم او را قبول ندارند، كلام در اينها است كه اينها اگر مردند خب شيعه هم رسيد ديد كه فلان كس مرده است. مىشناخت او را كه همين جور است. خودشان اگر نماز بخوانند، هر جور بخوانند بر شيعه تكليفى نيست. ولو هر جور بخوانند. چهار تكبير بگويند، هر چه بخوانند، مدح كنند، توصيف كنند ميت را، دعا، تضرّع كنند، بر شيعه چيزى نيست. مجزى است. كما تقدّم سابقاً. كما اين كه خودشان هر جور غسل دادند ديگر بر شيعه چيزى نيست. بسيرة المستمرّه اثبات كرديم كه اصحاب ائمّه و شيعه بعد از اين كه موتی شان را آنها تجهيز مىكردند، تدارك نمىكردند در صورتى كه به حسب مذهب آنها خلل است، صدر و كافور استعمال نكردهاند، غسلش باطل است، در نمىآوردند نصف شب كه دوباره غسل بدهند او را. به جهنّم همين جور دفن كردند رفت. بدان جهت كلام اين است كه شيعه برسد سر اين جور ميّتى كه از عامّه است. مىخواهد نماز بخواند به او. كلام در دو جهت واقع مىشود.
يكى اين كه آيا بايد چهار تكبير بگويد. چون كه اين مثل آن مستضعف نيست. اين مىگويد من قبول ندارم ولايت را. بابا رسول الله فرموده است، نفرموده است. شما بيخود مىگوييد. افترا مىبنديد. قبول ندارم من. اين جور سنّى كه اگر مرد كلام اين است كه شيعه رسيد وظيفه ديد به اين نماز بخواند، نماز خوانده مىشود يا نماز خوانده نمىشود؟ اين همان سنّى است كه مفيد قدس الله نفسه الشّريف در سابق خوانديم از تهذيب شيخ. مفيد فرمود كه اين جور سنّى محكوم به كفر است. نمىشود به او نماز خواند. شيخ هم فرمود در توضيح اين كلام كه اگر كسى به اين نماز بخواند صلاة منافق را مىخواند. منافق در صدر اول كه چهار تكبير مىگفتند. او را مىخوانند. شيخ فرمود در تهذيب. كلام اين است كه اين جور است كه چهار تكبير گفته مىشود. بعد از اين كه گفتيم صلاة مشروع است و بلكه واجب است به اين. چهار تكبير گفته مىشود. چهار تكبير كه شد دعايش چه مىشود؟ يا پنج تكبير گفته مىشود. پنج تكبير كه گفته شد دعايش مىشود، مثل اين كه ديگر فرصتى نمانده است. فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص426.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا مَاتَ آدَمُ فَبَلَغَ إِلَى الصَّلَاةِ عَلَيْهِ- قَالَ هِبَةُ اللَّهِ لِجَبْرَئِيلَ- تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَصَلِّ عَلَى نَبِيِّ اللَّهِ- فَقَالَ جَبْرَئِيلُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنَا بِالسُّجُودِ لِأَبِيكَ- فَلَسْنَا نَتَقَدَّمُ أَبْرَارَ وُلْدِهِ وَ أَنْتَ مِنْ أَبَرِّهِمْ- فَتَقَدَّمَ فَكَبَّرَ عَلَيْهِ خَمْساً- عِدَّةَ الصَّلَوَاتِ الَّتِي فَرَضَهَا اللَّهُ عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص- وَ هِيَ السُّنَّةُ الْجَارِيَةُ فِي وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص76.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى الْمُسْتَضْعَفِ وَ الَّذِي لَا يُعْرَفُ مَذْهَبُهُ- تُصَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص وَ يُدْعَى لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ- وَ يُقَالُ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلَّذِينَ تٰابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ- وَ قِهِمْ عَذٰابَ الْجَحِيمِ- وَ يُقَالُ فِي الصَّلَاةِ عَلَى مَنْ لَا يُعْرَفُ مَذْهَبُهُ- اللَّهُمَّ إِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَنْتَ أَحْيَيْتَهَا وَ أَنْتَ أَمَتَّهَا- اللَّهُمَّ وَلِّهَا مَا تَوَلَّتْ- وَ احْشُرْهَا مَعَ مَنْ أَحَبَّتْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص67.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص67.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص68.
[6] احزاب (33)، آيه 6.
[7] سوره شوری(42)، آيه 24.
[8] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج9، ص487.