«(فصل )في كيفية صلاة الميت: و هي أن يأتي بخمس تكبيرات يأتي بالشهادتين بعد الأولى و الصلاة على النبي ص بعد الثانية و الدعاء للمؤمنين و المؤمنات بعد الثالثة و الدعاء للميت بعد الرابعة ثمَّ يكبر الخامسة و ينصرف فيجزي أن يقول بعد نية القربة و تعيين الميت و لو إجمالا: الله أكبر أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله الله أكبر اللهم صل على محمد و آل محمد الله أكبر اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات الله أكبر اللهم اغفر لهذا الميت الله أكبر و الأولى أن يقول بعد التكبيرة الأولى أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له إلها واحدا أحدا صمدا فردا حيا قيوما دائما أبدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و أشهد أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدي و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون و بعد الثانية اللهم صل على محمد و آل محمد و بارك على محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد أفضل ما صليت و باركت و ترحمت على إبراهيم و آل إبراهيم إنك حميد مجيد و صل على جميع الأنبياء و المرسلين و بعد الثالثة اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات تابع اللهم بيننا و بينهم بالخيرات إنك على كل شيء قدير و بعد الرابعة اللهم إن هذا المسجى قدامنا عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك نزل بك و أنت خير منزول به اللهم إنك قبضت روحه إليك و قد احتاج إلى رحمتك و أنت غني عن عذابه اللهم إنا لا نعلم منه إلا خيرا و أنت أعلم به منا اللهم إن كان محسنا فزد في إحسانه و إن كان مسيئا فتجاوز عن سيئاته و اغفر لنا و له اللهم احشره مع من يتولاه و يحبه و أبعده ممن يتبرأ منه و يبغضه اللهم ألحقه بنبيك و عرف بينه و بينه و ارحمنا إذا توفيتنا يا إله العالمين اللهم اكتبه عندك في أعلى عليين و اخلف على عقبه في الغابرين و اجعله من رفقاء محمد و آله الطاهرين و ارحمه و إيانا برحمتك يا أرحم الراحمين.و الأولى أن يقول بعد الفراغ من الصلاة رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ و إن كان الميت امرأة يقول بدل قوله هذا المسجى إلى آخره هذه المسجاة قدامنا أمتك و ابنة عبدك و ابنة أمتك و أتى بسائر الضمائر مؤنثا و إن كان الميت مستضعفا يقول بعد التكبيرة الرابعة اللهم اغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ربنا و أدخلهم جنات عدن التي وعدتهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم إنك أنت العزيز الحكيم و إن كان مجهول الحال يقول اللهم إن كان يحب الخير و أهله فاغفر له و ارحمه و تجاوز عنه و إن كان طفلا يقول اللهم اجعله لأبويه و لنا سلفا و فرطا و أجرا».[1]
[آنی که] نمىفهمد مسأله ولايت را. يا اصلاً به گوشش نرسيده است. جاهل قاصر است. و غافل است. اين در نمازش گفتيم خمس تكبيرات است. ولكن در صلاتش صلاة بر نبى و دعا للمؤمنين است. اين هم گذشت.
و بيّنا مستضعف در خود اسلام كه اسلام به گوشش نرسيده است، يا اسلام را نمىفهمد بيان بكنيم، او كافر است و كافر وجوب التّجهيز بلكه جواز التّجهيز ندارد و صلاة على الميت هم تجهيز ميّت است. يكى از افراد تجهيز است. نسبت به او مشروع نيست. اين حرف سابقى بود. فعلاً كلام ما در مخالف است كه آن مخالف مسلمان است. قائل به توحيد است. قائل به نبوّت است. ولكن منكر ولايت است. مثل مستضعف نيست كه نمىفهمد. نه انكارى دارد. نه اقرارى دارد. اين شخص منكر الولاية است. مىگويد اولياء بعد از رسول همانهايى بودند كه مردم تعيين كردهاند. منكر است. جاهد است مسأله ولايت را. و حق را جاهد است. منكر است. اين دو قسم است.
يك قسمش اين است كه شخص معاند مىشود. مثل بعضى عامّه كه مىدانند مسأله ولايتى كه شيعه مىگويند تمام است و آن مسأله ولايت بعد رسول الله (ص) به حسب نص و تعيين رسول اكرم همين جور است كه شيعه مىگويند. ولكن انكار مىكنند. معاند هستند. مىگويند نه اين جور نيست. به مردم اين جور مىگويند.
يكى اين است كه نه معاند نيست كه حق را بداند و منكر بشود. مىگويد من نمىدانم يك مسألهاى هم اين جورى است. جاحد است. منكر است. چون كه ياد نگرفته است. در پَيَش نرفته است. اگر پَيَش مىرفت، علم پيدا مىكرد مستبصر مىشد. ولكن فعلاً كه جاهل مقصّر است، نرفته است، مىگويد نه مسأله ولايتى نيست. نه اين كه مثل قسم اول معاند باشد، بداند حق است و منكر بشود. چون كه نمىداند حقّيتش را، منكر مىشود.
كلام در اين است كه به اين دو تا قسم از مخالف كه مخالفين هر دو قسمش موجود است در خارج، اينها اگر مردند و در ما نحن فيه كسى نبود بر او نماز بخواند، نماز را شيعه چه جور مىخواند بر او. كلام در دو جهت واقع مىشود:
جهت اولى اين است كه بايد پنج تكبير بگويد. مثل آن كسى كه آن جايى كه به مؤمنى كه معتقد به حق است، پنج تكبير مىگويد يا تكبير بر اين مخالف چهار تكبير است.
و ثانياً بنا بر اين كه تكبير پنج تا شد يا چهار تا شد دعائى كه در صلاة اين جور مخالف خوانده مىشود، دعائى كه مىكند، كما ذكرنا سابقاً كه دعا در صلاة الميت مقوّم صلاة است. بعد از صلاة على النّبى بايد دعا بشود. كلام اين است كه در ما نحن فيه كه دعا مىشود، دعا بايد چه جور بشود. يعنى به عبارة اخرى دعايى كه در صلاة ميت خوانده مىشد، در اين چه جور دعا خوانده مىشود.
در اين دو جهت بحث مىكنيم.
امّا الجهة الاولى ظاهر عبارات اصحاب جملهاى از اصحاب ملتزم هستند كه تكبيرات خمسه واجب است. چه جورى كه مؤمن بر مؤمن ميّت نماز بخواند پنج تكبير مىگويد، اين جا هم پنج تكبير مىگويد. براى اين كه كما ذكرنا رواياتى كه وارد شده است، رسول الله (ص) بر منافق چهار تكبير مىگفت و بر مؤمن پنج تكبير مىگفت، منافق در زمان رسول الله (ص) كسى بود كه اسلام را اعتراف مىكرد. ولكن قلباً معتقد نبود. قلباً قبول نمىكرد. تسليم به اسلام نداشت. آياتى كه درباره منافقين وارد است، اين منافق است. بما اين كه اعتراف به شهادتين كرده بود و با او معامله مسلمان مىشد، موقع نماز خواندن به او چهار تكبير مىفرمود رسول الله.
در آن صحيحه هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان اين جور است در باب 5.
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُكَبِّرُ عَلَى قَوْمٍ خَمْساً- وَ عَلَى قَوْمٍ آخَرِينَ أَرْبَعاً- فَإِذَا كَبَّرَ عَلَى رَجُلٍ أَرْبَعاً اتُّهِمَ يَعْنِي بِالنِّفَاقِ»[2]. بالتّهمه يعنى متّهم مىشد كه منافق بود. اين كه نفاق در آن زمان كه رسول الله (ص) چهار تكبير مىگفت اين منافق است.
و امّا آن كسى كه نسبت به ولايت منافق بوده باشد يعنى اعتقاد نداشته باشد، ولكن پيش شيعه مىگويد من شيعه هستم. آن هم منافق است. ولكن منافق در حق است. اين منافق را نمىگيرد اين روايت. بدان جهت اين منافق در زمان ائمّه پيش شيعه نسبت به ولايت ائمّه عقيدهاى نداشتند، قبول نداشتند ولكن پيش شيعه مىآمدند و مىگفتند ما شيعه هستيم، نه اين منافق را نمىگيرد اين روايت كبّر.
بدان جهت اين عامّه چه معاند باشند، چه شخصى باشد بر اين كه جاهل مقصّر باشد، چه آن كسى كه مىگويد من شيعه هستم؛ ولكن مىدانيم كه دروغ مىگويد. شيعه نيست. خودش اظهار نمىكند من شيعه هستم. اظهار مىكند من شيعه هستم. ولكن مىدانيم دروغ مىگويد. اين سه قسم از مخالف كه در ما نحن فيه هست، پيش جماعتى اين است كه پنج تكبير بايد گفته بشود. چرا؟ چون كه مؤمن در آن روايت در اين صحيحهاى كه خواندم، مؤمن مقابل منافق در زمان رسول الله است كه آن منافق را رسول الله چهار تكبير مىفرمود. غير او كه عبارت از مؤمن است، يعنى مسلمان بود، قبول داشت اسلام را و شهادتين را و خودش هم تسليم داشت ايمان به اسلام داشت به او پنج تكبير مىگفت. مراد از مؤمن او است.
بدان جهت در اين روايت كه مىفرمايد مؤمن پنج تكبير مىفرمود، اين مؤمن ولو مخالفى كه فعلاً هست اين را نمىگرفت، چون كه آن زمان مسأله امامت نبود در زمان رسول الله (ص). ولكن در ساير روايات كه امام فرموده است مثل صحيحهاى كه سابقاً خوانديم مثل صحيحه ابى ولّاد «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّكْبِيرِ عَلَى الْمَيِّتِ- فَقَالَ خَمْساً»[3]، سابقاً هم گفتيم به اين مطلقات تمسّك مىكنيم در مواردى كه دليل بر تخصيص ثابت نشده است. آن مقدارى كه تخصيص ثابت شده است يكبّر و الميت خمساً، قضيه حقيقيه است. در هر زمان آنى كه خارج شده است آن منافق در زمان رسول الله است. يعنى مثل او باشد. منافق در زمان رسول الله كه بگويد مسلمان هستم. شهادتين را بگويد. ولكن خداوند مىفرمايد و الله يشهد انّ المنافقين لكاذبون. كه تسليم قلبى ندارند. اگر اين جور منافقى بوده باشد، در اين زمان هم اين جور منافقى بوده باشد، چهار تكبير به او مىگويند. اين مقدار تخصيص ثابت شده است. اين مقدار تقييد ثابت شده است. نگوييد در بعضى روايات دارد مثل صحيحهاى كه خواهيم خواند امّا المؤمن فخمس تكبيرات و امّا المنافق [نه؛] خمس تكبيرات هم مال مؤمن است. معلوم نيست كه مؤمن مخالف را بگيرد. گفتيم نه معلوم است. مىگيرد. چون كه مؤمن در مقابل منافق در زمان رسول الله است.
و ثانياً اگر اين مؤمن مجمل بشود، اجمال خطاب مقيّد و مخصّص به خطاب مطلق سرايت نمىكند يا ارباب الاصول. آن وقتى اجمال مقيّد مطلق خطاب را از كار مىاندازد كه خطاب مطلق مستقل نباشد. در همان خطاب مطلق قيد وارد شده باشد. آن قيد خطاب را مجمل مىكند اگر قيد مجمل بشود. نمىشود به آن خطاب در موضع شك تمسّك كرد. و امّا اگر خطاب قيد منفصل بشود و خطاب مطلق هم منفصل بشود و قيد مجمل بوده باشد لافرض، در مورد اجمال تمسّك به اطلاق و مطلق مىشود. و اجمال برداشته مىشود حكماً. حكم مىشود بر اين كه حكم مطلق ثابت است مگر در آن مورد يقين دلالت مقيّد كه آن منافق در زمان رسول الله (ص) است.
على هذا الاصل مشهور ملتزم شدهاند بر اين كه در ما نحن فيه مىشود مشهور بين المتأخّرين. ولو صاحب وسائل قدس الله نفسه الشّريف اين جور فرموده است كه وجوب تكبيرات الخمس اين فتوا است. وجوب تكبيرات الخمس فى صلاة الجنازه و اجزاء الاربع مع التّقية او كون الميت مخالفاً. يعنى سنّى بشود. ولو اين جور فتوا داده است، ولكن نه اين وجهى ندارد. جاى تمسّك به مطلقات است، و منافق آن است.
اين كه صاحب حدائق[4] ملتزم شده است قدس الله نفسه الشّريف آن منافقين چه جورى كه در زمان رسول الله (ص) ظاهراً مسلمان بودند، يك احكام اسلام به آنها ظاهراً بار بود. قلبشان كفر بود. كافر بودند. بدان جهت از اين دنيا هم مىرفتند كفر به آنها معامله مىكرد. آن اقرار در دنيا يك آنها قيمت نداشت. چرا؟ چون كه آنى كه با قلبشان معامله می کرد که كفر است. چه جورى كه آنها اين جور بودند و منفعتى ندارد بلكه در روايات نفرين دارد كه به ميّت آنها نفرين بشود، اين مخالفين هم اينها هم همين جور هستند. اسلامشان ظاهرى است. اينها باطناً محكوم به كفر هستند. به اسلام ايمان نياوردند. چون كه اسلام دعائمش پنج تا است. يكى مسأله ولايت است. اينها حقيقتاً مسلمان نيستند. اين حرف را سابقاً گفتيم كه ما نمىتوانيم قبول بكنيم. در مسألهاى تكلّم مىكرديم كه ايمان از شرايط صحّت عمل است، گفتيم نه؛ اسلام است. ولكن عملشان صحيح نيست. عملشان فايدهاى ندارد. نه اين كه محكوم هستند به كفر، اسلامشان اسلام ظاهرى است. بله وقتى كه به آن دنيا رفتند، آن اقرارشان بدون ولايت به آنها فايدهاى نخواهد داد. ولكن اين جور نيست كه از اسلام خارج بشوند. مثل آن منافقين در آن زمان بشوند. اين را ما سابقاً بحثش شد.
اين جا هم موردش نيست. ايشان اين جور فرموده است. اگر اين جور بوده باشد عيبى ندارد. اينها هم ملحق به منافقين در آن زمان مىشوند. اينها ايمان ندارند. فقط اظهار كردهاند شهادتين را. ولكن وقتى كه اين جور نشد اينها بنا شد مسلمان بوده باشند و مسأله ولايت از اصول مذهب بشود، نه از اصول دين بشود وقتى كه بنا بر اين شد، كما هو الصّحيح اينها مسلمان هستند يكبّر على صلاة الجنازة بخمس تكبيرات. اطلاقش مىگيرد اين را.
بدان جهت كسى اگر بخواهد بگويد نه اينها چهار تا مىخواهد اينها، اين بايد مخصّص ادّعا كند. يا مثل صاحب حدائق كه ملحق به منافقين كند كه اينها در دنيا هم كافر هستند. مثل المنافقين. منتهى ظاهراً احكام اسلام بر آنها جارى مىشود. يا بايد آن جور بگويد كه درست نيست:
بعضىها گفتهاند در ما نحن فيه صحيحهاى هست. از آن صحيحه ظاهر مىشود بر اين كه بر اينها هم چهار تكبير بايد گفته بشود. پنج تكبير گفته نمىشود. ولو صاحب حدائق فرموده است او كان الميت يعنى مىشود چهار تكبير گفت. نه اين كه واجب است تكبير گفت. ولكن روايتى هست كه از او استفاده شده است كه چهار تكبير است. آن كدام روايت است؟ اين صحيحه اسماعيل [5]بن سعد اشعرى است. «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ عَلَى الْمَيِّتِ- فَقَالَ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَخَمْسُ تَكْبِيرَاتٍ» مؤمن پنج تكبير دارد. «وَ أَمَّا الْمُنَافِقُ فَأَرْبَعٌ وَ لَا سَلَامَ فِيهَا» منافق چهار تا است و سلامى در او نيست. مىدانيد امام رضا سلام الله عليه در اين روايت فعل نبى را نقل نمىكند كه نبى (ص) بر مؤمن پنج تا تكبير مىگفت. بر منافق چهار تا مىگفت تا آن حرف اولى ما بيايد كه در ما نحن فيه آن زمان منافق به اين معنا بود. مؤمن هم مقابل اين منافق است. اين روايت را امام حكمش را خودش بيان مىفرمايد. سألته عن اب الحسن الرّضا(ع) سألته عن الصّلاة على الميت، صلاة بر ميت فقال امّا المؤمن فخمس تكبيرات و امّا المنافق فاربعٌ. خب معلوم است گفته شدن كه منافق در زمان امام رضا سلام الله عليه منافق در صدر اسلام نبود. منافق اين بود كه مىآمد پيش شيعهها مىگفت بله من با شما هستم. من هم شيعه هستم. قبول دارم وصايت را. وقتى كه از آن جا مىرفت پيش مخالفين مىگفت كه بابا من با شما هستم. قلباً هم با آنها بود. اين منافق معناى دومى است گفتهاند. چون كه روايت از امام رضا سلام الله عليه است، منافق به معناى دومى است. اين منافق وقتى كه چهار تكبير به جنازهاش گفته شد، با وجود اين كه در لسانش مىگويد من شيعه هستم، آنى كه در لسانش هم مىگويد من سنّى هستم. مىگويد شيعه باطل است. به طريق اولى بايد به او چهار تكبير گفت. وقتى كه به مستضعف مخالفى يعنى منافق للمخالفين كه پيش شيعه مىآيد مىگويد بر اين كه من شيعه هستم، بر اين چهار تكبير گفتن لازم بود. چهار تكبير بود صلاة بر او. آنى كه اين را هم نمىگويد. بلكه پيش شيعه مىگويد من مسلمان هستم. حرف شما هم عقيده شما هم باطل است. به او به طريق اولى بايد چهار تكبير گفت.
بدان جهت به اين روايت تمسّك كردهاند به اين بيانى كه عرض كردم و اين حرف هم درست نيست. چرا؟ چون كه منافق در شيعه مىشود اين جور. ولكن منافق در زمان رسول الله(ع) در همه زمانها است. الان هم شايد باشد منافق. قلباً اسلام را قبول ندارد. ولكن وقتى كه به مسلمانها مىرسد مىگويد من مسلمان هستم. منافق يعنى آن كسى كه به مسلمانها مىرسد و مىگويد من مسلمان هستم. اشهد ان لا اله الاّ الله و شهادتين را مىگويد. ولكن قلباً اعتقاد ندارد. اين منافق آن زمان در آن زمان هم بوده است. بدان جهت در ما نحن فيه قدر متيقّن حتّى در اين روايت منافق در آن زمان است.
منتهى احتمال مىدهيم كه اين منافق شامل اين قسم ثانى كه منافق شيعه هم بشود. گفتيم اگر مقيّد ما مجمل شد ظهورى پيدا نكرد، بلكه ظهور منافق در همان منافقى است كه ما بين المسلمين معروف بود، آن منافق ظهور در او دارد. احتمال هم بدهيم كه اينها را هم مىگيرد تمسّك به مطلقات مىكنيم. مطلقاتى كه صلاة بر ميت خمس تكبيرات است، آنى كه از اين خارج شده است و مسلّم و دليل بر او داريم، آن منافقى است كه سنخش سنخ منافق فى زمان رسول الله بوده باشد، (ص). كه مسلمان نيست، قلباً اعتقاد ندارد، ولكن اعتراف به شهادتين كرده است. مىگويد من مسلمان هستم. چيزى هم اظهار نمىكند. مىگويد مسلمان هستم. ولكن ما مىدانيم دروغ مىگويد. وقتى كه از اين جا مىرود، مىرود پيش آن كفّار.
اين جهت اولى بود كه بايد خمس تكبيرات بشود. ظاهر عروه هم همين است كه مراد همان خمس تكبيرات است در مسلم. چون كه مقيّد نكرد به مسلم اثنى اشعرى. فرمود بر اين كه در صلاة على الميت المسلم پنج تكبير واجب است. ظاهرش اين است كه فرقى نمىكند مسلمان مؤمن بوده باشد يعنى مؤمن اصطلاح فعلى بوده باشد كه شيعه اثنى عشری باشد يا غير اين بوده باشد.
انّما الكلام فى الدّعا است كه دعائى كه خوانده مىشود، آنى كه قدر متيقّن و يقينى است و قطعى است بر اين مخالف كه معاند است عناد مىكند با هم. يا فرض كنيد جاهل مقصّر است. نرفته است ياد بگيرد. و مىگويد مسأله شيعه درست نيست. و اگر مىرفت و اعتقاد پيدا مىكرد انكار نمىكرد. اين شخصى كه اين جور معاند است يا اين جور است دعاى له نمىشود. دعاى له جايز نيست. چون كه امام (ع) در آن مسلمان مستضعف كه شيعه بود، مسلمان بود حقيقتاً. ولكن مستضعف بود، مسأله ولايت را نفهميده بود، در او فرمود بر اين كه اين جور بگو. صلاة بر نبى بفرست بعد دعاى بر مؤمنين و مؤمنات بفرست. آن جا دعاى بر ميّت مستضعف را نفرمود فضلاً از اين كه شخص مخالفى بشود كه معاند بشود دعاى بر له جايز نيست.
انّما الكلام اين است كه دعا بر عليه او واجب است. بعد از تكبيرة الرّابعه بايد او را نفرين كرد. يا اين نفرين كردن جايز است. بر اين بد دعا كردن جايز است. وجوبى ندارد. عرض مىكنم بر اين كه در روايات ما آنى كه وارد شده است رواياتش را مىخوانم براى شما. كيفيّة الصلّاة على المخالف و كراهة الفرار عن جنازته اذا كان يظهر الاسلام كه انسان به نماز جماعت مىخوانند حاضر بشود. در باب 4 از ابواب صلاة الجنازه روايت اولى[6] اين گونه آمده است:
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى عَدُوِّ اللَّهِ» كه معاند را قطعاً مىگيرد. آن كسى كه حق را مىداند مع ذالك انكار مىكند. اين عدوّ الله است. اذا صلّيت عنوان منافق نيست. «فَقُلِ- اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ- إِلَّا أَنَّهُ عَدُوٌّ لَكَ وَ لِرَسُولِكَ- اللَّهُمَّ فَاحْشُ قَبْرَهُ نَاراً- وَ احْشُ جَوْفَهُ نَاراً- وَ عَجِّلْ بِهِ إِلَى النَّارِ- فَإِنَّهُ كَانَ يُوَالِي أَعْدَاءَكَ» اعداء تو را آنها دوست مىداشتند. ولى اخذ مىكردند. «وَ يُعَادِي أَوْلِيَاءَكَ» اين معلوم است ديگر. قضيه شيعه و كذا است. «وَ يُبْغِضُ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكَ» بدان جهت اين معاندى كه اين جور بوده باشد حق را منكر بشود و بگويد نه اين اساس ندارد. «اللَّهُمَّ ضَيِّقْ عَلَيْهِ قَبْرَهُ- فَإِذَا رُفِعَ فَقُلِ اللَّهُمَّ لَا تَرْفَعْهُ وَ لَا تُزَكِّهِ» آن وقتى كه برمىدارند ببرند به قبر بگو اللّهم لا ترفع. بدان جهت مقامش را بالا نبر. همان كه اسفل السّافلين بايد آن جا برود. اينها آن قسم اول كه معاند بودهاند، عناد داشتهاند با هم. و اظهار محبّت مىكردند به آن اعداء اهل بيت سلام الله عليه و سلام عليهم شمول اين روايت و امثاله قطعى است.
امّا آن جاهل مقصّرى كه نه او اعتقاد ندارد. قبول ندارد ولايت را لجهله. عنادى ندارد. لجهله قبول ندارد. بدان جهت مىگويد كه نه اين درست نيست. اين دليل ندارد كه اين جور بشود. فحص نكرده است. جاهل مقصّر است. اگر فحص مىكرد مىرسيد به مطلب. آن جا مىگوييم كه آن جا چه جور دعا بشود، آن هم نظير اين است. فرقى نمىكند. چرا؟ چون كه اين صحيحه همين جور است. در روايت پنجمى[7] در همين باب:
«وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: إِنْ كَانَ جَاحِداً لِلْحَقِّ» اين جاهد در مقابل عارف است. و در مقابل مستضعف كه كما گفتيم. مستضعف است و عارف الحق است و جاهد الحق. «فَقُلِ- اللَّهُمَّ امْلَأْ جَوْفَهُ نَاراً وَ قَبْرَهُ نَاراً- وَ سَلِّطْ عَلَيْهِ الْحَيَّاتِ وَ الْعَقَارِبَ» .
اگر شما كسى ادّعا بكند بر اين كه در ما نحن فيه اين روايت كه هست اين روايت به قرينه ذيل كه در ذيلش دارد «وَ ذَلِكَ قَالَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع لِامْرَأَةِ سَوْءٍ- مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ صَلَّى عَلَيْهَا أَبِي- وَ قَالَ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ اجْعَلِ الشَّيْطَانَ لَهَا قَرِيناً الْحَدِيثَ»كه بگويد اين به قرينه ذيل آن معاند است.
نه ذيل قرينه نمىشود. آن هم جاحد حق بود. مطلق است آن. دليل نمىشود. لو فرض هم اگر كسى مناقشه بكند كه اين روايات آن جاحدين و معاندين الحق كه عداوت نشان مىدهند با اولياء الحق آنها را مىگويند اگر كسى اينها را بگويد لا اشكال بر اين كه دعا بر له جايز نيست. دعا بر عليه واجب نباشد در آن قسم ثانى كه جاهل مقصّر است، دعا بر له جايز نيست به آن دليلى كه در مستضعف وارد شده بود.
هذا كلّه نسبت به مخالف.
سؤال ... ؟ عرض مىكنم بر اين كه يك بحثى است. در مقدّمات اصول بحث مىگويند. مىگويند الفاظ ظهور در آن واقعش دارد. «اللّهم اغفر المؤمنين و المؤمنات» يعنى مؤمن واقعى. آن مؤمن واقعى. «اللّهم اغفر المسلمين و المسلمات» يعنى مسلم واقعى. عطف تفسیر است اين هم. آن مسلم واقعى كه در دنيا و آخرت با او معامله مسلم مىشود ولكن سؤال از اعمالش مىشود، نكتهاى كه مىگويم ياد داشته باشيد. آنى كه مسلم واقعى است و به طور مطلق مسلمان است، هم در دنيا، هم در آخرت ولكن در آخرت از اعمالش سؤال خواهد شد و اعمالش گريبان آن مسلمان مىشود. اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات.
سؤال ... ؟ عرض مىكنم بر اين كه اولياء ائمه هدى تنها نيستند. ائمه هدى اولياء فى مرتبةٍ اولى هستند. آن مؤمنينى هستند كه آنها اولياء الله هستند. توى شيعه، علمايشان آنهايى كه صاحب كرامت بودند آنها اولياء الله هستند. هر کسی با آنها دشمنی داشته باشد اينها را معاند مىشمارند. بدان جهت همان را مىگيرد. آن هم اولياء است. آنها را هم معاند هستند با آنها. اگر نمىخواهيد بگرديد تا ببينيد حقيقت واقع چيست. بدان جهت آنها را مىگيرد، عرض مىكنم اگر آن در جاهل مقصّرش كه اگر فرض بكنيد اين جور نيست يعنى معاند نيست ؟؟ ولكن مىگويد درست نيست. اگر اين روايات اين را نگيرد، اين دعا اين را نگيرد، ما خيلى اصرارى نداريم. امّا دعاى بر له نمىشود. بر مستضعفشان دعا بر له جايز نبود. فضلاً از غير مستضعفشان هذا كلّه در كلام در دو مقام بود.
سؤال ... ؟ عرض كردم. مسلم هم مسلم مطلق يعنى مسلم در دنيا و آخرت كه از اعمالش سؤال مىشود، از خدا مىخواهيم كه از او ديگر از اعمالش سؤال نكند. به فضل و احسانش از او بگذرد. وساطت مىكنيم. شفاعت مىكنيم. و شهادت مىدهند كه ما، شهادت هم گفتند كه دروغ نيست. چون كه داعى مغفرت است. اللّهم لا نعلم منه الاّ خيرا. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست، در ما نحن فيه دعا بر له كردن مال مختص به آن مؤمن است.
انّما الكلام در اطفال است كه اطفال مؤمنين كه آنها از دنيا مىروند قبل از اين كه بالغ بشوند. چه به حدّ تمييز برسند يا حتّى قبل بلوغ التمييز هم از دنيا رفتهاند. الصّلاة على الميت خمس تكبيرات. امام هم فرمود اذا بلغ ستّه سنين يجب عليه الصّلاة. طفل وقتى كه شش سالش را تمام كرد، بايد بر ميّتش نماز خواند. خب بعد از تكبيره رابعه در صلاة او چه دعائى به او بكنيم. چون كه صلاة ميّت استغفار است براى ميت. دعاى در صلاة الميت استغفار است.
در صحيحه عبد الله بن سنان كه در باب اول از ابواب صلاة الجنازه[8] است:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يَنْبَغِي لِأَوْلِيَاءِ الْمَيِّتِ مِنْكُمْ- أَنْ يُؤْذِنُوا إِخْوَانَ الْمَيِّتِ بِمَوْتِهِ- فَيَشْهَدُونَ جِنَازَتَهُ وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ- فَيُكْتَبُ لَهُمُ الْأَجْرُ وَ يُكْتَبُ لِلْمَيِّتِ الِاسْتِغْفَارُ وَ يَكْتَسِبُ هُوَ الْأَجْرَ فِيهِمْ- وَ فِيمَا اكْتُسِبَ لَهُ مِنَ الِاسْتِغْفَار» صلاة ميت اين جور است. مقوّم صلاة ميت دعا است. نه دعا للميت. بلكه گفتيم در مخالفين آن جايى كه جاى ميت دعاى له ندارد، همان صلاة على النّبى است و دعا للمؤمنين و المؤمنات است. به قول ايشان و المسلمين و المسلمات است. همين جور است. اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات. مقوّمش دعا است. آن جايى كه بر ميت دعا نمىشود اكتفا مىشود. جايش دعا للمؤمنين مىشود.
خب اطفال مؤمنين هم كه آن استغفار ندارد كه. آن گناهى نكرده است. ربّما طفل معصوم است. به حدّ تمييز هم نرسيده است كه مثلاً تعزير بشود به بعض افعالش. اين چه دعائى بكنيم در اين؟ امر داير است ما بين دو تا امر. امر داير است ما بين اين كه به پدر و مادرش دعا بشود. و امر داير است مثل آن مخالفين به مؤمنين و مؤمنات دعا بشود. چون كه مقوّم صلاة ميت دعا است. بر ميت نشد، بر مؤمنين و المؤمنات الاحياء و الاموات به آنها دعا مىشود. در ما نحن فيه به پدر و مادر دعا بشود يا به مؤمنين.
مىدانيد كه احتياط جمع است. چون كه اگر جمع بكند در صلاة على الطّفل ما بين الدّعا بر طفل و ما بين الدّعا به پدر و مادرش، قطعاً تكليف را امتثال كرده است. انّما الكلام اين است كه اين احتياط واجب است يا نه، نه اين وجوبى ندارد. مقتضاى اصالة البرائة در ما نحن فيه تخيير است. مىخواهد به پدر و مادرش دعا كند يا به مؤمنين. چرا؟ چون كه ما مىدانيم در صلاة اين بايد يك دعائى بشود. چون كه دعا مقوّم است. نمىدانيم خصوص بر پدر و مادرش بايد دعا بشود، يا بر مؤمنين يا هر دو تا بايد بشود. سه احتمال كه بيشتر نيست. آنى كه قدر متيقّن است مطلق الدّعا است كه بايد دعا بشود. دعائى كه يا بر پدر و مادر بشود يا به مؤمنين. امّا خصوص وجوب دعا بر پدر و مادر منفى به اصالة البرائة است. اين دوران امر التّكليف بين التّعيين و التّخيير است. امر داير است اين معيّناً واجب بشود يا جامع كه مخيّر بشود. يا آن يكى مخيژر بشود معيّناً يا جامع بشود. در بحث اصول مقرّر است در دوران الامر بين الاقل و الاكثر ارتباطى. آن جا مقرر است. در دوران الامر بين التّعيين و التّخيير حكم تخيير است.
ولكن در ما نحن فيه يك روايت هست. گفتهاند بر اين كه احتياط جمع است. تكليف به تخيير است. ولكن در ما نحن فيه يك روايت معتبرهاى است. گفتهاند اين روايت معتبره دلالت مىكند كه نه، دعا به پدر و مادر متعيّن است. بايد در صلاة على الميت دعا بر پدر و مادر بشود. پنج تكبير بايد گفته بشود. چون كه صلاة على الميت خمس تكبيرات و در او بايد به خود پدر و مادر دعا بشود. در باب 12 از ابواب صلاة الجنازه روايت اولی[9] چنين آمده است:
محمد بن الحسن باسناده عن على بن الحسين عن محمد بن يحيى محمد بن يحيى العطّار است. على بن الحسين پدر صدوق است. عن محمد بن احمد بن يحيى صاحب نوادر الحكمة است. اشعرى اجلاّء است. اين محمد بن احمد بن يحيى رواياتى دارد عن آب الجوزا عن منبّه بن عبد الله. اسمش منبّه بن عبد الله است. كنيهاش هم ابى جوزا است. اين شخصى است كه نجاشى قدس الله نفسه الشّريف در حقّش گفته است صحيح الحديث. زيدى است به حسب مذهب. ولكن فرموده است صحيح الحديث است. اين هم نقل مىكند عن حسين بن علوان الكلبى الكوفى. اين حسين بن علوان عامى است. ولكن خواهيم گفت كه اين حسين بن علوان هم عيبى ندارد. درست است. بعد عيب ندارد خواهيم گفت. يعنى فردا. چون كه امروز گذشته است. عن عمر بن خالد آن هم كه ثقه است. على بن فضّال توثيق كرده است عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي الصَّلَاةِ عَلَى الطِّفْلِ ». على (ع) وقتى كه بر طفل نماز مىخواند « أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِأَبَوَيْهِ وَ لَنَا سَلَفاً وَ فَرَطاً وَ أَجْراً»معنايش عبارت از اين را مىدانيد كه معامله سلف اين است كه انسان متاعى را مىفروشد كه آن متاع را بعد از زمانى تحويل مىگيرد. اين اللّهم اجعله لابویه و لنا سلفاً يعنى ما به واسطه اين آخرتمان را خريديم. اين را سلف قرار مىدهيم. يعنى اين را داديم اجرتاً. خب پدر و مادر است ديگر. محبّت دارد. دل دارد. مىگويد اين را داديم. ثمن. اللّهم اجعله سلفاً. يعنى مقابلش را آنى كه به ما قرار مىدهى در آخرت بايد بدهى ديگر. او را سلف قرار بده ؟؟ همه عطف تفسير مىشود. دعاى بر پدر و مادر است. تا ببينيم اين روايت به حسب السّند و الدّلاله تمام است يا نه.
و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص426.
[2] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص72.
[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّكْبِيرِ عَلَى الْمَيِّتِ- فَقَالَ خَمْساً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص75.
[4] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج10، ص417.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص74.
[6] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص69.
[7] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص71.
[8] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص59.
[9] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي الْجَوْزَاءِ الْمُنَبِّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي الصَّلَاةِ عَلَى الطِّفْلِ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ- اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِأَبَوَيْهِ وَ لَنَا سَلَفاً وَ فَرَطاً وَ أَجْراً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص94.