«(فصل )في كيفية صلاة الميت :و هي أن يأتي بخمس تكبيرات يأتي بالشهادتين بعد الأولى و الصلاة على النبي ص بعد الثانية و الدعاء للمؤمنين و المؤمنات بعد الثالثة و الدعاء للميت بعد الرابعة ثمَّ يكبر الخامسة و ينصرف فيجزي أن يقول بعد نية القربة و تعيين الميت و لو إجمالا: الله أكبر أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله الله أكبر اللهم صل على محمد و آل محمد الله أكبر اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات الله أكبر اللهم اغفر لهذا الميت الله أكبر و الأولى أن يقول بعد التكبيرة الأولى أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له إلها واحدا أحدا صمدا فردا حيا قيوما دائما أبدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و أشهد أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدي و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون و بعد الثانية اللهم صل على محمد و آل محمد و بارك على محمد و آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد أفضل ما صليت و باركت و ترحمت على إبراهيم و آل إبراهيم إنك حميد مجيد و صل على جميع الأنبياء و المرسلين و بعد الثالثة اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات تابع اللهم بيننا و بينهم بالخيرات إنك على كل شيء قدير و بعد الرابعة اللهم إن هذا المسجى قدامنا عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك نزل بك و أنت خير منزول به اللهم إنك قبضت روحه إليك و قد احتاج إلى رحمتك و أنت غني عن عذابه اللهم إنا لا نعلم منه إلا خيرا و أنت أعلم به منا اللهم إن كان محسنا فزد في إحسانه و إن كان مسيئا فتجاوز عن سيئاته و اغفر لنا و له اللهم احشره مع من يتولاه و يحبه و أبعده ممن يتبرأ منه و يبغضه اللهم ألحقه بنبيك و عرف بينه و بينه و ارحمنا إذا توفيتنا يا إله العالمين اللهم اكتبه عندك في أعلى عليين و اخلف على عقبه في الغابرين و اجعله من رفقاء محمد و آله الطاهرين و ارحمه و إيانا برحمتك يا أرحم الراحمين.و الأولى أن يقول بعد الفراغ من الصلاة رَبَّنٰا آتِنٰا فِي الدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ و إن كان الميت امرأة يقول بدل قوله هذا المسجى إلى آخره هذه المسجاة قدامنا أمتك و ابنة عبدك و ابنة أمتك و أتى بسائر الضمائر مؤنثا و إن كان الميت مستضعفا يقول بعد التكبيرة الرابعة اللهم اغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ربنا و أدخلهم جنات عدن التي وعدتهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم إنك أنت العزيز الحكيم و إن كان مجهول الحال يقول اللهم إن كان يحب الخير و أهله فاغفر له و ارحمه و تجاوز عنه و إن كان طفلا يقول اللهم اجعله لأبويه و لنا سلفا و فرطا و أجرا».[1]
كلام در صلاة على الصبى الميت بود. كه اگر اين صبى الميت ولد المؤمن بوده باشد، در تكبيره رابعه بنا بر اين كه دعائى بر ميّت متعيّن است در تكبيره رابعه بعد از تكبيره رابعه چه دعائى مىشود. آيا دعا بر مؤمنين مىشود يا دعا بر پدر و مادر طفل مىشود. و اگر گفتيم تكبيره رابعه هم خصوصيتى ندارد، در صلاة على الميت، در ميّت بايد دعا بشود، ولو بعد از تكبيره ثالثه يا ثانيه، در اين صورت بر پدر و مادر دعا مىشود يا بر مؤمنين. گفتيم مقتضى القاعده اگر روايت خاصّهاى نبود مقتضى القاعده تخيير است و احتياط بر جمع است. ولكن در ما نحن فيه اين روايتى بود كه در اين روايت اين جور وارد شده[2] بود:
محمد بن الحسن باسناده عن على بن الحسين كه پدر صدوق است و سند شيخ به پدر صدوق سند صحيحى است. عن محمد بن اليحيى العطّار نقل مىكند. بن يحيى العطّار عن محمد بن احمد بن الاشعرى صاحب كتاب نوادر الحكمه نقل مىكند. اين هم محمد بن احمد بن يحيى نقل مىكند از آب الجوزا عن منبّه بن عبد الله. اين منبّه بن عبد الله ولو زيدى است، ولكن ثقه است. حيث كه نجاشى قدس الله سرّه وقتى كه اين را عنوان مىكند مثل اين كه اين منبّه بن عبد الله يعنى واقعش اين است كه صاحب كتاب است. چون كه نجاشى قدس الله نفسه الشّريف آنهايى را در نجاشى عنوان كرده است در آن جا عنوان كرده است كه صاحب كتاب بوده باشد. به نحوى كه خودش در اول كتاب فرموده است. اين هم صاحب كتاب است. زيدى است.
و ايشان فرموده است در حقّ اين شخص صحيح الحديث. حديث صحيح الحديث است. يعنى حديث الصّحيح نقل مىكند. اين صحيح الحديث ظاهرش توثيق است كه حديثى كه نقل مىكند حديث صحيح نقل كند. يعنى متحرّز است از حديثى كه آن حديث معلوم نيست صحّتش. اين صحيح الحديث توثيق است و اين كافى است و درست هم متوجّه باشيد. شخص را توصيف كرده است. چون كه بعضىها خدشه كردهاند. گفتهاند صحّت در لسان قدما اين نيست كه راوى عدل و ثقه بوده باشد. اين راوى عدل ثقه بوده باشد روايت صحيحه مىشود، اين اصطلاحى است كه متأخّر است. از زمان علاّمه است. سابقاً علما كه مىگفتند روايت صحيح است، يعنى بايد عمل بشود به او. بدان جهت در يك جايى روايت متّصف بشود در كلام قدما كه روايتٌ صحيحه اين دلالت نمىكند كه راوىاش عدل و امامى است. ثقه است. به اين معنا دلالت نمىكند.
و امّا در ما نحن فيه نجاشى نفرموده است روايت صحيحه. فرموده است صحيح الحديث. شخص را متّصف كرده است كه حديثش صحيح مىشود. خصوصيت در خود اين آدم است. در روايت صحيحه ممكن است خصوصيت در خود روايت بشود كه قرينه است بر اين كه اين روايت مطابق با حكم واقع است. ولكن صحيح الحديث خصوصيت در خود راوى است. خصوصيت به اين مىشود كه ثقه بوده باشد. در راوى خصوصيت ديگرى نمىشود. بدان جهت اين منبّه بن عبد الله كه ابى جوزا است، حكم مىشود بر اين كه اين شخص ثقه است. و ؟؟ در رواياتى كه به اين سند است آب الجوزا منبّه بن عبد الله در سند او داده است، آن روايت را معتبر مىدانيم. اين آب الجوزا هم كه منبّه بن عبد الله است، نقل مىكند عن الحسين بن علوان. اين حسين بن علوان كلبى است. نجاشى اين را هم عنوان كرده است. عنوان كرده است حسين بن علوان، از عنوان كردن حسين بن علوان معلوم است كه حسين بن علوان صاحب كتاب است. ولكن در ترجمهاش اين جور گفته است كه حسين بن علوان الكلبى اخوه الحسن ثقةٌ. ليس له كتابٌ. اخوه حسن ثقةٌ. ليس له كتابٌ.
جماعتى گفتهاند كه اين ثقةٌ برمىگردد به برادرش كه حسن است. و ليس له كتابٌ هم و ليس للحسين كتابٌ است در عبارت نجاشى. آن عبارت غلط است. و ليس للحسن كتابٌ. برادرش كتاب نداشت. بدان جهت برادرش را عنوان نكرده است. چون كه خودش فى ما بعد مىگويد و للحسين كتابٌ مختلط كتاب مختلط است. اين صريح است كه ليس للحسين كتابٌ نيست. ليس للحسن است. حسين اشتباه گفته شده است. نسختاً اشتباه است. على كلّ تقديرٍ گفتهاند اين توصيف در كلام نجاشى الحسين بن علوان الكلبى اخوه الحسن ثقةٌ اين ثقةٌ برنمىگردد به حسين بن علوان. برمىگردد به اخوه. بدان جهت در كلام نجاشى توثيقى نيست. و آنها كه توهّم كردهاند ثقةٌ برمىگردد به حسين بن علوان، نه درست نيست اين. ظاهر كلامش اين است كه عرض كردم.
ولكن مع ذالك حسين بن علوان ثقه است. حيث كه اين ابن عقده كه سابق بر نجاشى هم هست. ايشان وقتى كه ذكر مىكند اين حسين بن علوان را، مىگويد حسين بن علوان اخوه حسن اوثق منه. حسين بن علوان برادرش كه حسن است اوثق از حسين است. ظاهر اين كلام اين است كه حسين هم ثقه دارد. چون كه افعل التّفصيل تعبير كرده است. ظاهر افعل التّفصيل اشتراك در مادّه است. در مادّه با همديگر مشترك هستند. مثل اين كه مىگويند زيد اخوه. فلانٌ اعلم منه. اين معنايش اين است كه آن هم هست. ولكن اين زيادتى دارد. امتياز دارد. ممكن است در راوى اوثق باشد. يكى ثقه بوده باشد. يكى متحرّز از كذب است. ولكن بعضاً اشتباه مىكند. كسى اوثق است. از اشتباه هم متحرّز مىشود. دقت مىكند كه اشتباه نشود. بدان جهت در آن خبرين متعارضين راوى يك حكمى، راوى روايتى كه مستند حاكم است، روات يكى اوثق بوده باشد و راوى ديگرى ثقه بوده باشد، مشهور گفتهاند كه از آن مقبوله عمر بن حنظله استفاده كردهاند. اگر صحيح بوده باشد كه آنى كه راوياش حسين بن اوثق است او مقدّم مىشود. لنا كلامٌ كه آن راجع به ذى خبرين متعارضين باشد. و كيف ما كان ابن عقده كلامش كافى است. وقتى كه در بحث قضا هم گفتيم كه تعديل راوى و شاهد يا فرض كنيد توثيق راوى احتياج به تعدد ندارد. چون كه در ما نحن فيه خبر عادل چون كه توثيقاتى كه اينها مىكنند مثل ابن عقده و مثل نجاشى و مثل شيخ الطّوسى، مفيد، على بن حسن فضّال و ديگران توصيف اينها از باب رجوع به اهل خبره نيست كما توهّم. توثيق اينها از باب خبر ثقه است. خودشان ثقه هستند و خبر مىدهند. خبر وقتى كه دادند خبر واحد حجّت است خبر ثقه. چه در احكام چه در موضوعات. كما اين كه در بحث اصول ذكر شده است. ولو در موضوعات خارجيه اشكال كردند بعضىها، ولكن اشكال درست نيست. خبر ثقه حجّت است. و در ما نحن فيه بن عقده فقط كافى است.
و يك كلمهاى هم بگويم. نگوييد بعضىها كما اين كه خيال مىكنند كه اين خبر نجاشى كه توثيق مىكند، كسى را توثيق مىكند كه اصل آن شخص را نديده است. مثل احمد بن محمد بن ابى نصر بزنتى را توثيق مىكند كه او را نجاشى كه نديده است او را توثيق بكند. خبرش لابد مع الواسطه بايد باشد. و واسطهها را به ما نقل نمىكنند. اين خبرش مىشود مرفوعه و مرسله. خبر مرفوعه و مرسله اعتبارى ندارد در احكام. در موضوعات هم اعتبارى ندارد. يك شخص ثقهاى بگويد كه يك نفر به من گفت كه فلان كس عادل است. اين فايدهاى ندارد. اگر نقل كرد نقل مستند گفت بر اين كه فلانى به من كه آن فلانى هم ثقه است. او فلان الثّقه به من گفت اخبرنى الثّقه كانّ فلاناً عادلٌ بله آن عيبى ندارد. مىشود پشت سرش نماز خواند. مىشود شهادتش را قبول كرد. جماعتى گفتهاند اين جور توهّم كردهاند كه اين توثيقى كه شيخ مىكند، توثيقى را كه نجاشى مىكند. يا كشّى مىكند، اين توثيقات از باب خبر مرسل هستند و اعتبارى ندارند.
ولكن اين كلام از شخصى صادر مىشود كه تتبّع نداشته باشد. هم شيخ، هم نجاشى اينها غرضشان آنى كه در كتب اصحاب بود قبلشان كه متفرّق بود آن كتب. آنهايى كه در آن كتب هست، آنها را نقل مىكند. يك جايى اگر محرز بشود كه توثيق نجاشى روى اجتهاد خودش است كما اين كه در بعضى موارد در شيخ پيدا مىشود. او اعتبارى ندارد. اجتهادشان به ما اعتبارى ندارد. اينها كما اين كه خودشان گفتهاند، اينها آن كتب متفرّق را چون كه عيب مىگرفتند شيعه کتاب رجال ندارد، آنها را جمع كردهاند و نقل كردهاند. آن كتب، كتب متكثّره بود. كسى كه در حال روات تتبّع بكند، اينها كتبى داشتند كه شايد از صد تا متجاوز بود. از اين كتب نقل مىكنند كه اصحابشان معروف بود. با آن توثيقاتى كه آنها داشتند همانها را نقل مىكند. بدان جهت در آن كتب اگر آن توثيق نباشد، نقل نمىكند. ولو شخص موثّق باشد. مثل پدر ابراهيم بن هاشم كه پدر على بن ابراهيم است. در آن كتب توثيق نداشت. آن جور نقل كردهاند. توثيق نقل نكردهاند. همين جور نقل كردهاند.
بدان جهت نجاشى در موارد كثيرهاى سندش را مىگويد. آن جايى كه توثيق مختص به بعض است، سندش را به توثيق مىگويد كه اين را على بن فضّال توثيق كرده است. محمد بن مسعود از على بن فضّال نقل مىكند كه على بن فضّال توثيق كرده است. روى اين اساس اينها توثيق را از غير واحد نقل كردهاند. توثيقاتشان چه جور مرسله بن ابى عمير و از مرسلاتى دارد بن ابى عمير عن غير واحدٍ يونس بن عبد الرّحمان دارد. عن غير واحدٍ كلينى در اول كافى دارد عن عدّةٍ من اصحابنا. گفتيم اينها مرسل نيستند. اينها معتبر هستند. چون كه عدّه همهاش كذا نمىشود. قطعاً تويشان ثقات هستند. به آن مشايخ كلينى معلوم است. و هكذا يونس بن عبد الرّحمان مشايخش معلوم است آنهايى كه نقل كرده است. عدّه نقل بكند تويشان ثقات هستند. اينها هم كه نقل مىكنند آن كتب توى آن اصحاب الكتب اكثرشان بلكه كلّشان، جلّشان ثقات هستند كه از آن جا نقل مىكنند. بدان جهت اين روايات مرسله است. روايات نجاشى مرسله است. روايت شيخ مرسله است در توثيقات. ولكن مرسله عن غير واحدٍ است. و بدان جهت آن كتب متعدد بود، بدان جهت ديگر در هر موردى سند ذكر بكند چون كه آن كتب معروف بود در آن زمان كسى كه اهل تتبّع باشد و خود كلام نجاشى و خود كلام شيخ را در آن مقدمه فهرست و آن خطبه مقدمه نجاشى دقّت بكند، در مىيابد كه مطلب همين جور است. و الاّ صحبت اهل خبره نيست.
اهل خبره آن وقتى مىشود كه چيزى بوده باشد كه او به حس معلوم نمىشود. او چيزى است كه حدس مىخواهد. حدس هم مختص به بعض الاشخاص است. همه نمىتوانند او را به حدس كشف كنند. اين جا سيرة العقلا هست كه در اين امر به اهل خبرهاش رجوع مىكنند. مثل فرض بفرماييد مرض كه مرض ديدنى نيست. آثار را مىبينند. امّا اين اثر كدام مرض است، اين را درك نمىكنند. بدان جهت اگر درك بكنند به طبيب رجوع نمىكنند كه. حبّ سرماخوردگى مىدهند. معلوم است كه سرما خورده است. بله آن مرض تشخيص كه اين چه مرضى است مبتلا شده است در جوف اين جسد است اين جسد پربلا، اين حدسش را مختص به بعضىها است. بدان جهت كسى مريض شد رجوع به اهلش مىكند. يا مثلاً در اين مكان مىشود همين جور ساختمانى را، مىشود اين جور بنايى را كرد كه اين مراتب داشته باشد، اين را همه نمىفهمند. حس كردنى نيست. حساب مىخواهد. اين مختص است به بعضى اشخاص. رجوع به آن جا مىكنند. رجوع به مهندس مىكنند. رجوع به معمار مىكنند. و الاّ كسى درويشى مىخواهد يك خانهاى درست كند دو تا اتاق داشته باشد يك مستراح، به مهندس رجوع نمىكند. خودش شروع مىكند به درست كردن.
بدان جهت در ما نحن فيه از اين جهت است كه در طلوع و غروب شمس اول ماه مىگوييم قول منجّمين اعتبارى ندارد. چرا؟ چون كه اين شمس از افق در آمد اين را مىشود حس كرد. كسى برود در جاى بالايى بايستد مىبيند كه قرص ماه طلوع كرد. امر حسّى است. اينها كه يك عدّهاى منجمی می کنند اينجا قولشان اعتبارى ندارد. چون كه امرى است كه حس مىشود. همه مىتوانند حس بكنند. اول ماه هم همين جور است. مىتوانند مردم حسّاً رؤيت هلال بكنند. بدان جهت كسى بگويد نه فلان ماه فلان روز رؤيت ماه مىشود. رجوع به او بكنند اعتبارى ندارد. رجوع به اهل خبره آن جايى معتبر است شرعاً بل سيرة العقلا در آن جايى است كه رجوع كردن علم به او حدسى بوده باشد و حدس هم مختص به بعض الاشخاص بوده باشد كه اشخاص خاصّهاى هستند. بدان جهت اهل رجال اين جور نيست. رجال اهل خبره نيستند كه. هر كس با كسى معاشر بوده باشد، مىفهمد كه چه کسی است. چه كاره است. يا فرض بفرماييد كه كسى بر او نقل كند به كسى كه از او ثقه باشد. او مىفهمد كه اين شخص چه جور است. نقلش اگر نقلى بوده باشد كه معتبر باشد.
اين جاها رجوع به رجالين از باب اهل خبره نيست كما اين که قول منجم نسبت به طلوع شمس از باب اهل خبره نيست چون كه اين ثقه بودن يك چيزى است كه به حدس معلوم مىشود. بدان جهت اين از باب خبر است. مثل اخبار به عدالت شخص. منتهى فرقى نمىكند در موضوعات. كما اين كه در اخبار هم فرقى نمىكند. خبر مع الواسطه بوده باشد يا خبر بلاواسطه بوده باشد. در يك جا شارع خبر مع الواسطه را الغا مىكند. مىگويد اعتبار ندارد. مثل باب حدود. حدود همين جور است. كسى بگويد چهار تا عادل بيايد و دو نفر عادل بيايد كه ما شنيديم از چهار عادلى كه گفتند ما به چشممان ديديم كانّ هذا الرّجل يدخل بها و يخرج. فايده ندارد. خط مىزند به آنها. اين بايد شهادت عن حسٍّ بوده باشد. اخبار به شهادت است او. بايد اخبار عن حسٍّ به واقعه بوده باشد. اگر شارع در يك جايى اين خبر را اعتبار ندهد شهادت اعتبار بكند كه بايد اخبار عن حسٍّ بالواقعه بوده باشد، نلتزم به.
و كيف ما كان ابن عقده كه اين را فرموده است و فرموده است كه اين شخص منبّه بن عبد الله ثقه است قولش معتبر است. فرموده است اخوه اوثق منه. آن وقت مىماند به حسين بن اوثق كلبى. حسين بن علوان كلبى كه اخوه هم آن را منبّه بن عبد الله را نجاشى فرموده است. اين يكى را هم كه بن عقده فرموده است حسين بن علوان. عمر بن خالد هم توثيقش را از على بن فضّال نقل كرده است. اين را در كتب رجاليه نقل كردهاند كه اين توثيق كرده است. على بن حسن فضّال هم خودش شخص معتبرى بود. شخص ثقهاى بود. خبرش معتبر است، آن هم نقل مىكند عمر بن خالد عن زيد كه خود زيد هم كه معروف الحال است كه زيد شهيد. عن علىٍّ، [سؤال ... جواب:] فى عبارة النّجاشى ليس. فى عبارت النّجاشى اخوه الحسن ثقه. هذا فى عبارة النّجاشى.
«عن علىٍ فى الصّلاة على الطّفل». آن «عن علىٍّ عن على بن الحسين زيد بن على عن على بن الحسين زيد بن على عن آبائه عن علىٍ(ع) فى الصّلاة على الطّفل انّه كان يقول اللّهم اجعله لابويه و لنا سلفاً و فرطا و اجرا». روايت من حيث السّند معتبر است. اشكال در دلالتشان فرمودهاند كه اين روايت من حيث الدّلاله لزوم دعا لابويه قاصر است. چرا؟ چون كه اين حكايت فعل است. حكايت فعل دلالت نمىكند كه اين متعيّن بود. بلكه اين تخييرى بود. يا چيز مستحبى بود. اتيان مىكرد. لزوم را دلالت نمىكند. فعل لسان ندارد. چون كه فعل لسان ندارد، مثل كلام نيست كه امر بكند به فعلى. ظاهر امرطلبى است كه ترخيص ندارد وجوب از او اقتضا مىشود. فعل است. ممكن است مستحب باشد ولكن اين در روايت دارد كه انّه كان يقول على (ع) مستمر بود. در طفل اين جور مىخواند. مىدانيد در بحث وضو هم آن آنهايى كه بودند آن زمان گفتيم. در جايى كه عبادتى بوده باشد كه احتياج به بيان داشته باشد. و احتياج به تفهيم داشته باشد و او را امام (ع) بيان بكند عملاً يعنى عملاً نشان بدهد و آن عملش هم مستمر بر او بوده باشد. يا خودش بگويد كه اين عمل من بيان حقيقت او است كما فى وضوئات البيانيه. گفتيم آن فعل اخذ مىشود بر او به ظاهرش.
در ما نحن فيه على (ع) مستمراً اين جور مىكرد، خب اگر وجوب تخييرى بود، دعا بر مؤمنين مىكرد، بر مسلمين مىكرد. در يك موردى هم. كان يقول كه هميشه اين كار را مىكرد، اين دليل بر اين مىشود كه اين اعتبار دارد. دليل هم نشود مورد، مورد احتياط است. نمىشود گفت كه نه نكن. به پدر و مادرش گفت. على (ع) هميشه اين جور مىكرد. تو نكن. نمىشود اين. اين با اذهان متشرّعه جور در نمىآيد. اگر در يك مورد بود، در دو مورد بود، خب شايد امام (ع) نمی فرمود: علی ع هميشه اين جور می کرد و مستمر در اين عمل بود ما بگوييم ما نمىكنيم اين نمىشود. اين با مرتكز النّاس جمع نمىشود با مرتكز متشرّعه. بدان جهت اگر ظاهر هم نبوده باشد، كه واجب است بر پدر و مادرش دعا كرد، احوط، احوط وجوبى است. نمىشود ترك كرد كما ذكرنا. آن وقت صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اين جور فرموده است.
ميّت تا حال اقسامش را گفتيم. يك قسمش هم مجهول الحال بود كه در روايات مستضعف در ذيل آنها وارد بود. كه ميتى افتاده است. نمىدانيم كه اين مؤمن است يا از مخالفين است. مخالفين كه شد مستضعف است يا غير مستضعف است، آن جا امام (ع) اين جور داشت. صاحب عروه همان را در عروه ذكر مىكند. مىگويد و ان كان مجهول الحال ميّت اگر مجهول الحال باشد، اين جور مىگويد كه همان در صحيحه وارد بود. اللّهم ان كان يحبّ الخير و اهله فاغفر له فارحمه. مؤمن باشد هم اين جور است و تجاوز عنه. اين را مىگويد. قضيه تعليقى است ديگر. خودش هم گفتيم كه خود اين دليل بر اين است كه اگر مخالف بوده باشد دعا بر له نمىشود كرد كه ديروز مىگفتند. آن وقت پشت سرش دارد كه و ان كان طفلاً. اگر ميت طفل بوده باشد يعنى طفل مؤمن. اللهم اين جور مىگويد. يقول اللّهم اجعل لابويه و لنا سلفاً و فرطاً و اجرا كه همان كه معنا كرديم همان مىشود كه در روايت زيد بن على وارد بود كه روايت گفتيم من حيث السّند تمام است و دلالتش هم لا باس به است. اگر دلالت هم تمام نشود لا يغمض عن الرّواية است. بايد احتياط كرد. فعل، فعل استمرارى بود.
مسألة 1: « لا يجوز أقل من خمسة تكبيرات إلا للتقيةأو كون الميت منافقاً وإن نقص سهواً بطلت ووجب الإعادة إذا فاتت الموالاة وإلا أتَّمها«.[3]
بعد صاحب عروه شروع مىكند مسائلى را ذكر بكند كه ديگر اكثر اين مسائل گفته شده است وجهش در ما نحن فيه. فقط اشاره مىكنيم.
يكى از آن مسائل اين است كه گفتيم در تكبير بر ميّت بايد پنج تكبير گفته بشود. و از او فقط منافق را استثنا كرديم و منافقى هم كه آن منافقى كه مثل منافق صدر اول بود. اول اسلام بود. آن منافق ولو مسلمان است. شهادتين مىگويد. ولكن مىدانيم بر اين كه در قلبش اعتقاد ندارد. خودش ابراز نكرده است. اگر ابراز كند كه من در قلبم اعتقاد ندارم، محكوم به كفر است. خودش اقرار نمىكند. آن كسى محكوم به اسلام است كه اقرار به شهادتين مىكند، ولكن ما از خارج مىدانيم كه اين يقين ندارد. ايمان ندارد. اين شخص ظاهراً مسلمان است. مرد، چهار تكبير مىگويند و دعا هم نمىكنند بر او. در تكبير رابع منصرف مىشود. اين استثنا شد.
در بقيه پنج تكبير گفته مىشود. بقيه گفتيم اگر مخالف بوده باشد كه دعاى له نمىشود. اگر معاند بشود نفرين مىشود. دعاى بد گفته مىشود. و آن ديگرى هم كه گفتيم بعيد نيست آن ديگرى هم كه جاهل مقصّر است مثل او باشد. چون كه عنوان جاهل در روايتى كه خوانديم در صحيحه محمد بن مسلم به جاهل مقصّر هم صدق مىكند. امّا اگر مستضعف بوده باشد، آن مستضعف گفتيم فقط بر مؤمنين دعا مىشود. نه دعاى بر عليه، نه دعاى بر له. دعاى بر او نمىشود. آن وقت بايد پنج تكبير گفته بشود.
اين پنج تكبير اگر ناقص بشود از اين چهار تا بشود، چهار تكبير گفته بشود، اين محكوم به بطلان است صلاة. چه اشتباهاً ناقص بگويد يا عمداً ناقص بگويد در صلاة على المؤمن كه به غير المنافق كه بايد پنج تكبير گفته بشود، يكى را كم بكند صلاة باطل مىشود. زيادهاش گفتيم عيبى ندارد. به قصد به رجاء به استحباب زياده عيبى ندارد. كما تقدم. در ناحيه اقل تحديدش به خمس است. اگر كمتر از خمس گفت، محكوم به بطلان است. در صورتى كه موالات از بين رفته باشد. صلاة ميت خواند. بعد از دو روز يادش افتاد. يا بعد از نيم ساعت يادش افتاد بله من چهار تكبير گفتم. تكبير پنجمى نگفتم. آن صلاة باطل است. مثل صلاة فريضه نيست. در صلاة فريضه آن حديث لا تعاد داريم. حديث لا تعاد آن امورى كه در صلاة معتبر است دو قسم كرده است:
يك قسم را كه تعبير به ركن مىكنند اخلال به آنها عمداً و سهواً مضر است. مثل ركوع و سجدتين. و هكذا وقت كما ذكرنا قبله و همين جور طهارت. و امّا غير آنها را غير آنها اخلالش سهواً ضررى ندارد. غير آنها يك تخصيصى هم دارد. حديث لا تعاد غير اين ضررى ندارد مخصص دارد. مقيّد دارد در بعضى موارد كه آنها در رسائل ذكر شده است. ولكن حديث لا تعاد استثنائش كه الاّ الرّكوع و السّجدتين و الطّهارة و الوقت و القبله او قرينه است استثنا كه اين صلاة ذات الرّكوع و السّجود را مىگويد. صلوات يوميه را مىگويد. و در صلوات يوميه آنها اين جور است كه خلل برسانى به آنها عيبى ندارد. به تكبيره هم اگر كذا تكبيره فرض كنيد، تكبيرهاى بوده باشد به او خلل برساند، غير از تكبيرة الاحرام.
در ما نحن فيه تكبيرة الاحرام نيست. به حديث لا تعاد تخصيص خورده است در تكبيرة الاحرام لا تعاد. آن هم خلل مىرساند. بدان جهت در ما نحن فيه كسى به حديث لا تعاد بگويد كه اين تكبيرة الاحرام كه نيست. پس اينها را سهواً يكى را ترك كرده است پنجمى را، اين عيبى ندارد. نمىشود. حديث لا تعاد صلاة ميت را نمىگيرد. ذيلش قرينه است كه اين را نمىگيرد.
كسى بگويد خب حديث لا تعاد را به شما بخشيدم. رفع عن امتی الخطا كه هست. خطا يعنى سهو ديگر. اين تكبيره پنجمى كه سهوى است، اين برداشته است. اين را ياد بگيريد. در حديث رفع گفتهاند كه حديث رفع رفع عنی امّتی النّسيان جزء را شرط را نمىتواند بردارد جزء منسى را. چرا؟ براى اين كه معنايش اين است كه آن شخص اگر غافل بود، در تمام زمان غافل بود از عمل يادش نبود، رفعش به رفع امر تكليف مىشود. چون كه جزئيت، شرطيت، مانعيت، جعلش به آن امر نفسى است كه روى كل رفته است. وضعش به او است. رفعش هم به او مىشود. بدان جهت كسى نه در تمام تا ميت را ببرند زير خاك يادش رفت اين پنج تا تكبير بگويد. سه تا گفت. چهار تا گفت. از اين شخص تكليف برداشته شده بود. تكليف صلاتى برداشته شده بود. چون كه سهو كرده بود. رفع سهو به رفع اصل التّكليف است. امّا ما بقى كه چهار تكبير گفته است امر دارد آن را اثبات نمىكند. بدان جهت اين شخص نماز نخواندهاند به او و دفن كردهاند، بايد بعد الدّفن به قبرش نماز بخوانند. حديث رفعاً امّة النّسيان اين در موارد مركّبات اگر جارى بشود نسيان مستوعب بشود مثل اين فرضى كه گفتم تا دفن شد بعد يادشان افتاد كه نماز را چهار تكبير گفتهاند، حديث رفع النّسيان تكليف را برمىدارد. معاقب نمىشود كه چهار تكليف چرا پنج تكبير نماز نخواندى. تكليف برداشته شده بود. معاقب نيست. و امّا چهار تا تكبير امر داشت، او را اثبات نمىكند.
بدان جهت اين ميّت، ميّتى است كه لم يصلّ عليه قبل الدّفن. قبل الدّفن نماز خوانده نشده است. بدان جهت آن ميّتى كه قبل الدّفن به او نماز خوانده نشد، بعد الدّفن نمازش را مىخوانند. چون كه براى دفن درآوردن جايز نيست از نبش قبر. نماز را بعد مىخوانند كه مسألهاش هم مىماند. و امّا به خلاف غسل اين جور نيست. در غسل يادمان رفت سدر و كافور نزديم. ميت را هم نماز خوانديم و دفنش كرديم. بعد يادمان رفت كه بابا سدر و كافور يادمان رفت. گفتيم بايد نبش بشود تا اگر نبش كردنش فساد جسد نشده است. جسد همين جور تازه است. جسد فاسد بشود آن تكليف آخر است. وهن بر مؤمن مىشود. تا مادامى كه فاسد نشده است بايد دربياورند و دوباره غسل بدهند. چون كه حديث رفع النّسيان نمىگويد كه آن غسل خالى از سدر امر داشت. غاية الامر مىگويد كه شما مكلّف نبوديد در آن زمان به غسل دادن به سدر و كافور. امّا به غسل دادن به خالى از سدر و كافور امر داشتيد اين را حديث رفع اثبات نمىكند. حديث الرّفع شأنش رفع است. نه اثبات است.
بدان جهت در مواردى كه شخصى جزئى از مركّب را اكراهاً ترك كند يا اضطراراً ترك كند يا سهواً ترك كند، شرطش را ترك بكند، حديث رفع مصّحح آن عمل نمىشود. مصحّح خالى نمىشود. به خلاف حديث لا تعاد. حديث لا تعاد مصحّح است. نمازت را اعاده نكن. خواندهاى. نمازت تمام است. او مصحّح لسانش، دو تا لسان دارد. لا تعاد در آن جايى كه خلل به غير الخمس است. و به غير آن استثنا كه چند مورد دارد و آنى كه خلل به اينها رسيده باشد به آن ركوع و سجدتين و قبله و وقت و طهارت، بايد اعاده بشود. او به درد ما مىخورد. فقيه بايد در اين موارد نسيان جزء او الشّرط او المانع اين جور حديث را بگردد و پيدا كند كه لسانش امر به غير ما بقى باشد. ما بقى را تصحيح كند. و امّا حديث الرّفع اين در اين موارد به درد نمىخورد. بدان جهت در ما نحن فيه يكى از آن موارد است. وقتى كه تكبير را چهار تا گفتند ولو سهواً دفن كردند، نماز خوانده نشده است. بايد اعاده بشود. غاية الامر اگر وقت نگذشته است، نه دفن هم نكردهاند هنوز. اين كه گفت الله اكبر، چهارمى را گفت، مىخواست برگردد. برگردد يادش افتاد كه من چهار تا گفتم. پنجمى ماند. اگر موالات از بين نرفته است، برمىگردد و پنجمى را هم مىگويد. اگر موالات به هم نخورده است، مىآيد پنجمى را مىگويد عمل صحيح مىشود. ولكن اگر موالات به هم خورده باشد، بايد اصل صلاة اعاده بشود.
و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص426.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي الْجَوْزَاءِ الْمُنَبِّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي الصَّلَاةِ عَلَى الطِّفْلِ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ- اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِأَبَوَيْهِ وَ لَنَا سَلَفاً وَ فَرَطاً وَ أَجْراً؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص94.
[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص427.