«فصل في شرائط صلاه الميت و هي أمور الأول أن يوضع الميت مستلقيا. الثاني أن يكون رأسه إلى يمين المصلي و رجله إلى يساره. الثالث أن يكون المصلي خلفه محاذيا له لا أن يكون في أحد طرفيه إلا إذا طال صف المأمومين. الرابع أن يكون الميت حاضرا فلا تصح على الغائب و إن كان حاضرا في البلد. الخامس أن لا يكون بينهما حائل كستر أو جدار و لا يضر كون الميت في التابوت و نحوه. السادس أن لا يكون بينهما بعد مفرط على وجه لا يصدق الوقوف عنده إلا في المأموم مع اتصال الصفوف. السابع أن لا يكون أحدهما أعلى من الآخر علوا مفرطا. الثامن استقبال المصلي القبلة. التاسع أن يكون قائما.العاشر تعيين الميت على وجه يرفع الإبهام و لو بأن ينوي الميت الحاضر أو ما عينه الإمام.الحادي عشر قصد القربة. الثاني عشر إباحة المكان. الثالث عشر الموالاة بين التكبيرات و الأدعية على وجه لا تمحو صورة الصلاة. الرابع عشر الاستقرار بمعنى عدم الاضطراب على وجه لا يصدق معه القيام بل الأحوط كونه بمعنى ما يعتبر في قيام الصلوات الأخر. الخامس عشر أن تكون الصلاة بعد التغسيل و التكفين و الحنوط كما مر سابقا.السادس عشر أن يكون مستور العورة إن تعذر الكفن و لو بنحو حجر أو لبنة. السابع عشر إذن الولي«.[1]
و كما اين كه مىفرمايد بايد اين خمس تكبيرات ما بينهنّ ادعيهاى كه دارد و اذكارى كه دارد اينها پشت سر هم اتيان بشود. و فصل طويلى كه ما بين اينها واقع نشود. يك قاعده كلّيهاى خدمت شما عرض مىكنم و اين در همه جا جارى و سارى است. اگر شارع به عدّهاى از افعالى كه با همديگر آنها مرتبط نيستند، به مجموع اعمال امر واحد بكند مثل صلوات همين جور است ديگر. اين صلوات اوّله التّكبير و آخره التّسليم ركوع چيزى است، قرائت چيزى است، سجود چيزی تشهد و تسليم اينها عنوان ديگر دارد. مجموع اينها على نحو الترتب كه بايد مترتباً اتيان بشود، مجموع اينها متعلق تكليف واحد است. يك امر دارد. از اين معلوم مىشود كه اين مجموع را كه شارع امر كرده است اين مجموع عمل واحد حساب مىشود. و بدانيد در عرف آن وقتى اشياء متعدده و افعال متعدده عمل واحد حساب مىشود، آن وقتى كه اينها موالات داشته باشند. فصل طويلى ما بينشان واقع نشود. آن غرضى كه مترتّب مىشود بر اين مجموع، اگر اين مجموع پشت سر هم اتيان شد و موالات حساب شد، مىگويند بله آن عمل را دارد اتيان مىكند.
و امّا وقتى كه انسان تكبيره نماز را گفت، ايستاد هيچ چيز نمىگويد نه قرائت حمد مىكند همهاش همين جور ايستاده است يك ساعت ايستاد از ديگران بپرسند كه اين چه كار مىكند؟ مىگويد نمىدانم كه چه كار مىكند. نماز كه نيست اين. اين حافظ وحده در اين اعمال متعدده كه امر واحد دارد، حافظ وحدتش موالات است. موالات عرفيه كه به حيث كه از عمل واحد بودن خارج نشود. از اشتغال به آن عمل واحد عرفاً خارج نشود.
بدان جهت در ما نحن فيه هم يكى از صغريات اين كبرى است. بما اين كه صلاة الميت من اولها الى آخرها يك امر دارد و شارع اين را امر واحد فرض كرده است، بدان جهت نبايد آن قدر فصل داد. جايز نيست آن قدر انسان فصل بدهد كه اين را مشتغل به آن عمل حساب نكند او. كه مثلاً يك تكبير گفته است. هنوز ايستاده و فكر مىكند. يا نشسته فكر مىكند. چون كه تكبير بايد در حال قيام بشود. دعا بايد در حال قيام بشود. نشسته فكر مىكند يا ايستاده فكر مىكند. يك ساعت تمام به اين ساعت نگاه كرديم نمىگويند كه اين نماز ميت مىخواند. يك چيزى هم مىگويم. اين جور نيست كه اين تخلّف نداشته باشد. جايى كه دليل قائم شد نه اين موالات عرفى معتبر نيست در اين عمل. معلوم مىشود در آن موارد مصحّح وحدت امر آخرى است عند الشّارع. موالات لازم نيست.
كما فى الاغتسال من الجنابة او غيرها. انسان فرض كنيد اول طلوع آفتاب سرش را شست. جنب بود. بعد ظهر مىرود طرف أيمنش را مىشورد. بعد هم بعد از يك ساعت ناهارش را كه مىخورد دو ساعت طرف يسارش را مىشورد. عيبى ندارد. غسل جنابت محقق شده است اگر در اثناء حدث اصغرى صادر نشده است، غسل جنابت محقق شده است. غسل غير جنابت هم همين جور است. مثلاً در اعمال حج و عمره هم همين جور است. موالات معتبر نيست. فرض كنيد انسان احرام را از ميقات مىبندد. سه روز، چهار روز در راه معطّل مىشود تا برسد به مكّه، طواف اتيان كند، سعى اتيان كند و بقيه عمره را بياورد. عيبى ندارد. چون كه شارع موالات را القاء كرده است در حجّ فى الجمله و در عمره هم فى الجمله الغاء كرده است موالات عرفيه را.
بدان جهت هر جا دليل قائم شد كه موالات عرفيه معتبر نيست، مىگوييم نيست. چون كه حافظ وحدت عند الشّارع در اين عمل بس ملاك است. چيز ديگرى مدخليّت ندارد. وحدت عرفيه صورتاً مدخليت ندارد در حفظ ملاك. و امّا وقتى كه اين دليل قائم نشد كما اين كه در اين مقام قائم نشده است در صلاة على الميت، حافظ وحدت عرفيه مىشود كه عرفاً بدان جهت مىگويند يكى از مبطلات صلاة فصل طويل است. به حيث كه گفته بشود كه از صورت مصلّى با آن فصل خارج بشود. اين همين است. و الاّ منصوص نيست در باب صلاة كه بايد فصل طويله باشد. روى اين قاعده است. چون كه در صلاة مثل آن حج و مثل غسل جنابت دليل قائم نشده، مىگوييم چون كه عمل واحد حساب شده است، آن وقتى كه شروع كرد اين عمل را بايد جزء بعدى را تأخير نيندازد به آن مقدارى كه از صورت نماز گزار خارج بشود عرفاً. اين جا هم از صورت نماز گزار بر اين مرحوم خارج بشود. اين جوازى ندارد. اين موالات و الاّ دليل خاصّى يك كلمه گفتم. در اين موارد پى دليل خاص نگرديد كه موالات معتبر است. روايتش كو، آيهاش كو. در اين مواردى كه عدّة من الافعال متعلّق تكليف واحد مىشود به نحو واجب ارتباطى. متعلّق امر واحد مىشود. يا متعلّق امر استحبابى واحد مىشود.
در اين موارد كه عمل واحد فرض شده است، در عرف آن وقتى اين را عمل واحد مىگويند كه فصل طويل ما بين اجزائش فاصله نشود. به حيث اين كه عرفاً بگويند كه بله اين عمل را اتيان نمىكند. ايستاده است. خشك شده است. اين جور نگويند. بله اگر يك جايى دليل قائم شد كه نه اين ايستادن و اتيان نكردن ضررى ندارد بر عمل، جزء بعدى و اجزاء بعدی را اتيان بكند، غسلش تمام مىشود. عمرهاش كامل مىشود. آن وقت ملتزم مىشويم. اين فقط يك ظهور است. ظهور ادلّه است كه عمل واحد است. بايد فصل طويل واقع نشود.
بدان جهت مىفرمايد بر اين كه الثّالث عشر الموالات بين التّكبيرات و الادعيه على وجهی که صورت صلاة محو نشود عرفاً. اين همان است كه در خارج قاعدهاش را براى شما عرض كردم.
بعد ايشان مىفرمايد بر اين كه يكى از شرايطى كه در ما نحن فيه است، استقرار است. مصلّى وقتى كه نماز مىخواند بر ميت بايد استقرار داشته باشد. مىدانيد استقرار دو قسم است. يك قسم از استقرار است كه مصلّى قائم است. صدق مىكند كه مصلّى قائم است. ولكن بدنش مضطرب است. مثل اين كه بدنش را حركت مىدهد. مثل آن دوغى كه حركت مىدهند كرهاش در بيايد، همين جور حركت مىدهد جسدش را. اين قيام است. ايستاده است. ولكن مىگويند بابا ايستاده چرا بدنت را حركت مىدهى؟ خوب بايست. اين خوب بايست نه اين كه اين ايستادن است. خوبش نيست. يعنى اين چيست كه اين جور حركت مىدهى. اين يك اضطرار است كه در صلوات واجبه معتبر است. در ساير صلوات مثل صلاة اليوميه و اينها بايد مستقر بوده باشد حين الاتيان و اعمال الصّلاة. يك استقرارى است كه آن استقرار اصلاً شخص را از قيام خارج مىكند. عنوان قيام خارج مىشود. مثل اين كه ما ديد مىديديم كه شخصى بود بر موتى نماز مىخواند. مىايستاد. موقعى كه مشغول است كج مىشد، كج مىشد، كج مىشد، مىآمد به حدّ ركوع مىرسيد و دوباره پا مىشد. خودش هم علّت داشت. مرض داشت كه استقرار كه نداشت يعنى از حالت قيام خارج مىشد.ژ
ايشان كه مىفرمايد مصلّى على الميت بايد استقرار داشته باشد، استقرار دومى را مىگويد. يعنى طورى نباشد كه از صورت قائم بودن خارج بشود. چون كه قيام شرط است. از حالت قيام خارج بشود شرط صلاة على الميت مفقود مىشود. و امّا آن استقرارى كه در صلوات واجبه معتبر است، او مىگويد در ما نحن فيه اعتبارى ندارد. ولكن احوط است. احتياط اين است كه آن استقرار را هم داشته باشد. اين ور و آن ور نكند بدنش را. دارد بر اين كه الرّابع العشر الاستقرار بمعنا عدم الاستوی على وجهٍ، لا يصدق معه قيام. بر او قيام صدق نكند. اين معنا معتبر است. بل الاحوط كونه بمعنا ما يعتبر فى قيام الصّلوات الاخر. بلكه احوط اين است كه آن قيامى كه معتبر است در قيام صلوات اخرى، او را ملاحظه كند. اين احتياط، احتياط مستحبى است. چون كه فتوا داد. آنى كه معتبر است، اول اين جور فرمود بر اين كه معتبر است در صلاتى كه هست الاستقرار بمعنا عدم الاستوی على وجهٍ لا يصدق مع القيام. اين را فتوا داد معتبر است. و آن يكى را معتبر ندانست. اين معتبر است يعنى آن يكى معتبر نيست. و بعد فرمود احوط اين است كه آن جور احوط، احوط استحبابى مىشود. احوط اين است كه او را مراعات بكند.
بعد مىفرمايد بر اين كه يكى از شرايطش اين است كه صلاة بايد بعد از تغسيل ميت باشد. بعد از تحنيط ميت و تكفين ميت بوده باشد. سابقاً اين مسأله را خوانديم ديگر.
سؤال ...؟ قيام است. ولكن از صورت قيام خارج مىشود. مثال گفتم. آن مبطل است.
بعد مىفرمايد بر اين كه الخامس عشر ان تكون الصّلاة بعد التّغسيل و التّكفين و الحنوط كما مرّ سابقاً كه سابقاً بحث كرديم.
سؤال ...؟ مدركش قيام است. قيام معتبر است. خوانديم قيام معتبر است. روايتش را خوانديم. از صورت قايم خارج بشود نماز باطل مىشود.
عرض مىكنم بر اين كه مىفرمايد بر اين كه اين صلاة بايد بعد از تغسيل، بعد از تكفين، و بعد از حنوط بوده باشد. اين را سابقاً گفتيم. و گفتيم بر اين كه اين بعد الكفن بودن اين معنا از ادلّه اثبات نمىشود كه صلاة بايد بعد الكفن باشد. بلكه اگر كفن اولى را بپوشانند به حيث كه ميت مستور بوده باشد، بعيد نيست كه حكم بشود به اجزا. چون كه آنى كه ما در روايات داشتيم شرط صلاة على الميت اين است كه ميت عريان نشود. ميت عريان نشود، عريان در آن روايات غريق وارد است كه بر غريق چه جور كه عورتينش مكشوف است، چه كار كنيم، آن جا فرمود عورتينش را ستر كن و بعد نماز بخوان. لا يصلّى على الميت و هو العريان. آن عريان گفتيم يعنى مكشوف العوره. معنايش عبارت از اين است. نه اين كه ساير جسدش هم ديده مىشود. باز است. آن عيبى ندارد گفتيم. ولكن اگر بگوييم كه تمام بدن مستور بشود، آن بعد الكفن مىشود و گفتيم بعد الكفن مىشود كه تمام بدن مستور مىشود. و امّا آنى كه دليل داشتيم او در عريان بود كه عريان مكشوف العوره بود. سابقاً گذشت اين جا.
بعد مىفرمايد بر اين كه السّادس عشر ان يكون مستور العورة. ميت مستور العوره بشود، ان تعذر الكفن. اگر كفن متعذّر شد، اقلاً بايد عورتش مستور بشود. ولو به حجرٍ او لبنةٍ يا به واسطه حجرى يا به واسطه خشت خامى كه هست. مستور بشود. يا تراب. فرقى نمىكند.
مسألة 1: « لا يعتبر في صلاة الميت الطهارة من الحدث والخبث وإباحة اللباس وستر العورة وإن كان الأحوط اعتبار جميع شرائط الصلاة حتى صفات الساتر من عدم كونه حريراً أو ذهباً أو من أجزاء ما لا يؤكل لحمه وكذا الأحوط مراعاة ترك الموانع للصلاة كالتكلم والضحك والالتفات عن القبلة«.[2]
رسيديم به مسائلى كه آنها را بحث كنيم انشاء الله.
يكى از آن مسائل مىدانيد كه در صلاة ميت طهارت شرط نيست. نه طهارت از حدث معتبر است كه مصلّى متطهّر از حدثين بوده باشد، نه هم طهارت ثوب و بدن معتبر است. هيچ كدام از اينها نيست. چرا؟ براى اين كه در روايات داشت بر اين كه صلاة الميتى كه هست، صلاة ميت صلاة ذات ركوع و سجود نيست، چون كه صلاة ذات الرّكوع و السّجود نيست، بدان جهت آنهايى كه در آن صلاة معتبر است، در صلاة ذات الرّكوع و السّجود، اين جا نمىآيد. طهارت ثوب آن جا معتبر است. طهارت ثوب آن جا معتبر است. يا فرض بفرماييد وضو يا غسل يا تيمم آن جا معتبر است. ولكن در ما نحن فيه اعتبارى ندارد. علاوه بر اين كه وضو و غسل و اينها در ما نحن فيه اعتبار ندارد على القاعده منصوص هم هست.
يكى از آن روايات در باب 21 [3]صحيحه محمد بن مسلم است:
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ تَفْجَؤُهُ الْجِنَازَةُ» مردى به جنازه ای به صورت ناگهانی بر خورد مىكند. «وَ هُوَ عَلَى غَيْرِ طُهْرٍ» طهر ندارد. غير طهرٍ يعنى محدث است. اطلاق دارد كه وضو ندارد يا غسل ندارد جنب است. «قَالَ: فَلْيُكَبِّرْ مَعَهُمْ» فرمود: با آنها تكبير بگويد. يعنى صلاة ميت را بخواند.
اگر يادتان بوده باشد گفتيم حائض مىتواند بر ميت نماز بخواند. خلو از حيض شرط نيست. بدان جهت گفتيم در آن روايتش اين بود كه صحيحه محمد بن مسلم بود. در باب 22 :
«مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحَائِضِ تُصَلِّي عَلَى الْجِنَازَةِ- قَالَ نَعَمْ وَ لَا تَصُفُّ مَعَهُمْ»[4] منتهى گفتيم كه با صف نايستد. منفرد بايستد. و لا تصفّ معهم. با مصلّين با نساء ديگر ولو نساء باشد، با آنها در يك صف نايستد. جدا بايستد. مستقلاً بايستد كه سابقاً گفتيم اين را. اين كه مىگفتيم طهارت شرط نيست، اين معنا را گفتيم.
ولكن مستحب است كه انسان صلاة ميت را كه مىخواند با طهارت بخواند. چرا مستحب است؟ به واسطه اين رواياتى كه يكى از اينها موثّقه سماعه است.
روايت 5 است در باب 21 و عنه عن محمد بن يحيى. كلينى قدس الله نفسه الشّريف نقل مىكند عنه يعنى احمد بن ادريس. عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسين بن سعيد عن برادرش عن اخيهاش حسن «عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مَرَّتْ بِهِ جِنَازَةٌ- وَ هُوَ عَلَى غَيْرِ وُضُوءٍ كَيْفَ يَصْنَعُ- قَالَ يَضْرِبُ بِيَدَيْهِ عَلَى حَائِطِ اللَّبِنِ فَيَتَيَمَّمُ بِهِ».[5] دو دستش را بزند بر حايطى كه خشت خام است. آن وقت فليتيمم به. با او تيمم بكند. اين روايت دلالت مىكند در صورتى كه وقت نيست براى وضو گرفتن، متفاهم عرفى اين است طهر مائى وقت نيست تيمم بكند. عيبى ندارد. تيمم مشروع است.از اين معلوم مىشود كه صلاة ميت را با طهر اتيان كردن مستحب است. صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف به اين مسأله ؟؟ صلاة الميت متعرّض مىشود. مىگويد مستحب است صلاة الميت را با طهارت خواند. و اگر صلاة فوت مىشود به واسطه طهارت مائى تيمم كرد. مستحب است تيمم كرد كه مدلول اين روايت است.
بعد فرموده است و مطلقا. نگاه كنيد. يعنى اگر وضو و غسل هم ممكن است تيمم بكند باز كافى است. وضو و غسل اگر ممكن باشد فوت نمىشود، نه تيمم بكند كافى است. اين دليل ندارد. اين روايتى كه خواندم موثّقه سماعه بود و يكى ديگر هم هست، اينها مقيّد هستند به صورت فوت الصّلاة. آن وقتى كه صلاة فوت مىشود امر به تيمم شده است.
و امّا گفتم بر مطلقا تيمم صحيح است ولو صلاة فوت مىشود، اين دليل ندارد. بعد ايشان درست توجه كنيد. طهارت معتبر نيست. طهارت ثوب هم معتبر نيست. چرا؟ چون كه صلاة كه نيست اين. در صلاة ذات الرّكوع مشروط است كه ثوب و بدن انسان بايد طاهر بوده باشد. ستر عورت شرط نيست.
بدان جهت گفتيم اگر ميت در حمام بوده باشد اين هم مختص در حمّام لخت و عريان بر ميت نماز مىخواند. اين عيبى ندارد. ميت بايد پوشيده بشود. ولكن مصلّى ستر عورت در او شرط نيست. انسان لباسى پوشيده است غصبى. حتّى ساتر عورتش غصبى است. بر ميت نماز مىخواند. اشكال ندارد. چون كه ستر شرط صلاة ميت نيست تا حرمت او صلاة على الميت را باطل كند به خلاف ساير صلوات. در ساير صلوات ستر شرط است. غصبيت آنها شرط را معيّن مىكند. شرط محرّم كه شد عمل فاسد مىشود. آن اتحاد عنوان حرام با عنوان واجب، شرط واجب با عنوان حرام متّحد شد عمل باطل مىشود كه ديروز گفتم. على ما هو المقرّر فى باب اجتماع الامر و النّهى وقتى كه تركيب اتّحادى شد، عنوان حرام بر شرط منطبق شد، آن شرط موحب مىشود حرمتش عمل باطل بشود. در صلاة ميت شرط نيست. بدان جهت حرير پوشيده و نماز ميت مىخواند مرد. نماز ميتش صحيح است. ولكن حرير پوشيدنش حرام است.
بدان جهت ايشان در عبارتش اين جور دارد مىفرمايد بر اين كه شرط لا يعتبر فى صلاة الميت الطّهارة من الحدث و الخبث. و اباحة الّباس شرط نيست و ستر العورة شرط نيست. و ان كان الاحوط اعتبار جميع شرايط الصّلاته حتّى ساتر. مىگويد كه احوط اين است كه آن شرايط صلاة را هم در ما نحن فيه مراعات كند. مىدانيد كه طريق به عدم الاعتبار وقتى كه طريق علم وجدانى نشد، ادلّه شد، منافات با حسن احتياط ندارد. بدان جهت مىفرمايد احوط، يعنى احوط استحبابى. احتياط مطلوب است كه ساير شرايط محتمل است واقعاً بعضش مدخليت داشته باشد. احتياط اين است كه آنها را مراعات بكند. و ان كان الاحوط احوط اين است كه اعتبار جميع شرايط صلاة را بكند. حتّى صفات السّاتر كه بايد حرير نباشد، غير مأكول الّحم نباشد، حتّى صفات السّاتر كه من عدم كونه حريراً او ذهباً او من اجزاء ما لا يأكل لحم.
يك نكتهاى مىگويم. متوجه باشيد. در ساير صلوات يك موانعى است كه از آنها تعبير به قواطع الصّلاة مىشود. مثل چه چيز؟ مثل تكلّم عمدى. تكلّم عمدى در اثنى صلاة. مثلاً نماز مىخواند. در اثنايى كه فاتحه مىخواند، به بچّه گفت بچّه برو آن ور. عمداً و متعمداً. صلاة باطل مىشود. تكلّم به كلام النّاس در اثنى الصّلاة عمداً سهواً باشد، ؟؟ عمداً مبطل است. در اثنا صلاة ميت تكلّم مىكند با رفيقش. مىگويد بابا فشار نده. يك خورده آن ور بايست. اين صلاة ميت باطل نمىشود. و هكذا قهقهه است در صلاة واجبى اگر ؟؟ به حدّ قهقهه برسد، با صوت بوده باشد صلاة را باطل مىكند. مىگويد نه در ما نحن فيه رفيقش يك چيزى گفت به گوشش در اثنايى كه نماز ميت مىخواندند، اين هم قهقهه خنديد. صلاة باطل نمىشود.
و هكذا التفات. در صلاة همين جور است ديگر. در صلوات واجبه در اثناء وقتى كه نماز مىخوانند ولو قرائت را تمام كرده است به طرف راست يا به طرق چپ نگاه كرد نمازش باطل مىشود. التفات همين جور باطل مىكند به تمام الوجه و به تمام البدن بوده باشد كه قطعاً باطل مىكند. ولكن مىگويد در صلاة ميت اشكالى ندارد. صلاة ميت مىخواند به طرف راست نگاه كرد كه مردم مىآيد، برای تشييع اين عيبى ندارد. اشكالى ندارد. ايشان مىفرمايد احوط اين است كه آن موانع را هم مراعات بكند. ترك بكند. مىفرمايد بر اين كه بعد از اين كه اينها را فرمود مىفرمايد و كذا الاحوط مراعات ترك القواطع و الموانع كه همان قواطع است ترك الموانع لصّلاة كالتّكلّم و الالتفات عن القبله و امثال اينها را ترك كند.
اين يك نكتهاى كه مىگويم، آن يك نكته اين است كه من اين احتياط را به احتياط استحبابى معنا كردم در خارج ديديد ديگر. كسى از شما پرسيد اين احتياط از كجا در مىآيد كه احتياط استحبابى است؟ در ما نحن فيه از كجا معلوم مىشود احتياط، احتياط استحبابى است، اين از لفظ كذا استفاده مىشود. چون كه سابقاً فرمود آن طهارت و اينها شرط نيست ولكن احتياط مراعاتش است، احتياط، احتياط استحبابى شد. وقتى كه مىگويد و كذا يعنى اين احتياط هم مثل آن احتياط است. نگوييد اين مسبوق به فتوا نيست. مسبوق به فتوا مىشود اين احتياط. چون كه كذا عطف كرده است، احتياطش، احتياط استحبابى مىشود. اين هم اين جهت.
مسألة 2: «إذا لم يتمكن من الصلاة قائماً أصلاً، يجوز أن يصلي جالساً وإذا دار الأمر بين القيام بلا استقرار والجلوس مع الاستقرار يقدم القيام وإذا دار بين الصلاة ماشياً أو جالساً يقدم الجلوس إن خيف على الميت من الفساد مثلاً و إلا فالأحوط الجمع«.[6]
بعد آمديم مسأله ديگرى را عنوان مىكنم، استقبال قبله را گفتيم مصلّى بايد مستقبل الى القبله بوده باشد وقتى كه صلاة بر ميت مىخواند. مستقبل الى القبله بوده باشد. قبل از او صلاة قائماً است. گفتيم در حال صلاة بايد قائماً قيام داشته باشد. اگر فرض كرديم كه صلاة عن قيامٍ تمكّن بر او نيست. چون كه ميتى است يك شخصى هم هست كه مىخواهد او را تجهيز كند. كسى ديگر نيست. بيابان است. ميت است. كسى ديگر نيست، آن هم نمىتواند قائم بايستد. اين نمىتواند. فقط مىتواند نشسته نماز بخواند. آن كسى كه اين را شست و كفن كرد و آورد گذاشت اين جا. گفت من نماز بلد نيستم. رفت. اين بيچاره پاشكسته ماند. اين هم متمكّن از قيام نيست. اين عيب ندارد. مىفرمايد اگر متمكّن از قيام نشد يعنى تمكّن از اتيان واجب اختيارى نيست. ولو به جهت اين كه شخص ديگرى نيست. در اين صورت آن شخصى كه قادر بر قيام نيست، يصلّى جالساً. جالساً نماز مىخواند. وقتى كه جالساً نماز خواند، آن وقت به تكليفش عمل شده است، آن وقت دفن مىكنند. آن گودى كه كندهاند همين جور ميت را آن جا مىاندازد و خاك رويش مىريزد.
و يك وقت اين است كه اين دوران الامر است. يعنى اگر بايستد استقرار ندارد. اگر بنشيند استقرار دارد. مىتواند با استقرار بخواند. مىفرمايد نه در اين صورت قائماً نماز مىخواند بلااستقرار. اين استقرار به معناى آن احتياط مستحب بود كه گفت احتياطاً اين است استقرار صلاتى را حفظ كند مراد او است. امر داير است كه قياماً نماز بخواند. ولكن بدنش را حركت بدهد. يا اين كه نه بنشيند در زمين و بدنش را حركت ندهد. لاستقرارٍ نماز بخواند. گفتيم بدن را حركت داد مضر نيست. اين جور گفتيم ديگر. بدان جهت مراد از استقرار او است. براى اين كه مراد از عدم استقرار آن معنايى باشد كه قيام صدق نمىكند او از فرض خارج مىشود. امر دائر است كه قائماً نماز بخواند. قيام حاصل بشود. استقرار نداشته باشد، يا جالساً اتيان بكند. در اين صورت قيام مقدم مىشود، و جلوس وجهى ندارد مجزى بوده باشد. اذا لم يتمكّن من الصّلاة قائماً اصلا، اصلاً نمىتواند قيام داشته باشد در صلاة. يجوز ان يصلّى جالساً. مىتواند جالساً نماز بخواند. و اذا دار الامر بين القيام بلااستقرارٍ و الجلوس مع الاستقرار يقدّم القيام. قيام بلااستقرار مقدم مىشود.حتّى در آن صورتى كه استقرار به معناى دوم بوده باشد كه قيام نيست مىآيد به حدّ ركوع باز او مقدم است. چرا؟ چون كه او قيام را دارد فى بعض الصّلاة. جلوس در هيچ حال ندارد قيام را. آن قيام هم مقدم است بر آن جلوس. صلاة، صلاة اضطرارى است. ولكن آن قيام مقدم بر جلوس است. چون كه قيام فى بعض حالات صلاة را ندارد. آن وقتى كه به حدّ ركوع مىآيد. و امّا وقتى كه پا مىشود به حدّ قيام دارد. و امّا آنى كه در حال جلوس است قيام را در هيچ حال ندارد.
بدان جهت مىفرمايد و اذا دار الامر وقتى كه امر داير شد بين القيام بلااستقرارٍ و الجلوس من الاستقرار يقدّم القيام و اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً اگر فرض كرديم يك جايى است كه مصلّى نمىتواند بايستد. يا بايد بنشيند نماز بخواند بر ميت، يا بايد راه برود. در حال راه رفتن بر ميت نماز بخواند. ما فرض كرديم يك فرضى كه معقول باشد فرض كنيم پيدا نكرديم. امر داير است بر اين كه مصلّى جالساً نماز بخواند يا ماشياً بخواند. در اين صورت ايشان مىفرمايد بر اين كه در ما نحن فيه آن مصلّى را، اين شخصى كه نماز را اتيان مىكند جالساً نماز بخواند. ماشياً راه برود بر ميت نماز بخواند، اين معهود نيست در اذهان متشرّعه اين جور صلاتى معهود نيست، مىشود در بعضى موارد. ولكن يك امر نادرى است. اين جور صلاتى معهود نيست. جالساً اتيان بكند.
اين جا يك نكتهاى عرض خواهم كرد. ايشان اين جور مىفرمايد، مىفرمايد: «و إذا دار بين الصلاة ماشيا أو جالسا يقدم الجلوس إن خيف على الميت من الفساد مثلا و إلا فالأحوط الجمع«. آن وقتى كه ميت را دفنش را تأخير بيندازيم فاسد مىشود. هوا گرم است. زود بايد برداريم. امّا اگر هيچ ميت فاسد نمىشود. هوا سرد است. آن هم خيلى تازه است. آن وقت هم ماشياً خوانده مىشود، هم جالساً خوانده مىشود. جمع مىشود بينهما.
سؤال ...؟مىفرمايد بر اين كه «و اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً يقدم الجلوس ان خيف على الميت من الفساد». و الاّ اگر خوفى در بين نبوده باشد، فالاحوط الجمع. احوط اين است كه در اين صورت بايد جمع بشود. اين عبارتى را كه ما عروه داريم در اين عبارت عروه اين جور است. اذا دار الامر بين الصّلاة ماشياً او جالساً يقدم الجلوس. جلوس مقدّم مىشود. ان خيف على الميت اگر بر ميت خوفى بوده باشد. و الاّ اگر خوفى نبوده باشد، فالاحوط الجمع. احوط وجوبى جمع است. جمع ما بين اين احوط وجوبى و ما بين تعيّن الجلوس اولاً كتبنا ما بين آنها تنافى است. اين جور نوشتهايم. نوشتهايم ما بين اين كه ايشان مىفرمايد جلوس مقدم مىشود در صورت خوف فساد، و اگر خوف فساد نشد احوط جمع بينهما است، ما بين اينها تنافى است. اين تنافىاش را شما پيدا كنيد انشاء الله تا فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص429.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص429.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص110.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص112.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص111.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص429.