مسألة 11: « مع وجود من يقدر على الصلاة قائماً في إجزاء صلاة العاجز عن القيام جالساً إشكال بل صحتها أيضاً محل إشكال«.[1]
مسألة 12: « إذا صلى عليه العاجز عن القيام باعتقاد عدم وجود من يتمكن من القيامثمَّ تبين وجوده فالظاهر وجوب الإعادة بل وكذا إذا لم يكن موجوداً من الأول لكن وجد بعد الفراغ من الصلاة وكذا إذا عجز القادر القائم في أثناء الصلاة فتممها جالساً فإنَّها لا تجزي عن القادر فيجب عليه الإتيان بها قائماً».[2]
عرض كرديم صلاة على الميت شرايطى دارد. بعضى امور و بعضى آن شرايط در ناحيه مصلّى معتبر است. مثل قيام كه مصلّى على الميت بايد قيام داشته باشد. و مراد از قيام استوی الاعضا است و شرط آخرى بود كه كونه عند الميت بوده باشد كه گفتيم شرط آخر است.
اگر فرض كرديم مصلّى على الميت تمكّن از قيام ندارد. نمىتواند در حال قيام صلاة را اتيان بكند. در صورتى كه شخصى نبوده باشد كه متمكن بشود از صلاة على الميت قياماً شخصى نبوده باشد، و منحصر به اين شخص بوده باشد كه آن هم متمكّن از قيام نيست لا باس بر اين كه بر ميت جالساً نماز بخواند. براى اين كه سابقاً گفتيم آن اشتراط القيام استفاده شده است از آن رواياتى كه فرض تمكّن مصلّى بر آنها بود كه مصلّى تمكن بود و ديگرى اين است كه صلاة على الميت زايد و بالاتر از ساير الصّلوات نمىشود. در ساير صلوات وقتى كه تمكن از قيام نشد، نوبت به جلوس مىرسد. اين را سابقاً گفتيم در ما نحن فيه اين است بعد از اين كه قيام شرط شد در مصلّى، نتيجهاش اين مىشود اگر دو نفرى بوده باشد كه يكى متمكن از قيام است و ديگرى متمكن از قيام نيست، آن كسى كه متمكن از قيام بوده باشد، صلاة او مجزى نيست. بايد آنى كه متمكن از قيام است، او بر ميت نماز بخواند. حتّى اگر اعتقاد شد بر اين كه متمكّن از قيام نيست. در آن موضعى كه ميت را تجهيز مىكنند و صلاة مىخوانند شخص ديد كه خودش است فقط. خودش هم كه عاجز از قيام است. صلاة را اتيان كرد. و بعد از صلاة معلوم شد كه متمكن از صلاة عن قيامٍ بود. از اول بود.
بدان جهت در ما نحن فيه آن صلاتى كه خوانده است آن صلاة مجزى نيست. قاعده كلّى گفتيم سابقاً. مأمور به اضطرارى آن وقتى نوبت به او مىرسد كه انسان از صرف الوجود اختيارى تمكّن نداشته باشد. و در ما نحن فيه واجب كفايى است. چون كه واجب كفايى است، يك كسى اگر متمكّن شد صلاة اختيارى را اتيان بكند، امر به صلاة اضطرارى نيست. بدان جهت وقتى كه كشف شد بعد از صلاة كه در بين كسى بود كه متمكن من القيام بود، پس متمكن بوده است صرف الوجود را كه اختيارى است اتيان بكند. آنى كه اتيان شده است محكوم به فساد است. يا نبود. وقتى كه اين شخص نمازش را تمام كرد غير متمكن، متمكن از راه رسيد. باز بايد صلاة اعاده بشود لما ذكرنا آن وقت نوبت به مأمور به اضطرارى مىرسد كه از صرف الوجود فى جميع وقتى كه صلاة على الميت در او وجوب دارد كه قبل الدّفن است. وجوب دارد، قبل الدّفن تمكنى بر صلاة عن قيامٍ نبوده باشد و مفروض اين است قبل الدّفن وقتى كه رسيد آن شخص از راه كه متمكّن است از صلاة عن قيامٍ، كشف مىشود آنى كه اين شخص اتيان كرده است امر نداشت.
بدان جهت گفتيم قاعده اوليه اين است يك جايى اگر دليل بر خلافش در يك موردى، در يك مأمور به اضطرارى قائم شد كما فى المتيمم مع الوصف من وجدان الماء صلاة خواند، بعد اتفاقاً آب پيدا شد مجزى است، او به دليل خاص است. و الاّ دليل خاصّى نبوده باشد، قاعده همين جور است.
ايشان يك فرض ثالثى را هم ذكر مىكند.
فرض اول اين بود كه متمكن از اول بود.
فرض ثانى اين است كه متمكن بعد از صلاة جالساً رسيد قبل الدّفن.
فرض سوّم اين است كه نه اين شخص متمكّن بود به صلاة عن قيامٍ و شروع كرد به ميت صلاة عن قيامٍ را اتيان كردن. هنوز صلاة ميت را تمام نكرده تمكّن از قيام از او سلب شد. كمرش يك دردى گرفت كه نمىتواند بايستد ديگر. نشست. بقيه صلاة را جلوساً تمام كرد. با وجود متمكن يا به رسيدن متمكن از قيام آن صلاتش باطل است. بايد صلاة عن قيامٍ اتيان بشود. چون كه قيام من اول صلاة الى آخر الصّلاة در صورت تمكّن معتبر است وقتى كه بر اين واجب كفايى كسى پيدا شد كه من اول الصّلاة الى آخر الصّلاة متمكّن است، آن صلاتى كه تمکن داشت در بعضش، او مأمور به نيست. مىفرمايد بر اين كه مع وجود من يقدر على الصّلاة قائماً فى اجزا الصّلاة عاجز القيام جالساً مجزى باشد صلاة عاجز القيام كه جالساً نماز مىخواند اشكالٌ. بل فى صحّتها اذا اشكالٌ. اصلاً در ما نحن فیه اين كه مجزى نيست، صحيح هم نيست. چون كه نوبت به امر اضطرارى آن وقت مىرسد كه تمكّن بر اختيارى كه واجب است نبوده باشد. اين صلاتش امر نداشت. ولكن اگر يادتان بوده باشد ما اين جور گفتيم. گفتيم اگر شخص عاجز بخواهد داخل بشود به صلاتى كه بر ميت جماعتاً مىخوانند مأموم بشود جالساً گفتيم عيبى ندارد. مشروع است. چرا مشروع است؟ چون كه اتيان صلاتى را كه بر ميت اتيان مىكند شخصى، جماعتاً اتيان كردنش كه مردم تبعيّت بكنند استحباب عينى دارد. آن كسى كه متمكن بوده باشد بر قيام، استحباب عينى او صلاة عن قيامٍ است.
و امّا اين شخص متمكن نيست استحباب عينى را كه عن قيامٍ اتيان كند. نوبت مىرسد به چه چيز؟ نوبت مىرسد به صلاة عن جلوسٍ. آن جايى كه خودش منفرداً نماز بخواند جالساً، بله آن دليل ندارد مشروعيّت آن صلاة. و امّا اگر بخواهد داخل جماعت بشود عيب ندارد. چون كه در صحيحه عبد الله بن سنان كه در اول ابواب صلاة الجنازه وارد شده است، در آن صحيحه[3] امام فرمود:
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يَنْبَغِي لِأَوْلِيَاءِ الْمَيِّتِ مِنْكُمْ- أَنْ يُؤْذِنُوا إِخْوَانَ الْمَيِّتِ بِمَوْتِهِ- فَيَشْهَدُونَ جِنَازَتَهُ » كه اخوه همهاش استحباب عينى است. چون كه وجوب كفايى يك صلاة است «وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ». ظاهر اين روايت اين است كه جنازهاش را حاضر بشوند همه نماز بخوانند اين نماز جماعت منصرف به نماز جماعت است. بدان جهت در اين نماز جماعت، استحباب، استحباب عينى مىشود. و كسى كه در مستحب عينى متمكّن از قيام نبوده باشد، نوبت به جلوس مىرسد. حتّى در صلوات ديگر هم همين جور است. نافله شب را نمىتواند عن قيامٍ اتيان كند. يا نوافل مرتّبه را نمىتواند عن قيامٍ اتيان كند. عن جلوسٍ اتيان مىكند. اين مقتضاى استحباب نفسى است. ايشان كه مىفرمايند در ذيل عبارتشان فى اجزاء صلاة عاجزاً عن قيامٍ كه اين صلاة مىخواند جالساً اشكالٌ بل فى صحّتها ايضاً محلّ اشكالٍ، گفتيم فرادی بشود محل اشكال است خودش مستقلاً فرادی بخواند. آن كسى كه جالساً مىخواند مع وجود المتمكن.
و امّا اگر عن جماعة بخواند، استحباب، استحباب عينى است كه اگر متمكّن از قيام نيست نوبت به جلوس مىرسد. بعد ايشان مىفرمايد كه اذا صلّى عليه العاجز. وقتى كه بر آن ميت عاجز عن القيام نماز خواند، جالساً نماز خواند به اعتقاد عدم وجود من يتمكن من القيام اعتقادش اين بود كه كسى نيست كه قائماً بتواند نماز بخواند. بيابان است. كسى نيست. ثمّ تبيّن وجوده. بعد معلوم شد كه يك شخصى از يك گودى بيرون آمد. معلوم شد كه آن جا بود. آن هم مىتواند عن قيامٍ اتيان بكند. الظّاهر وجوب الاعاده. ظاهر يعنى مقتضاى قاعده كه گفتيم در امر اضطرارى آن وقتى مأمور به اضطرارى به او امر مىشود كه متمكّن از صرف الوجود اختيارى نبوده باشد. اختيارى اين جا واجب كفايى است. يك كسى متمكن بود به صرف الوجود او، نوبت به امر اضطرارى به ديگران نمىرسد. الظّاهر وجوب الاعاده بل و كذا اذا لم يكن موجوداً كه فرض ديگر. موجود نبود من الاول. لكنّه وجد بعد الفراغ من الصّلاة قبل الدّفن. اين موجود شد، در اين صورت اتيان مىكند آن صلاة را. ماند فرض سوّم و كذا اذا عجز القادر للقيام فى اثنى الصّلاة آنى كه اول نمازش را عن قيامٍ مىخواند در اثنى عاجز شد فتممها جالساً. صلاة را جالساً تمام كرد. فانّها لا تجزى عن القادر. آن كسى كه قادر است مجزى نيست. در اين صورت فيجب على القادر الاتيان بها قائماً. دوباره صلاة را قائماً اتيان بكند. تمام اينها روى آن قاعدهاى است كه عرض كردم.
سؤال...؟ عيبى ندارد اين باشد عيبى ندارد. آن قيام است. آن كسى كه يك كفش پوشيده است. پا مال خودش نيست. پاى مصنوعى است او. در صلاة اشكال مىكنيم كه در صلاة نمىتواند امام الجماعه بشود، او به جهت اين كه در صلاة سجود معتبر است. اين سجودش اضطرارى است. و امّا آنى كه در ما نحن فيه در صلاة الميت است لا سجود است. بلكه قيام معتبر است. قيام هم استویء الاعضا است. با عصا بوده باشد يا فرض بفرماييد با آن پاى مصنوعى بوده باشد. فرقى نمىكند كه جالساً نبوده باشد.
بعد ايشان اگر يادتان بوده باشد، سابقاً اين جور گفت. فرمود طهارت على الحدث و الخبث در صلاة على الميت معتبر نيست. در صلاة ميت قرائت نيست. ركوع نيست. سجود نيست. اينها نيست. و فرمود شرايطى كه در ساير الصّلوات معتبر است، آن شرايط هم در ما نحن فيه معتبر نيست كه ساترش بايد مباح بشود. پاك بشود. بدنش پاك بشود. اينها معتبر نيست. ولكن فرمود احوط اين است كه آن شرايط ملاحظه بشود. لباس غصبى پوشيده، ساتر غصبى پوشيده، نماز ميت مىخواند گفتيم نمازش صحيح است. چون كه ستر عورت در نماز ميت شرط نيست. مصلّى عليه كه ميت است او بايد ساتر العوة بشود.
و امّا مصلّى بر او بايد ساتر العوره بشود، نه او شرط صلاة نيست. مكشوف العوره هم نماز خواند صلاتش صحيح است بر ميت. منتهى اگر ناظرى در بين بوده باشد، يا معرض ناظر بوده باشد، ستر عورت بر مصلّى وجوب تكليفى دارد كه بايد بپوشاند. بدان جهت حرمت ستر صلاة ميت را باطل نمىكند. چون كه اتحاد شرط صلاة نيست. شرط صلاة ميت نيست. اتحاد وجودى ندارد به خلاف باب الصلاة. در باب ساير صلوات ستر عورت شرط صلاة است. اگر غصبى بشود اتحاد وجودى پيدا مىكند شرط العباده با عمل محرّم محكوم به بطلان مىشود. فرق اين جا با آن جا اين است. فرمود شرايط لازم نيست. ولكن احوط رعايت است كه احوط، احوط استحبابى بود.
بعد فرمود و كذلك. كذلك همين جور است. آنهايى كه قواطع صلاة بود، اجتناب از آنها احتياط مستحب است. اگر يادتان بوده باشد در باب صلوات ذكر شده است امورى كه آنها را قواطع صلاة مىگويند. در حقيقت مانع است. منتهى قاطع مىگويند لنكتةٍ مثل فرض كنيد قهقهه، مثل تكلّم، مثل انحراف عن القبله. اينها از قواطع است. ايشان مىفرمايد بلكه احتياط مستحب اين است كه كسى كه نماز ميت را مىخواند اين قواطع را موجود نكند.
بعضى از معلّقين و شايد بعضى كه متنابه فى نفسه كثير است، احتياط را احتياط وجوبى كردهاند در ما نحن فيه. گفتهاند نسبت به قواطع كه عبارت از همان انحراف عن القبله است، التفات عن القبله است و قهقهه است و تكلّم است، احتياط واجب اين است كه اينها را ترك بكند. اين مرحومى كه اين جا خوابيده است سيد بزرگوار مرحوم بروجردى اين هم از آن اشخاص است كه احتياط را وجوبى كرده است. ولكن كما ذكرنا كه، ايشان چرا گفتهاند احتياط واجب است؟ گفتهاند صلاة على الميت على كلّ تقديرٍ عبادت است. عملى است كه يتقرّب به العبد الى الله سبحانه. در اثناء صلاة ميت شروع كند قهقه خنديدن با رفيقش حرف مىزند، شوخى مىكند، مىخندند در اثناء آن كسى كه امام الجماعه است، او تكبير گفته است. آن دعاى طويل را شروع كرده است. اينها دعاى مختصر را خواندند. بعد با هم شوخى مىكنند و با رفيقش مىخندند قهقهه. يا پشت سرشان نگاه مىكنند. منحرف از قبله مىشوند. گفتهاند اين قواطع اينهايى كه قواطع تعبير كردهاند، اينها با عبادت جمع نمىشوند جمع شان ممتنع است در ارتكاز متشرّعه ما بين كون شىءٍ عبادتاً، و ما بين اين امور. روى اين حرف احتياط واجب كردهاند. منشأش اين است.
ولكن شما مىدانيد كه اين حرف درست نيست. يكى از عباداتى كه هست، اذان است. يكى از عباداتى كه هست اقامه است. آنها هم عبادت هستند. انسان در اثناء اذان يك چيزى رفيقش گفت خنديد. صدايش هم درآمد. خب مىگويند اذان باطل شد؟ يا فرض كنيد كه با يك رفيقش حرف زد. اذان مىگفت. بعد از شهادتين به رسالت نبى اكرم (ص) به رفيقش گفت كه خيلى صدا نكن. بگذار اذان بگويم. اذانش باطل نمىشود كه. تو تكلّم كردى اذانت باطل شد. و هكذا رويش را كه آن ور كرد رفيقش كه پشت نشسته بود منحرف از قبله شدى. اين نمىشود. اين از قواطع است. اين جور نيست. اينها را شارع در اثناء صلاة قواطع قرار داده است. صلاة ذات الرّكوع و السّجود آنها قاطع قرار داده است. چه جورى كه اينها در اثناء اقامه و اذان كه عبادت هستند منافاتى با عبادت ندارند، اين جا هم ندارد.
بله انسان طول بدهد. مثلاً تكبير اولى را گفت. يك دعاى مختصرى خواند. نيم ساعت با رفيقش حرف زد. خنديد. آن صلاة باطل است. چون كه موالات از بين مىرود. او از جهت اين كه گفتيم عمل بايد عمل واحد حساب بشود. وقتى كه فصل طويل شد، خنده طولانى شد. بگويند اين نماز نيست. به خلاف اين كه در اثناء اقامه يك ثانيه خنديد. بگويند اين اذان نشد. نه. نمىگويند اين را. اين وقتى كه همين جور شد، طول كشيد تكلّم يا فرض كنيد خنديدن يا التفات به قبله نيم ساعت برگشته بعد از تكبيره اول و قبل از تكبيره ثانيه به پشت سر نگاه مىكند. كه ببينم چه مىشود. صدا در مىآيد از آن جا. چه شده است. مىگويند تو نماز مىخوانى يا تماشا مىكنى. اينها منافات دارند.
بدان جهت به خلاف باب الصّلاة در باب الصّلاة حتّى يك حرفى بگويد نمازش باطل مىشود. عمداً يك تكلّم يك حرف بگويد باطل مىشود. و يك ثانيه التفات به مشرق و مغرب پيدا كند يا استدبار پيدا كند نماز باطل مىشود. چون كه استدبار در آنات متخلله هم شرط است. عدم تكلّم به كلام آدمى در آن آنات متخلله هم در صلوات شرط است. بدان جهت آن جا قهقهه عدمش معتبر در صلاة است حتّى در آنات متخلله يعنى خنده با صدا. يا مطلق خنده بناء على اختلاف القولين. ولكن به خلاف ما نحن فيه اين معنا درصلاة ميت ثابت نشده است.
بدان جهت ايشان كه مىفرمايد الاحوط ترك التكلّم فى اثناء الصّلاة على الميت و ان كان لا يبعد عدم البطلان به. لا يبعد فتوی است. احتياطش مستحبى مىشود. بعيد نيست كه نمازش به او باطل نشود، اين حرف صحيح است. احتياج به تعليقه ندارد اين حرف. بعد ايشان مسأله ديگرى را مىگويد.
سؤال ...؟ فرق نمىكند. انسان در نماز مستحبى نافله شب مىخواند. صحبت كند يا قهقهه بكند. فرقى نمىكند. شرط نماز است. گذشتيم اين را.
مسألة 13: « إذا شك في أن غيره صلى عليه أم لا ، بنى على عدمها وإن علم بها وشك في صحتها وعدمها حمل على الصحة وإن كان من صلى عليه فاسقاً نعم لو علم بفسادها وجب الإعادة وإن كان المصلي معتقداً للصحة وقاطعاً بها».[4]
ايشان مىفرمايد مسأله محلّ ابتلايى است. انسان مىبيند خب ميتى را آوردهاند. يك كسى هم ايستاده نماز مىخواند. در ما نحن فيه صلاة واجب كفايى است. يك كسى اگر اتيان كرد، از ديگران ساقط مىشود. خب اين شخص شك مىكند كه اين كسى كه ايستاده نماز مىخواند يك خورده اهل علم نيست يا اگر اهل علم است، از آن اهل علمها نيست که نماز را درست بلد باشد اهل علم است نمىداند اين بلد است نماز را. درست مىخواند يا اين كه نمازى كه مىخواند، نمازش باطل است. ايشان مىفرمايد وقتى كه محرز شد كه صلاة را اتيان كرده است يا محرز شد كه اتيان مىكند و شك اگر در صحّت و فساد داشته باشد مادامى كه علم به فساد ندارد حمل به صحّت مىكند. مىگويد صحيح اتيان مىكند. يعنى آنى كه مسقط تكليف از اين است، او را اتيان مىكند. صحّت به معنای تمام. آن تمام كه اثر شرعى دارد اگر صلاة را او تمام كرد، نه اين راحت است ديگر. وقتى كه اتيان كرد و آمد حمل به صحّت مىكند. مىگويد تكليف از من ساقط شد. يا اتيان مىكند. مىداند كه تمام مىكند. ولكن صحيح است يا فاسد است، الله يعلم. نه بناء ى بر صحّت مىگذارد. اين حمل به صحّت فعل الغير مادامى كه به فساد عمل غير محرز نيست، حمل كردن به صحّت به معناى اين كه عمل تام است و اثر شرعى به او مترتّب كردند.
اين اصلى است كه در ساير جاها هم جارى است. ولو از قبيل واجب كفايى نبوده باشد. مثل اين كه شخصى زنش را طلاق گفت. بعد اين شخص مىخواهد او را تزويج كند. نمىداند طلاق صحيح گفته است يا طلاق فاسد. حمل به صحّت مىكند فعل الغير را. اين حمل به صحّت به اين معنا يا يك چيز ديگر هم بگويم كه محلّ ابتلايشان بشود. به انسان مىخواهد صلاة استيجارى بدهد، صوم استيجارى بدهد، حجّ نيابتى بدهد به شخصى. مىداند كه اين شخص اتيان مىكند اين صوم را. مىداند. اطمينان دارد كه صلاة را اتيان مىكند. امّا نمىداند كه صحيح اتيان مىكند يا فاسد. حمد و سورهاش درست است يا درست نيست. نه حمل به صحّت مىكنند. بدان جهت كسى وارد مسجد شد. ديد امام الجماعه ايستاده است. مىشناسد شخص عادلى است. امّا نمىداند حمد و سورهاش درست است يا نه. صلاتش صحيح است يا نه. يعنى صلاة اختيارى است. صحيح اختيارى است يا نه، مىتواند داخل بشود و حمل به صحّت بكند.
اين حمل به صحّت اصلى است كه سيرة المتشرّعه بر او جارى است. وقتى كه اصل وجود از ديگرى محرز شد كه آن فعل موضوع اثر شرعى است براى انسان و شك كرد كه غير آن فعل را صحيحاً اتيان كرده است يا فاسداً اتيان كرده است حمل به صحّت مىكند. الاّ استثنايى دارد در موارد شكّ در ولايت. در مواردى كه شخص معاملهاى را موجود مىكند شك كند كه اين معامله ولايت به اين دارد يا ولايت به اين ندارد. مال وقف را مىفروشد. نمىداند متولّى وقف است. وقف خراب شده است كه ولايت بر بيع دارد يا نه، نمىتواند بخرد. بايد احراز كند ولايتش را. در غير موارد شكّ در ولاية الفاعل وقتى كه فاعل ولايتى دارد زوج مىتواند زنش را طلاق بدهد. شخص مىتواند بر ميت نماز بخواند. شك مىكند كه اين عمل را صحيحاً اتيان مىكند كه اين شخص ولى الفعل اين فعل را مىتواند اتيان بكند صحيحاً اتيان مىكند يا نه، بناء بر صحّت گذاشته مىشود. بله اگر محرز شد كه فاسد است چون كه اصالة الصحّه حكم ظاهرى است. صحّت واقعى كه درست نمىكند. آثار صحّت واقعى را مترتّب مىكنيم. وقتى كه محرز شد كه عمل صحيح نشد و واقع محرز شد، حكم ظاهرى ديگر در آن صورت موضوع ندارد.
در اين صورت مىفرمايد اذا شكّ فى انّ غيره صلّا عليه ام لا، اين شكّ در اصل الوجود است. بناء على عدمه اصل اين است كه نخوانده است. شكّ در اصل الوجود است. مگر در جايى كه شخص، شخصى بوده باشد كه اطمينان بوده باشد به قولش، ثقه بوده باشد و بگويد اتيان كردم. اذا شكّ فى انّ غيره صلّا على الميت ام لا، بناء على عدمها و ان علم بها و شكّ فى صحّتها و عدمها شك كرد كه صحيحاً اتيان كرده است يا فاسداً حمل على الصحّه. حمل بر صحّت مىكند كما ذكرنا. و ان كان من صلّى عليه فاسقاً ولو آن كسى كه بر ميّت نماز مىخواند فاسق باشد. در حمل به صحّت عدالت معتبر نيست آن كسى كه فاعل است بايد عادل بشود. نه. كسى خانهاش را فروخت به كسى. من از مشترى مىخرم. نمىدانم بيعشان صحيح بود كه من بتوانم از مشترى آن خانه را بخرم يا نه. آن صاحبخانه هم آدم بى نمازى است. فاسق است. فعلش حمل به صحّت مىشود. در حمل كردن فعل فاعل بعد از احراز ولايته على الفعل اگر احتمال داديد كه عملش صحيح است، فسادش بر ما محرز نشد محرز شدن علم وجدانى نمىخواهد اطمينان داشته باشد كه عملش فاسد است اين عمل صحيح اتيان نمىكند. او مثل علم به فساد است. اگر اطمينان به فساد نيست، علم وجدانى به فساد نيست، ظن هم بوده باشد مجرّد الظنّى كه اطمينان دارد عيبى ندارد. مثل شك است. اگر شك كرد كه آيا عملش صحيح بود يا نه، حمل به صحّت مىكند.
نعم لو علم بفسادها اگر فساد آن صلاة را فهميد، وجب الاعاده. واجب است دوباره او را بخواند. و ان كان المصلّى معتقداً لصحّه و قاطعاً بها. اين مىداند كه او فاسد اتيان كرد ولو مصلّى اعتقاد به صحّت دارد. در صلاة على الميت شرط است كه فرض بفرماييد صلاة على النّبى مقدم بر دعا على الميت بشود. اين شرط است. گفتيم ديگر. در روايت. نه. اين در تكبيره اول دعا كرد، در تكبيره دوم هم دعا كرد ميت را يا مؤمنين را، در تكبيره سوم صلاة على النبى را گفت. اين صلاة باطل است. او اعتقاد دارد كه صحيح است.
ولكن چون كه اين مىداند صلاتش صلاة باطل است، بدان جهت حمل به صحّت نمىتواند بكند. بدان جهت مىفرمايد بر اين كه نعم لو علم بفسادها وجب الاعاده و ان كان المصلّى معتقداً الصحّه و قاطع انّها. قاطع به صحّت او. ولكن اين مىداند فاسد است.
مسألة 14: « إذا صلى أحد عليه معتقداً بصحتها بحسب تقليده أو اجتهاده لا يجب على من يعتقد فسادها بحسب تقليده أو اجتهاده نعم لو علم علماً قطعياً ببطلانها وجب عليه إتيانها وإن كان المصلي أيضاً قاطعاً بصحتها».[5]
درست توجه كنيد. ايشان يك مسأله محلّ ابتلا را متعرّض مىشود. تارة مصلّى كه هست، نماز مىخواند. يا فاعلى فعلى را اتيان مىكند. اين فعل پيش ما كه آن فعل را از او مىدانيم صادر شده است، اين فعلى كه از او صادر شده است، پيش ما به اجتهاد و تقليد بطلانش محرز است. نه به علم وجدانى. مثلاً مثل اين مثالى كه مىگفتم. در ما نحن فيه ما علم نداريم اگر به ميت صلاة على النبى را علم وجدانى اول نگفت ثانياً گفت باطل مىشود صلاة على الميت. ولكن به حسب اجتهادى كه از اخبار كردهايم، يا به حسب آنى كه تقليد از يك مجتهدى كردهايم، به حسب او صلاة على الميت كه اين شخص خواند باطل است. علم وجدانى به بطلان يا اطمينان به بطلان واقعى نداريم. ولكن به حسب اجتهاد و التّقليد در رسالهاى مجتهد ما نوشته است كه اين باطل است. ولكن به خلاف آن مصلّى. آن مصلّى اگر مجتهد است آنى را كه اتيان كرده است عمل را، در رساله خودش نوشته است كه اين صحيح است. يا اگر تقليد كرده است در رساله مجتهدى كه از او تقليد مىكند نوشته شده است صحيح است. و مصلّى على الميت صلاتى مىخواند كه به حجّت شرعيه پيشش صحيح است و به حجّت شرعيه پيش ما باطل است. آنى كه در مسأله سابقه گفتيم بداند عمل او باطل است بايد اعاده كند، آن علم به بطلان واقعى است. اطمينان به بطلان واقعى است.
و امّا در صورتى كه تقليد و اجتهاد بوده باشد ايشان مىفرمايد كه در اين صورت اعاده لازم نيست. محرز است. او وقتى كه صلاة پيش خودش به اجتهاد تقليد خودش صحيح شد، اعاده نمىخواهد. مىفرمايد اذا صلّى احدٌ عليه على الميت معتقداً بصحّتها بحسب تقليد او اجتهاده لا يجب على من يعتقد فسادها به حسب تقليد او اجتهاده واجب نيست آن صلاة على الميت بر آن كسى كه معتقد است فسادش را به حسب تقليد اجتهاد خودش مىگويم نه به حسب بطلان واقعى. به حسب اجتهاد و تقليد خودش باطل است. اعاده لازم نيست. نعم لو علم علماً قطعياً ببطلانها اطمينان را هم انداخت كنار. نعم لو علم علماً قطعياً ببطلانها كه واقعاً اين صلاتش باطل است، وجب عليه اتيانها. واجب است او را اعاده كند. و ان كان المصلّى ايضاً قاطعاً بصحّتها. مصلّى هم قاطع به او است كه صحّت واقعيه دارد كه همان مسأله متقدّمه است. اين جا بايد اعاده كند. و امّا در صورتى كه بطلان صلاة او را به حسب الاجتهاد و التقليد مىداند، اعاده لازم نيست.
خب اين به چه دليل اعاده لازم نيست؟ يكى از دو وجه بايد گفته بشود:
يكى اين كه كسى اگر مأمور به ظاهرىاش را اتيان كرد، عملى كه مطابق با فتواى مجتهد يا فتواى خودش است، اجتهاد دارد، مطابق او اتيان كرد. و ما علم نداشتيم كه آن عملش مطابق با واقع است. علم وجدانى نداشتيم. آن مأمور به ظاهرى او در حق ما هم مجزى است. يعنى مأمور به ظاهرى او مثل اتيانش به مأمور به واقعى است. چه جور مأمور به واقعى را اتيان مىكرد وجداناً تكليف از ما ساقط مىشد، در ما نحن فيه هم نه تكليف از ما ساقط مىشود. اين همان حرفى است كه مىگويند حكم ظاهرى هر شخصى نسبت به ديگرى مجزى است.
همان مثل معروف است كه اگر كسى زنش را به حسب اجتهاد و تقليد خودش طلاق داد به صيغه ديگر که به معنای طلاق است به اين صيغه طلاق داد. اجتهاد و تقليدش اين بود كه اين طلاق صحيح است. ما هم احتمال مىدهيم صحيح واقعى باشد. ولكن به حسب اجتهاد و تقليد ما بايد صيغه انت طالق باشد. غير او نمىشود. ما مىتوانيم آثار طلاق را بر زن او بار كنيم. بعد از اين كه عدّهاش تمام شد هر كس دلش مىخواهد نکاح كند آن زن را. كسى كه مأمور به ظاهرى يا عمل را بر طبق حكم ظاهرىاش اتيان كرد، ديگران مىتوانند آثار صحّت واقعى را اتيان به مأمور به واقعى و فعل واقعى را اثرش را بر او مترتّب بكنند. يا شخص اين دعوا را مىكند. اگر اين دعوا را بكند اين دعوا آيه و روايت ندارد. اين دليلى ندارد. اين به چه مناسبت؟ حكم مأمور به ظاهرى كه به حسب اجتهاد و تقليد من اين است كه او مطابق با حكم الله واقعى نيست، ولو صاحبش معذور است، به حسب اجتهاد و تقليد من كه من آثار صحّت واقعيه را من به او مترتّب بكنم. او دربارهاش حجّت است فتواى خودش يا فتواى مقلّدش. او مىتواند آثار صحيح را بار كند. امّا من آثار صحّت را به او بار كنم، من نمىتوانم. دليل ندارم. اين در بعضى موارد سيره قطعيه است. دليل قطعى است و نص است. يكى مسأله طلاق است. ديگرى مسأله نكاح است. يكى هم مسأله ارث است كه در اين سه مسأله تسالم است. در جاى خودش هم مقرّر است. يعنى بحثش بحث اجزا در اصول است. آن جا بيان شده است كه اين حكم ظاهرى مجزى نيست نسبت به شخص آخر. مادامى كه منكشف نشده است خلاف نسبت به آن كسى كه صاحب حكم ظاهرى است، نسبت به او مجزى است. خودش هم مادامى كه شك به خلاف نشده است. امّا بر ديگران نه حكم اين جور نيست.
پس وقتى كه بر ديگران صحّت به حسب حكم ظاهرىاش فايده ندارد، من چه جور حمل به صحّت كردم؟ در جايى كه بر ميّت نماز مىخوانند. احتمال مىدهم كه در اجتهاد خودش و در تقليد خودش صلاة على النّبى را مؤخّر بگويد جايز است. آن جور اتيان مىكنم. اين كه گفتيم عند الشّك در صحّت واقعيه عمل غير آن عمل را حمل بر صحيح مىكنند، حمل بر صحيح واقعى مىكنند. سيره مستمره بر اين جارى است هر وقتى كه شك شد، عمل غير صحيح است يا نه، حمل مىشود به صحّت واقعيه. وقتى كه حمل بر صحّت واقعيه شد، آن آثار صحّت واقعيه بار مىشود. آن مسأله حمل به صحّت غير از اين مسأله است كه حكم ظاهرى شخصى نافذ بوده باشد نسبت به ديگران. آن جا من حمل مىكنم كه انشاء الله صلوات را قبل از دعا به ميت خوانده است. صحّت به اين معنا حمل مىشود.
و امّا اين اجزا حكم ظاهرى او دليلى ندارد. يك وجهاش اين است كه گفتيم دليل ندارد.
وجه ديگر هم همان حمل به صحّت. خب چه جور در آن مواردى كه شك مىكنيم عمل صحيح است يا نه، عمل را حمل بر صحّت واقعى مىكنيم، اين جا هم شك مىكنيم كه علم وجدانى به بطلان نداريم. به حسب اجتهاد و تقليد عملش باطل است. احتمال مىدهيم كه عملش صحيح واقعى بشود، حمل كنيم عملش را بر صحيح واقعى. بابا او خوشبخت است. عمل او صحيح است در واقع. اجتهاد و تقليد من نه حمل به صحّت واقعيه نمىشود. اجتهاد و تقليد او حمل به صحّت واقعيه مىشود. اين را بدانيد.
كسى اين را بگويد اين هم درست نيست. چون كه حمل به صحّت فعل صادر عن الغير حمل مىشود به صحيح، اين به سيرة المتشرعه است. سيرة متشرعه در صورتى است كه صورت عمل او محفوظ نباشد. اين جا در اين فرع من عمل او را صورتش را حافظ هستم كه اول ميت را دعا كرد، مؤمنين را دعا كرد، آخر صلوات بر نبى فرستاد. صلوات الله و سلام عليهم و آله. اين اخيراً فرستاد. صورت عمل محفوظ است. اين جا شك بكنيم كه آيا آنى كه اعتقاد داريم صحيح واقعى است عملش همان معتقد خودش است. صورت عملش را مىداند. صحيح واقعى است يا نه، اين جور سيرهاى قائل نشده است كه حمل به صحّت بكند.
پس در مسألتنا نه دليل داريم كه حكم ظاهرى شخصى موضوع حكم است براى ديگران، كه آثار صحّت واقعيه را مترتب بكند و نه هم دليل داريم كه در اين موارد كه مأمور به ظاهرىاش را اتيان كرده است، حمل كنيم كه مأمور به ظاهرى او كه او هم مىدانيم چيست، بگوييم او مأمور به واقعى است. همين جور چيزى ما حمل به صحّتى دليل نداريم. بدان جهت در ما نحن فيه بايد اعاده بشود. فرقى نمىكند علم وجدانى به بطلان باشد يا به حسب اجتهاد و تقليد عملش باطل بوده باشد.
و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص430.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص430.
[3] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يَنْبَغِي لِأَوْلِيَاءِ الْمَيِّتِ مِنْكُمْ- أَنْ يُؤْذِنُوا إِخْوَانَ الْمَيِّتِ بِمَوْتِهِ- فَيَشْهَدُونَ جِنَازَتَهُ وَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ- فَيُكْتَبُ لَهُمُ الْأَجْرُ وَ يُكْتَبُ لِلْمَيِّتِ الِاسْتِغْفَارُ وَ يَكْتَسِبُ هُوَ الْأَجْرَ فِيهِمْ- وَ فِيمَا اكْتُسِبَ لَهُ مِنَ الِاسْتِغْفَارِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص59.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص431.
[5] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص431.