درس هزار و سی‌ام

شرائط صلاة ميت

مسألة 18: «الميت المصلى عليه قبل الدفن يجوز الصلاة على قبره أيضاً ‌ما لم يمضِ أزيد من يوم وليلة وإذا مضى أزيد من ذلك فالأحوط الترك‌».[1]

جواز تکرار صلاة بر ميت بعد از دفن

عرض كرديم ميت مادامى كه دفن نشده است، تكرار صلاة بر آن ميت محذورى ندارد. مطلوب است. اعم از اين كه صلاتى را كه به آن ميت تكرار مى‏كنند همان شخصى كه اتيان كرده بود او تكرار كند صلاة را يا اين كه نه شخص ديگرى صلاة را تكرار كند. تكرار بالجماعة بشود، او بالانفراد بشود. هذا كلّه قبل الدّفن. كلام فعلاً اين است. اگر ميّتى قبل الدّفن بر او صلاة خوانده شد و بعد از صلاة ميت دفن شد. آيا بعد الدّفن مى‏شود به اين ميت صلاة خواند يا صلاة بعد الدّفن يعنى تكرار الصّلاة على الميت بعد دفنه غير مشروعٍ. كلام فعلاً در اين جهت است.

مستند جواز

جماعتى و منهم صاحب عروه قدس الله سرّه فتوی داده‏اند كه صلاة بر ميتى كه صلّى عليه بعد دفنه هم مشروع است تكرار الصّلاة. و در ما نحن فيه عمده روايتى كه مى‏شود به مشروعيّت به آن روايت استدلال كرد، اطلاق صحيحه هشام بن حكم است. اين اطلاق روايت هشام بن الحكم مقتضايش عبارت از اين است مى‏شود صلاة را تكرار كرد.

اطلاق صحيحه هشام بن حکم

 صحيحه هشام در باب 18 از ابواب صلاة الجنازه روايت اولى[2] است:

 محمد بن الحسن باسناده عن سعد بن عبد الله و العبّاس. عبّاس بن معروف يا عامر. فرقى نمى‏كند. جميعاً عن يعقوب بن يزيد كاتب رضوان الله عليه عن ابن ابى عمير عن هشام بن سالم عن ابى عبد الله (ع). قال لا باس ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. بأسى نيست بر اين كه مرد بعد از اين كه بر ميت دفن شد، صلاة بخواند. مراد از اين صلاة ظاهرش همان صلاتى كه مشروع شده است در حقّ الموتى مى‏تواند آن شخص آن نماز را بعد الدّفن بخواند. اين صلاة به معنا الدّعا نمى‏تواند بشود. حيث كه معنا ندارد كسى توهّم نمى‏كند كه ميّت را بعد از مردن اذكروا موتاكم بالفعل يا استغفار بر مؤمنين در صلاة اللّيل و در موارد ديگر بعد از ميت را دعا كردن كه اشكال ندارد. جاى لا باس نيست. اين روايت كالصّريح است به قرينه تعبير به لا باس كه مراد از صلاة همان صلاتى است كه مشروع است بر صلاة على الميت. و ظاهرش اين است كه همان صلاة كه قبل الدّفن خوانده مى‏شود، به چه شرايطى خوانده مى‏شود، بعد الدّفن هم همان صلاة را خواندن به همان شرايط مشروع است. اين صلاة غايب نمى‏شود. به همان شرايط كه ميت حاضر بوده باشد كذا بوده باشد. مصلّى مستقبل القبله بوده باشد. ميت در قدّامش بوده باشد به همان شرايط. الاّ اين شرايطى كه با دفن ديگر آن شرايط نمى‏شود. و آن اين بود كه بايد ميت مستلقياً بخوابانند جلوى مصلّى. خودش هم حايلى ما بين مصلّى و ما بين ميت ولو حايل قبل بوده باشد نبوده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه بايد قبل الدّفن بشود. آن مستلقى نشود عيبى ندارد. ميت در قبر خوابيده است. اين هم به قبرش ايستاده و همان صلاة ميت را مى‏خواند.

چرا عرض كردم اطلاق؟ براى اين كه اين روايت مقيّد نكرده است لا باس ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن اذا لم يصلّى على الميت قبل دفنه. تقييد نكرده است. مقتضاى اطلاق اين است كه ولو ميّت صلّى عليه قبل دفنه بعد الدّفن همان صلاة ميت را بر او خواندن مشروع است. بدان جهت اين روايت را حمل كردن به آن صورتى كه ميت به او قبل الدّفن نماز خوانده نشده است، به خصوص او حمل كردن بلاوجه است. اين روايت مطلق است. لا باس ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن. بدان جهت آيت اين كه كلامى مطلق است، آيتش اين است كه اگر اين اطلاق را تصريح مى‏كرد صحيح بود. مى‏فرمود لا باس ان يصلّى الرّجل على الميت بعد ما يدفن ولو صلّى عليه قبل دفنه. صحيح بود. به اين قاعده‏اى گفتند.

 آن وقتى كلام اطلاقش امتحان مى‏شود كه اطلاق دارد، اگر تصريح به عموم مى‏كرد، تصريح به تقديرين مى‏كرد، صحيح بود. اين وقتى كه همين جور شد مقتضاى اطلاق اين است كه فرقى نمى‏كند ميت صلّى عليه قبل ذلك باشد، يا لم يصلّى عليه بوده باشد. همان صلاة را بعد الدّفن كه لازمه‏اش اين است كه تمام شرايطش الاّ اين شرايطى كه مقبول بودن ميت با مقبول بودن ميت آن شرط نمى‏شود. مثل استلقاء. نمى‏شود ميت را خواباند. در قبر آن جورى كه مى‏خوابانند على اليمين مى‏خوابانند رو قبله. اين الغاء شده است. امّا ساير شرايط موجود است. الاّ كونه مدفون است. بعد الدّفن خوانده مى‏شود.

روايت مالک

و مؤيّد اين روايت كه اطلاق دارد، مؤيّدش صحيحه‏اى است كه نقل مى‏كند عبد الله بن مسكان در آن صحيحه از مالك مولی الحكم. روايت دومى[3] است در اين باب 18:

 محمد بن الحسن باسناده عن سعد بن عبد الله عن ابى جعفر. اين ابى جعفر احمد بن محمد بن عيسى است. اين احمد بن محمد بن عيسى اين از صاحب الوسائل است. چون جمله‏اى از روايات كثيره‏اى را سعد بن عبد الله اشعرى از ابى جعفر نقل كرده است. و جمله ديگر را هم از احمد بن محمد بن عيسى نقل كرده است. در بعضى آن روايات جمع كرده است. گفته است سعد بن عبد الله نقل كرده است از ابى جعفر احمد بن محمد بن عيسى. خودش تفصير كرده است. معلوم شده است كه ابى جعفرى كه سعد بن عبد الله از او نقل مى‏كند، احمد بن محمد بن عيسى است. علاّمه هم در آن رجالش در آخرش كه ضوابطى گفته است يكى هم اين است. اين مستفاد از اين سه طايفه از روايات است كه در بعضى روايات سعد بن عبد الله عن ابى جعفر است در بعضى‏ها عن احمد بن محمد بن عيسى است، در بعضى‏ها جمع كرده است خود سعد بن عبد الله. از او معلوم شده است كه ابو جعفر وقتى كه مى‏گويد احمد بن محمد بن عيسى است. آن جا دارد بر اين كه عن ابى جعفر عن احمد بن محمد بن عيسى عن ابيهم كه محمد بن عيسى است، عن عبد الله بن مغيره و عبّاس بن معروف. يكى هم و عن العبّاس بن معروف عن عبد الله بن مغيره.

 يكى هم نقل كرده است از عباس بن معروف عن عبد الله بن مغيره عن عبد الله بن مسكان كه در اين صورت دو تا سند دارد. يكى احمد بن محمد بن عيسى عن ابيه عن عبد الله بن مغيره، يكى هم سعد بن عبد الله عن عباس بن معروف عن عبد الله بن مغيره عن عبد الله بن مسكان به دو سند نقل مى‏كند. روايت تا اين جا صحيحه است، دو تا سند هم دارد در اول قبل از عبد الله بن مسكان. اين عبد الله بن مسكان كه از اجلاء است نقل مى‏كند عن مالك مولى الحكم. اين مالك مولى الحكم توثيقى ندارد. روايتى هم شايد غير از اين يك روايت، روايت ديگرى در كتب اربعه نداشته باشد. يا اگر داشته باشد هم فعلاً درست دقيقاً نمى‏دانم، شايد يكى دو تا بيشتر نباشد.

«قَالَ: إِذَا فَاتَتْكَ الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ حَتَّى يُدْفَنَ» حتّى يدفن اگر صلاة بر ميت فوت شد از تو تا اين كه دفن شد، «فَلَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ قَدْ دُفِن». بأسى نيست كه بر همان ميت نماز را بخوانى. يا ظاهرش همان صلاة است. به معناى دعا نيست. كالصّريح است كه مراد همان صلاة است. منتهى ظاهرش اين است كه به همان شرايط كه آن صلاة على الميت بود به همان شرايط بخوانى بعد الدّفنش. يعنى رأسش طرف يمين تو بشود، و رجلينش طرف يسار تو رو به قبله بوده باشى، همان كه مقبول است، در حال مقبول بودن نماز بخوانى. منتهى اين ِاذَا فَاتَتْكَ الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ حَتَّى يُدْفَنَ بعيد نيست گفتيم كه اين قيد صحيحه هشام هم اين صورت است كه اين شخص نماز را درك نكرده بود. يعنى رسيده بود آن وقتى كه ميت دفن شده است ديگر. به صلاة نرسيده بود. مى‏تواند نماز را بخواند. فرادی بخواند. جماعتاً بخواند. جماعتى كه درك نكرده بودند. اين روايت من حيث الدّلاله بعد الدّفن ميتى كه نماز خوانده شده است، انسان درك نكرد آن صلاة را، بعد الدّفن نماز بخواند، اين ظاهر در اين است كه شكّى نيست. فقط اين را كه تأييد گفتيم، به واسطه مولى الحكم است.چون كه توثيقى ندارد، روايت من حيث السّند ضعيف است، بدان جهت صالح تأييد است.

روايت عمرو بن جميع

باز روايت ديگرى [4]در ما نحن فيه هست. و عنه عن ابى جعفر. باز نقل مى‏كند شيخ قدس الله نفسه الشّريف به سندش از سعد بن عبد الله عن ابى جعفر از حسن بن على بن يوسف‏ و عن محمد بن الحسن عن الحسن بن على بن يوسف و هم نقل مى‏كند و عن محمد بن الحسين نقل مى‏كند از محمد بن الحسين اشعرى رضوان الله عليه عن الحسن بن على بن يوسف از معاذ بن ثابت الجوهرى عن عمر بن جميع عن ابى عبد الله (ع) قال رسول الله. عمر ابن معاذ بن ثابت جوهرى، حسن بن على بن يونس توثيق در اينها تمام شد. دارد بر اين كه «قال كان رسول الله (ص) اذا فاتته الصّلاة على الجنازة صلّى على قبره». همان بر قبرش نماز مى‏خواند. در ما نحن فيه اين هم مثل آن روايت مولى الحكم است. در اين صورت دلالت مى‏كند.

عمده اطلاق صحيحه هشام بن سالم است. اگر در مقابل اين اطلاق معارضى پيدا كرديم با اين اطلاق صحيحه هشام معارضه پيدا كرد، اطلاق رفع ید مى‏كنيم. آنى كه مقتضاى معارضه است به او اخذ مى‏كنيم. در تمام مواردى كه يك طايفه از روايت دلالت بر حكمى كرد و در آن طايفه روايت معتبره بود و دلالت، دلالت تامّه بود، اگر بخواهيد از آن دلالت تامّه و از روايت معتبره رفع ید كنيد، بايد معارض داشته باشيد. وقتى كه معارض پيدا كرد، آن وقت در اين صورت به واسطه معارضه رفع ید مى‏شود. منتهى اگر آن روايت معتبره قابل تقييد بود تقييد مى‏شود. و اگر قابل تقييد نبود معارضه هم نبود اخذ به او مى‏شود. آن وقت كلام ما در ما نحن فيه واقع مى‏شود در معارض كه آيا اين صحيحه هشام بن سالم، معارضى دارد يا نه.

بررسی معارضه اطلاق صحيحه هشام با موثقه عمار

توى ذهن مى‏آيد كه دارای معارض  است و گفته شده است معارض است، آن موثقه عمّار است كه در آن موثّقه عمّار[5] اگر يادتان بوده باشد، جماعتى در ساحل بحر مى‏رفتند. ميّتى را پيدا كرده بودند كه لفظه البحر. بحر انداخته بود بيرون. خودشان هم غير از آن ساتر عورت چيزى نداشتند. ميت هم لخت و عور بود به امام عرض كردند كه چه جور بكنيم؟ ما كه چيزى نداريم اين ميت را كفن بكنيم. امام (ع) كما ذكرنا روحى له الفداه فرمود قبرش را بكنيد و در قبرش بخوابانيد. نماز را بخوانيد، آن عورتينش را با حجر و تراب و اينها بپوشانيد. نمازش را بخوانيد. وقتى كه نماز تمام شد، قبرش را پر كنيد. بپوشانيد. ميت را زير خاك بكنيد. خاك بريزيد كه زير خاك بماند. پوشانيده بشود. عرض كرد يابن رسول الله! خب اول خاك بكنيم و يك دفعه راحت بشويم و بعد نمازش را بخوانيم. فرمود لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن و لا يصلّى على الميت و هو عريان كه عريان گفتيم مكشوف العوره بشود. بلكه بعضى‏ها گفته‏اند قبل الكفن بشود. عريان يعنى جسمش عريان باشد. بايد كفن بشود. گذشت اين مسأله. امام (ع) فرمود لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن. خب در ما نحن فيه هم كلام اين است كه يصلّى على الميت بعد ما يدفن. خودش هم ميت نماز خوانده شده است. دفن هم شده است. يصلّى على الميت بعد ما يدفن، او مى‏گويد لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن.

بدان جهت جماعتى توهّم فرموده‏اند كه اين روايتى كه ما گفتيم اطلاق صحيحه هشام، معارضه دارد با موثّقه عمّار و قد ظهر من ما ذكرنا سابقاً كه اين معارضه نيست. گفتيم لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن، حكم تكليفى است. حكم وضعى نيست اگر يادتان باشد. معنايش اين است كه صلاة واجبه بر ميت را بايد قبل الدّفن خواند. اين تكليف است.

 بدان جهت گفتيم اگر كسى عصيان كرد و گفت من نمى‏خوانم. بايد دفن كنند. دفن كرد، بعد الدّفن بايد بخواند بر قبرش. نمى‏شود نبش كرد. گفتيم اين مجرّد تكليف است. اشتراط نيست. لا يصلّى على الميت و هو عريان آن حكم وضعى است. نماز را بر ميتى خواندن مكشوف العورة است، آن صلاة محكوم به بطلان است. ولكن لا يصلّى على الميت بعد ما يدفن گفتيم حكم تكليفى است. يعنى آن صلاتى كه واجب است بر ميت، او را بايد قبل الدفن خواند. اين جا صلاة واجب نيست. اين جا كلام ما در صلاة مستحبى است. واجب كفايى ساقط شده است. قبل الدّفن صلاة را اتيان كرده‏اند. اين صلاة را بعد الدّفن نمى‏شود خواند، مشروع نيست، موثّقه عمّار به اين دلالتى ندارد. چون كه عمّار گفت يابن رسول الله ميت، ميتى بود كه نماز خوانده نشده بود إِذَا دُفِنَ يعنى اين ميت كذايى را دفن كنيم و نماز واجبى‏اش را بخوانيم. امام فرمود: «لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ» يعنى جايز نيست ميت را بعد الدّفن نماز خواندن. تكليف است. بايد قبل الدّفن خوانده بشود. آن صلاة، بايد است. تكليف است او. اين صلاة، صلاة مستحبى است. و بر ميت نماز خوانده شده است قبل الدّفن، اين نمى‏شود نه صحيحه هشام بن سالم مى‏گويد نه بخوان. عيبى ندارد. لا باس ان يصلّى على الميت بعد ما يدفن. بعد الدّفن خوانده مى‏شود. اين معارض نيست.

و امّا بقيه معارضاتى كه در مقام ذكر كرده‏اند، كلّها من حيث السّند ضعيف هستند و بعضى‏ها هم من حيث الدّلاله ضعيف هستند كه آنها هيچ كدام با اين صحيحه‏اى كه گفتيم، قابل معارضه نيست.

بررسی معارضه روايت محمد بن مسلم با صحيحه هشام

يكى از آنهايى كه معارضه با اين صحيحه دارد گفته‏اند معارضه دارد، اين روايت محمد بن مسلم است يا زراره كه سابقاً گفتيم در همان باب 18، روايت [6]5 است.

و باسناد الشّيخ عن الصّفار محمد بن حسن صفّار رضوان الله عليه عن ابراهيم بن هاشم كه پدر على بن ابراهيم صاحب التّفسير است عن نوح بن شعيب كه گفتيم همان نوح بن شعيب خراسانی است نه بغدادى. به قرينه روايت ابراهيم بن هاشم. ابراهيم بن هاشم از روايتى كه مى‏كند، روايت از نوح بن شعيب خراسانى مى‏كند كه توثيق ندارد. «عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ زُرَارَةَ قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ إِنَّمَا هُوَ الدُّعَاءُ» صلاة بعد ما يدفن براى ميت دعا است.

 اين روايت است كه گفتيم صحيحه هشام را به دعا نمى‏شود حمل كرد. كه گفتيم آن معلوم است كه دعا بر ميت عيبى ندارد. آن جاى نفى باس نيست. اين روايت من حيث السّند ضعيف است. خودش هم قول امام (ع) نيست. عن محمد بن مسلم او زراره قال الصّلاة على الميت بعد ما يدفن انّما هو الدّعا. محكى در ما نحن فيه قول الامام نيست. روايت مضمره است. لعلّ اين فتواى زراره بوده باشد. از امام نشنيده باشد. از روايات اين جور فهميده باشد. چون كه زراره و امثال زراره فتوی مى‏دادند ديگر. يك وقتى از زراره پرسيدند كه يا زراره در حقّ اين سير خوردن چه مى‏گويى؟ حرام است يا حلال. گفت من چيزى نمى‏دانم. ولكن اين قدر شنيده‏ام كه رسول الله (ص) فرمود هر كس سير بخورد به مسجد ما حاضر نشود. آن به واسطه بويش است. حرمت را فقط اين قدر مى‏دانند. مى‏پرسيدند. بعضاً هم فتوی مى‏داد. محتمل است اين فتواى خودش باشد. استفاده از روايات كرده باشد. بدان جهت اين روايت اعتبارى ندارد و معارضه نمى‏تواند بكند با آن اطلاقى كه گفتيم.

روايت يونس بن ظبيان

آن وقت مى‏ماند روايت يونس بن ظبيان. روايت ششمى[7] است:

 «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ » ‌كه توثيق ندارد «عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ قَالَ: نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يُصَلَّى عَلَى قَبْرٍ- أَوْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ أَوْ يُبْنَى عَلَيْهِ».

عرض مى‏كنم اين روايت نه من حيث السّند تمام است و نه من حيث الدّلاله. در روايات انشاء الله اگر موفق شديم و رسيديم به صلاة، مى‏بينيد كه آن مكانى كه انسان آن جا نماز مى‏خواند، تعبير از او به يصلّى عليه مى‏شود. يا يسجد عليه مى‏شود. اين كه شيعه قائل است يسجد عليه موضع الجبهة فى السّجود كه يسجد عليه است، اين بايد ؟ من الارضى باشد كه مأكول نبوده باشد. يسجد عليه مى‏گويند به مكان صلاة. يصلّى عليه مى‏گويند.

اين كه عامّه افترا بسته‏اند كه اينها سجده بر سنگ مى‏كنند. دشمنان با شيعه، اينها خودشان مى‏دانند كه يسجد عليه غير از يسجد له است. آنى كه حرام است به غير خدا سجده كردن به خدا يسجد للله مى‏گويند. يسجد الشّمس مى‏گويند. در عبارات شيعه، علماى شيعه اين است كه ما يسجد عليه بايد ارض و ما نبت من الارض باشد. كه اين يسجد عليه زمانى كه موضع وضع السّجده است. غرض اين است كه اينها مى‏گويند كه موضع جبهه بايد اين جور باشد. نه اين كه سجده بر مهر مى‏كنند، بر تراب، بر حجر سجده مى‏كنند. مشرك مى‏شوند. اين چه جورى كه آنها يسجد عليه ‌شان هر چيز مى‏تواند بشود، پيش شيعه نه يسجد عليه بايد موضع سجود يسجد عليه بايد از ارض و ما ينبت من الارضى كه غير مأكول و غير مشروب  است او بايد بوده باشد. اين در يصلّى عليه و يسجد عليه در مكان مصلّى استعمال مى‏شود. اين جا هم كه امام نقل مى‏كند على تقدير صدور اين روايت از امام صادق (ع) از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند كه نهى رسول الله ان يصلّى على قبر يعنى قبر را مصلّى قرار بدهند. مكان صلاة قرار بدهند. در جايى كه قبر است در آن جا در روى قبر نماز بخوانند. اين منهىٌّ عنه است. نه يصلّى عليه بر ميتى كه آن جا هست نماز ميت بخوانند. اين نيست. مراد اين است كه يصلّى عليه آن جا را مكان صلاة قرار بدهند كه همين جور در مقبره‏ها نماز مى‏خوانند، در قبرستان نماز مى‏خوانند كه مكروه است، نهى، نهى كراهتى است. اين يصلّى عليه است. مكان صلاة است.

خب شما آن وقت مى‏توانيد بگوييد كه خب قرينه‏اش چيست يصلّى عليه معنايش اين است؟ مى‏گوييم ذيلش. مى‏گويد بر اين كه نهى رسول الله ان يصلّى على قبرٌ او يقعد عليه. يقعد عليه يعنى چه؟ يعنى او همين جور روى قبر بنشيند. اين را نهى كرده است. او يبنى عليه. يا اين كه بناء همين كه مرسوم است ديگر. در قبرها در بعضى جاها يك بناء يى درست مى‏كنند، نهى كرده است. او يتّكى عليه. نشسته صحبت مى‏كند آن جا. اين تكيه كرده است بر قبر ميت. اين نهى كرده است. اينها مربوط به صلاة  بر ميت نيست. اينها مناسبت دارد با همان نماز خواندن. بدان جهت اين روايت هيچ مربوط به ما نحن فيه نيست. مكان الصّلاة مراد است.

 و آن وقت روايت ديگرى است كه در ما نحن فيه آن روايت اين جور است. اين كه صاحب وسائل دارد اين جا روايت هفتمى[8] دارد و فى حديثٍ لا يصلّى عليه و هو مدفون، اين ذيل همان روايت موثّقه عمّار است كه لفظه البحر بود كه گفتيم ربطى به ما نحن فيه ندارد. يك روايت ديگرى دارد كه آن روايت هم من حيث السّند ضعيف است. روايت سعد بن عبد الله عن السّيارى عن محمد بن اسلم عن رجلٍ من اهل الجزيره كه كيست نمى‏دانيم. محمد بن اسلم كه توثيق ندارد. سيارى هم همين جور است. قلت الرّضا (ع) يصلّى على المدفون بعد ما يدفن؟ قال لا. نماز خوانده نمى‏شود. لو جاز لاحدٍ كه نماز بخواند، لو جاز لرسول الله (ص). لا يصلّى على المدفون بعد ما يدفن و لا على العريان. اين روايت ظاهرش معارض است با اطلاق. ولكن با اين ضعف سند نمى‏تواند به آن اطلاق معارضه كند.

فتحصّل من ما ذكرنا فتوی دادن بر اين كه براى ميت بر قبرش نماز بخوانند كسى كه درك نكرده است صلاة آن ميت را قبل الدّفنش بخواهد بخواند اين عيبى ندارد. مشروع است.

آن وقت مى‏ماند كه صاحب عروه فرموده است احتياط اين است كه اين نماز را بعد از يك شبانه روز ديگر نخواند. اگر از دفن ميت يك شبانه روز گذشته است، نه ولو نماز نخوانده بر ميت خدا پدرش را بيامرزد. نخواند. احوط اين است كه نخواند. آن نماز ميت را نخواند. كلام در اين تحديد به يك شبانه روز است. اين تحديد دليلش چيست؟ اين تحديد در روايات ما نيست. رواياتى كه به يد ما رسيده است. كما اين كه جماعتى تصريح كرده‏اند مدرك اين تحديد معلوم نيست الاّ كلام الشيّخ. شيخ قدس الله نفسه الشّريف فرموده است آن روايات مجوّزه را حمل مى‏كنيم كه يك شبانه روز نگذشته باشد مثل صحيحه هشام. و اين را هم حمل مى‏كنيم به آن جايى كه يك شبانه روز گذشته باشد. آن جمع تبرّعى كه در اصول مى‏گويند اعتبارى ندارد، اوضح مصاديقش همين است كه شبانه روز به چه وجه اين جور جمع مى‏كنيم. اين روايت اگر لو فرض سنداً تمام بوده باشند، معارضه مى‏كنند. بايد تساقط كنند. رجوع به قاعده اوليه بشود. قاعده اوليه اين بود كه طبيعى الصّلاة واجب بود. و بر ميت طبيعى الصّلاة اتيان شده است. دومى مشروع نيست.

قاعده اوليه اين بود كه صلاة دومى را تكرار كردن بعد از صلاة اولى ولو قبل الدّفن قاعده اوليه اين بود كه مشروع نيست. و بعد الدّفن مشروع نيست. چرا؟ چون كه آنى كه واجب بود صرف الوجود صلاة على الميت بود. به نحو واجب كفايى. وقتى كه او اتيان شد، تكليف ساقط شده است، تكليف ديگر به استحباب صلاة اعادةً ولو قبل الدّفن او بعد الدّفن احتياج به دليل دارد. ما آن قبل الدّفن را روايات ديروز گفتيم شاهد است بعد الدّفن را هم اين صحيحه هشام بن سالم اطلاقش گفتيم كه شاهد است. نسبت به آن كسى كه درك نكرده است بر ميت نماز بخواند. امّا بر اين كه اين تحديد تا يك شبانه روز است، موقّتى است، اين دليل ندارد. مقتضاى اطلاق اين است كه نه بعد الدّفن مى‏شود نماز خواند. هر وقتى شد. منتهى مادامى كه ميت صدق مى‏كند. وقتى كه ديگر ميت صدق نكرد، بدن پوسيد و رفت، يكى دو تا استخوان بيشتر باقى نمانده است، در آن وقت صلاة على الميت نمى‏شود كه گفتيم آن اصل وجوب الصّلاة بر او نيست كما اين كه ديروز بيان كرديم.

 سؤال ...؟ ظاهر اين كه ان يصلّى يعنى طبيعى الصّلاة على الميت را ايجاد كند بعد الدّفنش. و من هنا گفتيم كه اين ميتى است كه قبلاً نماز نخوانده‏اند به او. گفتيم اين جور نيست. اين طبيعى را اين مرد ايجاد مى‏كند. اين منافات ندارد بر اين كه مرد آخرى آن وقتى كه دفن نشده بود، طبيعى را ايجاد كرده باشد. لا باس ان يصلّى الرّجل يعنى اين مرد طبيعى را موجود مى‏كند. منافات ندارد كه طبيعى را مرد ديگر هم موجود كرده باشد. بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم اطلاق دارد، شاهد بر اطلاقش هم اين است كه تصريح به اطلاق است. صحيح است. ولكن نسبت به آن كسى كه بعيد نيست همين جور بوده باشد. چون كه ظهور در طبيعت دارد، كسى كه درك نكرده است صلاة على الميت را قبل الدّفن نسبت به آن شخص عيبى ندارد. بعد الدّفن نماز بخواند. گذشت اين معنا.

جواز خواندن نماز بر ميت در همه اوقات بدون کراهت

مسألة 19: «يجوز الصلاة على الميت في جميع الأوقات بلا كراهة‌حتى في الأوقات التي يكره النافلة فيها عند المشهور من غير فرق بين أن يكون الصلاة على الميت واجبة أو مستحبة‌».[9]

بعد يك مطلبى هست. يك رواياتى داريم در ساير الصّلوات. آن روايات صاحب وسائل بابى در وسائل در اوقات صلاة بابى قرار داده است. باب آن اوقاتى كه تكره الصّلاة فيها. در آن اوقات نماز خواندن مكروه است. رواياتى را ذكر كرده است. در آن روايات كه يك طايفه از آن روايات هستند و مشهور هم ملتزم شده‏اند به مدلول آن روايات، اين است كه عند غروب الشّمس يعنى آن وقتى كه شمس مى‏خواهد غروب كند كه نزديك غروب است، و آن وقتى كه مى‏خواهد طلوع بكند كه مى‏خواهد از آن جا افق طلوع كند، مكروه است در آن وقت نماز خواندن. حتّى نوافل مبتدئه را در آن وقت نماز خواندن مكروه است. كلام اين است كه آن حكمى كه در آن جا هست پيش مشهور، در عروه هم كه دارد عند المشهور، عند المشهور قيد به ساير صلوات است. ساير الصّلوات كه عند المشهور در اين اوقات مكروه است، اين در صلاة ميت مكروه نيست. صلاة ميت را هميشه مى‏شود اتيان كرد. چرا؟

چون كه آن صلواتى كه در آن روايات صلاتى كه هست نافله كه هست، صلاتى كه هست، منصرف است به صلاتى كه آن صلاة ذات الرّكوع و السّجود اوّله التّكبير و آخره التّسليم و امّا صلاة الميتى كه در روايات تعبير شده است انّما هو تكبيرٌ و دعا ليس فيه ركوعٌ و لا سجود كه نفى شده است كه اينها صلاة نيست. صلاة على الميت. بدان جهت شرايط صلاة طهارت بوده باشد غير ذلك معتبر نيست. غير از آنهايى كه استقبال قبله و اينها را گفتيم كه آن شرايطش را گفتيم، بدان جهت آن روايات مال آن صلوات است. صلاة ميت در ما نحن فيه آن حكم را ندارد.

كسى اگر گفت نه شما بيخود مى‏گوييد. آن صلوات مطلق الصّلاة است. صلاة ميت را هم مى‏گيرد. اگر مطلق هم بوده باشد بايد رفع ید كنيم. لوفرض اگر مطلق باشد. اطلاق ندارد. انصراف دارد. انصراف دارد به صلاة ذات الرّكوع اوّله التّكبير و آخره التّسليم. لو فرض اگر كسى انصراف را قبول نكرد، رواياتى در مقام است كه دلالت مى‏كند صلاة ميت ولو شمس مى‏خواهد غروب بكند نماز ميت خواندن هيچ اشكالى ندارد. منقسطى ندارد. نماز خواندن در آن جا كه منهىٌّ عنه است، نهى‏اش كراهتى است. و ديروز گفتم كراهت در عبادات نمى‏تواند تركش اولى از فعلش بوده باشد. آن عبادت نمى‏شود. ما يتقرّب به نمى‏شود. معنايش اقلّ ثواباً است. يعنى در ميّت نه در صلاة ميت اقلّ ثواباً نيست. قبل از غروب ميتى را آوردند. به دو ساعت چه جور نماز خواندند هر جور هست، عند الغروب ميت رسيد. شمس مى‏خواهد غروب بكند يا طلوع بكند. نماز بخوانى همان نماز است. نقصانى ندارد. رواياتى در آن است.

 از آن رواياتى كه در مقام هست كه دلالت بر اين حكم مى‏كند، اين رواياتى است كه عرض مى‏كنم خدمت شما. باب 20 عدم كراهت الصّلاة على الجنازة عند طلوع الشّمس و غروبها و جوازها فى كلّ وقتٍ ما لم يتضيّق وقت الفريضة يكى صحيحه حلبى روايت اولى است.

صحيحه حلبی

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ عَلَى الْجَنَائِزِ حِينَ تَغِيبُ الشَّمْسُ- وَ حِينَ تَطْلُعُ إِنَّمَا هُوَ اسْتِغْفَارٌ»[10]. اين صلاة ذات الرّكوع و السّجود نيست.

صحيحه محمد بن مسلم

باز صحيحه محمد بن مسلم[11] روايت دوم دارد:

 مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يُصَلَّى عَلَى الْجِنَازَةِ فِي كُلِّ سَاعَةٍ- إِنَّهَا لَيْسَتْ بِصَلَاةِ رُكُوعٍ وَ سُجُودٍ- وَ إِنَّمَا تُكْرَهُ الصَّلَاةُ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ عِنْدَ غُرُوبِهَا- الَّتِي فِيهَا الْخُشُوعُ وَ الرُّكُوعُ وَ السُّجُودُ» اين صلاة مكروه است. چرا اين مكروه شد؟ امام (ع) كلامى را مى‏گويد. «لِأَنَّهَا تَغْرُبُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ- وَ تَطْلُعُ بَيْنَ قَرْنَيْ شَيْطَانٍ» تقرب بين قرنه شيطان بين دو شاخه شيطان غروب مى‏كند و تطلع بين قرنه شيطان بين دو شاخه شيطان طلوع مى‏كند. اين كلامى است كه عامّه نقل مى‏كردند از رسول الله (ص) كه رسول الله فرموده است در اين اوقات كه صلاة مطلوب است، چون كه شيطان همين جور طلوع مى‏كند. و مرادشان هم اين بود. چون كه شيطان از آتش خلق شده است. چه جور انسان موقعى كه نماز مى‏خواند جلويش چراغ بوده باشد، صلاتش مكروه است، چون كه شيطان آتش ببيند خوشحال می شود كه خلقتنى من نار. اين در روايات است كه عند طلوع و عند غروب شمس كه نار پيدا مى‏شود پيش مردم، شيطان خوشحال مى‏شود. حتّى در روايات هم دارد كه بساطى دارد در ما بين السّماء و الارض. هر وقتى كه شمس طلوع مى‏كند يا وقت غروب رسيدنش است كه انظار متوجّه او مى‏شوند، آن وقت شيطان به حال مى‏آيد. آن وقت اگر نماز خواندن در روايت هم هست كه شيطان آن  را گول مى‏زند. مى‏گويد اينها بر من نماز مى‏خوانند. روى اين اساس اين را از رسول الله (ص) عامّه نقل كرده‏اند. و اين هم در بعضى روايات ما هم هست. اين صحيحه محمد بن مسلم بود كه خواندم.

مثل صدوق عليه الرّحمه در مقابل رواياتى است كه اصل اين را انكار كرده‏اند كه اين جور چيزى رسول الله (ص) نفرموده است. و اين جور هم نيست. صلاة در آن وقت هم كراهتى ندارد، صدوق و جماعتى ملتزم شده‏اند كه اين را عامّه نقل كرده‏اند از رسول الله. اعتبارى ندارد. روايات مقوّم اين است كه اين قول، قول النّاس است. حتّى در بعضى از روايات دارد كه النّاس يقول. قول ناس است. بدان جهت اصل اين را منكر شده‏اند كه صلاة در هر وقتى مكروه بوده باشد. يعنى اقل ثواباً باشد. الصّلاة خير موضوعٍ در هر وقتى بوده باشد كه شرايط موجود است خوانده مى‏شود.

و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص432.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ الْعَبَّاسِ جَمِيعاً عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ أَنْ يُصَلِّيَ الرَّجُلُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص104.

[3] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي أَحْمَدَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ مَالِكٍ مَوْلَى الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا فَاتَتْكَ الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ حَتَّى يُدْفَنَ- فَلَا بَأْسَ بِالصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ قَدْ دُفِن؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص104.

[4] وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ ثَابِتٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا فَاتَتْهُ الصَّلَاةُ عَلَى الْجِنَازَةِ- صَلَّى عَلَى قَبْرِهِ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص105.

[5] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ كَانُوا فِي سَفَرٍ لَهُمْ- يَمْشُونَ عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ فَإِذَا هُمْ بِرَجُلٍ مَيِّتٍ عُرْيَانٍ- قَدْ لَفَظَهُ الْبَحْرُ وَ هُمْ عُرَاةٌ- وَ لَيْسَ عَلَيْهِمْ إِلَّا إِزَارٌ - كَيْفَ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ (وَ هُوَ عُرْيَانٌ) - وَ لَيْسَ مَعَهُمْ فَضْلُ ثَوْبٍ يُكَفِّنُونَهُ بِهِ - قَالَ يُحْفَرُ لَهُ وَ يُوضَعُ فِي لَحْدِهِ- وَ يُوضَعُ اللَّبِنُ عَلَى عَوْرَتِهِ- فَتُسْتَرُ عَوْرَتُهُ بِاللَّبِنِ (وَ بِالْحَجَرِ) ثُمَّ يُصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ يُدْفَنُ- قُلْتُ فَلَا يُصَلَّى عَلَيْهِ إِذَا دُفِنَ- فَقَالَ لَا يُصَلَّى عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ- وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ عُرْيَانٌ حَتَّى تُوَارَى عَوْرَتُهُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص131.

[6] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَوْ زُرَارَةَ قَالَ: الصَّلَاةُ عَلَى الْمَيِّتِ بَعْدَ مَا يُدْفَنُ إِنَّمَا هُوَ الدُّعَاءُ- قَالَ قُلْتُ فَالنَّجَاشِيُّ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْهِ النَّبِيُّ ص- فَقَالَ لَا إِنَّمَا دَعَا لَهُ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص105.

[7] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص105.

[8] وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ فِي حَدِيثٍ وَ لَا يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ هُوَ مَدْفُونٌ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص106.

[9] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص430.

[10] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص108.

[11] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص108.