مسألة 22: « إذا كان هناك ميتان يجوز أن يصلى على كل واحد منهما منفرداً ويجوز التشريك بينهما في الصلاة فيصلي صلاة واحدة عليهما وإن كانا مختلفين في الوجوب والاستحباب وبعد التكبير الرابع يأتي بضمير التثنية هذا إذا لم يخف عليهما أو على أحدهما من الفساد وإلا وجب التشريك أو تقديم من يخاف فساده ».[1]
در مقام دو تا مسأله بود.
مسأله اولى اين بود كه ميت متعدد است. و شخص مىخواهد به اين دو تا ميت نماز بخواند. با يك نماز مىتواند بر دو ميت نماز بخواند؟ قد ذكرنا مقتضى الرّوايات جواز است. لازم نيست مصلّى عليه ميت واحد بوده باشد. به جماعتى امام فرمود ثلاثه او اكثر مىتواند نماز بخواند. و فرقى هم نمىكند كما تقدم فى الرّوايات كه ميتها از نوع واحد بوده باشند. صنف واحد بوده باشند. همهاش ذكر باشد. يا همهاش انثى بوده باشد يا مختلفين بوده باشد. بعضهم ذكر و بعضهم انثى است. در بعضى روايات ولو ذكر شده است كه در جايى كه مرد و زن جمع بشود مرد را مقدم مىدارند، و پايينتر از آن مرد در طرف يسارش زن را مىخوابانند جنازه زن را كما تقدّم. و در بعضى روايات هم عكسش هست. ولكن در صحيحه هشام اين بود كه امام(ع) فرمود كيف ما وضع اين موتى مرد و زن صلاة مجزى است. بدان جهت آنها حمل بر استحباب مىشود. و لو مرد و زن قاطى باشند مىتوانند همهاش را در محاذات هم بخوابانند.
مسألة 23: « إذا حضر في أثناء الصلاة على الميت ميت آخر يتخير المصلي بين وجوه الأول أن يتم الصلاة على الأول ثمَّ يأتي بالصلاة على الثاني. الثاني قطع الصلاة واستينافها بنحو التشريك.الثالث التشريك في التكبيرات الباقية وإتيان الدعاء لكل منهما بما يخصه والإتيان ببقية الصلاة للثاني بعد تمام صلاة الأول مثلا إذا حضر قبل التكبير الثالث يكبر ويأتي بوظيفة صلاة الأول وهي الدعاء للمؤمنين والمؤمنات وبالشهادتين لصلاة الميت الثاني وبعد التكبير الرابع يأتي بالدعاء للميت الأول وبالصلاة على النبي صلي الله عليه وآله للميت الثاني وبعد الخامسة تتم صلاة الأول ويأتي للثاني بوظيفة التكبير الثالث وهكذا يتم بقية صلاته ويتخير في تقديم وظيفة الميت الأول أو الثاني بعد كل تكبير مشترك هذا مع عدم الخوف على واحد منهما وأما إذا خيف على الأول يتعين الوجه الأول وإذا خيف على الثاني يتعين الوجه الثاني أو تقديم الصلاة على الثاني بعد القطع وإذا خيف عليهما معاً يلاحظ قلة الزمان في القطع والتشريك بالنسبة إليهما إن أمكن وإلا فالأحوط عدم القطع ».[2]
گذشت اين مسأله.
مسألهاى كه باقى ماند آن جايى است كه شخص مشغول صلاة به ميتى بود. در اثناء صلاة به آن ميت جنازه ديگرى جلويش گذاشتند. اين مصلّى چه مىكند؟ صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد اين مخيّر است ما بين صلاة علی الميت اول امر اول اين است كه همان جنازهاى كه به او نماز مىخواند به قصد صلاة بر آن جنازه صلاة او را تمام كند و بعد بر ميت ثانى صلاة منفردهاى را اتيان بكند. و فرقى هم نمىگذارند بر اين كه آن ميت اول را از جلوى مصلّى بردارند يا برندارند. برداشتنش هم شرط نيست. آن مصلّى عليه در جلويش هست و به او صلاة ميت مىخواند. اين يك وجه.
وجه ديگر اين است كه آن صلاة اول را كه بر ميت اول شروع كرده بود او را قطع كند. آن صلاة را وقتى كه قطع كرد يك صلاتى از اول براى هر دو ميت شروع كند و بخواند. اين هم يك طرف تخيير.
امّا سومين امرى كه مخيّر است ما بين اين دو تا و آن يكى، تشريك است. يعنى يك نمازى بخواند كه آن نماز قطع نشود نماز ميت اول. و ميت دومى هم در آن صلاة شريك بشود. مثلاً در ميت اولى دو تا تكبير گفته بود. دعايش را هم خوانده بود جنازه را آوردند. يا جنازه را آوردند اين تكبير دومى گفته بود. دعايش را تمام كرد. تكبير سومى را به قصد صلاة على الميتين اتيان كند. وقتى كه تكبير سومى به قصد صلاة على الميتين اتيان كرد، در ميت نسبت به ميت اول دعا بعد التّكبيرة الثّالثة را اتيان مىكند. اللّم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الى آخر. بعد دعا تكبيره اول ميت ثانى را اتيان مىكند. يك تكبير گفته است. مىگويد اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انّ محمداً رسول الله. بعد تكبير ديگرى كه تكبير چهارمى است مىگويد. نسبت به ميت اول دعا مىكند. اللهمّ انّ هذا المسجّى تا الى آخر. بعد شروع مىكند دعاى تكبيره دوم ميت دوم را گفتن. اللهمّ صلّ على محمد و آل محمد كما اين كه همين جور مرسوم است ديگر. مىخوانند. تكبيره پنجمى را مىگويد. صلاة ميت اول تمام مىشود. بعد شروع مىكند بر ميت ثانى دعا بعد التّكبيره ثالثه را گفتن. تا تمامش مىكند صلاة بر ميت را.
و مىفرمايد بر اين كه فرقى نيست وقتى كه تشريك مىكند يعنى يك تكبير را بر دو ميت مىگويد كه بعضى تكبيرات مال ميت اول و مختص به او بود، آن وقتى كه بعد التّكبير دعا مىخواند، دعا ميت ثانى را اول بخواند يا دعا ميت اول را بخواند بعد او را بخواند كه من مثال زدم. فرقى نمىكند. اين كه مكلّف مىتواند صلاة اولى را تمام كند و صلاة دومى را شروع كند، بر دومى صلاة مستقل كه وجه اول است، اين احتياج به اشكالى ندارد. آن على القاعده است. صلاة را تمام مىكند و بر دومى نماز مىخواند. آن وقتى كه ميت را از اول هم آورده بودند مىتوانست يكى را نماز بخواند مستقلاً، بعد بر دومى نماز بخواند. آن اشكالى ندارد. و امّا در جايى كه مىخواهد تشريك كند يا صلاة را قطع كند و يك صلاة اتيان بكند، به او تمسّك كردهاند به روايتى كه الان خدمت شما عرض مىكنم.
روايت اين است. در ، باب 34[3] روايت اولى است. حكم حضور جنازةٍ فى اثناء الصّلاة على جنازةٍ اخرى:
« مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ رضوان الله عليه» كه راوى از على بن جعفر است. «عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع » روايت من حيث السّند صحيحه است. «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْمٍ كَبَّرُوا عَلَى جِنَازَةٍ- تَكْبِيرَةً أَوِ اثْنَتَيْنِ» صلاة جماعت بود. بر ميتى يك تكبير يا دو تكبير گفته بودند «وَ وُضِعَتْ مَعَهَا أُخْرَى كَيْفَ يَصْنَعُونَ» با آن جنازه اولى جنازه دومى گذاشته شد. كيف يصنعون؟ مصلّين چه كار بكنند؟ «قَالَ إِنْ شَاءُوا تَرَكُوا الْأُولَى- حَتَّى يَفْرُغُوا مِنَ التَّكْبِيرِ عَلَى الْأَخِيرَةِ- وَ إِنْ شَاءُوا رَفَعُوا الْأُولَى- وَ أَتَمُّوا مَا بَقِيَ عَلَى الْأَخِيرَةِ كُلُّ ذَلِكَ لَا بَأْسَ بِهِ» كلّ ذلك لا باس به. هر كدام را بخواهد، بأسى نيست.
بعضىها اين صحيحه را مثل صاحب وسائل اين جور معنا كردهاند. سألته عن قومٍ كبّروا على جنازةٍ تكبيرة او اثنين و وضعت معها اخرى كيف يصنعون؟ قالوا ان شاءوا ترك الاولى اگر دلشان بخواهد اولى را ترك مىكنند. يعنى صلاة او را قطع مىكنند. صاحب وسائل اين جور معنا كرده است كه فرموده است اين حديث اين احتمال را دارد. ان شاءوا ترك الاولى صلاة اولى را ترك مىكنند يعنى قطع مىكنند. حتّى يفرغوا من التّكبيرة الاخيره. حتّى اين كه به اخيره هم فارغ بشود. يعنى به دو تا يك نماز مىخواند. و ان شاءوا رفع الاولى. اين يك تكّه است كه قطع كند. يك تكّه ديگر اين است كه نه اولى را رفع بكند. يعنى صلاة او را تمام بكنند. دوباره يك صلاة مستقلى بر دومى بخوانند. و ان شاءوا رفع الاولى و اتمّوا ما بقى علی الاخيرة. آن صلاتى كه باقى مانده است بر جنازه اخيره او را اتيان مىكنند. كلّ ذلك لا باس به. يعنى حكم دو صورت را مىگويد اين صحيحه ان شاءوا ترك الاولى يعنى جنازه اخيره جنازه را كه شروع كرده بودند به صلاة، آن صلاة اولى را ول مىكنند. حتّى اين كه صلاة را بر دومى مىخوانند. دو تا معاً خوانده مىشود. اين يك. يا اين كه نه آن اولى را رفع مىكنند. نمازش را تمام مىكنند و برمىدارند. ثمّ صلاة را بر دومى مىخوانند كه صلاة مستقله مىشود. ديگر اين روايت به تشريك دلالت نمىكند كه در صلاة تشريك بكند مصلّى ما بين دو ميت. اين به دو صورت دلالت مىكند. يكى اين كه آن يكى را قطع كنند، و صلاة را بر هر دو بخوانند، يكى اين كه صلاة اولى را ترك كنند و بعد صلاة را بر دومى اتيان بكنند. اين دو صورت را دلالت مىكند. تشريك را دلالت نمىكند.
و بعضىها گفتهاند ظاهر صحيحه تشريك است. وقتى كه تشريك مىكند، مثلاً فرض كنيد صلاة را وقتى كه تكبيره سومى مىگويد جنازه دومى گذاشته شده است تكبير سومى را به قصد دو تا مىگويد آن وقت ذكر اولى و ذكر دومى را گفت. قهراً صلاة بر جنازه دومى زودتر تمام مىشود ديگر. چون كه تشريكاً اتيان مىكند. اين صحيحه مىگويد كه اگر وقتى كه صلاة اولى تمام شد، هنوز بر جنازه دومى صلاة تمام نشده، ان شاءوا رفع الاولى. دلشان بخواهد جنازه اول را برمىدارند. چون كه نمازش تمام شده است. مىبرند او را به دفن. و ان شاءوا تركوا. اگر دلشان بخواهد برنمىدارند. نمازش تمام شده است. امّا جلوى مصلّى بماند. حتّى اين كه صلاة بر دومى تمام بشود. آن وقت دو تا را معاً برمىدارند. اين صحيحه فقط تشريك را مىگويد. كه ان شاءوا ترك الاولى نه صلاة اولى را ترك كند. ان شاءوا تركوا جنازه اولى را. جنازه اولى را كه با تشريك نمازش تمام شده است، نماز او اول تمام مىشود، ان شاءوا تركوا. و ان شاءوا رفعوا. تا اين كه اگر تركوا باشد، جنازه دومى هم نمازش تمام بشود و هر دو تا را معاً بردارند.
كلام اين است كه اين دو تا معنايى كه قبل از ماها ديگران در اين روايات كردهاند كدام يكى از اين دو معنا صحيح است؟ متعيّن معناى دومى است. صورت تشريك است. اين روايت ناظر به صورت تشريك است فقط. يعنى مصلّى وقتى كه نماز ميت را بر دو تا تشريكاً اتيان مىكند، وقتى كه صلاة اولى چون كه زودتر شروع شده است تمام شد، جنازه او را مىتوانند بردارند، مىتوانند بگذارند تا اين كه بماند جنازه دومى هم تمام بشود. شاهد بر اين چيست؟ شاهد بر اين خود آن روايتى است كه امام (ع) در اين روايت فرموده است. اگر اين جور مىگفت، ان شاءوا ترك الاولى، حتّى يفرغوا من التّكبير علی الاخيرة، حتّى تكبير الى الاخيرهاش شاءوا ترك الاولى. صلاة اولى را ترك بكند، تا اين كه صلاة دومى را معاً بخوانند، اگر معناى اين صدر اين جور بود كه قطع كنند و براى هر دو تا يك نماز بخوانند، در ذيلش بايد بگويد كه و ان شاءوا رفع الاولى و صلّوا علی الاخيرة. بايد اين جور بگويد. و حال آن كه در ذيل دارد كه و ان شاءوا رفع الاولى و اتمّوا ما بقى علی الاخيرة. ما بقى يعنى آن تكبيرهاى كه باقى مانده است بر اخيره او را تمام بكند. ما بقى يعنى يك قسمت از اخيره را اتيان كردهاند. آنى كه براى اخيره تكليف ما بقى علی الاخيرة آن مقدارى كه صلاة بر اخيره مانده است، او را تمام بكند. ميت را ول بكنند، برندارند ميت اول را تا او را تمام بكنند و معاً بردارند.
يك دفعه ديگر هم متنش را مىخوانم. «سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْمٍ كَبَّرُوا عَلَى جِنَازَةٍ- تَكْبِيرَةً أَوِ اثْنَتَيْنِ- وَ وُضِعَتْ مَعَهَا أُخْرَى كَيْفَ يَصْنَعُونَ- قَالَ إِنْ شَاءُوا تَرَكُوا الْأُولَى» يعنى جنازه اولى را. «حَتَّى يَفْرُغُوا مِنَ التَّكْبِيرِ عَلَى الْأَخِيرَةِ- وَ إِنْ شَاءُوا رَفَعُوا الْأُولَى- وَ أَتَمُّوا مَا بَقِيَ عَلَى الْأَخِيرَةِ كُلُّ ذَلِكَ لَا بَأْسَ بِهِ»تكبير اخيره را بر آن اخيره بگويند. نه اين كه حتّى يفرغوا الصّلاة عليهما كه او را ول كنند. بايد اين جور بگويد ان شاءوا ترك الاولى. صلاة اولى را ترك مىكنند ثم يصلّى عليهما معاً. بر هر دو تا نماز مىخوانند. اين جور نفرموده است. فرموده است ان شاءوا ترك الجنازة الاولى است. حتّى يفرغوا من التّكبير علی الاخيرة. تكبير اخيره را تمام بكند. و ان شاءوا رفع الاولى و اتمّوا ما بقى علی الاخيرة. آن تكبيرى كه از اخيره باقى مانده است، او را تمام بكند. كلّ ذلك لا باس به. اين صحيحه ظهور در تشريك دارد و آن اولى كه صلاة اولى را تمام بكند ثمّ بر دومى نماز بخواند، او گفتيم على القاعده است. او روايت نمىخواهد.
ثمّ كلام واقع مىشود در قطع صلاة اولى. بناء بر حرف ما كه تكلّم قاطع صلاة ميت نيست، التفات الى اليمين او اليسار بلكه التفات الى الوراء قاطع نيست در صلاة ميت. اين جور گفتيم. گفتيم صلاة يعنى آن دعا است. دعا بايد رو به قبله بوده باشد. اين التفات الی اليمين و امثال كه قاطع نيست. اين كه در عبارت عروه دارد ان شاء مصلّى قطع مىكند صلاة بر اولى را، ثمّ بر هر دو يك نماز مىخواند، اين چه جور مىشود؟ اين نمىشود قطع كند. اينها قاطعيتش ثابت نيست. بدان جهت صلاة على الاولى صلاتش را مقدارش را خوانده است. به مجرّد اين كه ديگر من نمىخوانم صلاة بر او. صلاة قطع نمىشود كه. صلاة بر هر دو تا مىخوانند. تشريك مىشود. قطع محقق نمىشود. قطع فقط به اين مىشود كه ميت اولى كه نماز مىخواند ميت جلويش بود، بيايد اين ميت ديگر كه اين طرف گذاشتهاند بيايد به اين ميت ديگر شروع كند نماز خواندن. صلاة اول قطع شد. چرا؟ چون كه شرطش نيست. شرطش اين است كه ميت بايد قدّامش باشد. اين قطع در اين صورت محقق مىشود. بدان جهت عرض كردهايم. همين جور هم نوشتهايم كه آن قطعى كه ايشان در عروه مىفرمايد اين اگر خلافش ثابت نشود از ادلّه، دليل بر قاطعيت آن امور ثابت نيست در ما نحن فيه. چون كه قاطعيّت ثابت نيست يا بايد صلاة اولى را تمام بكند، بر ثانيه نماز بخواند، يا اين كه تشريكاً اتيان بكند.
ثمّ اگر فرض كنيد صلاة بر يكى مضيق است. چون كه اگر تأخير بيفتد بو مىدهد. آن اولى بوده باشد، صاحب عروه هم مىگويد كه بايد او را تمام بكند. تشريك نكند. قطع هم نكند. چون كه طول مىكشد. اولى را تمام بكند. اگر بر ثانيه خوف بوده باشد قطع بكند. ما هم مىگوييم قطع بكند. امّا قطع نه اين كه به دو تا نماز بخواند. قطع بكند به اين دومى مستقلاً نماز بخواند. و اگر خوف بر هر دو تا هست، تشريك بكند كما اين كه ايشان هم همين جور مىگويد.خوف بر هر دو تا است ديگر. متعيّن تشريك مىشود. چون كه اولى را تمام بكند، دومى را بعد بخواند، اين خلاف خوف بر ثانيه است. در عكسش هم كه بر اين بخواند او را تأخير بيندازد او هم خلاف خوف بر اولى است، بدان جهت متعيّن تشريك مىشود.
هذا كلّه نسبت به آن احكامى كه احكام صلاة بر ميت بود. يقع الكلام در ما نحن فيه در دفن الموتى.
« فصل في الدفن : يجب كفاية دفن الميت بمعنى مواراته في الأرض بحيث يؤمن على جسده من السباع و من إيذاء ريحه للناس و لا يجوز وضعه في بناء أو في تابوت و لو من حجر بحيث يؤمن من الأمرين مع القدرة على الدفن تحت الأرض نعم مع عدم الإمكان لا بأس بهما و الأقوى كفاية مجرد المواراة في الأرض بحيث يؤمن من الأمرين من جهة عدم وجود السباع أو عدم وجود الإنسان هناك لكن الأحوط كون الحفيرة على الوجه المذكور و إن كان الأمن حاصلاً بدونه ».[4]
صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اين جور مىفرمايد. مىفرمايد واجب است دفن مسلمان هر مسلمانى كه ميت بود، بايد او را دفن كنند. دفن يعنى موارات فى الارض بكنند. در زمين او را بپوشانند. ايشان دو تا وصف مىگويد. دفن بايد در زمين پوشاندن باشد.
اين را مىدانيد در زمين پوشاندن به دو نحو مىشود. يكى به اين مىشود كه زمين باطن الارض را شق كند كه مثل نحر در مىآورند. و ميت را در همان گودى بين الطّرفين است. دفن مىكنند، بعد مىپوشانند و موارات در ارض مىپوشانند. يكى هم پوشاندن به حفر است. زمين را كه مىكنند در طرف قبله ميت جايى را مىكنند كه مثل اتاقچه است. مىكنند. مقدارش هم همين جور است كه ميت بلند شود مىتواند بلند شود آن جا. اين لحد است. و ميت را در لحد مىگذارند. اين جور گفتهاند كه در آن اراضى كه قبرستان است لحد درست مىكنند. آن جاهايى كه رخوه است شق مىكنند.
كدام يكى مستحب است. لحد مستحب است كه براى رسول الله (ص) لحد درست كردهاند. يا شق مستحب است كه در بعضى روايات ائمه امر به شق كردهاند و گفتهاند رسول الله خصوصيتى دارد كانّ. الان آنها محلّ كلام ما نيست.
محلّ كلام ما جامع ما بين آنها است كه بايد در باطن زمين دفن بشود. و اگر ميت را وسط ديوار، ديوار را در ظاهر زمين درست كنند و ديوار خيلى عريض است. ميت را در وسط ديوار بخوابانند و ديوار را بكشند بالا، اين كافى نيست. يا فرض كنيد كه سنگ عظيمى را تراشيدهاند در روى زمين و براى ميت جا درست كردهاند در آن وسط سنگ. ميت را به آن سنگ بگذارند. در سنگ را بگذارند. اين كافى نيست. اين دفن كردن فى وسط الجدار، فى وسط الحايط يا گذاشتن او فى وسط تابوت ولو آن تابوت از حجر بوده باشد كه نه بوى ميت مىآيد، نه حيوانى مىتواند دسترسى پيدا كند و اين تابوت على الارض باشد، جدار على الارض بوده باشد يعنى ظاهر الارض. در باطن ارض بوده باشد مانعى ندارد. در ظاهر الارض جدارى درست بكنند اين مكفى نيست. بايد دفن موارات فى الارض بشود. ميت بايد در زمين پوشيده بشود. اين يك قيد.
قيد ديگر اين است كه بايد اين پوشاندن در زمين يا به شقّ الارض او بصنع الّحد يحفر له لحداً بوده باشد. هر كدام از اينها بوده باشد، بايد جورى بشود كه امن از سباع پيدا بشود. يعنى سبعى، حيوان كذايى نمىتواند دسترسى به ميت پيدا كند و ميت را بخورد. يكى هم اين كه اين دفن كردن جورى بوده باشد كه مانع از انتشار بوى ميت بشود. آن وقتى كه بدن ديگر منفسخ شد، و بو گرفت، بويش ديگر نمىآيد. چون كه اين دفن كردن و پوشاندن يعنى هم جسد را مىپوشانند از رؤيت، هم از سباع مىپوشانند كه نمىتواند سبع بر او دسترسى پيدا كند امن حاصل مىشود، و هم از انتشار رايحه.
اين دو تا وصف بايد باشد. اصل الدّفن موارات فى الارض است. اين موارات دو تا وصف دارد. يك وصفش اين است كه امن از سباع بوده باشد، از اكل السّباع ميت را. دومى هم از انتشار رايحه ميت بوده باشد.
اين كه موارات فى الارض معتبر است، وضع الميت وراء الجدار وسط الجدار، وسط الحايط يا در تابوتى كه على الارض است من الحجر ولو مانع از انتشار بويش بشود، ولو ديگر سبع نتواند هيچ راهى پيدا كند هر سبعى بوده باشد اين مكفى نيست، اين مقتضاى اخذ ظاهر به ادله است. ادلّه كه امر كردهاند به دفن، دفن ظاهرش عبارت از اين است كه شيئى مدفون بشود. مدفون شدن، مدفون شدن در ارض بوده باشد.
اگر كسى مناقشه كند و بگويد دفن صدق مىكند در جايى كه در وسط ديوار دفن كردهاند. يا در وسط سنگ دفن كردهاند صدق مىكند، اگر كسى بگويد دفن منصرف الى موارات فى الارض نيست، مطلق است. تمام اينها را مىگيرد، مىگوييم قبول داريم مطلق است. ولكن در ما نحن فيه دو چيز را ادّعا داريم. ادّعا داريم كه هم از روايات استفاده مىشود كه دفن بايد فى الارض بشود. اين حايط يا آن سنگ دفن كردن در آنها مجزى نيست. چرا؟ به قرينه رواياتى كه وارد شده است آن روايات در كيفيت وضع الميت فى القبر كه دارد كه نازل بشود، كه وارد بشود به قبر كه برود توى قبر. و كه اين را بردارد و بگذارد و كيفيت وضعش چه جور است. آن روايات همهاش شاهد بر اين است، دفن موارات فى الارض است. بايد به شقّ الارض بشود. و امّا به اين كه وسط بناء خارجى كه روى زمين است، آن جا نزول على القبر نمىشود. آن اولى الميت ينزل من رأس الميت من طرف رأس الميت قبر را نمىشود. اين يكى.
ديگرى هم اين است آنى كه معهود است ما بين المتشرّعه بلافرقٍ ما بين اين كه عامّه بوده باشند يا خاصّه بوده باشند آنى كه معتبر است ما بين آنها دفن موارات فى الارض است. موارات فى الحائط، يا فرض كنيد موارات فى الحجر اين ما بين المسلمين معهود نيست. چون كه اين دفن معهودى نيست اگر سابقاً يادتان باشد گفتم يك چيزى كه جايش اين جا است. صغرايش اين جا است. گفتم بعضى چيزها در زمان خود ائمه سلام الله عليه از مسلّمات بود. او را ديگر روات اصحاب ائمه سؤال نمىكردند. سؤال از خصوصياتش مىكردند. اين دفن موارات فى الارض است، ديگر از اين سؤال نشده است كه دفن چه چيز است يابن رسول الله. اين جاى سؤال نداشت آن زمان. از خصوصياتش سؤال كردهاند كه يابن رسول الله در ساحل بحر رسيديم به يك ميتى كه لفظه البحر. نداريم او را كفن بكنيم. چه جور نماز بخوانيم به او؟ امام (ع) فرمود بر اين كه يحفر له حفيرة. اين دليل وجوب دفن فى الارض است. يحفر له حفيرة و يجعل له لحداً همان از رواياتى كه لحد را مىگويد اولى است، لحداً. آن وقت يوضع فى الميت و يستر عورته بالحجر و الّلبن. همين جور بود. و يصلّى عليه ثمّ يدفن. فهميده مىشود كه دفن موارات است. موارت فى الارض است. يحفر له دفن واجب آن موارات فى الارض است كه اول قبل از اين كه بپوشانيد عورتش را بپوشانيد. نماز بخوانيد. ثمّ يدفن. يعنى ثمّ يواری. دفن پوشاندن است. اين موثّقه و اين روايتى كه سابقاً خوانديم و من حيث السّند هم تمام بود، از رواياتى است كه دلالت مىكند دفن فى الارض مىشود. و خودش هم وقتى كه دفن فى الارض مىشود، دفن موارات فى الارض است تا مادامى كه نپوشاندهاند ولو گودى كندهاند و ميت را گذاشتهاند اين دفن تمام نشده است. دفن موارات است. اين معنا استفاده مىشود.
سرّ اين كه اصحاب ائمه از اصل الدّفن و كجا دفن بشود سؤال نكردند اينها از واضحات بود. عرض كردم فقيه بايد ملتفت بشود در اين موارد. از خصوصياتى كه از واضحات نيست، از خصوصيات سؤال مىكردند. و مثل فرض بفرماييد خب دفن معلوم است چيست. ولكن دفن بايد بعد الكفن و الصّلاة بشود. كفن هم بايد بعد الغسل بشود. از امام (ع) سؤال كرده است يابن رسول الله با شهيد چه كار كنيم؟ لباسش خون آلود است. چه جور غسلش است. امام فرمود لا يغسّل و لا يحنّط. يكفّن فى ثيابه بدمائه كه گفتيم اين كفن است ثيابش و ظاهرش مقتضايش عبارت از اين است كه ثياب نداشته باشد بايد كفن كند. كفنش ثيابش است. اگر ثياب داشته باشد. و غسل ندارد. نجاستش را نمىشورند. دمائش را. نه از ثيابش و نه از بدنش. بل يصلّى عليه و يدفن. اين خصوصيت را سؤال كردهاند. امام (ع) فرموده است وظيفه فقط اين است كه نماز بخوانند و دفنش كنند. بدان جهت اين روايات ؟؟ سؤال كردهاند كه يابن رسول الله با سقط چه كار بكنيم. امام (ع) فرموده است اگر ؟؟ تمام شد يعنى چهار ماه گذشت يغسل. و يكفّن و يدفن. وهن مىشود. اينها روايات در خصوصيات اينها وارد شده است.
و امّا اصل اين كه ميت را بايد تغسيل كرد، تكفين كرد، دفن كرد و نماز خواند، اصل اينها متسالمٌ عليه بوده است. بدان جهت در ما نحن فيه سؤال شده است كه يابن رسول الله كسى است كه قاتل آب است. چه جور كنيم؟ نماز بخوانيم به او يا نه؟ شارب الخمر است. امام (ع) فرمود بر اين كه صلّ على كلّ من مات من اهل القبله و حسابه على الله. از اين خصوصيات سؤال شده است. اين يك نكتهاى است در فقه كه بعضى موارد اصل الحكم از مسلّمات است. در اين موارد دليلش چيست؟ روايت آيهاش را بخوان. نمىخواهد اين جا. چون كه رواياتى كه در خصوصياتش وارد شده است از آنها معلوم مىشود كه اصل حكم مسلّم بوده است. و از اين خصوصيات سؤال مىشود.
خب وقتى كه اين جور شد، ميت بايد دفن بشود فى الارض. منتهى دو تا وصف دارد. از سباع حفظ بشود و از انتشار رايحه حفظ بشود. دليل بر اين اعتبار الوصفين چيست؟ خب مىدانيد آنى كه فهميده مىشود ميت مسلم را بايد دفن كرد در كافر داشت دفن نكن ولو پدرت هم بوده باشد بگذار همين جور بماند، از اين معلوم مىشود كه اين لكرامة المسلم است. اين لحرمة المسلم است. بدان جهت اگر روز دفن كنيم به نحوى كه شب گرگ بيايد بردارد ببرد. اين كه حفظ به كرامت او نمىشود. حفظ حرمت او نمىشود. يا يك جورى دفن كنيم فردا مردم بيايند بو گرفته است. بوى بدنش منتشر شده است. اين كرامت مؤمن نمىشود. بدان جهت چون كه منساق از اين دفن موالات ميت است، پوشاندن ميت است هم من حيث الجسد كه مردم نمىگويند. هم من حيث حالات الجسد كه بويش منتشر نشود و هم پوشاندن از حيوانات است، منساق اين است، مقتضاى اين معنا اين است كه اين جور بشود.
اين كه صاحب جواهر[5] فرموده است با آن عظمت خودش فرموده است دليل نداريم يكى دو وجب هم بكنى ميت را بگذارى آن جا و رويش خاك بريزى بس است. اين جور دفن كردن به اعتبار وصفين دليلى نداريم. نمىشود اين معنا. دفن حفظاً لكرامة المسلم است و اين كرامت و حرمت مسلم حفظ كردن جورى بايد دفن بشود كه بويش منتشر نشود. از سباع امن بوده باشد.
بله صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف دو تا حرفى دارد.
يكىاش اين است كه اگر يك جايى ميت را نتوانستيم در ارض دفن كنيم. همهاش سنگ است و ميت را هم كه نمىشود از اين جا حمل كرد. يك دو نفر هستند. كجا اين ميت را مىتوانند مثلاً بيست كيلومتر همهاش سنگ است اين جا. اين جا را ببرد چيزى هم ندارد. سنگ را كه نمىتواند بكند. ميت را ببرند آن ور ده كيلومتر نمىتوانند. خب تأخيرش هم كه ممكن نيست. بدن فاسد مىشود. چه كار بكنند؟ اين عيبى ندارد. همان روى زمين بگذارند از آن سنگهايى كه ريخته از آنها بناء كنند دورش. اين كه گفتيم موارات فى الارض بايد بشود، نه در صورتى كه موارات فى الارض به آن نحوى كه گفتيم ممكن نشد، مىتوانند روى زمين دفنش بكنند. وسط ديوارى درست كنند يا يك حجرى را بلند بكنند. ميت را زيرش بگذارند و آن طرف و آن طرف را بناء كنند كه از سباع محفوظ شود. بويش پراكنده نشود. اين موارات فى الارض كه گفتيم به حفر فی الارض او به دفن فی اللحد موارات بشود فى الارض اين در صورت امكان است. وقتى كه ممكن نشد كرامت مؤمن هست. دليلش همان حفظ كرامت مؤمن است كه متفاهم از امر به دفن اين است كه بايد دفن بشود ليحفظ كرامته. دفن الان ممكن نيست. وقتى كه ممكن نشد ميت را همين جور بگذاريم. خصوصاً مؤمن اثناء عشرى و شخص صالح بويش بپيچد يا دست سباع بيفتد، نه مقتضايش اين است كه اين كار را بكنيم. بعد اين يك امر مىگويد. اين عيبى ندارد ملتزم شدن كما ذكرنا.
يك امر ديگرى دارد. مىگويد اگر زمينى است كه آن جا سباع اصلاً نيست. آن جا گرگ و غير گرگ و كفتار و اينها پيدا نمىشود. هيچ انسانى هم راهش نمىافتد اين جا. مثل كسى كه مثلاً رفته است به يك جايى. كه آن جا اتفاقاً هم رفيقش هم آن جا مرده است. بعضى كوهنوردها ممكن است همين جور به كوهى بروند كه كسى آن جا نمىرود. اينها رفتند. اين يكى هم كشته شد آن جا. مرد آن جا. خب آن جا را دفن بكنند. نه گرگى مىآيد آن جا و نه انسانى مىآيد. آن جا مىگويد مطلق موارات فى الارض كافى است. اگر دفن كنند جورى كه آن جا بويش منتشر مىشود. چون كه دو وجب كندهاند و دفن كردهاند آن جا. بويش منتشر مىشود. يا سبع نيست. سبع بيايد زود از زير خاك بيرون مىكشد. ولكن جاى سبع نيست. مىگويد اقوی اين است كه كافى است. در عروه فتوی مىدهد. اگر جايى بوده باشد كه امن بوده باشد عن الامرين. امرين يكى انتشار الرّيح كه ايذا بكند اين بو براى مردم، ديگرى هم اين است كه اكل السّبع. ولو به جهت اين كه سبع نيست. ولو به جهت اين كه آن جا انسانى نيست. اگر اين جور دفن بكنند كه اگر انسانى بيايد بويش را مىشنود يا فرض كنيد گرگى بيايد، حيوانى، كفتارى بيايد در بياورد اين را، ولكن اطمينان است كه اينها پايشان به اين جا نمىرسد. مىگويد اين جا مطلق الدّفن كافى است. مىشود اين را ملتزم شد يا نه انشاء الله فردا.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص433.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص433.
[3] ؛ شيخ حر عاملی ، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص129.
[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص436.
[5] محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، (بيروت، دار إحياء التراث العربی، چ7، ت1404ق)، ج4، ص290.