درس هزار و سی و ششم

در باره دفن ميت

مسأله 2: «إذا مات ميت في السفينة ‌فإن أمكن التأخير ليدفن في الأرض بلا عسر وجب ذلك و إن لم يمكن لخوف فساده أو لمنع مانع يغسل و يكفن و يحنط و يصلى عليه و يوضع في خابية و يوكأ رأسها و يلقى في البحر مستقبل القبلة على الأحوط‌ ‌و إن كان الأقوى عدم وجوب الاستقبال أو يثقل الميت بحجر أو نحوه بوضعه في رجله و يلقى في البحر كذلك و الأحوط مع الإمكان اختيار الوجه الأول و كذا إذا خيف على الميت من نبش العدو قبره و تمثيله‌».[1]

حکم ميتی که خوف نبش قبر و نظائر آن از جانب عدو برايش باشد

صاحب عروه قدس الله سره مى‏فرمايد اگر مسلمانى كه دفن مى‏شود در ارض موارات در ارض مى‏شود خوف اين باشد كه عدو اين را از قبر خارج خواهد كرد بالنبش. و آن وقت بدنش را تمثيل خواهد كرد يا تمثيل مى‏كند مثله مى‏كند يا مثلا مى‏سوزاند بدنش را. در اين صورت اين ميت مثل آن ميت فى البحر مى‏شود. اين را به آن دريا مى‏اندازند. با هم كه گفتيم بايد در صندوقى بگذارند كه جسدش از سباع الحيوان البحر محفوظ بشود. و بعد او را به دريا بياندازند. مى‏دانيد وجوب الدفن به جهت اين است كه تحفظ بشود على جسد الميت المسلم و وهن بر او نشود. آنى كه متبادر است از امر به دفن كه ميت مسلم را دفن مى‏كنند اين حرمة المسلم ميت كه حرمت مسلم حياً، به جهت حفظ احترام ميت است.

 روى اين اساس اگر معلوم بشود يا خوفى بشود كه اين احترام حفظ نمى‏شود بلكه به دفن كردن وهن و اهانت مى‏شود به ميت. در اين صورت آن القاء فى البحر به آن نحوى كه گفتيم آن حافظ كرامة الميت است. در اين صورت حفظا لكرامة الميت همين كار را مى‏كند. علاوه بر اينكه اين احتياج به نص خاصى ندارد. مقتضاى حرمة الميت المسلم كه حرمته حيا مقتضايش اين است و شارع راضى نيست در ميت مسلمانى و مؤمنى بعد الدفن اعداء اينجور اهانت بكنند اين معنا خودش مقتضاى احترام اين است.

ولكن علاوه بر اين حرفى كه گفتيم جماعتى استدلال كرده‏اند به آن روايتى كه آن روايت در حقّ زيد رضوان الله عليه و رحمة الله عليه در حق او وارد است. و اين روايت را كه در حق زيد است، مى‏دانيد جسد زيد را انداختند به كنار فرات. البته با فاصله انداختند در آب نيانداختند. و بالاخره آن اعدا پيدا كردند و آنى كه كردنى بود، كردند ظلم را. سوزاندند بدن مباركش را على ما فى الرواية. بعد امام صادق سلام الله عليه اينجور مى‏فرمايد كانّ كه چرا با عمم با زيد اين كار را كرديد؟ چرا آنجا انداختيد. چرا در دريا نيانداختيد در فرات نيانداختيد كه محفوظ بشود. آن روايت در ما نحن فيه همين است كه خدمت شما عرض مى‏كنم.

 در باب چهل و يك از ابواب الدفن است. صاحب وسايل فتوا مى‏دهد، باب جواز تثقيل الميت فى القاء فى البحر بعد از اينكه اين را مى‏فرمايد اين روايت[2] اولى‏اش اين است:

حسنه سليمان بن خالد

 محمد ابن يعقوب، عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن محمد ابن خالد، و الحسين ابن سعيد اين دو نفر نقل مى‏كنند جميعا عن النضر ابن سويد، عن يحيى الحلبى اين يحيى ابن عمران حلبى است. چونكه به آن حلبى كه در شام است خيلى مى‏رفتند براى تجارت بدان جهت به اينها حلبى مى‏گفتند. عن يحيى الحلبى از اجلا است. عن آب المستهل عن سليمان ابن خالد. اين آب المستهل كنيه كميت است كه از اصحاب امام صادق سلام الله عليه است و شخصصى ممدوح است، مدحش ثابت شده است. و يكى هم اطلاق مى‏شود بر غير الكميت. بدان جهت اين آب المستهل اگر بخواهيم بگوييم اين روايت معتبر است بايد اثبات بشود كه اين كميت است. اين راوى كميت است عن سليمان ابن خالد عن سليمان ابن خالد. وجهى كه متعين كند كميت را در بين نيست. بدان جهت روايت از اين حيث مردد مى‏شود.

آنجا دارد كه سليمان ابن خالد كه از اجلا است مى‏گويد «قال سألنى ابو عبد الله عليه السلام»، امام صادق از من پرسيد «فقال ما دعاكم الى الموضع الذى وضعت‏ فيه عمى زيدا». چه شما را وادار كرد كه بگذاريد به آن موضعى كه عم من زيد را گذاشتيد؟ كه آنها آمده‏اند پيدا كردند و بردند.« الى ان قال»، قضيه طولانى است كه ما از دست آنها برديم، اين به جهت اينكه آنجا محفوظ بماند آنجا گذاشتيم. «الى ان قال كم الى الفرات». چونكه او گفت نزديك فرات گذاشتيم. امام عليه السلام كانّ پرسيدند به چه مقدار از فرات او گذاشتيد؟ «و كم الى الفرات من الموضع الذى وضعمتوه فيه»، جسد را آنجا گذاشتيد؟ «قلت قذفة حجر». يك سنگ انسان بياندازد، چقدر مى‏رود ما هم به همان مقدار فاصله داشت از فرات. قذفة حجر. يك سنگى كه انداخته مى‏شود آنقدر فاصله بود. « أَ فَلَا كُنْتُمْ أَوْقَرْتُمُوهُ حَدِيداً وَ قَذَفْتُمُوهُ فِي الْفُرَاتِ وَ كَانَ أَفْضَلَ »، چرا اين را در حديدى قرار نداديد و در فرات بياندازيد. چرا اينجور كارى نكرديد؟ و كان بل افضل اين بل افضل مى‏شد. اين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشريف نقل كرده است. به اين سند.

باز به سند ديگر اين قضيه زيد را با امام صادق سلام الله عليه اينجور نقل كرده است:[3]

مرسله سليمان بن خالد

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رَجُلٍ ذَكَرَهُ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ» مردى كه از سليمان خالد، باز آن هم روايت مى‏كند مثل آب المستهل آن مرد از سليمان ابن خالد. «قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ‌ ‌صَنَعْتُمْ بِعَمِّي زَيْدٍ» بامى زيد را چكار كرديد؟ «قُلْتُ إِنَّهُمْ كَانُوا يَحْرُسُونَهُ» آنها اعدا گرفته بودند، آنها حفظ مى‏كردند. «فَلَمَّا شَفَّ النَّاسُ أَخَذْنَا خَشَبَتَهُ» وقتى كه مردم آنها رفتند و يك فرصتى شد، «فَدَفَنَّاهُ فِي حَرْفٍ عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ» انداختيم در كنار فرات. «فَلَمَّا أَصْبَحُوا» وقتى كه آنها صبح كردند «جَالَتِ الْخَيْلُ يَطْلُبُونَهُ» آمدند كه جسد كجا رفت؟ جسد را بگيرند،« فَوَجَدُوهُ». در كنار فرات پيدا كردند « فَأَحْرَقُوهُ». سوزاندند. فَقَالَ أَلَّا أَوْقَرْتُمُوهُ حَدِيداً » چرا اينجور نكرديد «وَ أَلْقَيْتُمُوهُ فِي الْفُرَاتِ» چرا در فرات نيانداختيد؟ «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ».

 مى‏دانيد كه اين قضيه ممكن است، ظاهرش هم همين جور است كه سابقا هم گفتم اين يك روايت بيشتر نيست، سليمان ابن خالد يك روايتى كرده است. اين روايت خودش با امام صادق سلام الله عليه يك قضيه‏اى بوده است نقل كرده است. منتهی به دو سند كه رسيده است بدان جهت در نقل اختلاف است. تفسير بالمعنى شده است. نقل به معنى شده است اختلاف پيدا شده است. اين يك روايت است.

روايت اولى ظاهرش استحباب است. وجوب نيست. چونكه روايت اولى علاوه بر اينكه مناقشه در سند دارد دارد كه و كان افضل. اگر اين كار را مى‏كرديم اين افضل بود. دلالت بر تعين ندارد. اما نقل دومى كه آن هم من حيث السند ضعيف است، چون كه ابن ابى عمير عن من ذكره نقل مى‏كند اينى كه مرسلات ابن ابى عمير عمل مى‏شود كرّات گفته‏ايم كه اينجور نيست. مرسلات ابن ابى عمير مثل مرسلات غير ابن ابى عمير است.

و آنى كه شيخ فرموده است لا يرسلون و لا يربون الاّ عن ثقة در حق عده‏اى شايد دو مرتبه يا چند مرتبه متعرض شديم كه اين اجتهاد شيخ قدس الله نفسه الشريف است. از كلام كشى كه اجمعت الاصابة على ما يصح عن هولاء آن عبارت را اينجور معنا كرده است كه يعنى روايتى كه منتهى به اينها شد، آن روايت، روايت صحيحه است. اينجور معنا كرده است قدس الله سره. گفتيم معنايش آن نيست، معنايش اين است كه هولاء هر روايتى كه به اينها منتهى شد آن روايت اينها از صحت نمى‏افتد. اما قبل از اينها تا به معصوم عليه السلام برسد او بايد روى ميزان است، شخص معتبر شد مى‏شود صحيح. غير معتبر شد مى‏شود ضعيف. و گفتيم بر اينكه شيخ قدس الله نفسه الشريف بعد از شيخ هم همين جور است، كشى در حق جماعتى كه اينها هيجده نفر هستند، در حقّ اينها فرموده است اجمعت الاصابه على تصحيح ما يصحه عن هولاء. يعنى روايتى كه از اينها صحيح است، آن روايت به واسطه اينها از صحّت ساقط نمى‏شود. اين اجماعى است. چونكه اين جماعت اين هيجده نفر اينها اجلا هستند و در حق بعضى‏ها رواياتى وارد شده است، روايات قادحه. مثل زراره. رواياتى وارد شده است كه امام عليه السلام قدح كرده است زراره را. ايشان ملاكش اين است كه آن روايات كه در حق اين اشخاص وارد است، در حق بعضى‏ها. آنهايى كه تتبع بكند كشى را مى‏داند كه در حق بعضى از اينها جمله‏اى از اينها روايات قادحه صادر شده است. كشى مى‏گويد بر اينكه اين روايت اينها اجماعى است، اتفاقى است از صحت نمى‏افتد به واسطه اينها. يعنى قدحى كه درباره اينها بشود اثرى ندارد. ولو از روايت مرويه از معصوم به طريق صحيح باشد. قدح هم از معصوم برسد، روايت اينها از اعتبار نمى‏افتد.

اين سرّش اين است، چونكه اينها شاخص بوده‏اند به جهت اينكه صدمه‏اى به اينها نرسد، امام عليه السلام اينها را قدح ذكر مى‏كرد بر اينها كه اينها، اينجور معروف نشوند. خود امام عليه السلام در جلد هشت وسايل، در باب هشت نگاه كنيد كه امام صادق عليه السلام به پسر زراره گفت، اى پسر زراره به پدرت [سلام] برسان. خوب قدح امام هم به گوش زراره مى‏رسيد. خوب آن وقت منفعل مى‏شد، من اينقدر زحمت مى‏كشم آخرش هم آدم بد شديم. خوب متأثر مى‏شد. امام عليه السلام به فرمود به پسرش كه تو به پدرت بگو مثل من آن مثل كشتى است كه سوراخ مى‏كرد آن كشتى را به جهت اين كه ملك نگيرد. من هم كه به تو عيب درست مى‏كنم اين مثل سوراخ كردن است. اين به جهت اين است كه تو مبتلا نشوى. والا تو مبتلا نشوى. حتى به پسرهايش هم دعا كرد، آن دليل اعتبار پسرهاى زراره است. امام عليه السلام حتى به پسرهاى زراره در آن روايت به پدرت اينجور بگو به آنها دعا كرد تفسيرش يادم نيست، در جلد هشتم وسايل است. وسايل در باب حج است. نگاه كنيد بدان جهت اين جور، چه جور روايات تقيه‏اى در احكام است، چه جورى كه از ائمه عليهم السلام روايات تقيه‏اى در احكام است روايات تقيه‏اى در رجال هم هست.

 حتى در حق يونس ابن عبد الرحمان هم هست. عرض مى‏كنم اين به جهت اين است كه اينها كه قدح در روايات هست و در بعضى‏ها قدح در كلمات اصحاب است. مثل يونس ابن عبد الرحمن. قدح كشى مى‏خواهد بگويد. هر قدحى در كلمات اصحاب يا در روايات در حق اينها بشود اين اثرى ندارد. اين اجمعت الاصابة على تصحيح ما يصح عن هولاء قيدش يصح عن هولاء است. يعنى روايتى كه صحيحا از اينها به ما رسيده است آن روايت به واسطه اينها از صحّت نمى‏افتد. باز صحيح است. يصّح عن هولاء. اما اگر اينها خودشان از كس ديگر مثل على ابن ابى حمزه خبر بدهند كه مثل ابن ابى عمير است، مثلا نقل كند از على ابن ابى حمزه آن روايت از اعتبار نمى‏افتد كلام كشى راجع به اين نيست. تصحيح ما يصّح عن هولاء تا اينها صحيح شد اتفاقى است كه صحّتش نمى‏افتد. ولكن به واسطه اينها از صحت نمى‏افتد و اما قبل از اين از كسى نقل بكنند، ضعيف باشد روايت، صحيح مى‏شود اين را نگفته است. چونكه نگفته است شيخ قدس الله نفسه الشريف از اينجور تلقّى فرموده است، شيخ الطايفه. هر روايتى كه به ما رسيد تا اينها صحيح بود، آن روايت اصلا تا آخر صحيح است. بدان جهت لازمه‏اش اين است كه اينها لا يروون و لا يرسلون الاّ ثقة بايد بوده باشد. با وجود اينكه معناى اول درست است، شاهدش هم كلمه عن است.

و شاهد ديگرش تتبع است. تتبع كرده‏ايم اين اشخاصى را كه شيخ فرموده است سه نفرش را شيخ اسم برده است، بقيه‏اش را گفته است و غيرهم. اگر آنى كه معروف بود در آن زمان، غير از اصحاب اجماع معروف نبود. اگر اين يك جماعت ديگرى بود غير از اصحاب اجماع او را غيرهم را مى‏گفت. چونكه معلوم نيست. سه نفر را گفته است. اصحاب اجماع است كه اين سه نفر از اصحاب اجماع است غيرهم هم موجود است و آن اصحاب اجماع كه تتبع كرده‏ايم اينها از ضعفا روايت كرده‏اند. الاّ يروون عن ثقة بدان جهت اين حرف درست نيست.

اگر كسى گفت نه، درست است. كسى گفت نه، مثل ايشان كه دو پايش را در يك كفش كرد كه درست است. باز اين فايده ندارد. چرا؟ براى اينكه ما پيدا كرده‏ايم، وجدانا پيدا كرده‏ايم كه اين اشخاص از ضعاف نقل كرده‏اند. كسى كه تتبع بكند مى‏بيند اينها از ضعاف نقل كرده‏اند. خصوصا آن ابى نصر بزنطى. نقل كرده‏اند از ضعاف. وقتى كه ابن ابى عمير از ضعاف نقل كرده است، خود ابن ابى عمير را هم پيدا كرده‏ايم، اشخاصى هست كه ضعاف است عند الكل، مع ذلك از اينها روايت نقل كرده است. وقتى كه اينجور شد، و بنا هم گذاشتيم بر اينكه آن روايت صحيح مى‏شود. كلام شيخ درست است، به همان معنا حمل كرديم. خوب اينجا كه ابن ابى عمير مى‏گويد عن رجل، ما اعتبار مى‏گوييم كه يكى از اين چند نفرى باشد كه ضعيف هستند، اينها نقل مى‏كند. شبهه مى‏شود مصداقى. براى اينكه ابن ابى عمير مى‏دانيم كه از ضعاف هم نقل مى‏كند. وقتى كه رجل گفت احتمال مى‏دهيم اين ضعاف باشد. مى‏شود شبهه مصداقى. نمى‏دانيم آن رجل، رجلى بود از آن غالب بود كه آن غالب ثقات بودند يا از اينها بود كه ضعيف بود؟ روايت از اعتبار مى‏افتد. ولو كلام ايشان درست بشود ولكن آن عام تخصيص دارد. چونكه اين مواردى كه پيدا كرديم بايد اينها را تخصيص بدهيم. الاّ در اين موارد. خوب در ما نحن فيه اين روايتى كه به دست ما رسيده است، نمى‏دانيم از اين موارد است، يا از آنهايى كه استثناء نشده است، تحت آن قاعده باقى است. اين مى‏شود شبهه مصداقى.

 بدان جهت اين حرف مراسل ابن ابى عمير ما نمى‏توانيم به آنها اعتماد بكنيم. در صورتى كه در بين شاهدى نبوده باشد. آن كلامى كه لايرسلون اين سه نفر و غيره شيخ در عده‏اش فرموده است لا يروون و لا يرسلون الاّ عن ثقة اين كلام شيخ اولا تمام نيست. اين اجتهاد شيخ است. ما كه به توثيقات نجاشى توثيقات شيخ، اعتنا مى‏كنيم از باب روايت است. در يك جايى فهميديم مثل اين مقام كه اين توثيقش مبتنى است بر اجتهادش آن قيمتى ندارد. اجتهاد او بر ما حجيتى ندارد. بدان جهت، اين اولا صحيح نيست. و ثانيا هم اگر بنا گذاشتيم صحيح است، تمسك در اين مرسلات ابن ابى عمير و هكذا مرسلات غيرش تمسك در مرسلات چه مى‏شود؟ تمسك به عام در شبهه مصداقيه مى‏شود. چونكه افرادى از اين تحت خارج شده‏اند، آنها ضعيف هستند و محتمل است در ما نحن فيه اين رجلى كه مى‏گويد از آن ضعفا بوده باشد. مى‏ماند ظن اين مى‏ماند، آن اعتبارى ندارد. ان الظن لا يغنى من الحق شيئا.

بدان جهت در ما نحن فيه اين روايت ثانى هم اعتبارى ندارد. اين روايت ثانى ظهور در وجوب دارد. اينكه مى‏گويد «أَلَّا أَوْقَرْتُمُوهُ حَدِيداً» اين مذمت است، توبيخ است. ظاهرش وجوب است. ولكن چونكه اين يك قضيه است، محتمل است، آنى كه امام فرموده است همان روايت اولى باشد كه افضل بدان جهت اين روايت هم من حيث السند مناقشه دارد هم من حيث الدلاله. فقط سند نيست. دلالتش هم مناقشه دارد. چونكه در روايت اول تعبير به افضل فرموده است امام. افضل، افعل التفضیل است. معنايش اين است كه آن كارى كه شما كردى آن هم خوب بود اين افضل از او است. اين وجوب را دلالت نمى‏كند و كلام ما اين است، اذا خيف على الميت من الدفن يتعين القائه فى البحر كه او را در حديد بگذارند و به دريا بياندازند. اين يتعين لقاعدة الاحترام الميت است كه جسد ميت مثله بشود، آتش بزند اعداء آنهايى كه اعداء الدين هستند ولو به صورت مسلمان، آتش بزنند يا مثلا بسوزانند مقتضاى قاعده احترام اين است، احتياج به دليل ديگرى نداريم كه دليل ديگر مناقشه در او بشود.

نحوه دفن زن کافره ای که در بطنش فرزند مسلمانی باشد

مسأله 3: «إذا ماتت كافرة كتابية أو غير كتابية و مات في بطنها ولد من مسلم‌ بنكاح أو شبهه أو ملك يمين تدفن مستدبرة للقبلة على جانبها الأيسر على وجه يكون الولد في بطنها مستقبلاً و الأحوط العمل بذلك في مطلق الجنين و لو لم تلج الروح فيه بل لا يخلو عن قوة».[4]

بعد ايشان قدس الله نفسه الشريف يك مسئله ديگرى را مى‏فرمايد در باب الدفن و آن مسئله ديگر اين است اگر فرض كرديم مسلمانى با زن كافره‏اى جماع كرد. زن كافره هر جور باشد، كتابيه يا غير كتابيه. مثل اينكه أمه بود، أمه خودش بود و وطى كرد مستولقه شد آن أمه يا اينكه زن كتابيه بود نكاح متعه‏اى كرد، نكاح دائمى كرد، بناء على الجواز يا وطى شبهه‏اى كرد، فرق نمى‏كند. به نظر قاصر و فاتر ما اين است كه ولو زنا كرد. فرقى نمى‏كند. اين نكاح و شبهه النكاح كه در عبارت عروه است فرقى نمى‏كند. بعد از اينكه دليل مسئله را ذكر كردم معلوم مى‏شود چرا فرق نمى‏كند. ولد، ولد مسلمان بوده باشد در رحم مرئه. مرئه كافره. چه كافره مشركه باشد، كتابيه بوده باشد، چه به وجه حلال بوده باشد، چه به وجه حرام بوده باشد به نظر قاصر ما فرقى نمى‏كند.

ولكن صاحب عروه در جايى كه وطى، وطيى است كه يا شبهه‏اى است يا نكاح است يا ملك اليمين است فرض كرده است كه وطى صحيح است، يعنى وطيى كه زنا نباشد، او را فرض كرده است. بعد اين بچه در شكم مادر مرد خود مادر هم مرد. بچه مسلمان، اين مادر، مادر كافره است. اين را مى‏دانيد كه كافر را دفن كردن فى نفسه جايز نيست. گذشت مسئله كه لا كرامة در دفن كردن. خوب خصوصا در مقابر المسلمين، در مقبره مسلم كافر را نمى‏شود، خواهد آمد كه در مقابر مسلمين دفن نمى‏شود. خودش هم فرض بفرماييد ميت مسلمان را بايد رو به قبله دفن كنند به آن نحوى كه على جانبه الايسر. خوب الان چكار بكنند؟ ايشان اينجور مى‏فرمايد كه، عبارتش را بخوانم تا معلوم بشود ايشان چه مى‏فرمايد:

مى‏فرمايد لو ماتت كافرة كتابيه او غير كتابيه و مات فى بطنه من مسلم آن چيزى كه بچه است، از مسلمان است. مسلمان با اين زن چكار مى‏كرد؟ «بنكاح او شبهة او ملك يمين. تدفن مستدبرة للقبلة»، مادر را مستدبرا للقبله دفن مى‏كنند. على جانبه الايسر دفن مى‏كنند، «على وجه يكون الولد فى بطنها»، ولد در بطنش مستقبل اللقبله بشود و الاحوط العمل بذلك فى مطلق الجنين. احوط اين است كه ولد نباشد. ولد كه هنوز روح دميده نباشد. مطلق جنين هم آن كتابيه بميرد در رحمش جنين بوده باشد و ولو لم تلج الروح، ولو به آن جنين هنوز روح دميده نشده است، انسان نشده است. حكم همين جور است. مادر را پشت به قبله مى‏خوابانند بل يخلوا عن قوة بلكه جنينى كه روح دميده نشده است آن هم باشد، اقوا اين است لا يخلو من قوة است. بايد مادر را مستدبرا الى القبله دفن كنند.

بررسی مسأله و مستندات آن

آن وقت كلام واقع مى‏شود كه چرا اين بچه را خارج نكنند از بطنش؟ خارج نكنند، خصوصا آن وقتى كه روح دميده شده است. غسل كنند. چونكه وقتى كه چهار ماهش كه تمام شد، بايد غسل داده بشود. چرا اين را فرض كنيد درنياورند از بطن. اين را به جهت اينكه دليل نداريم. آنى كه در سقط داشتيم، سقط آنى بود كه در خارج افتاده بود. سقط اگر بود روح به او دميده باشد بايد تغسيلش كنند، تكفينش كنند. نماز بخوانند، دفنش كنند. اما بچه‏اى كه، ولدى كه ولو روح دميده شده است ولكن در شكم مادر است. به دنيا نيامده است. مادر مرد، خودش هم مرد، اين را بايد بيرون بياوريم به چه دليل؟ آن ادله اقتضاء نمى‏كند بيرون آوردن. ولكن در ما نحن فيه دفن الميت المسلم، آنى كه روح دميده شده است ميت مسلم است. چونكه ميتى است كه به حكم مسلم است، يعنى تابع پدرش است. خوب اين را بايد دفن كنيم. چونكه ادفنوا موتاكم فرقى نمى‏كند كه مسلمان باشد، اطفال مسلمين آن اطفالى كه شيرخوار هستند آنهايى كه منتصب به خود شما است بايد دفن كنند. اين هم منتصب به مسلمان است، اين را بايد دفن كرد. خوب وقتى كه دفن كنيم، بعضى‏ها اين مسئله را ذكر كرده‏اند بعضى‏ها گفته‏اند در مقابر المسلمين دفن مى‏شود. چرا؟

چونكه در مقتضاى دفن اين بچه رو به قبله، مقتضايش دو تا امر است. يكى اين است كه مادرش را مستدبرا بگذاريم تا بچه مستقبلا الى القبله بشود و خودش هم در مقابر المسلمين بگذاريم، چونكه بچه مسلمان را در مقابر الكفار نمى‏شود گذاشت. آخر مادرش كافر است در مقابر المسلمين مى‏شود. كافر را نمى‏شود دفن كرد در مقابر المسلمين. گفته‏اند نه اين عيبى ندارد. اين وعاء مسلمان است. اين چه جورى كه ميت را در تابوت دفن مى‏كنند، عيبى ندارد. مختص نيست به آن ميتى كه امانت گذاشته‏اند. اين دفن است. ميت را در تابوت بگذارند و دفن كنند عيبى ندارد. چونكه دفن شده است. چه جور آن تابوت ظرف مسلم است، اين رحم اين زن هم ظرف اين مسلمان است. چونكه ظرف اين بچه‏اى است كه محكوم به اسلام است در بطنش اين بچه رو به قبله باشد چونكه عكس مى‏شود در رحم بچه. وقتى كه او مستدبرا دفن شد، اين هم مستقبلا دفن مى‏شود اين عيبى ندارد.

 اگر خيلى اشكال كنيد كه اين مادر مثل آن تابوت نيست، مثل ظرف ميت نيست، خوب بچه را دفن مى‏كنند. اين مادر را دفن مى‏كنند در جايى كه آنجا مقبره نيست. نه مقبره مسلمين است، نه مقبره كفار. ارض الله واسعه. يك جايى دفن مى‏كنند، ولكن دفنش بايد اينجور بشود. مقتضايش اين است، بدان جهت مقتضاى دفن ميت مسلمان كه ادفنوا موتاكم آنى كه منتصب به شما است دفن واجب است، اما تغسيل و اينها اين حرفها نيست. آن تغسيل و تكفين مال آن بچه‏اى است، مال آن سقطى است كه در خارج افتاده باشد.

علاوه بر اين جماعتى به يك روايتى تمسك كرده‏اند كه آن روايت همين روايت است كه خدمت شما نقل مى‏كنم. اين روايت در باب سى و نه از ابواب الدفن است. روايت اين جور است كه روايت دومى [5]است:

روايت يونس

 محمد ابن الحسن، شيخ تمام سند را در تهذيب نقل كرده است. شيخ مى‏گويد محمد ابن الحسن از استادم مفيد عن جعفر ابن محمد، جعفر ابن محمد ابن قولويه است. اين محمد ابن قولويه كه اينجا مدفون است، ايشان از شاگردان سعد ابن عبد الله است. سعد ابن عبد الله اشعرى است. پسرش كه جعفر ابن محمد ابن قولويه است ايشان در عراق است. آنجا مدفون است. در كاظمين و اينها مدفون است. ايشان استاد شيخ بود. پسر اين استاد شيخ بود. محمد ابن الحسن عن المفيد عن جعفر ابن محمد، يعنى جعفر ابن محمد قولويه. عن ابيه، جعفر ابن محمد قولويه هم از پدرش نقل مى‏كند، آن پدرش هم كه از اصحاب سعد بود، عن سعد يعنى سعد ابن عبد الله، آن وقت نقل مى‏كند سعد ابن عبد الله هم از احمد ابن محمد. احمد ابن محمد ابن عيسى است. همان ابى جعفر كه گفته‏اند. آن هم نقل مى‏كند عن احمد ابن اشيَم. اين احمد ابن اشيم را داشته باشيد. اين هم نقل مى‏كند عن يونس. يونس، يونس ابن عبد الرحمان است كه از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است.

«سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ لَهُ الْجَارِيَةُ الْيَهُودِيَّةُ- وَ النَّصْرَانِيَّةُ»  مردى أمه يهوديه‏اى دارد و النصرانيه. چونكه غالبا آن أمه‏ها در آن زمان اهل كتاب بودند. خوب أمه خودش است، وطى خودش است، ملكش جايز است. آن هم حامله مى‏شود. «فَيُوَاقِعُهَا فَتَحْمِلُ- ثُمَّ يَدْعُوهَا إِلَى أَنْ تُسْلِمَ فَتَأْبَى عَلَيْهِ» دعوت مى‏كند بيا مسلمان بشود. بچه دار هم كه شدى مسلمان بشود. فتأبی عليه، ابا مى‏كند. مى‏گويد مسلمان نمى‏شوم. شما چه خير ديده‏ايد كه من ببينم مثلا؟ فتأبی عليه، نمى‏فهمد ديگر. زاييدنش نزديك مى‏شود، «فَدَنَا وِلَادَتُهَا فَمَاتَتْ- وَ هِيَ تُطْلَقُ وَ الْوَلَدُ فِي بَطْنِهَا» مى‏ميرد در حالى كه مى‏خواست وضع حمل كند. يعنى دم طلق ديده است آن دمى كه نزديك زايمان مى‏آيد. «وَ مَاتَ الْوَلَدُ أَ يُدْفَنُ مَعَهَا عَلَى النَّصْرَانِيَّةِ» ولد هم در بطنش و مات الولد، ولدش مرده است. أيدفن معها على النصرانية؟ ولد دفن مى‏شود با مادرش بر طبق نصرانيه يا ولد را خارج مى‏كنند «أَوْ يُخْرَجُ مِنْهَا وَ يُدْفَنُ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ» ولد على فطرة الاسلام مى‏شود «فَكَتَبَ يُدْفَنُ مَعَهَا» با آن مادرش دفن مى‏شود. آن وقت گفته‏اند اينجور دفن بشود كه مستقبل الى القبله بشود.

 عرض مى‏كنم بر اينكه در اين روايت سند احمد ابن اشيم است. اين احمد ابن اشيم در كتب رجال نيست. الظاهر و الله العالم در ذهن من اين است كه على ابن احمد ابن اشيم بود. آنى كه احمد ابن محمد ابن عيسى از او رواياتى دارد پسر اين احمد ابن اشيم است. على ابن احمد ابن اشيم است. على ابن اشيم كه اصلا اسمش در كتب رجال نيست. آن على بوده است كه احمد ابن محمد ابن عيسى از او رواياتى دارد، ولكن على ابن احمد ابن اشيم هم بوده باشد فايده‏اى ندارد، چونكه شخص ضعيفى است. بدان جهت روايت من حيث السند ضعيف است و من حيث الدلاله هم ضعيف است.

اين ظاهرش اين است كه ايدفن معها على نصرانيه. مادرش را بر طبق مذهب نصرانى دفن مى‏كنند. اين ولد هم در شكم او همين جور بشود. بر طبق نصرانيه با مادرش بشود. امام كانّ در جواب فرموده است كه نه، يدفن معها. با آن مادرش دفن بشود. يعنى على النصرانيه كه سؤال كرد، يخرج يا اينكه على النصرانيه بشود. هم دلالتش ضعيف است، هم سندا ضعيف است آنى كه اصحاب گفته‏اند در ما نحن فيه اينكه ما گفتيم اين حكم مبنى بر احتياط است. ادفنوا موتاكم، يعنى آن موتايى كه در خارج داريد، آنها را دفن كنيد. آنها را دفن كنيد. رو به قبله بوده باشد، او بايد رو به قبله بوده باشد. اينكه اينجور مادرش را دفن كنند خودش هم در بيابانى كه مقبرة المسلمين نيست اينها، اينها مبنى بر احتياط است، روايت دلالتى به اين معنا ندارد، روايت هم من حيث السند ضعيف است خودش هم جماعتى از اصحاب ما اين را ذكر كرده‏اند. وقتى كه در خود جنينى كه روح دميده شده است حكم اينجور شد فكيف ما اذا لم تلج الروح، آنجا هم همين جور است او را نمى‏شود. اگر اين تمام بود گفتن او هم محل اشكال بود، فضلا از اين كه اصلش تمام نيست.

و من هنا كتبنا اين حكم در اصلش و در ملحق بهش كه عبارت از جنينى است كه قبل ان تلج الروح يا علقه است، مضغه است اين حكم مبنى بر احتياط است، و الله العالم.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ جَمِيعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي الْمُسْتَهِلِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ مَا دَعَاكُمْ إِلَى الْمَوْضِعِ- الَّذِي وَضَعْتُمْ فِيهِ زَيْداً إِلَى أَنْ قَالَ- كَمْ إِلَى الْفُرَاتِ مِنَ الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعْتُمُوهُ فِيهِ- فَقُلْتُ قَذْفَةُ حَجَرٍ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ- أَ فَلَا كُنْتُمْ أَوْقَرْتُمُوهُ حَدِيداً- وَ قَذَفْتُمُوهُ فِي الْفُرَاتِ وَ كَانَ أَفْضَلَ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص207.

[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص207.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.

[5] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَشْيَمَ عَنْ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الرَّجُلِ تَكُونُ لَهُ الْجَارِيَةُ الْيَهُودِيَّةُ- وَ النَّصْرَانِيَّةُ فَيُوَاقِعُهَا فَتَحْمِلُ- ثُمَّ يَدْعُوهَا إِلَى أَنْ تُسْلِمَ فَتَأْبَى عَلَيْهِ- فَدَنَا وِلَادَتُهَا فَمَاتَتْ- وَ هِيَ تُطْلَقُ وَ الْوَلَدُ فِي بَطْنِهَا- وَ مَاتَ الْوَلَدُ أَ يُدْفَنُ مَعَهَا عَلَى النَّصْرَانِيَّةِ- أَوْ يُخْرَجُ مِنْهَا وَ يُدْفَنُ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- فَكَتَبَ يُدْفَنُ مَعَهَا؛ شيخ حر عاملی ، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص205.