درس هزار و سی و هفتم

در باره دفن ميت

مسأله 4: « لا يعتبر في الدفن قصد القربة ‌بل يكفي دفن الصبي إذا علم أنه أتى بشرائطه و لو علم أنه ما قصد القربة‌ ».[1]

عدم اعتبار قصد قربت در دفن ميت

صاحب عروه قدس الله سرّه مى‏فرمايد: دفن الموتى به آن كيفيتى كه گفتيم بالموارات فى الارض على جنبه الايمن موجّهاً الى القبلة مقاديم بدنش را اين دفن  واجب توصلی كفايى است. در اتيانش قصد و قربت معتبر نيست. صلاة على الميت و تغسيل موتى آنها واجب تعبّدى هستند. ولكن تكفين الميت، تحنيط الميت و الدّفن الميت ظاهر اين است كه اينها واجب توصّلى هستند. در سقوط تكليف قصد قربت معتبر نيست. بعد ايشان مى‏فرمايد: اگر صبى، ميت را دفن كند كه صبى كه مكلّف نيست او اگر دفن كند، يسقط التّكليف عن السّائرين. از ديگرى‏ها صلاة دفن ساقط مى‏شود.

در عبارت عروه اتيان فعل صبى و سقوط وجوب الدّفن را تفريع نكرده است به واجب توصّلى بودن. نفرموده است بر اين كه واجب توصّلى است. پس فاذا دفنه الصبى يسقط التّكليف لکونه واجبا توصليا ندارد. عبارتش اين است. فرموده است لا يعتبر فى الدّفن قصد القربه. يكفى دفن الصبى اذا علم انّه اتی بشرائطه. ولو علم انّه ما قصد القربة. تفريع نيست. مى‏فرمايد علاوه بر اين كه قصد قربت معتبر نيست، بالاتر از اين هم هست كه فعل بالغين بالمباشره معتبر نيست كه مباشر دفن بايد بالغ بشود. مكلّف بشود. بلكه اگر صبى هم دفن كند، كه مكلّف نيست، باز تكليف ساقط مى‏شود.

دو مدعا در ما نحن فيه

على هذا الاساس در ما نحن فيه دو تا مدّعى است. يكى اين كه واجب توصّلى است دون التّعبّدى. ديگرى اين است كه وقتى كه واجب توصّلى شد و تعبّدى نشد، فعل صبى هم كافى است. علاوه بر اين كه توصّلى است، به فعل صبى هم ساقط مى‏شود.

واجب توصلی بودن دفن ميت

 امّا دفن واجب توصّلى است به جهت اين كه آنى كه از امر به دفن فهميده مى‏شود، اين است كه ميت جسدش پوشيده بشود. كما اين كه در روايت علل هم بود. امر شده است به دفن الموتى ميت مسلم، اين حرمت ميت مسلم است كه امر شده است به دفن او. و خودش مطلوب شارع دفن است. و اگر در بحث واجب تعبّدى و توصّلى هم بيان كرديم. ولو خلاف عن المشهور. اگر شك هم كرديم يك واجب تعبّدى است يا توصّلى، گفتيم اصل توصّليت است. نه تعبّديت است كه مرحوم آخوند فرموده است. آنى كه بر ما واجب است دفن است. بله اگر شك هم كرديم واجب، واجب توصّلى مى‏شود.

دليل و مستند واجب توصلی بودن دفن ميت

و در ما نحن فيه يك چيز ديگرى هم داريم كه اصل نيست. دليل است بر توصّلى بودن. و آن اين است كه در صلاة على الميت مغروس در اذهان اين است كه صلاة عبادت است. آن جا امام(ع) تنبيه بكند كه صلاة على الميت بايد به قصد قربه بوده باشد، موردش نيست. كما اين كه در تغسيل موتى مثل ساير اغسال در اذهان اين است كه اين مثل ساير اغسال است. بايد قصد قربت بشود مثل ساير اغسال واجبه و مستحبه. اين هم از اغسال واجبه است. آن جا احتياج به بيان ندارد. و امّا دفن الموتى اين عبادت است قصد قربت مى‏خواهد، او در اذهان مردم نيست. بدان جهت اگر در اين قصد قربت معتبر بود، شارع تعرّض مى‏كرد بر او ولو در يك روايتى. بما اين كه امر به دفن الموتى فرموده است بدون تعرّض اين كه قصد قربت بشود اين اطلاق مقامى است. دليل است اطلاق مقامى مثل اطلاق لفظى بر اين كه قصد قربت معتبر نيست.

و لذا شما ديگر نمى‏توانيد به ما اعتراض كنيد كه مرحوم سيد و مشهور اينها در دوران الامر بين الواجب تعبّدى و توصّلى گفته‏اند بايد قصد قربت بشود تا يقين به ثبوت تكليف بشود. چرا آنها در ما نحن فيه با وجود اين كه اصل پيش آنها تعبّديت است، مثل مسلك مرحوم آخوند چه جور آنها گفته‏اند دفن قصد قربت نمى‏خواهد. ما بگوييم خب اصل درست است بنا بر مسلك ما. آنها چرا گفته‏اند؟ آنها به جهت اين نكته‏اى كه گفته‏اند. به جهت اين نكته كه اطلاق مقامى است مغروس در اذهان اين است كه صلاة الميت و تغسيل الموتى عبادت است. تعرّض به عباديت در آنها لزومى ندارد. حتّى آن شرايط صلاة را امام در روايات نفى كرد كه بدون وضو مى‏شود صلاة ميت را.

 مغروس اين است كه صلاة بدون وضو نمى‏شود. بدان جهت از امام پرسيد كه ميتى آمد که بايد برايش نماز خواند وضو ندارم چه كار كنم؟ امام فرمود كه از ديوار تيمم بكن و نماز را بخوان. در روايت ديگر فرمود كه اين وضو نمى‏خواهد. ولكن در دفن الموتى اين جور نيست كه دفن الموتى در اذهان تعبّديت در او باشد. بلكه در اذهان اين است كه دفن همان خاك بسپارند ميت را. ولو به خاكم مى‏سپارد به جهت اين كه مردم ملامت نكنند كه اين مرده‏شان را دفن نكردند. روى اين حساب است. قصد قربت هم ندارد دفن كننده. يا اجرت گرفته است دفن مى‏كند. اصلاً قصد قربت ندارد آن شخصى كه مباشر در دفن است. آن در اذهان اين جور است. اگر قصد قربت در اين معتبر بود، امام (ع) در بعضى روايات متعرّض مى‏شود. اين كه تعرّض نكرده است اين دليل است بر اين كه قصد قربت معتبر نيست.

يك چيزى گفتم. اگر يادتان باشد خيلى به درد شما مى‏خورد. مثلاً در باب صوم كه ماه مبارك هم انشاء الله مى‏رسد، در روايات كه در صوم بايد قصد قربت بكنى در روايات ذكر نشده است. چون كه مغروس در اذهان مردم اين است كه صوم از سابق الايام بلكه از سابق الشرائع از قبيل عبادات بود. «كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم» لسان، لسان عبادت است. بدان جهت در يك روايت از امام نپرسيده است كه قصد قربت لازم است در صوم يا نه. اين از مسلّمات بود همان در صدر اول كه لسان آيه، لسان عبادت است. بدان جهت آن جاها همين جور عبادت است. دليلش همان ارتكاز است.

اين جا ارتكاز بر خلاف است در دفن. چون كه ارتكاز هميشه بر خلاف شد دليل بايد بوده باشد. تعرّض بايد بوده باشد ولو در يك موردى. وقتى كه تعرّض نشد، اين دليل بر اين مى‏شود كه اين عبادت نيست و ذات العمل مطلوب شارع است. وقتى كه ذات العمل مطلوب شارع شد، خب ذات العمل را صبى اتيان كرده است. مى‏دانيم. در لحد خواباند. على جانبه الايمن. رأسش الى المغرب بود، رجلهايش هم الى المشرق بود، موجّهاً الى القبله. بعد هم وقتى كه خواباند، آن سنگهايى كه بايد بگذارند گذاشتند، گذاشت اين صبى، خاك را ريخت. مردم هم تماشا مى‏كردند. مى‏ديدند. تكليف از همه ساقط است.

مى‏گويم توصّليت ملازمه دارد كه به فعل صبى ساقط بشود. اين را نمى‏گويم و در عبارت عروه هم تفريع نبود. چون كه عبادت نيست پس فعل صبى كافى است. تفريع نبود. ممكن است واجب، واجب توصّلى بوده باشد. ولكن انسان بايد بالمباشره آن واجب را اتيان كند. توصّلى است. ولكن بايد بالمباشره اتيان كند. مثل اين كه شما مى‏رفتيد. يك كسى هم پيش شما بود در كوچه. يك كسى فرمود بر اين كه آقا سلامٌ عليكم. به شما سلام داد. آن كسى كه پيش شما بود، او تردستى كرد و گفت عليك السّلام. تكليف از شما ساقط نمى‏شود. چون كه سلام را به شما داده است، شما بايد عليك السّلام بگوييد. اگر به دوتايتان داد آن وقت يكى كافى است. توصّلى است ردّ السّلام. قصد قربت لازم نيست. ردّ سلام چون كه بعد بدش نيايد از ما. كافى است. قصد قربت لازم نيست. ولكن بايد مباشرت كند آن شخصى كه ردّ تهيه را مى‏كند. روى اين اساس آن جا در آن جا فعل صبى كافى نيست. بالغ هم بوده باشد نمى‏تواند تكليف را از من ساقط كند. توصّليت ملازمه ندارد كه به فعل غير مكلّف ساقط بشود. اين جا هم همين جور است.

ولكن در ما نحن فيه به مناسبت حكم موضوع چون كه ذات الدّفن مطلوب شارع است و غرض هم تحفّظ بر ميت است، او را اگر صبى اتيان كند، ديگر غرض حاصل شده است. ديگر غرضى نيست كه ما او را تحصيل بكنيم. چون كه همين جور است فعل صبى كافى است. نه اين كه صبى هم مكلّف است. صبى مكلّف نيست. ولكن فعل او مسقط تكليف است از ديگران.

 بدان جهت در مواردى كه غرض شارع در دست بوده باشد مثل اين كه شارع امر كرده است به غسل الثّياب از نجاسات. صبى برد لباس را شست. ديديم شست. ديگر لازم نيست شما بشوريد. چون كه غرض طهارت ثوب بود كه حاصل شد. بله اگر شما احراز نكنيد كه شسته است ثوب را يا نه، يا احراز نكنيد ميت را درست دفن كرده است يا نه، قول صبى اعتبارى ندارد. صبى بيايد بگويد نه من خوب دفن كردم. در صورتى كه احتمال مى‏دهيد كه نه درست دفن نكرده است، او اعتبارى ندارد. بدان جهت صاحب عروه قول بالغ است. شخصى كه بالغ بوده باشد قول او اعتبار دارد. ذواليد است براى ميت. گفت دفن كرده‏ام، قولش مسموع است. خصوصاً در صورتى كه ثقه بوده باشد. شسته‏ام، تطهير كرده‏ام ذواليد است. قولش مسموع است. امّا در بچّه اين جور نيست. قول ذواليد ولو بچّه ذواليد بوده باشد، اعتبارى ندارد.

بدان جهت در عروه قدس الله سرّه فرموده است بر اين كه لا يعتبر بالدّفن قصد القربة فيكفى دفن الصبى اذا علم انّه اتی به. معلوم بشود محرز بشود قول صبى كافى نيست. محرز بشود. اذا علم انّه اتی به، در اين صورت ولو معلوم بوده باشد. اذا علم انّه اتی بشرائط. معلوم باشد. به شرايط يعنى صحيح اتيان كرده است. اين بايد معلوم بشود. ولو علم انّه ما قصد القربه. ولو بگوييم كه صبى قصد قربت نكرده است. آن عيبى ندارد. قصد قربت معتبر نيست. ولكن بايد بدانيم كه به شرائط اتيان کرده اين دفن را و من هنا اگر شخص بالغى ميّت را دفن كرد، ما شك كرديم درست دفن كرد يا نه حمل بر صحّت مى‏شود. مى‏گوييم دفنش صحيح است. امّا صبى اگر اين كار را كرد، نه؛ بايد احراز كنيم كه درست دفن كرده است. حمل بر صحّت نمى‏شود. براى اين كه دليل حمل به صحّت به سيره متشرّعه است. سيره متشرّعه در جايى كه فاعل صبى باشد كه مى‏داند برايش تكليف نيست. خدا محافظت نمى‏كند او را، حمل به صحّت نمى‏شود در فعل او. اين نكاتى است كه در اين عبارت اين فقيه اين نكات را ملاحظه كرده است. بدان جهت فرموده است فعل صبى كافى است. اذا علم انّه اتی بشرايطه ولو علم انّه ما قصد القربة. اين يك مسأله‏اى بود كه ايشان فرموده است.

وجوب إحکام قبر در ساحل و صندوق در بحر در فرض خوف اخراج ميت

مسأله 5: « إذا خيف على الميت من إخراج السبع إياه‌ وجب إحكام القبر بما يوجب حفظه من القير و الآجر و نحو ذلك كما أن في السفينة إذا أريد إلقاؤه في البحر لا بد من اختيار مكان مأمون من بلع حيوانات البحر إياه بمجرد الإلقاء‌ ».[2]

 مسأله ديگرى كه در ما نحن فيه مى‏فرمايد، مى‏دانيد كه ميت را كه دفن مى‏كنند، كما اين كه ما در نجف ديديم آن جايى كه دفن مى‏كنند شن است. ميت را بعضى قرباى ميت را مى‏آوردند همين جور شن‏ها را يك خورده اين ور و آن ور مى‏كردند شنهاى وادى السّلام را ميت را مى‏خواباندند و با شرايط. رو به قبله. شن‏ها را دوباره مى‏ريختند رويش. در جايى كه خوف بوده باشد اگر اين قبر را محكم نكنند سباع اين را در مى‏آورند در ما نحن فيه بايد ميت قبرش را محكم بكنند به آجر. ولو به بنا كه دو طرف قبر را بنا مى‏كنند. و سنگ‏ها را مى‏پوشانند به نحوى كه حفظ از سباع بوده باشد. اين كه در ما نحن فيه و هكذا آن جايى كه ميت را به بحر مى‏اندازند صندوق و امثال مى‏خواهد كه ميت را توى صندوق بگذارند و توى آب بيندازند. اينها همه شان لازم است. چرا؟ چون كه غرض از دفن به ميت اين است كه جسد اين محفوظ بماند از حيوانات و از انتشار الرّيح آنى كه فهميده مى‏شود به مناسبت حكم موضوع اين است و اين هم در آن روايت علل ذكر شده است كه روايت علل را سابقاً گفتيم.

 آن نكته عبارت از اين است كه روايت علل گفتيم من حيث السّند ضعيف است اگر يادتان بوده باشد. در باب 1[3] از ابواب الدّفن بود.

روايت فضل بن شاذان

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ الْعِلَلِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ» يحيى ابن قاسم گفتم قاسم ابن يحيى گفتم آن اشتباه بود. آنى كه موجب ضعف اين روايت است، اين است كه صدوق عليه الرّحمه اين روايت را نقل مى‏كند از عبد الواحد ابن عبدوس عن على ابن محمد ابن قتيبه. از آن عبد الواحد ابن عبدوس توثيقى ندارد. چون كه صدوق اين مشايخى كه دارد از بعضى‏ها چند تا روايت نقل كرده است و بعضى‏ها فرض بفرماييد مثل پدرش، على ابن حسين از پدرش يا فرض بفرماييد از محمد ابن حسن ابن وليد روايات كثيره را از چند نفر نقل كرده است و از بعضى‏ها روايات قليله نقل كرده است. از آن قبيل هم عبد الواحد ابن عبدوس است. عبد الواحد ابن عبدوس خودش هم توثيقى ندارد. آن على ابن محمد ابن قتيبه هم بر او كلامى است كه اگر انشاء الله يك وقتى مهلت شد بحث مى‏كنيم آن را. روى اين حساب من حيث السّند ضعيف است. ولكن دارد «عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا أُمِرَ بِدَفْنِ الْمَيِّتِ- لِئَلَّا يَظْهَرَ النَّاسُ عَلَى فَسَادِ جَسَدِهِ» مردم مطّلع به فساد جسدش نشوند. و هكذا ديگر اين، آن غرض از دفن اين است كه ميت احترامش محفوظ بماند. جايى كه ميت را در جايى دفن بكنند كه جاى حيوان سبع است. صبح اگر بيايند مى‏بينند سرش يك جا افتاده است. پايش يك جا افتاده است. اين را مى‏دانيم كه اين دفن را شارع امر نكرده است. اين معلوم است روى حرمة المؤمن اين دفن مأمور به نيست.

بدان جهت احكام قبر در اين صورت واجب است. اگر فرض كنيد در آن مواردى كه زير قبر بايد يك تخته‏اى گذاشته بشود كه آب گرفته است زير قبر را. تخته‏اى كه ساروج مى‏شود كه بگذارند زير قبر كه ميت را روى او بگذارند كه دفن بكنند، اينها واجب مى‏شود. تحفّظاً على حرمة الميت. و اين كه اين مخارج تمامى اينها از ما ترك ميت استثناء مى‏شود. احتياج به رضاى ورثه ندارد. اصل ما ترك از او خارج مى‏شود. بلكه ميت مديون باشد به مردم به نحوى كه ماتركش به دينش وفا نمى‏كند، خرج تجهيزش اول استثناء مى‏شود. ابتدائاً بالدّيون. امام (ع) در آن روايت فرمود روحى له الفداه اول ما يبدأ بتركة الميت الكفن. در روايات فقط كفن وارد شده است در روايات كه از اصل التّركه خارج مى‏شود. ولكن سابقاً گفتيم اين كفن را كه گفته است، چون كه سابق الزّمان آنى كه تجهيز ميت احتياج به صرف المال داشت، كفن بود. مسلمين اهتمام مى‏كردند كسى مرد مى‏شستند و مى‏بردند و نماز مى‏خواندند و دفن مى‏كردند. مصرف كفن بود در تجهيز نه در تعزيه. تجهيز واجب سابق الزّمان نوعاً احتياج به كفن داشت. بدان جهت امام (ع) كفن را در روايات فرموده‏اند. و الاّ كفن خصوصيتى ندارد. قبر اگر حفظ ميت موقوف به آجر بوده باشد آن آجر هم آن گچش، آهكش، سيمانش، قيرش، يا آن تخته‏اش هم آن هم از ما ترك خارج مى‏شود.

و خصوصيتى كه كفن در روايات فقط كفن ذكر شده است، اين به جهت اين است كه سابق الزّمان مصرف در كفن بود. ما هم بچّگى كه بوديم يادمان مى‏آيد كه همان خرج همان خرج كفن بود يا اين كه آن كسى كه غسل مى‏داد او پول نمى‏گرفت. مردم و قوم و خويش‏ها مى‏آمدند مى‏بردند و نماز مى‏خواندند و كفن مى‏كردند و دفن مى‏كردند. زمين هم كه زمين مباح بود. ولكن فعلاً زمين موقوفه بود يا زمين مباح بود دفن مى‏كردند. ولكن چون كه الان فى زماننا اين جور نيست، آنى كه تجهيز واجب موقوف به صرف آن مال است، محتاج به آن صرف المال است تجهيز واجب، نه او از اصل ما ترك خارج مى‏شود كما ذكرنا.

منتهى يك چيزهايى گفتيم كه در مقابل تغسيل ميت نمى‏تواند مغسّل اجرت بگيرد. در مقابل صلاة على الميت مصلّى نمى‏تواند اجرت بگيرد. اين نكات را متوجّه بشويد. اگر آن كسى كه وصى ميت است، آن كسى كه بر ميت نماز خواند يك پولى به او مى‏دهد، او را نمى‏تواند از تركه خارج كند. او بايد به رضاى ورثه بوده باشد يا از ثلث ميت وصيت كرده باشد. آن تجهيز واجب به آنى كه موقوف است، او از اصل ما ترك خارج مى‏شود.

 و امّا چيزهايى كه در تجهيز واجب نيست مثل اجرت صلاة، اجرت تغسيل، آنها از ما ترك خارج نمى‏شود. ولو شخصى يك پولى را به عنوان اجرت نداد. به عنوان هديه داد بر مصلّى يا به مغسّل. آنها خارج نمى‏شود از ما ترك. او بايد به رضاى ورثه بوده باشد. و الاّ اگر ورثه حاضر نيستند به پول دادن خودشان بشورند. يا ديگران واجب است بشورند ديگر. بله اگر ممكن نشد يك جايى موقوف شد به پول دادن مثل اين كه قدغن است كذا است و كذا است، آن جا موقوف شد به پول دادن آن عيبى ندارد. آن تجهيز موقوف به او است. او از ما ترك خارج مى‏شود. و الاّ در مواردى كه توقّف ندارد استثناء نمى‏شود.

بدان جهت مرحوم سيد اين جور فرموده است. فرموده است «إذا خيف على الميت من إخراج السبع إياه‌وجب أحكام القبر بما يوجب حفظه من القير و الآجر و نحو ذلك كما أن في السفينة إذا أريد إلقاؤه في البحر لا بد من اختيار مكان مأمون من بلع حيوانات البحر إياه بمجرد الإلقاء‌«

سؤال ... ؟ مى‏كنم بر اين كه نفهميدم چه قضيه‏اى شد.

سابقاً گفتيم اين نمى‏شود. بايد توى خابيه يا توى حديد بگذارند. ايشان مى‏گفت مخيّر است. ما گفتيم مخيّر نيست. مسأله‏اش سابقاً گذشت.

خروج مئونه القاء فی البحر و لوازمش و آجر و قير و امثال از اصل ترکه

مسأله 6: « مؤنة الإلقاء في البحر من الحجر أو الحديد الذي يثقل به أو الخابية التي يوضع فيها تخرج من أصل التركة‌ وكذا في الآجر والقير والساروج في موضع الحاجة إليها‌ »[4].

مثلاً حجر به پايش ببندند. كه گفتيم نمى‏شود. توى صندوق و خابيه بايد بگذارند. معونه آن صندوق يا خابيه در ما نحن فيه آنها از اصل التّركه خارج مى‏شود. معونة الالقاء فى البحر من الحجر و الحديد الّذى يثقل ميت با او سنگين مى‏شود كه زير آب برود، او الخابيه الّتى يوضع فيها تخرج من اصل التّركه و كذا فى الآجر و قير و ساروج فى موضع الحاجة اليها آن وقتى كه تجهيز واجب موقوف به اينها بشود، از اصل التّركه خارج مى‏شود.

اشتراط اذن ولی در دفن ميت

مسأله 7: «يشترط في الدفن أيضا إذن الولي ‌كالصلاة و غيرها‌».[5]

اين را مى‏دانيد. دفن الميت مثل تغسيل الميت و صلاة على الميت است. چه جورى كه در تغسيل الميت و صلاة على الميت گفتيم بر اين كه در ما نحن فيه ولى الميت اذنش معتبر است در صلاة بر ميت، بدون اذن ولى نبوده باشد نماز باطل است، تغسيل باطل است، در ما نحن فيه آن بطلان را نمى‏توانيم بگوييم كه تغسيل بدون اذن ميت ولى الميت ميت را دفن كردند اخراجش واجب مى‏شود. بله بايد تكليف است كه ميت را كه دفن مى‏كنند از آن ولى‏اش استيذان كنند. بلكه ظاهر صاحب عروه اشتراط را مى‏گويد. يعنى اگر بدون اذن ميت دفن كردند آن دفن باطل است. ولو واجب، واجب توصّلى است ولكن باطل است. براى اين كه در عبارتش ايشان قدس الله نفسه الشّريف دارد عبارت ايشان اين جور است:

مى‏فرمايد بر اين كه يشترط فى الدّفن ايضاً اذن الولى. شرط صحّت است. معنايش عبارت از اين است كه اگر بدون دفن اذن دفن كردند آن دفن باطل است. اگر آن هم اذن هم بعد اجازه كرد [گفت] عيبى ندارد. مثل نماز است كه نماز را بدون اذن خواند. بعد گفت عيبى ندارد خواندى. گفتيم آن نماز فايده ندارد. بايد شرط مقارن است. اين جا هم كانّ اگر اذن داد آن كافى نيست. بايد در بياورند و دفن كنند. ظاهر عبارت اين است. يشترط فى الدّفن ايضاً اذن الولى كالصّلاة و غيرها. مثل صلاة و غير صلاة است. اين كه در ما نحن فيه واجب است از ولى بايد اذن گرفتن اين مقدارش را مى‏شود ملتزم شد. و امّا بدون اذن او دفن كردن بعد ايشان آن دفن باطل است. تكليف ساقط نشده است. بايد در بياورند و دوباره دفن كنند.

اين را ما نمى‏توانيم ملتزم بشويم. براى اين كه غرض از دفن او بود. غرض حاصل شده است.و منتهى يك خلاف شرع كرده است اين شخص. شرطيّت استفاده نمى‏شود. چون كه ملاك و غرض از دفن معلوم است، آن غرض حاصل شده است آن دفن. منتهى يك تكليفى بود كه از اذن الولى حقّ او را مراعات بكنند. از او اذن بگيرند. اذن نگرفتند خلاف شرع است. اين مقدارش را ما مى‏توانيم ملتزم بشويم. ولكن اين مخالف اعتبار عبارت عروه است. عبارت عروه اشتراط است. دفن باطل است. مثل صلاة و غسل. چه جور در صلاة ملتزم شد كه باطل است و ما هم گفتيم بعيد نيست كه همين جور بوده باشد صلاة، ولكن در دفن هم همين جور مى‏گويد. دفن باطل است. بايد دوباره در بياورند و دفن كنند. من نسبت مى‏دهم به صاحب عروه كه عبارت صاحب عروه اين است مفادش. ولكن ما ملتزم نمى‏شويم. ما ملتزم مى‏شويم بر اين كه نه اشتراطى ندارد دفن. ولكن استيذان رعاية لحقّ الولى واجب است كه از آنها بايد استيذان كرد. امّا اگر بدون استيذان در زمين مباحى به شرايط دفن كرد هم دفن محكوم به بطلان است كه ظاهر عبارت عروه است، نه اين را در دفن ملتزم نمى‏شويم.

خب اين ولى چرا استيذان در دفن از او واجب است؟ اين علاوه بر اين كه چون كه روايات در تغسيل بود يك روايات. يك روايات در صلاة بود. در دفنش كدام روايت است. در دفنش هم روايات است الزّوج اولى بزوجته من كلّ احد. اولى بزوجته من كلّ احد دفنش را هم مى‏گيرد. در دفن زوجه هم اولى من كلّ احد است. الزّوج اولى. اطلاقش. اولويت در تجهيز. الزّوج اولى بزوجته من كلّ احد روايات.

يك صحيحه ديگر هم دارد. آن صحيحه ديگر اين است كه از امام (ع) مى‏پرسد يابن رسول الله آنى كه داخل مى‏شود به قبر كه ميت را در قبر بگذارد بايد داخل بشود آخر گود است. ميت را بگيرد و به قبر بگذارد او فردش مستحب است يا شفعش مستحب است. يك نفر باشد يا سه نفر باشد يا دو نفر بوده باشد. ايشان فرمود روحى له الفدا ذاك الى الولى. اين واگذار به ولى شده است. ان شاء فرد را داخل مى‏كند، و ان شاء زوج را داخل مى‏كند. ذاك الى الولى. اين به عهده ولى است. اگر بخواهد داخل مى‏كند زوج را يا، من نشانم گم شده است. در رواياتى كه در دفن الميت است يك بابى است. دو تا روايت است. اولى صحيحه است كه امام فرمود ذلك الى الولى ان شاء فرد را داخل مى‏كند به قبر، ان شاء اين دليل است. دليل متقن است. دليل محكم است كه امام (ع) مى‏فرمايد ولايت دفن با ولى است. گذشتيم. بدان جهت اين حق را دارد. امّا اگر بدون اذن او دفن كردند آن دفن باطل است، او را ما ملتزم نمى‏توانيم بشويم. ولكن الان هم باز تكرار مى‏كنم. ظاهر عبارت عروه اين است كه آن دفن باطل است. چه جورى كه انسان در ارض مغصوبه ميت را دفن كند، آن دفن باطل است و بايد در بياورند، ظاهر عبارت عروه اين است كه بدون اذن ولى هم دفن كنند همين جور است. بايد از قبر در بياورند و ميت را دوباره آقا اجازه مى‏دهى يا نه. اگر اجازه داد با اجازه دفنش كنند. يا بگويند كه خودت بيا دفن كن. ما دفن كرديم. تو قبول نكردى. بيا خودت دفن كن.

 سؤال ... ؟ من خودم گفتم شرط صحّت مى‏داند پس على كلّ تقديرٍ كلام ايشان اين جور است.

حکم اشتباه قبله در دفن ميت

مسأله 8: «إذا اشتبهت القبلة يعمل بالظن ‌و مع عدمه أيضا يسقط وجوب الاستقبال إن لم يمكن تحصيل العلم و لو بالتأخير على وجه لا يضر بالميت و لا بالمباشرين‌ ».[6]

بعد ايشان قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مى‏شوند بر اين كه ميت را بايد رو به قبله دفن كنند. گذشت ديگر. در جايى است كه قبله مشتبه است معلوم نيست كه قبله كدام طرف است ايشان مى‏فرمايد بر اين كه آن طرفى كه ظن پيدا كردند قبله آن طرف است، به آن طرف ميت را دفن مى‏كنند. مثلاً يك خورده زير ابر آفتاب ديده مى‏شود. تشخيص دادند كه قبله كدام ور است، ظن كردند. ميت را به آن طرف دفن مى‏كنند.

اين ظن مطلق الظّن است. از هر راهى حاصل بشود اعتبار دارد. براى اين كه امام(ع) در صحيحه زراره كه سابقاً خوانديم فرمود بر اين كه يجزى التّحرّى اذا لم يعلم. يجزى التّحرّى ابدا، اذا لم يعلم وجه القبله. آن وقتى كه طرف قبله معلوم نشد تحرّى يعنى اخذ به احری. آنى كه اخذ به احری است يعنى اخذ به اولى است، يعنى به ظن است، او كفايت مى‏كند.

اگر آمديم نه، ظن هم نمى‏توانيم. هوا گرفته است. اصلاً هيچ چيز معلوم نيست. اين مؤمن هم در بيابان مرد. چه كار بكنيم؟ خب در اين صورت نوبت مى‏رسد امتثال قطعى كه ممكن نيست. علم اجمالى اصول خوانديم. در موارد علم اجمالى به تكليف وقتى كه موافقت قطعيه ممكن نشد، موافقت احتماليه كافى است. به هر طرفى كه احتمال مى‏دهد قبله اين ور باشد دفن مى‏كند. ولكن اين در صورتى است كه موافقت قطعيه ممكن نباشد. مثل اين كه ميت را نمى‏توانند به مكان ديگر ببرند كه آن مكان ديگر بردن ميت فاسد مى‏شود جسدش. يا ميت فاسد مى‏شود يا خودشان فاسد مى‏شوند. قدرت برداشتن اين را ندارند. ايشان دارد ضرر مى‏رسد به ميت يا ضرر به مباشرين مى‏رسد. يعنى خودشان نمى‏توانند. در اين صورت همين جور به هر طرفى كه محتمل است قبله باشد دفن مى‏كنند. و امّا اگر تمكن داشته باشند متمكن هستند از موافقت قطعيه بايد ميت را ببرند به آن جايى كه بايد دفن كنند.

و الحمد الله ربّ العالمين.



[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.

[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.

[3] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ وَ الْعِلَلِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا أُمِرَ بِدَفْنِ الْمَيِّتِ- لِئَلَّا يَظْهَرَ النَّاسُ عَلَى فَسَادِ جَسَدِهِ- وَ قُبْحِ مَنْظَرِهِ وَ تَغَيُّرِ رِيحِهِ- وَ لَا يَتَأَذَّى بِهِ الْأَحْيَاءُ بِرِيحِهِ- وَ بِمَا يَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنَ الْآفَةِ وَ الْفَسَادِ- وَ لِيَكُونَ مَسْتُوراً عَنِ الْأَوْلِيَاءِ وَ الْأَعْدَاءِ- فَلَا يَشْمَتَ عَدُوٌّ وَ لَا يَحْزَنَ صَدِيقٌ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص141.

[4] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.

[5]    سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.

[6]    سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص437.