درس هزار و سی و نهم

در باره دفن ميت

مسأله 11: « لا يجوز دفن المسلم في مثل المزبلة و البالوعة و نحوهما ‌مما هو هتك لحرمته‌».[1]

عدم جواز دفن مسلمان در جايي باعث هتک حرمتش بشود

در عروه مى‏فرمايد مسلمان را نمى‏شود دفن كرد در مزبله و در بالوعه آن جاهايى كه دفن مسلمان در آنها وهن بر مسلمان حساب مى‏شود. در زباله كه مردم محل زباله است مى‏ريزند آن جا، دفن بشود اين معنا جايز نيست. ظاهر كلام ايشان اين است كه عدم جواز، عدم جواز وضعى است. يعنى اگر فرض بفرماييد به جهت امرى در مزبله دفن كردند، آن دفن صحيح نمى‏شود. حيث كه كما اين كه دفن اين شخص در آن مزبله حدوثاً وهن است، بقائش هم در آن مزبله وهن بر مسلمان است. و بايد او را در بياورند و در جاى ديگرى دفن كنند. و هكذا آن بالوعه كه مركز كثافات است، در آن جا دفن كرده‏اند او را، بايد در ما نحن فيه در بياورند در جاى ديگرى دفن كنند. روايتى، آيه‏اى نيست. فقط احترام مسلمان است كه معلوم است احترام ميّت مسلمان مثل احترامش از ادلّه‏اى كه به تجهيز دلالت مى‏كند، تجهيز احترام ميت است كه شارع بر او آدابى و حدودى بيان كرده است. روى اين مناسبت حكم [و] موضوع و از خارج معلوم است كه ميت مسلمان احترام دارد حتّى اگر بر ميت جنايتى وارد بشود ديه دارد، اين معلوم مى‏شود كه در آن باب ديه هم هست كه ميت تعليل است در بعضى رواياتش كه احترام ميت مثل احترام شخص الحى است. و در جنايت به او ديه ثابت مى‏شود.

بعد ايشان متعرّض مى‏شود به مسأله ديگرى.

عدم جواز دفن ميت در مکان مغصوب و اراضی موقوفه

مسأله 12: « لا يجوز الدفن في المكان المغصوب ‌و كذا في الأراضي الموقوفة لغير الدفن فلا يجوز الدفن في المساجد و المدارس و نحوهما كما لا يجوز الدفن في قبر الغير قبل اندراسه و ميته‌».[2]

آن مسأله ديگر اين است كه اگر ميت را در زمين غصبى دفن كنند، آن دفن صحيح نمى‏شود.

اين را مى‏دانيد. در بحث اصول منقّح شده است. در مواردى كه امر برود به يك عنوانى، و نهى برود به عنوان آخرى، عنوان منهىٌّ عنه و عنوان مأمور به در موردى جمع بشوند، جمع شدن در آن مورد دو نحو مى‏شود:

تارة تركيب، تركيب انضمامى مى‏شود كه محرّم يك وجوبى دارد. واجب يك وجوبى دارد. ولكن احدهما منضم به ديگرى شده است در ايجاد. مثل اين كه فرض بفرماييد انسان آبى را كه ملك خودش هست، در ظرف غصبى ريخته است و از آن ظرف غصبى آب را برمى‏دارد و وضو مى‏گيرد. وضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. وضويش غصب نيست. آب مال خودش است. صورت هم كه صورت خودش است. غسل مى‏كند وجه‏اش را و يدينش را و مسح مى‏كند بر رأس و رجلينش. ولكن شارع نهى كرده است از تصرّف در مال الغير بلاطيب صاحبش. اين آب را كه ريخته است در آن كاسه غصبى، برداشتن آب تصرّف در ملك الغير است. گذاشتن آب تصرّف در ملك الغير است. حرام است. اين آب را كه در ظرف غصبى گذاشته برمى‏دارد، اين تصرّف در ملك غصبى است. ملك غير است. حرام است. ولكن اين برداشتن داخل وجود وضو نيست. وجود وضو غسل الوجه و اليدين و مسح الرّأس و الرّجلين است. اين وجود آخرى است. مقدّمه است. وجود محرّم منضم مى‏شود به وجود واجب. در مواردى كه تركيب ما بين عنوان محرّم و ما بين عنوان واجب، تركيب انضمامى بوده باشد، عمل محكوم به صحّت است. بدان جهت اگر از اناء غصبى ولو به طور اختراف نه به طور ارتماس به طور اختراف ماء بردارد و وضو بگيرد، وضويش صحيح است و انفعل محرّماً كه تصرّف كرده است. چه ماء الوضو منحصر بشود به اين آب، چه منحصر نشود. قد تقدّم تفصيل الكلام فى ذلك فى بحث الوضوء.

 و امّا در آن مواردى كه تركيب ما بين عنوان محرّم و ما بين عنوان واجب، تركيب اتّحادى است. آنى كه آن موجودى كه به او حمل مى‏شود عنوان واجب، و همان موجود حمل مى‏شود عنوان حرام. آن جايى كه فرض كنيد آب ملك غير است و صاحبش راضى نيست. با آن آب برمى‏دارد وضو مى‏گيرد. اين شستن وجه با اين آب، و شستن يدين با اين آب وضو است. اين شستن بعينه تصرّف در ملك الغير است. بعينه صرف ماء غير است كه صاحبش راضى نيست. در اين مواردى كه هست، تركيب اتّحادى است گفتيم در اين موارد بناءً بر اين كه در موارد تركيب اتّحادى اجتماع امر و نهى ممكن نيست كما ذكرنا فى الاصول ممكن نشد، و خطاب نهى با خطاب امر در اين مورد جمع مى‏شود. و بيّنا در باب اجتماع امر و النّهى جمع عرفى بين الخطابين تقييد خطاب الامر است. اين كه مى‏گويد: «اذا قمتم الی الصّلاة فاغسلوا وجوهكم»، به غير هذا الغسل. اين غسل نباشد. چون كه اين غسلى كه گفتيم محرّم است. وقتى كه اجتماع امر و نهى ممكن نشد، و شارع نتوانست ترخيص بدهد در اين غسل و حرام كرده است اين استعمال الماء را به اين نحو، خطاب امر قيد برمى‏دارد. فاغسلوا وجوهكم و ايديكم بغير هذا الغسل. قهراً وقتى كه انسان با اين غسل وضو گرفت، وضويش محكوم به بطلان است. چون كه نهى دارد آن غسل.

در جايى كه عنوان مأمور به عنوان تعبّدى باشد در اصوليين جمله‏اى از آنها گفته‏اند بر اين كه عنوان مأمور به اگر تعبّدى باشد، محكوم به بطلان مى‏شود. و امّا اگر آن عنوان مأمور به توصّلى بوده باشد، نه چون كه در توصّلى ذات الفعل مطلوب است. و غرض شارع قائم به ذات الفعل است. چون كه عنوان مأمور به توصّلى است وقتى كه آن توصّلى در خارج موجود شد، غرض حاصل مى‏شود و امر ساقط مى‏شود. يعنى حكم به صحّت مى‏شود كه عمل صحيح است. تصريح دارد در كفايه كه اگر عمل توصّلى شد، ولو مجمع را اتيان كرد، محكوم به صحّت مى‏شود و مجزى است. چون كه غرض قائم به ذات العمل است.

در بحث اصول نقل كرديم كه اين حرف فاسد است. فرقى ما بين تعبّدى و توصّلى در اين جهت نيست و نقض كرديم فرمايش آنها را به اين مسأله‏اى كه امروز مى‏خوانيم.

 صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏گويد جايز نيست ميت مسلمان را در ملك غصبى دفن بكنند. اين جايز نيست يعنى اين دفن صحيح نيست. جواز، جواز وضعى است. يعنى اين مجزى نيست. اگر در ملك الغير حتّى اشتباهاً اگر دفن كردند، وقتى كه ملتفت شدند بايد دربياورند. آن حرف صحيح نيست. چرا اين حرف‏ها را مى‏گوييم؟ چرا آن جا نقض كرديم؟ چون كه در توصّليات اين جور نيست كه ملاك حكم را ما بدانيم. اين قدر مى‏دانيم در توصّلى قصد قربت مدخليّت ندارد. در حصول و غرض قصد قربت مدخليّت ندارد. امّا خصوصيت ديگرى مدخليت در غرض ندارد، ما او را راه نداريم. آن يك توصّليات است كه آن جا ملاك حكم پيش مردم معلوم است. مثل تطهير الثّوب. فرق نمى‏كند كه انسان ثوبش را به آب غصبى تطهير كند يا به آب مباح تطهير كند. پاك مى‏شود. يك اين جور توصّليات است كه ذهن مرحوم آخوند و ديگران اينها را گرفته است كه بدان جهت گفته‏اند غرض قائم به ذات الفعل است. اين جور نيست مطلب. در توصليات غرض قائم به ذات متعلّق التّكليف است. يعنى قصد قربت مدخليت ندارد.

دو تا حرف بينشان فرق است بين السّماء و الارض. آنى كه در توصليات است، آنى كه خارج از متعلّق امر است مى‏گويند آن‏ها در متعلّق امر اخذ نمى‏شود مثل قصد قربت، قصد وجه و اينها در توصليات اين قصد قربت دخل در غرض ندارد. بدون قصد قربت هم موجود بشود فعل موجود مى‏شود. امّا متعلق الامر ذاتش بايد موجود بشود، بما هو متعلّق الامر بايد موجود بشود، بايد موجود بشود. غرض قائم به او است.

 در ما نحن فيه وقتى كه شارع دفن موتى را واجب كرد، و قصد را و تصرّف در ملك الغير را حرام كرد، وقتى كه ميّت را در ملك غصبى دفن مى‏كنيد، اتّحاد، اتحاد وجودى است. عنوان واجب كه دفن است با عنوان محرم كه غصب است اتّحاد وجودى دارند. انضمامى نيست. چون كه اتّحاد، اتحاد وجودى است خطاب امر قيد خورده است متعلّقش. «ادفنوا موتاكم بغير هذا الدّفن». قيد خورده است. در ما نحن فيه قيد خورده است. ادفنوا موتاكم، اگر شارع امر كرد به دفن ميت و دفن را مقيّد كرد به غير اين دفن غير غصبى احتمال است كه ملاك فقط در آن دفن مباح باشد ملاك شارع. احترام ميت هم همين جور است. چون كه ميت را در جاى غصبى دفن بكنند مى‏گويند اين چه مرده‏اى را دفن كرده‏اند. مال مردم را گرفته‏اند. اين جور است.

اين احترام نمى‏شود به ميت. نمى‏خواهيم اين را به آيه حساب كنيم. اين على القاعدة است. دفن مقيّد است به غير هذا الدّفن. وقتى كه مقيّد به غير اين دفن شد و اين دفن موجود شد امر ساقط نمى‏شود. حصول غرض را ما نمى‏دانيم. بلكه گفتيم مناسب به اين است كه غرض در آن دفن مباح بوده باشد. اين قياس به غسل ثوب نمى‏شود كه ارتكازاً اين است كه ثوب كه امر شده است به غسلش يعنى آن قضارت برود، كثاوت برود، كثافت شرعى مثل كثافت عرفى است. در اذهان مردم قضارت شرعيه مثل قذارت عرفيه است. آب مال هر كس باشد و از هر كجا بياورند قذارت را از بين مى‏برد. آن مرتكز است. آن موارد در ذهن اين مرحوم آخوند و ديگران بوده است قاعده درست كرده‏اند كه ذات الفعل را در توصليات انسان اتيان بكند ولو در موردى كه مجمع اتّحاد وجودى دارد مجزى است. گفتيم اين حرف درست نيست. نقض كرديم به ما نحن فيه كه گفتيم مرحوم آخوند چه مى‏گويد. ميت را در ملك غصبى دفن كرده‏اند. بگذاريم بماند؟ دفن بكنيم. مجزى است. نمى‏شود ملتزم شد.

بدان جهت در ما نحن فيه ميت را در ملك غصبى نمى‏شود دفن كرد. يعنى دفن كردن دفن صحيحى نيست. متعلّق امر او نيست. چون كه متعلّق آن امر نيست، مجزى نيست. چون كه ما ملاك را نمى‏دانيم. اين قدر مى‏دانيم كه ملاك قصد قربت مدخليّت ندارد. و امّا ملاك مثل ملاك غسل الثّوب است اين را نمى‏دانيم. بلكه احتمال مى‏دهيم ملاك، ملاك همين جورى باشد. اين نكته را داشته باشيد. بدان جهت در شرع اين مواردى كه توصليات ثابت شده است در آن موارد در تمامى اينها حكم كردند به اجزا نمى‏شود. در صورتى كه به نحو محرّم در خارج واقع بشود مجزى مى‏شود، ما نمى‏توانيم همين حكم را بكنيم. نمى‏توانيم كه نمى‏شود. فقيه نمى‏تواند اين كار را بكند. فقط فقيه در توصّليات مى‏گويد قصد قربت مدخليت ندارد در غرض. امّا تمام متعلق الامر بقيوده بايد در خارج موجود بشود، در جايى كه احتمال بدهيم مدخليّت در غرض دارد بايد موجود بشود.

 بعد ايشان قدس الله سرّه صاحب عروه مى‏گويد بلكه اين دفن در ملك شخصى كه نمى‏شود در ملك اشخاص نمى‏شود، مى‏گويد نه در آن املاك موقوفه هم نمى‏شود. آن املاكى كه وقف بر دفن بشود آن قبرستان مى‏شود. آن جا را نمى‏گويد. مثل المساجد مثل مساجد و مدارس در آنها نمى‏شود ميت مسلمان را دفن كرد. امّا المساجد معلوم است بر اين كه در مساجد مسجد ملك كسى نيست. وقتى كه كسى اين مسجد را بنا كرد و بعد از بنا كردن گفت لفظاً بگويد يا عملاً درش را باز بكند براى مصلّين وقتى كه اين جا مسجد شد، ديگر اين جا ملك احدى نيست. اين مسجد قابل اين كه ملك كسى بشود نيست يا در آينده ولو تا آخر دنيا يك روزى ملك كسى بشود نمى‏شود. اين مسجد به منزله عبدى است كه آزاد مى‏شود. عبد وقتى كه آزاد شد ولو ملك است. ولكن وقتى كه آزاد شد  ديگر او عبد نمى‏شود. تا آخر عمرش كه دفن كنند عبد كسى نمى‏تواند بشود. وقتى كه حر شد. مسجد هم زمين را زمينى كه ملك بود واقف زمين را آزاد مى‏كند و براى عبادت خدا قرار مى‏دهد. عنوان مسجد عنوان معبد است. وقتى كه معبد شد، انّ المساجد للله لعلّ همين هم بوده باشد مراد، اينها مربوط به خدا است. كسى اين جا را نمى‏تواند مالك بشود. بله يك وقتى موقع وقف كردن مسجد احتياج داشته باشد به امورى متولّى تعيين بكند آن مطلب ديگرى است در وقف. ولكن زمين از ملك خارج مى‏شود.

 بدان جهت اين زمين چيزى كه منافات دارد عرفاً، با معبد بودن، منافات با او دارد در ارتكاز عرف، در مسجد نمى‏شود آن كار را كرد. مدفن موتى بودن منافات دارد. قبرستان بودن با مسجديت منافات دارد. بدان جهت ميت را نمى‏شود حتّى بانى خودش را هم بخواهند در همان مسجد دفن كنند نمى‏شود. بله اگر در خارج از مسجد راهرو يا جايى مقبره‏اى درست كند براى خودش يا محلّى را قبل الوقف تعيين كند آن منافاتى ندارد. ولكن در خود مسجد نمى‏تواند تعيين كند براى خودش قبر را. بله، اگر بيتى دارد كه در يك قبّه‏اش، در يك اتاقش قبرش است. بعد وصيت كند يا خودش غير از آن اتاق بقيه را مسجد قرار بدهد. اين عيبى ندارد. مثل قبر شيخ طوسى رضوان الله عليه. كه در مسجد طوسى است در نجف. قبر در وسط مسجد است. آن عيبى ندارد. مسجد بودن بعد از جعل قبر بر او و بعد از دفن مسجد شده است ما بقى. روى على هذا الاساس اين معنا كه ميت را در مسجد بخواهند دفن بكنند مناسبت ندارد خصوصاً در ارتكاز متشرّعه است كه نماز خواندن در قبرستان مكروه است. يعنى اقلّ ثواباً است. مسجد را قبرستان قرار بدهند، ميت دفن كنند اين معنا نمى‏شود.

 و امّا ساير مرافق مسجد. مثل حياط مسجد آن هم همين جور است. چون كه در حياط مسجد هم در ايام صيف در ايامى كه حار است نماز مى‏خوانند. وقف شده است كه وقتى كه گرم شد اين جا نماز بخوانند. آن جا هم منافات دارد. بدان جهت در مساجد ولو اين وقفش وقف تمليكى نيست، وقف تحريرى است در مساجد، بدان جهت انسان عملى كه منافات با مسجديّت دارد عمل را اتيان بكند جايز است اشكال ندارد. حتّى مسجد متولّى داشته باشد بگويد نه راضى نيستم پا شو. آن منافات ندارد. حرفش پذيرفته نمى‏شود. مثل اين كه فرض كنيد كسى در مسجد در غير وقت صلاة قرآن مى‏خواند. درس مى‏خواند. درس مى‏گويد. اينها منافات با مسجديّت ندارد. يا مثلاً فرض كنيد يك بيچاره‏اى است. در باز است. مى‏گويد در مسجد يك خورده بخوابم. خسته هستم. شب تا صبح راه آمده‏ام. عيبى ندارد  «المساجد منام للغرباء». براى نوم غرباء است. و نحو ذالك. البتّه بايد آداب مسجد حفظ بشود. وهن و اينها نشود. بچّه را بگذارند بشاشد نجس كند مسجد را. اين وقف، وقف تمليكى نيست. تحريرى است.

بعضى وقفها است كه وقف تمليكى است. مثل اين كه كسى باغى را وقف كند، خانه‏اى را وقف بكند براى علماء البلد. مزرعه‏اى را وقف كند به علماء بلد و امثال ذلك كه آن مزرعه حاصلش به علما صرف بشود. يا فرض كنيد خانه عايدش به علما صرف بشود. خب كسى بگويد مرده‏مان مرده است. يا خود عشيره‏اى واقف است. مرده‏مان مرده است. ببريد در آن خانه دفن كنيد يا در آن مزرعه دفن كنيد. نمى‏شود. اين وقف تمليكى است. تمليك شده است به آن جهت، پس چون كه وقف، وقف تمليكى است، در آن جهتى كه تمليك به آن جهت شده است تصرّفى كه مناسب با آن تمليك نيست، نمى‏شود آن تصرّف به آن تمليك را گفت. حتّى آن موقوفٌ عليه بعضى‏شان يا متولّى وقف اجازه بدهد كه بياييد مرده‏تان را در اين مزرعه دفن كنيد. نمى‏شود دفن كرد. متولّى اين حق را ندارد. وقف وقتى كه به نظر عرف تصرّف منافى شد با آن جهتى كه وقف شده است ولو وقف تمليكى بوده باشد، جايز نيست. بدان جهت يا مرده‏ها را كما اين كه سيره سلف هم همين جور بوده است يا در اراضى دفن مى‏كردند كه اراضى مباحه بود. كسى مالك آن‏ها نبود. يا در اراضى دفن مى‏كردند كه وقف بر قبرستان شده بود. بدان جهت در غير اينها دفن نمى‏شود. گذشتيم اين را هم.

عدم جواز دفن ميت در قب رغير

رسيديم در ذيل مسأله يك مسأله ديگر مى‏گويد. مى‏گويد بر اين كه مسلمانى را در قبر مسلمان ديگر نمى‏شود دفن كرد.

دو مقام در بحث

در ما نحن فيه دو تا مقام است. هر دو تا دقت كردنى است.

يكى اين است كه قبرى سابقاً قبر است. ميت دفن شده است. الان مى‏خواهند آن قبر خيلى بزرگ است يك ميت ديگر هم با او دفن كنند. يا عيالش فوت كرده است. مى‏خواهند پيش شوهرش دفن كنند. يا برادرش فوت كرده است. مى‏خواهند پيش آن برادر دفن كنند. پسرش فوت كرده است. مى‏خواهند در قبر همان پدر دفن كنند. كه دو تا در يك قبر بوده باشد. مى‏فرمايد اين جايز نيست. معلوم است چرا جايز نيست. چون كه دفن كردن در او مادامى كه مندرس نشده است و آثار از بين نرفته است دفن كردن اين يكى در آنجا احتياج به نبش دارد كه قبر را بايد نبش كند. چون كه در همان قبر. نه در جوارش. جوارش مسأله ديگرى است. عيبى ندارد. ميتى را در جوار پدرش دفن كردن. برادر را در جوار برادرش دفن كردن. زن را در جوار زوجش دفن كردن. اين اشكالى ندارد. كلام اين است كه در همان قبرى كه، در همان لحد يا در آن شقّى كه ميت اول را گذاشته‏اند، بخواهند اين ميت دوم را بگذارند. اين جايز نيست مادامى كه مندرس نشده است. چرا؟ چون كه نبش قبر است و نبش قبر سيأتى انشاء الله كه جايز نيست الاّ در مواردى كه خاصّه استثناء دارد.

يك وقت اين است كه نه، شوهر و زنش يك جا فوت كرده‏اند. هر دو تا را مى‏خواهند توى يك قبر بگذارند. دو تا برادر يك دفعه فوت كرده‏اند. هر دو تا را مى‏خواهند در يك قبر بگذارند. دو برادر فوت كرده‏اند. مى‏خواهند در يك قبر بگذارند. اين جايز است يا نه؟ بعضى‏ها گفته‏اند جايز نيست. بله مشهور كراهت را ملتزم هستند. ولكن نقل كرده‏اند از شيخ و هكذا از بعض ديگر كه شايد ابن ادريس بوده باشد، آنها گفته‏اند اين جايز نيست. دو تا ميت را در يك قبر دفن كردن جايز نيست. خب چرا جايز نيست؟ نبش قبر كه نمى‏شود. از اول قبر را براى دو نفر قرار مى‏دهند. استدلال كرده‏اند به اين كه اين معنا مكروه است مشهور و بعد او الجواز كه از شيخ در نهايه نقل شده است، استدلال كرده‏اند بر اين معنا به اين روايتى كه به اين صحيحه‏اى كه خدمت شما عرض مى‏كنم.

در باب 42 از ابواب الدّفن است. در باب 42 يك روايت است.[3] آن روايت هم صحيحه است:

مکابته محمد بن حسن صفار

 «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع أَ يَجُوزُ أَنْ يَجْعَلَ الْمَيِّتَيْنِ عَلَى جَنَازَةٍ وَاحِدَةٍ» اين مكاتباتى دارد اين صفّار رضوان الله عليه. اين هم يكى از آن مكاتباتش است با امام (ع) روحى له الفداه. «فِي مَوْضِعِ الْحَاجَةِ وَ قِلَّةِ النَّاسِ» ؟ يابن رسول الله جايز است دو تا ميت را بر يك جنازه واحده قرار بدهند؟ جنازه همان سريرى است كه دو تا ميت را رويش مى‏برند. دو تا ميت گذاشته‏اند به يك سريرى كه هر دو تا را معاً مى‏برند. دو تا برادر يا دو تا اجنبى از همديگر يا دو تا محرم با همديگر. يا يك زن و مرد. پدر و پسر. اين جايز است يا نه؟ أيجوز ان يجعل ميتين على جنازةٍ واحده فى موضع الحاجه؟ آن وقتى كه احتياج است و مرده خيلى است. ولكن در ما نحن فيه وسيله كم است. و قلّت النّاس. مردم كم هستند بردارند. چند نفرى است كه برمى‏دارند. احتياج است كه چند تايش را يك جا بگذارند. «وَ إِنْ كَانَ الْمَيِّتَانِ رَجُلًا وَ امْرَأَةً» ولو اين دو تا ميت يكى مرد، يكى زن بوده باشد، «يُحْمَلَانِ عَلَى سَرِيرٍ وَاحِدٍ وَ يُصَلَّى عَلَيْهِمَا» آن جنازه واحده را تفسير مى‏كند. هر دو تا حمل بر سرير واحد بشود. يصلّى عليهما بر آنها نماز بخوانند.

در ذيلش است كه «فَوَقَّعَ ع لَا يُحْمَلُ الرَّجُلُ مَعَ الْمَرْأَةِ عَلَى سَرِيرٍ وَاحِد» مرأة با مرد در سرير واحدى حمل نمى‏شود. عرض مى‏كنم بر اين كه خب اين اشكال كرده‏اند كه اين صحيحه مال خود مرد و زن است كه مرد و زن را نمى‏شود حمل كرد. و اين چه مناسبت با دفن در قبر واحد دارد؟ گفته‏اند وقتى كه شارع راضى نشد مرد با زن در مدّت كمى با هم بوده باشند، هر دو ميت هستند. در دفن كه با هم بودنشان مدّت اكبر طولانى مى‏خواهد، او هم به طريق اولى جايز نمى‏شود. اين جور گفته‏اند.

و بعضى‏ها گفته‏اند بر اين كه روايت مرسله‏اى هست كه آن اين است كه دو تا شخص، دو تا مرده در يك قبر جمع نمى‏شوند. دو تا مرده در يك قبر جمع نمى‏شوند. اين را صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه نقل كرده است و روى اين معنا كه دو تا قبر را يك قبر نمى‏شود قرار داد. گفته‏اند بر اين كه و قال در صدوق قال فرموده است كه دو تا قبر يك قبر قرار داده نمى‏شود. اين گفته‏اند كه خب در ما نحن فيه اين معلوم نيست كه قال روايت بوده باشد. كلام صدوق است. صاحب حدائق و ديگران گفته‏اند كه اين را صدوق عليه الرّحمه از فقه الرّضا اخذ كرده است. اين روايت در فقه الرّضا است و قال (ع) است در فقه الرّضا، اين همان روايت است. آن مطلق است ديگر. مرد و زن ندارد. يك قبر دو تا قبر نمى‏شود. يعنى دو تا ميت در يك قبر دفن نمى‏شود. خب اين هم حمل بر كراهت بشود مثلاً ظاهرش نهى حرمت است ديگر. حرمت بايد بشود.

عرض مى‏كنم امّا فقه الرّضا فقد بيّنا مراراً اشاره كرديم كه اصل روايت بودنش معلوم نيست. فقه الرّضا روايت بوده باشد. كلام امام و روايت امام بوده باشد كلام در او، اين معنا معلوم نيست. اين انتسابش صحيح نيست به امام رضا سلام الله عليه و لا اقلّ ثابت نشده است. بدان جهت روايت بودنش معلوم نيست.

 و ثانياً وقتى كه اين جور شد مى‏ماند اين صحيحه. اين صحيحه هم ربطى به حمل نعش دارد. ربطى به قبر ندارد. اين طريق اولويتى كه گفته‏اند طريق اولويت را اصل اولويت نيست در ما نحن فيه. ملاك حمل در دفن هم بوده باشد ملاك نهى از حمل آن هم معلوم نيست. آنهايى كه در عشاير و در بلاد عرب زندگى مى‏كنند، اين است كه خودش عار است كه زن و مردى كه هست عار حساب مى‏شود. اينها زن و مرد در يك تخت بنشينند يا مرده‏شان را در يك تخت بگذارند. اين عار حساب مى‏شود. اين تعيير است. اين به واسطه اين تعيير امام (ع) فرموده است در آن مرد و زن نمى‏شود. اين نه به جهت اين قياس را منع كرده‏ام كه اين جا به همديگر چسبيده‏اند در تابوت به جهت اين است. ولكن قبر بگذارند ممكن است بينهما يك تخته‏اى بگذارند كه به همديگر نچسبند. ملاك چسبيدن اينها نيست. بچسبند يا نچسبند اين تعيير حساب مى‏شود و اين تعيير مادامى كه در منظر مردم است. مردم نظرشان بيفتند. حتّى زن و شوهر بوده باشند. تعيير است. عار مى‏دانند. اين معنا در دفن نيست ديگر. رفتند زير خاك. پوشيده شد، اين.‏

سؤال ...؟ نهى به جهت اين است. و اين تعيير در دفن نيست. همين جور است. ارتكازاً هم همين جور است. زن با شوهرش به يك مجلسى برود، به آن زنش مى‏گويد برو آن جا پيش زن‏ها بنشين. خودش مى‏رود پيش مردها. اين همين جور در ارتكاز هست. بدان جهت روى همان ارتكازش است. و همين جور روى همين نحو هم امام (ع) نهى كرده است.

بدان جهت نه كراهتش ثابت است دو تا ميت را در يك ميت دفعة دفن كرده‏اند. مرد و زن بوده باشند يعنى زن و شوهر بوده باشند يا كس ديگر بوده باشد. فرقى نمى‏كند. در يك قبر قرار دادن كراهت آن معنا هم ثابت نشده است. اين را گذشتيم.

وجوب اجزاء دفن مبانه ميت

مسأله 13: «يجب دفن الأجزاء المبانة من الميت ‌حتى الشعر و السن و الظفر و أما السن أو الظفر من الحي فلا يجب دفنهما و إن كان معهما شي‌ء يسير من اللحم نعم يستحب دفنهما بل يستحب حفظهما حتى يدفنا معه كما يظهر من وصية مولانا الباقر للصادق عليه السلام و عن أمير المؤمنين عليه السلام: أن النبي صلي الله عليه واله أمر بدفن أربعة الشعر و السن و الدم ‌و عن عائشة عن النبي صلي الله عليه واله : أنه أمر بدفن سبعة أشياء الأربعة المذكورة و الحيض و المشيمة و العلقة‌».[4]

بعد نوبت مى‏رسد به اجزائى كه از بدن ميت جدا مى‏شود. صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف مى‏گويد اگر عضوى از ميت جدا بشود، ولو آن عضوى كه هست، عضو منفرداً پيدا بشود و منفرداً عضو ميت بوده باشد، آن عضو ميت را بايد دفن كرد. عضو ميت را بايد دفن كرد. عين عبارتش را بخوانم تا معلوم بشود كه ايشان چه مى‏گويد. ايشان مى‏فرمايد بر اين كه يجب دفن الاجزاء المبانة من الميت واجب است دفن بشود اجزائى كه جدا از ميت شده‏اند حتّى الشّعر و سن و الظّفر. حتّى شعر، و سن و دندان و ظفر. فرض كنيد كه شخصى مرده است. يك خورده از موى سرش اين جا افتاده است بعد از مردن. نه قبل از مردن كه سلمانى رفته بود يك وقتى آرايشگاه رفته بود. نه بعد از مردن. بعد از مردن اين موئى كه از بدن او جدا شده است يا فرض كنيد ناخنش افتاده است يا دندانش افتاده است، يجب در اين صورت دفن الاجزاء المبانة من الميت حتّى الشّعر و السّن و الظّفر. اين مال ميت است.

آن وقت مى‏رسيم به آنهايى كه از حى جدا مى‏شود. بايد اينها را دفن كرد. به چه دليل اينها را بايد دفن كرد؟ تارة به روايات گفته‏اند كه مستفاد از روايات اين است كه اينها را بايد دفن كرد. آن روايات در باب 11 از ابواب غسل الميت[5] است:

مرسله ابن ابی عمير

 «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يُمَسُّ مِنَ الْمَيِّتِ شَعْرٌ وَ لَا ظُفُرٌ- وَ إِنْ سَقَطَ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ فَاجْعَلْهُ فِي كَفَنِهِ». او را در كفنش قرار بده.

خب اين را مى‏دانيد اين روايت دو تا اشكال دارد.

 يك اشكالش اين است كه در ما نحن فيه امام (ع) در آن ميتى كه خودش موجود است و كفن شده است، چيزى از او افتاد توى كفنش بگذاريد كه دفن بشود. اين روايت در جايى است كه اين جزء مبان با ميت بوده باشد. و امّا ميت را دفن كرده‏اند، تمام شده است. بردند و دفن كردند. بعد از چند روزى ناخنش پيدا شد. معلوم شد كه ناخن او است. چون كه جنازه مثلاً زخمى شده بود. تير خورده بود. يا شهيد شده بود. منتهى يك ناخنش افتاده بود اين جا. يا مويش افتاده بود اين جا. بعد منفرداً پيدا كردند. يا اصلاً ساير بدن پيدا نشد. فقط يك ناخنى پيدا شد كه يك علامتى داشت. فهميدند كه ناخن مرده است. در اين صورت اين ناخن را ببرند بايد دفن كنند. كفن كنند و دفن كنند اين روايت از اين استفاده نمى‏شود. شعر و اينها را اخذ نكنيد از بدن ميت. بدنش خيلى مو دارد. بگذار بتراشيم. نكنيد اين كار را. لا يمسح. ناخنش خيلى بلند است لا يمسح. چيزى هم اگر افتاد بگذاريد كفنش دفن كنيد. اين در صورتى است كه اينها با خود ميت باشند. امّا اگر اينها شعر يا سن يا ظفر از ميتى افتاد و منفرداً پيدا شد اينها را بايد دفن كرد، اين روايت به اين دلالت نمى‏كند.

و آن وقت هم اين روايت من حيث السّند مرسله ابن ابى عمير است كه سابقاً چند بار داستانش را عرض كردم كه روايت من حيث السّند ضعيف است. و بقية الكلام انشاء الله بعد.



[1]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص438.

[2]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص438.

[3] شيخ حر عاملی ، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص208.

[4]  سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص438.

[5] شيخ حر عاملی ، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج2، ص500.