مسأله 15: «إذا مات الجنين في بطن الحاملو خيف عليها من بقائه وجب التوصل إلى إخراجه بالأرفق فالأرفق و لو بتقطيعه قطعة قطعة و يجب أن يكون المباشر النساء أو زوجها و مع عدمهما فالمحارم من الرجال فإن تعذر فالأجانب حفظا لنفسها المحترمة و لو ماتت الحامل و كان الجنين حيا وجب إخراجه و لو بشق بطنها فيشق جنبها الأيسر و يخرج الطفل ثمَّ يخاط و تدفن و لا فرق في ذلك بين رجاء حياة الطفل بعد الإخراج و عدمه- و لو خيف مع حياتهما على كل منهما انتظر حتى يقضى».[1]
عرض كرديم اگر فرض شد زن حامله كه فعلاً حى است و حملش هم حى است. ولكن يكى از اينها زنده نمىماند. اگر بخواهند مادر زنده بماند، بايد ولد تلف بشود. و اگر بخواهند ولد زنده بماند و به دنيا زنده بيايد، بايد مادر تلف بشود. در اين صورت ذكرنا كه شخص ثالث نمىتواند يكى از اينها را بكشد تا آن ديگرى زنده بماند. براى اين كه بر شخص ثالث قتل النّفس المحترمه جايز نيست. ولو با آن قتل نفس محترمه احياء مىكند نفس محترمه اخرى را. اين معنا براى شخص ثالث جايز نيست. ولكن بعضىها فرمودهاند خود مادر مىتواند ولد را بكشد. و بعد از اين كه ولد را كشت، ديگران ولد را از رحم او خارج مىكنند ولو قطعة قطعة كما تقدم كه اگر ولد ميت بوده باشد در رحم مىشود او را در آورد ولو قطعة قطعة.
چرا بر مادر جايز است؟ در ما نحن فيه دو وجه گفتهاند.
وجه اول اين است كه بر مادر واجب است احياء نفس خودش. و جايز نيست بر مادر نفسش را به هلاكت بيندازد. بلكه تحفّظ بر حياتها بر او واجب است. ولو در ضمن حيات اين حيات خودش تحفّظ در حيات ولدش هم واجب است. ولكن در ما نحن فيه تحفّظ بر حيات الولد حرجى است بر او. چون كه حرجى است تحفّظ بر حيات الولد هر واجبى عند الحرج و عند الضّرر مرتفع مىشود. تحفّظ بر حيات الولد مستلزم ضرر بر ام است. و حرج بر او است. اين وجوب برداشته مىشود. و ما نحن فيه مثل ساير مواردى مىشود و ساير مقاماتى مىشود كه شيئى واجب مىشود بر انسان ولكن مقدمه آن شىء منحصر به حرام است. در اين صورت آن واجب بر وجوب باقى مىماند، به جهت اين كه آن واجب وجوبش اهم است. وجه اول را اين جور فرمودهاند.
و شما مىدانيد كه اين وجه اول وجه درستى نيست. چرا؟ براى اين كه بر مادر ولو تحفّظ بر نفس خودش عند التمكّن واجب است. ولكن تحفّظ بر حيات الولد هم مع عند التمكّن واجب است. و در ما نحن فيه دليل لا حرج وجوب تحفّظ بر حيات الولد را رفع نمىكند. دليل نفى الضّرر وجوب تحفّظ بر حيات ولد را دفع نمىكند. حيث كه،
سؤال ...؟ تمكّن دارد ديگر. خودش را به كشتن بدهد او زنده بماند. تمكّن دارد خودش را به كشتن بدهد او زنده بماند. الاّ انّه تمكّن دارد بر حيات ولد. ولكن خودش تلف مىشود.
در اين صورت بگوييم كه وجوب تحفّظ بر حيات ولد واجب نيست چون كه حرجى است و ضررى، اين را نمىشود ملتزم شد. چرا؟ براى اين كه دليل نفى الحرج و دليل نفى الضّرر دليل امتنانى است. رفع، رفع امتنانى است و امتنانى نيست بر اين كه وجوبى برداشته بشود، كه در نتيجه او ولد كشته مىشود. نسبت به ولد امتنانى نيست. كما اين كه وجوب تحفّظ بر نفس خودش وجوبش برداشته نمىشود چون كه خلاف امتنان است كه خودش را بكشد، كذلك همين جور است. نسبت به ولد هم همين جور است. دليل نفى الحرج و دليل نفى الضّرر ما نحن فيه مجری ندارد.
اين قائلى كه به اين وجه تمسّك كرده است که قائل عظيم الشأن خودش ملتفت به اين اشكال بود كه اين درست در نمىآيد اين استدلال به ميزان اين كه قاعده نفى الحرج و نفى الضّرر امتنانى است. در مواردى كه خلاف الامتنان است جارى نمىشود. فرق ندارد. دو تا نفس است. نسبت به يكى امتنان و نسبت به ديگرى خلاف امتنان. بدان جهت در ما نحن فيه اين قائل عظيم الشّأن ملتفت به اين جهت بوده است. وجه آخرى ذكر كرده است به عنوان استدراك.
فرموده است بر اين كه ما در جاى خودش در قاعده لا ضرر آن جا گفتهايم اگر ضررى متوجّه بشود به احد الشّخصين، به هيچ كدام از اين شخصين واجب نمىشود تحمّل به ضرر. در جايى كه ضرر متوجّه بشود به احد الشّخصين، واجب نمىشود به احد الشّخصين تحمّل بكند ضرر را. مثلاً فرض كنيد سيل وارد شده است به كوچهاى كه بن بست است. و در آن كوچه يا بن بست نيست. فرقى نمىكند. در اول كوچه دو تا در هست. فرض كنيد سيل كه مىآيد اول به آن خانه اولى وارد مىشود اگر مساوى شد همسطح شد. و دومى بعد به دومى مىآيد. آن اولى اگر درش را بست، يا دومى درش را باز كرد، اين ضرر متوجّه بر دومى مىشود.
در آن مسأله گفتهاند آن جايى كه شخص در دومى است، لازم نيست بر او درش را باز كند كه سيل بيايد خانه آن همسايه كه جلوتر است پر نشود. اين وجوبى ندارد. در صورتى كه ضرر متوجّه به احد الشّخصين بشود، واجب نيست كه ديگرى متحمّل ضرر بشود تا ضرر بر ديگرى وارد نشود. فرموده است ما نحن فيه از صغريات اين كبرى است. در ما نحن فيه يك نفس بايد بميرد. اين ضرر متوجّه است بر طفل و بر مادر. بر احدهما متوجّه است. بر مادر واجب نيست خودش را به كشتن بدهد تا طفل زنده بماند. براى اين كه وجوب تحمّل الضّرر بر مادر در اين صورت حرجى مىشود. وجوب تحمّل الضّرر كه شارع بگويد تو ضرر را متحمّل بشو، اين حرجى مىشود. اين را فرمودهاند.
و اين هم به نظر قاصر فاتر ما وجه درستى نيست. به آن مثالى كه عرض كردم در آن مثال ضرر متوجّه بود با احدهما المعيّن. آن كسى كه در خانهاش با در خانه همسايه مساوى است در سطح، ولكن خانهاش اول است، سيل اول متوجّه مىشود به آن خانهاى كه اول است. به احدهما المعيّن متوجّه مىشود. اين جا است كه مشهور گفتهاند و منهم شيخ الانصارى قدس الله نفسه الشّريف اين جا گفتهاند بر اين كه تحمّل الضّرر به آن ديگرى كه خانهاش بعد است، در خانه را باز كند كه سيل وارد خانه او بشود خانه همسايه اول صدمه نبيند يا كم صدمه ببيند، اين وجوبى ندارد. اين جا تحمّل ضرر است بلااضرارٍ. ضرر را از خودش تحمّل مىكند ولكن ضرر را به آن ديگرى، ضررى كه متوجّه به آن ديگرى است، او نمىگذارد به آن ديگرى متوجّه بشود. اين وجوبى ندارد. بناءً بر اين حرف مشهور اين وجوبى ندارد.
و امّا در صورتى كه نه، ضرر مىآيد. خانهها هر دو مساوى هستند. مقابل هم هستند. سيل به هر دو تا وارد خواهد شد. اين در اين صورت در خانهاش را ببندد، سيل هجوم مىكند در همسايه را مىكند. همهاش مىرود آن جا. امّا در خانهاش را باز بكند، هم در خانهاش باز است، نه آن مقدارى كه مىرود به خانه مردم او اين ضرر را نزده است. اين در خانهاش را باز كرده است. ولكن اگر در خانهاش را بست كه ضرر متوجّه باحدهما است بلامعيّنٍ. در اين جا اگر در خانهاش را ببندد اضرار به غير است. اضرار به غير جايز نيست. آنى كه كبرى در قاعده لا ضرر گفتهاند، آن اين است كه ضرر متوجّه بشود به شخص معيّن. شخص آخر تحمّل ضرر بكند، ضررى كه متوجّه به آن شخص است از او دفن مىشود. اين واجب نيست. و امّا ضرر اگر متوجّه شد، به احدهماى لا بعينه يا به كلاهما متوجّه شد.اين جا اگر بخواهد خودش را حفظ از ضرر بكند كه موقوف است ضرر را به غير وارد كند. اين در اين صورت نه جوازش معلوم نيست. معلوم نيست كه معلوم نيست. جايز نيست اين معنا. اضرار به غير است. ترجيح است بلامرجّحٍ.
ما نحن فيه از اين قبيل است. ما نحن فيه ضرر متوجّه بر ام يا ولد است. به احدهما لا بعينه. اين ولد را بكشد كه خودش زنده بماند اين اضرار به ولد است. قتل نفس ولد است.
بدان جهت در ما نحن فيه اينها به نظر قاصر ما درست نيست. ولكن كما ذكرنا در ديروز ما ملتزم هستيم كه اُم مىتواند ولد را بكشد. به چه دليل؟ به جهت اين كه به اين قتل ام عنوان دفاع از نفس منطبق است. و بر آن ولد عنوان مهاجم منطبق است. بدان جهت سر زايمان كه اين قضيه سر زايمان مىشود. آن وقت زاييدن مىشود. مىگويد اى مردم اين بچّه مىكشد مرا. اين اسناد موت خودش را به بچّه مىدهد. مىگويد اين بچّه مىكشد. در نمىآيد بيرون. نمىدانم چرا در نمىآيد. مىكشد مرا. روى اين حساب اين دفاع از نفس مىكند.
يك مطلبى خواهم گفت. خيلى مفيد، دقيق، عرض مىكنم عنوان مهاجم صدق مىكند به اين. آن بچّه ظالم نيست. چون كه عقل ندارد. ولكن مهاجم است. مثل آن ديوانهاى كه هيچ عقل ندارد. صد در صد ديوانه است. هجوم كرده است به كسى، او ظالم نيست. چون كه عقل ندارد. مثل آن كسى است كه گرگ حمله كند به انسان. گرگ ظالم نيست. چون كه عقل ندارد. ولكن مهاجم است. عنوان ظالم غير از عنوان مهاجم است. در ما نحن فيه هر شخصى به او حيوانى يا انسانى هجوم بكند، من غير حقٍّ اگر هجوم بر او بكند، اگر دفاع از نفسش موقوف به قتل او بوده باشد جايز است. در بحث حدود بحث كرديم. منتهى مقتضى الادلّه مطلق بود. ولكن قدر متيقّن كه مشهور گفتهاند، من هم قدر متيقنش را مىگويم. در آن موردى كه دفاع موقوف است بر قتل مهاجم. لازم هم نيست كه من يقين داشته باشم كه اگر من نكشم مهاجم را قطعاً من كشته مىشوم. اين لازم نيست. گفتيم اگر خوف هم داشته باشد، چون كه خوف داشته باشد اين دزدى يا غير دزدى كه به طرف او مىآيد اگر اين را الان از كار نيندازد، دزد مىكشد او را. صاحبخانه او را مىكشد. در موارد خوف و در موارد علم و اطمينان بر اين كه او را مىكشد، دفاع اگر متوقّف بوده باشد بر قتل او جايز است.
اين معنا را گفتيم و گفتيم آن كسى كه دفاعاً قاتل مىشود، لا يتعلّق به قودٌ و لا ديه. دفاعاً يك نفسى را مىكشد. نه بر او ديه متوجّه است و نه قود. مثل اين كه فرض بفرماييد البتّه اين عين ما نحن فيه نيست. شبيه است. كسى در بحر در فرات فرض كنيد شنا مىكند. در وسط شط است. آب هم خيلى است كه در بعضى فصول طغيان مىكند آب. آب خيلى است. سنگين است. گل آلود است. سنگين است آب. يك كسى ديگرى هم كه شنا مىكند. ديد دارد غرق مىشود. خسته شده است. نمىتواند دست و پا بزند. چسبيد به پاى آن شخصى كه شنا هنوز مىكند. قوّتش هنوز باقى است. اين ديد بابا اگر اين بخواهد به اين بچسبد خود اين را هم مىكشد. زد او را انداخت ته آب. او مرد. اين ديه ندارد. نه قصاص دارد و نه ديه. چون كه دفاعاً كرده است اين را. كسى كه شخصى را كه مهاجم حساب مىشود، او را بكشد نه ديه دارد، نه هم قصاص دارد.
ما بعضى از استفتائات جواب نوشته بوديم. بعضىها تعجّب كردند. اين جور نوشته بوديم، گفتيم اگر زن وقتى كه حامله شد، هنوز بچّه روح به او دميده نشده است. دو ماهه است. يا سه ماهه است. زن ديد كه اين حمل او را از پا در آورد. زن ضعيف است. ديد حامله شده است. نمىتواند از جا پا شود. حرج افتاده است. گفتيم وقتى كه بر او حرجى شد و ضررى شد، مىتواند سقط كند. وقتى كه اين جور ضررى و حرجى شد مىتواند سقط كند. ولكن ديه بايد بپردازد. و امّا اگر بعد از ولوج روح مثل اين زمان قرب ولادت اين جور شد، اگر بچّه را كشت مىتواند بچّه را بكشد بعد از كشتن مثل اين فرع. در اين فرع بچّه را مىتواند بكشد. ديگران بچّه را درمىآورند از شكمش. در اين صورت ديه ندارد. تعجّب كرده بودند كه چرا آن جا ديه است، اين جا ديه نيست. آن جا روح نداشت. ديه است. اين جا روح دارد. انسان بود. ديه ندارد. قصاص هم كه نيست. سرّش اين است آن جا وقتى كه يك ماهه، دو ماهه است عنوان مهاجم صدق نمىكند. آن قتل دفاعى نيست. او به جهت اين كه اسقاط جنين حرام است ولو هنوز انسان نشده است. روح به او دميده نشده است. نفس نشده است. اسقاط جنين حرام است، حرمت در مواردى كه ضررى بوده باشد كه انسان را از پا مىاندازد حرج اين جورى باشد، حرمت مرتفع مىشود. ولكن ديه اسقاط جنين سر جايش هست.
سؤال ...؟ مىگويم در نطفه در علقه و مضغه دفاع نيست. عيبى ندارد. وقتى كه فرض كنيد اين جور بوده باشد اسقاط جنين حرام است. ولو نطفه بوده باشد حرام است. اين حرمت تكليف است در مواردى كه ضررى بود كه اُم را از كار مىاندازد ضررى اين جورى بود كه آن ضرر را بر نفس وارد كردن جايز نيست يا حرجى بود كه از كار مىاندازد زن را در اين صورت اين اسقاط عيبى ندارد. ولكن ديهاش را بايد بدهد. ولكن به خلاف اين كه بعد از اين كه آن سر زايمانها، زمان سابق مىشد. الان دستگاههايى است كه عمليه مىكنند و بچّه را درمىآورند. هر دو سالم مىشوند. اين ممكن باشد متعيّن است. كلام ما در صورتى است كه نمىشود يكى از اينها تلف بشود. در اين صورت است كه مىگوييم كه زن داد مىكشد كه اين بچّه كشت مرا. اين مىكشد. من مىميرم. نمىتوانم من اين را نگه بدارم.
بدان جهت در ما نحن فيه، مثل اين كه آن مثل جماد است. سنگ است. نمىشود گفت سنگ مرا كشت. سنگ انداز مىكشد. خدا هست. آن جنين را خدا خلق كرده است. بدان جهت در ما نحن فيه استناد داده مىشود. گفته مىشود بر اين كه اين بچّه كشت. مىكشد. من مجبور هستم كه اين بچّه را بكشم. والاّ اين مرا مىكشد. اين والاّ اين مرا مىكشد اين معناى توقّف است. معناى مهاجم بودن است. بدان جهت در ما نحن فيه گفتيم مىتواند مادر بكشد. كس ديگر نمىتواند. ولكن در اين صورت كه او مىتواند، بعد از اين كه كشته شد مثلاً با مشتش زد يا با چيز ديگرى زد بچّه را كشت، ديگران مىتوانند در بياورند. يا دوايى خورد. يا سوزنى زد براى خودش كه بچّه را تلف كرد، مىتوانند ديگران در بياورند. اين در صورتى است كه تحفّظ به حيات كلاهما ممكن نبوده باشد.
و امّا در مواردى كه تحفّظ ممكن است، ولو براى ديگران. براى اجانب. بر دكتر ممكن است مثلاً فرض كنيد مثل زماننا هذا كه براى آن مادر تقويت بكنند او را به سرم يا غير سرم. بچّه را سوزن بزنند. يا عمل جرّاحى كنند. در بياورند. به حيث كه تحفّظ به حيات هر دو تا بشود اين واجب است بر ديگران. بر كسى كه متمكّن است در اين شبههاى نيست. انّما الكلام در جايى بود كه متمكّن نيست.
و آنى كه براى شما عرض كردم فرق ما بين جنينى كه روح دارد و عند التّلق و قرب الولاده اين اتّفاق مىافتد و ما بين آن مسأله حامله بودن كه هنوز مضغه است، علقه است، روح دميده نشده است، فرق اين دو تا با همديگر معلوم شد مىرسيم آن وقت انشاء الله مستحبات را مىگذريم.
سؤال ...؟ دارد بر اين كه من دخل دار الغير فدمه هدر. و دارد بر اين كه و من قتل دفاعاً عن نفسه عرضه و ماله فهو شهيدٌ. اينها هم دارد. مطلقات مىگيرد.
سؤال ...؟ شده است به دار غير داخل شده است. عرض مىكنم مهاجم است. نه ظالم. مىگويد اين مرا مىكشد. اسناد را به او مىدهند.
عرض مىكنم بر اين كه در ما نحن فيه يك مستحباتى براى دفن مىگويد. يك مكروهاتى مىگويد، در فصل مكروهات يك مباحثى است محلّ ابتلا فى اليوم كه آن مباحث را و آن مسائل را شروع مىكنيم.
« الحادي و العشرون نقل الميت من بلد موته إلى آخر إلا إلى المشاهد المشرفة و الأماكن المقدسة و المواضع المحترمة كالنقل عن عرفات إلى مكة و النقل إلى النجف فإن الدفن فيه يدفع عذاب القبر و سؤال الملكين و إلى كربلاء و الكاظمية و سائر قبور الأئمة بل إلى مقابر العلماء و الصلحاء بل لا يبعد استحباب النقل من بعض المشاهد إلى آخر لبعض المرجحات الشرعية و الظاهر عدم الفرق في جواز النقل بين كونه قبل الدفن أو بعده و من قال بحرمة الثاني مراده ما إذا استلزم النبش و إلا فلو فرض خروج الميت عن قبره بعد دفنه بسبب من سبع أو ظالم أو صبي أو نحو ذلك لا مانع من جواز نقله إلى المشاهد مثلا ثمَّ لا يبعد جواز النقل إلى المشاهد المشرفة و إن استلزم فساد الميت إذا لم يوجب أذية المسلمين فإن من تمسك بهم فاز و من أتاهم فقد نجا و من لجأ إليهم أمن و من اعتصم بهم فقد اعتصم بالله تعالى و المتوسل بهم غير خائب صلوات الله عليهم أجمعين».[2]
يكى از آن مسائل نقل الميت است من بلدٍ الى بلدٍ آخر. من مكانٍ، من قريةٍ الى ولدٍ و نحو ذالك، در اين نقل الميت كه فعلاً فى زماننا هذا هم مرسوم است، مثلاً فرض كنيد پسر در اروپا است. آن جا فوت كرده است. آن جا ولو قبرستان مسلمانها است، مىآورند در ايران دفن مىكنند. يا در بلد اسلام ديگر در بلد مسلمان فوت كرده است. مىآورند اين جا. و هكذا ديگر در شهر فوت شده است چون كه اصلش دهى است مىبرند در دهشان دفن مىكنند و هكذا و هكذا.
صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اين جور مىفرمايد. باز خود مسأله را بخوانم تا ببينيد ايشان چه مىفرمايد. مىفرمايد الهادى و العشرون. در مكروهات الدّفن است. مىفرمايد نقل الميت من بلد موته الى بلدٍ آخر الاّ المشاهد المشرّفه و الاماكن المقدّسه و المواضع المحترمه كالنّقل من عرفات المكّه كه مكّه شأنش عظيم است. و النّقل الى النّجف فانّ الدفن فيه يدفع عذاب القبر. دفن در نجف عذاب قبر را دفع مىكند. و سؤال الملكين را دفع مىكند. و الى كربلاء و الكاظمين و ساير قبور الائمّه بل الى مقابر العلما و صلحا ايشان مىفرمايد كه نقل مكروه است الاّ النّقل فى المشاهد المشرّفه و الامكنة المحترمه در او كراهتى ندارد. يعنى نقل جايز است ولكن كراهت دارد. يعنى اگر انسان بخواهد به مكروه مرتكب نشود، هر كسى هر جا مرد، بايد همان جا دفن بشود كه به كراهت مرتكب نشود. نقل مكروه است. الاّ آن نقل.
ما در ما نحن فيه در دو جهت بحث خواهيم كرد.
يك جهت اين است كه نقل ميت از بلدى به بلد ميت محذورى ندارد. اگر نقل بكنيم بدن فاسد نمىشود. نه بو مىگيرد و نه غير بو. و فاسد هم نمىشود. اين نقل را كه اين جهت فعلاً جهت اولى اين بحث است كه نقل محدورى ندارد. موجب نبش قبر هم نيست. ميّت را دفن نكردهاند يا ديروز دفن كرده بودند. شب زلزله شد. جنازهاش آمد بيرون، نبش شده است قبرش. خب بگوييم كه بهتر اين است كه ببريم در جاى ديگر دفن كنيم كه دفن نقل دادن ميّت از موضعى به موضع آخر از بلدى به بلد آخر، هيچ محدورى ندارد. ايشان مىفرمايند غير از امكنه محترمه و مشاهد مشرّفه اين نقل مكروه است. به چه دليل مكروه است؟ در ما نحن فيه سه وجه گفتهاند بر كراهت.
وجه اول اين است كه گفتهاند ميت را نقل كردهاند از مكانى به مكان آخر، موجب تأخير در دفن است. و حال آن كه تعجيل در تجهيز ميت و در دفن او تجهيز، تعجيل كردن اين معنا بايد تعجيل بشود. يعنى مستحب است تعجيل بشود در دفن الميت. در وسائل رواياتى هست كه در آن روايات باب استحباب تعجيل و تجهيز الميت و دفنه ليلاً موتى او نهاراً همين شبانه مرد. همان دفن بكند. مگر در مواردى كه موت مشتبه بشود. سكته كرده است. معلوم نيست كه مرده باشد كه مىگذارند تا علامات موت ظاهر بشود. در آن جا رواياتى نقل كرده است كه اين روايات من حيث السّند همهشان ضعيف هستند. سه تا روايت است. من حيث السّند ضعيف هستند. يك روايتى است كه سندش درست است.
آن روايت را مىخوانم و باسناده روايت دومى است در باب 47 [3]از ابواب الاحتضار:
و باسناد الشّيخ عن محمد ابن احمد ابن يحيى عن ابراهيم ابن هاشم كه پدر على ابن ابراهيم است. صاحب تفسير قمّى. عن محمد ابن احمد ابن يحيى الاشعرى عن ابراهيم ابن هاشم عن النّوفلى عن السّكونى عن ابى عبد الله (ع) عن آبائه عليهما السّلام. آن جا دارد « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ مَا أَدْرِي أَيُّهُمْ أَعْظَمُ جُرْماً» سه طايفه هستند كه من نمىدانم جرم كدام سنگينتر است. «الَّذِي يَمْشِي مَعَ الْجَنَازَةِ بِغَيْرِ رِدَاءٍ- أَوِ الَّذِي يَقُولُ قِفُوا- أَوِ الَّذِي يَقُولُ اسْتَغْفِرُوا لَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَكُمْ» اين مكروهات است. بدون رداء. خب مىدانيد در عربها اين جور رسم است. اينهايى كه عبا مىپوشند. عقال مىگذارند يا چفيه مىگذارند اينها با عبا راه مىروند، اينها وقتى كه صاحب تعزيه شدند شخصى از آنها مرد، آن عبايش را مىگذارد كنار. با آن دشداشه يا با آن لباسى كه دارد با او مىآيد بيرون. آن لباسشان هم مثل لباس ما است نوعاً. بعضىها دشداشه دارند. يعنى اكثر فقها دشداشه دارند. عبا ديگر نمىپوشد. بدان جهت كسانى هم كه صاحب عزا نيستند خودشان را مثلاً فرض كنيد به صاحب عزا زده و خودش را متّصل به آنها مىكند، عبايش را گذاشته است زمين. مىگويد بر اين كه ثلاثةٌ ما ادرى ايّهم اعظم جرماً الّذى يمشى مع الجنازة بغير رداء. كه ردائش را زمين گذاشته است. اين را فقط صاحب تعزيه بايد اين كار را بكند. در روايات ديگر هم هست. او الّذى يقول قفوا. يا آن كسى كه مىگويد بايستيد. مرسوم است ديگر. وقتى جنازه را مىبرند يك خورده جلو با عجله مىبرند داد مىزند كسى كه بايستيد. كجا مىرويد. مردم را بگذاريد بيايند. فاصله افتاده است.
اين صاحب وسائل اين قفوا را دليل گرفته است كه تعجيل مستحب است. اين «قفوا» گفتن و مردم را نگه داشتن ببينيد از كجا استفاده كرده است. اين قفوا گفتن بايستيد منافات با تعجيل در تجهيز است. بدان جهت صاحب وسائل اين را در روايات باب استحباب تجهيز الميت ذكر كرده است. يكى هم اين است. «او الّذى يقول استغفروا له غفر الله لكم». يعنى كسى داد مىزند در اينها وقتى كه جنازه را مىبرند آن سكينه با نگار انسان حرف نزند و فكر كند حال خودش را كه مرا هم اين جور خواهند برد. كسى كه اين را از اين فكر باز مىدارد اين شخص را مردم را مشيّعين را كه «استغفروا ربّكم و غفر الله لكم» اين را كسى كه مىگويد، اين اعظم جرماً است، يا آن يكىها نمىدانم. صاحب حدائق قدس الله نفسه الشّريف، مىگويد من كه نمىتوانم بفهمم. اين استغفر الله ربّكم غفر الله لكم مراد چيست، ولكن صاحب البحار قدس الله نفسه الشّريف فرموده است كه اين را در صورتى بگويد كه مشعر بوده باشد به صاحب الجنازه كه صاحب معصيت است. يك آدمى كه خيلى كارهاى بد كرده است. مىبينيد يكى از آن صاحب عزاها مىگويد بابا اين خيلى گناه دارد. شما را قسم مىدهم به خدا به اين استغفار كنيد. بلكه خدا اين را ببخشد. اين خودش اظهار سوء است.
صاحب البحار قدس الله نفسه الشّريف[4] حمل كرده است اين را به اين معنا و مناسب هم هست. استغفروا له غفر الله لهم. داد بزند كه مشعر بوده باشد كه اين فاسق است. مرتكب معاصى مىشد. اين معنا اعظم جرماً است. محلّ شاهد در اينها نيست. محلّ شاهد در قفوا است. ولكن عيب كار اين است كه در بعضى نسخ اين است كه صاحب وسائل هم دارد كه و رواه الصّدوق مرسلاً و رواه ايضاً عن ابيه عن على ابن ابراهيم عن ابيه مثله الاّ انّه قال بدل قوله قفوا ارفقوا به. مدارا كنيد با ميت. يعنى خيلى ميت را اذيّت نكنيد. اين مىگيرد، آن مىگيرد. ميت چپكى مىشود. اين است. نه اين كه قفوا. قفوا نيست. چون كه سند كلمه قفوا نسخه قفوا ثابت نشده است ارفقوا محتمل است توجّه بوده باشد و اين بوده باشد، بدان جهت اين روايت هم از دليل مىافتد.
خب آن وقت دليل چه مىشود در اين كراهت استحباب تعجيل كه تعجيل مستحب است؟ تا ببينيم انشاء الله چه مىشود فى ما بعد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص439.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص447.
[3] وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ مَا أَدْرِي أَيُّهُمْ أَعْظَمُ جُرْماً- الَّذِي يَمْشِي مَعَ الْجَنَازَةِ بِغَيْرِ رِدَاءٍ- أَوِ الَّذِي يَقُولُ قِفُوا- أَوِ الَّذِي يَقُولُ اسْتَغْفِرُوا لَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَكُمْ؛ سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج2، ص472.
[4] ؛ علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ( بيروت، : مؤسسة الطبع و النشر، چ1، ت1410ق)، ج78، ص262.