« الحادي و العشرون نقل الميت من بلد موته إلى آخر إلا إلى المشاهد المشرفة و الأماكن المقدسة و المواضع المحترمة كالنقل عن عرفات إلى مكة و النقل إلى النجف فإن الدفن فيه يدفع عذاب القبر و سؤال الملكين و إلى كربلاء و الكاظمية و سائر قبور الأئمة بل إلى مقابر العلماء و الصلحاء بل لا يبعد استحباب النقل من بعض المشاهد إلى آخر لبعض المرجحات الشرعية و الظاهر عدم الفرق في جواز النقل بين كونه قبل الدفن أو بعده و من قال بحرمة الثاني مراده ما إذا استلزم النبش و إلا فلو فرض خروج الميت عن قبره بعد دفنه بسبب من سبع أو ظالم أو صبي أو نحو ذلك لا مانع من جواز نقله إلى المشاهد مثلا ثمَّ لا يبعد جواز النقل إلى المشاهد المشرفة و إن استلزم فساد الميت إذا لم يوجب أذية المسلمين فإن من تمسك بهم فاز و من أتاهم فقد نجا و من لجأ إليهم أمن و من اعتصم بهم فقد اعتصم بالله تعالى و المتوسل بهم غير خائب صلوات الله عليهم أجمعين».[1]
كلام در اين مسأله بود كه ميت را نقل كنند به مشاهد مشرّفه در صورتى كه اين نقل مستلزم فساد جسد الميت است. جسد متعفّن مىشود. فرمود صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف در اين صورت عيبى ندارد. اين التجاء مع ائمه است. تمسّك به ائمه الهدى است اين نقل. اعتصام بالله سبحانه است. بدان جهت حكم كرد بر اين كه اين معنا جايز است. بلكه نقل كرديم شيخ جعفر تحمد الله فرموده است كه اگر نقل مستلزم تقطيع جسد الميت بشود، باز جايز است. مدّعاى ما اين است كه در هيچ كدام از اين صورتين نقل جوازى ندارد. و ميت را قبل از فساد بايد دفن بكنند. ولكن بيان ذالك.
اين را بدانيد كما اين كه صاحب الجواهر [2]و غير صاحب الجواهر قدس الله نفسه الشّريف [3]فرمودهاند ميت را كه شارع امر كرده است به تجهيز او ميت را قبل از فساد بايد تجهيز بكنند. تغسيل ميت و تكفين ميت و هكذا و صلاة عليه و دفنه بايد ميت را قبل از اين كه جسد فاسد بشود، اين تجهيز را جارى كنند بر او. حتّى صاحب الجواهر نسبت به جماعتى داده است. از جماعتى از فقها نقل كرده است و ديگران فرمودهاند اگر ميت مرده است، ولكن تا آب بياورند اين را غسل بدهيم، كفن مىآورند كفن بكنيم اين ميت فاسد مىشود جسدش. گفتهاند انتظار جايز نيست. ميت را بلاغسلٍ با تيممٍ و بلاكفنٍ و بلاسدرٍ و كافور غسل لازم نيست. آب نيست. نماز مىخوانند و دفن مىكنند. پس اين وجوب التّجهيز كه از جمله آنها وجوب الدّفن است، اين قدر از فساد جسد ميت بايد صورت بگيرد. و آن روايتى هم كه در تعليل وجوب الدّفن وارد شده بود، در آن روايت فضل ابن شاذان آن جا هم اين جور بود كه لان لا يظهر فساد الجسد. اين جور است بر اين كه اگر آن روايت به او تمسك نمىكنيم. ظهور عرفى امر به تجهيز الموتى چون كه ظاهرش اين است اين تجهيز الموتى احترامى است بر ميت مسلم، غايت تجهيز تا ظهور فساد الجسد است. تا آن وقت مىتوانند تجهيز را تأخير بيندازند. به حيث كه تجهيز را تمام كردند فساد جسد هنوز نشده است. و امّا انتظارش كه كفن بيايد، جسد فاسد مىشود، اين جايز نيست. اين را داشته باشيد.
روى اين اساس در ما نحن فيه اين ميتى كه مرده است، اين را قبل از ظهور جسد بايد اين را دفن بكنند. به مقتضاى همان فتوايى كه اصحاب ما هم دارند. منتهى صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرمود اطلاق من تمسّك بهم و من التجأ اليهم و هكذا و من اعتصم بهم مقتضايش اين است كه نه اين در ما نحن فيه ولو فساد جسد مىشود نقل كنند. آن مرحوم از شيخ جعفر ايشان فرمود بر اين كه اين هتك نمىشود. چون كه هتك نمىشود بدان جهت تقطيع هم جايز است. هيچ كدام از اينها مطلب صحيحى نيست به نظر قاصر ما.
درست توجّه كنيد. يك مطلبى را مىگويم و آن مطلب عبارت از اين است كه اين تمسّك به ائمه عليهم السّلام صحيح است و من اتجأ اليهم و من تمسّك بهم اين ديگر مأيوس نمىشود به فوز مىرسد، اين عقيده ما است. اينها واسطه در شفاعت هستند. خداوند متعال اينها را وسائط قرار داده است بين ما و بين خودش. اينها را قبول داريم. الاّ انّه اين التجاء و تمسّك بايد به نحو مشروع بوده باشد. اين اثرى كه فوز است، اين تمسّك به اينها و التجاء به اينها اين اثر كه بار مىشود، در صورتى است كه به نحو مشروع بوده باشد. اگر به نحو مشروع بوده باشد همين جور است.
مثلاً فرض كنيد كسى رفته است در جوار علىٍّ(ع) يك منزلى را غصب كرده است. خانه مردم است. عمداً و متعمداً. كما اين كه همين جور هم اتّفاق مىافتد. نشسته كه من جوار على را اختيار كردهام. او خاك به سرش. او جوار نيست. آن التجاء نيست. بايد به نحو مشروع باشد. انّ الله يتقبّل من المتّقين. انسان بايد در عملش متّقى بوده باشد. يعنى خلاف مشروع را نكند.
وقتى كه اين حضرات قبول كردند كه غايت دفن ميت فساد جسد ميت است، اين را قبول كردند صحبت هتك نيست كه اين كه تأخير بيندازند هتك مىشود. تا شيخنا جعفر بفرمايد اين هتك نيست در مقابل آن حيات اخروى. نه ما به هتك تمسّك نمىكنيم. اين بعد از اين كه قبول كرديد غايت دفن اين است كه تا مادامى كه ظهور فساد در جسد نشود، تأخيرش خلاف تقوا است. مشروع نيست. اين ولو به قصد التجاء باشد. مثل آن كسى كه آن جا غصب كرده است خانه را كه من ملتجع شدم به مولانا امير المؤمنين روحى له الفداه. آن نمىشود. بايد متّقى باشد در عملش. عمل بايد فى نفسه در او تبرى بوده باشد. انّما يتقبّل الله من المتّقين. همان مثل معروف. مال مردم را دزدى كرد و صدقه مىدهند كه صدقه ده مقابل است ثوابش. اين نمىشود. چون كه فعل خودش فى نفسه غير مشروع است.
بدان جهت مىگوييم مقتضاى ظاهر ادلّه تجهيز به جهت اين احترام ميت اين را شارع واجب كرده است، تجهيز ميت قبل از ظهور فساد جسد است. به نحوى كه اگر خواستيم كفن بيايد، احترام بشود، غسل بدهيم، با سلام و صلوات دفن كنيم جسد فاسد مىشود. مىگويند نه. همين جور دفن كنيم. بايد دفن بشود. قبل از اين كه ظهور فساد جسد بشود. خودشان فتوا دادهاند و صحيح هم هست. روى اين اساس تأخير جايز نيست. وقتى كه تأخير جايز نشد، به تأخيرى كه غير مشروع است، نمىشود تمسّك به ائمه عليهم السّلام كرد. التجاء به آنها كرد. به حبل الله تمسّك كرد. و من هنا كتبنا اگر تمسّك ميت بوده باشد، تمسّك ميت نيست. اگر تمسّك مشيّعين بوده باشد بايد مشروع بشود عمل.
امّا تمسّك ميت به اين مىشود كه وصيّت كند مرا. جنازهام را دفن كنيد به عتبات ببريد. خب به عتبات بردن موجب مىشود بر اين كه بدنش متعفّن بشود. تأخير بيفتد. اين وصيت نافذ نيست. چرا؟ وصيت به عملى كه فى نفسه مشروع است، وصيت به او نافذ است. و امّا وصيت اگر به غير مشروع شد، او وصيّت به غير معروف است. او نفوذى ندارد. وصيت مثل نذر مىماند ايّها العلما. چه جورى كه نذر مشرّع نمىشود. متعلّق نذر بايد فى نفسه مشروع بشود. تا نذر منعقد بشود. الاّ در آن دو موردى كه نصّ خاص دارد. احرام قبل از ميقات، صوم ندبى فى السّفر كه نذر كند. عمل بايد فى نفسه مشروع باشد تا نذر به او واجب الوفاء بوده باشد. وصيّت هم بايد به چيزى باشد كه فى نفسه مشروع باشد، وصيّت به او واجب العمل بوده باشد. بدان جهت ذكرنا فرقى ندارد ميّت وصيت كند به نذر يا وصيّت نكند. وقتى كه نقل مستلزم فساد الجسد شد فضلاً عن التّقطيع اين نقل مشروع نيست و اين نقل مشروعيّتش ثابت نيست، ولو وصيت بكند. بايد ميت را دفن كرد. و عمل به وصيت لزومى ندارد.
اين كه در بعضى روايات دارد در آن خبر يمانى كه اين را در مستدرك نقل كرده است كه مولانا امير المؤمنين مىرفت خارج از كوفه درد و دلش را خالى بكند ديد يك شخصى مىآيد. يك جنازهاى با او است. در زهر كوفه بود كه نجف است. آن جا بود. ديد شخصى يك جنازهاى مىآورد. گفت از كجا مىآيى؟ گفت بر اين كه از يمن اين جنازه را آوردهام كه اين جا دفن كنم. پرسيد كه چرا در آن بلادتان دفن نكرديد؟ گفت بر اين كه ميت وصيت كرده بود كه در اين زهره كوفه رجلى دفن مىشود كه از آن جا قائم مىشود مشهور مىشود، سبعون الف شخص يدخلون جنّت بغير حساب. فرمود بر اين كه مىدانى آن شخص كيست؟ آن من هستم. مولانا اميرالمؤمنين به خودش اشاره كردن.
اين خبرى كه خب گفتهاند كه جنازهاى را از يمن بياورند به نجف خصوصاً در ازمنه سابقه، آن جنازه كه در حال صحّت نمىشود. آن جنازه فاسد مىشود. گفتهاند در اين روايت مولانا امير المؤمنين او را تقرير كرد به آوردن كه ميت وصيت كرده بود. رد نكرد. معلوم مىشود كه ميت اگر وصيت كند عيبى ندارد. نافذ است. بدن هم بدن تام بود. جنازه را حمل كرده بود. ميت را قبل از دفن حمل كرده بود. وصيت كرده است او. اين روايت همين جور است. دلالت به اين معنا مىكند.
ولكن به آن روايت ما نمىتوانيم تمسّك بكنيم. ضعف سند دارد. سندش ضعيف است. غير صالح است. و شايد هم امام (ع) ديگر چيزى نفرمود چون كه كار گذشته بود. آورده بود. فعلاً بايد دفن بشود. بدان جهت ايستاد به دفن كردن. بدان جهت اين روايت هم دليل بر خلاف اين معنا نمىشود مقتضايش اين است.
اين را بدانيد اين كه ما مىگوييم اين جور نقل مشروعيّتش ثابت نيست، اين در جايى است كه ميت را دفن نكرده باشند. يا اگر دفن هم كرده باشند، ميت منبوش بشود به واسطه زلزلهاى يا سارقى يا حيوانى خارج بشود از قبر، قبرش منبوش بشود. ميت منبوش شد، اين جا ايشان مىفرمود صاحب عروه كه اگر اين بوده باشد نقل به مشاهد مشرّفه عيبى ندارد. ولو فاسد بشود. تمسّك هم من تمسّك بهم كه تعليقه ما اين تمسّك بايد به نحو تقوا بوده باشد. اين اثر آن وقت مترتّب مىشود. و در جايى كه اين نحو نبوده باشد، آن اثر معلوم نيست مترتّب بشود كما بيّنا.
بدان جهت يك چيزى هم يك تعليقهاى آمد بگويم براى شما. مىبينيد كه فصل حجّاج هم مىرسد. حجّاج مىروند به حج كه خدا همهشان را موفق كند. يك حاجى است كه خمس و حقوق الله را نداده است. خيلى هم جمع شده است در ذمّهاش. مىگويد بابا من امسال پنج ميليون كه منفعت كردهام اين پنج ميليون را تخميس مىكنم و مىروم به مكّه. سابقاً كه خمس ندادهام، ندادهام. آنها باشد. اين پول فعلى را تخميس مىكنم كه حجّم بلااشكال باشد. اين درست است. اگر اين پول را تخميس كند و به حج برود تكليف حجّى ساقط است. ولكن انّما يتقبّل الله من المتّقين كه واجب است حقوق را بدهد. چون كه آن حقوق سابق تكليف است. اين حج اين جور است كه او را روز قيامت خلاص نمىكند كه تو حاجى هستى. پس بيا برو بهشت. انّما يتقبّل الله من المتّقين. بدان جهت است كه عادة السّلف و علماء صلحاء سلف ما مىگفتند حقوقت را بايد ديون النّاس و حقوق شرعيه همهاش را بدهى تا بروى به حج. تا به آن ثواب حج نايل بشوى كه در روايات است، روى اين مطلب بود و اين در زيارت ائمه هم دفن در مشاهد مشرّفه هم صادق است كما ذكرنا گفتيم.
پس كلام ما در جايى بود كه نقل موقوف به نبش قبر نبوده باشد.
فعلاً كلام ما در جايى است كه شخص بعد از دفن نبش قبر مىكند و حمل مىكند و افرض هم يك جورى حمل مىكند كه فساد جسد هم نشود. چون كه فساد جسد حكمش را گفتيم. اين بعد از دفن ميت را دفن كردهاند. يك روز است، دو روز است. هوا سرد است. زمينها يخ است. ميت تا يك ماه هم چيزى بر او نمىشود. خوفى بر جسدش نيست. زمينها يخ است. در مىآورند ببرند به مشاهد مشرّفه. بعضىها گفتهاند مانعى ندارد. اين جور دفن كردن و بعد در آوردن و به مشاهد مشرّفه بردن عيبى ندارد. بعضىها گفتهاند كه اگر ميت وصيت كند اشكالى ندارد.
از ما ذكرنا معلوم شد كه وصيّت ميت مدخليتى ندارد. اگر اين نبش القبر مشروع بود، وصيت بكند يا نكند نقل عيبى ندارد. چون كه فساد جسد نمىشود. به طيّاره مىگذارند بعد از يك ساعت در عتبات است انشاء الله. نيم ساعت يا در مشهد الرّضا سلام الله عليه است. يا فرض بفرماييد در جاى ديگر است از مشاهد مشرّفه. يك وقت اين است كه فساد جسد نيست. فقط اين نبش حلال بوده باشد وصيت بكند يا نكند نافذ است. و اگر اين نبش جايز نبوده باشد قد ذكرنا فايدهاى ندارد. چون كه وصيت غير مشروع را مشروع نمىكند و اين كلام مرا ياد داشته باشيد. چون كه مرحوم سيّد فى ما بعد در مسأله نبش القبر يك تفصيلى گفته است. آن جا حكمش معلوم مىشود.
خب كلام اين است كه اين نبش جايز است يا نه؟ بعضىها گفتهاند دليل بر حرمت نبش قبر اجماع است و در ما نحن فيه اجماعى نيست. چون كه نقل به مشاهد مشرّفه مىكند و بدن هم فاسد نمىشود. يا حتّى بنا به قول كسانى كه نقل كردهاند با نقل كردن هم فاسد بشود عيبى ندارد. گفتهاند اجماع است. اجماع در اين صورت اين جرأت را كه نبش بكند و به مشاهد مشرّفه ببرند اجماع در اين صورت نيست. چون كه علماء تجويز كردهاند بعضىها. اجماع در ما نحن فيه نيست.
عرض مىكنم بر اين كه خود بعضى از فقهاى ما از سلف فرمودهاند اين فرمايش را. از آنها به ما رسيده است. ولكن رسيدنش كه حرف صحيح ديدهايم قبل از اين كه آنها مثلاً فرمودهاند به جهت مجرّد فرمودن آنها نيست. امر به دفن الموتى كه هست، متفاهم عرفى اين است كه امر كرده است به دفن الموتى كه موتى زير خاك بماند. آن موتى وقتى كه موارات فى الارض شد، در موارات فى الارض بماند. اين معنا است. اخراج كردن او دوباره اين منافى با امر به دفن است. امر به دفن ظاهرش اين است كه اين را دفن كنيد كه بماند زير خاك. در آن روايت فضيل هم بود در ما نحن فيه. تا مادامى كه دفن نكردهاند بگذارند بيرون كه فساد جسد نشود، خصوصاً به ملاحظه اين كه در عصر ما سردخانهها است. جسد را دفن نكنند. بگذارند آن جا. بعد نقل كنند به عتبات يا غير ذالك، آن اشكالى ندارد كه فاسد نمىشود. دفن نشده است. امّا بعد الدّفن بعد از اين كه آن دفن مصداق واجب بود، و واجب در خارج موجود شد و تكليف ساقط بود، مقتضاى آن واجب اين است كه اين زير خاك بماند. اين دار غربتش هست و در اين دار غربت بماند. وقتى كه اين متفاهم عرفى اين شد، ظهور ادلّه اين شد نبشش جايز نمىشود ولو فساد جسد هم نداشته باشد. وصيت بكند يا نكند. چون كه وصيت بايد به چيزى بكند كه مشروع بوده باشد. بعد الدّفن مرا نقل بكنيد اين وصيت نافذ نيست.
سؤال: ...؟ ميتى مثلاً ديشب وصيت كرده است مرا به كربلا نقل بكنيد جسدم را. صبح ديدهاند كه كربلا كه راهش باز نيست خدا باز بكند به قدرت خودش. اين را دفن كردند. بعد از يك روز گفتند كه نه آزاد شد. راه باز شد. كلام اين است كه در بياورند و به وصيت عمل كنند. اين درست نيست. چون كه دفن شده است. دفن مصداق واجب است، و وقتى كه مصداق واجب است در آوردن او مشروعيّتى ندارد.
بله يك چيزى مىگويم يادتان بماند. اگر كما اين كه علماى سلف هم همين جور، متشرّعه در سلف هم همين جور بود. اگر جسد فقط استخوانش بماند بعد از مدّتى كه ديگر نمانده است از ميّت الله جسد، نقلش عيبى ندارد. چه وصيّت بكند، چه نكند. نبش قبر كنند و عظام را حمل بكنند، در آن صورتى كه وصيت دارد حتّى در صورتى كه وصيت ندارد، اين عيبى ندارد. مشروع است. چرا؟ به جهت اين كه رواياتى داريم كه در آن روايات روايت معتبرهاى است كه دلالت مىكند نقل العظام عظام ميت را حمل كردن به مكانى كه در او شرافتى هست و از مكانى كه در او شرافتى نيست از او خارج كردن عيبى ندارد. بلكه امكنه مشرّفه نمىخواهد. جزام را خارج كردن ولو به غرضى كه در آن اخراج احترام بر ميت است كه آن جا نماند. جا، جاى غير مناصبى است. آن جا نماند. در اخراج نبشش و آوردنش و دفن كردن در مكان ديگر بر او تعظيم است، اين عيبى ندارد. مثل آنهايى كه به واقعه آن جنگ لعنتى كه تحميل شده بود بر اهل الايمان. خداوند ذليلشان بكند، اين بچّههاى حسابى آنهايى كه آن جا شهيد مىشدند و آنها زير خاك مىماندند. بعد لحم و اينها كه همهاش رفته است. يك استخوان بوده است. در آوردند كه تعظيم بشوند، از آن وهن خارج بشوند، آن عيبى ندارد. اشكالى ندارد. نقل العظام را عرض مىكنم. نقل العظام را عيبى ندارد.
از آن رواياتى كه دلالت مىكند بر جواز اين نقل العظام، يكى از آن رواياتى كه دلالت مىكند موثّقه حسن ابن على ابن فضّال[4] است. صدوق عليه الرّحمه در علل و در عيون الاخبار و در خصال نقل كرده است از پدرش از سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد عن الحسن ابن على ابن فضّال عن ابی الحسن (ع) انّ الله اوحى الى موسى ابن عمران عن اخراج عظام يوسف من مصر استخوانهاى حضرت يوسف را از مصر خارج بكن فستخرجه من شاطئ النّيل در اين صورت فى صندوق مرمر فلمّا اخرجه طلع القمر. آنها گذشت. آن جا مىگويد كه اوحى الله الى موسى ابن عمران ان اخرج عظام يوسف من مصر. خب بايد اين عظام را خارج كردن بايد عمل مشروع بوده باشد.
به قول صاحب جواهر فرموده است بعضىها مناقشه كردهاند كه اين در شرائع سابقه بود. نه اين جور نيست. امام (ع) اين را كه نقل مىكند، ظاهر نقل اين است كه اين مشروعيّت دارد. از آن مكانى كه مصر محلّ فراعنه است كه مركز فراعنه مصر معروف است ديگر. آنها مدفون بودند. يوسف را از آن جا خارج بكن كه با آنها نماند. نقل بكنند به شاع. در اين صورت از اين روايت و روايات ديگر كه اينها مؤيّد است و سند اين معتبر است. از اينها استفاده مىشود بر اين كه نقل العظام عيبى ندارد، و بما اين كه نقل العظام عيبى ندارد عظام را به مكان مشاهد مشرّفه حمل كردن يا حتّى غير امكنه مشرّفه فقط وهن است در آن محل ماندن عظام. نقل دادن به محلّى كه در او تعظيم است اين عيبى ندارد.
عرض مىكنم بر اين كه در باب 13 از ابواب الدّفن روايت 2 است. يك سندى دارد. آن سند ضعيف است. مرسله است. ولكن صدوق رواه فى العلل مسند است كه سندش را گفتم. يك چيزى گفتم متوجّه باشيد. ما گفتيم منتظر شدن به ميتى كه آب بيايد و غسلش بدهند، سدر و كافور بيايد تا غسلش بدهند، يا كفن بياورند كفنش كنيم ميت فاسد مىشود منتظر شدن، گفتيم جايز نيست. همين جور دفنش مىكنند. نمازش را مىخوانند بدون كفن و بدون غسل با كفن دفنش مىكنند. اين در صورتى است كه اين تجهيز در حال فساد نبوده باشد. انتظار موجب فساد مىشود. اين را گفتيم.
و امّا اگر ميتى پيدا كرديم در خارج كه آن ميت بو گرفته است بدنش. مثلاً مىرفتند در بيابان كه ميتى پيدا كردند بو گرفته است، او را نمىگوييم كه همين جور دفن كن. او بايد غسل داده بشود. كفن بشود. و نماز خوانده بشود و دفن بشود آن ميت در آن حال. اين را از كجا استفاده كرديم؟ گفتيم غايت تجهيز فساد الجسد است. اين زمان تجهيزش گذشته است. از كجا؟ از آن رواياتى كه وارد شده است در اكيل السّبع آن ميت در باب 38 [5]از ابواب صلاة الجنازه بود.
محمد ابن على ابن الحسين باسناده عن على ابن جعفر انّه سأل روايت من حيث السّند صحيحه است ديگر. سابقاً خوانديم. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَخَاهُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ- يَأْكُلُهُ السَّبُعُ أَوِ الطَّيْرُ فَتَبْقَى عِظَامُهُ بِغَيْرِ لَحْمٍ- كَيْفَ يُصْنَعُ بِهِ قَالَ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُصَلَّى عَلَيْهِ وَ يُدْفَنُ». امام تفصيل نداد كه بو گرفته است يا نگرفته است. نوعاً هم بو مىگيرد ديگر مدّتى بماند. چون كه آن رطوباتى كه در عظام هست و خودش هم بعضى جلود و اينها كه چسبيده است به بدنش گوشت ندارد، اينها بو مىگيرند. امام نفرمود كه يأكل السّبع را بو دارد يا ندارد. فرمود بر اين كه بايد على الاطلاق تجهيز بشود. از اطلاق اين استفاده مىشود بر اين كه اگر ميت وجدان پيدا شد در حال الفساد ممكن شد او را، يك وقت ممكن نيست. لحمها پراكنده مىشود. نمىشود آب ريخت. دست زدن نمىخواهد. آب ريختن ممكن نيست و تيمم دادن هم ممكن نيست. له و لورده شده است. نمىشود نزديكش رفت. او دفن مىشود. و امّا آنى كه نه مىشود بو دارد ديگر، مىشود تغسيلش كرد آب ريخت به كفن منتقل كرد و دفنش كرد او بايد دفن بشود و تجهيز بشود. هذا در اين جهت.
بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف به بالى تمام اطراف مسأله را بحث كردهام. آن كسى كه دقّت بكند بيان كردم آنى كه در مقام لازم بود گفته بشود.
مسأله 1: « يجوز البكاء على الميتو لو كان مع الصوت بل قد يكون راجحا كما إذا كان مسكنا للحزن و حرقة القلب بشرط أن لا يكون منافيا للرضا بقضاء الله و لا فرق بين الرحم و غيره بل قد مر استحباب البكاء على المؤمن بل يستفاد من بعض الأخبار جواز البكاء على الأليف الضال و الخبر الذي ينقل من أن الميت يعذب ببكاء أهله ضعيف مناف لقوله تعالى :(وَٰلا تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ )و أما البكاء المشتمل على الجزع و عدم الصبر فجائز ما لم يكن مقرونا بعدم الرضا بقضاء الله نعم يوجب حبط الأجر و لا يبعد كراهته».[6]
بعد مىرسيم به مسأله گريه و داد و فرياد كردن و داد و فغان كردن از كسان ميت. آنهايى كه ميتشان مرده است. صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف بگذاريد از عبارتش بخوانم. تا عبارت ايشان هم معلوم بشود. ايشان مىفرمايد گريه كردن بر ميت است. گريه كردن بر ميت امر جايزى است. حرمتى ندارد. بلكه كراهتى هم ندارد. امر جايز است. مىشود انسان به مرده خودش گريه بكند. گريه كردنش هم تارة گريه به گريه بى صدا مىشود كه اشك مىريزد. يك وقت نه گريه كردن با صدا است. با صدا گريه مىكند. مىشود. عيبى ندارد. اين جايز است.
بعد مىرسد بر اين كه اين گريه كردن در بعضى موارد مستحب است. آن كدام موارد است؟ اين را بدانيد. فعلاً كلام در گريه كردن به ائمه عليهم السّلام به آنهايى كه منسوب به ائمه هستند علما و فقهايى كه از دست مىرود گريه كردن به آنها فعلاً محلّ كلام ما نيست. كلام در گريه كردن است به اهلش، به دوستش، به اقربائش. در اينها است كه اين گريه كردن امر جايز است. اشكالى ندارد. مىفرمايد يجوز البكاء على الميت ولو كان مع الصّوت. ولو با صدا بوده باشد. قد يكون راجحاً بلكه اين جور گريهاى كه گفتيم محلّ كلام فعلاً او است، او راجح مىشود. كما اذا كان مسكناً للحزن و حرقة القلب. مصيبتى كه وارد شده است توى خودش نگه بدارد، برايش احتمال خطر است. مستحب است بر اين كه گريه كند كه تسكين پيدا كند قلبش و حزنش بنشيند. ساكت بشود. كما اذا كان مسكّناً على الحزن و حرقة القلب. آن سوختن قلب را كه قلبش مىسوزد، او را تسكين مىدهد. بدان جهت آن كسانى كه كسى از آنها مىميرد گريه نمىكنند كسان ديگر وادار مىكنند كه گريه كند. يك جورى مىكنند كه گريه كند تا اين كه قلبش آرام بگيرد. چون كه از او مىترسند كه در درون نگه بدارد. برايش ضررى وارد بشود. اين منصوص است. اين كه مىگويد مستحب است منصوص است اين معنا كه خواهيم خواند. كما اذا كان مسكّناً للحزن و حرقة القلب بشرط ان لا يكون منافياً لرّضا بقضاء الله.
اين استحباب در صورتى است كه رضا به قضا الله منافات نداشته باشد. اين گريهاى را كه مىكند و گفتيم مستحب است، به قضا خداوندى راضى است. ولكن چه كنم كه دل مىسوزد كه همين جور نقل شدهاند كه رسول الله (ص) وقتى كه ولدش ابراهيم وفات كرد، آن وقت رسول الله فرمود بر اين كه اشك ريخته مىشود از چشمها، ولكن ما به رضاى رب راضى هستيم. منافات با قضا الله نداشته باشد. و لا فرق بين الرّحم و غيره. اين گريه را بر رحم بكند يا غير الرّحم بكند. آن جهات دينى را گفتهاند بگذاريد كنار. آن بحث ديگرى دارد. و لا فرق بين الرّحم و غيره. قد مرّ استحباب البكاء على المؤمن. بر مؤمن گريه كردن مستحب است. منصوص هم هست بر مؤمن. بل يستفاد من بعض الاخبار جواز البكاء على اليف ضال. از بعضى اخبار استفاده مىشود كه بر اليف ضال گريه كردن مستحب است. ضال يعنى گمراه. اليف آن كسى كه انسان با او الفت داشت. در قضيه نهروان بود كه مولانا امير المؤمنين ديد بعضى اصحابش گريه مىكنند بر آن كشتگان نهروان كه كشته شده است. پرسيد از ايشان چه شده است؟ مگر شما با آنها هم مرام هستيد؟ گفتند يا على ما مثلمان همان مثل آنى است كه رسول الله (ص) گفت. با آنها الفت داشتيم. بر آن كه الفت ما بر او گريه مىكنيم كه الفت ما ضايع شد. اينها ضال شدند و خودشان را از بين بردند. اين عيبى ندارد. بر اليفى كه بر آن صديقى كه ضال شده است و گمراه شده است بر او گريه كردن عيبى ندارد. فضلاً از مؤمنى كه مؤمن صالح بوده باشد. اين فتواى ايشان است كه مىفرمايد به يك قسم. به جزع و فزع نرسيده است. گريه است فقط مجرّد گريه. در او بحث مىكنيم. تا ببينيم انشاء الله كجا مىرسد.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص447.
[2] محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، (بيروت، دار إحياء التراث العربی، چ7، ت1404ق)، ج4، ص349.
[3] ر. ک: محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، (بيروت، دار إحياء التراث العربی، چ7، ت1404ق)، ج4، ص349 و350.
[4] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ- أَنْ أَخْرِجْ عِظَامَ يُوسُفَ مِنْ مِصْرَ إِلَى أَنْ قَالَ- فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ شَاطِئِ النِّيلِ فِي صُنْدُوقٍ مَرْمَرٍ- فَلَمَّا أَخْرَجَهُ طَلَعَ الْقَمَرُ فَحَمَلَهُ إِلَى الشَّامِ- فَلِذَلِكَ تَحْمِلُ أَهْلُ الْكِتَابِ مَوْتَاهُمْ إِلَى الشَّامِ؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص 162.
[5] شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص134.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص447.