مسأله 3: « لا يجوز اللطم و الخدش و جز الشعر بل و الصراخ الخارج عن حد الاعتدال على الأحوط و كذا لا يجوز شق الثوب على غير الأب و الأخ و الأحوط تركه فيهما أيضا»[1].
مسأله 4: « في جز المرأة شعرها في المصيبة كفارة شهر رمضان و في نتفه كفارة اليمين و كذا في خدشها وجهها». [2]
مسأله 5: «في شق الرجل ثوبه في موت زوجته أو ولده كفارة اليمينو هي إطعام عشرة مساكين أو كسوتهم أو تحرير رقبة».[3]
ملخّص كلام ما اين شد در اين مصائب دينيه كه بر ائمه هدى صلواة الله و سلام عليهم بر آنها و اهل بيتشان و اولادشان و اصحابشان وارد شده است، و بر سادات دين مذهب وارد شده است، بكاء بر اين مصائب ائمه صلواة الله و سلامه عليهم اجمعين. و عزا در مصيبت آنها از عبادات است. فعلى است كه عبد را به خداوند متعال نزديك مىكند و عمل، عملى است كه محبوب خداوند است. در اين معنا روايات معتبرهاى دلالت مىكند. و رواياتى كه در بكاء به حسين ابن على سلام الله عليه وارد شده است، روايات كثيره است. ولكن از باب اين كه فى الجمله معلوم بشود، آنى كه از او استفاده مىشود بكاء بر مصائب ائمه عليهم السلام از عبادات است ذكر مىكنند.
يكى از اينها صحيحه محمد ابن مسلم است. در اين صحيحه محمد ابن مسلم چند سند دارد. يك سند مال صدوق است كه روايت سومى است. در ، باب 66 از ابواب المزار روايت 3 است. يكى سند صدوق[4] است:
«و عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ» كه شيخ صدوق است. لا باس به. ثقه است. « عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى». محمد ابن عيسى اشعرى دو تا پسر داشت. يكى احمد، يكى عبد الله. احمد جلالتش واضح است كه محمد ابن يحيى از او نقل مىكند. اين عبد الله يك خورده توثيق ثابت نشده است. منتهى هر دو تا است. عن احمد و عبد الله ابن محمد ابن عيسى. هر دو احمد هم در اين جا هست. «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ». يك سند اين است. بعضىها ممكن است در اين محمد ابن موسى ابن متوكّل مناقشه كنند، ولكن عرض كردم ثقه است. جاى مناقشه نيست.
اين روايت را على ابن ابراهيم صاحب التّفسير در تفسيرش به سند ديگرى نقل كرده است كه على ابن ابراهيم در سوره دخان است. در سوره دخان اين روايت را اين جور نقل كرده است. سندش اين جا هم دارد و رواه على ابن ابراهيم فى تفسيره عن ابن محبوب اين اشتباه است. رواه على ابن ابراهيم فى تفسيره عن ابيه عن الحسن ابن محبوب. به واسطه پسرش از حسن ابن محبوب نقل مىكند. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ ع- حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدَّيْهِ- بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا غُرَفاً يَسْكُنُهَا أَحْقَاباً- وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ- فِيمَا مَسَّنَا مِنَ الْأَذَى مِنْ عَدُوِّنَا فِي الدُّنْيَا- بَوَّأَهُ اللَّهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَسَّهُ أَذًى فِينَا فَدَمَعَتْ عَيْنَاهُ- حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ مِنْ مَضَاضَةِ مَا أُوذِيَ فِينَا- صَرَفَ اللَّهُ عَنْ وَجْهِهِ الْأَذَى- وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ سَخَطِهِ وَ النَّارِ».
و اين را مىدانيد و هكذا روايات ديگر كه گفتيم در ما نحن فيه است. در اين رواياتى كه هست يكى هم قضيه ريّان ابن شبيب معروف است. روايتش هم روايت صحيحه است. نقل كرده است، صدوق عن محمد ابن على ابن ما جيلويه عن على ابن ابى هاشم عن ابيه عن ريّان ابن شبیب عن الرّضا(ع) يابن شبیب ان كنت باکیا لشىءٍ فابک للحسين بن على فانّه ذبح كما يذبح الكبش و قتل معه من اهل بيت ثمانية عشر رجلا مالهم فى الارض شبیهون و لقد بکت السموات السبّع و الارضون لقتله. در سوره دخان هم به واسطه بكاء سماوات و الارض للحسين (ع) و يحيى ابن ذكريا اين روايت را نقل كرده است. و آن روايت را با چند روايت ديگر. دو تا روايت ديگر نقل كرده است على ابن ابراهيم. تا آخر مىگويد كه يابن شديد ان سرّك ان يكون لك من الثّوابٍ مثل ما لمن استشهد مع الحسين فقل متی ما ذكرته يا ليتنى كنت معهم فافوض فوضاً عظيما.
غرض اين روايات دلالت مىكند بر اين كه بكاء و حزن و عزا براى ائمه عليهم السلام و اهل ابيت روى آن مظالمى كه به اينها وارد شده است از قبل عداء الله وارد شده است، اين بكاء بر اينها خودش محبوب خدا است مثل ساير العبادات. اينها به مظلوميت اينها گريستند. منتهى مىدانيد كما ذكرنا «انّما يتقبّل الله من المتّقين». يادتان نرود. آن كسى كه متّقى است. اين عبادت را اتيان مىكند، اين ثواب اينهايى كه هست، نسبت به او متيقّن است. «انّما يتقبّل الله من المتّقين». و امّا گريه كردن رواياتى كه در محو سيّئات براى زوّار و اينها وارد شده است، آنها سر جايش است. گفتيم عيبى ندارد خداوند متعال به واسطه كسى كه زيارت مىكند، آن هم در حال زيارت بايد متّقى بوده باشد. عارف به حقّ امام بوده باشد. در تمامى رواياتش ايّما مؤمنٍ هست. آنى كه قلباً تصديق دارد. آنى كه ايمان دارد و در حال زيارت متّقى است، عيبى ندارد آنها را هم ملتزم شدن. و امّا اين كه كسى هر فجورى را بكند ولو من زيارت كردم چشمم هم اشك آمد تمام شد كار من اين جور نيست. انّما يتقبّل الله من المتّقين. بايد متّقى بوده باشد. كسى بوده باشد. روى اين حساب است. منتهى ممكن است روز قيامت مادر ائمه صلوات الله و سلامه عليها شفاعت كند كه اين به پسر من گريه كرد يك جايى، آن سر جاى خودش است. آنها را ما منكر نيستيم. و لكن اين وعده ثواب بر اين عمل مثل ثوابى كه در ساير اعمال و عبادات است، كه انسان حين الاتيان متّقى بوده باشد. تقوا داشته باشد كه اين اجر به او برسد. اين نسبت به بكاء.
و امّا الجزع آنى كه در عرف جزع به او منطبق مىشود كه جزع مىكند در اين مصيبت به سرش مىزند، به صورتش مىزند، به سينهاش مىزند، واويلا مىگويد، و اويلا مىگويد، وا صبورا مىگويد كه همين كه اين دستجاتى كه به حساب زهرا سلام الله عليها در مىآيند كه بر پسر او عزا مىگيرند، اين دستجات كه عنوان جزع دارد بر آنها، كلّ جزعٍ و بكاء مكروهٌ الاّ للحسين (ع). عرض كردم حسين (ع) به واسطه اين كه مصيبت او كما فى الرّوايات اشد است. ساير ائمّه مادرش هم همين جور است. اين جزع كراهتى ندارد. اين جزع مطلوب است. الاّ للحسين (ع) اين مطلوب است. چيزهايى كه از عنوان جزع خارج است، عنوان جزع و عزا به او صدق نمىكند، مثل اين كه بازى در مىآورند. خم مىشوند. راست مىشوند. آنها را نمىگويم. آنى كه عنوان جزع به او صادق بشود. به عنوان عزا صادق بشود كه در روايات هم اشدّ الجزع را امام(ع) بيان كرد، كلّ جزعٍ مستحب است، مكروه است الاّ للحسين و آنى كه درباره ائمه و اهل بيت آنها به مظالم آنها انسان جزع بكند، اين از عبادات است.
و اين كه بعضىها مناقشه كردهاند، استفتاء هم جوابش را نوشته بودند كه خب اين بعضى دستجات كه اين جور در مىآيند و بعضى كارها مىكنند، اينها كه در زمان ائمه عليهم السّلام نبود. اينها چه جور مىشود؟ اينها مشروع نيستند. اينها شايد بدعت باشد. جوابش را نوشتيم كه شما در زمان ائمه عليهم السلام آن جا را قياس نكنيد. در زمان ائمه عليهم السلام زمان تقيه شيعه بود. نمىتوانستند كارى بكنند. اگر تقيّه نبود كه در تقيّه زندگى مىكردند آنها به سر و صورت مىزدند اين را ما يقين داريم كه اگر تقيه نبود آنها هم مىزدند. كارهاى بالاتر از اينها را كردهاند. دست و پا دادهاند در راه زيارت سيد الشّهدا سلام الله عليهم.
بدان جهت در ما نحن فيه مىگفتيم اگر آن زمان نبود مجرّد نبود، آن به جهت او بود. مطمئناً كه اين جزعها در آن زمان هم بود. اين جزعهايى كه در آن زمان به سينه زدن و به سر زدن و امثال اينها در ما نحن فيه كه در روايت هم اشقّ الجزع ذكر كرده است. اگر بود، شيعه هم اين كار را مىكردند. و الاّ اين كه علم سياه مىزنيد، در خانهها سياه مىزنيد و اينها، اينها هم اصحاب ائمه نمىكردند اينها را. بگوييم اينها هم بدعت است. اين جور نيست. اينها در آن زمان نبود چون كه شيعه در تقيه بود. و الاّ در تقيه نبود آنى كه عنوان جزع به او منطبق است، عنوان عزا به او منطبق است، عنوان حزن على الائمّه به او منطبق است، عرض كردم او عمل مشروع است و مستحب است. مصداق آن زمان نداشت للتّقية او غير التّقية اين منافات ندارد به حسب اين كه امام روحى له الفداه كبراى را بيان فرمود. كلّ جزعٍ و بكاء مكروهٌ الاّ للحسين (ع) صلوات الله و سلام عليهم آنها هم مىشود مستحب. تمام كرديم اين بحث را به طور اجمالى كه بيان كرديم براى اهلش كفايت دارد.
سؤال: ...؟ عرض مىكنم عنوان جزع بايد صادق بشود. اين جور عرض كردم. عنوان جزع اگر صادق شد، فى نفسه مانع ندارد. منتهى يك عنوان ديگرى اگر داشته باشد كه وهن مىشود بر شيعه، مردم فرار از شيعه مىكنند و مىگويند اينها وحشى هستند و كذا هستند، آن عنوان آخر است. عنوان جزعش اول بايد محرز بشود، اگر عنوان جزعش محرز شد نمىآيد آن جا استحباب. عنوان جزع بايد اول محرز بشود و بعد از محرز شدن اين عنوان ديگرى هم كه فرار دادن مردم است از رغبت به تشيّع منطبق نشود يا حرام ديگرى منطبق نشود. خدا رحمت كند به آن علمايى كه از آنها تقليد مىكرديم. مىگفتند اين دستجاتى كه هست بعضىها مىگفتند كه عيبى ندارد. هر كارى مىكنيد بكنيد. سينه بزنيد، سر بزنيد، خاك بماليد. ولكن سنج نزنيد. آن سنج را محرّم خارجى مىشمرد كه از استعمالاة الات لحم آنها ما نمىگوييم آن سنجى كه آن جا مىزنند حرام است. آن دليل به حرمت نمىگوييم. آن حرام است. غرض اين است كه بايد متّقى باشد در انسان در عملش. مرتكب محرّم آخر نشود. بله، بايد نكات را حساب بكنيد و روى حساب آنى كه من خدمت شما عرض كردم اميدوارم اگر اطرافش را كسى محيط بشود كه چه گفتم، مطلب براى او حل مىشود انشاء الله. گذشتيم اين مسأله را.
سؤال ...؟ طبل و شيپور هم گفتيم ديگر. اگر لهوی باشد جايز نيست. غير لهوی بزنند، عزائى بزنند عيبى ندارد. بزنند.
سؤال ...؟ عرض كردم فينا است. فينا جمع است. اينها طايفه ائمّه است. اختصاص به شخصى دون شخصى ندارد. عرض كردم آن جا هم كه حسين ابن على سلام الله عليه را فرموده است، در روايات هم هست. از امام (ع) پرسيدهاند آخر مادر شما را اين جور كردند. پدر شما على ابن ابيطالب را اين جور كردند. برادر امام حسين ع را مسموم كردند حسن را. هى حسين مىگوييد. در روايات است. فرمود بر اين كه مظلوميّت او و ظلمى كه بر او شده است بر اهل بيتش شده است، هم خودش و اهل بيتش و اولاد و اينهايش، آن به واسطه اين است. به واسطه شدّت است. آن هم كه در آن روايت داشت الاّ للحسين (ع) چون كه اولين مظلومى كه ظلم او ديگر قابل انكار نيست اشدّ ظلمها است خودش، اهل بيتش، اولادش، اصحابش، بخواهند اول انگشت روى حسين ابن على مىگذارند كه خود ايشان با آن عمل اصل تشيّع را تأسيس كرده است كه مردم در جهالت بودند. خيال مىكردند هر كسى روى كرسى خلافت بنشيند سوار بر كرسى خلافت بشود، هر چه گفته كلمهاش نافذ است. اولى الامر است. خدا هم در قرآن فرموده است: «اطعيوا اللله و اطيعوا الرّسول و اولى الامر منكم»[5]. حسين ابن على (ع) اين بت را شكاند. شكست. و به مظلوميت خودش اثبات كرد اين جور نيست كه هر كسى روى چهار چوب بنشيد او ولى الامر مىشود بر مسلمين. اساس شيعه گذاشته شد و معلوم شد كه فاطمه زهرا سلام الله عليه امّ الائمه اين ظلمى كه بر او وارد شده است اين ظلم آن كسانى كه ظالم بودند آنها را جدا مىكند، دور مىكند، اساس تشيّع روى اين كه هى اين قدر اهميّت گذاشتهاند تا دستگاه حسين ابن على را جمع بكنند ما بين شيعه، روى اين جهت بود. چون كه اين برهان بر اين كه اين همين جور حسين ابن على را اين جور ظلم كردن چيست، اين را نگه مىدارد اين عزا. ائمّه هدى.
اين كه بعضىها نفهميده مىگويند بابا اين مرده، رفته قبل از هزار سال من الان گريه كنم؟ اين گريه به جهت اين نيست آن عاطفى نيست. اين گريه به جهت احياء مذهب است. كه به نسلهای آتيه برسد كه حقيقت تشيّع چيست و كه اين را بنا گذاشته است حقيقت تشيّع را. على (ع) خودش در زمان خلافت تقيه مىكرد. همانهايى كه جمع شده بودند در مسجد كوفه از آنها تقيه مىكرد. اين كه سيد الشّهدا به جهت اين مصالحى كه ايشان بودند و وصيّت رسول الله (ص) هم بود، ولكن حسين ابن على سلام الله عليه وقتى كه از حد گذشت، مردم ديگر از خود دين مىخواستند بركنار بشوند، مردم را بيدار كرد. و بعد از او اجيال را بيدار كرد. هر كس اگر جلو طغات ايستاده است، درسش را از حسين ابن على سلام الله عليه ياد گرفته است. بدان جهت در اين معنا اين بكاء، بكاء عاطفى نيست. اين بكاء، بكاء دينى است. مصيبت، مصيبت دينى بود. و در اين مصيبت و در گريه كردن احياء دين است. چون كه دين حقيقى آنى كه رسول الله (ص) آورده بود و سفارش داده بود، حقيقتاً در پيش اماميه است كه اينها را مىگوييم فرقه نازيه. اين اساس دين را نگه داشتن است. از خاطرهها نرود.
بدان جهت خيلى از شيعهها پيدا مىشوند كه اين مصائبی كه به زهرا سلام الله (ع) وارد شده است مىگويند اينها [صحيح] نيست. اين را از ما هم استفتاء كرده بودند. ما هم در جوابش گفتيم بر اين كه اين كه زهرا را شبانه دفن كردهاند و الان هم قبرش معلوم نيست، اين دو تا خودش شاهد است بر اين كه بر زهرا سلام الله عليه چه ظلمى كردهاند. احتياج به آن تواريخ و مقاتل ندارد. اين دو تا شاهد خودش كافى است. بدان جهت در آن قضيه فاطمه زهرا سلام الله عليه مثل حسين ابن على احيا نشد. بدان جهت خود شيعهها به وسوسه افتادند.
يك چيزى هم ولو مناسبت ندارد بگويم. در مقام تبليغات اين متعارف است. انسان شىء غير متعارفى مىكند براى چه چيز؟ براى اين كه تبليغ بكند. يعنى مردم به او متوجّه بشوند. و حرفش را گوش بكند. مثل اين كه فرض كنيد شخصى مثلاً دو متر قدّش است. مىخواهد يك متاعى را تبليغ كند. پاى چوبى درست مىكند براى خودش پنج متر. لباس مىپوشد سرش از پشت بامها مىرود بالا. مردم نگاه مىكنند. تبليغش را مىكند. اين به جهت توجّه دادن مردم است. اين كه در قضاياى، در تعزيه سيد الشّهدا سلام الله عليه بعضى امورى را كه غير متعارف است انجام مىدهند، اين به جهت توجّه دادن مردم است. آن عمل فى نفسه مشروع باشد عيبى ندارد. اگر فى نفسه مشروع نبوده باشد وهن بر امام بوده باشد كما اين كه غير كردهاند نه اين معنا جايز نيست. غرض اين است كه اين عزاى حسينى جنبه تبليغى دارد. تبليغ مذهب دارد. مثل اين كه در اذان شهادت به ولايت على ابن ابيطالب را مىگويند، اين جهت حفظ شعائر مذهب دارد. و الاّ آنهايى كه مىگويند و آنهايى كه مىنويسند مىگويند كه جزء اذان نيست. يعنى به قصد جزئيت از اذان گفته نمىشود. ولكن چون كه اذان را با صداى بلند مىگويند و مردم مىشنوند اذان را، اين كلام رسول الله را هم بشنوند كه على ولى خدا است. و وصى رسول الله (ص) است، اين به گوش مردم برسد كه مهجور نشود. اينها يك امورى است كه بايد به آنها محافظت بشود و حفظ بشود. در اذانهاى عمومى بايد گفته بشود شهادت بر ولايت مولانا على ابن ابيطالب. لا لكونها من جزءً من الاذان، بلكه به جهت اين كه آن وصيّت رسول الله (ص) كه شيعه مدّعى او هستند، ديگران هم نقل كردهاند چه جور نقل كردهاند و چه جور تفسير كردهاند او از يادها نرود. كجا گفته است رسول الله (ص)؟ كجا فرموده است اين را؟ در قضيه غدير. به ياد بياورند كه از ياد نرود. روى اين اساس است. خداوند متعال همه را موفق بكند به آن چيزى كه رضايش در او است.
مسأله 6: « يحرم نبش قبر المؤمن وإن كان طفلاً أو مجنوناً إلا مع العلم باندراسه و صيرورته ترابا و لا يكفي الظن به و إن بقي عظما فإن كان صلبا ففي جواز نبشه إشكال و أما مع كونه مجرد صورة بحيث يصير ترابا بأدنى حركة فالظاهر جوازه نعم لا يجوز نبش قبور الشهداء و العلماء و الصلحاء و أولاد الأئمة عليهم السلام و لو بعد الاندراس و إن طالت المدة سيما المتخذ منها مزارا أو مستجارا و الظاهر توقف صدق النبش على بروز جسد الميت فلو أخرج بعض تراب القبر و حفر من دون أن يظهر جسده لا يكون من النبش المحرم و الأولى الإناطة بالعرف و هتك الحرمة و كذا لا يصدق النبش إذا كان الميت في سرداب و فتح بابه لوضع ميت آخر خصوصا إذا لم يظهر جسد الميت و كذا إذا كان الميت موضوعا على وجه الأرض و بني عليه بناء لعدم إمكان الدفن أو باعتقاد جوازه أو عصيانا فإن إخراجه لا يكون من النبش و كذا إذا كان في تابوت من صخرة أو نحوها».[6]
بعد صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف متعرّض مىشود به مسأله نبش قبر ميت. مىدانيد ميتى را كه دفن كردهاند قبرش را نبش كنند كه جسد ميت ظاهر بشود، مىفرمايد اين جايز نيست. حتّى ميت اگر طفلى بوده باشد كه طفل رضى بوده باشد. طفل شيرخوار بود. بلكه نه قبل از شيرخوار شدن. طفلى را كه ميت است اگر دفن كردند نمىشود قبر اين را نبش بكنند. يا مجنون و ديوانه بود. هيچ عقل نداشت. ملحق به حيوانات بود به نظر مردم. چيزى نمىفهميد. يك صبى بود. فوت كرده است. مسلمان است. بايد تجهيز بشود. منتهى اسلامش تبعى است. مثل طفل. بايد تجهيز بشود. بعد از تجهيز دفن بشود. بخواهند قبرش را باز كنند، جسدش را در بياورند. نگاه كنند به غرضى يا بلاغرضى. بخواهند اين را نبش بكنند قبرش را جايز نيست.
مىدانيد اين فتوايى كه هست، نمىشود دليل اين را هتك مؤمن گرفت. چون كه هتك مؤمن حرام است، قبر را كندن هتك مؤمن مىشود. در اين طفل رضى كه هست، يا در مجنونى كه پدر و مادرش معلوم نيست كيست. از كجا آمده است. ولكن محكوم به اسلام است. در بلاد مسلمين دفن كردهاند. اين را اگر هتك ندارد مجنون. طفل شيرخوارگى سقط كه هتك ندارد. اين كه مىفرمايد خود اينها را متوجّه بشويد. خود اين كه تصريح مىكند حتّى طفل صغير را، حتّى مجنون را نمىشود نبش قبرش را كرد، معلوم مىشود كه صاحب عروه نظر به هتك ندارد كه دليل اين هتك است. دليل اين هتك بود در اينها جارى نمىشود.
كى نمىشود نبش كرد يا صاحب عروه؟ مىگويد مادمى كه استخوان نشده است نبش جايز نيست. و امّا وقتى كه استخوان شد، اگر استخوانش سفت باشد باز نبش جايز نيست. آن وقتى كه ديگر پوسيد. مندرس شد جسدش آن وقت باز كردن قبرش عيبى ندارد. اگر استخوانهايش فقط هيكلش مانده است. دست بزنى همهاش مىافتد. همهاش تراب مىشود. همهاش ؟؟ مىشود. اگر اين جور باشد مىفرمايد اظهر اين است كه آن وقت نبشش جايز است. استخوان اگر محكم بشود كه صدق بكند جسد باقى است، هنوز جسدش هست. آن جسدى كه امر به دفن او است. آن جور جسدى است، نمىشود او را خارج كرد. و امّا وقتى كه خاكستر شد، قابل دفن نيست. اگر در خارج هم مانده بود اين جور خاكستر بود دفنش لازم نبود. اگر اين جور بشود يا اصلاً ديگر از بين برود و مندرس بشود، نه آن وقت عيبى ندارد. چون كه اين جور بدنى دفنش واجب نبود تا اين كه الان نبشش حرام بوده باشد.
اين دليل ايشان امر به دفن است. امر به دفن است كما اين كه سابقاً گفتيم امر به دفن متفاهم عرفى از امر به دفن اين است كه اين بدن جسد به توابعش زير خاك پوشيده بشود. زير خاك پوشيده بشود بماند. نه اين كه يك ساعت بماند. متفاهم عرفى اين است كه اين زير خاك بماند. پوشيده از انظار بشود. متفاهم عرفى اين است. بدان جهت اين جا در اثناء نبش قبر كردن، خلاف اين متفاهم عرفى امر است. وقتى كه شخصى مىخواهد نبش كند ولو يك ساعت نبش بكند، يك ساعت نگاه بكنيم بعد دوباره قبر را مىبنديم. اين مخالف است با متفاهم عرفى امر به دفن. مگر در مواردى كه غرض اهمّى بوده باشد. يك دليل ديگرى بوده باشد كه تجويز كند. مادامى كه جهت أخرايى نبوده باشد و دليلى بر جواز نبوده باشد كه در اين صورت نبش عيب ندارد، متفاهم عرفى مقتضايش اين است كه اين مدفون بماند. وقتى كه بدن ديگر خاكستر شد. بدنى باقى نمانده است. باز كه مىكنند مىگويند بدن ديگر باقى نمانده است. قبر خالى است. خصوصاً انگشت زدند همهاش خاكستر شد. مىگويند بدن باقى نمانده است كه. همهاش خاك شده است. در اين صورت اگر اين جور بوده باشد ديگر امر به دفن نيست اگر ميت اين جورى بود. بدان جهت در ما نحن فيه نبشش عيبى ندارد.
ايشان قدس الله نفسه الشّريف مىفرمايد وقتى كه انسان مىخواهد قبرى را نبش كند بايد علم داشته باشد بر اين كه پوسيده است. چون كه وقتى كه علم پيدا كرد، پوسيده است مىتواند نبش كند قبر را. يك ميت ديگرى مىخواهد دفن كند. جماعت خيلى شده است. قبرستان هم كم است. اين ميت را هم اين جا دفن كنيم. اين عيبى ندارد. اگر قبرستان موقوفهاى بوده باشد بر دفن موتى عيبى ندارد. مىفرمايد و لا يكفى الظّنّ به. ظن به او كافى نيست كه ظن دارد بر اين كه مندرس شده است. اين را مىدانيد. چون كه ظن اعتبارى ندارد. انّ الظّنّ لا يغنی من الحقّ شيئا. ظن طريق نمىشود بر اينكه پوسيده است. بايد چيزى طريق بشود كه شارع او را علم به پوسيدن اعتبار بكند كه اين علم به پوسيدن است. بعضىها فرمودهاند بيّنه. مثل اين كه يك خورده تسامح است. چون كه در اين موارد بيّنه نمىشود. بيّنه شهادت حسّى است. اين كسى كه مدّتى است زير خاك است، اين بينّه ندارد كه اين پوسيده است. جاى اين بينّه نيست. بدان جهت صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف فرموده است بر اين كه بايد علم پيدا كند. ظن كافى نيست.
خب اين جا ممكن است كسى بگويد بر اين كه خب در موردى كه من احتمال مىدهم اين پوسيده است، احتمال مىدهم كه حلال بوده باشد نبش كردن. و احتمال مىدهم كه نپوسيده است و حرام بوده باشد. خب در ما نحن فيه چرا كلّ شىءٍ حلال چرا تمسّك نكنيم؟
بعضىها اين جور به ذهنشان رسيده است كه استصحاب مىكنيم بقاء الجسد را. مىگوييم در اين قبر جسد مؤمن بود. بود ديگر. نبود؟ همه مىگويند بود. شك مىكنيم باقى است يا نه. استصحاب مىكنيم بقائش را.
اين استصحاب فايده ندارد. چرا؟ چون كه آنى كه حرام است، اظهار كردن جسد ميت است. قبر را باز كنند كه جسد ميت ظاهر بشود. اين حرام است. اين نبش يعنى اظهار كردن جسد ميت بالحفر. استصحاب بقاء الجسد اثبات نمىكند كه كندن اين اظهار جسد ميت است. استصحاب لوازم عقلىاش را اثبات نمىكند. جسد اگر تكويناً باقى مانده باشد، به حفرش اظهار مىشود جسد. و امّا استصحاب اثبات نمىكند ارباب الاصول. استصحاب بقاء الجسد اثبات نمىكند بر اين كه اين جسد آشكار مىشود. خب احتمال مىداديم پوسيده است. اگر بماند حقيقتاً آشكار مىشود. استصحاب كه بقاء تعبّدى درست مىكند. بقاء حقيقى درست نمىكند.
خب اين جا اين احتمال مىآيد كه به كلّ شىءٍ لك حلال چرا تمسّك نكنيم؟
سابقاً گفتيم دليل بر عدم جواز النّبش دو تا مطلب است. يكى متفاهم عرفى. يكى هم مسأله هتك. اگر مؤمنى را قبرش را كندند، درآوردند، جسدش موجود است هتك مىشود. احتمال هم باشد كه جسدش همين جور هست. هنوز جسد از بين نرفته است، احتمال هم بدهيم، ظن هم داشته باشيم پوسيده است، مادامى كه به حدّ اطمينان نرسيده است. اطمينان ملحق به علم است. مادامى كه علم پيدا نكردهايم. اطمينان پيدا نكردهايم. اگر بكنند هتك صدق مىكند. عنوان هتك صدق مىكند. ولو كلّ شىءٍ كل حلال در ما نحن فيه جا ندارد. چون كه عنوان هتك منطبق است بر ميتى كه اگر ميتى اين جا پوسيده و رفته مىگويند هتك نيست كه. كسى ديگر را دفن مىكنيم. و امّا در صورتى كه شك بوده باشد كه جسد پوسيده شده است، مىگويند اين بيچاره شايد نپوسيده است. هتك صدق مىكند. روى اين حسابى كه هست جايز نيست هتك كردن. بايد علم داشته باشيم. يا اطمينان داشته باشيم. آن وقت مىشود.
و للكلام تتمّة.
والحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص448.
[2] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص448.
[3] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص448.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج14، ص502.
[5] سوره نساء(4)، آيه 59.
[6] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص448.