«القسم الثاني : ما يكون مستحباً لأجل الفعل الذي فعله ، وهي أيضاً أغسال :أحدها : غسل التوبة على ما ذكره بعضهم من أنه من جهة المعاصي التي ارتكبها أو بناء على أنه بعد الندم الذي هو حقيقة التوبة لكن الظاهر أنه من القسم الأول كما ذكر هناك ، وهذا هو الظاهر من الأخبار ومن كلمات العلماء ، ويمكن أن يقال إنه ذو جهتين : فمن حيث إنه بعد المعاصي وبعد الندم يكون من القسم الثاني ومن حيث إن تمام التوبة بالاستغفار يكون من القسم الأول ، وخبر مسعدة بن زياد في خصوص استماع الغناء في الكنيف ، وقول الإِمام (عليه السلام ) له في آخر الخبر : « قم فاغتسل وصلّ ما بدا لك » يمكن توجيهه بكل من الوجهين ، والأظهر أنه لسرعة قبول التوبة أو لكمالها.الثاني : الغسل لقتل الوزغ ، ويحتمل أن يكون للشكر على توفيقه لقتله حيث إنه حيوان خبيث والأخبار في ذمّه من الطرفين كثيرة ، ففي النبوي : « اقتلوا الوزغ ولو في جوف الكعبة » وفي آخر : « من قتله فكأنما قتل شيطاناً » ويحتمل أن يكون لأجل حدوث قذارة من المباشرة لقتله.الثالث : غسل المولود ، وعن الصدوق وابن حمزة ( رحمهما الله ) وجوبه لكنه ضعيف ، ووقته من حين الولادة حيناً عرفياً ، فالتأخير إلى يومين أو ثلاثة لا يضر ، وقد يقال إلى سبعة أيام ، وربما قيل ببقائه إلى آخر العمر ، والأولى على تقدير التأخير عن الحين العرفي الإِتيان به برجاء المطلوبية.الرابع : الغسل لرؤية المصلوب ، وذكروا أن استحبابه مشروط بأمرين :أحدهما : أن يمشي لينظر إليه متعمداً ، فلو اتفق نظره أو كان مجبوراً لا يستحب.الثاني : أن يكون بعد ثلاثة أيام إذا كان مصلوباً بحق لا قبلها ، بخلاف ما إذا كان مصلوباً بظلم فإنه يستحب معه مطلقاً ولو كان في اليومين الأولين ، لكن الدليل على الشرط الثاني غير معلوم ، إلا دعوى الانصراف وهي محل منع ، نعم الشرط الأول ظاهر الخبر وهو : « من قصد إلى مصلوب فنظر إليه وجب عليه الغسل عقوبة » وظاهره أن من مشى إليه لغرض صحيح كأداء الشهادة أو تحمّلها لا يثبت في حقه الغسل.الخامس : غسل من فرّط في صلاة الكسوفين مع احتراق القرص أي تركها عمداً ، فإنه يستحب أن يغتسل ويقضيها ، وحكم بعضهم بوجوبه ، والأقوى عدم الوجوب وإن كان الأحوط عدم تركه ، والظاهر أنه مستحب نفسي بعد التفريط المذكور ، ولكن يحتمل أن يكون لأجل القضاء كما هو مذهب جماعة ، فالأولى الإِتيان به بقصد القربة لا بملاحظة غاية أو سبب ، وإذا لم يمكن الترك عن تفريط أو لم يكن القرص محترقاً لا يكون مستحباً ، وإن قيل باستحبابه مع التعمد مطلقاً ، وقيل باستحبابه مع احتراق القرص مطلقاً.السادس : غسل المرأة إذا تطبيت لغير زوجها ، ففي الخبر : « أيّما امرأة تطيبت لغير زوجها لم تقبل منها صلاة حتى تغتسل من طيبها كغسلها من جنابتها » واحتمال كون المراد غسل الطيب من بدنها كما عن صاحب الحدائق بعيد ولا داعي إليه.السابع : غسل من شرب مسكراً فنام ، ففي الحديث عن النبي ( صلّى الله عليه وآله ) ما مضمونه : ما من أحد نام على سكر إلا وصار عروساً للشيطان إلى الفجر ، فعليه أن يغتسل غسل الجنابةالثامن : غسل من مس ميتاً بعد غسله».
مستحب است. قسم ثانى اين بود فعلى را كه سابقا كرده است مستحب است به جهت ارتكاب آن فعل غسل بكند كه سابقا مرتكب شده است. عمل كرده است.
صاحب عروه در هر دو مورد اين غسل توبه را ذكر كرده است. سرّش اين است كه بعضىها گفتهاند اين غسل توبه موجب استحبابش ارتكاب معصيت است من قبل. چونكه ارتكاب معصيت كرده است، بدان جهت مستحب است غسل كند. از قسم ثانى مىشود. و بعضىها كانّ در نظرشان اين است كه اين غسل براى توبه كردن است. غسل التوبة. قبل التوبه غسل بايد بشود. صاحب عروه روى اين جهت ابتداء مىفرمايد كه در او هر دو جهت است. در قسم ثانى وقتى كه غسل توبه را متعرض مىشود، مىگويد در او دو جهت است. ولكن آن وقتى اين غسل توبه را از قسم ثانى مىشود قرار داد كه اين غسل توبه متممش استغفار بوده باشد. كما التزم به بعض. كه فرمودهاند توبه ندم قلبى است. ندم در قلب حاصل مىشود. انسان وقتى كه معصيتى را كرد، متذكر به عواقب اين معصيت شد، ربما انسانى باشد كه قلبش سياه نشده است پشيمان مىشود كه من چرا اين عمل را كردم، كاش نمىكردم. كاش نمىكردم، زبان حال قلبى است. در اين صورت آن كسى كه مىخواهد غسل توبه بكند ندم قبل از غسل موجود شده است. چونكه انسان پشيمان مىشود مىگويد بلند شويم غسل توبه بكنيم. پس چه بگوييم موجب اين غسل معصيت است، چه بگوييم اين براى توبه است، توبه هم در قبل از غسل موجود مىشود آن ندم.
جماعتى گفتهاند بر اينكه ندم تنها توبه نيست، بايد مقارن به استغفار بشود. بعد از ندم استغفار بكند كه استغفار بكند استغفر الله ربى و اتوب عليه. بنا بر اينكه كسى ملتزم بشود كه اين استغفار متمم توبه است، توبه تماميتش بالاستغفار است اين غسل قبل التوبه واقع مىشود. يعنى قبل المتمم كه غسل مىكند بعد از غسل استغفار مىكند. داخل قسم اول مىشود. قسم اول اين است كه غسل را قبل از فعل اتيان بكند. ولكن ظاهر رواياتى كه در توبه وارد شده است ولو استغفار مطلوب است و مرغوب است، از عبادات است ولكن خود آن ندم كافى است در تحقق توبه. كفى فى التوبة الندم. در روايت معتبرهاى وارد شده است، خود توبه كافى است. بدان جهت صاحب عروه قدس الله نفسه الشريف يك چيزى مىفرمايد، مىگويد كه اين غسل در ما نحن فيه براى كمال توبه است. چونكه استغفار اينها كه شرط نشد بر توبه، لازم نشد. براى اينكه توبه، توبه كامله بشود در اين صورت غسل مىكند براى آن مقارن التوبه يا بعدا ندم، كما اينكه استغفار كمال مىآورد براى توبه. يا سريع الاجابه مىشود توبهاش. ظاهر اين روايت و هكذا بر اينكه ظاهر ما غرضه الاستغفار عبارت از اين است كه استغفار و اينها بعد از ندمى كه هست، اينها مرتبه عالى توبه است. يعنى توبه، توبه كامله مىشود، استغفار.
عرض مىكنم بر اينكه اين خيلى در ما نحن فيه مهم نيست. مهم در ما نحن فيه اين است، ايشان در قسم اول كه ذكر مىكند اين غسل توبه را مىگويد غسل توبه مستحب است بر آن كسى كه مسلمان شده است. مىخواهد مسلمان بشود يا غسل توبه مستحب است مسلمان بشود از كفر اصلى يا از ارتداد. بعد ايشان مىفرمايد بر اينكه كسى كه مسلمان شده است از كفر اصلى يا از ارتداد، مستحب است غسل بكند. بعد مىگويد بلكه از كل معصيت كبيره، و معاصى كبيرهاى كه هست، معاصى كبيره را وقتى كه مرتكب شده است توبه مىخواهد بكند، غسل بكند. مىدانيد كه اصرار بر صغيره خودش كبيره است. لا صغيرة مع الاصرار. اصرار كه كرد بر صغيره، مكررا اتيان كرد آن وقت كبيره مىشود. بعد مىفرمايد بل عن الصغيرة عن وجه. بلكه مىشود گفت كه اين غسل توبه در ارتكاب صغيره هم مستحب است. اين ايشان اينجور مىفرمايد. آن وقت كلام اين است كه مدرك اين حكم چيست؟
محقق قدس الله نفسه الشريف در معتبر [1]معترض شده است به غسل التوبة. و اينكه توبه از كفر باشد. توبه از ارتداد باشد، توبه از معاصى كبيره باشد. اين توبه كردن مستحب است. دليل چيست؟ فرموده است روايتى كه در مقام هست نمىشود به او استدلال كرد، آن روايت دو تا عيب دارد. يكى اينكه من حيث السند ضعيف است، مرسل است ديگرى هم اين كه مورد خاص را شامل مىشود. مراد از مورد خاص يعنى معصيت خاصه را شامل مىشود. گفتيم كل معاصى آخر. حتى اسلام از كفر و ارتداد. گفته است تناوله معينا. يعنى مورد خاص و معصيت معين را شامل است.
پس يا محقق چه كنيم؟ گفته است ولكن يك سه وجه ديگرى هست كه ملتزم مىشويم به استحباب. يكى اجماع است كه اصحاب ملتزم شدهاند. دومى اين است كه غسل خودش فى نفسه خير است. و خير را هميشه اتيان كردن خير مىشود. سومى اين است كه اين تفأل به غفران است. كسى اگر غسل بكند غسلش تفأل به غفران است. يعنى تفأل بر اين است كه آن دنصى كه هست، دنص معصيت انشاء الله زايل شد. بدنم را كه شستم، انشاء الله آن دنص و آن ذنب هم شسته شده است. تفأل بر او است.
بدان جهت اين كلمات را از محقق بايد حساب كرد كه اينها چه مىگويد ايشان. يكى را سابقا گفتيم كه در ما نحن فيه اجماع به درد نمىخورد. چونكه در ما نحن فيه جاى مورد تسامح در ادله سنن است پيش مشهور. اين را هم الان يك كلمه آمد بگويم، هميشه كه دعواى اجماع مىشود و دعواى تسالم مىشود اين برگشتش به دعواى شهرت است. مشهور علما، چرا؟ چونكه اصحاب ما علمايى داشتهاند كه از آنها چيزى در دست ما نيست. كتبشان در دست ما نيست. اين جوامعى كه در دست ما است، از قدما باقى مانده است يك چند كتاب ديگر، اينها باقى مانده است. ديگران بودند، كتب اينها، اجلايى بودند، كتب اينها نرسيده است. بدان جهت ما مىتوانيم بگوييم كه مشهور اينجور گفتهاند. حقيقتا مشهور است. دعواى اجماع نيست. چونكه حقيقتا مشهور است، در جايى كه احتمال باشد كه مستند اين مشهور اين است، او قيمتى ندارد آن مستند اگر تمام نشود به نظر ما. مستند اينها آن اخبار معروف و اخبار تسامح در ادله سنن است كه متعرض شديم و مدلول آنها را گفتيم و گفتيم آنها استحباب را بر عملى كه خبر ضعيفى وارد شده است در مطلوبيت آن عمل، مطلوبيت و مشروعيتش را اثبات نمىكند. ثواب موعود در آن خبر را بالاتيان به آن عمل رجاءً او را اثبات مىكند. كما ذكرنا سابقا. بدان جهت فتوا مىرود اجماع علما.
اينكه فرمود اين روايت ضعيف است، مرسل است، كانّ محقق قدس الله نفسه الشريف نمىدانم اين كافى را ملاحظه نكرده بود. اين روايت را كه مىخوانم هم صدوق نقل كرده است، هم شيخ نقل كرده است، هم كلينى نقل كرده است. تهذيب كه شيخ است، و صدوق كه فقيه است، آنها مرسلا نقل كردهاند و اما كافى سند را به تمامه نقل كرده است و صاحب وسايل هم اين روايت را از خود كافى نقل مىكند. خودش سند مسندا نقل مىكند و بعد مىفرمايد كه رواه الصدوق و الشيخ مرسلا. كانّ محقق قدس الله نفسه الشريف كافى پيششان نبوده است آن وقت كه مىنوشتند آنجا را ملاحظه كنند يا نمىدانم وجه ديگر چه بود. در باب هيجده[2] از ابواب اغسال مسنونه:
محمد ابن يعقوب عن على ابن ابراهيم، عن هارون ابن مسلم، على ابن ابراهيم كه جلالتش واضح است هارون ابن مسلم از ثقات است، عن مسعدة ابن صدقه. مسعدة ابن صدقه ثقه است. شخصى است معروف و ثقه. اين هم از آن رواياتى است كه صاحب كافى قدس الله نفسه الشريف، يعنى كلينى، بعضى روايات است كه در كافى به سه واسطه از امام نقل مىكند. آن راوىهايى كه بعضش طويل العمر بودند به واسطه آنها به سه واسطه به امام مىرسد. اين روايت هم از آنها است. على ابن ابراهيم عن هارون ابن مسلم، عن مسعدة ابن زياد، قال كنت عند ابى عبد الله عليه السلام فقال له رجل بابى انت و امى، پدر و مادرم قربان تو بشود. اين معلوم مىشود اين شخص سائلى كه مىگويند امام سؤال براى چيزى كه هست، محل ابتلاء خودش است. حكم را سؤال مىكند. بابى انت و امى انى ادخل كنيفا. من داخل مىشود به كنيف كه همان مستراح است. در آن روايت تهذيب ادخل مخرج است، هر دو يكى است فرقى نمىكند. ولى جيران، براى من همسايههايى است و عندهم جوار، پيش آنها جاريههايى است يتغنين و يضربن بالعود. آنها مىخوانند، غنا مىكنند. آن آلات لهو را مىزنند. فربما اطلتُ الجلوس بسا اوقات من تأخير مىكنم در اين مستراح خراب شده. فربما اطلت الجلوس استماعا منى لهنّ مىخواهم گوش بدهم كه ببينم، فقال لا تفعل. امام فرمود نكن اين كار را. اين درست توجه كنيد، اين ظاهر اين روايت اين است كه خود سائل مىدانست كه گوش دادن براى غنا و گوش دادن براى آلات لهو حرام است. بدان جهت اينها را سؤال كرد. اين احتمال مىداد من كه نرفتهام گوش بكنم. من رفتهام قضاء حاجت بكنم، چونكه اضطرارا رفتهام اين اشكالى ندارد.
فقال لا تفعل، امام فرمود نكن. فقال الرجل و الله ما آتيتهن انما سماء اسمعه باذنی. من نيامدهام كه به آنها گوش بدهم، من آمدهام براى آن كار ديگر. خوب الان كه اينجور شد، گوش مىكنم. اين بقاء اينجور است. فقال بالله انت ما سمعت قول الله عزوجل، يقول ان السمع و البصر و الفؤاد، كل اولئك کان عنه مسئولا. فقال بلى والله كانى لم اسمع بهذا الآية من كتاب الله من عربي و لا اعجمى. فهميد كه اطلاق آيه شامل مىشود اين استماع، گوش دادن اختيارى است در مسأله بقاء در آنجا كه اختيارم باقى مانده است. ضرورتى در بقا ندارم. انشاء الله ديگر اين كار را نمىكنم و انّى استغفر الله من استغفار مىكنم. فقال له امام عليه السلام قم فاغتسل. بلند شو غسل بكن و سل ما بدا لك، هر چه مىخواهى از خدا بخواه كه تو را غفران كند. محتمل است قويا اين سل به معناى لغوى باشد يا صلاة حاجت بوده باشد كه حاجتش اين بوده باشد كه خداوند متعال از او ببخشد. هر دو احتمال دارد. چرا اين كار را بكن؟ قم فاغتسل. فانك كنت مقيم على امر عظيم تو بودى مرتكب مىشدى يك گناه بزرگى را. ما كان اسوء حالك لو متّ على ذلك، در آن حال مىمردى اينجور متنبه نمىشدى، چه مىشد حالت كه امام عليه السلام همين جور مىفرمايد كه مبتلا به عذاب مىشدى. احمد الله و سله التوبة من کل ما يكره. يكره به معناى لغوى است، محرم را هم مىگيرد. فانه لا يكره الا كل قبيح. خداوند الا كل قبيح را و القبيح دعه لاهله. اينجور معاصى قبيح را به اهلش واگذار كنيد. فانّ لكل اهلا، براى هر فعلى اهلى هست. روى اين حسابى كه هست در ما نحن فيه معلوم شد آن اشكال محقق هم درست نيست.
محقق بود كه اين روايت معين را شامل مىشود. يعنى فقط استماع غنا و استماع به آلات لحن را شامل مىشود. در مورد معين است، معلوم شد كه اين هم باطل است. چونكه امام تعليل فرمود فانك كنت مقيما على امر عظيم. اين معلوم مىشود كه يا اين غنا از چيزى كه هست استماع الآت غنا يا اين معصيت كبيره است مثل ساير معاصى يا اينكه چونكه اين مرد اصرار داشته است كبيره مىشد در حقش. بدان جهت على كل تقدير شرك بالله كه شد، از شرك مىخواهد خداوند عفو كند. توبه كند از آن شرك سابقىاش، از ارتداد سابقىاش، از آن شرب و خمرهايى كه مىكرد از آن فواحشى كه اتيان مىكرد آنجا اين تعليل به طريق اولى شامل مىشود. قم فاغتسل و سل ما بدا لك فانك مقيم على امر عظيم. كه معلوم مىشود كه امر عظيم توبه دارد.
بدان جهت است در آن روايت مباركه در ذهنم هست، ظاهرا سندش هم معتبر است. سند هم معتبر است، روايت، روايت صحيح است كه از امام عليه السلام مىپرسد در صلاة وتر در قنوتش چه بخوانم؟ امام مىفرمايد اسغتفر لربك من كل ذنب عظيم. بعد مىفرمايد امام عليه السلام و كل ذنب عظيم. همه اينها عظيم هستند در درگاه خداوندى. بدان جهت فى وجه كه در عبارت ايشان دارد غسل توبه در صغاير هم، در ارتكاب صغاير هم هست به اعتبار اين است كه وارد شده است كه كل ذنب عظيم. بدان جهت در ما نحن فيه اين غسل توبه مستحب مىشود براى او. ماند آن وقت يك اشكال رفت. آن اجماع هم كه گفتيم حالش را.
بعد دو حرف ديگر فرمود، گفت عيب ندارد محقق، غسل مستحب است، براى اينكه خير است و كل خير را مىشود اتيان كرد. اين حرف درست نيست. غسل آن وقتى كه خير است كه مشروعيتش ثابت بشود. عبادت است آخر. عبادتى كه هست، عبادتى انسان مىكند بايد مشروع باشد آن عبادت. آن عبادت را شارع اعتبار داده باشد. امر كرده باشد به او، ولو مستحبا و مفروض اين است كه اگر دليلى نبود اين غسلى در يك موردى شارع امر استحبابى دارد او رجاءً اتيان مىشود، اگر احتمال استحباب داده شد. والاّ اگر نه مىدانيم امر ندارد ولو استحبابا او كه خير نمىشود. خير آن وقتى است كه عباديتش ثابت شود يا محتمل بشود كه رجاءً اتيان كردنش خير مىشود. نه به قصد استحبابى كه گفتيم و منها هم اينجور است كه آنهايى كه تحت عنوان عام داخل هستند، آنها را به كيفت خاصه اتيان كردن و ملتزم شدند كه اين محبوب شارع است مىگويند بدعت است.
صاحب حدائق قدس الله نفسه [3]الشريف اشكال مىكند به اين كلام محقق. مىگويد اگر اينجور بوده باشد آن صوفيهاى كه جمع مىشوند ذكر مىكنند كل ذكر خدا هم خير است، او مشروع مىشود. ولكن آن كيفت، آن كيفيت ذكر و آنجور ذكر خواندن كه آنجور مىگويند او مشروعيتش ثابت نيست بلكه خلافش ثابت است. بدان جهت عملى عبادى را اتيان كردن بايد به امرش ثابت بشود يا امر به او محتمل بشود اگر در آن كيفيت يا در اصل العمل احتمال امر نشد اين داخل بدعت مىشود. بدان جهت ايشان يك كلام ديگر هم داشت با آن بزرگوار محقق قدس الله نفسه الشريف كه لسان المتقدمين است. محقق خيلى جلالت دارد. ولكن مىشود بر اينكه بعضا انسان يك چيزى را بفرمايد. بعد مىگويد كه اين تفأل است. با تفأل كه غسل مستحب نمىشود يا محقق. مثل اينكه حافظ را من باز كنم اين تفأل ببينم چه جور است اين عمل بياورم يا نياورم؟ مستحب است يا نه؟ مثل او مىشود. اگر دليل بر مشروعيت داشته باشد، آن وقت انسان مىگويد كه آنى كه خدا امر كرده بود من آن را اتيان كردم، انشاء الله خدا هم قبول كرده است، آنى را كه مىخواستم از او، او را به من اعطا مىكند. والاّ اگر مشروعيت ثابت نشود كه تفأل مثل آن تفألها مىشود. اين گذشت اين معنا.
اين اصل الحديث ثابت شد به اين معنا براى هر معصيتى كه انسان كرده است ولو صغير هم بوده باشد على وجه كه وجه درست است در آن روايت صحيحه دارد كل امر عظيم كنت مقيم على امر عظيم. امام هم در آن كبرى فرمود و كل الذنب العظيم بدان جهت غسل كردن براى توبه، عند التوبه، حين التوبه از آن عمل، غسل كردن مستحب است كما ذكرنا. بما انّه صلاة احتمال دارد كه دعا بوده باشد چونكه ذيل حديث هم دارد بر اينكه غسل بكن در آن روايت شيخ دارد، غسل بكند بعد آنى را كه مىخواهى، غسل بكن بعد از غسل هم استغفار بكن، بدان جهت سل ما بدا را به معناى دعا محتمل است بوده باشد كما ذكرنا. اين اصل اين.
و از اين جهتى كه گفتم ظاهر سؤال اين شخص، بعد هم كه مىگويد، سؤال مىكند از امام عليه السلام، احتمال مىداد بر اينكه گوش دادن ولو اين گوش دادن اصلش به جهت ضرورت است كه آمده است اين گوش دادن در اثناء كه اختيارى مىشود، احتمال مىداد اين حرام بوده باشد، كه امام فرمود امر عظيم است، اين غنا و يضربن العود به مقتضاى سؤالى كه مىگويد ما همسايههايى داريم جوارى، اين غنا، غنا لهوی است و ضرب العود، ضرب العود لهوى است. يعنى استعمالات آلات لهوی در لحو آنى كه مىشود از اين روايت مباركه استفاده كرد مجموع مدخليت ندارد. چونكه نمىشود گفت كه غنا لهوى تنها باشد حلال. ضرب العود تنها باشد لهوى، حلال. دو تا وقتى كه جمع شدند حرام مىشود. نه، اين را سائل خودش مىدانست كه گوش دادن به اينها حرام است. سؤال كرد بر اينكه در اين صورت چه جور است؟ امام عليه السلام فرمود فرقى ندارد. اين گوش دادن با آن گوش دادن ديگر. هر دو حرام هستند در حرمت و اينكه غضب الهى و عذاب الهى را مىآورد. اين را مىدانيد كه بعضىها مناقشه مىكنند، سؤال مىكنند، شما هى مىنويسيد لهوى، لهوى در استفتاعات مراد از لهوى چيست؟ ملاكش چيست؟ ما هم در جواب مىنويسيم كه لهوى يعنى يك زدنى باشد كه آن مجالسى كه مجالس فسق و فجور است و عشق بازى است و خوشگذرانى است، آنها هم اينجور مىزنند. جور ديگر نمىزنند. آنها خودشان، غنا غير از زدن آلات لهو است. استعمالات لهوى است. غنا همان آوازه خوانى است. آلات موسيقى نباشد خودش محرم است. احتياجى به استعمالات آلات لهوى ندارد. حتى در عروسىها كه روايت معتبره دارد در آن عروسى جايز است غنا، آن غنا لهوى عيبى ندارد، استثنا خورده است. اما استعمالات آلات لهوى استثنا نخورده است، حتى در عروسى.
بدان جهت در ما نحن فيه آن غنا، غناء لهوى است و استعمال، استعمال آلات لهوى است. بدان جهت اگر شخصى اشعار عارفه بخواند، اما زدنش، همان زدن است. همان نحوى كه آنها در لهو مىزنند اين زدن هم همان زدن است. فرقى ندارد. فرقى ندارد يعنى عرفا فرقى ندارد. نگوييد كه اين زدن يك ملاك علمى دارد. آنى كه آنجور مىزند اين جهتش با اين نكاتى كه با هم فرق دارند. نه فرقى نداشته باشد عرفا، چونكه الفاظ حمل مىشود به معانى عرفيهاشان. اهل العرف بگوييد، بگوييد والله آن كه اينجور مىزند آن هم همين جور مىزند. منتهى آن يك چيزهاى ديگر هم مىگويد اين نه، حرف حسابى مىزند. اگر اينجور بوده باشد، حرام است. حرام است اين. بايد اجتناب كرد، والاّ مثل آن مردى مىشوم كه امام عليه السلام فرمود بر اينكه ما كان اسوء حالك لو مت على ذلك. اين فرقى ندارد. لهو ملاكش اين است. آنهايى كه اهل خوشگذرانى هستند، اهل عشق بازى هستند، كذا هستند، آنها هم كه مىزنند همين جور مىزنند. ملاكش اين است. غناء لهوى هم معلوم كه چه مىشود؟ غنا لهوى هم آنها كه مىخوانند همين جور مىخوانند. بدان جهت در ما نحن فيه بما اينكه اينها هم ديگر هر كدام حرام مستقل است، خواندش جور ديگر است. ولكن آن جور ديگر باشد، ولكن زدنش همين جور است، اهلش مىداند چه مىگويم.
بدان جهت اين را گذشتيم. بعد در ما نحن فيه صاحب عروه قدس الله نفسه الشريفى كه هست از آن اغسال مستحبه بعض اغسال را ذكر كرده است و ما گفتيم آن اغسالى كه استحباب آنها ثابت شده است مشروعيت آنها ثابت شده است، آنها را مىگوييم. يكى از آن اغسال غسل براى صلاة استقاء است. در عروه مىفرمايد بر اينكه انسان غسل مىكند صلاة استسقاء بخواند. بعد مىفرمايد كه نه، صلاة مدخليتى ندارد. كما اينكه همين جور هم هست. براى استسقاء غسل كردن، مىخواهد دعا بكند از خداوند متعال تضرع بكند، صلاتش را نمىخواند. تضرع بكند فى نزول المطر، كه مطر را نازل بكند خداوند غسل مستحب است. اين در موثقه سماعه بود. در موثقه سماعه از آن غسلهايى كه امام عليه السلام بيان فرموده بودند از آنها يكى، فرموده بود بر اينكه و غسل الاستسقاء واجب. يعنى طلب مطر چه به صلاة بشود چه به غير صلاة.
يكى هم از غسلهايى كه مشروع است، غسل الاستخاره است كه در همين موثقه هم وارد شده بود در ذيلش همين جور است و غسل الاستخارة مستحب. استخاره يعنى طلب الخير. يك صلاة استخاره است فرقى نمىكند كه آدابش ذكر شده است صلاة الاستخاره كه بعد از سجده ثانيه چه مىگويند. هم اطلاق دارد غسل الاستخاره شامل مىشود هم آن موردى را كه هم آن صلاة را مىخواهد اتيان بكند يا مىخواهد طلب خير از خدا بكند. استخاره يعنى طلب الخير. از خداوند طلب الخير بكند. نه استخاره از قرآن كه او را باز مىكنند، او را نمىگوييم. استخاره طلب الخير. يكى همان صلاة استخاره است كه اسمش را صلاة استخاره مىگويند يكى هم اين است. اينها استحبابش ثابت شده است.
اما يكى از غسلهايى كه ايشان مىفرمايد در عروه غسل براى او مستحب است غسل كردن مستحب است بر كسى كه ميت را مىخواهد بشويد. بدان جهت در ما نحن فيه يكى از غسلهاى مستحبى مىگويد اين غسل كردن است براى تغسيل الميت. آن كسى كه ميت را غسل مىدهد يا كفن مىكند او مستحب است غسل بكند. ايشان در عروه به اين معنا فتوا مىدهند. الظاهر و الله العالم اين جور است كه اين تغسيل، آن كسى كه غسل مىدهد ميت را، بايد غسل بكند اين كانّ يك اشتباهى شده است در مقام، مىدانيد آن كسى كه ميت را غسل مىدهد به گردنش غسل مسّ ميت مىآيد. ميت را مسّ مىكند. آن وقتى كه همين جور است با دستش غسل مىدهد، چيزى حائل نيست. نوعا اگر حائل هم باشد يك جايى از بدنش مىخورد به بدن ميت. كسى كه ميت را غسل مىدهد، غسل مسّ ميت به گردنش مىآيد. آنى كه در روايات دارد، در رواياتى كه در ما نحن فيه به آنها تمسك شده است كه در ما نحن فيه غسل مستحب است براى آن شخصى كه فرض كنيد در آن صحيحه محمد ابن مسلم روايت يازدهمى است، در باب اول از ابواب اغسال مسنونه و اذا غسلت ميتة او كفنته او مسسته بعد ما يبرد. اگر بخواهى بشويى ميت را كفن بكنى، يا مس بكنى بعد ما يبرد، غسل بكن. اين غسل، غسل مسّ ميت است. نه اينكه مستحب است آن كسى كه ميت را غسل داده است غسل تغسيل الميت بكند. غسل تغسيل الميت، غسل آخرى نيست. همان غسل مسّ الميت است كه اگر فرض كنيد غسل داد شست بايد غسل ميت را بكند. و كفّنته، خوب كفن كه كرد غسل ندارد دستش بخورد به او. چونكه وقت كفن كردن ميت غسل داده شده است. ميتى كه غسل داده شده است مسّ بكنى، غسل مسّ ميت نمىآيد. گفتيم عيبى ندارد.
سابقا گفتيم در بحث غسل مسّ ميت، ميت اگر غسل داده شده باشد هم مستحب است، كسى كه مس مىكند غسل كند او را و در موثقه عمار [4]وارد شده بود. موثقه عمار در باب سه از ابواب غسل المس بود.
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يَغْتَسِلُ الَّذِي غَسَّلَ الْمَيِّتَ- وَ كُلُّ مَنْ مَسَّ مَيِّتاً فَعَلَيْهِ الْغُسْلُ» هر كسى كه ميت را مس كرده است غسل است و «وَ إِنْ كَانَ الْمَيِّتُ قَدْ غُسِّلَ» ولو ميت شسته شده باشد، غسلش تمام شده باشد. گفتيم مستحب است. اين غسل آخر نيست. اين همان غسل مس الميت است بر كسى كه ميت را شسته است، مس كرده است، واجب است. و اما آن كسى كه كفن مىكند باب سه از ابواب غسل مس الميت بود. غاية الامر اما اگر ميت غسل داده باشند، يا موقع كفن يا كفن هم تمام شده است، ولكن آن وقتى كه مىخواست به قبر بگذارد آن سرش كه عبارت از آن عقدهاى كه از طرف سر باز مىشود تا صورت به زمين گذاشته بشود مستحب است دستش خورد به صورت ميت. آن بالشى كه آخرين بالشى انسان است از دار دنيا كه مىرود اولش بالش آن خاك است كه به صورت بالش دربياورند. و روى ميت را روى آن بگذارند، خورد به صورت ميت. اين غسل مستحب است. غسل مس الميت. اين روايت، اين را مىگويد. اين غسل آخرى نيست. اگر شما ديديد بر اينكه در ما نحن فيه در اغسال مستحبه، غسل تغسيل الميت ذكر نشد، اين به جهت اين است كه اين غسل، غسل آخر نيست. اين همان غسل المس الميت است. منتهى در اين موارد مستحب است.
و الله سبحانه هو العالم.
[1] و غسل التوبة مستحب، و هو مذهب الخمسة. و استدل الشيخ في التهذيب بأن قال: روي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام انه قال لمن ذكر انه يستمع الغناء من جوار يغنين: «قم فاغتسل و صل ما بدا لك و استغفر اللّه و اسأله التوبة». و هذه مرسلة، و هي متناولة لصورة معينة، فلا يتناول غيرها. و العمدة فتوى الأصحاب، منضما الى ان الغسل خير فيكون مرادا، و لأنه يقال بغسل الذنب، و الخروج من دنسه؛ نجم الدين جعفر بن حسن محقق حلی، المعتبر في شرح المختصر(قم، مؤسسه سيد الشهداء عليه السلام، چ1، ت1407)، ج1، ص359.
[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي- إِنِّي أَدْخُلُ كَنِيفاً وَ لِي جِيرَانٌ- وَ عِنْدَهُمْ جَوَارٍ يَتَغَنَّيْنَ وَ يَضْرِبْنَ بِالْعُودِ- فَرُبَّمَا أَطَلْتُ الْجُلُوسَ اسْتِمَاعاً مِنِّي لَهُنَّ- فَقَالَ ع لَا تَفْعَلْ- فَقَالَ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ مَا آتِيهِنَّ- إِنَّمَا هُوَ سَمَاعٌ أَسْمَعُهُ بِأُذُنِي فَقَالَ ع لِلَّهِ أَنْتَ- أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ يَقُولُ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ- كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا- فَقَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي لَمْ أَسْمَعْ بِهَذِهِ الْآيَةِ- مِنْ كِتَابِ اللَّهِ مِنْ عَرَبِيٍّ وَ لَا مِنْ عَجَمِيٍّ- لَا جَرَمَ أَنِّي لَا أَعُودُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ أَنِّي أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ- فَقَالَ لَهُ قُمْ فَاغْتَسِلْ وَ صَلِّ مَا بَدَا لَكَ- فَإِنَّكَ كُنْتَ مُقِيماً عَلَى أَمْرٍ عَظِيمٍ- مَا كَانَ أَسْوَأَ حَالَكَ لَوْ مِتَّ عَلَى ذَلِكَ- احْمَدِ اللَّهَ وَ سَلْهُ التَّوْبَةَ مِنْ كُلِّ مَا يَكْرَهُ- فَإِنَّهُ لَا يَكْرَهُ إِلَّا كُلَّ قَبِيحٍ- وَ الْقَبِيحَ دَعْهُ لِأَهْلِهِ فَإِنَّ لِكُلٍّ أَهْلًا؛ شيخ حر عاملی ،وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص331.
[3] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج4، ص193.
[4] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة، (قم، مؤسسة آل بيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج1، ص 295.