«الخامس غسل من فرط في صلاة الكسوفينمع احتراق القرص أي تركها عمدا فإنه يستحب أن يغتسل و يقضيها و حكم بعضهم بوجوبه و الأقوى عدم الوجوب و إن كان الأحوط عدم تركه و الظاهر أنه مستحب نفسي بعد التفريط المذكور و لكن يحتمل أن يكون لأجل القضاء كما هو مذهب جماعة فالأولى الإتيان به بقصد القربة لا بملاحظة غاية أو سبب و إذا لم يكن الترك عن تفريط أو لم يكن القرص محترقا لا يكون مستحبا و إن قيل باستحبابه مع التعمد مطلقا و قيل باستحبابه مع احتراق القرص مطلقا»[1].
از بعضى اصحابنا نقل شده است وقتى كه قرص قمر يا قرص شمس خسوف و كسوف پيدا كرد كلّياً كه از او تعبير مىشود به احتراق القرص، اگر كسى صلاة آيات را عمداً و متعمداً تفريط كند و نخواند، آن وقتى كه اين صلاة را قضا مىكند، بايد براى اين قضا غسل كند قبل از صلاة. اين بعضى اصحابنا ملتزم شدهاند از قدما بلكه بعضى متأخّرين كه اين غسلى كه هست واجب است. بايد اين قيود كه احتراق قرص بشود كلّياً و شخص در وقت آن صلاة آيات تفريط كند. نه اين كه توى خواب بوده باشد و معذور بوده باشد. اين وقتى كه قرص كلّيتاً گرفت، او صلاة الآيات بايد قضا بشود. ولو شخص تفريط نكند. و امّا آن كسى كه تفريط كرده است و صلاة را مىتوانست در وقتش بخواند، نخوانده است او بايد غسل بكند. و اكثر اصحاب ما من المتقدّمين و الجلّ المتأخّرين ملتزم شدهاند كه اين غسل مستحب است. و بعضى از اصحاب تردد كردهاند كه اين واجب است يا مستحب است. مثل اين كه ظاهر كلام صاحب الحدائق است رضوان الله عليه. در مستحب بودنش اشكال مىكند كه ملتزم به استحباب بشويم. وجهاش هم معلوم مىشود كه چرا؟ در ما نحن فيه اصل اين معنا غسل تشريعش براى آن كسى كه قضا مىكند صلاة الآيات را فى الجمله، تشريع غسل محرز است. و ثابت است. اشكالى در او نيست.
انّما الكلام در اين قيودى است كه در كلمات اصحاب ذكر شده است. يكى از آن قيود احتراق كلّ القرص است. اين عيبى ندارد. آن احتراق قرص الكل اين مسلّم است ما بين همه. ولكن اين احتراق القرصى كه هست، تفريط صلاة فى وقتها تعمّدى بوده باشد. اين يك قيد.
قيد ديگر اين است اگر فرض كنيد احتراق قرص كلّاً شد. ولكن شخص در وقتش مىخواهد اتيان بكند. غسل در اين صورت هم مشروع است و مشروعيّتش ثابت است يا مشروعيّت ثبوتى ندارد. اين خصوصيات و بعضى خصوصيات ديگر كه بيان خواهيم كرد تفصيلاً، اينها محلّ كلام است ما بين اصحاب.
بدان جهت ما اول بايد مدرك اين حكم را پيدا كنيم و بعد از اين كه مدرك حكم و خطاب شرعى پيدا شد، روايت من حيث السّند تمام شد، حساب بكنيم كه دلالتش چه قدر است. اگر آن دلالت چه قدر است دليلى بر خلاف او نداشتيم، به آن مقدار از دلالتى كه دلالت مىكند اخذ مىكنيم. عرض مىكنم اين حكم غسل فى ما فحصنا غير از آن فقه رضوى كه با او فعلاً كارى نداريم، غير از او در سه تا روايتى اين حكم را پيدا كردهايم كه در اين سه روايت ذكر شده است. يعنى قبل از ما پيدا كردهاند. ما هم از كلام آنها استفاده كردهايم.
يكى از آن رواياتى كه هست، صحيحه محمد ابن مسلم است. اين صحيحه محمد ابن مسلم را شيخ قدس الله نفسه الشّريف در تهذيب اين جور نقل كرده است از كتاب حسين ابن سعيد روايت 11 است[2] در باب اول از ابواب اغسال مسنونه:
« و عنه يعنى عن الحسين بن سعيد عن حمّاد عن حريز عن محمد ابن مسلم عن احدهما (ع)». آن جا دارد بر اين كه «الغسل فى سبعة عشر موطناً». اين جور فرموده است. آن جا اين اغسال را كه شمرده است، غسل آخرى كه آن «وَ غُسْلُ الْكُسُوفِ إِذَا احْتَرَقَ الْقُرْصُ كُلُّهُ فَاغْتَسِلْ». يکی از آنها غسل كسوف است. اذ احترق القرص كلّه فاغتسل. وقتى كه قرص تمامىاش احتراق پيدا كرد، آن وقت غسل بكن. آن جايى كه مىبينيد كه اين روايت اطلاق دارد. غسل بكن. چه ادايش بوده باشد، چه قضايش بوده باشد.
بعضىها فرمودهاند اين استحباب غسل در كسوف الشّمس است. و امّا در خسوف القمر استحبابش ثابت نشده است. چون كه اين جا دارد كه و غسل الكسوف اذااحترق القرص كلّه فاغتسل، اين مال كسوف الشّمس است.
اين حرف درست نيست. اين خسوف با كسوف ولو فرق دارد، ولكن اطلاق الكسوف بر خسوف القمر امر شايعى است. در آن خسوف القمر كه صلاة آيات واجب است به رواياتش نگاه بكنيد، در اغلب آنها اين است كه اذا كسف القمر. وقتى كه قمر كسف خسوف پيدا كرد. اين جور نيست كه كسوف به خسوف اطلاق نشود. صلاة الآيات، صلاة الكسوفين مىگويند، اطلاق خسوف بر كسوف قمر امر شايعى است. حتّى در اين مورد هم همين جور است.
يكى از رواياتى كه نقل مىكنيم از سه روايت مرسله حريز است در باب 25 از ابواب اغسال مسنونه. كه استحباب الغسل لمن ترك صلاة الكسوف متعمداً مع احتراق القرص كلّه. آن جا صاحب وسائل نقل كرده است. يك روايت است:
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا انْكَسَفَ الْقَمَرُ فَاسْتَيْقَظَ الرَّجُلُ وَ لَمْ يُصَلِّ- فَلْيَغْتَسِلْ مِنْ غَدٍ وَ لْيَقْضِ الصَّلَاةَ- وَ إِنْ لَمْ يَسْتَيْقِظْ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِانْكِسَافِ الْقَمَرِ- فَلَيْسَ عَلَيْهِ إِلَّا الْقَضَاءُ بِغَيْرِ غُسْلٍ».[3] اين دلالت بر فتواى مشهور مىكند. اذ انكسف القمر. اگر قمر كسوف پيدا كرد. فاستيقظ الرّجل رجل و لم يصل هم بيدار شد، فَلْيَغْتَسِلْ مِنْ غَدٍ. مىدانيد كه اين كسوف قمر در شب مىشود. اين هم پا شد از خواب. ديد كه خوابش مىآيد. پا شد كه كسوف قمر شده است. خسوف قمر شده است. فاستيقظ الرّجل چون كه استيقاظ از خواب پا شدن نوعاً در شب مىشود. خودش هم اذ انكسف القمر است. فَاسْتَيْقَظَ الرَّجُلُ وَ لَمْ يُصَلِّ- فَلْيَغْتَسِلْ مِنْ غَدٍ. اين فليغتسل همان تعمّد اختيارى است. تفريط اختيارى است. گفت بابا دو باره می خوابم خدا ارحم الرّاحمين است. قضايش را مىخوانيم. فاستيقظ الرّجل و لم يصل فليغتسل من غدٍ. صبح كه مىشود بايد غسل بكند و ليقض الصّلاة. صلاة را قضا بكند. و ان لم يستيقظ و امّا اگر بيدار نشد، معذور بود، تفريطى نكرد «وَ إِنْ لَمْ يَسْتَيْقِظْ وَ لَمْ يَعْلَمْ بِانْكِسَافِ الْقَمَرِ- فَلَيْسَ عَلَيْهِ إِلَّا الْقَضَاءُ بِغَيْرِ غُسْلٍ». قضا فقط واجب است. ديگر غسل نيست بر او.
اين روايت مطابق با فتواى مشهور است. ولكن مشهور قيد كردهاند كه اذا احترق القرص كلّه. اين سرّش اين است كه رواياتى داريم كه اگر روايات هم معتبر است، مفتی به است. صلاة الآيات آن وقتى قضا دارد كه قرص كلّش گرفته بشود. آن كسى كه نمىدانست آن وقتى قضا بر او واجب است كه كلّش گرفته بشود. يا نصف بيشترى على اختلافى كه آن جا است. و امّا اگر كلّش گرفته نشود، قضا ندارد به آن كسى كه نمىدانسته است. چون كه در اين روايت دارد و ان لم يعلم بانخساف القمر فليس عليه الاّ القضاء مشهور اين را حمل كردهاند كه مراد انكساف الكل است. چون كه ذيلش قرينه است كه انكساف الكل شده است. بدان جهت در ما نحن فيه اين مطابق با فتواى مشهور است.
اين كه مشهور كل را اعتبار كردهاند، احتراق الكل، در اين روايت نيست، سرّش اين است كه آن كسى كه معذور بود در خواب بود نفهميده بود در او قضا نيست الاّ مع احتراق الكل، كما فى الرّوايات هم اين جور است. يك جهتى هم است از نصف بيشتر باشد كه بحث خواهيم كرد اگر عمر وفا كرد انشاء الله در صلاة الآيات. اين مشهور چون كه گفتهاند قضا بر معذور هم بدون غسل است يعنى قرص كلّش گرفته شده است. بدان جهت قرص اگر كلّش گرفته شد كسى اگر اختياراً تفريط كرد غسل كند. بعضىها حمل كردهاند كه غسل وجودى است. بعضىها اكثر حمل بر استحباب كردهاند. اين روايت سندش اشكال دارد كه مرسله است. اين شاهد بر اين است كه اذا انكسف كسوف بر خسوف قمر اطلاق مىشود. كسى كه روايات صلاة الآيات را كه در كسوفين وارد است به آن روايات نگاه بكند، قطع دارد كه مراد از كسوف وقتى كه گفته مىشود، فرقى نمىكند كسوف شمس باشد يا كسوف قمر بوده باشد. اين دو تا روايت را خوانديم. ولكن در آن روايت اولى كما ذكرنا اين بود كه و غسل الكسوف اذا احترق قرص كلّه. قرص كلّش گرفته بشود.
در ما نحن فيه يك روايت ديگرى[4] دارد. اين صحيحه محمد ابن مسلم عن احدهما (ع) است. مقتضاى اين روايت اين است كه غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه فاغتسل. در وقت باشد، بعد الوقت بوده باشد، تفريط كرده باشد، يا نكرده باشى، غسل در تمامى صور امر به غسل است. اين مقتضاى اطلاق اين است. در ما نحن فيه اين محمد ابن مسلم صحيحهاى دارد. اين صحيحه را شيخ در تهذيب نقل كرده است از حسين ابن سعيد.
يك صحيحهاى هم دارد محمد ابن مسلم[5] او را صدوق عليه الرّحمه در من لا يحضر الفقيه مرسلاً نقل كرده است، ولكن در خصال مسنداً نقل كرده است. آن جا اين است و فى الخصال اينها را كه مىشمارد غسلها را، آن جا هم اين جور است كه و غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه اين روايت در آن صحيحه محمد ابن مسلم است كه روايت چهارمى است در اين باب اول. اذا احترق القرص كلّه فاستيقظت تو هم پا شدى از خواب. و لم تصلّى و نماز آيات را نخواندى، فعليك ان تغتسل و تقضى الصّلاة. تو وظيفهات اين است كه غسل بكنى، و صلاة را بياورى. اذ احترق القرص كلّه. خب معلوم است كه فاستيقظت از خواب پا شدى و لم تصلّ. و لم تصلّ بعضىها اشتباه كردهاند. لم تصلّ يعنى لم تصلّ بعد از بيدار شدن. چون كه قبل در خواب كه نماز نمىخواند انسان در خواب. و لم تصلّ نخواندى. نخواندى مىشود چه چيز؟ تعمّد. همين جور مىشود ديگر. پا شده است. قرص هم گرفته است. نخواند. اين مىشود تعمّد. اين كه در آن روايت دارد كه فكسل اين همان مضمون است. چيز ديگرى نيست. نخواندن در وقت است. در اين صورت هم تو نخواندى، بعد بايد اتيان بكنى. ساقط نمىشود. ولكن يك چيز ديگر گردنت مىآيد. فعليك ان تغتسل و تقضی الصّلاة. اين تقضى هم به معناى قضاى اصطلاحى است. چون كه فرض اين است كه در وقتش نخوانده است. لم تصلّ بعد الاستيقاظ است. بعد از استيقاظ نخواندى بعد از پا شدن، اين جا هم قبل از اين اينجور در صحيحه است كه و غسل الكسوف. اسم اين هم غسل كسوف است. اذا احترق القرص كلّه فاستيقظت. آن استيقاظ از خواب پا شدن نوعاً اين عادتاً كى مىشود. شب مىشود يا روز كه عبارت از آن، خودمان را ملاحظه كنيد. آنهايى كه بودند و كارى كردند روزها آنها اين فاستيقظت خودش قرينه است كه در شب است. اين كسوف قمر است.
بدان جهت اين اختصاص دادن اين حكم به كسوف الشّمس در صورت كسوف الشّمس اين حكم اغتسال ثابت است، اين بلاوجه است. بلكه كما ذكر البعض الاصحاب اين حكم مال خسوف القمر است. تعدّى كردن از خسوف القمر به خسوف الشّمس اين اشكال كردهاند كه تعدّى نمىشود.
ولكن ما اشكال نمىكنيم اين جهت را. ولو در ما نحن فيه فاستيقظت دارد. الاّ انّه در ما نحن فيه آن اذا كسف، در آن روايت اولى كه داشت كه صحيحه اولى بود، در آن صحيحه اولى اين جور بود كه و غسل الكسوف اذ احترق القرص كلّه واجبٌ. كسوف فرقى نمىكند خسوف قمر باشد يا خسوف شمس بوده باشد. هر دو خسوف هستند كما ذكرنا. به هر دو كسوف. شما مراجعه كنيد به رواياتى كه در صلاة آيات در كسوفين وارد است، كسوف اطلاق مىشود بلافرقٍ اذا خسف القمر در آن روايات متعدد است.
بدان جهت مراد در ما نحن فيه گفتم آن مرسله حريز هم شاهد است. نگوييد مرسله حريز ضعيف است. مرسله است. اين كه در استعمالات الفاظ و در استظهار استعمال الفاظ ملاحظه صحّت سند نمىشود. چون كه اين شخص مرسله باشد، راوى آن مرسله آن شخص از خودش گفته باشد. از امام نشنيده است اين را. اين هم بوده باشد عرب است. معلوم مىشود كه عربها كسوف را استعمال مىكردند در مورد خسوف هم. بدان جهت در استشهاد به روايات، در استعمالات الفاظى كه در آنها واقع شده است سند معتبر نيست. بدان جهت مىگوييم مرسله حريز هم شاهد است بر اين كه كسوف به معناى خسوف است.
على كلّ تقديرٍ در ما نحن فيه اين جهت مىماند كه در يك صحيحه محمد ابن مسلم كه شيخ بيان كرده است، آن جا فقط قيد احتراق القرص است كلّه. امّا اين كه انسان عمداً به فوت بدهد، وقت باشد، خارج از وقت باشد، خارج از وقت كه شد عمداً به فوت بدهد، كسل باشد، يا نه عذرى داشته است در داخل الوقت نخوانده است، آن روايت محمد ابن مسلم عن احدهما(ع) كه شيخ نقل كرده است او مطلق است. ولكن آن روايتى كه صدوق عليه الرّحمه كه صحيحه محمد ابن مسلم است نقل كرده است عن ابى جعفرٍ(ع) آن جا احترق القرص كلّه، دو قيد ديگر دارند. احترق القرص كلّه فاستيقظت و لم تصلّ يعنى اداء نكردى. فوت شد. اداء نكردى آن وقت فعليك ان تغتسل و تقضى الصّلاة. صلاة را در خارج وقت اين دو تا قيد را اين دومى دارد، اولى ندارد. خب آن وقت گفتهاند بر اين كه نه اين جور نيست. خب مطلقا وقتى كه قرص كل شد خودش هم در شمس، اختصاص به شمس دادهاند غسل كردن مستحب است.
عرض مىكنم صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف[6] فرموده است كه اين دو تا روايت يكى است. هر دو از محمد ابن مسلم است عن ابى جعفرٍ(ع). منتهى شيخ عن احدهما تعبير كرده است. از ابى جعفر. يا صدوق عن احدهما بود. تعيين نشده بود، صدوق عن ابى جعفر چون كه سند صحيح بود، به امام(ع) فرقى نمىكند. امام صادق هم فرموده باشد به ابى جعفر مىشود نسبت داد. كما فى الرّوايات. آنى كه از ما شنيديد به پدر ما هم به جدّ ما هم نسبت بدهيد. گفته است كسى تأمّل بكند اين دو تا روايت يكى است. اين جور طعن كرده است ايشان به شيخ. فرموده است شيخ كسى كه ممارست بكند كه آن رواياتى را كه شيخ نقل كرده است خصوصاً در تهذيب مىبيند بر اين كه شيخ اشتباهش خيلى است. اين سهو مىكند شيخ. بلكه ايشان فرموده است اين سهو بر شيخ غالبى است. قلّما پيدا مىشود يك حديثى كه شيخ در متن يا در سند او اشتباه نكرده باشد. اين كلام صاحب الحدائق است. و مىگويد آن كسى كه ممارس است رواياتى را كه نقل كرده است به طرقش نقل كرده است، مىبيند بر اين كه همين جور است. در آن طرق بر راوىهايش اشتباه مىكند.
بعد ايشان فرموده است اين مورد هم يكى از آن موارد است. محمد ابن مسلم دو تا روايت نداشت. همان يك روايت بود كه صدوق نقل كرده است او را در خصال و در من لا يحضر الفقيه مرسلاً، شيخ در تهذيب كه نقل كرده است، آن زيادى را كه بود حذف كرده است سهواً. آن زيادى اين بود كه در آن صحيحه محمد ابن مسلم اين جور بود كه اذا احترق القرص كلّه فاستيقظت و لم تصلّ. اين فاستيقظت و لم تصلّ را حذف كرده است، ساقط كرده است شيخ. آن وقت آن جور در آمده است و غسل الكسوف. اذا احترق القرص كلّه عوض آنهايى كه آن جا ذكر شده است، كلمه فاغتسل را هم زياد كرده است كه جزا بشود و كلام درست بشود.
بدان جهت اين روايت از اعتبار افتاد بنا بر فرمايش صاحب الحدائق قدس الله نفسه الشّريف. ماند روايت فقيه و هكذا آنى كه در خصال نقل كرده است. در خصال هم دو تا قيد است ديگر. يكى اين است كه از خواب پا شود. يعنى تفريط كرده باشد و خودش هم قضا شده باشد و آن وقت غسل بكند.
عرض مىكنم امّا آنى كه ايشان به شيخ قدس الله نفسه الشّريف نسبت داده است اين اشتباهات را، ما آن جور به دست نياورديم از شيخ. بله اين جور است. به واسطه كثرت اشتغالاتش شيخ و كثرت تعليقاتش آن كسى كه كتاب مىنويسند مؤلّف است او مىداند چه مىگويم. آن مؤلّف وقتى كه مىنويسد، آن قصد و غرضش اين است كه آن مضمون را ذكر كند آنى كه توى ذهنش درست كرده است مطلب را. بدان جهت اين كه مىنويسد اگر بخواهد دوباره نگاه كند مىبيند در بعضى جاها مانده است. و كلمه مانده است. كلمه عكسى شده است. به جاى على ولى نوشته است مثلاً. او مىداند اين را. شيخ اين جور بود. لكثرة اشتغالاتش ديگر بعضاً اين جور بود. كلّش را ما نمىتوانيم بگوييم. يا غالباً اين جور بود الله يعلم. بعضاً آنى كه نوشته بود مىنوشت او را. ديگر بازنگرى نمىكرد به جهت كثرت اشتغالاتش.
به خلاف كلينى و صدوق قدس الله نفسه الشّريف. آنها هم كتابشان صغير الحجم بود. حتّى كافى قياس به تهذيب نمىشود. كثير الحجم است روايات تهذيب. حتّى در تهذيب مرحوم شيخ اول قصدش را داشت كه كتب استدلالى بنويسد. همين مثل ساير كتبها ديگر چند تا روايت ذكر كند يا آيهاى ذكر كند كه اين دليل مىشود. بعد خداوند متعال قلب او را منصرف كرده است از اين كه اين جور نكند اين كتاب را. رواياتى كه در اين باب هست آنها را جمع كند. اين يك لطف و مرحمت الهى بر شيعه بود. و الاّ اين تهذيب اگر لا سمح الله نبود يا از دست ما برود تهذيب لا سمح الله اين در فقه معطّل مىماند. چون كه رواياتى كه كلينى نقل كرده است يا صدوق در من لا يحضر الفقيه نقل كرده است، اينها وافى به فقه نيستند. روى اين اساس، روى اين كثرت الاشتغال خب قهراً بازنگرى هم در بعضى موارد نمىكرد خب اشتباه مىشد.
و امّا در آن جاهايى كه اهميت داده است به نكتهاى در خود آن باب است، رواياتش را نقل كرده است در آن اشتباهى نيست.روى اين اساس اين حرف را ما از صاحب حدائق قدس الله نفسه الشّريف به آن نحوى كه مىگويد با جلالتش مقامش قبول نمىتوانيم بكنيم. خود صاحب حدائق هم بعضاً تند است. خودش مىداند، به من مربوط نيست. مقامش جليل است.
بدان جهت اين دو تا روايت اصل كبرى اين دو تا روايت يكى بوده است در اصل از محمد ابن مسلم اين هم دليلى ندارد. چرا؟ خب از كجا بدانيم يكى بوده است؟ محمد ابن مسلم يك دفعه از امام صادق شنيده است، شيخ او را نقل كرده است. كم له اين نظير؟ يك دفعه هم نقل كرده است آنى را كه از امام باقر شنيده بود. او را هم نقل كرده است. او را هم من لا يحضر الفقيه نوشته است. چون كه يك رواياتى است. مرحوم صاحب اين قبر سيّد بروجردى استدلال مىكرد كه رواياتى بوده است و به دست ما نرسيده است. شاهدش اين است كه رواياتى در كافى هست كه در تهذيب نيست و رواياتى در تهذيب است كه در كافى نيست. رواياتى در فقيه است، نه در كافى است، نه در تهذيب است. رواياتى در اينها است كه در فقيه نيست. پس اين معلوم مىشود كه تمام روايات به دست هر يك از اينها نرسيده بود. ما اين حرف را خيلى قبول نداريم. اين دليل به اين نمىشود. چون كه سرّش را گفتيم. چون كه آنى كه شيخ قدس الله نفسه الشّريف نظر بر او داشت كه نقل بكند، اين جور نيست كه همه روايات را نقل كند.
آن روايتى را نقل كرده است كه آن مضمونش روايتى را كه نقل كرده است نظر به مضمون داشته است. اين روايت مثلش دو تا روايت ديگر هم بود به سند ديگر. مضمونش همين بود، او را ديگر ول كرده است. نقل نكرده است. چون كه آن مقدارى كه همان تكرار روايت مىشود عرض كرديم نقل نكرده است. اين دليل بر او نمىشود. و در بعضىها هم چون كه كافى هم در يد شيخ قدس الله نفسه الشّريف بود. روايات كثيرهاى را در تهذيب از كلينى نقل كرده است كه از كسى ديگر نقل نكرده است. آن مقدار حديث. بدان جهت بعضىاش را نقل كرده است و بعضىاش را ترك كرده است. در ما نحن فيه هم اين روايتى را نقل كرده است. ديگر اين معنا ممكن است توى ذهن مباركش نبود كه اينها مدلولشان مختلف مىشود.
و لعلّ قدس الله نفسه الشّريف چون كه روايت حريز را نقل مىكند كه مضمونش همان مضمون او است، ديگر او را نقل نكرده است. دليلى بر اين كه اين دو تا روايت در اصل يكى بوده است اين را نداريم. ولكن مع ذلك كه اينها در اصل دو تا روايت هستند، كه ظاهر نقل اين است كه محمد ابن مسلم اين جورى كه نقل مىكند، شيخ اين جورى كه نقل مىكند ظاهرش اين است كه همين جور روايت به او رسيده است. صدوق اين جور كه نقل مىكند، ظاهر اين است كه همين جور از محمد ابن مسلم رسيده است. مقتضاى اين است كه دو تا روايت بشود. وقتى كه دو تا روايت شدند خب ببينيم دو تا روايت با همديگر جمع عرفى دارند و فتواى مشهور در مىآيد يا در نمىآيد.
خب مىگوييم كه قضيه، قضيه اطلاق و تقييد است. چون كه امام (ع) در آن روايت محمد ابن مسلم نگوييد كه اينها مثبتين هستند با همديگر تنافى ندارند. اينها جاى خودش. ولكن در ما نحن فيه امام(ع) كه در آن روايت محمد ابن مسلم خصالى فرمود و غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه. فاستيقظت و لم تصلّ فعليك ان تغتسل. ديگر فاستيقظت و لم تصلّ نمىخواهد كه. اذا احترق القرص كلّه فعليك ان تغتسل. كه بايد غسل بكنى ديگر. غسل هم كه براى صلاة آيات است. و تغتسل. بايد غسل بكنى. اين كه واستيقظت و لم تصلّ اين لغو مىشود. مدخليتى در حكم ندارد. و ظاهر قيد اين است كه مدخليّت در حكم دارد. مقتضاى اين ظهور ولو ما مىگوييم كه قيد مفهوم ندارد ولكن در مواردى كه در موضوع اخذ مىشود، در مقابل مطلقى هم هست و اين قيدى را ظاهر اين است كه اين قيدى را كه اين جا اخذ كرده است، مدخليت در حكم دارد. مقتضاى اين قيد اين است كه اطلاق را تقييد بكند. آن اولى را تقييد مىكنيم. منتهى استيقظت و لم تصلّ استيقاظ از خواب پا شدن و نماز نخواندن قطعاً مدخليّتى ندارد. مدخليّت تفريط است. چون كه اين مصداق تفريط است. بدان جهت اين فتواى مشهور زنده مىشود كه اگر احتراق قرص بشود و تفريط بشود غسل بكند.
انّما الكلام در اين كه اين غسل قضايش واجب است يا مستحب است. اكثر اصحاب مىگويند مستحب است ديگر. بعضى ملتزم شدهاند و بعضىها اشكال كردهاند. به نظر قاصر فاتر ما آن بياناتى كه گفتهايم، معلوم مىشود كه اين غسل، غسل استحبابى است. چرا؟ چون كه آن كسى كه از خواب پا شده است و يكى هم كسالت كرده است و نمازش را تفريط كرده است، دو كار از او صادر شده است. يكى اين كه حدث اصغر از او صادر شده است كه قيام من النّوم حدث اصغر است. دومى هم اين است كه تفريط كرده است. خيلى اهميت نداده است. آنى كه مأنوس در اذهان متشرّعه است من الاول الى هذا اليوم اين است كه غسل وجوبش وجوب شرطى مىشود. يعنى رافع حدث مىشود. شارع غسلى را در يك موردى واجب مىكند، كه رافع حدث است. رافع حدث مس من الميت غسل است. رافع جنابت غسل است. رافع حدث حيض غسل است. رافع حدث نفاس غسل است. استحاضه غسل است. غسل، وجوبش مستقل نفسى اين در اذهان نيست. اين وجوب، وجوب شرطى مىشود. خب در ما نحن فيه وجوب شرطى معنا ندارد. چرا؟ چون كه انسان نمازش را در وقت نخواند اين حدث نيست كه. حدث ناقض طهارت نيست. لا ينقض الوضوء الاّ البول و النّوم و خروج فلان و فلان. پس در ما نحن فيه اين تفريط حدث نيست. آنى كه دارد حدث اصغر دارد. حدث اصغر هم به حسب روايات. رافعش وضوء است. و صلاة هم لا صلاة الاّ بطهورٍ. بدان جهت در ما نحن فيه اين غسل نمىتواند وجوب نفسى بشود. نمىتواند وجوب شرطى بشود. چون كه آن حدثى كه در ما نحن فيه آنى كه صادر شده است، احتمال حدثيّت در او نيست. كه كسالت كرده است. تفريط كرده است. اين كسالت حدث نيست. آنى كه حدث است نوم است و اينها است. آن هم رافعش وضوء است. پس اين غسل، غسل استحبابى مىشود. مثل ساير اغسالى كه شارع امر به آنها كرده است در موردى كه حدث اصغر است يا حتّى حدث اصغر هم نيست. چون كه در ما نحن فيه مورد، موردى بود كه حدث اصغر بود. امر كرده است. مثل غسل جمعه، مثل غسل ليالى قدر كه خوانديم آنها را. آن اغسال ديگر را كه خوانديم. بدان جهت در ما نحن فيه غسل، غسل استحبابى است. اگر اين وجوب نفسى داشت چون كه يك چيز تازهاى است در اغسال واجبه غسلى باشد كه وجوب نفسى باشد. على الحى. نه ميت. تغسيل ميت وجوبش نفسى است. على الحى وجوب نفسى داشته باشد يك چيز غير متعارفى است مثل ندارد، اين مشهور مىشد.
مثل شهرت اين كه ولد الزّنا وارث نمىشود. ولد الزّنا ارث نمىبرد. چه جورى كه چون كه حكم نادرى است با ولد بودن مشهور شده است با وجودى كه رواياتش هم آن جور نيست كم است، اين هم همين جور مشهور مىشد. اين مشهور نشدن اين معلوم بر اين است كه غسل واجب نفسى نداريم و اين غسل مستحب مىشود.
و الحمد الله ربّ العالمين.
[1] سيد محمد کاظم يزدی، العروة الوثقى، (بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ2، ت1409ق)، ج1، ص465.
[2] وَ عَنْهُ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الْغُسْلُ فِي سَبْعَةَ عَشَرَ مَوْطِناً- لَيْلَةِ سَبْعَ عَشْرَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ هِيَ لَيْلَةُ الْتَقَى الْجَمْعَانِ- وَ لَيْلَةِ تِسْعَ عَشْرَةَ وَ فِيهَا يُكْتَبُ الْوَفْدُ وَفْدُ السَّنَةِ- وَ لَيْلَةِ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ هِيَ اللَّيْلَةُ الَّتِي أُصِيبَ فِيهَا أَوْصِيَاءُ الْأَنْبِيَاءِ ع- وَ فِيهَا رُفِعَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع وَ قُبِضَ مُوسَى ع- وَ لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ يُرْجَى فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ- وَ يَوْمَيِ الْعِيدَيْنِ وَ إِذَا دَخَلْتَ الْحَرَمَيْنِ- وَ يَوْمِ تُحْرِمُ وَ يَوْمِ الزِّيَارَةِ وَ يَوْمِ تَدْخُلُ الْبَيْتَ وَ يَوْمِ التَّرْوِيَةِ وَ يَوْمِ عَرَفَةَ- وَ إِذَا غَسَّلْتَ مَيِّتاً أَوْ كَفَّنْتَهُ أَوْ مَسِسْتَهُ بَعْدَ مَا يَبْرُدُ- وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ وَ غُسْلُ الْجَنَابَةِ فَرِيضَةٌ- وَ غُسْلُ الْكُسُوفِ إِذَا احْتَرَقَ الْقُرْصُ كُلُّهُ فَاغْتَسِلْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص307.
[3] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص336.
[4] وَ عَنْهُ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: الْغُسْلُ فِي سَبْعَةَ عَشَرَ مَوْطِناً- لَيْلَةِ سَبْعَ عَشْرَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ هِيَ لَيْلَةُ الْتَقَى الْجَمْعَانِ- وَ لَيْلَةِ تِسْعَ عَشْرَةَ وَ فِيهَا يُكْتَبُ الْوَفْدُ وَفْدُ السَّنَةِ- وَ لَيْلَةِ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ هِيَ اللَّيْلَةُ الَّتِي أُصِيبَ فِيهَا أَوْصِيَاءُ الْأَنْبِيَاءِ ع- وَ فِيهَا رُفِعَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع وَ قُبِضَ مُوسَى ع- وَ لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ يُرْجَى فِيهَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ- وَ يَوْمَيِ الْعِيدَيْنِ وَ إِذَا دَخَلْتَ الْحَرَمَيْنِ- وَ يَوْمِ تُحْرِمُ وَ يَوْمِ الزِّيَارَةِ وَ يَوْمِ تَدْخُلُ الْبَيْتَ وَ يَوْمِ التَّرْوِيَةِ وَ يَوْمِ عَرَفَةَ- وَ إِذَا غَسَّلْتَ مَيِّتاً أَوْ كَفَّنْتَهُ أَوْ مَسِسْتَهُ بَعْدَ مَا يَبْرُدُ- وَ يَوْمِ الْجُمُعَةِ وَ غُسْلُ الْجَنَابَةِ فَرِيضَةٌ- وَ غُسْلُ الْكُسُوفِ إِذَا احْتَرَقَ الْقُرْصُ كُلُّهُ فَاغْتَسِلْ؛ شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص307.
[5] شيخ حر عاملی، وسائل الشيعة،(قم، موسسة آل البيت(ع)، چ1، ت1409ق)، ج3، ص305.
[6] شيخ يوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، ( قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ1، ت1405ق)، ج4، ص209.