« فصل في التيمم ويسوغه العجز عن استعمال الماء و هو يتحقق بأمورأحدها عدم وجدان الماء بقدر الكفاية للغسل أو الوضوء في سفر كان أو حضر ووجدان المقدار الغير الكافي كعدمه ويجب الفحص عنه إلى اليأس إذا كان في الحضر وفي البرية يكفي الطلب غلوة سهم في الحزنة ولو لأجل الأشجار وغلوة سهمين في السهلة في الجوانب الأربع بشرط احتمال وجود الماء في الجميع ومع العلم بعدمه في بعضها يسقط فيه ومع العلم بعدمه في الجميع يسقط في الجميع كما أنه لو علم وجود فوق المقدار وجب طلبه مع بقاء الوقت وليس الظن به كالعلم في وجوب الأزيد وإن كان أحوط خصوصاً إذا كان بحد الاطمئنان بل لا يترك في هذه الصورة فيطلب إلى أن يزول ظنه ولا عبرة بالاحتمال في الأزيد».[1]
صاحب عروه قدس الله سره مىفرمايد آن چيزى كه مسبب است آنى كه مشروط بالطّهارة است، مثل الصّلاة و الطّواف الواجب مكلّف او را بتواند با تيمم اتيان بكند، مسبب او اين است كه عاجز بشود از استعمال الماء. طهارت مائيه را از او عاجز بشود. بعد مىفرمايد اين عجز از استعمال الماء به امورى محقق مىشود. اولى را فقد الماء ذكر مىكنند و مىفرمايد بر اين كه مكلّف آن آبى كه وافى است به وضوء، در وقتى كه محدث بالاصغر است. يا وافى به غسل است در آن جايى كه محدث بالاكبر است. اين آب كافى را نداشته باشد. بلافرقٍ بين اين كه حال سفر بوده باشد، يا حال حضر بوده باشد.و بعد مىفرمايد اگر آبى داشته باشد كه كافى نباشد براى وضوء از شخصى كه محدث بالاصغر است يا بر غسل از شخصى كه محدث بالاكبر است ماء الغير الكافى كه حكم عدم الماء را دارد. كانّ اين آب ندارد. امّا اين كه ايشان ذكر فرمود، مسبب تيمم منحصر است به عجز از استعمال الماء كه مكلّف نتواند آب را استعمال كند.
اين فرمايش ايشان بظاهره تمام نيست. چون كه در بعضى موارد كما سيأتى مكلّف عاجز نيست از استعمال الماء. مع ذلك در آن موارد تيمم مشروع است. تيممش جايز است. يعنى اگر وضوء بگيرد در آن موارد يا فرض كنيد محدث بالاكبر باشد غسل كند، صلاتش صحيح است. اشكالى ندارد. ولكن مع ذلك مىتواند بر اين كه با تيمم بخواند صلاتش را. يا طوافش را با تيمم اتيان بكند. وضوء و غسل نكند. و آن مواردى است كه غسل كردن در شخص محدث بالاكبر يا وضوء گرفتن در محدث بالاصغر وضوء و غسل حرجى بوده باشد. در موراد حرج كما سيأتى مىتواند مكلّف وظيفه مشروطة بالطّهارة را با تيمم اتيان كند. چون كه وضوء و غسل گرفتن حرجى است. ولكن دليل نفى الحرج لزوم را برمىدارد. و امّا اصل استحباب الوضوء و غسل ولو حرجى بوده باشد استحباب نفسى سر جايش خودش مىماند. ادلّه لا حرج تكليف را برمىدارد. و امّا استحباب او را رفع نمىكند. چون كه شارع خودش ترخيص داده است كه مستحب است. مىتوانى ترك كنى. سرّ اين است كه دليل لا حرج تكليف الزاميه را برمىدارد. در غير الزام حرجى از قبل شرع نيست. چون كه ترخيص در ترك دارد.
على ذلك وقتى كه غسل كردن بر صلاة يا بر طواف حرجى شد، بايد فرض كنيد يك چاهى بكند، كمرش آن قدر قدرت ندارد. خيلى بايد زحمت بكشد و بكند تا آب در بيايد. چون كه حرجى است مىتواند تيمم بكند. و امّا اگر نه، خواست بكند و بعد آب در بيايد كه غسل كند يا وضوء بگيرد صحيح است. عيبى ندارد. جواز استحباب نفسى غسل، استحباب نفسى وضوء از محدث بالاصغر سر جايش است. دليل لا حرج برنداشت. بدان جهت اگر اين حرج را متحمّل شد، وضوء و غسل كرد، طهارت دارد. وقتى كه طهارت دارد با همان طهارت نماز مىخواند. لا صلاة الاّ بطهورٍ. و امّا نه، شارع از اول ترخيص داده است چون كه حرجى است وجوب ندارد كه صلاة يا مثل صلاة را با غسل و وضوء اتيان كنى. مىتوانى با تيمم اتيان بكنى. در ما نحن فيه عجز از استعمال ماء ندارد. اين اختصاص به موارد حرج نيست.
اگر انشاء الله توفيق رفيق ما شد، خواهيم گفت كه در مواردى كه وضوء گرفتن يا غسل كردن ضررى است. يك ضرر دو جور است. يك وقت ضررى است كه او جنايت بر نفس و ظلم بر نفس حساب مىشود. در اين موارد آن ضررى كه ظلم بر نفس و جنايت بر نفس حساب مىشود، در اين موارد غسل و وضوء گرفت، وضوء و غسل باطل است. براى اين كه در ما نحن فيه خود اين وضوء گرفتن اضرار به نفس است. به ضررى كه جنايت است. ظلم بر نفس و جنايت است و اين وضوء امرى ندارد.
و امّا قسم ديگرى از ضرر است كه اگر وضوء بگيرد يا غسل كند، ممكن است يك سردردى بگيرد چند ساعتى. در آن موارد خواهيم گفت اگر غسل كرد يا وضوء گرفت ضرر غير محرّم مىگويند. اضرار محرّم نيست اين اضرار بر نفس. كه جنايت حساب نمىشود، ظلم حساب نمىشود. يك خورده سردرد مىگيرد. آن عيبى ندارد. خواهيم گفت اگر وضوء گرفت يا استحباب گرفت يا غسل كرد صحيح است. به چه دليل؟ به دليل اين كه خواهيم گفت لا ضرر رفع تكليف مىكند. اين وجوب وضوء و غسل برداشته مىشود. مثل دليل لا حرج. ولو ضررش مثل اين ضرر بوده باشد. ضرر مختصرى بوده باشد. حيث كه ضرر حساب مىشود. لاضرر و لا ضرار اين ضرر رفع مىكند دليل نفى الضّرر اين جور را. و امّا استحباب وضوء را نفى نمىكند. چون كه حرام كه نيست. استحباب وضوء كه انّ الله يحبّ المتطهّرين، الوضوء طهورٌ آن روايات مىگيرد در ما نحن فيه آن ادلّه. وقتى كه گرفت مثل در موارد لا حرج. وضوء را گرفت يا غسل را كرد مىشود متطهّر. چون كه ادلّه استحباب مىگيرد. آن وقت، وقتى كه متطهّر شد ديگر مكلّف نيست به تيمم. چون كه طهارت دارد. مىتواند به او نماز بخواند. اين را خواهيم گفت. اين ضرر غير محرّم خلافاً للمشهور ضرر غير محرّم در باب وضوء و غسل، مثل وضوء حرجى و غسل حرجى است كه تكليف را برمىدارد. و امّا چه جورى كه در موارد حرج وضوء و غسل صحيح است، به بركت ادلّه استحباب نفسى وضوء و غسل در اين موارد ضرر غير محرّم هم اين وضوء و غسل در اين مواردى كه هست استحباب نفسى دارد تيمم نعلا بالنعل. فرقى ندارد. سيأتى انشاء الله بحث خواهيم كرد.
سؤال ...؟ اولاً عرض كردم صلاة مع الوضوء واجب است. ما مقدمه واجب وجوب شرعى قائل نيستيم. وجوب شرعى شرطى دارد. نه عقلى. يعنى شارع وضوء را قيد اخذ كرده است به نحوى كه شرط صحّت است نه شرط كمال. اين را مىگويند وجوب شرطى. وجوب شرعى شرطى. بعد از اين كه شارع قيد اخذ كرد عقل مىگويد بياور وضوء را. وجوبش وجوب ارشادى عقلى است. آنهايى كه مىگويند مقدمه واجب، واجب است، مىگويند نه خود شارع هم مىگويد كه وضوء را بياور. آن بحث اصول است و الحمد الله و فرض اين است كه ما از اصول فارغ شديم. الان تطبيق مىكنيم او را.
و امّا وجوب نفسى در وضوء و غسل نيست كما ذكرنا. امّا استحباب نفسى است، ربطى به صلاة ندارد. وقت صلاة هم نيست. كسى صلاة هم نمىخواند. جنب است. غسل جنابت بكند استحباب نفسى دارد. وضوء بگيرد استحباب نفسى دارد. منتهى بايد قصد كون على الطّهاره بكند يا لازم نيست اين گفتيم لازم نيست. خود وضوء استحباب نفسى دارد. خودش طهور است. اين بحثش در باب وضوء گذشت.
على كلّ تقديرٍ اين كه مىفرمايد در عروه و یسوغه العجزا استعمال الماء اين جور نيست كه مسوغ منحصر به عجز از استعمال ماء باشد در موارد حرج و اينها. ظاهر صاحب عروه قدس الله نفسه الشّريف اين است كه آن موارد حرج را هم داخل عجز كرده است. چون كه بعد مىگويد و هو يتحقق بامورٍ يكى عدم الماء است، در آخر مىگويد يكى هم استعمال الماء حرجى بشود. اين ادخال، ادخال درستى نيست. داخل عجز عن استعمال ماء نمىشود. انسان عاجز بشود از استعمال الماء عجز دو تا فرد دارد.
يك عجز، عجز وجدانى است كه الان فرض كنيد مثلاً كسى در بيابان آبى نيست. كذايى نيست. مىخواهد نماز بخواند. وقتش هم ضيق است. اين عاجز است وجداناً از استعمال الماء.
يك وقت نه عاجز از استعمال الماء وجداناً نيست تكويناً، ولكن شرعاً اين استعمال الماء حرام است. اين از عجر شرعى مىگويند. مثل اين كه آب مال غير است. مىگويد من راضى نيستم دست بزنى. آب ديگرى هم ندارد. اين مىگويد بر اين كه نه من با آب تو وضوء خواهم گرفت. راضى نيستى به جهنّم. اين عاجز است از استعمال ماء شرعاً و الاّ تكويناً كه ربّما عناد مىكند. برمىدارد استعمال مىكند. وضوء مىگيرد. منتهى وضويش باطل است. چون كه محرّم است. استعمال ماء غصب است. عدوان به مال الغير است. در ما نحن فيه عجز يا تكوينى مىشود يا عجز شرعى مىشود كه فعل شرعاً حرام بوده باشد وضوء. در موارد حرج عجز تكوينى نيست. مىتواند بكند. منتهى يك خورده كمرش درد مىگيرد. مشقّتى دارد كه لا تحمّل عادتاً. عجز تكوينى نيست. عجز شرعى هم نيست. چون كه انسان زحمت را متحمّل مىشود. حلال است. حرام نيست زحمت را متحمّل شدن. حتّى در موارد ضرر غير محرّم. خب مفروض اين است كه حرام نيست اين ضرر. جنايت بر نفس و ظلم بر نفس نيست.
بدان جهت اين موارد را داخل عجز از استعمال كردن، اين بلاوجه است. اين در مقابل عجز از استعمال است. بدان جهت يسبّبه اين تيمم را عجز از استعمال الماء او عدم اشتراط ما هو مشروطٌة بالطّهارة بخصوص طهارت المائية. كه ترخيص دارد كه با تيمم اتيان بكند كه اسمش اين است كه عدم وجوب غسل و ماء و الوضوء و غسل براى آنى كه مشروط بالطّهارة است. وقتى كه اين واجب نشد، و شارع ترخيص داد در تيمم، مىتواند تيمم بگيرد كما سنذكر. اينها در ما نحن فيه بعد كه مىفرمايد يكى از آن موجبات عجز عدم وجدان الماء است.
مىدانيد عدم وجدان الماء اين جور نيست كه حقيقتاً آبى نباشد. ولو يك نيم استكان. مراد آن آب كافى للوضوء بر كسى كه محدث بالاصغر است. عدم ماء كافى للغسل به آن كسى كه محدث بالاكبر است. آن اقّل غسل و وضويى كه به او محقق مىشود آبش را نداشته باشد. اين كه خداوند متعال در آن آيه وضوء مىفرمايد فلم تجدوا ماءً آن مراد مائى است كه بر وضوء و غسل لازم است. و الاّ كسى بگويد كه و لم تجدوا ماءً نه آن وقتى كه انسان يك قاشق هم آب پيدا نمىكند. آن وقت بايد تيمم بكند. يعنى قهراً چه مىشود؟ يعنى قهراً آن وقتهايى كه آب كم دارد، هر مقدار كه مىتواند بشورد. يك قاشق دارد آب فقط صورتش را تا نصف بگيرد. وضويش او است. اين نيست معناى آيه. فاغسلوا وجوهكم و ايديكم مراد غسل بالماء است، الماء طهور من الحدث و الخبث است. در آن روايات كه و انزلنا من السّماء ماءً طهورا رواياتى كه در تفسير اين بود، اين طهور من الحدث و الخبث است. فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق بعد مىفرمايد و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين اين كه مىفرمايد، بعد كه در آخر مىفرمايد و ان كنتم مرضى او على سفرٍ او جاء احدكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماءً اين آبى كه بر وضوء و غسل لازم است منصرف است او است. علاوه بر اين كه انصراف آيه مباركه همين جور است. انصرافش همين جور است، روايات هم دلالت مىكند بر اين معنا كه روايات مباركات ديگر اطمينان نفس انسان را به حدّ جزم و يقين مىرساند. يكى از آن روايات در باب 24 از ابواب تيمم روايت 4[2] است:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي رَجُلٍ أَجْنَبَ فِي سَفَرٍ وَ مَعَهُ مَاءٌ قَدْرَ مَا يَتَوَضَّأُ بِهِ» از امام(ع) سؤال مىكند عن احدهما. مردى كه در سفر جنب شده است. و معه ماءٌ با خودش هم آب است. امّا قدر ما يتوضأ به. آن مقدارى كه وضوء مىتواند بگيرد آب دارد. آب غسل ندارد. «قَالَ يَتَيَمَّمُ وَ لَا يَتَوَضَّأُ» تيمم بكند، وضوء نگيرد. خب اگر بنا بود كه در ماء غير كافى انسان هر قدر رسيد بشورد، امام مىفرمود هر قدر مىرسد بشورد ديگر.
و هكذا روايات ديگر كه به اين مضمون است. اين شبههاى در اين نيست كه ماء كافى به، نكتهاى را متوجّه بشويد. نه آن كسى كه وسواس است شرشر آب استعمال مىكند، يك سطل در وضوء نصف كر در غسلش. او نيست. مائى كه كافى است. آنى كه در باب وضوء گفتهايم كه مقدار الماء را به نحوى كه غسل صدق كند. ولو به جريان الماء بقطراته. يعنى على الوجه و اليدين و هكذا در غسل هم همين جور است كه گفتيم در باب طهارت آنهايى كه يادشان بوده است. غسل از خبث غير از غسل از حدث است. در غسل از خبث بايد ماء طورى بشود كه جارى بشود به تمامه از آن متنجّس. ولكن در غسل حدثى اين جريان فى الجمله كافى است. اين كه گفتيم از خودمان نگفتيم. ائمّه عليهم السلام فرمودهاند كه وضويى كه هست همين جور است. كه در باب وضوء و غسل بحث كرديم اين را. اين اگر اينجور آبى نداشته باشد، آن وقت نوبت مىرسد به تيمم. اين كه در ما نحن فيه آيه مباركه هم انصرافش اين است، نوبت مىرسد به اين آيه مباركه. در اين آيه مباركه يك مناقشهاى شده است. آن مناقشه را بعضىها گفتهاند از معضلات است. فهم آن مفهوم آيه كه اين آيه مباركه چه مىفرمايد، فهمش از معضلات است. چون كه در آيه مباركه ابتدائاً دارد اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق. و امسحوه برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين. بعد مىفرمايد بر اين كه و ان كنتم جنباً فاطّهروا. وقتى كه اين را تمام كرد، مىفرمايد و ان كنتم مرضى او على سفرٍ او جاء احدكم من الغائط او لامیتم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمموا. تمام اشكالات و معضلات در اين عطف او جاء احدكم من الغائط است. اين را مىدانيد. آنى كه فتاواى اصحابنا است بلاخلافٍ معروف او منقول اين است كه انسان به مجرّد اين كه مريض شد، و به مجرّد اين كه مسافر شد، نمىتواند به صلاتش تيمم كند. بايد مسافرى باشد كه آب پيدا نكند. يا مريضى بوده باشد كه استعمال ماء بر او ضرر داشته باشد. مجرّد المرض كه استعمال ماء بر او مفيد است. مثل اين كه تب دارد. آدم تب دار استعمال ماء به او دوا است. اين كه دارد و ان كنتم مرضى او على سفرٍ از مسلّمات است عند الشّيعه كه مطلق السّفر و مطلق المرض موجب نمىشود جواز تيمم را. بلكه بايد اين شخصى كه هست، مريض يا مسافر كه محدث است، كه بايد نماز بخواند و طهارت تحصيل كند، بايد متمكّن از استعمال آب نبوده باشد. چون كه مسافر است آب نيست. غالباً در سفر خصوصاً آن اسبهايى كه در زمان قديم بود. الان هم همين جور است در بعضى بلاد. در آن سفرى كه هست چون كه غالباً آب پيدا نمىشود، غالباً مريض آب به او ضرر پيدا مىكند آن مريض آن سفرى مراد است كه آب پيدا نكند يا متمكّن از استعمال نباشد مثل مريض. اتّفاق اصحابنا اين است. مشهور عند العامّه هم همين جور است. مطلق السّفر يا مطلق المرض مجوّز تيمم نيست. بدان جهت بايد متعذر بشود ماء يا ضرر داشته باشد. روى اين اساس گفتهاند اين عطف او جاء احدكم من الغائط عطفش به او از معضلات است. چون كه خداوند متعال بايد اين جور مىفرمود كانّ، كانّ عرض مىكنم. مناقشه را مىگويم. و ان كنتم مرضى او على سفرٍ و جاء احدكم من الغائط. او لامستم النساء يعنى اگر محدث شدى. ان كنتم مرضى او على سفر اگر مريض بودى و هكذا از سفر مسافر بودى، در اين صورت و جاء احدكم من الغائط. يعنى محدث بوديد، مسافر شديد، مريض بوديد، محدث بوديد. او لامستم النساء يا نساء را لمس كرده باشيد كه كنايه از جماع است كه محدث بوديد، مسافر هستيد، مريض هستيد. محدث به حدث اصغر هستيد يا اكبر هستيد، فلم تجدوا ماءً. فلم تجدوا ماءً معنايش اين است كه نه آب پيدا نكنيد. آب پيدا نكنيد يعنى نتوانيد آب را استعمال كنيد ولو آب پيدا بشود. چون كه در مريض همين جور است به قرينه مريض. مريض آب پيدا مىكند ولكن نمىتواند استعمال بكند. به قرينه آن مريض اين است كه اگر فرض كنيد آب پيدا نكرديد يا استعمال نكرديد، آن وقت فتيمموا صعیدا طيّبا. تيمم بكنيد. اين بايد واو بشود. وقتى كه واو نشد، او شد در آيه مباركه اشكال وارد مىشود. چون كه اگر واو قائل بشود اشكالى در آيه نيست. معضل اين است كه آيه او است. چون كه وقتى كه او شد، محدث گفتن و ان كنتم مرضى او على سفرٍ او جاء احدكم من الغائط مضى من الغائط را عدل مسافر و مريض ذكر كرده است خداوند متعال. عطف با او است. اين معنايش اين مىشود كه كسى كه مريض است، ولو متمكّن از آب بوده باشد. آب هم داشته باشد تبى دارد بر اين كه آب به او ضرر ندارد، او وظيفهاش تيمم است. كسى كه مسافر است. بابا پياده شود از ماشين يا از الاغ پيدا بشود از اين شترت. وضوء بگير. نه وضوء بر ما لازم نيست. و ان كنتم مرضى او على سفرٍ انسان مريض بود يا در سفر بود. مريض در سفر بود خودش محدث است از حدث نوم. چون كه در آيه مباركه دارد بر اين كه اذا قمتم الی الصلاة تفسير به نوم شده است. از خواب وقتى كه پا شديد، وضوء بگيريد، پشت سرش كه مىفرماييد و ان كنتم جنباً فاطّهروا اين جنب به معناى احتلام است. از خواب كه پا شد ديد خراب كارى كرده است در خواب. و ان كنتم جنباً فاطّهروا. غسل كنيد. اين از خواب پا شدن در اين دو حال در حال سفر باشد، در حال مرض بوده باشد، فتيمموا. اين تيمم در حال سفر و مرض قيدى ندارد ولو متمكّن باشى. اين كه مىگويد او جاء احدكم من الغائط نوم را فرمود. او جاء احدكم من الغائط او لامستم النساء. اينجا جنباً نفرمود. لامستم النساء آن جنب اولى احتلام بود. و ان كنتم او جاء احدكم من الغائط، غائط يعنى حدث اصغر ديگرى شد. آن وقت او لامستم النساء يا همين جنب بوديد به لمس النّساء فلم تجدوا ماءً. فلم تجدوا قيد به اين دو تا است. كه انسان مسافر نيست. مريض هم نيست. ولكن محدث بالاصغر است. او الاكبر است. فلم تجدوا ماءً فتيمموا.
بدان جهت چون كه او است، نتيجهاش اين جور در مىآيد چون كه اگر قيد بگيريد بگوييد كه نه فلم تجدوا قيد براى همه است. و ان كنتم مرضى او على سفرٍ. اگر اين جور بگوييم آن و ان كنتم مرضى او على سفرٍ لغو مىشود. چرا؟ چون كه اگر مىفرمود بر اين كه ان جاء احدكم من الغائط او لامستم النساء فتيمموا. فلم تجدوا ماء فتيمموا تمام بود. چون كه مسافر خصوصيتى ندارد. آن هم آب پيدا نكرد بايد تيمم بكند. مرض مدخليتى ندارد. آن هم متمكن نشد بايد تيمم بكند. گفتهاند اگر اين او بوده باشد و عدل بوده باشد در ما نحن فيه متعيّن است فلم تجدوا قيد بر اخيرين بشود. چون كه اگر قيد بر جميع بشود، ان كنتم مرضى او على سفر لغو مىشود ذكرش. چون كه محدث بالاصغر و اكبر آب پيدا بشود بايد تيمم كند. پس بدان جهت در ما نحن فيه گفتهاند پس فتوا الفقها كه مريض و مسافر هم اگر آب پيدا كرد و متمكّن از استعمال شد بايد وضوء و غسل بگيرد، اين فتوا را از اين آيه شريفه در آوردهاند و آيه را فهميدند معنايش به نحوى كه مطابق با فتواى متسالمٌ عليه بين الاصحاب بشود و مشهور عند العامّه هم آنها هم ملتزم هستند او بشود، از خود عامّه هم تصريح كردهاند كه فهم اين آيه از معضلات است.
روى اين اساس نادر پيدا شده است از مخالفين ديگر به آن آخر زده است، به آن نقطه آخر. گفته است كه معضل در فتواى فقها است. در آيه معضل نيست. مسافر و مريض تيمم بكند. متمكّن از آب بشود يا نشود. و امّا غير مسافر و غير مريض اگر متمكّن از آب نشد تيمم بكند. مفاد آيه هم اين است. گفته است معضل در اين فتوا است. اينها بايد فتوايشان را درست كنند. و الاّ آيه معضلى ندارد. بدان جهت خب در روايات ما به حسب روايات ما هم همين جور است كما سيأتى. كسى كه مسافر است فرقى نمىكند رواياتش را خواهيم خواند. فرقى نمىكند مسافر با حاضر. اگر متمكّن از آب است بايد غسل كند. يا وضوء بگيرد. متمكن نيست تيمم بكند. پس اين از مسلّمات است به حسب روايات. اين تنها فتواى فقها نيست. روايات اهل بيت صلوات الله عليهم هم همين جور است. عامّه هم كه ملتزم هستند، به آنها هم كه اين در فتواى شما معضل است. اين جور نيست. چون كه رسول الله (ص) اسفارى داشت، سفر داشت، اصحابش با او بودند. وضوء مىگرفت در سفرش براى نماز خواندن. همين جور است در افسارش. فرض الله خودش قرآن مىگويد تيمم بكنيد، رسول الله وضوء مىگرفت. اين كه نمىشود ملتزم شد. نه عامّه مىتوانند ملتزم بشوند، نه خاصّه ملتزم مىشوند. چرا؟ نسبت به روايات اهل بيت كه پرواضح است، نسبت به عامّه هم نمىتوانند. چون كه اسفار رسول الله بر ما هم دليل است كه بايد وضوء بگيرد متمكّن ولو مسافر بوده باشد. روى لحاظ اينها كه از خارج مسلّم است در اين فتواى فقها نمىشود خدشه كرد، روى اين اصل اين معضل گفته شده است. آن وقت بايد ببينيم كه راستى معضل است يا معضل نيست. بعضى از اصحاب ما گفتهاند بر اين كه هيچ معضلى در آيه مباركه نيست. چرا؟ چون كه اين او به معناى واو است. او جاء احدكم من الغائط اين او به معنا واو است. «ان كنتم مرضى او على سفرٍ و جاء احدكم من الغائط او لامستم النساء فتيمموا. فلم تجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيّبا». اينها اين جور فرمودهاند. فرمودهاند اين او به معناى واو است. نه به معناى تخيير است. نه به معناى تخيير و ترديد است. به اين معنا نيست. و ان كنتم مرضى او على سفرٍ، مريض و سفر كه به مجرّده موضوع حكم نيست. بعد بدان جهت مىگويد و جاء احدكم من الغائط. غائط يعنى از آن مستراح كه تعبير به غائط مىكنند. غائط يعنى مكان پست. بدان جهت غائط اسم او بود. بعد كه به آن خروج بول و غائط به يكى مىگويند اين من باب تقليد است چون كه غالباً وقتى كه به تبع انسان رفت در بول اين جور نيست. مىنشيند. مردم هم ببينند. چون كه پشتش را مىكند. ولكن آن يكى آن جور نيست. جاى پست مىرود. روى اين اساس غائط گفته شده است به او. اين نقل است. قرآن هم كنايه مىگويد. مىگويد ان كنتم مرضى او على سر و جاء احدكم من الغائط. آن به معنا واو شد. آن وقت او لامستم النساء يا فرض كنيد كه لمس نساء كرديد. مريض هستيد. در سفر هستيد. لمس نساء كرديد. مىدانيد كه فا است. فلم تجدوا. و نيست. چون كه انسان مريض شد، محدث شد، نوعاً نمىتواند استعمال ماء كند. فلم تجدوا، تفريع لم تجدوا است. بدان جهت سفر شد چون كه غالباً در اسفار آب نمىشود، فلم تجدوا و ان كنتم مرضى او على سفرٍ و جاء احدكم من الغائط او لامستم النساء كه اين حدث اكبر است. فلم تجدوا. يعنى مريض و اينها بوديد و حدث هم كه داريد آب پيدا نكرديد، فتيمموا صعيداً طيّبا. بدان جهت گفتهاند كه در آيه هيچ معضلى نيست.
آن وقت بعضىها مناقشه فرمودهاند. كه اين آيه شريفه او به معناى واو غلط است. او به معناى واو استعمال نشده است. ولكن اين خلاف ظاهر است. غلط نيست. او را به معناى واو گرفتن احتياج به قرينه دارد. خلاف ظاهر است. و الاّ معناى او همان مقابله و تخيير است. چرا؟ چون كه در قرآن مجيد گفتهاند استعمال شده است. همين جور در خود قرآن خداوند متعال در سوره صافات وقتى كه قضيه يونس را نقل مىكند، كه يونسى كه فرار كرد و كذا، مىفرمايد و ارسلناه الى مأة الفٍ او يزيدون. يونس را ما فرستاديم در صد هزار نفر يا بيشتر. خب گفتهاند كه صد هزار نفر يا بيشتر را آدم جاهل مىتواند اين جور بگويد. من كه نمىتوانم بشمارم. مىگويم صد هزار نفر، دو هزار نفر يا بيشتر بودند. اين جور مىگويم ديگر. خداوند متعال مىگويد و ارسلناه الى مأة او يزيدون. به صد هزار يا بيشتر. خب ترديد معنا ندارد در خداوند. بدان جهت گفتهاند اين واو است. و ارسلناه الى مأة الفٍ و يزيدون از صد هزار هم تجاوز مىكرد. مىگويند چه جورى كه استعمال شده است در آن جا در آن آيه مباركه او به معنا واو كه واو الجمع است، اين جا هم در اين آيه هم همين جور است. ان كنتم مرضى او على سفرٍ او جاء احدكم يعنى و جاء احدكم من الغائط. او لامستم النساء اين صدر آيه مربوط به احتلام است. بدان جهت در ذيل مىفرمايد و لامستم النساء. جنب را نمىگويد. مىگويد و لامستم النساء كه اين را نگفته بود اين جور باشد، چون كه مريض و در سفر هستى فلم تجدوا فا، فا تفريع است. آب پيدا نكرديد فتيمموا صعيداً طيّبا. در ما نحن فيه تيمم بكنيد صعيداً. خب در ما نحن فيه ما او را از معناى ظاهرىاش برداشتيم ديگر. آيا مىشود او را در همان معناى ظاهرش گرفت كه در مقابل واو الجمع است و ادّعا كرد كه در آيه شريفه معضلهاى نيست و منطبق به فتاواى اصحاب هم هست، مخالف با فتاواى اصحابنا نيست مدلول آيه انشاء الله فردا.